خانه » همه » مذهبی » خیانت کوفیان

خیانت کوفیان


خیانت کوفیان

۱۳۹۵/۰۷/۱۱


۴۹۸ بازدید

چرا کوفیانى که با آن همه شور و شوق از امام(علیه‌السلام) دعوت کرده بودند، امام(علیه‌السلام) را یارى نکرده و بلکه علیه او جنگیدند؟

پاسخ به این سؤال در گرو پاسخ تفصیلى به دو سؤال دیگر است.
یک. علل نامه نگارى کوفیان و دعوت گسترده آنها از امام حسین(علیه‌السلام) چه بود؟
دو. عبیداللّه بن زیاد از چه ابزارهایى براى سرکوب قیام کوفه بهره برد؟
یک. در آغاز باید به این نکته توجه داشت که نامه نگارى کوفیان، در ایام اقامت امام حسین(علیه‌السلام) در مکّه (دهم ماه رمضان سال 60 ق) آغاز شد[ وقعة الطف، ص 92.] و از جهت فراوانى به مقدارى رسید که به حق مى توان از آن به نهضت نامه نگارى یاد کرد. ظرف این چند روز، این حرکت به مرحله اى رسید که در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امام(علیه‌السلام) مى رسید؛ به گونه اى که تعداد نامه ها به دوازده هزار نامه رسید.[ بحارالانوار، ج 44، ص 344.]
با مطالعه و بررسى اجمالى اسامى و امضاهایى که در ذیل برخى از نامه هاى به جا مانده به دست رسیده و با توجه به قرائن، مى توان به این نتیجه رسید که نامه نگاران از یک طیف خاص نبوده و گروه هاى مختلف با گرایش هاى بسیار متفاوت را در بر مى گرفته است؛ به گونه اى که در میان آنها نام شیعیان خاصّى همچون سلیمان بن صرد خزاعى، مسیّب بن نجبه خزارى، رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر دیده مى شد.[ وقعة الطف، ص 90 و 91.]
در نقطه مقابل افرادى از حزب اموى ساکن در کوفه، همانند شبث بن ربعى
(که بعدها مسجدى به شکرانه کشته شدن امام حسین(علیه‌السلام) بنا کرد[ تاریخ طبرى، ج 6، ص 22.])، حجّار بن ابجر (که در روز عاشورا در حالى که از سرداران سپاه عمر بن سعد بود، نامه خود به امام(علیه‌السلام) را انکار کرد[ همان، ج 5، ص 425.])، یزید بن حارث بن یزید (او نیز نامه خود به امام(علیه‌السلام) را در روز عاشورا انکار کرد[ همان.])، عزرة بن قیس (فرمانده سپاه اسب سوار در لشکر عمر بن سعد[ همان، ص 412.]) و عمرو بن حجاج زبیدى (مأمور شریعه فرات همراه با پانصد سوار به منظور جلوگیرى از دسترسى امام(علیه‌السلام) به آب[ وقعة الطف، ص 93 ـ 95.]) در فهرست آنها دیده مى شد که اتفاقا شورانگیزترین نامه ها را نیز اینان نگاشتند و به امام(علیه‌السلام) گزارش لشکرى آماده (جند مجنّد) را دادند![ همان، ص 95.]
اما به نظر مى رسد اکثریت نامه نگاران را ـ که در تاریخ نامى از آنها برده نشده است ـ توده مردمى تشکیل مى دادند که عمدتا به دنبال منافع مادى خود بودند و به آن سمتى مى رفتند که احساس مى کردند باد به آن طرف مى وزد.
اینان گرچه در بحران ها، توان رهبرى بحران را ندارند؛ امّا موجى عظیم اند که موج سوار ماهر، مى تواند با تدبیرهاى خود، به خوبى از آنان بهره گرفته و با سوارى گرفتن از آنها، به مقصد خود برسد.
به احتمال فراوان اکثریت هجده هزار بیعت کننده با مسلم را نیز اینان تشکیل مى دادند که به مجرّدى که دنیا و منافع خویش را در خطر دیدند (با سیاست عمر ابن زیاد) خود را از سپاه مسلم کنار کشیده و او را یکه و تنها در کوچه هاى کوفه رها کردند.
طبیعى است که اینان را در بیابان کربلا در مقابل سپاه اندک امام(علیه‌السلام) مشاهده کنیم؛ زیرا وعده و وعیدهاى ابن زیاد در راستاى منافع دنیوى آنها بوده و آگاهى آنان از سپاه اندک امام حسین(علیه‌السلام) که درصد احتمال پیروزى ابن زیاد را بسیار بالا برده بود ـ انگیزه لازم را در آنان ایجاد مى کرد. به رغم اینکه در دل محبّتى نیز نسبت به امام حسین(علیه‌السلام) به عنوان نواده پیامبر(صلی الله علیه و آله) و فرزند حضرت على(علیه‌السلام) داشتند! و همین ها هستند که در سخن مجمع بن عبداللّه عائذى خطاب امام(علیه‌السلام) چنین معرفى شده اند:
«… و اما سائر الناس بعد فان افئدتهم تهوى الیک و سیوفهم غدا مشهورة علیک …»[ تاریخ طبرى، ج 4، ص 306.]؛ «توده مردم دل هاى شان به سوى تو متمایل است و اما فردا شمشیرهاى شان علیه تو سر از نیام بر خواهد آورد».
عده اى از همین ها نیز در صحنه کربلا در گوشه اى ایستاده و نظاره گر قتل امام حسین(علیه‌السلام) بودند و اشک مى ریختند و دعا مى کردند و مى گفتند: «خدایا حسین(علیه‌السلام) را یارى کن».[ عبدالرزاق مقرّم، مقتل الحسین(علیه‌السلام)، ص 189.]
حال پس از این مقدمه به این نتیجه مى رسیم که با توجه به طیف گسترده نامه نگاران، نمى توان در انگیزه نامه نگارى شان به یک انگیزه خاص توجه کرد؛ بلکه با توجه به گروه هاى مختلف، باید علل متفاوتى را از قرار زیر برشمرد:
1. شیعیان خالص همانند حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از آنجا که حکومت را حق خاندان اهل بیت علیهم السلام مى دانستند و حکومت سراسر ظلم و جور امویان را غیرمشروع تلقى مى کردند؛ به انگیزه باز پس گیرى حکومت و باز گرداندن آن به محل مشروع خود، به این نامه نگارى اقدام کردند. البته این گروه بسیار در اقلیّت بودند.
2. عده فراوانى از مردم کوفه ـ به ویژه افراد میان سال و کهن سال که حکومت عدل علوى در کوفه را به یاد داشتند و از سوى دیگر ظلم و جور امویان را نیز در این دوران بیست ساله دیده بودند ـ در صدد رهایى از این ظلم، رو به فرزند امام على(علیه‌السلام) آوردند تا شاید آنان را از یوغ حکومت بنى امیه رهایى بخشد.
3. عده اى براى احیاى مرکزیت کوفه ـ که همیشه بر سر آن با شام در رقابت بود و در این دوران بیست ساله آن را از دست داده بودند ـ به دنبال رهبرى کارآمد بودند که بتواند این مهم را به انجام برساند. از نظر اینان در این زمان مناسب ترین فرد داراى نفوذ و شخصیت ـ که از سویى قدرت رهبرى جامعه کوفیان را داشته و از سوى دیگر حکومت امویان را مشروع نداند ـ امام حسین(علیه‌السلام) بود؛ از این رو از آن حضرت براى آمدن به کوفه دعوت کردند.
4. بزرگان قبایل همانند شبث بن ربعى، حجار بن ابجر و.. ـ که عمدتا به فکر حفظ قدرت و ریاست خود بوده و از سوى دیگر میانه اى با خاندان علوى نداشتند ـ وقتى اقبال گسترده مردم به امام حسین(علیه‌السلام) را دیدند، چنین تصوّر کردند که در آینده اى نه چندان نزدیک، حکومت امام(علیه‌السلام) در کوفه به ثمر خواهد نشست و براى آنکه از قافله عقب نمانده و در دوران حکومت آن حضرت همچنان از نفوذ و ریاست خود برخوردار باشند، به سیل خروشان نامه نگاران پیوستند.
5. توده مردم نان به نرخ روز نیز با مشاهده شور و هیجان گسترده متنفذان، انگیزه لازم را براى نامه نگارى پیدا کرده و هر چه بیشتر تنور این جریان را مشتعل ساختند!
دو. با ورود ابن زیاد به کوفه، اشراف قبایل و نیز طرفداران اموى، نفسى به راحتى کشیده و به سرعت دور او را گرفتند و او را در جریان ریز مسائل کوفه گذاشتند. عبیداللّه در همان آغاز ورود خود از محبوبیت امام(علیه‌السلام) نزد کوفیان و گستردگى قیام به خوبى مطلع شد؛ زیرا او با عمامه اى سیاه و صورتى پوشیده وارد
شد! مردم منتظر امام(علیه‌السلام) به خیال آنکه او امام حسین(علیه‌السلام) است، استقبال بسیار گسترده و پر شورى از او به عمل آوردند![ وقعة الطف، ص 109.]
از این رو به خوبى عمق خطر را احساس کرده و با تکیه بر تجربیات سیاسى ـ ادارى خود در بصره و نیز با کمک طرفداران خود، سیاست هاى عاجلانه و مؤثرى را براى سرکوب نهضت در پیش گرفت که عمدتا مى توان آن را در بخش هاى روانى، اجتماعى و اقتصادى بررسى کرد:

1. سیاست هاى روانى

ابن زیاد این سیاست را که عمدتا حول محور تهدید و تشویق مى چرخید، از همان آغاز ورود خود به کوفه در پیش گرفت. او در اولین سخنرانى اش در مسجد جامع کوفه، خود را براى فرمانبرداران همانند پدرى مهربان معرفى کرد و نسبت به نافرمانان، شمشیر و تازیانه اش را به رخ کشید.[ وقعة الطف، ص 110: «فانأ لمحسنکم و مطیعکم کالوالد البرّ و سوطى و سیفى على من ترک امرى و خالف عهدى …».]
به رخ کشیدن سپاه شام و خبر از حرکت این سپاه از شام به کوفه، براى سرکوبى عاصیان نیز یکى دیگر از حربه هایى بود که از سوى او به کار گرفته شد و در خاموش کردن شورش کوفیان ـ به ویژه پس از آنکه به همراه مسلم قصر دارالاماره را محاصره کرده بودند ـ بسیار مؤثر افتاد.[ همان، ص 125.] کوفیان پس از صلح امام حسن(علیه‌السلام) که آخرین رویارویى آنها با سپاه شام بود ـ ابهّت فراوانى از آن سپاه یکپارچه در ذهن خود ترسیم کرده و به هیچ وجه در خود توان مقابله با آن را نمى دیدند! همین تبلیغات بود که به میان جامعه پرده پوش زنان نیز سرایت کرد؛
به گونه اى که آنها به سوى خویشان خود (همچون برادر یا شوهر که در سپاه مسلم بودند) آمده و او را از سپاه جدا مى کردند.[ همان، ص 125.]
بالاخره همین تبلیغات بود که مسلم را ـ که در میانه روز با چهارهزار نفر قصر را محاصره کرد و عبیداللّه را در آستانه سقوط قرار داده بود ـ در اوایل شب یکه و تنها در کوچه هاى کوفه سرگردان کرد.[ همان، ص 126.]
2. سیاست هاى اجتماعى
از آنجا که انسجام و نظام قبیلگى هنوز پایدارى خود را داشت، اشراف و رؤساى قبایل، مهم ترین نیروى تأثیرگذار اجتماعى در رخدادهاى سیاسى بودند، و همان طور که گفته شد، تعداد زیادى از آنها (همچون شبث بن ربعى، عمرو بن حجاج و حجار بن ابجر) در نهضت نامه نگارى شرکت فعال داشتند و طبعا به دنبال ورود مسلم به کوفه به او پیوستند.
اما اینان که بیشتر به دنبال حفظ موقعیت و مقام خود بودند، با ورود عبیداللّه به کوفه و مواجه شدن با تهدیدهاى او؛ دست کشیدن از مسلم و پیوستن به سپاه عبیداللّه را مناسب با دنیاى خود دیدند و به سرعت از نهضت روى گردان شدند؛ زیرا عبیداللّه به خوبى مى دانست که چگونه آنها را به دور خود جمع کند. او با در پیش گرفتن سیاست تهدید و نیز تطمیع با رشوه هاى کلان، توانست نیروى اشراف و رؤساى قبایل را به سمت خود کشاند؛ چنان که مجتمع بن عبداللّه عائذى ـ که به خوبى اوضاع کوفه را مى شناخت و به تازگى از کوفه بیرون آمده و به سپاه امام(علیه‌السلام) پیوسته بود ـ درباره وضعیت آنان، این چنین به امام(علیه‌السلام) گزارش مى دهد:
«اما اشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم یستمال ودهم و
یستخلفى به نصیحتهم فهم اَلْب واحدٌ علیک …»[ وقعة الطف، ص 174.]؛ «به اشراف کوفه رشوه هاى کلان پرداخت شده و جوال هاى آنها را پر [از جو و گندم] کرده اند، دوستى آنان تصاحب شده و خیرخواهى شان را براى خود برداشته اند و آنها یکپارچه علیه تو گشته اند …».
دوّمین نیروى اجتماعى تأثیرگذار که عبیداللّه از آنها نیز به خوبى بهره برد، نیروى «عُرَفا» بود. «عرفا» (جمع عریف) و در اصطلاح به کسى گفته مى شد که: مسؤولیت تعداد افرادى را بر عهده داشت که مقدار عطاى آنها یعنى دریافت سالیانه شان، صدهزار درهم بود».[ تاریخ طبرى، ج 3، ص 152.] طبعا از آنجا که مقدار دریافتى افراد متفاوت بود، تعداد افراد زیر نظر این مقام از بیست نفر تا بیش از صد نفر مختلف مى شد.[ همان.]
در دوره شهرنشین شدن قبایل در کوفه، این منصب به صورت مقامى حکومتى درآمده و همچنان که آنها در مقابل والى و امیر کوفه پاسخگو بودند،[ الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فى الکوفة، ص 49.] عزل و نصب آنان نیز توسّط والى ـ و نه رئیس قبیله ـ انجام مى گرفت. این منصب رابطى بین حکومت و مردم بود و از آنجا که تعداد افراد زیر نظر این مقام بسیار محدودتر از افراد زیر نظر رئیس قبیله بود، راحت تر مى توانستند آنها را کنترل کنند.
وظیفه اصلى «عریف» آن بود که دفترهایى تهیه کرده و در آن اسامى افراد زیر نظر خود همراه با زنان و فرزندان شان را ثبت کنند؛ چنان که اسامى تازه متولدین نیز به سرعت در این دفتر ثبت و اسامى افراد از دنیا رفته محو مى شد. بدین ترتیب آنان شناخت کامل از محدوده مسؤولیت خود به دست مى آوردند. اما در شرایط
بحرانى، نقش «عرفا» دو چندان مى شد؛ زیرا برقرارى نظم در محدوده مسؤولیت شان ـ که به آن عرافت مى گفتند ـ به عهده آنها مى آمد و طبعا در مواقعى که حکومت درخواست مى کرد، افراد شورشى را به سرعت به حکومت معرفى مى کردند.[ همان.]
عبداللّه بن زیاد در همان آغاز ورود خود به کوفه، زیرکانه در صدد استفاده از این نیروى قوى اجتماعى برآمد. به احتمال زیاد تجربه این کار را از پدرش زیاد در دوران حکومتش بر کوفه به دست آورده بود. او پس از اولین سخنرانى خود در مسجد جامع، به قصر آمده و «عرفا» را احضار کرد و خطاب به آنها چنین گفت:
«اکتبوا اِلَىَّ الغرباء و من فیکم من طلبة امیرالمؤمنین و من فیکم من الحروریة و اهل الریب الذین رأیهم الخلاف و الشقاق، فمن کتبهم لنا فبرئ و من لم یکتب لنا احدا فیضمن لنا ما فى عرافته الاّ یخالفنا منهم مخالف و لا یبغى علینا منهم باغ فمن لم یفعل برئت منه الذمّة و حلال لنا ماله و سفک دمه و ایّما عریف و جدنى عرافته من بغیة امیرالمؤمنین احد لم یرفعه الینا صلب على باب داره و القیت تلک العرافة من العطاء»[ وقعة الطف، ص 11؛ تاریخ طبرى، ج 4، ص 267.]؛
«شما باید نام غریبان و مخالفان امیرالمؤمنین یزید را که در عرافت شما هستند، براى من بنویسید. همچنین هر کس را از حروریه (خوارج) و مشکوکین که نظر بر اختلاف پراکنى دارند، باید به من گزارش دهید. کسى که به این دستور عمل کند با او کارى نداریم؛ اما هر کس ننویسد باید ضمانت عرافت خود را به عهده بگیرد و نباید هیچ مخالف و یاغى در عرافت او با ما مخالفت کند. اگر چنین نشود، از پناه ما خارج شده و مال و خون او بر ما حلال است. هر عریفى که در عرافت او از شورشیان علیه امیرالمؤمنین (یزید) کسى یافت شود، آن عریف بر در
خانه اش به دار آویزان خواهد شد و همه آن عرافت را از پرداخت عطاء محروم خواهم کرد».
چنین به نظر مى رسد که اتخاذ همین سیاست و استفاده از این ابزار مهم اجتماعى، یکى از مهم ترین علل سرکوب و خاموش شدن نهضت مسلم در کوفه بود؛ زیرا «عرفا» تهدیدهاى ابن زیاد را جدّى تلقى کرده و به سرعت در صدد انجام خواسته هاى او برآمده و به شدّت عرافت خود را کنترل مى کردند.

3. سیاست هاى اقتصادى

در آن زمان مهم ترین منبع مالى مردم دریافت عطا و جیره از سوى حکومت بود که در آغاز فتوحات، این دریافت در مقابل تعهّد شرکت آنها در جنگ علیه ایرانیان، انجام مى گرفت. پس از شهرنشین شدن آنان و پایان یافتن فتوحات، همچنان طبق روال سابق به آنها پرداخت مى شد؛ از این رو مردم عرب کمتر سراغ کارهایى مانند کشاورزى، صنعتگرى و بازرگانى مى رفتند و انجام این کارها عمدتا به عهده موالى (غیرعرب هاى پیمان بسته با عرب ها) بود. کار به جایى رسیده بود که اصولاً عرب ها در آن زمان، اشتغال به حرفه و صنعت را شایسته مقام و شأن و موقعیت خود نمى دانستند.[ الحیاة الاجتماعیة و الاقتصادیة فى الکوفة، ص 219.]
«عطا»، مقدار پرداخت نقدى بود که از سوى حکومت کوفه، یک جا یا طىّ چند قسط به مردم پرداخت مى شد. و جیره کمک هاى جنسى (مانند خرما، گندم، جو و روغن) بود که ماهیانه در اختیار آنان قرار مى گرفت. ناگفته پیدا است که این نظام اقتصادى، عمده مردم عرب را شدیدا به حکومت وابسته مى کرد و حکومت هاى مستبدّ نیز از این نقطه ضعف به خوبى آگاه بوده و به عنوان ابزارى مهم از آن بهره مى گرفتند.
عبیداللّه بن زیاد در هنگام تهدید «عرفا»، تکیه بر این ابزار کرد و یافت شدن وجود مخالف در عرافتى را داراى پیامدى سنگین همچون قطع عطاى کلّ افراد آن عرافت داشت. طبعا علاوه بر شخص عریف، افراد دنیاطلب دیگر نیز در صدد خاموش کردن مخالفت ها بر مى آمدند.
همچنین هنگامى که مسلم و طرفدارانش قصر عبیداللّه را محاصره کردند، یکى از موفق ترین شگردهاى او در پراکنده کردن اطرافیان مسلم، تشویق مردم به افزون کردن عطا در صورت پراکنده شدن و تهدید به قطع آن در صورت ادامه شورش بود.[ وقعة الطف، ص 125؛ تاریخ طبرى، ج 4، ص 277.]
ابن زیاد با استفاده از همین ابزار اقتصادى و با وعده افزایش عطا، توانست لشکر عظیمى از مردم کوفه را ـ که تا سى هزار شمرده اند ـ[ بحارالانوار، ج 45، ص 4.] علیه امام حسین(علیه‌السلام) وارد جنگ کند؛ لشکرى که تعداد زیادى از آنها دل هاى شان با امام(علیه‌السلام) بود.[ حیاة الامام الحسین(علیه‌السلام)، ج 2، ص 453.]
امام حسین(علیه‌السلام) نیز تأثیر این ابزار را به خوبى درک کرده بود؛ به گونه اى که در سخنرانى خود در روز عاشورا آن را به عنوان یکى از علل عصیان کوفیان علیه خود برشمرد:
«کلکم عاص لامرى مستمع لقولى، قد انخزلت عطیاتکم من الحرام و ملئت بطونکم من الحرام فطبع على قلوبکم»[ بحارالانوار، ج 45، ص 8.]؛ «همه شما علیه من عصیان مى ورزید و سخنان مرا گوش نمى دهید؛ [علّت آن این است که] عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شکم هایتان از حرام انباشته شده است و این باعث مُهر خوردن بر دل هایتان گشته است».

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد