۱۳۹۶/۱۲/۱۰
–
۳۷۷ بازدید
عجب چیست
1 ) عجب
عجب و خودپسندى عبارت است از اینکه انسان خود را صاحب کمالات ببیند, آن کمالات را نیز از خود بداند, و به وجود این کمالات در دیگران توجه نداشته باشد و بدین خاطر در نفس خودش احساس رضایتمندی از خود نماید و به خود ببالد و در نتیجه فراموش نماید که او از خودش هیچ ندارد و همه چیزش از خدا است.«عجب» به معناى «خوب انگاشتن» نفس است.
2 ) درمان عجب
برای درمان عجب و خودبینی نخست باید ریشه آن را شناخت و بعد از آن به مبارزه با این بیماری خطرناک روانی اقدام کرد. به عبارت دیگر معالجه را باید در مبارزه با عامل شروع کرد نه معلول.
امورى که زمینه عجب را در انسان فراهم مى آورند عبارتند از: علم و دانش، مال و ثروت، مقام و منصب، قدرت، آبرو، رأى و عقیده، عمل و اطاعت هوش و ذکاوت، جمال و زیبائى، عقل و امثال آن.
پیامبر اسلام(ص) می فرمایند: هر چیزی که در انسان غرور ایجاد می کند وی را مست می نماید و سزاوار است با آنها با احتیاط برخورد کند و آنها عبارتند از: مال و ثروت، قدرت و ریاست، علم و دانش، تعریف و ستایش اغراق آمیز، جوانی و نیروی جوانی که هر کدام باد غرور دارد (کنزالعمال، ج 3، ص 459).
3 ) اقسام عجب و درمان آنها
قبل از بیان اقسام عجب و راه درمان آنها، لازم است گوشزد نماییم ،ریشه اصلی عجب در نادانی و بی خبری است؛ بنابر این تنها راه درمان کلی آن نیز در آگاهی و دانایی است ، در نتیجه تمامی مواردی که در درمان این بیماری ذکر می شود از سنخ شناخت درمانی است و توصیه های عملی در این زمینه کاربرد ندارد.
آنچه که انسان بدان عجب مى ورزد بر دو قسم است :
1_مواردی که به کبر می انجامد و انسان به خاطر آنها تکبر مى ورزد علاج این قسم در بحث تکبر ذکر شده است.
2- مواردى که در تکبر دخالت ندارند؛ یعنى انسان نمى تواند به خاطر آنها فخر کند؛ مثل نظریات اشتباه که در اثر جهل، صائب و نیکو جلوه مى کنند و باعث عجب مى شوند.
قسم دوم از وسائل عجب را مى توان به نه قسم تقسیم کرد:
اول : این که به خاطر امور جسمانى چون جمال، ترکیب، صحّت، قوت، تناسب اعضاء و زیبائى چهره دچار عجب شود.
علاج این قسم، تفکر درباره کثافاتى است که در نهان انسان وجود دارد و همینطور اندیشه در اول خلقتش که نطفه اى بود و آخر کارش که تبدیل به جیفه اى مى شود و دیگر عبرت گرفتن از صورت هاى زیبا و بدن هاى لطیفى که وجود داشته و اکنون چنان پوسیده اند که طبع عقلاء از آنها متنفر است.
دوم : قدرت و سطوت: همانطور که قرآن کریم از قومى نقل مى کند که گفتند: مَنْ اشَدُّ مِنَّا قُوَّةً فصلت: 15
علاج این قسم به این است که بداند یک روز تب کافى است که قدرتش را تبدیل به ضعف کند و یک ساس یا پشه یا یک خار مى تواند او را عاجز نماید.
توجه به عظمت خداوند و ذلت و خوارى خود و دقت و تامل در آیات و روایاتى که دال بر ضعف انسان است (مانند این آیه که خداوند مى فرماید: خلق الانسان ضعیفا انسان ضعیف آفریده شده است) در این زمینه نافع است ..
سوم : عجب به عقل و زیرکى در فهم امور دقیق مربوط به مصالح دین و دنیا: علاج این قسم به این است که خدا را به خاطر عقلى که به او عطا کرده شکر گزارد و بیندیشد که با کوچک ترین مرضى که بر مشاعرش عارض شود چنان عقلش مختلّ مى شود که وسیله خنده و بازیچه دیگران می گردد.
چهارم : عجب به اصل و نسب شریف: مثل این که یک نفر سیّد هاشمى به خاطر اینکه منسوب به پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم است دچار عجب شود، علاج این قسم به این است که بداند این کمال نادانى است که در اخلاق و افعال مخالف سیره پدرانش باشد و با این حال گمان کند که از آنها است.
سزاوار است به این گونه اشخاص که تنها افتخارشان شرافت پدرانشان مى باشد گفته شود.
لئن فخرت بآباء ذوى شرف لقد صدقت و لکن بئسما ولدوا
اگر به پدران با شرافت و بلند مرتبه ات افتخار مى کنى واقعا راست مى گویى آنها انسان هاى خوبى بودند، ولى چه بد فرزندى از خود به جاى نهادند.
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
پنجم : عجب به اصل و نسب قدرتمند مثل خاندان سلاطین و ظلمه و یاران ایشان – نه خاندان علم و تقوى – علاج این قسم عجب این است که به رسوایى ها و زشت کاریهاى آنان بیندیشد و ببیند که چگونه مغضوب درگاه الهى شده، و مستحق آتش گردیده اند و چه بد جایگاهى دارند.
ششم : عجب به زیادى نفرات: انسان گاهى به خاطر این که داراى افراد و اطرافیان زیادى چون خدمه، فرزند، نزدیکان، قوم، قبیله، دوستان و یاران است خود را از دیگران برتر دانسته دچار عجب مى شود، همانطور که کافران مى گفتند:و قالوا نَحْنُ اکْثَرُ امْوالا وَ اولادا وما نحن بمعذبین . اموال و اولاد ما بیشتر است (به همین دلیل ما نزد خدا محبوب هستیم) و هرگز عذاب نمی شویم . سبأ: 35 .
علاج این قسم، این است که در ضعف خود و آنها بیندیشد و بداند که همه آنها بندگان ضعیف و عاجزى هستند که نفع و ضرر، موت و حیات و نشر و حشر خود را در اختیار ندارند.
در نبردها هم کثرت افراد تنها نمی تواند کارگشا باشد و نباید به آن دلخوش بود؛ زیرا به قول قرآن کریم و کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِاذْنِ اللَّهِ چه بسا گروههاى کوچکى که با اذن خدا بر طوائف بزرگ غالب شده اند. (سوره بقره، آیه 249).
هفتم : عجب به مال : همانطور که قرآن کریم از گروهى نقل مى کند که مى گفتند: انَا اکْثَرُ مِنْکَ مالا وَ اعَزُّ نَفَرا من از تو مال و نفراتم بیشتر است . کهف: 34.
علاج این قسم به این است که در آفات و آشوب هاى مال بیندیشد و بداند که مال اصالتى ندارد با یک دست کسب مى شود و از دست دیگر خارج مى شود.
و ما المال و الاهلون الا ودیعة و لا بدّ یوما ان تردّ الودایع
ثروت و خانواده چیزى جز امانت نیست و ناچار روزى مى رسد که باید امانتها برگردند و بداند که اگر کثرت مال دلیل برترى کسى بود در بین کفار و یهود کسانى هستند که از ثروت بیشترى برخوردارند پس باید آنها از او بهتر باشند.
هشتم : اعجاب به رای یا عجب از نظریه اشتباه: بسیارند افرادی که در هر مورد خویش را صاحب نظر می دانند ، در هر کاری اظهار نظر می کنند، تنها رای و نظر خود را می پسندند و از دیدگاه های دیگران استفاده نمی نمایند.
مانند افراد عادی که در زمینه علوم دینی، هیچگونه تخصصی ندارند؛ ولی در عین حال در امور دینی اظهار نظر می کنند و مرتب فتوی صادر می کنند و نظر می دهند و یا مانند کسانی که از معماری هیچ سررشته ای ندارند ، ولی به خاطر اینکه خود را صاحب نظر می دانند ، دائم در کار معماران و افراد متخصص دخالت می نمایند.
علاج این قسم این است که فرد معجب، همیشه نظریات خود را متّهم کند و هیچ گاه فریب نظریه خویش را نخورد مگر در صورتى که یک دلیل قطعى از قرآن یا سنت پیامبر(ص) و یا تجربیات و معلومات تخصصی بر صحت آن گواهى دهد.
نهم : عجب به علم و دانش: کسی که خود را صاحب دانش می داند و از این جهت دچار عجب گردیده باید بداندهمچنان که وجود انسان ازخدای متعال است، قوه درک و حافظه را هم او به انسان عطا کرده است و به اصطلاح سرمایه یادگیرى را او داده و مى تواند با اندک اشاره اى این نعمت ها را بگیرد و به قول شاعر:
اگر نازى کند یک دَم فرو ریزند قالب ها
البته مطالعه در حالات علما و بزرگان کمک مؤثرى در این راه به انسان مى کند، زیرا در بین دانشمندان افرادى بوده اند که بعد از مدت ها رنج و زحمت در راه علم، با یک بیمارى مختصر، همه آنچه را در طول سال ها یاد گرفته بودند، فراموش کردند، به طورى که بعضاً اسم خود و فرزندان خود را هم از یاد برده اند. این بهترین شاهد است بر این که هیچ گاه عُجب و غرور سراغ انسان نیاید، زیرا علمى که با بیمارى مختصر به چنین سرنوشتى دچار شود، نباید موجب غرور شود.
تازه انسانی که خود را عالم می داند، باید بداند که خدای متعال در قرآن کریم فرموده است: وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً به شما از علم جز بهره اندکى داده نشده است، بنابراین هر چقدر هم بر اندوخته هاى علمى او اضافه شود، جز اندکى نخواهد بود. اسراء،85
وبداند که فوق کل ذى علم علیم و برتر از هر دانشمندى ، دانشورى است . به قول ضرب المثل معروف: دست بالاى دست بسیار است . و از طرف دیگربداند که علم برای عمل است و قرآن کریم درباره عالم بی عمل فرموده: مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا مثل کسانى که به تورات مکلف شدند ولى حق آن را اداء نکردند، مانند دراز گوشى است که کتابهایى را حمل مى کند. در مثل دیگری عالم بی عمل به زنبور بی عسل تشبیه شده است.
توجه نماید که بنا برآموزه های اسلامى، علم واقعى آن است که انسان را نورانى نماید. هر چیزى که انسان را نورانى نکند، عجب و غرور و ظلمت است و هیچ ارزشى ندارد.
همچنین ما با مطالعه در زندگی بسیاری از بزرگان در می یابیم که بسیاری از آنها در آخر عمر گفته اند: اکنون فهمیده ام که چیزى نمى دانم. ظاهراً درباره ابوعلى سینا با آن عظمت و تبحرى که در اکثر علوم مخصوصاً فلسفه و عرفان داشت، نقل شده که گفته است:
تا بدان جا رسید دانش من که بدانم همى که نادانم
ما با این استعدادهاى معمولى هر قدر هم در علم پیشرفت کنیم، هرگز به پایه این اقرار نمى رسیم.
دهم : بیشترین موارد عجب و مضر ترین قسم آن ،عجب در عبادت وا عمال صالح است . اگر انگیزه عجب، عبادت باشد، لازم است بداند که عبادت براى خاکسارى بیشتر و براى کوچک شمردن خود نزد معبود است تا اینکه صفت تواضع و خشوع در انسان ملکه شود.
گنه کار اندیشناک از خداى بسى بهتر از عابد خود نماى
عجب در عبادت آن است که انسان عمل صالحش را بزرگ و زیاد بشمارد و از آن خوشحال گردد. ممکن است در اینجا سوالى به ذهن آید و آن اینکه :
گاهى اوقات انسان از طاعت و عبادت خود خوشحال مى شود، ولى آن را بزرگ نمى شمارد؛ بلکه شادى اش به خاطر این است که به آن عمل ، موفق گردیده و دوست دارد بیشتر از آن را انجام بدهد.
طبیعی است که انسان اگر شبى را به نماز ایستاد، یا روزى را روزه گرفت ، یا مقام شریف و دعا و عبادتى برایش حاصل شد، از این موفقیت شاد گردد، آیا چنین حالتى خود پسندى است و عمل را تباه کرده ، انسان را در زمره معجبین (یعنى خود پسندها) داخل مى کند؟
در جواب باید گفت : عجب آن است که انسان از عمل صالح خود که خوشحال شد، به آن نازیده ، آن را بزرگ بشمارد و خود را از حد تقصیر (در انجام وظایف و حق عبودیت ) خارج بداند، این حالت است که موجب هلاکت مى شود و عمل را از حساب حسنات ، به حساب سیئات ، انتقال مى دهد و آن را از درجات رفیع ، به درک اسفل مى کشاند.
بنابر این اگر بنده بگوید خدایا ترا شکر می کنم که با این ضعف و نقصانی که در بندگی تو دارم، به من توفیق دادی که امشب مثلا نماز شب بخوانم و در عین احساس کوچکی در برابر حق تعالی از عمل و توفیقی که نسیبش شده خوشحال باشد. این حالت عجب و خود بزرگ بینی محسوب نمی شود .
سعد بن ابى خلف را حضرت صادق – علیه السلام – روایت کرده است که فرمود:
علیک بالجد، ولا تخرجن نفسک من حد التقصیر فى عباده الله و طاعته فان الله تعالى لا یعبد حق عبادته .
یعنى : همیشه کوشا باش و خود را از تقصیر در عبادت و طاعت خداوند خارج ندان ، زیرا هرگز نمى توان خداوند متعال را آنگونه که سزاوار است عبادت کرد.
اصولا معجب باید توجه کند خداوند بنده اى را دوست دارد که به درگاه او با ذلت و خوارى و مسکنت برود، تضرع و زارى و طلب بخشودگى بنماید نه بنده معجب و مغرور و متکبر را.
در راه او شکسته دلى مى خزد و بس بازار خود فروشى از آن سوى دیگر است
یازدهم : عجب به مال و ثروت: گاهى هم علت عجب وجود مال است در این صورت باید گفت :
بر مال و جمال خویشتن غره مشو کان ره به شبى برند و این را به تبى
و نیز انسان باید توجه داشته باشد که با تمام این ادعاها و منم منم ها، رفتنى است و قبل از او بوده اند کسانى که داراى مقام و جاه و جلال و شوکت و مال و زیبایى و قدرت بوده اند اما همه رفته اند.
چند غرور اى دغل خاکدان چند منى از دو سه من استخوان
پیشتر از تو دگران بوده اند کز طلب جاه نیاسوده اند
حاصل آن جاه ببین تا چه بود سود بد اما به ضرر شد چه سود
در این دنیاى فانى آنقدر افراد آمده اند و رفته اند که ما نمى دانیم . آنقدر قدرتمندان ، شوکتمندان ، پادشاهان ، شاهزادگان و امثال اینها بوده اند و در گذشته اند که ما نمى دانیم .
شاید زمین همان منزلى که ما در ساکن هستیم، خاک پوسیده جنازه همین شاهزادگان و بزرگان باشد که روزى براى خود کسى و چیزى بوده اند و شکوهى داشته اند و جلالى .
زدم تیشه یک روز بر تل خاک به گوش آمدم ناله دردناک
که زنهار گر مردى آهسته تر که چشم است و روى و بناگوش و سر
براین خاک چندین صبا بگذرد که هر ذره از او بیجایى برد
هر ورقه چهره آزاده اى است هر قدمى چشم ملک زاده اى است
گه خورش جانوانت کنند گاه گل کوزه گرانت کنند
بنابر این چه خوب است که انسان، برای اینکه گرفتار عجب نباشد، هرگونه رأى ، فکر، اخلاق و عمل خود را بر علماء ، عرفاء و اشخاص ماهرو صالح عرضه کند تا از صحت آن مطمئن شود.
ترجمه اخلاق ص : 284
منابع :
1- کتاب ترجمه اخلاق
2- جامع السعادات، مرحوم نراقی
3- اخلاق در قرآن، ناصر مکارم شیرازی
4- اخلاق از دیدگاه قرآن و پیامبر
عجب و خودپسندى عبارت است از اینکه انسان خود را صاحب کمالات ببیند, آن کمالات را نیز از خود بداند, و به وجود این کمالات در دیگران توجه نداشته باشد و بدین خاطر در نفس خودش احساس رضایتمندی از خود نماید و به خود ببالد و در نتیجه فراموش نماید که او از خودش هیچ ندارد و همه چیزش از خدا است.«عجب» به معناى «خوب انگاشتن» نفس است.
2 ) درمان عجب
برای درمان عجب و خودبینی نخست باید ریشه آن را شناخت و بعد از آن به مبارزه با این بیماری خطرناک روانی اقدام کرد. به عبارت دیگر معالجه را باید در مبارزه با عامل شروع کرد نه معلول.
امورى که زمینه عجب را در انسان فراهم مى آورند عبارتند از: علم و دانش، مال و ثروت، مقام و منصب، قدرت، آبرو، رأى و عقیده، عمل و اطاعت هوش و ذکاوت، جمال و زیبائى، عقل و امثال آن.
پیامبر اسلام(ص) می فرمایند: هر چیزی که در انسان غرور ایجاد می کند وی را مست می نماید و سزاوار است با آنها با احتیاط برخورد کند و آنها عبارتند از: مال و ثروت، قدرت و ریاست، علم و دانش، تعریف و ستایش اغراق آمیز، جوانی و نیروی جوانی که هر کدام باد غرور دارد (کنزالعمال، ج 3، ص 459).
3 ) اقسام عجب و درمان آنها
قبل از بیان اقسام عجب و راه درمان آنها، لازم است گوشزد نماییم ،ریشه اصلی عجب در نادانی و بی خبری است؛ بنابر این تنها راه درمان کلی آن نیز در آگاهی و دانایی است ، در نتیجه تمامی مواردی که در درمان این بیماری ذکر می شود از سنخ شناخت درمانی است و توصیه های عملی در این زمینه کاربرد ندارد.
آنچه که انسان بدان عجب مى ورزد بر دو قسم است :
1_مواردی که به کبر می انجامد و انسان به خاطر آنها تکبر مى ورزد علاج این قسم در بحث تکبر ذکر شده است.
2- مواردى که در تکبر دخالت ندارند؛ یعنى انسان نمى تواند به خاطر آنها فخر کند؛ مثل نظریات اشتباه که در اثر جهل، صائب و نیکو جلوه مى کنند و باعث عجب مى شوند.
قسم دوم از وسائل عجب را مى توان به نه قسم تقسیم کرد:
اول : این که به خاطر امور جسمانى چون جمال، ترکیب، صحّت، قوت، تناسب اعضاء و زیبائى چهره دچار عجب شود.
علاج این قسم، تفکر درباره کثافاتى است که در نهان انسان وجود دارد و همینطور اندیشه در اول خلقتش که نطفه اى بود و آخر کارش که تبدیل به جیفه اى مى شود و دیگر عبرت گرفتن از صورت هاى زیبا و بدن هاى لطیفى که وجود داشته و اکنون چنان پوسیده اند که طبع عقلاء از آنها متنفر است.
دوم : قدرت و سطوت: همانطور که قرآن کریم از قومى نقل مى کند که گفتند: مَنْ اشَدُّ مِنَّا قُوَّةً فصلت: 15
علاج این قسم به این است که بداند یک روز تب کافى است که قدرتش را تبدیل به ضعف کند و یک ساس یا پشه یا یک خار مى تواند او را عاجز نماید.
توجه به عظمت خداوند و ذلت و خوارى خود و دقت و تامل در آیات و روایاتى که دال بر ضعف انسان است (مانند این آیه که خداوند مى فرماید: خلق الانسان ضعیفا انسان ضعیف آفریده شده است) در این زمینه نافع است ..
سوم : عجب به عقل و زیرکى در فهم امور دقیق مربوط به مصالح دین و دنیا: علاج این قسم به این است که خدا را به خاطر عقلى که به او عطا کرده شکر گزارد و بیندیشد که با کوچک ترین مرضى که بر مشاعرش عارض شود چنان عقلش مختلّ مى شود که وسیله خنده و بازیچه دیگران می گردد.
چهارم : عجب به اصل و نسب شریف: مثل این که یک نفر سیّد هاشمى به خاطر اینکه منسوب به پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم است دچار عجب شود، علاج این قسم به این است که بداند این کمال نادانى است که در اخلاق و افعال مخالف سیره پدرانش باشد و با این حال گمان کند که از آنها است.
سزاوار است به این گونه اشخاص که تنها افتخارشان شرافت پدرانشان مى باشد گفته شود.
لئن فخرت بآباء ذوى شرف لقد صدقت و لکن بئسما ولدوا
اگر به پدران با شرافت و بلند مرتبه ات افتخار مى کنى واقعا راست مى گویى آنها انسان هاى خوبى بودند، ولى چه بد فرزندى از خود به جاى نهادند.
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
پنجم : عجب به اصل و نسب قدرتمند مثل خاندان سلاطین و ظلمه و یاران ایشان – نه خاندان علم و تقوى – علاج این قسم عجب این است که به رسوایى ها و زشت کاریهاى آنان بیندیشد و ببیند که چگونه مغضوب درگاه الهى شده، و مستحق آتش گردیده اند و چه بد جایگاهى دارند.
ششم : عجب به زیادى نفرات: انسان گاهى به خاطر این که داراى افراد و اطرافیان زیادى چون خدمه، فرزند، نزدیکان، قوم، قبیله، دوستان و یاران است خود را از دیگران برتر دانسته دچار عجب مى شود، همانطور که کافران مى گفتند:و قالوا نَحْنُ اکْثَرُ امْوالا وَ اولادا وما نحن بمعذبین . اموال و اولاد ما بیشتر است (به همین دلیل ما نزد خدا محبوب هستیم) و هرگز عذاب نمی شویم . سبأ: 35 .
علاج این قسم، این است که در ضعف خود و آنها بیندیشد و بداند که همه آنها بندگان ضعیف و عاجزى هستند که نفع و ضرر، موت و حیات و نشر و حشر خود را در اختیار ندارند.
در نبردها هم کثرت افراد تنها نمی تواند کارگشا باشد و نباید به آن دلخوش بود؛ زیرا به قول قرآن کریم و کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِاذْنِ اللَّهِ چه بسا گروههاى کوچکى که با اذن خدا بر طوائف بزرگ غالب شده اند. (سوره بقره، آیه 249).
هفتم : عجب به مال : همانطور که قرآن کریم از گروهى نقل مى کند که مى گفتند: انَا اکْثَرُ مِنْکَ مالا وَ اعَزُّ نَفَرا من از تو مال و نفراتم بیشتر است . کهف: 34.
علاج این قسم به این است که در آفات و آشوب هاى مال بیندیشد و بداند که مال اصالتى ندارد با یک دست کسب مى شود و از دست دیگر خارج مى شود.
و ما المال و الاهلون الا ودیعة و لا بدّ یوما ان تردّ الودایع
ثروت و خانواده چیزى جز امانت نیست و ناچار روزى مى رسد که باید امانتها برگردند و بداند که اگر کثرت مال دلیل برترى کسى بود در بین کفار و یهود کسانى هستند که از ثروت بیشترى برخوردارند پس باید آنها از او بهتر باشند.
هشتم : اعجاب به رای یا عجب از نظریه اشتباه: بسیارند افرادی که در هر مورد خویش را صاحب نظر می دانند ، در هر کاری اظهار نظر می کنند، تنها رای و نظر خود را می پسندند و از دیدگاه های دیگران استفاده نمی نمایند.
مانند افراد عادی که در زمینه علوم دینی، هیچگونه تخصصی ندارند؛ ولی در عین حال در امور دینی اظهار نظر می کنند و مرتب فتوی صادر می کنند و نظر می دهند و یا مانند کسانی که از معماری هیچ سررشته ای ندارند ، ولی به خاطر اینکه خود را صاحب نظر می دانند ، دائم در کار معماران و افراد متخصص دخالت می نمایند.
علاج این قسم این است که فرد معجب، همیشه نظریات خود را متّهم کند و هیچ گاه فریب نظریه خویش را نخورد مگر در صورتى که یک دلیل قطعى از قرآن یا سنت پیامبر(ص) و یا تجربیات و معلومات تخصصی بر صحت آن گواهى دهد.
نهم : عجب به علم و دانش: کسی که خود را صاحب دانش می داند و از این جهت دچار عجب گردیده باید بداندهمچنان که وجود انسان ازخدای متعال است، قوه درک و حافظه را هم او به انسان عطا کرده است و به اصطلاح سرمایه یادگیرى را او داده و مى تواند با اندک اشاره اى این نعمت ها را بگیرد و به قول شاعر:
اگر نازى کند یک دَم فرو ریزند قالب ها
البته مطالعه در حالات علما و بزرگان کمک مؤثرى در این راه به انسان مى کند، زیرا در بین دانشمندان افرادى بوده اند که بعد از مدت ها رنج و زحمت در راه علم، با یک بیمارى مختصر، همه آنچه را در طول سال ها یاد گرفته بودند، فراموش کردند، به طورى که بعضاً اسم خود و فرزندان خود را هم از یاد برده اند. این بهترین شاهد است بر این که هیچ گاه عُجب و غرور سراغ انسان نیاید، زیرا علمى که با بیمارى مختصر به چنین سرنوشتى دچار شود، نباید موجب غرور شود.
تازه انسانی که خود را عالم می داند، باید بداند که خدای متعال در قرآن کریم فرموده است: وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً به شما از علم جز بهره اندکى داده نشده است، بنابراین هر چقدر هم بر اندوخته هاى علمى او اضافه شود، جز اندکى نخواهد بود. اسراء،85
وبداند که فوق کل ذى علم علیم و برتر از هر دانشمندى ، دانشورى است . به قول ضرب المثل معروف: دست بالاى دست بسیار است . و از طرف دیگربداند که علم برای عمل است و قرآن کریم درباره عالم بی عمل فرموده: مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا مثل کسانى که به تورات مکلف شدند ولى حق آن را اداء نکردند، مانند دراز گوشى است که کتابهایى را حمل مى کند. در مثل دیگری عالم بی عمل به زنبور بی عسل تشبیه شده است.
توجه نماید که بنا برآموزه های اسلامى، علم واقعى آن است که انسان را نورانى نماید. هر چیزى که انسان را نورانى نکند، عجب و غرور و ظلمت است و هیچ ارزشى ندارد.
همچنین ما با مطالعه در زندگی بسیاری از بزرگان در می یابیم که بسیاری از آنها در آخر عمر گفته اند: اکنون فهمیده ام که چیزى نمى دانم. ظاهراً درباره ابوعلى سینا با آن عظمت و تبحرى که در اکثر علوم مخصوصاً فلسفه و عرفان داشت، نقل شده که گفته است:
تا بدان جا رسید دانش من که بدانم همى که نادانم
ما با این استعدادهاى معمولى هر قدر هم در علم پیشرفت کنیم، هرگز به پایه این اقرار نمى رسیم.
دهم : بیشترین موارد عجب و مضر ترین قسم آن ،عجب در عبادت وا عمال صالح است . اگر انگیزه عجب، عبادت باشد، لازم است بداند که عبادت براى خاکسارى بیشتر و براى کوچک شمردن خود نزد معبود است تا اینکه صفت تواضع و خشوع در انسان ملکه شود.
گنه کار اندیشناک از خداى بسى بهتر از عابد خود نماى
عجب در عبادت آن است که انسان عمل صالحش را بزرگ و زیاد بشمارد و از آن خوشحال گردد. ممکن است در اینجا سوالى به ذهن آید و آن اینکه :
گاهى اوقات انسان از طاعت و عبادت خود خوشحال مى شود، ولى آن را بزرگ نمى شمارد؛ بلکه شادى اش به خاطر این است که به آن عمل ، موفق گردیده و دوست دارد بیشتر از آن را انجام بدهد.
طبیعی است که انسان اگر شبى را به نماز ایستاد، یا روزى را روزه گرفت ، یا مقام شریف و دعا و عبادتى برایش حاصل شد، از این موفقیت شاد گردد، آیا چنین حالتى خود پسندى است و عمل را تباه کرده ، انسان را در زمره معجبین (یعنى خود پسندها) داخل مى کند؟
در جواب باید گفت : عجب آن است که انسان از عمل صالح خود که خوشحال شد، به آن نازیده ، آن را بزرگ بشمارد و خود را از حد تقصیر (در انجام وظایف و حق عبودیت ) خارج بداند، این حالت است که موجب هلاکت مى شود و عمل را از حساب حسنات ، به حساب سیئات ، انتقال مى دهد و آن را از درجات رفیع ، به درک اسفل مى کشاند.
بنابر این اگر بنده بگوید خدایا ترا شکر می کنم که با این ضعف و نقصانی که در بندگی تو دارم، به من توفیق دادی که امشب مثلا نماز شب بخوانم و در عین احساس کوچکی در برابر حق تعالی از عمل و توفیقی که نسیبش شده خوشحال باشد. این حالت عجب و خود بزرگ بینی محسوب نمی شود .
سعد بن ابى خلف را حضرت صادق – علیه السلام – روایت کرده است که فرمود:
علیک بالجد، ولا تخرجن نفسک من حد التقصیر فى عباده الله و طاعته فان الله تعالى لا یعبد حق عبادته .
یعنى : همیشه کوشا باش و خود را از تقصیر در عبادت و طاعت خداوند خارج ندان ، زیرا هرگز نمى توان خداوند متعال را آنگونه که سزاوار است عبادت کرد.
اصولا معجب باید توجه کند خداوند بنده اى را دوست دارد که به درگاه او با ذلت و خوارى و مسکنت برود، تضرع و زارى و طلب بخشودگى بنماید نه بنده معجب و مغرور و متکبر را.
در راه او شکسته دلى مى خزد و بس بازار خود فروشى از آن سوى دیگر است
یازدهم : عجب به مال و ثروت: گاهى هم علت عجب وجود مال است در این صورت باید گفت :
بر مال و جمال خویشتن غره مشو کان ره به شبى برند و این را به تبى
و نیز انسان باید توجه داشته باشد که با تمام این ادعاها و منم منم ها، رفتنى است و قبل از او بوده اند کسانى که داراى مقام و جاه و جلال و شوکت و مال و زیبایى و قدرت بوده اند اما همه رفته اند.
چند غرور اى دغل خاکدان چند منى از دو سه من استخوان
پیشتر از تو دگران بوده اند کز طلب جاه نیاسوده اند
حاصل آن جاه ببین تا چه بود سود بد اما به ضرر شد چه سود
در این دنیاى فانى آنقدر افراد آمده اند و رفته اند که ما نمى دانیم . آنقدر قدرتمندان ، شوکتمندان ، پادشاهان ، شاهزادگان و امثال اینها بوده اند و در گذشته اند که ما نمى دانیم .
شاید زمین همان منزلى که ما در ساکن هستیم، خاک پوسیده جنازه همین شاهزادگان و بزرگان باشد که روزى براى خود کسى و چیزى بوده اند و شکوهى داشته اند و جلالى .
زدم تیشه یک روز بر تل خاک به گوش آمدم ناله دردناک
که زنهار گر مردى آهسته تر که چشم است و روى و بناگوش و سر
براین خاک چندین صبا بگذرد که هر ذره از او بیجایى برد
هر ورقه چهره آزاده اى است هر قدمى چشم ملک زاده اى است
گه خورش جانوانت کنند گاه گل کوزه گرانت کنند
بنابر این چه خوب است که انسان، برای اینکه گرفتار عجب نباشد، هرگونه رأى ، فکر، اخلاق و عمل خود را بر علماء ، عرفاء و اشخاص ماهرو صالح عرضه کند تا از صحت آن مطمئن شود.
ترجمه اخلاق ص : 284
منابع :
1- کتاب ترجمه اخلاق
2- جامع السعادات، مرحوم نراقی
3- اخلاق در قرآن، ناصر مکارم شیرازی
4- اخلاق از دیدگاه قرآن و پیامبر