اومانیسم که از آن به اصالت انسان تعبیر می شود انسان را مقیاس همه چیز قرار می دهد و منافع و خواسته های بشر را مقدم بر هر چیز دیگری حتی دین می داند . نتیجه این تفکر اصالت دادن به همه هواهای بشری است خواه عقلانی و خواه غیر عقلانی و از روی شهوات نفسانی .
اصل دیگری که حاکم بر فرهنگ غرب است راسیونالیسم یا اصالت عقل است . منظور از عقل در اینجا تفکرات بشری در مقابل وحی است . با این تفکر دیگر جایی برای وحی و تعالیم انبیاء باقی نمی ماند و بشر خود را از تعالیم الهی بی نیاز می بیند . البته این عقل که از آن نام برده شد بیشتر تفکرات و اوهامی است که آلوده به خواستها و شهوات انسانی بوده و گرنه عقل سالم و پاک خود مطابق فطرت آدمی بوده و هیچ گاه با وحی تعارض ندارد .
اصل دیگر ناسیونالیسم است که قوم گرایی و ملت گرایی مصداق آن است . برخلاف تعالیم اسلام که همه انسانها را مساوی می داند و به هیچ کس اجازه نمی دهد که خود را به لحاظ نژاد و رنگ و قوم از دیگران برتر بداند در غرب این گرایش طرفداران بسیاری داشته و آمارهای جرم وجنایت در مورد اتباع سایر کشورها و یا رنگین پوستان در اروپا و آمریکا خود مبین این مطلب است .
اصل بعدی سکولاریسم است که به معنای جدایی دین از سیاست می باشد . بر اساس آن هیچ دولتی حق ندارد آموزه های دینی و اخلاقی را در مسایل سیاسی و حکومتی دخالت دهد . بلکه اساسا دین باید از تمام جنبه های زندگی اجتماعی افراد خارج شود . حال آیا بدون دین می توان حکومت کرده و سعادت جامعه را تضمین نمود ؟ یکی از نمادهای این تفکر بحث مبارزه با حجاب در کشورهای غربی است که به عنوان یک ارزش با آن مقابله می شود .
ساینتیسم یا علم گرایی یکی دیگر از اصولی است که فرهنگ غرب را تحت تسلط خود دارد . بر اساس این تفکر همه معرفتها و شناختهای بشری بجز آنچه از طریق تجربه و آزمایش و حس بدست آید مردود شمرده شده و فقط شناختهایی قابل قبول و اعتمادند که از طریق تجربه و آزمایش بدست آیند . با این اصل بسیاری از امور ماوراء طبیعی و مسایل علوم عقلی که جایگاه اثبات آنها عقل و وحی می باشد مورد انکار قرار می گیرد . انسان غربی در پیروی از مطامع خویش تا جایی پیش رفت که اخلاق را نیز امری نسبی و تابع زمان و مکان قرار داد تابتواند با این تفکر هر نوع امر ضد اخلاقی را اخلاقی جلوه داده و ازسرزنش دیگران مصون بماند . اما اصلی که در راستای اصول سابق بوده و بسیاری از اصول سابق ازجمله اومانیسم از زیر مجموعه های آن به شمار می روند لیبرالیسم است .
لیبرالیسم را می توان به اباحی گری یا آزادی خواهی مطلق ترجمه کرد . بر اساس آن بشر در رفتارها و اعمالش کاملا آزاد است و هیچ قیدی او را محدود نمی کند مادامی که به حقوق دیگری تجاوز نکرده باشد . اینجا است که انسان غربی برای رسیدن به منافع خود و هواهای نفسانی اش خود را آزاد می پندارد تا جایی که به خود اجازه می دهد هر موضوعی را که می خواهد اگر چه بر خلاف فطرت آدمی و آموزه های الهی و ارزشهای اخلاقی باشد بصورت قانون در آورد که نمونه های آن امروزه در مجالس قانونگذاری غرب مشهود است .
مجموعه آنچه در بالا بیان شد به علاوه تعدادی دیگر از اصول رایج در تفکر غربی فرهنگ غرب را رو به انحطاط کشانده است و کار را به جایی رسانده که بحرانهای عظیم اجتماعی و خانوادگی سلامت جامعه و انسان غربی را به شدت به مخاطره انداخته است . آیا به راستی می توان با محور قرار دادن انسان و خواسته هایش جامعه را به سعادت رساند ؟ آیا عقل انسان به تنهایی قادر به شناخت همه واقعیتهاست ؟ برای اینکه پاسخ عینی و ملموس شود نمونه ها و شواهدی از فرهنگ غرب در ذیل بحث ارائه می گردد . پاسخ:
بحران هویت
انسان ، آن گاه که غرق در کارهاى خلاف دین و فطرت شد و خدا را فراموش کرد، دچار حالتى مى شود به نام بحران هویت یا از خودبیگانگى . چنین انسانى که مبداء و خالق خود را فراموش کـرده اسـت ، بـه هـر دستاویز سستى چنگ مى زند تا روح سرگردان خود را التیام بخشد، گاه به موسیقى هاى تند و غریب رو مى کند و گاه به مشروبات الکلى پناه مى برد، گاه با سگ و گـربـه هـمـدم مـى شـود و گاه با طرح هاى عجیب در ساختمان سازى و… سعى مى کند به آرامش بـرسـد غـافل از آن که آرامش واقعى تنها با یاد خدا امکان پذیر است .
برخى از نمادهاى روشن بحران هویت در جوامع غربى عبارتند از:
1. احساس تنهایى : یـکـى از مـحـقـقـان ایـرانـى کـه در سـال 1379 ه .ش . بـه چـنـد کـشـور اروپـایـى مثل فرانسه ، آلمان و سوئیس سفر کرده است ، در این باره مى گوید: (انـسـان دچـار یـک پـارادوکـس و تـعـارض مـى شـود کـه ایـن ها که چنین تمدّنى ساخته اند، چرا افـسـرده انـد و چـرا این همه تنها هستند؟… وقتى که غروب ها به میدان هاى عمومى شهر مى روى احـسـاس مـى کـنـى هـیـچ دو نـفـرى نـیـسـت که با هم دوست باشند، نوعا تنها هستند و یا با سگ و گربه بازى مى کنند.) یـک ایـرانـى دیـگـر کـه سـال هـا در آمـریـکـا زنـدگـى کـرده اسـت ، در پـاسـخ بـه سـؤ ال نگارنده که نکات مثبت و منفى جامعه آمریکا را چگونه ارزیابى مى کنید، گفت : مردم آمریکا این خـوبـى را دارنـد کـه در هـنـگام کار بسیار جدّى کار مى کنند و در هنگام تفریح نیز بسیار خوش گـذرانـى مـى کـنـنـد، امّا عیب این جامعه آن است که شما نمى توانید ـ در بسیارى موارد ـ دو دوست صمیمى پیدا کنید!
2. ناهماهنگى ساختارها با فطرت سـاخـتـارهـاى سـیـاسـى ، اجـتـماعى ، معمارى ، شهرسازى و… در غرب ،در بسیارى از مواقع با فـطرت خداجو و پاکِ آدمى سازگارى ندارند و همین امر زمینه ساز نوعى بحران فـکـرى و هـویـتـى در جـامـعه مى شود. به عنوان نمونه ، خودتان را در نیویورک تصوّر کنید، شـهرى با آسمان خراش هاى سیمانى سر به فلک کشیده ، چه حالتى به شما دست مى دهد؟ در یـک نـمـونـه دیـگـر، شما شاهدید که در انتخابات ریاست جمهورى آمریکا، با این که تبلیغات بسیارى انجام مى شود، اکثرت مردم شرکت نمى کنند. نـمـاد بـارزتـر این امر را مى توان در بندهاى کمیسیون رفع تبعیض علیه زنان مشاهده کرد. در ایـن تـوافـق نـامـه ، از کـشـورهـاى جـهـان خـواسـتـه شـده اسـت تـا پـنـجـاه اصـل مـتـنـاقـض بـا اصـول اسـلامـى و از آن جـمـله امـورى مـانـنـد سقط جنین و ازدواج با همجنس را مـقـبـول و مـشـروع بـدانـنـد و مـى دانـیـم کـه حـتـى در کـشـورهـایـى مـانـنـد آمـریـکـا، اسـرائیل ، نروژ، سوئد، هلند و… به آن جنبه قانونى و رسمى داده اند. ما به عـنـوان یـک مـسـلمـان ، بـیـش از هـر کـس دیـگـرى ، خـواهـان رفـع تـبـعـیـض هـاى نـامـعـقـول و نامشروع علیه زنان هستیم امّا آیا معقول و مطابق با فطرت است که امورى را همانند آنچه ذکر شد قانونى بدانیم ؟ بحران هاى اخلاقى فـسـاد اخـلاقى در لایه هایى از تمدن غرب چنان گسترش یافته است که توصیف آن به لحاظ عـفـّت قـلم ، از عـهـده مـا بـرنـمـى آیـد.
بـخـش هـایـى از صـنـایـع فـیـلم ، تـلویـزیـون ، هـتـل دارى ، ایـنـتـرنـت ، سـى دى (D.C) و دى وى دى (D.V.D)،(101) انـتشار مجلاّت ، تـبـلیـغ مدهاى جدید لباس و… چنان به فساد و ابتذال آمیخته شده است که مایه شرمندگى هر انسان متدیّن و عاقلى است. آنچه از اصل فساد بدتر است ، توجیه قانونى فساد است که آن هم در بـرخـى کـشـورهـاى غـربـى در حـال انـجـام اسـت و بـرخـى از اعـمـال بـسـیـار زشـت و شـنـیـع ، جـبـنـه قـانـونـى مـى یـابـد و بـه عـنـوان مـثـال دو مـرد را مى بینیم که در انگلیس در حضور کشیش ، به صورت قانونى با هم ازدواج مى کنند! زهى بیشرمى ! گـسـتـرش بـیـمـارى ایـدز و بـیمارى هایى نظیر سفلیس و سوزاک از پیامدهاى اولیه این فساد گسترده است .
از بین رفتن اعتماد اعضاى خانواده به یکدیگر از دیگر عواقب این گونه کارهاست . پـیـدایـش فـلسـفـه هاى عجیب و غریب در توجیه این وضعیت ، از دیگر پیامدهاى شوم این مساءله اسـت ؛ بـه گـونـه اى کـه عـده اى گـمـان کـرده اند آدمى نیز باید مانند حیوانات بدون لباس زنـدگـى کـنـد. پـیـروان ایـن دیـدگـاه بـدون تـوجـه بـه کـرامـت و عـقـل و شرف آدمى ، حجب و حیا را کنار گذاشته ، با خانواده هاى خود به صورت لخت مادرزاد در خیابان ها حرکت مى کنند. فناورى هاى روز نظیر ویدئو، ماهواره ، اینترنت ، سى دى و دى وى دى سبب شده است تا غربى هـا بـتـوانـنـد مـرزهـاى قـانـونـى کـشـورهـا را زیـر پـا گذارند و به شیوه هاى مختلف ، فرهنگ مـبـتذل خود را به بخش هایى از کشورهاى در حال رشد و از جمله کشور عزیز ما صادر کنند و عدّه اى ناآگاه را جذب فرهنگ شیطانى خود نمایند.
بسیارى از مردم ما از این گونه افراد، توصیف فساد در غرب را شنیده اند که نیازى به تکرار آن ها نمى باشد. بـحـرانى که امروز جامعه غرب را تهدید مى کند، پیشرفت سرطانى لایه هاى فساد در سطوح مـخـتلف این جامعه است که همانند موریانه ، از درون این جامعه را پوک و توخالى مى کند. طبیعى اسـت کـه اگـر غـرب بـراى مقابله با این فساد چاره اى نیندیشد روزى خواهد رسید که ساختمان چوبى خوش ظاهر و آرام غرب را بر سرش آوار نماید. قوم عاد نیز همین وضعیت را داشتند که با افزایش شدید فساد، گرفتار عذاب الهى شدند. بحران هاى اجتماعى بـحـران هـاى اجـتـمـاعـى متعدّدى ـ علاوه بر آنچه تا کنون اشاره شد ـ مى توان در جوامع غربى مشاهده کرد که برخى از آن ها عبارتند از:
1. تعمیق شکاف طبقاتى جـوامـع غـربـى بـه رغـم هـمـه تـلاش هـایـى کـه بـراى مـبـارزه با فقر انجام داده اند هنوز به مـشـکـل شـکـاف عـمیق طبقاتى پیروز نشده اند. یکى از بازترین این شکاف ها در شهر نیویورک وجـود دارد کـه بـه داشتن آسمان خراش هاى بلند مشهور است ، اما شاید کمتر کسى بداند که در کـنار همین ساختمان هاى بلند، پانصد هزار بى خانمان وجود دارند که اغلب سیاه پوست هستند و شب ها را روى مقوّا در کنار خیابان مى خوابند.
2. عصیان جوانان جـوانـان زیـادى در غـرب بـر اثـر دیـدن فـیـلم هـاى بـه شـدّت خـشـونـت آمـیـز ویا جنسى و نیز مـسـائل خانوادگى و مسائل محل تحصیل ، دچار نوعى سرگشتگى روحى شده اند و علاوه بر اُفت عـلمـى بـه انـجـام امـورى مـى پـردازنـد کـه مـى تـوان آن را در سـه بـخـش خـلاصـه کرد:
الف ـ تـوسـّل به خشونت : برخى از وقایعى که در غرب اتفاق مى افتد اگر در شرق رخ مى داد غربى ها در بوق و کرنا مى دمیدند که بیایید و توحش شرقیان را بنگرید. امّا در مورد خود، بـى سـر و صـدا رد مـى شـونـد. گـاه در بـرخـى مـیـادیـن و مـسـابـقـات ورزشـى ، از جـمـله در فوتبال ، بسیارى به جان هم مى افتند و گاهى ده ها تن کشته مى شوند. یا چندى پیش روزنامه هـاى آمـریـکـا گـزارش دادنـد کـه جـمعى شیطان پرست پیدا شده اند که کودکان را مورد تجاوز جنسى قرار مى دهند و بعد آن ها را با ساطور قطعه قطعه مى کنند!
ب ـ گرفتار شدن در اوهام و تخیلات که روانشناسان آن را نوعى مالیخولیا مى نامند.
ج ـ فـرار از اجـتـمـاع : در قالب مسافرت به سرزمین هاى دور، یا پذیرش فکر و مذهب ملت هاى دیـگـر و یـا پـنـاه بـردن بـه مـواد مـخـدر صـورت مـى پـذیـرد. شـیـوع مـواد مـخـدر در حـال حـاضـر در جـامـعـه آمـریـکـا آن قـدر زیـاد اسـت کـه در حـال تـبـدیـل بـه یـک مـعـضـل اجـتـمـاعـى اسـت . آمـریـکـایـى هـا تـقـریـبـا شـصـت درصـد کـل مـواد مـخـدر دنـیا را مصرف مى کنند. تعداد معتادان به مارى جوانا [ حشیش ] 18 تا 20 میلیون نـفـر، مـعـتـادان بـه کوکائین 4 تا 8 میلیون نفر و معتادان به هروئین [ طبق آمار رسمى ] پانصد هـزار نفر برآورد شده است . گسترش این پدیده در بین جوانان آمریکایى در حدى است که هشتاد درصد آن ها تا سنّ بیست سالگى حداقل یک نوع ماده مخدر را تجربه کرده اند.
3. تضعیف نهاد خانواده گسترش شدید مفاسد اخلاقى و اجتماعى و داشتن روابط نامشروع جنسى در دوران پیش از ازدواج ، سـبـب شـده اسـت تـا سـن مـیـانگین ازدواج به شدت بالا رود و ادامه داشتن روابط نامشروع ، در دوران پس از ازدواج نیز منجر به تضعیف اعتماد خانواده ها به هم و افزایش آمار طلاق و در نهایت تضعیف نهاد خانواده شده است . بحران هاى اقتصادى تـبلیغات غرب چنین وانمود کرده اند که غرب از اقتصاد نیرومندى برخوردار است .
امّا واقعیت این اسـت کـه در آن سـوى ایـن ظـاهـر فریبنده ، بحران هایى نهفته است که دیر یا زود خود را نشان خواهند داد. این بحران ها عبارتند از:
1. اسراف در مصرف بـه طـور نـسـبـى هـر آمـریـکـایـى مـعـادل هـفـت بـرابـر و هـر اروپـایـى معادل پنج برابر نیاز واقعى یک انسان مصرف مى کند. با مواد غذایى مصرفى اضافى جامعه آمـریـکـا مـى تـوان تـمـام جـمـعیت هند و چین را تغذیه کرد. این وضعیت هر چند در کـوتـاه مـدّت مـمـکـن اسـت نـشـانـه رفـاه اقـتصادى به حساب آید اما در درازمدت منجر به تضعیف سلامتى مردم ، تضعیف اقتصاد کشور و نیز رشد مخالفت هاى محرومان جهان خواهد گردید.
2. محیط زیست آمـریـکـا، بـا شـش درصـد جـمـعـیـت جـهـان ، پـنـجـاه درصـد مـنـابـع طـبـیـعـى غـیـرقابل جایگزین جهان را مصرف مى کند. کودکان امریکایى نیز به علت استفاده از ماشین هاى پرمصرف انرژى و مواد مصنوعى و… یکصد مرتبه محیط زیست خود را بیشتر از کودکانى که در هند به دنیا مى آیند، آلوده مى کنند. مـصـرف بـیـش از حـد مـنابع طبیعى غیر قابل جایگزین علاوه بر این که باعث ، آلوده شدن محیط زیسـت ، افـزایـش گـازهـاى گلخانه اى ، افزایش نسبى دماى زمین ، از بین رفتن جنگل هاى بزرگ (مجراهاى تنفسى زمین )، سوراخ شدن لایه اوزون ، باعث شیوع و یا گسترش انواع بیمارى ها مى شود.
3. بروز تضاد اقتصادى از آنـجـا کـه اقـتـصـاد غـرب از نـوع سـرمـایه دارى لجام گسیخته است ،ممکن است ـ همان طور که برخى صاحب نظران قرن بیست و یکم را قرن جنگ هاى اقتصادى لقب داده اند ـ تضادهاى درونى سـرمـایـه دارى آشـکـار شـود. ایـنـان هـمه به سهم خود از تولید و مصرف منابع اولیه قانع نـیـسـتـند و هر کدام سهم بیشترى را مى طلبند و این امر در درازمدّت ممکن است به افزایش تنش و جنگ بین آن ها منجر شود. منبع:جریان شناسی و غرب شناسی،مرکز تحقیقات سپاه ، سایت طوبی) [پایان کد انتخابی] در ادامه به بعضی آمارها در کشور آمریکا که خود را مهد تمدن بشری می داند اشاره می شود.
اگرچه ممکن است این موارد در برخی کشورهای اروپایی به مراتب کمتر باشد اما به هر حال هنوز بسیاری از این کشورها مثل انگلیس در مرحله بحرانی قرار دارند . . فقر واختلاف طبقاتی در آمریکا تصور رایج این است که آمریکا کشوری است که حاکمیت در آن با طبقه متوسط می باشد و یک فرد فقیر میتواند با اندک تلاشی خود را به سطح متوسط اقتصادی جامعه برساند.
بنا براین به صورت طبیعی در چنین جامعهای نباید فقر گسترده وجود داشته باشد. بلکه باید مردم از رفاه اقتصادی مناسبی بهرهمند و فرصتهای پیشرفت برای همگان به صورت برابر وجود داشته باشد. اما بر خلاف تبلیغات رسانه ای ایالات متحده، آمارهای موجود حاکی از این واقعیت است که حقوق اساسی انسان ها در این کشور پایمال می گردد و درصد فقر در این کشور از زمان ریاست جمهوری بوش در سال 2000 بشدت افزایش یافته است . دولت مرکزی آمریکا، میزانی را به عنوان «خط فقر درآمدی» تعیین نموده است؛ خانوادههایی که زیر این میزان قرار دارند، فقیر محسوب میشوند؛ و آن، مقدار درآمدی است که خانواده با کمتر از آن، به سختی میتواند زندگی کند و هنگام مواجهه با بحرانهای مالی، مانند بیماری یا آسیبدیدگی هنگام کار، با مشکل جدی روبهرو میشود. میزان رسمی خط فقر، معادل سه برابر حداقل میزان هزینه غذایی خانوار است که توسط دپارتمان کشاورزی برآورد شده است و این میزان، با پیشفرضهای غیرواقعی که برای محاسبهاش در نظر گرفته شده، بسیار کمتر از میزان واقعی است. در سال 2002، 6/34 میلیون نفر یعنی 1/12 درصد از کل جمعیت آمریکا زیر خط فقر بودهاند. (این میزان در میان سیاهپوستان 24 درصد بوده است). در سال 2001، 2/35 درصد کودکان زیر 6 سال سیاهپوست، در فقر زندگی میکردند.
اگر تعریف واقعگرایانهتری از فقر ارائه دهیم ـ مثلاً بر اساس درآمد متوسط ـ میزان فقر تا 17 درصد (در 1997) و بیش از 45 میلیون نفر بالا میرود. . نابرابری درآمدها در آمریکا در سال 2000، (از زمان ریاست جمهوری بوش) بیشترین مقدار را داشته و 5 درصد از ثروتمندترین خانوارها، درآمدشان 6 برابر 20 درصد فقیرترین خانوارها بوده است. پل کورگمن – اقتصاددانی که در ستون خود در نیویورک تایمز، با قدرت از دولت بوش انتقاد میکرد- تخمین میزند که 70 درصد از رشد درآمدی آمریکا در دهه 80، به جیب یک درصد خانوادههای ثروتمند آمریکایی رفته است. از نظر میزان ثروتها، در سال 1995 در آمریکا، یک درصد خانوارها ثروتمند، 2/42 درصد از کل سهام، 7/55 درصد از اوراق قرضه، 4/71 از مشاغل غیرتعاونی و 9/36 درصد از داراییهای غیرخانگی را در تصاحب دارند. با احتساب نابرابریهای درآمدی، این نابرابری در 20 سال گذشته در حال افزایش بوده است.
«گورویدال» یکی از برجسته ترین نویسندگان آمریکایی در این زمینه می نویسد : « در آمریکا یک درصد از جمعیت کشور 60% از ثروت کشور را در دست دارد و تنها 20% از مردم آمریکا از صعود بدون توقف سهام بورس «وال استریت» سود می برند. ویدال تصریح می کند: «80% مردم آمریکا وضعیت اقتصادی خوبی ندارند». روزنامه معروف اقتصادی آمریکا فوربس نیز اعلام نموده است که تنها 400 خانواده ثروتمند آمریکائی از تمامی منافع آمریکا بهره می برند. و در حدود 1000 میلیارد دلار ثروت را از آن خود دارند. در واقع ثروت این 400 نفر برابر است با دارائی 100 میلیون آمریکائی که در پائین ترین رده جدول قرار دارند.
آمار و اسناد رسمی دولت فدرال امریکا به خوبی نشان می دهد که چگونه یک اقلیت کوچک اکثریت بزرگی از ثروت و منابع این نیم قاره و مملکت وسیع را به دست دارند،و این در حالی است طبقه پائین و متوسط آسیب دیده آمریکا که قسمت بزرگی از نیروی کار آن کشور را تشکیل می دهد از تأمین احتیاجات اولیه خود ناتوانند. گزارش تهیه شده از طرف کنگره آمریکا نشان داد که تقلیل مالیات در سه سال اخیر از طرف دولت بوش کاملا به نفع ثروتمندان و پولداران بوده است. آن عده از شهروندان آمریکا و شرکت های بازرگانی و تجاری که درآمد هنگفتی دارند از پرداخت مالیات بیشتری معاف هستند!
2. رفاه عمومی در آمریکا واقعیت این است که لیبرالیسم هیچ وقت با برابری اقتصادی و اجتماعی و نژادی همراه نبوده است و هروقت که با ورشکستگی مالی و اقتصادی مواجه شده است عنوان «رفاه عمومی» را به خاطر جلوگیری از نارضایتی ها و شورش های مردم مطرح کرده است.
اصطلاح رفاه عمومی تا دهه 1930 میلادی در لغت نامه دولت و دیوان سالاری آمریکا وجود نداشت تا اینکه در بحران عظیم اقتصادی آن سال که نظام این کشور را به ورشکستگی کشاند و قریب به 70درصد شهروندان بیکار و فقیر شدند؛ فرانکلین روزولت برای اولین بار «رفاه عامه و عمومی» در دستور کار دولت آمریکا قرار داد و با سرمایه گذاری فوق العاده تسلیحات جنگی که در جنگ جهانی دوم صورت گرفت موقتاً اقتصاد این کشور را از بحران عمیقی که در آن فرورفته بود نجات داد. «دیوید بروکز» یکی از روزنامه نگاران آمریکا در کتاب «در جاده بهشت» افتخار می کند که «شهروندان آمریکائی پرکارترین مردم روی زمین هستند»، مردمی که «ساعات بیشتری را در روز کار می کنند و روزهای کمتری را به استراحت و تفریح و تعطیلات می گذرانند.» به عقیده او آمریکائی ها به قدری از کار کردن راضی هستند که احتیاجی به تفریح و تعطیلات نمی بینند و «حتی در موقع تعطیلات مشغول پاسخ به مکالمات اداری و رایانه ای خود هستند»! حقیقت این است که وضعیت کنونی اقتصادی، مالی و اجتماعی آمریکا به جایی رسیده است که بسیاری از شهروندان که از تعطیلات مراجعه می کنند، درمی یابند که شغل و کارشان هم با تعطیلات از دست رفته است. در اینجا باید از دیوید بروکز سؤال کرد که اگر مردم آمریکا این همه کار می کنند که حتی فرصت یا احتیاجی به تفریح و تعطیلات نمی بینند، پس چه وقت ، فرصت فکر کردن به خود و جامعه خویش را دارند.
3. تبعیض نژادی در آمریکا با نگاهی به چگونگی پیدایش ایالات متحده درمییابیم که در اینکشور قبل از اعلام استقلال، خصوصیت نژادی مربوط به «نژاد برتر» به دلیل مستعمره بودن آن، کاملاً رعایت شده است.بدون در نظر گرفتن این مطلب نمیتوان به تناقضات ریشهای نظامآمریکا در مورد ارجحیت «نژاد سفید» و فرو دست بودن «بومیان وسیاهان» پیبرد. بدین ترتیب از همان ابتدای ایجاد «رقابت» درآمریکا، شاهد نابرابری نژادی هستیم. درسال ١٧٨٧ میلادی، قانون اساسی این کشور توسط پنجاه و پنج مرد سفید پوست و ثروتمند که همه صاحب برده یا تجّار مصمّم به دفاع از منافع طبقاتیشان بودند، نگاشته شد. نکتهی جالب توجه، تناقض آشکاری است که میان اعلامیهاستقلال ـ که خواهان «برابری حقوق تمام انسانها» است ـ و یک قرنبردهداری وجود دارد. سیاهپوستان از سوی قانون اساسی و «نهاد ویژه» آن از مشارکتدر امور اجتماعی محروم شده بودند؛ چرا که «حقوق بشر» در آمریکا یعنی حقوق«پروتستانهای آنگلو ساکسون سفید پوست». وهیچکدام از قوانین مربوط به برده داری، در ایالتهای مختلفآمریکا که به بردهها حق رأی، مالکیت و حمل سلاح نمیداد نیز توسط قانون اساسی این کشور رد نشد. سرخپوستان هم به همان دلایل نژاد پرستانه، به طور رسمی ازجامعه شهروندان آمریکا ترد شدند.
علاوه بر این، قانونی که در سال1792 به تصویب رسید مهاجرت «نژادهای شرقی» به آمریکا را بهطور رسمی محدود میکرد. از قرن نوزدهم به این طرف، تأثیر «داروینیسم اجتماعی» (یعنیحذف ضعیفها به وسیله قویترها) باعث شد این تبعیضات که براساس معیارهای اقتصادی و اجتماعی بنا نهاده شده بودند، توسعه قابلملاحظهای پیدا کنند. «هاوارد زین » استاد دانشگاه آمریکا در باره تبعیض نژادی درکشورش می گوید: « با نوشتن تاریخ خلق آمریکا، آرزو داشتم محرک پدید آمدن نوعی آگاهی در مورد نبرد طبقاتی، بی عدالتی نژادی، نابرابری جنسی و تکبر آمریکائی باشم. می خواستم در ضمن مقاومت در مقابل دستگاه حاکم، مبارزه سرخپوستان در برابر مرگ و نابودیشان، قیام سیاهپوستان بر ضد برده داری و سپس تبعیض نژادی، و اعتصابهای سازماندهی شده توسط کارگران را آشکار کنم… از دوران ابتدائی تا دبیرستان ، هیچ حرفی در باره این نبود که رسیدن کریستف کلمب به دنیای جدید معنی اش قتل عام کامل مردم بومی هیسپانیولا بوده است. هیچکس به من توضیح نداد که این در واقع اولین مرحله از پیشروی یک ملت نوین بوده است. که معنی این پیشروی اخراج همراه با خشونت سرخپوستان از تمامی قاره بود، که با فجیعترین خونریزیها اجرا شد تا سرانجام بازماندگان این قتل عام ها، مثل گله های چارپای در دشت های بسته محبوس شوند. به تمامی دانش آموزان آمریکائی ماجرای کشتار بوستون را می آموزند که کمی پیش از جنگ استقلال علیه تاج و تخت بریتانیا اتفاق افتاد. پنج آمریکائی در ١٧٧٠ بدست سربازان انگلیسی کشته شدند. ولی چند شاگرد مدرسه می دانند که صدها خانواده سرخپوست، در کولورادو در زمان جنگ داخلی بدست سربازان آمریکائی سر به نیست شدند؟ درطول تحصیلاتم در رشته تاریخ، هرگز حرفی از کشتارهای متعدد سیاهان، که در سکوت کر کننده یک دولت مفتخر به قانون اساسی ای که ، تأمین کننده برابری حقوق افراد است، اتفاق افتاده بود، نشنیدم. مکزیکی هایی که میهنشان به تصرف در آمد، کوبائیها که زمینشان را در ١٨٩٨ گرفتند، فیلیپینیها که یک جنگ فجیع را در اوایل قرن بیستم تحمّل کردند، جنگی که باعث مرگ ٦٠٠٠٠٠ نفر شد که بر علیه آمریکا که مصمّم به تصرف کشورشان بود، مبارزه می کردند.
ازدیدگاه«جیرد برنستین» اقلیت های نژادی بیش از همه این نابرابری ها را احساس می کنند ؛ به طور متوسط نسبت به سفیدپوستان، بیشتر جنایتها و جرایم را تجربه می کنند و نیز جمعیت های نژاد سفیدپوست در ایالات متحده، دسترسی بهتری به آموزش عمومی با کیفیت بالاتر دارند، حال آنکه اقلیت های نژادی آمریکا دسترسی کمتری به این عامل دارند. در میزان ثروت نیز، فاصله بسیار عمیق و زیادی میان سیاهان و سفیدپوستان در ایالات متحده وجود دارد و علت آن نیز این است که ثروت در مقایسه با درآمد، یک متغیر و عامل تاریخی¬تر است و بیشتر به گذشت زمان مربوط می¬شود. سیاهان ایالات متحده با توجه به تاریخ و نحوه حضورشان در آمریکا (برده¬داری و…) فرصت و شانس کمتری برای فراهم آوردن ثروت در طول زمان داشته¬اند. «کورنل وست» استاد دانشگاه هاروارد آمریکا نیزدر مورد مساله تقسیم ثروت و تبعیض نژادی در آمریکا می گوید: « ریاکارانه است که گفته شود ما گفتمان نژادی خواهیم داشت؛ ولی بودجه فدرال را طوری تنظیم کنیم که مساله ملیت و نژاد در آن حساب شده است».
4. بهداشت و خدمات درمانی در آمریکا وضعیت بهداشت و مراقبتهای پزشکی در ایالات متحده در سطحی بسیار پایینتر از دیگر کشورهای پیشرفته سرمایهداری قرار دارد. مهمترین دلیل این وضعیت، وجود اختلاف طبقاتی شدید در ایالات متحده است و سرمایهداران به عنوان بالاترین طبقهی اجتماعی به این امر دامن میزنند. امروز 45میلیون آمریکائی بدون بیمه پزشکی و بهداشتی هستند؛ اگر مریض شوند کسی به کمک آنها نخواهد شتافت و دکتر و دارو برای آنها فراهم نیست.
بر اساس معتبرترین آمار افرادی که توسط دو استاد دانشگاه به نامهای «دیوید هیملاشتاین» و «استفی وولهندلر» انجام شده، تقریباً 000/100 نفر سالانه در ایالات متحده به دلیل کمبود مراقبتهای مورد نیاز درمانی میمیرند. البته مشکل با افراد بیمه نشده تمام نمیشود. مشکل بزرگتر متوجه کسانی است که تحت پوشش بیمه قرار دارند و خدمات درمانی بیمه برای این افراد کافی نیست. بسیاری از مردم، زمانی که احساس نیاز فوری به خدمات بیمه دارند، متوجه میشوند که بیمه، مشکل پزشکی آنها، آزمایشها و نیاز دارویی آنها را تأمین نمیکند. یا تنها مقدار بسیار ناچیزی از هزینهی خدمات درمانی را میپردازد. گذشته از این، در ایالات متحده مزایای بیمه درمانی در بسیاری موارد به زمان اشتغال افراد بستگی دارد، و زمانی که از کار اخراج شوند، نه تنها حقوق خود را از دست می دهند بلکه پوشش مزایای خدمات درمانی آن فرد و خانواده اش از بین میرود. و بالآخره اینکه 35 درصد از سالخوردگان برای تأمین هزینه درمان پزشکی خود، مجبورند از مبلغی که برای خرید مواد غذایی خود خرج میکنند، بکاهند. اما ظلم و بیداد سیستم خدماتی در مورد بیماران لاعلاج به حداکثر خود میرسد.
در میان افرادی که بیماریهای لاعلاج دارند، 39 درصد، «مشکلات کاملاً جدی» در پرداخت هزینههای پزشکی خود دارند.
5. آموزش و پرورش در آمریکا بیش از 25درصد مردم آمریکا طبق آمار دولت بی سواد محسوب می شوند. زیرا توانائی نوشتن و خواندن مطالب مربوط به احتیاجات روزانه را ندارند. واین در حالی است که وضعیت آموزشی و تحصیلاتی این کشور از نظر کمی و کیفی با چالش رو برو بوده سیر نزولی دارد؛ و ودر مقابل رشد پدیده هایى چون خشونت، جنایت، اعتیاد و از هم گسیختگى معنوى و اخلاقى که دامن گیر دانش آموزان و دانشجویان این کشور شده ، سیر صعودى خود را به سرعت طى مى کند. یک بررسى انجام شده در ایالت کالیفرنیا نشان مى دهد در سال 1940، هفت مورد از مسائل عمده انضباطى در مدارس این ایالت عبارت بودند از: صحبت کردن در سر کلاس، جویدن آدامس، شلوغ کردن، دویدن در راهروها، خارج شدن از صف، پوشیدن لباسهاى نامناسب، نیانداختن آشغال در سطل زباله، اما در مطالعه اى که در سال 1986 در مدارس همین ایالت انجام گرفت هفت مورد از مسائل جارى به شرح زیر بود: استفاده از مواد مخدر، نوشیدن مشروبات الکلى، حاملگى دختران جوان، خودکشى، تجاوز، دزدى و خشونت، البته یک مورد دیگر که در سالهاى اخیر به موارد بالا افزوده شده، مسلح شدن جوانان دانش آموز به انواع سلاحهاى گرم و بعضا استفاده از آنها علیه معلمان، کارکنان و دانش آموزان دیگر است .» تنها «در سال 1997- 1998 در 10% مدارس آمریکا 4100 مورد تجاوز و اقدامات تهاجمى و 7100 فقره دزدى و 1100 مورد درگیرى مسلحانه میان دانش آموزان به وقوع پیوسته است .»
بنابر گزارش روزنامه واشنگتن پست نیز: «بررسى بودجه فدرال و ایالتى آمریکا نشان مى دهد که طى هشت سال گذشته بودجه ساخت زندانها 30% افزایش یافته است، در حالى که بودجه آموزش عالى 18% کاهش را نشان مى دهد!» از سوی دیگر بسیاری ازجوانان آمریکا که ازقدرت اقتصادی خوبی بر خوردار نیستند؛ توانایی تحصیل در دانشگاهها را ندارند تا جایی که امروزه، ورود به ارتش، بسیاری از مواقع برای آمریکائی های محروم وسیله ایست برای دسترسی به تحصیلات عالی، که غیر از این راه، به علت گرانی برایشان امکان ندارد.
6. امنیت در آمریکا ایالات متحده آمریکا مجهزترین قدرت نظامی دنیاست و بودجه جنگ دولت فدرال (مرکزی) از 400 میلیارد دلار نیز تجاوزمی کند ؛ اما در این کشور از هنگام غروب پارک ها، خیابان های شهرها به کلی از عابرین خالی می شود؛ زیرا امنیت جانی وجود ندارد. هر سال 50هزار نفر آمریکائی از بی خانمانی تلف می شوند. میزان جرم و جنایت به حدی است که بیش از دو میلیون امریکائی در زندان و بازداشتگاه ها به سر می برند.
از هر 150 نفر شهروند آمریکائی اکنون یک نفر در زندان زندگی می کند. ارمغان شوم مادى گرایى افراطى و دوری از معنویت،آسایش و امنیت را از جامعه آمریکا ربوده است . به همین علت «آمریکا خشنترین جامعه در جهان مى باشد .» و «آمار مربوط به قتل و سایر جنایات در کلیه بخشهاى این جامعه وحشت آور است .» تا آن جا که «شمار آدم کشى به طور سرانه چهار تا پنج برابر کشورهاى اروپاى غربى است و تعداد تجاوز و دزدى هاى مسلحانه بالاتر است .» و « شمار آمریکاییان که در مدت جنگ خلیج فارس در شهرهاى ایالات متحده کشته شدند بیست برابر کسانى است که در میدان جنگ به قتل رسیدند .» بر اساس مستندات موجود: «کنترل واشنگتن پایتخت آمریکا خارج از قدرت پلیس است و این شهر با 489 فقره قتل در میان پایتختهاى دنیا مقام اول را داشته است.» از این رو «قانون گذاران آمریکا براى مقابله با موج فزاینده فساد و بى بند و بارى، چند شهر بزرگ این کشور را به عنوان شهرهاى خطرناک اعلام کردند .»
به عقیده تحلیل گران «جوانان آمریکایى بیش از هر چیز نگران وضعیت اقتصادى و امنیت شخصى خودهستند .» ریچارد نیکسون، رئیس جمهور اسبق آمریکا، در اشاره به واقعیت مذکور می نویسد:«ثروتمند ترین کشور جهان نباید به این واقعیت تن در دهد که ما بیشترین نرخ جنایات را در جهان داشته باشیم و شمار آمریکایی هایی که در مدت جنگ خلیج فارس کشته شدند بیست برابر کسانی باشد که در میدان جنگ به قتل رسیدند! ثروتمند ترین کشور جهان نباید به این واقعیت تن در دهد که یک طبقه محروم همیشگی به وجود بیاید و وجود آن شهرهای ما را آنقدر ناامن کند که دیگر جای زندگی نباشد.».
7. اشتغال و بیکاری در امریکا امروزه 4/9 میلیون بیکار در جامعه وجود دارد؛ سه میلیون بیش از زمانی که بوش به ریاست جمهوری رسید. میزان بیکاری، در ژانویه 2003 به بالاترین حد خود در نه سال گذشته، یعنی 4/6 درصد، رسیده است. از دیدگاه «برنی ساندرز» نماینده مستقل مجلس نمایندگان آمریکا ، ده میلیون از کارکنان تمام وقت آمریکا، با توجه به تورم تثبیت شده دلار، درآمدشان پایینتر از درآمد 30 سال گذشتهشان است. و اکثر مردم آمریکا مجبورند ساعتهای زیادی را برای حقوق و مزایای کمی کار میکنند. هم اکنون متوسط آمریکاییهای شاغل، تقریبا بیشترین ساعات کاری را در بین کشورهای صنعتی دارند.علاوه بر اینکه با افزایش هزینههای بیمه درمان و دارو، بنگاهها بر کارکنان خود فشار وارد میآورند که درصد بالاتری از هزینههای سلامت را بپذیرند. هم چنین با حمایت دولت جرج بوش، بسیاری از شرکتها از مستمری وعده داده شده به کارکنان پیرشان میکاهند و این تهدیدی برای امنیت بازنشستگی میلیونها آمریکایی است.
8. فساد دولتمردان آمریکا یکی از مهمترین اصول دموکراسی ولیبرالیسم، کنترل صاحبان قدرت و نظارت بر اعمال آنان از دست اندازی به اموال عمومی و سوء استفاده از قدرت است. اما فساد پنهان وآشکار دست اندرکاران نظام حاکم بر آمریکا تا به آن جا گسترده است که حتی سیاست مداران با سابقه این کشور نیز زبان به اعتراض گشوده اند. «جیمز بیکر» وزیر اسبق امور خارجه آمریکا با اشاره به بحران اجتماعی و پیچیدگی ایالات متحده می گوید:
«برای حل بحران اجتماعی آمریکا ،نخبگان و مسئولان و شخصیت های سیاسی آمریکا بایستی از خود شروع کنند و کمتر رسوایی اخلاقی و مالی به بار آورند».افشای وضعیت فضاحت بار و فساد مالی و اخلاقی مقامات آمریکایی در چند دهه اخیر و به دفعات مکرر موجبات حذف آنان را از صحنه سیاسی کشور فراهم نموده است چنان که تنها در دو دهه 1970 و 1980 پانزده تن از سران و اعضای کنگره آمریکا به علت تخلف قانونی و رشوه خواری و سوء استفاده و فساد از سمت خود استعفا داده و یا برکنار شده اند» . نتایج آخرین نظرخواهی در آمریکا نشان می دهد که 61% مردم این کشور معتقدند مقامات دولت آمریکا فاسد و تقلب کارند. این نظرسنجی که به طور مشترک توسط مؤسسه آمارسنجی گالوپ و شبکه تلویزیونی سی ان ان انجام پذیرفته نشان داده است که اکثر رأی دهندگان آمریکا از عملکرد مقامات دولتی به ویژه اعضای کنگره آمریکا ناراضی هستند و معتقدند این افراد امین و درستکار نمی باشند! ».
عدم توانایی نظام لیبرال دموکراسی در حل مشکلات جامعه آمریکا و سلطه عده معدودی سرمایه دار بر امور آن موجبات بدبینی و بی اعتمادی فزاینده مردم این کشور را فراهم کرده است از این رو همواره درصد کمی از جمعیت 293 میلیونی واجد شرایط این کشور در انتخابات شرکت می کنند. وبه این ترتیب دو اصل مهم دیگر دموکراسی یعنی «مشارکت» و «رضایت مردم» نقض می شود. 9 . فساد اخلاقی فـسـاد اخـلاقى در لایه هایى از تمدن غرب چنان گسترش یافته است که توصیف آن به لحاظ عـفـّت قـلم ، از عـهـده مـا بـرنـمـى آیـد. بـخـش هـایـى از صـنـایـع فـیـلم ، تـلویـزیـون ، هـتـل دارى ، ایـنـتـرنـت ، سـى دى (D.C) و دى وى دى (D.V.D)،انـتشار مجلاّت ، تـبـلیـغ مدهاى جدید لباس و… چنان به فساد و ابتذال آمیخته شده است که مایه شرمندگى هر انسان متدیّن و عاقلى است . آنچه از اصل فساد بدتر است ، توجیه قانونى فساد است که آن هم در بـرخـى کـشـورهـاى غـربـى در حـال انـجـام اسـت و بـرخـى از اعـمـال بـسـیـار زشـت و شـنـیـع ، جـبـنـه قـانـونـى مـى یـابـد و بـه عـنـوان مـثـال دو مـرد را مى بینیم که در انگلیس در حضور کشیش ، به صورت قانونى با هم ازدواج مى کنند! زهى بیشرمى ! گـسـتـرش بـیـمـارى ایـدز و بـیمارى هایى نظیر سفلیس و سوزاک از پیامدهاى اولیه این فساد گسترده است .
از بین رفتن اعتماد اعضاى خانواده به یکدیگر از دیگر عواقب این گونه کارهاست . پـیـدایـش فـلسـفـه هاى عجیب و غریب در توجیه این وضعیت ، از دیگر پیامدهاى شوم این مساءله اسـت ؛ بـه گـونـه اى کـه عـده اى گـمـان کـرده اند آدمى نیز باید مانند حیوانات بدون لباس زنـدگـى کـنـد. پـیـروان ایـن دیـدگـاه بـدون تـوجـه بـه کـرامـت و عـقـل و شرف آدمى ، حجب و حیا را کنار گذاشته ، با خانواده هاى خود به صورت لخت مادرزاد در خیابان ها حرکت مى کنند.
فناورى هاى روز نظیر ویدئو، ماهواره ، اینترنت ، سى دى و دى وى دى سبب شده است تا غربى هـا بـتـوانـنـد مـرزهـاى قـانـونـى کـشـورهـا را زیـر پـا گذارند و به شیوه هاى مختلف ، فرهنگ مـبـتذل خود را به بخش هایى از کشورهاى در حال رشد و از جمله کشور عزیز ما صادر کنند و عدّه اى ناآگاه را جذب فرهنگ شیطانى خود نمایند. بسیارى از مردم ما از این گونه افراد، توصیف فساد در غرب را شنیده اند که نیازى به تکرار آن ها نمى باشد. بـحـرانى که امروز جامعه غرب را تهدید مى کند، پیشرفت سرطانى لایه هاى فساد در سطوح مـخـتلف این جامعه است که همانند موریانه ، از درون این جامعه را پوک و توخالى مى کند. طبیعى اسـت کـه اگـر غـرب بـراى مقابله با این فساد چاره اى نیندیشد روزى خواهد رسید که ساختمان چوبى خوش ظاهر و آرام غرب را بر سرش آوار نماید. قوم عاد نیز همین وضعیت را داشتند که با افزایش شدید فساد، گرفتار عذاب الهى شدند.
اینها نمونه ای بود از معضلات فرهنگی که جوامع غربی گرفتار آنند و البته با اقدامات سطحی از قبیل اقدامات پلیسی و . . . قادر نخواهند بود آن را از جامعه بزدایند و مشکل غرب زمانی حل خواهد شد که به سوی معنویت و اخلاق رو آورده و بنیان جامعه را از آموزه های وحیانی و تعالیم الهی و ارزشهای اخلاقی بنا نهد .