چنین مضمونی در روایات ما وجود دارد. با وجود این ، باید در این باره دو مطلب را مورد بررسی قرار داد : اول اینکه منظور از عقل در اینجا به چه معناست و دیگر اینکه خداوند عقل ها را می گیرد یعنی چه. با توجه مقدار و محدوده عمل عقل می توان عقل را به دو قسم تقسیم کرد ، یکی عقل الهی و دیگری عقل ابزاری. همانطور که می دانیم انسان موجودی است که هم خصلت های ملائکه و موجودات آسمانی را دارد و هم از ویژگی های حیوانات و موجودات زمینی بر خوردار است. در این میان وظیفه عقل این است که همچون حاکمی مطلق بر تمام قلمرو وجودی انسان تسلط داشته باشد و انسان را به سوی کمال هدایت نماید ؛ به عبارت دیگر عقل به معنای واقعی آن ، عقلی است که تحت نفوذ قوای دیگر انسان قرار نداشته باشد بلکه تنها او حاکم بلا منازع قلمرو وجودی انسان باشد. چنین عقلی همان است که انسان را از سایر موجودات متمایز می کند و می تواند او را به جایی برساند که حتی فرشتگان نیز توان رسیدن بدان را ندارند ، چنین عقلی را هرگز خداوند از انسان سلب نمی کند چرا که انسان تا زمانی انسان است که دارای چنین عقلی باشد.
اما گاهی وضعیت به گونه ای دیگر است ؛ یعنی اینکه عقل حاکم مطلق قلمرو وجودی انسان نیست بلکه او تحت نفوذ سایر جنبه های وجودی انسان قرار گرفته است . دیگر سایر قوای انسانی نیستند که از عقل فرمان می گیرند بلکه آنها خود به عقل فرمان می دهند. برای مثال ، عقل تحت نفوذ امیال نفسانی قرار می گیرد که در این حالت عقل دیگر برآورده کننده خواسته های نفسانی انسان است و در این راه تنها چیزی که فراموش شده است کمال و تعالی انسان است. چنین عقلی ، ابزاری است در دست سایر قوای انسان. این را ما عقل ابزاری می خوانیم.
منظور از عقلی که از انسان سلب می شود همین معنای دوم عقل ، یعنی عقل ابزاری است. اما معنای سلب شدن عقل چیست. باید گفت عقل به هر صورت آن قابل انفکاک از انسان نیست چرا که انسان تا زمانی انسان است و موجودی مختار به شمار می رود که از نیروی عقل برخوردار باشد. منظور از گرفتن عقل این است که زمینه فعالیت از او سلب می شود به عبارت دیگر او به حال خود رها می گردد تا با توان و اطلاعات محدودش راه خود را بیابد. یقینا چنین عقلی در برآوردن نیازهای سایر قوا با شکست مواجه خواهد شد.
خلاصه اینکه منظور از عقل در این بحث عقل ابزاری است و منظور از گرفتن آن رها کردن آن و سلب زمینه های فعالیت جدید است.
در اینجا لازم است مثالی را مطرح کنیم تا مطلب روشن تر گردد. اگر ما انقلاب و جنگ 8 ساله خودمان را مورد بررسی قرار دهیم بسیار شده است که فرماندهان نیروی نظامی خودمان و حتی کشورهای غربی از مسایلی سخن گفته اند که اگر دشمنان ما بدانها توجه می کردند سرنوشت جنگ به گونه ای دیگر می شود. اما گویا عقل آنها به ناگه در آن موقعیت به خواب رفته بود و قادر نبود این مسایل را ببیند آنهایی که سالها تجربه جنگ را در جاهای مختلف داشتند. گویا خداوند عقل ( ابزاری ) آنها را به حال خود رها کرده بود تا خود به این مسایل دست یابند و ما نیک می دانیم که انسان موجود محدود است و هرگز خودش نمی تواند به تمام جنبه های یک مساله – حتی اگر هم بسیار کار آزموده و دانا باشد – دست یابد. در چنین حالتی گویا خداوند عقل آنها را باز ستانده است ودر انجام خواسته هایشان ناتوان کرده تا مظلومان را بر آنان حاکم سازد و نگذارد مظلومی در مظلومیت اش نابود گردد.
این موضوع همیشه در امور منفی رخ نمی دهدبلکه گاهی هم در امور مثبت وخیر اتفاق می افتد.بعنوان نمونه انسان تصمیم به کاری می گیرد ولی هنگام انجام مثل اینکه عقل او کار نمی کند وراه دیگری می رود .در هر صورت شاید یکی از حکمتهایش این باشد که به انسان بفهمانند که او هیچ کاره است ومدبر عالم دیگری است تا انسان مغرور نشود.از سوی دیگر خداوند خیر انسانها را می خواهد گاهی تصمیمی می گیرد واصرار بر کاری دارد که به صلاح او نیست ،در اینجا خداوند آنچه به صلاح اوست عملی می کند ومانند این است که عقل او از کار افتاده وقدرت عکس العمل ندارد.
اما گاهی وضعیت به گونه ای دیگر است ؛ یعنی اینکه عقل حاکم مطلق قلمرو وجودی انسان نیست بلکه او تحت نفوذ سایر جنبه های وجودی انسان قرار گرفته است . دیگر سایر قوای انسانی نیستند که از عقل فرمان می گیرند بلکه آنها خود به عقل فرمان می دهند. برای مثال ، عقل تحت نفوذ امیال نفسانی قرار می گیرد که در این حالت عقل دیگر برآورده کننده خواسته های نفسانی انسان است و در این راه تنها چیزی که فراموش شده است کمال و تعالی انسان است. چنین عقلی ، ابزاری است در دست سایر قوای انسان. این را ما عقل ابزاری می خوانیم.
منظور از عقلی که از انسان سلب می شود همین معنای دوم عقل ، یعنی عقل ابزاری است. اما معنای سلب شدن عقل چیست. باید گفت عقل به هر صورت آن قابل انفکاک از انسان نیست چرا که انسان تا زمانی انسان است و موجودی مختار به شمار می رود که از نیروی عقل برخوردار باشد. منظور از گرفتن عقل این است که زمینه فعالیت از او سلب می شود به عبارت دیگر او به حال خود رها می گردد تا با توان و اطلاعات محدودش راه خود را بیابد. یقینا چنین عقلی در برآوردن نیازهای سایر قوا با شکست مواجه خواهد شد.
خلاصه اینکه منظور از عقل در این بحث عقل ابزاری است و منظور از گرفتن آن رها کردن آن و سلب زمینه های فعالیت جدید است.
در اینجا لازم است مثالی را مطرح کنیم تا مطلب روشن تر گردد. اگر ما انقلاب و جنگ 8 ساله خودمان را مورد بررسی قرار دهیم بسیار شده است که فرماندهان نیروی نظامی خودمان و حتی کشورهای غربی از مسایلی سخن گفته اند که اگر دشمنان ما بدانها توجه می کردند سرنوشت جنگ به گونه ای دیگر می شود. اما گویا عقل آنها به ناگه در آن موقعیت به خواب رفته بود و قادر نبود این مسایل را ببیند آنهایی که سالها تجربه جنگ را در جاهای مختلف داشتند. گویا خداوند عقل ( ابزاری ) آنها را به حال خود رها کرده بود تا خود به این مسایل دست یابند و ما نیک می دانیم که انسان موجود محدود است و هرگز خودش نمی تواند به تمام جنبه های یک مساله – حتی اگر هم بسیار کار آزموده و دانا باشد – دست یابد. در چنین حالتی گویا خداوند عقل آنها را باز ستانده است ودر انجام خواسته هایشان ناتوان کرده تا مظلومان را بر آنان حاکم سازد و نگذارد مظلومی در مظلومیت اش نابود گردد.
این موضوع همیشه در امور منفی رخ نمی دهدبلکه گاهی هم در امور مثبت وخیر اتفاق می افتد.بعنوان نمونه انسان تصمیم به کاری می گیرد ولی هنگام انجام مثل اینکه عقل او کار نمی کند وراه دیگری می رود .در هر صورت شاید یکی از حکمتهایش این باشد که به انسان بفهمانند که او هیچ کاره است ومدبر عالم دیگری است تا انسان مغرور نشود.از سوی دیگر خداوند خیر انسانها را می خواهد گاهی تصمیمی می گیرد واصرار بر کاری دارد که به صلاح او نیست ،در اینجا خداوند آنچه به صلاح اوست عملی می کند ومانند این است که عقل او از کار افتاده وقدرت عکس العمل ندارد.