۱۳۹۷/۰۲/۱۶
–
۳۱۱۴ بازدید
دین ستیزی رضا شاه و مواضع روحانیت چگونه بود؟
سیاستهای فرهنگی دوره پهلوی،سه رویکرد مهم دارد که عبارتنداز:1ـباستانگرایی2ـاسلامستیزی3-غربگرایی.متأسفانه برخی سیاست اسلامستیزی پهلویها را رد کرده و معتقدند که اینگونه نبود که پهلویها،اسلامستیز باشند بلکه با یک تلقی خاصی از اسلام،مخالف بودند.این برداشت،جای تأمل دارد که اگر آنها با روایت خاصی از اسلام، مخالف بودند، آن روایتی که مدنظر آنها بود کدام است و چه نسبتی با اسلام و تشیع راستین دارد؟ این مطلب عمدتاً از سوی کسانی مطرح میشود که نگاه آنها به مسائل فرهنگی ایران در چارچوب جریان روشنفکری دینی قابل تحلیل است.ابتدا مبحث اسلامستیزی پهلوی مطرح و سپس به دو رویکرد دیگر پرداخته خواهد شد. رضاخان وقتی بر مسند قدرت نشست، خود او مواضع متفاوتی نسبت به اسلام داشت.
عوامل مؤثر در شکلگیری رویکرد ضد دینی رضاخان:
1ـ رضاخان در خانه عین الملک هویدا و از طرق دیگر هم، به اردشیر جی معرفی شد. شرط اردشیر جی برای تصدی امور کودتا این بود که آن فرد، شیعه اثنی عشری خالص نباشد و با این ملاک، رضاخان را انتخاب کردند. در یادداشتهای اردشیر جی هم آمده است که میگوید: من شبهای متمادی در بیابانهای قزوین، او را با مضرات اسلام برای ایران، عظمت ایران در دوران باستان و ضرباتی که روحانیت به ایران زده است آشنا میکردم؛ و این نشان میدهد که رضاخان از همان ابتدا با یک رویکرد منفی نسبت به اسلام، قدرت را به دست گرفته است.
2ـ فضای بعد از مشروطه نیز تا حدودی به همین بینش ضد دینی او کمک میکند. ضمن اینکه بیان شد که فرق ضالّه هم در این میان مشغول برنامهریزی هستند و همیاری و همکاری میکنند برای اینکه بتوانند از فرصتی که روی کار آمدن رضاخان برای آنها در جهت ضربه زدن به اسلام فراهم کرده است، بهره کافی ببرند.
3ـ در اهداف کودتا هم ـ چنانکه از گفتگوی نماینده دوره چهارم مجلس با کنسول انگلیس برمیآید ـ مشاهده میشود که علاوه بر اهداف اقتصادی که تسلط بر اقتصاد ایران و غارت نفت آن مدنظر بوده است؛ در اهداف فرهنگی هم میخواستند بساط روحانیت و برنامههای عزاداری سیدالشهداء را جمع کنند.
4ـ جریان تجددگرای مشروطه که عملاً کار را بعد از کودتای 1299 به دست گرفتند، انگیزههای قوی ضد دینی دارند و بعضی از آنها واقعاً ضد دین بوده و حتی هیچ نسبت اصلاح طلبانهای هم با دین ندارند و تمام تلاش آنها و اصلاً هدف اصلی آنها از کودتا این بود که با دست یک نفر، تغییرات گستردهای در حوزههای دینی در ایران به وجود آورند. نمونه بارز اینگونه افراد و تفکرات، آقای علی اکبر سیاسی و حزب ایران جوان است که از اصول مرامنامه این حزب، تجددگرایی و تفکیک دیانت از سیاست و … بود و نشریه آنها جزء اولین نشریاتی است که در سال 1302 و 1303 مستقیم به حجاب حمله میکند و با چاپ کاریکاتوری از زن محجبه ایرانی با چادر، به وی توهین میکند.
اینها مجموعه عواملی و اتفاقاتی است که همگی در شکلگیری رویکرد ضد دینی رضاخان ابتداً مؤثر بود.
رضاخان ـ با توجه به زیرکی خود ـ وقتی بر مسند قدرت قرار میگیرد، با فضای ایران و کانونهای قدرت ـ چه کانونهای معنوی قدرت و چه مادی قدرت ـ آشنا است و آنها را بهخوبی میشناسد. رضاخان در ابتدای کار در طلیعه دستههای عزاداری به راه میافتد و گل عزا بر سر و پیشانی خود میمالید و نزد علمای نجف میرفت، هرچند در بحث جمهوریخواهی در مقابل علما عقبنشینی میکند؛ اما در سال 1303 جریان تجددگرا به رضاخان نامه نوشته و او را نسبت به این رفتار مورد نکوهش قرار میدهند به این مضمون که این رفتارهای ارتجاعی را تو هم انجام میدهی؟ و قرار بود که تغییرات جدی به وجود بیاوری. رضاخان در این فرآیند گفتگو با جریان تجددگرا، حتی سران حزب ایران جوان را فرامیخواند تا خواسته آنها را از زبان خودشان بشنود. آنها مرامنامه حزب را به او داده و رضاخان قول میدهد که پس از بررسی آن، بعداً با آنها صحبت کند. محتوای مرامنامه این حزب هم ـ همانگونه که گفته شدـ غربی کردن جامعه ایرانی، تجددگرایی و تفکیک دین از سیاست و مبارزه با خرافات بود. در واقع مبارزه با خرافات، کلید آن تحولات مذهبی است که قرار است در ایران به وجود بیاید.
علیاکبر سیاسی نقل میکند که بعد از چند هفته پس از مطالعه و بررسی مرامنامه حزب توسط رضاخان، وی همهما را فراخواند و گفت: من همه این موارد را برای شما انجام میدهم ولی شما باید به من فرصت بدهید.
با این توصیف مشخص میشود که عملاً رضاخان مأموریت یافته است که طرح تجددگراها را در ایران پیاده کند. اینکه امروزه هم برخی از غربگراها و طرفداران مدرنیسم در ایران از رضاخان طرفداری میکنند، نکته عمده آن همان همسویی تجددگرایانه است که بین اینها وجود دارد و الا به خاطر چند کیلومتر جاده و راهآهن و …نیست و اینها در واقع بهانهای است برای اینکه بگویند او خدمت کرده و بهعنوان خائن نباید به او نگاه شود.
رویکرد ابتدایی رضاخان در تحقق برنامههای خود پس از به قدرت رسیدن:
رضاخان بهخوبی جامعه ایرانی را میشناسد و میداند که بایستی گام به گام برنامههای خود را پیش ببرد. رویکرد ابتدایی وی در مواجهه با مسائل کشور این است که اعلام میکند من برای ایجاد امنیت در ایران و پیشرفت کشور آمدم و نهتنها موضع ضد دینی نمیگیرد بلکه حتی با مذهبیون هم همراهی میکند مثل اینکه عزاداریها را ترویج میکند، خود گل بر سر مالیده و در ابتدای دستههای عزاداری حرکت میکند، حتی گفتهشده است که برای اولین بار دسته شام غریبان را قزّاقها در همین دوره راه میاندازند. بنابراین موضعی که رضاخان در ابتدای امر اعلام میکند عبارت است از:«ایجاد امنیت، تقویت ارتش ایران و پیشرفت کشور.»
موضع روحانیت شیعه در قبال رویکرد ابتدایی رضاخان و تقسیمبندی آنها:
اینجا این سؤال پیش میآید که روحانیت شیعه در قبال این موضع و برنامه رضاخان در آغاز به قدرت رسیدن ،چه موضعی اتخاذ کرد؟ علما را در این مقطع بهحسب موضعی که گرفتند به 4دسته میتوان تقسیم کرد که در این سلسله مباحث ، مورد به مورد، مواضع آنها بررسی خواهد شد. در این مباحث به دنبال این هستیم که تکتک مواضع رضاخان تبیین شود و سپس مواضع جریانات دینی هم نسبت به هر مقطع بازگو گردد. امّا نسبت به عکسالعمل روحانیت به موضع رضاخان در آغاز کار باید گفت:
یک دسته خیلی فعّال از این موضع استقبال میکنند. ازآنجاییکه رضاخان گفت: «من برای اصلاح وامنیّت و پیشرفت کشور… آمدم»، بخشی از روحانیت به این اعتبار، به او اعتماد کرده و همراهی میکنند. اینها عمدتاٌ همان علمای مشروطهخواه نجف هستند واصلاٌ هدف از مشروطه هم همین بود ،یعنی ایجاد امنیت، توانمندکردن نیروهای دفاعی ایران ، بهبود اوضاع مردم ،پیشرفت کشور و….. و اکنون شخصی پیدا شده که قدرت و ابهتی دارد؛ از این روی همگی فکر میکنند که شاید بتوان اینگونه مشکلات ایران را حل و ایران را به پیشرفت و تعالی رساند.
در خصوص کودتا هم باید این نکته را مورد توجه قرارداد که رژیم کودتایی برای تغییر سلطنت نیامده است ؛ حتی رضاخان وقتی سید ضیاء را از قدرت کنار میزند، صحبت او با احمدشاه این است که او احترام شاه را نگه نمیدارد و ما خواستیم این فرد، مزاحم شاه نباشد و اهانت نکند و خود رضاخان هم مکرّر به شاه اظهار ارادت کرده و میگفت: من تقویتکننده سلطنت هستم .
در هرحال، بخشی از علما که در نجف هم هستند با نگاه مثبت به این مواضع ابتدایی رضاخان توجه کرده وبراین باورند که فردی پیدا شده که میخواهد اصلاحاتی را در کشور انجام بدهد و مکرّر هم اعلام میکند که چه کارهایی را میخواهد انجام دهد.
دسته دوم، علمای مشروطهخواهی هستند که در ایرانند نظیر: مرحوم آقا شیخ جمال اصفهانی و شهید مدّرس که از همان ابتدا نسبت به این پدیده (یعنی رضاخان) موضعگیری کرده و موضع آنها هم منفی است واصلاً از کودتا استقبال نمیکنند- البته علمای نجف هم از کودتا استقبال نکردند، فقط تصورشان این بود که حرفهایی که رضاخان میزد اگر اجرا شود، خوب است -. بر همین اساس مشاهده میشود که مرحوم مدرّس را از همان ابتدا دستگیر و زندانی میکنند. بعدها مرحوم مدرّس دریک مقطعی، اندک همکاری با رضاخان دارد و آن هم به این انگیزه است که او را در راستای منافع و مصالح کشور به خدمت بگیرد که در مباحث آتی بیان خواهد شد و باید توجه داشت که این همکاری هم به این معنا نیست که رضاخان را به رسمیت ومشروعیّت بشناسد.
دسته دیگری از علما بودند که همان ابتدا به رضاخان بدبین بودند و تا آخر هم بدبینی ادامه پیدا کرد نظیر مرحوم آیتالله شاهآبادی و مرحوم بافقی و…. که این گروه هم در این مرحله که رضاخان ادعّا میکند برای ایجاد امنیّت و…آمده است، با او مخالف هستند وهم در مراحل بعدی که وی سیاستهای ضدّ دینی خود را آشکار میکند؛ با او مخالفت میکنند. از مرحوم مدرّس نقل است که آیتالله شاهآبادی به ایشان گفته است: «به این چاروادار (رضاخان) امید نبندید و با او همکاری نکنید، این آدم ابتدا تو را از بین میبرد و بعد سراغ ما میآید.» مرحوم بافقی از همان ابتدا -حتی قبل از ورود رضاخان به حرم حضرت معصومه(س) و آن قضیه مشهور – میگفت: این زندیق است . ایشان در جلسهای که رضاخان آمده بود واحتمالاٌ مرحوم آیتالله شیخ عبدالکریم حایری هم حضور داشتند، بحثی مطرح میشود و یک دفعه مرحوم بافقی خطاب به رضاخان میگوید: شاید آن زندیقی که گفته میشود در آخرالزمان از قزوین ظهور میکند، تو باشی.
یک گروه از علما هم هستند که موضع دارند ولی آن را اظهار نمیکنند و به تعبیر دیگر، به دنبال درگیری و نزاع نیستند و کار خودشان را انجام میدهند.
بنابراین چنانچه بخواهیم در یک نگاه کلی روحانیت را به لحاظ موضع آنها در برابر ادّعاهای اولیه رضاخان پس از به قدرت رسیدن، تقسیمبندی کنیم، باید اینگونه دستهبندی کرد:
1- علمای مشروطهخواه که تا یک مقطع موافق بودند و نسبت به شعارهای رضاخان خوشبینی داشتند.
2- علمایی که از ابتدا مخالف بودند و مبارزه سیاسی حادّ نداشتند امّا مخالفت خودشان را اظهار میکردند مثل آیتالله شاهآبادی و مرحوم آقای بافقی .
3- گروهی از علما که مخالف بودند ولی حوزه فعالیت آنها، فعالیت فرهنگی – دینی بود و چندان در حوزه سیاسی ورود پیدا نمیکردند.
4- علمایی که با دستگاه حکومتی همراه نیستند و مخالفت علنی وجدی هم از آنها دیده نمیشود و فعالیت آنها بیشتر در حوزه بیان احکام متمرکز است و فعالیتهای آنها حتّی با فعالیتهای فرهنگی هم تفاوت دارد( با این بیان باید حساب مرحوم حاج شیخ و شیخ عباس قمی را از این دسته چهارم جدا کرد؛ هرچند بعضیها دسته سوم و چهارم را یکی قلمداد میکنند ولی به نظر میرسد تفاوتهایی وجود دارد). نمونه بارز این گروه ، آقازاده خراسانی (فرزند آخوند خراسانی )است . ایشان با رضاخان درگیر نمیشود ولی وقتی در مسئله کشف حجاب از او سؤال شد که آیا پوشاندن وجه وکفیّن ازنظر شما لازم است یا نه ؛ میگوید: من مجتهد هستم و از این باب میگویم که از نظر من لازم است. وقتی این مطلب را در همین حّد میگوید ،حکم شرعی را بیان کرده و نظر اجتهادی خودش را گفته است امّا او را دستگیر میکنند و به یک وضع بدی به تهران میآورند. البته بهانه دستگاه این بود که ایشان درماجرای گوهرشاد دخالت داشته است درحالیکه هیچگونه دخالتی نداشت. بعداً هم آن سیره در خانواده آنها ماند.
رویکرد علما در برخورد با مسئله جمهوریخواهی:
جریان اوّل علما که همان مشروطهخواهان نجف و بقایای آنها در نجف و ایران هستند تقریباً تا مقطع جمهوریخواهی، با رضاخان درگیری ندارند. در این میان، شهید مدرس استثناء است. وی که مشروطهخواه است، از نزدیک مسائل ایران را رصد میکند و تغییر سلطنت و نظام حکومتی در ایران را بر اساس طرح و برنامهریزی انگلیسیها احساس میکند، از این رو با رضاخان مخالفت میکند و تقریباً تا پایان ماجرای جمهوریخواهی با رضاخان درگیری جدی دارد.
اما علمای نجف اینگونه نیستند و تا ماجرای جمهوریخواهی تقریباً حالت خوشبینی به رضاخان دارند. در ماجرای جمهوریخواهی ورق برمیگردد و این علما نسبت به رضاخان موضع میگیرند. جریان جمهوریخواهی اواسط سال 1302 شروع شده و تا فروردین 1303 ادامه پیدا میکند و این مقطعی است که علمای نجف مهاجرت کرده و به ایران هم آمدهاند، یعنی بعد از کودتا آمده و سال 1303 از ایران رفتهاند. در این مقطع، رضاخان اصلاً تمایل ندارد با روحانیت درگیر شود بلکه تظاهرات دینی دارد و به علما احترام میکند و فضای ایران هم به شدت ضد انگلیسی و ضد صهیونیستی است به دلیل حضور علما در ایران و تحرکات صهیونیستها در ایران و منطقه.
در ماجرای جمهوریخواهی، تلقی علما از جمهوریت این بود که نظیر آن چیزی که در فرانسه اتفاق افتاده بود در ایران هم رخ خواهد داد، و این برداشت هم کاملاً صحیح بود، چون مشروطه ایران بیشتر از اینکه تحت تأثیر مشروطه انگلیس باشد، تحت تأثیر جمهوری فرانسه بود و روشهای آنها مثل روشهای جمهوریخواهی فرانسوی بود مثل حذف مخالفین و ترور آنها، اعدام، سختگیری برای سلطنت و حقوق شاه و … موافقان مشروطه غربی آرزو میکنند که ایکاش مشروطه انگلیسی مبنای کار مشروط خواهان قرار میگرفت؛ زیرا انگلیسیها تا همین امروز هم حقوق و احترامی برای ملکهشان قائل هستند ولی در ایران گروهی بر سر کار آمدند که به اسم مشروطه سلطنتی هیچ حقوقی برای شاه قائل نبودند و مشروطه ایران را به سمت بنبست سوق دادند.
در هر حال، علمای نجف وقتی با جمهوریت رضاخانی برخورد کردند تلقی آنها این بود که چیزی شبیه فرانسه قرار است اتفاق بیفتد و کاملاً هم درست تشخیص داده بودند. شهید مدرس هم کاملاً بهجا با جمهوریت مخالفت کرد و دیدگاه ایشان درست بود، چون اصلاً بحث جمهوریخواهی نبود بلکه به بهانه تغییر سلطنت و ایجاد جمهوری قرار بود رژیمی کاملاً وابسته روی کار بیاید و اصولاً بحث سلطنت و جمهوریت، بحث ثانوی و عارضی است و بایستی در آن مقطع جلوی این تغییر گرفته میشد، تغییری که میخواهد به بهانه جمهوریخواهی و تغییر سلطنت، رژیمی کاملاً وابسته را بر سر کار بیاورد. نکته قابلتوجه اینکه هرچند قاجارها فاسد و ناکارآمد بودند و نفوذ غرب در ایران در دوره آنها خیلی گسترش پیدا کرد اما با وجود همه اینها، وابسته نبودند و دلایل فراوانی بر این مطلب وجود دارد ازجمله مقاومت احمدشاه و امضا نکردن قرارداد 1919.
در جهت مقابله با همین جریان جمهوریخواهی است که شهید مدرس مکرراً به احمدشاه که به فرنگ رفته است، نامه مینویسد و توصیه میکند که به ایران برگردد. حتی بعضی از علما ازجمله خود شهید مدرس به شیخ خزعل نامه مینویسند و او را دعوت به قیام علیه رضاخان میکنند. شهید مدرس به شیخ خزعل میگوید: « با تمام سیئاتی که در کارنامه سیاسی تو وجود دارد اما اکنون تو را دعوت میکنم که برای صیانت از ایران، علیه رضاخان قیام کنی». حرکت رضاخان در سال 1302 به سمت خوزستان ـ چون راهها به سمت خوزستان خراب بود از این رو برای رفتن به اهواز تا یک مسیری در ایران حرکت میکردند و سپس به عتبات عراق و از آنجا به سمت اهواز میآمدند. به همین جهت رضاخان در این مسیر به نجف و عتبات میرود و در همین سفر است که با علمای نجف هم دیدار میکند ـ برای سرکوبی شیخ خزعل است. چون شیخ خزعل، عامل و وابسته به انگلیس است، به همین جهت رضاخان سرکوبی او را بهعنوان یک امتیاز مثبت برای خود لحاظ کرده تا وابستگی خودش به انگلستان را نفی کند به اینکه میگفت که او هیچ ارتباطی با انگلستان ندارد؛ زیرا او (رضاخان) بوده که عامل انگلستان (یعنی: شیخ خزعل) را که در خوزستان قصد تجزیه آن را داشته، سرکوب و از بین برده است. در این ماجرا، چنانچه طرح شهید مدرس اجرا میشد و کمیته سعادت شیخ خزعل با مدیریت شهید مدرس ادامه پیدا میکرد هم توطئه کودتا و بعد از آن ناکام میماند و هم تغییر سلطنت و آمدن یک رژیم کاملاً وابسته به نتیجه نمیرسید و هم موقعیت ایران در خلیجفارس آسیب نمیدید.
لازم به ذکر است در اینکه شیخ خزعل، عامل و وابسته به انگلیس است هیچ تردیدی نیست و شهید مدرس هم در نامه خود به او مینویسد که «با توجه به سیئات تو …»، و این تعبیر شهید مدرس به خاطر ظلم او نیست بلکه قطعاً به دلیل وابستگی اوست، و سند هم وجود دارد. البته وقتی شیخ خزعل را حذف کردند، نفوذ ما در منطقه از بین رفت. در ماجرای شیخ خزعل سه احتمال مطرح است: یکی اینکه طرح شهید مدرس اجرایی شود به اینکه با شیخ خزعل و کمیته سعادت، قیامی علیه رضاخان راه بیفتد و بدین ترتیب تمامی ایران از شر رضاخان خلاص میشد. اما اگر شهید مدرس از این جریان حذف شود و احتمال دیگر است: یکی اینکه شیخ خزعل با همه معایب و محاسن حضورش و وابستگیهای به انگلیس بماند و دیگر اینکه رضاخان با همه معایبش بر مسند قدرت بماند.
اگر شیخ خزعل به حال خود واگذاشته میشد احتمالاً یک کشوری ولو شیعی تشکیل میشد که خوزستان و بحرین، مرکز اصلی آن میشد. اصلاً تجزیه منطقه خوزستان و بخشهای مختلف ایران با هدف نابودی نفوذ ایران در هند و خلیجفارس، سیاست قطعی انگلیس بود و اکنون هم هست. در هند موفق شدند ولی در منطقه خلیجفارس با دو هدف تضعیف یا نابودی تشیع و نیز تضعیف موقعیت ایران، انگلیسیها وارد شدند، جزایری را تسخیر کردند و …
با توجه به سیاست کلی انگلستان، حال چنانچه شیخ خزعل بدون کنترل امثال شهید مدرس باقی میماند، مجری برنامهها و سیاستهای انگلیسیها میشد. در هر حال از سه موردی که ذکر شد، تنها یک مورد عملاً اتفاق افتاد و آن موردی است که رضاخان با سرکوبی شیخ خزعل، بر امور مسلط شد که باید تبعات آن بررسی شود.
به هر حال شیخ خزعل در منطقه خوزستان واقعیتی است که بهواسطه حمایتهای انگلیس و موقعیت خانوادگی و قبیلهای، به جایگاه و منزلتی دست یافته است و نمیتوان او را در تحلیلها در منطقه خوزستان و خلیجفارس نادیده گرفت. شهید مدرس هم سعی میکند از همه ظرفیتها مثل شیخ خزعل، میرزا کوچکخان، قیام حاجآقا نورالله اصفهانی … برای نابودی رضاخان استفاده بکند.
شهید مدرس بهعنوان یک شخصیت سیاستمدار با زیرکی خاص از شیخ خزعل علیرغم کارنامه سیاهی که دارد دعوت به همکاری میکند و اینجا است که بحث «دفع افسد به فاسد» و «استفاده از خیر الموجودین» طرح و اصول حاکم بر رفتار مرجعیت شیعه موضوعیت پیدا میکند.
اصول حاکم بر رفتار مرجعیت شیعه:
عالم شیعی، اصول و مبانی دارد که بر رفتار سیاسی او حاکم است. آن اصول عبارتند از:
1ـ صیانت از اسلام و مسلمین (این برای مرجعیت، اصل است)
2ـصیانت از تشیع
3ـ صیانت از ایران
4ـ مبارزه با استعمار (اولویت اول)
5ـ مبارزه با استبداد (اولویت دوم)
6ـ دفع افسد به فاسد
7ـ استفاده از خیر الموجودین
دو اصل اخیر، در حوزه مدیریت مطرح است. موارد فوق، اصول حاکم بر رفتار سیاسی عالم شیعی است و ما نمیتوانیم از پیش خود، رفتار مرجعیت شیعه را تحلیل کنیم. بر اساس همین اصول است که مشاهده میشود در یک مقطعی مرحوم مدرس با روی کار آمدن مستوفیالممالک فراماسون موافقت میکند و در زمانی هم مخالفت میکند یا اینکه شهید مدرس آنجا که میخواهد جلوی تندروی رضاخان را بگیرد از قوامالسلطنه دفاع میکند. اگر این حدود و چارچوبها معین نشود و این موضوع حل نشود در تحلیلهای خود دچار اشکال شده و نمیتوانیم به سؤالات پاسخ دقیق و منطقی بدهیم. شر عظیمی به نام رضاخان وجود دارد، این افسد و شر عظیم را به چه وسیله و با چه کسی میتوان دفع کرد؟ اینجاست که مرحوم مدرس وقتی میخواهد جلوی رضاخان و رشد او را بگیرد، میبیند مستوفیالممالک حریف رضاخان نمیشود، از این رو به سراغ قوامالسلطنه میرود که فاسد است ولی از طرف دیگر، در طرح کودتا اصلاً حضور ندارد. بر این اساس مستوفیالممالک را نمیپذیرد و قائل است که باید قوامالسلطنه باشد. بعد در مقطعی دیگر روی مستوفیالممالک متمرکز شده و میگوید باید او رئیسالوزرا بشود.
اینها اصول حاکم بر رفتار سیاسی مرجعیت شیعه است که برای هر یک میتوان دهها مثال آورد که یک نمونه آن ماجرای شیخ خزعل است که علما میخواستند بهوسیله او دفع افسد به فاسد کنند، با عنایت به اینکه خزعل، شیعه است و با او میتوان حاکمیت ایران را اصلاح و موقعیت تشیع را در منطقه خلیجفارس تقویت کرد؛ زیرا وی در عراق، بصره، بحرین و یمن نفوذ داشت و با او امکان این بود که به نتایج خوبی دست یافته شود.
همانگونه که ذکر شد واگذاری خزعل به حال خود خطرناکتر از باقی ماندن گزینه رضاخان بود، زیرا امکان داشت با تجزیه خوزستان از ایران و کمک انگلیسیها، یک کشور شیعی در کنار ایران تشکیل شود که انگلیسیها کنترل آن را بر عهده دارند؛ چیزی که در عراق اتفاق افتاده بود. البته سرکوبی شیخ خزعل به دست رضاخان به معنای قدردانی از کار رضاخان نیست بلکه اینجا انتخاب بین بد و بدتر است؛ زیرا وقتی شهید مدرس و طرح او کنار گذاشته شود و گزینه مدرس حذف شود یا باید شیخ خزعل بماند و یا رضاخان و ماندن هر دوی آنها باهمدیگر میتوانست منجر به جدایی خوزستان از ایران بشود. اینجا اقدام رضاخان علیه وی حداقل مانع جدایی خوزستان از ایران شد.
البته هر یک از اصول مذکور ملاحظاتی هم دارد مثلاً در بحث صیانت از اسلام و مسلمین، یعنی: سرزمینهای اسلامی، دماء و نوامیس مسلمین و … همان بحثی است که ما را به اتحاد جهان اسلام دعوت میکند منتها بعضیها مکتب تشیع و صیانت از آن را لحاظ نمیکنند مثل سید جمالالدین اسدآبادی، به همین جهت اصل دیگری به نام صیانت از تشیع هم مطرح میشود.
بر اساس همین اصول است که ما در سطح کلان از سرزمینهای اسلامی دفاع میکنیم بهعنوان نمونه علمای ما نظیر آقا نورالله نجفی اصفهانی … در زمان اشغال لیبی توسط ایتالیاییها فتوای جهاد صادر میکنند و یا امروز که ما در مسئله فلسطین درگیر هستیم و … این رفتارها بر اساس همان اصول و اعتقاد مبنایی که حمایت از سرزمینهای اسلامی و مسلمین است شکل گرفته و میگیرد. منتها همین عالم شیعی اگر ایران و تشیع به خطر بیفتد، اولویت او صیانت از ایران و تشیع خواهد بود که نمونههای آن را در اوایل انقلاب اسلامی ایران شاهد هستیم آنجا که شهید منتظری به همراه جمعی به سوریه و لبنان رفتند برای رفتن به فلسطین و دفاع از آن، ولی از آنجا که جنگ تحمیلی شروع شده بود امام خمینی (ره) به آنها دستور بازگشت داده و فرمودند: راه قدس از کربلا میگذرد. تحلیل این مسئله این است که حفظ ایران برای ما واجب است و اصل اولی این است که باید یک ایران قدرتمندی وجود داشته باشد، چون اگر ایران قدرتمندی باشد میتواند از کانونهای مقاومت در منطقه دفاع و صیانت بکند.
بحث اصول حاکم بر رفتار سیاسی مرجعیت شیعه بهعنوان مقدمه این مباحث امر ضروری بود که عدم توجه به آنها میتواند ما را در تحلیل رفتار بزرگان و علمای شیعه دچار اشکال کرده و نتوانیم به درستی پاسخگوی سؤالات و شبهات باشیم.
شهید مدرس از همان ابتدا مخالف رضاخان بود و آن سیلی که به گوش او نواخته میشود در همین ماجراست. علمای نجف هم از این برخوردها میترسند منتها رضاخان وقتی به نجف رفته و با علما صحبت میکند و بعد هم از جمهوریطلبی عدول میکنند، آن علما کاری با رضاخان نداشته و خیلی با او درگیر نمیشوند.
شهید مدرس در مواجهه با رضاخان طرحهای مختلفی دارد که یکی پس از دیگری با شکست روبهرو میشود. طرح اول ایشان این بود که اصلاً رضاخانی نباشد. طرح دوم شهید مدرس این بود که اگر قرار است رضاخان باشد فقط وزیر جنگ باشد؛ زیرا به این ترتیب از سوی رئیسالوزرا و مجلس کنترل میشود و باید به آنها پاسخگو باشد اما خود رضاخان و کسانی که او را به قدرت رسانده بودند فراتر از این نگاه میکردند.
طرح بعدی، نخستوزیری رضاخان بودکه باز شهید مدرس محکم ایستاد که او نباید نخست وزیر شود و به شدت مقابله کرد ولی اینجا هم موفق نشد.
در جریان جمهوریخواهی رضاخان، شهید مدرس و افرادی مثل عشقی ـ روزنامهنگار ـ ملک الشعرای بهار و … موفق شدند آن را به شکست بکشانند. رضاخان در این ماجرا به هیچ کس رحم نمیکرد و افراد را ترور میکرد و به هر قیمتی که بود میخواست بحث جمهوریت را در ایران پیش ببرد. عشقی، شاعر و روزنامهنگاری است که خیلی هم سابقه خوبی ندارد ولی در مقطعی که منجر به ترور و کشته شدن او شد مواضع مثبت ملی اتخاذ کرد و در ماجرای جمهوریخواهی، موضع مخالفت با رضاخان میگیرد. شهید مدرس تشییع جنازه او را به یک میتینگ سیاسی تبدیل میکند. شهید مدرس توانست با مدیریت خود، عشقی و امثال او را به خدمت خود درآورد و عشقی آن شعر معروف ضد جمهوری را سرود. به هر حال تمسخر رضاخان در قالب شعر از همان ترفندها و ظرفیتهایی بود که شهید مدرس از آن بهره برد.
رضاخان در راه تحقق اهداف خود در ماجرای جمهوریت به هیچکس رحم نمیکرد و مخالفین خود را از سر راه برمیداشت. یکی از آن افرادی که باید کشته شود ملکالشعرای بهار است که نماینده مجلس بود ولی تروریستها به اشتباه، فرد دیگری را که شباهتی با او دارد میکشند و سر او را میبرند.
یکی از سندهایی که نشاندهنده مقاومت و سرسختی شهید مدرس در برابر جریان رضاخانی است سندی به تاریخ 7/5/1303 است که مربوط به استیضاح رضاخان است. هیچکس جرأت نمیکرد وی را استیضاح کند. بعد از این استیضاح بود که مرحوم مدرس را در خیابان مفصلاً کتک زدند و ملکالشعرای بهار و دیگر امضاکنندگان استیضاح هم جرأت نکردند در جلسهی استیضاح حضور پیدا کنند. متن سند استیضاح به شرح زیر است:
اینجانبان راجع به مواد ذیل از آقای رئیس الوزاء استیضاح مینماییم:
1ـ سوء سیاست نسبت به داخله و خارجه
2ـ قیام و اقدام بر ضد قانون اساسی و حکومت مشروطه و قوانین مجلس شورای ملی
3ـ تحویل ندادن اموال مقصرین و غیره به خزانه دولت
امضاء: حائری زاده عراقی ـ ملکالشعرای بهار ـ مدرس و دو نفر دیگر
5 نفر در مجلس جرأت کردند که رضاخان را استیضاح کنند و دو نفر از آنها هم روز استیضاح به مجلس نمیآیند و مرحوم مدرس هم به دلیل کتک خوردن در خیابان مجبور میشود در منزل استراحت کند.
بعد از این ماجرا، علمای مشروطهخواهی که رضاخان به آنها اینگونه وانمود کرده بود که برای تقویت اسلام و تشیع و ایران و ایجاد امنیت و پیشرفت کشور و ….آمده است؛ مشاهده کردند که وی دست از جمهوریخواهی برداشته و سرجای خود آرام گرفت. بر این اساس این علما همچنان با وی همراهی میکنند تا با پدیدهای به نام “تغییر سلطنت” مواجه میشوند.
تغییر سلطنت توسط رضاخان و واکنش علما و روحانیت:
در مسئله تغییر پادشاه و سلطنت باز علمای مذکور قائلند که شاید رضاخان بتواند اهداف مشروطه را محقق کند. در مجلس مؤسسان عدهای از علما حضور داشتند و به سلطنت رضاشاه رأی دادند. در اینجا سؤالی مطرح میشود که علمای حاضر در مجلس مؤسسان، تعدادی روحانی سلطنتطلب مستبد طرفدار استبداد رضاخانی بودند و اصلاً اینها رضاخان را بر مسند قدرت نشاندند؛ پس چرا شما به رضاخان ایراد میگیرید و عاملان اصلی این تغییر سلطنت را که این علما هستند، مؤاخذه نمیکنید؟ تکلیف آن کسانی که به رضاخان رأی دادند، چیست؟ اینها سؤالاتی است که در بررسی وقایع و حوادث آن دوره و تحلیل آنها باید به پاسخ صحیح این سؤالات برسیم.
آیتالله کاشانی از کسانی است که به رضاخان رأی داده است، نیز حاجآقا نورالله نجفی اصفهانی و تعداد دیگری از علمای مطرح در این ماجرا به رضاخان رأی دادند. تنها مرحوم آقا میرزا محمود امامجمعه زنجانی جرأت کرد و از جلسه بیرون رفت و رأی نداد. البته علمایی که رأی دادند بعداً پشیمان شدند و به گونهای اشتباه خود را جبران کردند که بیان خواهد شد.
مجلس مؤسسان وقتی تأسیس شد که بحث تغییر سلطنت پیش آمده بود. قبل از تغییر سلطنت، رضاخان یک سری اقداماتی انجام داده بود که تقریباً میتوان گفت تغییر سلطنت، قطعی است. تعدادی از علما هم در مجلس مؤسسان حضور یافتند و حتی پیشنهاد شد که تاج شاهی را یکی از علما روی سر رضاخان بگذارد که علما زیر بار این پیشنهاد نمیروند و این کار را نمیکنند.
البته به نظر ما کار درست همان بود که شهید مدرس و امامجمعه زنجانی انجام دادند که شهید مدرس اصلاً در مجلس حضور نیافت و مرحوم امامجمعه زنجانی هم از مجلس بیرون رفت و بدین ترتیب با این ماجرا مخالفت کردند، منتها بحث دفع افسد به فاسد و تحلیلی که مبنای عملکرد این علما است، چنین است:
علمایی که به دنبال تحقق مشروطه هستند از باب مشروطهطلبی خود، در مجلس حضور یافته و رأی دادند، نه به خاطر شخص رضاخان. تحلیل آنها این بود که نظام حکومتی، نظام مشروطه است. قاجارها نمیتوانند کشور را اداره کنند و اکنون فردی پیدا شده که توان اداره کشور را دارد و ما هم قسم نخوردیم که قاجارها حتماً باید شاه ایران باشند؛ بنابراین مناسب است که آنها بروند و رضاخان کار را به دست بگیرد. این نکته از آن اتفاقی که در مجلس افتاد و نیز اتفاقات بعدی کاملاً به دست میآید.
این مجلس مؤسسان ظاهراً قانونی بود، نه اساساً، زیرا انتخاباتی برگزار شده و این نمایندگان انتخاب شدند منتها در فرآیند انتخاب و چگونگی آن بحث است و البته همه افراد این مجلس، علما نبودند. شاید بسیاری از علما که در این مجلس آمدند از این حیث بود که یک امر مهمی در حال وقوع است و تحلیل آنها این بود که حالا ما باشیم و حضور داشته باشیم یا اصلاً نباشیم. شهید مدرس بر این باور بود که نباید باشیم، و این تحلیل او به نظر ما هم درست است. ولی کسانی که قائل بودند باید حضور داشته باشیم صحبت آنها این بود که نمیتوانیم حضور نداشته باشیم؛ زیرا قانون اساسی مشروطه وجود دارد و این فرد هم شاه مشروطه است.
در همین جلسه رأیگیری از علما خواستند که تاج را روی سر شاه بگذارند و آنها قبول نکردند ـ البته تاجگذاری رسمی در جلسه بعد اتفاق میافتد منتها در همین جلسه، به شکل صوری بحث این بود که رضاخان، شاه شده است- وقتی بعداً تاج را روی سر شاه گذاشتند بلافاصله حاجآقا نورالله نجفی اصفهانی به طرف شاه میرود و قرآنی را که همراه دارد در مقابل او گرفته و به وی میگوید: باید به این قرآن سوگند بخوری که از قانون اساسی و از قوانین اسلامی عدول نکنی. در حالیکه برنامه سوگند خوردن به قرآن اصلاً جزء برنامههای این جلسه نبود که مرحوم حاجآقا نورالله انجام داد. این کار نشان میدهد که این علما با این رویکرد به مجلس آمدهاند.
چگونگی انتخاب نمایندگان مجلس:
در مورد انتخابات مجلس پنجم که به تغییر سلطنت و خلع قاجاریه از سلطنت و تعیین رضاخان به سلطنت رأی داد، بیش از دو سه هزار سند وجود دارد که نشان میدهد نمایندهها چگونه انتخاب میشدند . رضاخان در مورد انتخاب افراد خاص با امرای لشکرها مکاتبه میکرد که سند زیر یک نمونه از آنهاست:
امیر لشکر جنوب / شخصاً کشف نمایید.
لزوماً تذکر میدهم که برای انتخاب نوبخت از بوشهر لازم نیست مساعدتی به عمل آید. میرزا علی اصغرخان حکمت را هم از کاندیداهای شیراز خلع نموده، وسایل انتخاب او را از جهرم فراهم دارید. در خصوص ضیاءالواعظین بایستی به هر قسم شده از انتخاب مشارالیه جلوگیری شود. برای نمایندگان کرمان عطاء الملک روحی، آصف الممالک، عدل السلطنه و رفعت الدوله در نظر گرفته شده است. البته در انتخاب آنها اهتمام لازم به عمل آوردید. «وزیر جنگ و فرمانده کل قشون»
نامه فوق را رضاخان در حالیکه رئیسالوزرا هم هست ولی بهعنوان وزیر جنگ و فرمانده کل قشون امضا کرده و از این موضع به فرماندهان لشکرها دستور میدهد که چه کسانی باید نماینده شوند. چندین هزار سند به همین مضمون در مجموعه اسناد وجود دارد که در آنها تصریح شده که چه کسی از کجا باید انتخاب بشود مثلاً مرحوم حاج آقا نورالله نجفی که از اصفهان به مجلس مؤسسان میآید، در مجلس پنجم شورای ملی هم مردم او را بهعنوان کاندیدا معرفی کرده بودند ولی پیرو نامه رضاخان توصیه میشود که به هیچ وجه اجازه ندهید این فرد، انتخاب شده و وارد مجلس شود.
در هر حال، مجلس شورای ملی اینگونه شکل گرفت. برای همین است که امام خمینی (ره) میفرماید: «این مجلس، غیرقانونی است، آن مجلس مؤسسان هم حرکتشان غیرقانونی بود، زیرا در قانون اساسی این پیشبینی نشده بود.»
تا اینجا از علمای مشروطهخواهی که با سیاستهای اعلامی رضاخان تا حدود زیادی با خوشبینی برخورد کرده بودند، صحبت شد. البته در ضمن آن از شهید مدرس هم که مشروطهخواه ولی مخالف بود نیز صحبت شد. باید توجه داشت آن دفع أفسد که مدنظر علما بوده است وضعیت بد ایران بود. وضعیت به هم ریخته کشور که دلایل مختلفی داشت-که جلسه قبل به آن پرداخته شد ـ علما را به این نتیجه میرساند که اگر این فرد (رضاخان) قدرت پیدا کند میتواند مسائل را حل کند و علما هم نظارت میکنند. امثال حاجآقا نورالله نجفی اصلاً فکر نمیکردند که روزی رضاخان به یکباره تغییر رویه بدهد و سیاستهای ضد دینی او آشکار شود. البته آیتالله شاهآبادی شاید به آن دلایل معنوی و عرفانی، به این موضوع پی برده بود که رضاخان، فرد مناسبی نیست، مرحوم بافقی هم باز به همین دلایل به اینجا رسیده بود و شهید مدرس هم بهعنوان تحلیلگر و فعال سیاسی این موضع را گرفته بود اما بقیه علما اصلاً چنین فکری را در مورد وی نمیکردند.
رضاخان و اقدامات وی پس از رسیدن به مقام سلطنت:
وقتی که رضاخان بر مسند پادشاهی نشست، دیگر آن توجیهی که تا دیروز میکرد که به من فرصت بدهید و گامبهگام کارها را انجام خواهم داد، منتفی است؛ چرا که اکنون قدرت را به دست گرفته و بایستی کارها را شروع کند و به دستورات کسانی که او را بر سر کار آوردهاند در خصوص روحانیت و دین به طور جدی پاسخ بدهد.
وقتی که رضاخان، شاه شد، محمدعلی فروغی دولت تشکیل داد که عمر کوتاهی داشت و عمدتاً بحث تاجگذاری رسمی شاه را ساماندهی کرد. سپس مخبرالسلطنه هدایت قدرت را به دست گرفت. وی کاملاً دروس حوزوی را خوانده بود و هر چند لباس روحانیت را به تن نداشت ولی روحانی بود. اولین کار مخبرالسلطنه هدایت، صدور اطلاعیهای مبنی بر ممنوعیت امربهمعروف و نهی از منکر است. بعد چون قرار است قشون جدید تشکیل شود و قشون جدید، نیروی داوطلب نمیخواهد و سرباز باید داشته باشد طرح «سربازگیری» مطرح میشود و رضاخان سربازگیری را آغاز میکند.
کم و بیش اخبار و اطلاعات از اقدامات رضاشاه به گوش علما میرسد، مخصوصاً وقتی افراد مسئلهدار زمام امور را به دست میگیرند نگرانی علما بیشتر میشود. بهعنوان مثال وقتی علیاکبر داور مسئولیت میگیرد، عدلیه را منحل و دادگستری و عدلیه جدید راه میاندازد. عدلیه جدید به سمت عرفی کردن قوانین و قانونگذاری حرکت میکند و علما در آن جایگاهی ندارند. ابتدا همه نیروهای قبلی را بیرون کرده و هیچکس را راه نمیدهد و تعدادی جوان تحصیلکرده غربی در رشته حقوق را به کار میگمارد. پس از مدتی متوجه میشود که اینها نمیتوانند اداره کنند و به اشتباه خودش پی میبرد. از این رو از بعضی از علما جهت همکاری در عدلیه جدید دعوت به عمل میآورد منتها به این شرط که باید از لباس روحانیت خارج بشوند. و بدین ترتیب عدهای از روحانیون با این شرط به عدلیه جدید میپیوندند و به این صورت قدری از مشکلات کاسته میشود.
نمونه دیگر از افراد مسألهدار که مشکل ساز بودند تیمورتاش است. وی که فراماسون، بیدین و متجاهر به فسق علنی بود برای اینکه تغییر سبک زندگی را در ایران نهادینه کند کلوپی به نام «کلوپ ایران» در تهران تأسیس میکند که صاحبمنصبان کشور به همراه همسر و دخترانشان باید به آنجا میآمدند و … در این مقطع هنوز منع حجاب نشده است. در سال 1307 شرابخواری علنی و تعرض به نوامیس مردم در کلوپ ایران بود و صاحبمنصبان کشور هم حضور داشتند و رفتارهای منافی عفت و … انجام میدادند.
نکته: بین منع حجاب و کشف حجاب باید تفاوت قائل شد. کشف حجاب تقریباً از دوره مشروطه وجود دارد و از آن زمان شروع میشود منتها موارد آن اندک است و کسانی هم که با آن وضع بیرون میآیند انگشتنما هستند و مردم آنها را به هم نشان میدهند و مسخره میکنند و بعضیها هم تذکر جدی میدهند تا جایی که رضاخان ابتدای امر که روی کار میآید به پلیس دستور میدهد که اگر کسی مزاحم خانمهای مکشفه شد با آنها برخورد کنید و این یعنی: حمایت ضمنی از اینها و برخورد با کسانیکه میخواهند جلوی این هنجارشکنان را بگیرند ولی هنوز منع حجاب مطرح نشده است. آن منع، مرحله نهایی آن تغییراتی است که اینها در حوزه سبک زندگی، حجاب و … میخواهند در کشور انجام دهند.
به هر حال، اینگونه افراد، حاکم شدند و وقتی اینها حاکم میشوند بروز و ظهور سیاستهای ضد دینی رضاشاه بیشتر میشود. مرحوم حاجآقا نورالله نجفی اصفهانی ـ همان کسی که در مجلس مؤسسان بود ـ در سال 1306 علیه رضاخان قیام کرد و این نشان میدهد که قصد علمای حاضر در مجلس مؤسسان، تأیید دیکتاتوری و رضاخان نبود بلکه اینها در قالب نظام مشروطه سلطنتی میگفتند که شاه قاجار، قدرت اداره کشور ندارد و شخصی که قدرت و توانایی اداره کشور دارد میخواهد قدرت را به دست بگیرد و تحت اشراف ما و با رعایت قرآن و شریعت و قانون اساسی سلطنت بکند. اما وقتی که این فرد پا فراتر از این محدوده میگذارد مرحوم حاجآقا نورالله قیام خود را شروع میکند. قیام حاجآقا نورالله و کتک خوردن مرحوم بافقی در حرم حضرت معصومه (س) تقریباً پایان کار حزب ض.ا است و در این مقطع کارنامه این حزب بسته میشود.
در این مقطع، علمای مشروطهخواهی که به این تغییر دل بسته بودند و فکر میکردند این تغییر میتواند ایران را سعادتمند کند، متوجه اشتباه خود شدند.
قیام مرحوم حاجآقا نورالله نجفی اصفهانی علیه رضاشاه:
در مباحث گذشته گفتیم که تعدادی از علما در مجلس مؤسسان حضور داشتند و به سلطنت رضاشاه رأی دادند با همان دلایلی که ذکر شد ولی بعدها که رضاشاه تغییر رویه داد و سیاستهای ضد دینی وی آشکار شد، متوجه اشتباه خود شده و هر کسی سعی کرد که اشتباه خود را به نحوی جبران کند، نمونه آن قیام مرحوم حاجآقا نورالله نجفی است که از اصفهان به همراه علما و روحانیون راه افتاد و به قم آمد ـ امام خمینی (ره) میگوید: این بزرگترین قیام علما علیه رضاشاه بود ـ مرحوم حاجآقا نورالله از همه علمای بلاد دعوت کرد که به حرکت و قیام وی بپیوندند و مرحوم مدرس هم با مکاتبات رمزی که با ایشان داشت آنها را تشویق به پایداری میکرد.
اینجا یکی از جاهایی است که تفاوت آن جریان فرهنگی که مخالف برنامهها و سیاستهای رضاخان بود با جریان مخالف سیاسی کاملاً نشان داده میشود. علما از بلاد مختلف مهاجرت کردهاند و به قم آمدهاند. حدود 5 سالی است که حوزه علمیه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری دایر شده است. ایشان در این قیام علما ورود پیدا نمیکند ولی مخالفت هم نمیکند ـ چنانکه مخالفت میکرد و در مقابل قیام علما میایستاد شاید میتوانستیم بگوییم که ایشان میخواهد رضاشاه باشد- ولی به این قیام ورود نمیکند کما اینکه در جریان ماجرای مرحوم بافقی و کتک خوردن ایشان نیز ورود پیدا نمیکند و اصلاً اطلاعیه میدهد که هر نوع گفتگو در مورد حاج شیخ محمدتقی بافقی ممنوع است. ایشان این نکته را به حوزه بهعنوان رئیس حوزه علمیه اعلام میکند و در مباحث بعدی روشن خواهد شد که این تدبیر ایشان در راستای حفظ و صیانت از حوزه علمیه چقدر مؤثر بوده است. در هر حال، اینجا تفاوت این دو جریان در عملکردشان آشکار میشود.
مرحوم حاجآقا نورالله از اصفهان حرکت کرده و به قم میآید. رضاشاه واقعاً از این حرکت وحشت میکند. از این رو تیمورتاش به قم آمده و با حاجآقا نورالله دیدار میکند و قول میدهند که همه خواستههای قیامکنندگان را برآورده کنند.
البته این مقطع، ابتدای حرکت ضد دینی دستگاه پهلوی است و آنها از این نوع حرکتها میترسند و واقعیت هم این است که چنانچه قیام حاجآقا نورالله با آن ترتیبی که ابتدا شروع شده بود، پیش میرفت، رضاخان و دستگاه حاکمه مشکل جدی پیدا میکرد؛ اما وقایع و اتفاقاتی در قم، نجف و سایر شهرهای ایران رخ داد که مانع از این شد تا قیام به اهداف خودش برسد.
این حوادث و وقایع، تجربههای خوبی است که بعضی تمایل به ورود به آن ندارند در حالیکه میتواند درس و تجربه خوبی برای دوره کنونی ما هم باشد. ما باید به این مباحث ورود پیدا کنیم و نشان دهیم که چرا قیام این عالم دینی که بزرگترین قیام علمای ایران علیه رضاشاه بود در سال 1306 توفیقی به دست نیاورد؟
بررسی علل ناکامی قیام علما به رهبری حاجآقا نورالله اصفهانی:
یکی از علل عدم توفیق قیام حاجآقا نورالله به نجف برمیگردد. چون اسناد و مدارک آن الان منتشر شده و موجود است از این رو مطلب را بیان و ماجرا را تحلیل میکنیم و این تحلیلها برای روشن شدن اذهان و بصیرت افراد لازم است.
آقازادههای بعضی از بیوت علما از جمله بیت مرحوم آخوند خراسانی ـ پسر مرحوم آخوند (میرزا مهدی)- و چند نفر دیگر از آقازادهها بسیار بد عمل کردند و بعضاً مشکوک به همکاری و همراهی با انگلیس بودند که اسناد منتشره مشخص است. رضاخان در بیت مراجع علما نجف ـ چه آن مرجع حضور داشته باشد و چه نداشته باشد، زیرا مرحوم آخوند در سال 1328 ق مرحوم شده و دیگر نیست ولی بیت او که یک بیت معمولی نیست، وجود دارد ـ نفوذ دارد. در باب عظمت بیت مرحوم آخوند خراسانی باید دانست که مرحوم آمیرزا محمد آقازاده خراسانی (یکی از پسرهای مرحوم آخوند خراسانی) به مشهد میآید و در آنجا به قدری اعتبار و شأن و منزلت پیدا میکند که پادشاهی میکرد و به او شاه خراسان میگفتند.
مراجع نجف مثل مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم نائینی وقتی متوجه میشوند که رضاخان آن کسی نیست که آنها گمان میکردند و ابتدا خودش را به گونهای نشان داده و الان به گونهای دیگر رفتار میکند مصمم میشوند علیه رضاخان قیام کنند. جلسات متعددی در نجف برگزار میشود. اسنادی که امروزه از این آقازادهها منتشر شده است نشان میدهد که آنها در جلسات مشورتی مراجع (یعنی مرحوم نائینی، آسید ابوالحسن اصفهانی وآشیخ محمدمهدی خالصی) حضور دارند. مراجع متوجه میشوند که اوضاع در ایران به گونهای دیگر پیش میرود، از این رو جلسات مشورتی متعددی میگذارند و بحث بر سر این است که حکم جهاد علیه رضاخان صادر کنند. علمای ایران که قیام میکنند علمای نجف هم مصممتر شده و این جلسات متعدد را برنامهریزی میکنند.
گزارشهای این آقازادهها به تیمورتاش حاکی از این است که همه چیز را در گزارش منعکس میکردند، بدین ترتیب مرتباً جلسات مکرر علمای نجف و تصمیمان آن جلسات را گزارش میکردند. دربار هم روی اینها و گزارشاتشان حساب باز کرده بود.
آخرین گام مراجع نجف این بود که حکم جهاد علیه رضاخان صادر کنند و صادر هم کردند. مرحوم آقای بروجردی و آقای شاهرودی مأمور میشوند که این احکام را برای علمای ایران و عشایر، به ایران بیاورند. اینجا این آقازادهها نامه مینویسند و در گزارش خود اعلام میکنند که دیشب جلسه بود و هر چه تلاش کردیم که مانع شویم، موفق نشدیم و مفسدین توانستند کار خود را پیش ببرند و این دو نفر (مرحوم بروجردی و شاهرودی) با حکم مراجع برای علما و عشایر قصد ورود به ایران را دارند و از مرز قصرشیرین هم میآیند، ضمناً مشخصات و ویژگیهای آنها را هم اعلام کرده و مینویسند: آنها را دستگیر کنید. دستگاه حکومتی مرحوم آقای بروجردی و آقای شاهرودی را دستگیر میکند و بدین ترتیب دستگاه حاکمه متوجه میشود که قرار است علمای ایران و عشایر قیام کنند.
رضاشاه از سال 1303 ش با عشایر درگیر بود اما وقتی این حکم مراجع در خصوص جهاد، علنی شد به یکباره به این نتیجه رسید که عشایر، بازوی نظامی مرجعیت شیعه هستند که هر وقت بخواهند میتوانند دستگاه حاکمه را به زحمت بیاندازند. از این رو به سراغ عشایر رفتند. در اسناد موجود، صحنههایی از لشکرکشی به لرستان هست که تدارک گسترده، آموزش و مانور گسترده برای حمله به لرستان را نشان میدهد. درگیری از سال 1303 شروع میشود ولی درگیری اساسی از سال 1307 تا 1317 است که عشایر را نابود میکنند. آن چهار هواپیمایی را هم که رضاخان میخرد و به ایران میآورد فقط برای بمباران عشایر است، مانورهای نظامی هم صرفاً برای جنگ با عشایر است و بدین ترتیب آسیبها و لطمات زیادی به عشایر وارد میشود.
اصولاً بحث یکجانشینی عشایر در این زمان مطرح میشود و این طرح فقط برای این است که قدرت رزمندگی و آمادگی نظامی عشایر تقلیل برود؛ چون آنها همیشه در حال حرکت هستند و با حضور در کوه ، دشت و صحرا و آموزشهای خاص خود، روحیه جنگاوری دارند. شاید بدنه عشایر در حوزه معارف و مسائل دینی آموزشهای لازم را ندیده بودند و اطلاعات کمی داشتند ولی بازوی روحانیت شیعه و پایبند به حرفها و تصمیمات آنها بودند و از جان مایه میگذاشتند. بر همین اساس رضاخان به این نتیجه رسید که آنها را یکجانشین کرده و بدین ترتیب حالت رزمندگی را از آنها بگیرد، کمکم آموزشهای غربی را بین آنها رواج بدهد.
در هر حال، این یک گام بود که دستگاه حاکمه رضاخانی با کمک همان آقازادهها برداشت و توانست بدینصورت هم افراد فعال نهضت و هم برنامههای آن را از این طریق کشف کرده، بفهمد.
عامل دوم، وعده و وعیدهای دستگاه حکومت بود که حکومت وعدههایی داد و بعضی از علمای با این وعدهها، زود قانع شدند. از این رو کمکم دور حاجآقا نورالله خلوت شد و بعضی از آقایان به وطن خود برگشتند؛ چون دستگاه حاکمه با تمام توان سعی کرده بود جمع علما را به صورت حسابشده، متفرق کند و ابزار آنها هم در این کار، برخی از این آقایان و آقازادهها بود. وقتی اطرافیان حاجآقا نورالله متفرق شدند، روزی اعلام کردند که ایشان درد دندان دارد و تب کرده است. سپس اعلام شد که اعلیحضرت دستور دادهاند طبیب شخصی ایشان برای مداوای حاجآقا نورالله اعزام شود. طبیبی از تهران اعزام شد و در قالب مداوای درد دندان حاجآقا نورالله و تزریق در لثه ایشان، این عالم دینی روز بعد از دنیا رفت و فرصت نکرد به اصفهان برگردد هرچند برخی از علما با دسیسه دستگاه حاکه از قیام فاصله گرفته و برگشته بودند.
بدین ترتیب علما متفرق شدند و مرحوم حاجآقا نورالله به شهادت رسید و این قیام بزرگ علما که بر اساس اسناد موجود واقعاً رضاخان از این واقعه وحشت کرده بود، سرکوب و به شکست انجامید.
آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری و شیوه برخورد و تقابل با رضاخان:
با کتک زدن و برخورد فیزیکی رضاخان با مرحوم آشیخ محمد تقی بافقی در حرم حضرت معصومه(ع) همه چیز علنی شده و آن نیات باطنی پهلویها آشکار میشود. ماجرا از این قرار است که همسر و دختر رضاخان با وضع نامناسبی وارد حرم مطهر شده و در قسمت بالای ایوان حرم مینشینند. مرحوم آقای بافقی که بهشدت نسبت به انجام فریضه امربهمعروف و نهی از منکر اهتمام دارد ، وقتی متوجه ماجرا میشود وارد حرم شده و به آنها تذکر میدهد. خبر مزبور به رضاخان میرسد. البته همه این ماجرا از اصل، طرح و برنامه بود و رضاخان اساساً میخواست بساط حوزه و دین را جمع کند و حال آنکه در چنین فضایی و یک سال بعد از کودتا، مرحوم حایری به قم آمده و برنامه حوزه را راهاندازی کرده است. از این رو اینکه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حایری میگوید: «هرگونه صحبتی درباره آقای بافقی ممنوع است» ، میداند که چه اتفاقی قرار است بیفتد.در این ماجرا ، رضاخان با چکمه وارد حرم حضرتمعصومه (ع) شده و مرحوم آقای بافقی را زیر مشت و لگد میگیرد و بهشدت کتک میزند و بدین ترتیب با این رفتار خود برای حوزه و روحانیت خط و نشان میکشد. حتی رضاخان همان روزی که به حرم مطهر آمد و مرحوم بافقی را کتک زد، از قم بیرون نرفت و در آنجا ماند تا ببیند چه کسی جرأت دارد اعتراض کند و آیا کسی هست که عکسالعمل نشان دهد یا نه. نقل میکنند تنها کسی که ظاهراً میخواست عکسالعمل نشان بدهد و نتوانست، مرحوم آیتالله طالقانی بود که در آن زمان ، طلبه جوانی قدرتمندی که در مدرسه فیضیه میدوید و دنبال چوب میگشت که با آنها درگیر شود.
اینجا است که انسان ، حکمت آن اطلاعیه مرحوم حایری در مورد ممنوعیت صحبت در مورد ماجرای آقای بافقی را متوجه میشود. شاید بعضیها این رفتار ایشان را به حساب ترس و محافظهکاری بگذارند ولی به نظر میرسد که مرحوم حایری به درستی وظیفه خود را که همان فعالیت فرهنگی و تربیت نیرو بود، تشخیص داده و آن را انجام داد، البته این بدان معنی نیست که ایشان یا کاری که دیگران در مخالفت با رضاخان انجام میدادند، مخالفت کند، بلکه دخالت نکرده و ورود پیدا نمیکند، نه اینکه مخالفت کند.
حدود سال 1314 ش فشار بسیار زیادی روی مرحوم حایری است و دوست و دشمن به ایشان طعنه میزنند که چرا علیه رضاخان قیام نمیکنند و حال آنکه این مقطع زمانی بهگونهای است که اصلاً نمیتوان کاری انجام داد و اگر همۀ فرصتها از دست برود خیلی سخت میتوان جبران کرد و به نظر میرسد ایشان بهدرستی کار تربیت نیرو را انجام داد و اصولاً هیچ لزومی نداشت در ماجرایی که واقعاً نهایت و نتیجه آن هم مبهم است و معلوم نیست چه خواهد شد، همۀ توانمندیهای خود را عرضه و تمام ظرفیتهای خویش را به میدان آورد.
امام خمینی(ره) وقتی از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حایری یاد میکنند همیشه و همهجا ایشان را به بزرگی یاد میکنند و از اینجا معلوم میشود که رفتار ایشان را قبول دارند و اگر هم ایشان از شهید مدرس تعریف و تمجید می¬کنند بدین معنا نیست که مرحوم حایری را قبول نداشتهاند.
نقل شده است سال 1314 که انتقادات و اعتراضات به مرحوم حاج شیخ زیاد میشود، ایشان به پیشکار خود می¬گویند مجله¬ای را برای ایشان بیاورد، مجله¬ای که ظاهراً از انگلستان برای ایشان ارسال میشده و حاوی مطالب و مقالاتی دربارۀ ایران و اهداف انگلیس بوده است ـ آنگونه که گفته شده است این نشریه توسط آقاخان محلاتی، امام فرقه اسماعیلیه برای ایشان ارسال میشده است ـ در آن نشریه از کودتا و برنامههای انگلیس مطالبی درج شده بود. مرحوم آیه الله حایری از فرط فشاری که از این انتقادات به ایشان آمده بود، گریه کرده و گفتند: «ببینید ما با رضاخان طرف نیستیم؛ ما با انگلیس و برنامههای آن در منطقه مواجه هستیم؛ فکر نکنید که اگر ما رضاخان را زدیم کار تمام است». البته تجربۀ مبارزات علمای بینالنهرین با انگلیس هم همین را نشان میدهد که آنها با انگلیس جنگیدند و موفق هم شدند و مانع الحاق بین¬النهرین به هندوستان شدند و کشور عراق را تأسیس کردند ولی بعد انگلیس مسلط شد و عراق تحت سیطرۀ آنان درآمد. بنابراین از این سخنان مرحوم آیت¬الله حایری برمی¬آید که ایشان یک چنین برداشتی را داشتند که دشمن و خطر خیلی بزرگتر است و رضاخان نیست؛ شاید او پیادهنظام دشمن اصلی باشد ولی دشمن اصلی، کس دیگری و جای دیگری است و ما باید همان وظایف و فعالیتهای فرهنگی خود را داشته باشیم.
حال چنانچه بعضی از مخاطراتی که در آن دوره، ایران را از جهت فرهنگی تهدید می¬کرد، بررسی کنیم عمق کار معلوم میشود و اینگونه نبود که مرحوم حاج شیخ درکمال آرامش و امنیّت و بدون هیچ مشکلی و مانعی، حوزۀ علمیه را تأسیس و سیاست فعالیت فرهنگی را در پیش گرفت و سپس با خیال راحت توانست کار خود را پیش ببرد. هزاران مانع و مشکل پیش روی فعالیتهای ایشان بود. حکومت طرحی را تصویب و ابلاغ کرده بود بهعنوان طرح «تقلیل اربابِ عمائم» و این طرح در دورۀ رضاشاه بود که بر اساس آن برای استفاده از لباس روحانیّت، طلاب باید هر ساله از دستگاه حکومتی مجوز می¬گرفتند که این مطلب در خاطرات خطیب ارزشمند مرحوم آقای فلسفی هم به آن اشاره شده است. در اوج فعالیت مرحوم آیتالله حایری در حوزۀ علمیه گفته می¬شود تعداد طلاب بین 750 تا 800 نفر بود که بر اساس طرح مذکور هرساله باید از این تعداد کاسته شود.
با توجه به سیاست رضاخان در خصوص حوزههای علمیه و روحانیت که مأموریت وی جمع کردن این تشکیلات و از بین بردن آن بود، مدارس حوزۀ علمیه را بعضاً تبدیل به مدارس به سبک جدید یا… کرده بودند. بدین ترتیب مشاهده میشود که در راستای سیاست حذف روحانیت، چنین فضایی در دوره حکومت رضاخان برای حوزه¬های علمیه ایجاد شده بود و این نشان می¬دهد که واقعیت، چیز دیگری بود و به طور جدی درگیری وجود داشت.
چنانچه گفته شود در هر حال مرحوم آیتالله حایری، مرجع بزرگ جهان تشیع بودند و اگر حرکتی را شروع میکردند، مردم حمایت میکردند و قیام عمومی علیه رضاخان شکل می¬گرفت، پاسخ این مطلب این است که:
این مطلبی است که ما امروز با لحاظ شرایط کنونی میگوییم ولی به هیچ وجه اصلاً معلوم نیست که عاقبت کار چه می¬شد. ضمن این که گروهای دیگر هم در سطح جامعه فعّال بودند. ما تا اینجا فقط از رضاخان و اقدامات او گفتیم و حال آنکه گروه¬های دیگری هم هستند که فعال هستند و شرایط دیگری هم وجود دارد مثل اینکه حوزۀ علمیۀ نجف به شدّت آسیب دیده است و لازم است جهان تشیع پایگاه محکم و استواری داشته باشد که آن پایگاه موظف است از دینداری مردم و آن حداقل¬ها صیانت کند. تجربۀ ترکیه و آتاتورک و اقدامات او نباید نادیده گرفته شود. این اخبار و وقایع به گوش مرحوم آیتالله حایری رسیده و دیده است که چگونه آتاتورک برنامههای دینی را در ترکیه تعطیل و آنها را از بین برد و روحانیت آنجا ریش¬های خود را تراشیدند و با ریش تراشیده و بعضاً مست، نماز جماعت می¬خواندند. مرحوم حایری این اوضاع را می¬بیند و متوجه است که پشت این سیاستهای رضاخانی، این برنامه¬هاست: اولاً حوزۀ قدرتمند نجف دیگر وجود ندارد و قدرت سابقِ خود را ندارد و پایگاهی را هم که مرحوم حایری در قم ایجاد کرده است در اوج فعالیت خود بین 700 تا 800 نیرو دارد. ثانیاً با تفرقه¬ای که به سبب بعضی از بیوت ایجاد شد؛ جمع کردن این ماجراها و فائق آمدن بر آنها، کار سخت و دشواری است. حاجآقا نورالله نجفی، شخصیت بزرگی است که رهبری قیام علما را بر عهده می¬گیرد، عالمان از سراسر ایران به او ملحق می¬شوند، علما و مراجع نجف از او حمایت می¬کنند و حکم جهاد صادر می¬کنند ولی عاقبت چه سرنوشتی پیدا کرد و چه شد؟!
نتیجه این که در تحلیل تاریخی نباید مسائل را ساده بگیریم، ضمن این که مرحوم آیتالله حایری بهعنوان مرجع شیعی، اولویتها و دفع أفسد به فاسدهایی دارد و دقیقاً می¬داند که رضاخان دنبال چه هدفی است و برنامۀ نابودی و حذف دین و روحانیت را دارد؛ نمونۀ آن این که در ماجرای منع حجاب با کمال وقاحت، رضاخان فردی را نزد مرحوم حایری می¬فرستند و او از قول رضاخان به ایشان می¬گوید که اعلیحضرت می¬خواهند از هفتۀ آینده حجاب را منع کنند. این یک رفتار وقیحانه از حکومت پهلوی است و حکومت هرگز انتظار نداشت که مرحوم حایری از این اقدام دستگاه تشکر کند و آن را کار خوبی معرفی کند بلکه می¬خواهد بگوید که ما این کار انجام می¬دهیم، حال اگر کسی جرأت دارد به میدان آمده و مخالفت کند. نمایندۀ رضاخان سه بار این مطلب را تکرار میکند و مرحوم حایری جواب نمیدهد و درنهایت جمله¬ای را در پاسخ می¬فرمایند. بعد که نمایندۀ شاه به تهران برمی¬گردد و با اصرار شاه، پاسخ مرحوم حاج شیخ را بیان می¬کند، رضاشاه می¬خندد و می¬گوید: ایشان خیلی زرنگ است، من تا به حال چند بار خواستم به بهانهای او را عصبانی کنم و تحریک کنم تا اقدامی انجام دهد و سپس او را نابود کنم ولی او بهانه به دستِ من نمی¬دهد. البته مرحوم حاج شیخ اطلاعیهای علیه منع حجاب صادر می¬کند. بعد نامهای تیمورتاش به ایشان مینویسد که ضمن توهین به ایشان، پیام رضاشاه را مبنی بر این که اگر از رویۀ سابق خودتان عدول کنید، عاقبت خوشی برای شما نخواهد داشت، به ایشان ابلاغ می¬کند که تهدید علنی محروم آیتالله حایری است.
در هر حال مرحوم آیتالله حایری بنا نداشت که تمامی حوزه و ظرفیتهای آن را پای کار بیاورد و هزینه کند و می¬خواست این حوزه را نگه دارد جهت صیانت از شرع مقدّس و دینداری مردم؛ و خیلی هنرمندانه هم این کار را کرد.
خلاصه این که این جریان علمای مشروطهخواه کسانی بودند که پروژۀ مشروطه را دنبال میکنند که در این پروژه لزوماً یک شاه، یک مجلس و قانون اساسی هست و پروژۀ مشروطه همین است و بس. این جریان در یک مقطع هم فکر می¬کردند که وجود رضاخان برای ایجاد امنیت و قدرتمندکردن ایران و… به کار می¬آید ولی خیلی زود متوجه شدند و برگشتند. مرحوم مدرّس هم در زمرۀ این دسته آورده شد با این تفاوت که مرحوم مدرّس خیلی زودتر از قاطبۀ این جریان متوجه ماجرا شده و با رضاخان درگیر شده بود. در یک مقطع هم به این نتیجه میرسد که رضاخان را به نفع اهداف و منافع ملّی مصادره و در خدمت بگیرد که ناکام ماند. مدرّس در مجلس ششم حضور دارد و ترور او در همین دوره است و در مجلس هفتم حضور ندارد. از مجلس هفتم، انتخابات مجلس توسط تیمی که رضاخان و محمدعلی فروغی هم در آن حضور داشتند برنامهریزی می¬شد و وضعیت افراد را بررسی و ارزیابی میکردند و بدین ترتیب لیستی تهیه می¬شد که ارزیابی نمایندگان فعلی (نمایندگان آن روزِ مجلس) و ویژگی شخصیتی آنها از قبیل: فایدهخواه، جوان، موذی، احمق، جاسوس، خودپسند و… در آن درج می¬شد و مشخص می¬کردند که در دورۀ بعد باید به مجلس بیاید یا نه؛ مثلاً در مورد مرحوم مدرس نتیجۀ ارزیابی آنها چنین است: «مخالف، عاقل، لجوج». دشمن در مورد مدرّس تعبیر «عاقل» دارد یعنی با این فرد، خیلی راحت نمی¬توان درگیر شد؛ از این رو مرحوم مدرس در مجلس هفتم جا نداشت و نیامد و رأی او را نخواندند. و بعد هم می¬گوید: «لجوج» است، یعنی مستقیم است و پای حرفِ خود می¬ایستد.
همۀ این اظهارنظرها در خصوص نمایندگان تحلیل دارد و به گونهای هم باید گفت که تقریباً این تشخیص¬ها درست است منتهی عملکردها غلط است؛ چراکه عاقل¬ها در مجلس جایی ندارند ولی احمق¬ها حق ورود دارند (اسناد این ارزیابیها موجود است).
(دکتر موسی فقیه حقانی، پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی- قم، جلسه نشست گفتگوهای نوین پژوهشی،عنوان جلسه: “پهلوی ها، پیوند با بیگانه، ستیز با هویت ملی” )
عوامل مؤثر در شکلگیری رویکرد ضد دینی رضاخان:
1ـ رضاخان در خانه عین الملک هویدا و از طرق دیگر هم، به اردشیر جی معرفی شد. شرط اردشیر جی برای تصدی امور کودتا این بود که آن فرد، شیعه اثنی عشری خالص نباشد و با این ملاک، رضاخان را انتخاب کردند. در یادداشتهای اردشیر جی هم آمده است که میگوید: من شبهای متمادی در بیابانهای قزوین، او را با مضرات اسلام برای ایران، عظمت ایران در دوران باستان و ضرباتی که روحانیت به ایران زده است آشنا میکردم؛ و این نشان میدهد که رضاخان از همان ابتدا با یک رویکرد منفی نسبت به اسلام، قدرت را به دست گرفته است.
2ـ فضای بعد از مشروطه نیز تا حدودی به همین بینش ضد دینی او کمک میکند. ضمن اینکه بیان شد که فرق ضالّه هم در این میان مشغول برنامهریزی هستند و همیاری و همکاری میکنند برای اینکه بتوانند از فرصتی که روی کار آمدن رضاخان برای آنها در جهت ضربه زدن به اسلام فراهم کرده است، بهره کافی ببرند.
3ـ در اهداف کودتا هم ـ چنانکه از گفتگوی نماینده دوره چهارم مجلس با کنسول انگلیس برمیآید ـ مشاهده میشود که علاوه بر اهداف اقتصادی که تسلط بر اقتصاد ایران و غارت نفت آن مدنظر بوده است؛ در اهداف فرهنگی هم میخواستند بساط روحانیت و برنامههای عزاداری سیدالشهداء را جمع کنند.
4ـ جریان تجددگرای مشروطه که عملاً کار را بعد از کودتای 1299 به دست گرفتند، انگیزههای قوی ضد دینی دارند و بعضی از آنها واقعاً ضد دین بوده و حتی هیچ نسبت اصلاح طلبانهای هم با دین ندارند و تمام تلاش آنها و اصلاً هدف اصلی آنها از کودتا این بود که با دست یک نفر، تغییرات گستردهای در حوزههای دینی در ایران به وجود آورند. نمونه بارز اینگونه افراد و تفکرات، آقای علی اکبر سیاسی و حزب ایران جوان است که از اصول مرامنامه این حزب، تجددگرایی و تفکیک دیانت از سیاست و … بود و نشریه آنها جزء اولین نشریاتی است که در سال 1302 و 1303 مستقیم به حجاب حمله میکند و با چاپ کاریکاتوری از زن محجبه ایرانی با چادر، به وی توهین میکند.
اینها مجموعه عواملی و اتفاقاتی است که همگی در شکلگیری رویکرد ضد دینی رضاخان ابتداً مؤثر بود.
رضاخان ـ با توجه به زیرکی خود ـ وقتی بر مسند قدرت قرار میگیرد، با فضای ایران و کانونهای قدرت ـ چه کانونهای معنوی قدرت و چه مادی قدرت ـ آشنا است و آنها را بهخوبی میشناسد. رضاخان در ابتدای کار در طلیعه دستههای عزاداری به راه میافتد و گل عزا بر سر و پیشانی خود میمالید و نزد علمای نجف میرفت، هرچند در بحث جمهوریخواهی در مقابل علما عقبنشینی میکند؛ اما در سال 1303 جریان تجددگرا به رضاخان نامه نوشته و او را نسبت به این رفتار مورد نکوهش قرار میدهند به این مضمون که این رفتارهای ارتجاعی را تو هم انجام میدهی؟ و قرار بود که تغییرات جدی به وجود بیاوری. رضاخان در این فرآیند گفتگو با جریان تجددگرا، حتی سران حزب ایران جوان را فرامیخواند تا خواسته آنها را از زبان خودشان بشنود. آنها مرامنامه حزب را به او داده و رضاخان قول میدهد که پس از بررسی آن، بعداً با آنها صحبت کند. محتوای مرامنامه این حزب هم ـ همانگونه که گفته شدـ غربی کردن جامعه ایرانی، تجددگرایی و تفکیک دین از سیاست و مبارزه با خرافات بود. در واقع مبارزه با خرافات، کلید آن تحولات مذهبی است که قرار است در ایران به وجود بیاید.
علیاکبر سیاسی نقل میکند که بعد از چند هفته پس از مطالعه و بررسی مرامنامه حزب توسط رضاخان، وی همهما را فراخواند و گفت: من همه این موارد را برای شما انجام میدهم ولی شما باید به من فرصت بدهید.
با این توصیف مشخص میشود که عملاً رضاخان مأموریت یافته است که طرح تجددگراها را در ایران پیاده کند. اینکه امروزه هم برخی از غربگراها و طرفداران مدرنیسم در ایران از رضاخان طرفداری میکنند، نکته عمده آن همان همسویی تجددگرایانه است که بین اینها وجود دارد و الا به خاطر چند کیلومتر جاده و راهآهن و …نیست و اینها در واقع بهانهای است برای اینکه بگویند او خدمت کرده و بهعنوان خائن نباید به او نگاه شود.
رویکرد ابتدایی رضاخان در تحقق برنامههای خود پس از به قدرت رسیدن:
رضاخان بهخوبی جامعه ایرانی را میشناسد و میداند که بایستی گام به گام برنامههای خود را پیش ببرد. رویکرد ابتدایی وی در مواجهه با مسائل کشور این است که اعلام میکند من برای ایجاد امنیت در ایران و پیشرفت کشور آمدم و نهتنها موضع ضد دینی نمیگیرد بلکه حتی با مذهبیون هم همراهی میکند مثل اینکه عزاداریها را ترویج میکند، خود گل بر سر مالیده و در ابتدای دستههای عزاداری حرکت میکند، حتی گفتهشده است که برای اولین بار دسته شام غریبان را قزّاقها در همین دوره راه میاندازند. بنابراین موضعی که رضاخان در ابتدای امر اعلام میکند عبارت است از:«ایجاد امنیت، تقویت ارتش ایران و پیشرفت کشور.»
موضع روحانیت شیعه در قبال رویکرد ابتدایی رضاخان و تقسیمبندی آنها:
اینجا این سؤال پیش میآید که روحانیت شیعه در قبال این موضع و برنامه رضاخان در آغاز به قدرت رسیدن ،چه موضعی اتخاذ کرد؟ علما را در این مقطع بهحسب موضعی که گرفتند به 4دسته میتوان تقسیم کرد که در این سلسله مباحث ، مورد به مورد، مواضع آنها بررسی خواهد شد. در این مباحث به دنبال این هستیم که تکتک مواضع رضاخان تبیین شود و سپس مواضع جریانات دینی هم نسبت به هر مقطع بازگو گردد. امّا نسبت به عکسالعمل روحانیت به موضع رضاخان در آغاز کار باید گفت:
یک دسته خیلی فعّال از این موضع استقبال میکنند. ازآنجاییکه رضاخان گفت: «من برای اصلاح وامنیّت و پیشرفت کشور… آمدم»، بخشی از روحانیت به این اعتبار، به او اعتماد کرده و همراهی میکنند. اینها عمدتاٌ همان علمای مشروطهخواه نجف هستند واصلاٌ هدف از مشروطه هم همین بود ،یعنی ایجاد امنیت، توانمندکردن نیروهای دفاعی ایران ، بهبود اوضاع مردم ،پیشرفت کشور و….. و اکنون شخصی پیدا شده که قدرت و ابهتی دارد؛ از این روی همگی فکر میکنند که شاید بتوان اینگونه مشکلات ایران را حل و ایران را به پیشرفت و تعالی رساند.
در خصوص کودتا هم باید این نکته را مورد توجه قرارداد که رژیم کودتایی برای تغییر سلطنت نیامده است ؛ حتی رضاخان وقتی سید ضیاء را از قدرت کنار میزند، صحبت او با احمدشاه این است که او احترام شاه را نگه نمیدارد و ما خواستیم این فرد، مزاحم شاه نباشد و اهانت نکند و خود رضاخان هم مکرّر به شاه اظهار ارادت کرده و میگفت: من تقویتکننده سلطنت هستم .
در هرحال، بخشی از علما که در نجف هم هستند با نگاه مثبت به این مواضع ابتدایی رضاخان توجه کرده وبراین باورند که فردی پیدا شده که میخواهد اصلاحاتی را در کشور انجام بدهد و مکرّر هم اعلام میکند که چه کارهایی را میخواهد انجام دهد.
دسته دوم، علمای مشروطهخواهی هستند که در ایرانند نظیر: مرحوم آقا شیخ جمال اصفهانی و شهید مدّرس که از همان ابتدا نسبت به این پدیده (یعنی رضاخان) موضعگیری کرده و موضع آنها هم منفی است واصلاً از کودتا استقبال نمیکنند- البته علمای نجف هم از کودتا استقبال نکردند، فقط تصورشان این بود که حرفهایی که رضاخان میزد اگر اجرا شود، خوب است -. بر همین اساس مشاهده میشود که مرحوم مدرّس را از همان ابتدا دستگیر و زندانی میکنند. بعدها مرحوم مدرّس دریک مقطعی، اندک همکاری با رضاخان دارد و آن هم به این انگیزه است که او را در راستای منافع و مصالح کشور به خدمت بگیرد که در مباحث آتی بیان خواهد شد و باید توجه داشت که این همکاری هم به این معنا نیست که رضاخان را به رسمیت ومشروعیّت بشناسد.
دسته دیگری از علما بودند که همان ابتدا به رضاخان بدبین بودند و تا آخر هم بدبینی ادامه پیدا کرد نظیر مرحوم آیتالله شاهآبادی و مرحوم بافقی و…. که این گروه هم در این مرحله که رضاخان ادعّا میکند برای ایجاد امنیّت و…آمده است، با او مخالف هستند وهم در مراحل بعدی که وی سیاستهای ضدّ دینی خود را آشکار میکند؛ با او مخالفت میکنند. از مرحوم مدرّس نقل است که آیتالله شاهآبادی به ایشان گفته است: «به این چاروادار (رضاخان) امید نبندید و با او همکاری نکنید، این آدم ابتدا تو را از بین میبرد و بعد سراغ ما میآید.» مرحوم بافقی از همان ابتدا -حتی قبل از ورود رضاخان به حرم حضرت معصومه(س) و آن قضیه مشهور – میگفت: این زندیق است . ایشان در جلسهای که رضاخان آمده بود واحتمالاٌ مرحوم آیتالله شیخ عبدالکریم حایری هم حضور داشتند، بحثی مطرح میشود و یک دفعه مرحوم بافقی خطاب به رضاخان میگوید: شاید آن زندیقی که گفته میشود در آخرالزمان از قزوین ظهور میکند، تو باشی.
یک گروه از علما هم هستند که موضع دارند ولی آن را اظهار نمیکنند و به تعبیر دیگر، به دنبال درگیری و نزاع نیستند و کار خودشان را انجام میدهند.
بنابراین چنانچه بخواهیم در یک نگاه کلی روحانیت را به لحاظ موضع آنها در برابر ادّعاهای اولیه رضاخان پس از به قدرت رسیدن، تقسیمبندی کنیم، باید اینگونه دستهبندی کرد:
1- علمای مشروطهخواه که تا یک مقطع موافق بودند و نسبت به شعارهای رضاخان خوشبینی داشتند.
2- علمایی که از ابتدا مخالف بودند و مبارزه سیاسی حادّ نداشتند امّا مخالفت خودشان را اظهار میکردند مثل آیتالله شاهآبادی و مرحوم آقای بافقی .
3- گروهی از علما که مخالف بودند ولی حوزه فعالیت آنها، فعالیت فرهنگی – دینی بود و چندان در حوزه سیاسی ورود پیدا نمیکردند.
4- علمایی که با دستگاه حکومتی همراه نیستند و مخالفت علنی وجدی هم از آنها دیده نمیشود و فعالیت آنها بیشتر در حوزه بیان احکام متمرکز است و فعالیتهای آنها حتّی با فعالیتهای فرهنگی هم تفاوت دارد( با این بیان باید حساب مرحوم حاج شیخ و شیخ عباس قمی را از این دسته چهارم جدا کرد؛ هرچند بعضیها دسته سوم و چهارم را یکی قلمداد میکنند ولی به نظر میرسد تفاوتهایی وجود دارد). نمونه بارز این گروه ، آقازاده خراسانی (فرزند آخوند خراسانی )است . ایشان با رضاخان درگیر نمیشود ولی وقتی در مسئله کشف حجاب از او سؤال شد که آیا پوشاندن وجه وکفیّن ازنظر شما لازم است یا نه ؛ میگوید: من مجتهد هستم و از این باب میگویم که از نظر من لازم است. وقتی این مطلب را در همین حّد میگوید ،حکم شرعی را بیان کرده و نظر اجتهادی خودش را گفته است امّا او را دستگیر میکنند و به یک وضع بدی به تهران میآورند. البته بهانه دستگاه این بود که ایشان درماجرای گوهرشاد دخالت داشته است درحالیکه هیچگونه دخالتی نداشت. بعداً هم آن سیره در خانواده آنها ماند.
رویکرد علما در برخورد با مسئله جمهوریخواهی:
جریان اوّل علما که همان مشروطهخواهان نجف و بقایای آنها در نجف و ایران هستند تقریباً تا مقطع جمهوریخواهی، با رضاخان درگیری ندارند. در این میان، شهید مدرس استثناء است. وی که مشروطهخواه است، از نزدیک مسائل ایران را رصد میکند و تغییر سلطنت و نظام حکومتی در ایران را بر اساس طرح و برنامهریزی انگلیسیها احساس میکند، از این رو با رضاخان مخالفت میکند و تقریباً تا پایان ماجرای جمهوریخواهی با رضاخان درگیری جدی دارد.
اما علمای نجف اینگونه نیستند و تا ماجرای جمهوریخواهی تقریباً حالت خوشبینی به رضاخان دارند. در ماجرای جمهوریخواهی ورق برمیگردد و این علما نسبت به رضاخان موضع میگیرند. جریان جمهوریخواهی اواسط سال 1302 شروع شده و تا فروردین 1303 ادامه پیدا میکند و این مقطعی است که علمای نجف مهاجرت کرده و به ایران هم آمدهاند، یعنی بعد از کودتا آمده و سال 1303 از ایران رفتهاند. در این مقطع، رضاخان اصلاً تمایل ندارد با روحانیت درگیر شود بلکه تظاهرات دینی دارد و به علما احترام میکند و فضای ایران هم به شدت ضد انگلیسی و ضد صهیونیستی است به دلیل حضور علما در ایران و تحرکات صهیونیستها در ایران و منطقه.
در ماجرای جمهوریخواهی، تلقی علما از جمهوریت این بود که نظیر آن چیزی که در فرانسه اتفاق افتاده بود در ایران هم رخ خواهد داد، و این برداشت هم کاملاً صحیح بود، چون مشروطه ایران بیشتر از اینکه تحت تأثیر مشروطه انگلیس باشد، تحت تأثیر جمهوری فرانسه بود و روشهای آنها مثل روشهای جمهوریخواهی فرانسوی بود مثل حذف مخالفین و ترور آنها، اعدام، سختگیری برای سلطنت و حقوق شاه و … موافقان مشروطه غربی آرزو میکنند که ایکاش مشروطه انگلیسی مبنای کار مشروط خواهان قرار میگرفت؛ زیرا انگلیسیها تا همین امروز هم حقوق و احترامی برای ملکهشان قائل هستند ولی در ایران گروهی بر سر کار آمدند که به اسم مشروطه سلطنتی هیچ حقوقی برای شاه قائل نبودند و مشروطه ایران را به سمت بنبست سوق دادند.
در هر حال، علمای نجف وقتی با جمهوریت رضاخانی برخورد کردند تلقی آنها این بود که چیزی شبیه فرانسه قرار است اتفاق بیفتد و کاملاً هم درست تشخیص داده بودند. شهید مدرس هم کاملاً بهجا با جمهوریت مخالفت کرد و دیدگاه ایشان درست بود، چون اصلاً بحث جمهوریخواهی نبود بلکه به بهانه تغییر سلطنت و ایجاد جمهوری قرار بود رژیمی کاملاً وابسته روی کار بیاید و اصولاً بحث سلطنت و جمهوریت، بحث ثانوی و عارضی است و بایستی در آن مقطع جلوی این تغییر گرفته میشد، تغییری که میخواهد به بهانه جمهوریخواهی و تغییر سلطنت، رژیمی کاملاً وابسته را بر سر کار بیاورد. نکته قابلتوجه اینکه هرچند قاجارها فاسد و ناکارآمد بودند و نفوذ غرب در ایران در دوره آنها خیلی گسترش پیدا کرد اما با وجود همه اینها، وابسته نبودند و دلایل فراوانی بر این مطلب وجود دارد ازجمله مقاومت احمدشاه و امضا نکردن قرارداد 1919.
در جهت مقابله با همین جریان جمهوریخواهی است که شهید مدرس مکرراً به احمدشاه که به فرنگ رفته است، نامه مینویسد و توصیه میکند که به ایران برگردد. حتی بعضی از علما ازجمله خود شهید مدرس به شیخ خزعل نامه مینویسند و او را دعوت به قیام علیه رضاخان میکنند. شهید مدرس به شیخ خزعل میگوید: « با تمام سیئاتی که در کارنامه سیاسی تو وجود دارد اما اکنون تو را دعوت میکنم که برای صیانت از ایران، علیه رضاخان قیام کنی». حرکت رضاخان در سال 1302 به سمت خوزستان ـ چون راهها به سمت خوزستان خراب بود از این رو برای رفتن به اهواز تا یک مسیری در ایران حرکت میکردند و سپس به عتبات عراق و از آنجا به سمت اهواز میآمدند. به همین جهت رضاخان در این مسیر به نجف و عتبات میرود و در همین سفر است که با علمای نجف هم دیدار میکند ـ برای سرکوبی شیخ خزعل است. چون شیخ خزعل، عامل و وابسته به انگلیس است، به همین جهت رضاخان سرکوبی او را بهعنوان یک امتیاز مثبت برای خود لحاظ کرده تا وابستگی خودش به انگلستان را نفی کند به اینکه میگفت که او هیچ ارتباطی با انگلستان ندارد؛ زیرا او (رضاخان) بوده که عامل انگلستان (یعنی: شیخ خزعل) را که در خوزستان قصد تجزیه آن را داشته، سرکوب و از بین برده است. در این ماجرا، چنانچه طرح شهید مدرس اجرا میشد و کمیته سعادت شیخ خزعل با مدیریت شهید مدرس ادامه پیدا میکرد هم توطئه کودتا و بعد از آن ناکام میماند و هم تغییر سلطنت و آمدن یک رژیم کاملاً وابسته به نتیجه نمیرسید و هم موقعیت ایران در خلیجفارس آسیب نمیدید.
لازم به ذکر است در اینکه شیخ خزعل، عامل و وابسته به انگلیس است هیچ تردیدی نیست و شهید مدرس هم در نامه خود به او مینویسد که «با توجه به سیئات تو …»، و این تعبیر شهید مدرس به خاطر ظلم او نیست بلکه قطعاً به دلیل وابستگی اوست، و سند هم وجود دارد. البته وقتی شیخ خزعل را حذف کردند، نفوذ ما در منطقه از بین رفت. در ماجرای شیخ خزعل سه احتمال مطرح است: یکی اینکه طرح شهید مدرس اجرایی شود به اینکه با شیخ خزعل و کمیته سعادت، قیامی علیه رضاخان راه بیفتد و بدین ترتیب تمامی ایران از شر رضاخان خلاص میشد. اما اگر شهید مدرس از این جریان حذف شود و احتمال دیگر است: یکی اینکه شیخ خزعل با همه معایب و محاسن حضورش و وابستگیهای به انگلیس بماند و دیگر اینکه رضاخان با همه معایبش بر مسند قدرت بماند.
اگر شیخ خزعل به حال خود واگذاشته میشد احتمالاً یک کشوری ولو شیعی تشکیل میشد که خوزستان و بحرین، مرکز اصلی آن میشد. اصلاً تجزیه منطقه خوزستان و بخشهای مختلف ایران با هدف نابودی نفوذ ایران در هند و خلیجفارس، سیاست قطعی انگلیس بود و اکنون هم هست. در هند موفق شدند ولی در منطقه خلیجفارس با دو هدف تضعیف یا نابودی تشیع و نیز تضعیف موقعیت ایران، انگلیسیها وارد شدند، جزایری را تسخیر کردند و …
با توجه به سیاست کلی انگلستان، حال چنانچه شیخ خزعل بدون کنترل امثال شهید مدرس باقی میماند، مجری برنامهها و سیاستهای انگلیسیها میشد. در هر حال از سه موردی که ذکر شد، تنها یک مورد عملاً اتفاق افتاد و آن موردی است که رضاخان با سرکوبی شیخ خزعل، بر امور مسلط شد که باید تبعات آن بررسی شود.
به هر حال شیخ خزعل در منطقه خوزستان واقعیتی است که بهواسطه حمایتهای انگلیس و موقعیت خانوادگی و قبیلهای، به جایگاه و منزلتی دست یافته است و نمیتوان او را در تحلیلها در منطقه خوزستان و خلیجفارس نادیده گرفت. شهید مدرس هم سعی میکند از همه ظرفیتها مثل شیخ خزعل، میرزا کوچکخان، قیام حاجآقا نورالله اصفهانی … برای نابودی رضاخان استفاده بکند.
شهید مدرس بهعنوان یک شخصیت سیاستمدار با زیرکی خاص از شیخ خزعل علیرغم کارنامه سیاهی که دارد دعوت به همکاری میکند و اینجا است که بحث «دفع افسد به فاسد» و «استفاده از خیر الموجودین» طرح و اصول حاکم بر رفتار مرجعیت شیعه موضوعیت پیدا میکند.
اصول حاکم بر رفتار مرجعیت شیعه:
عالم شیعی، اصول و مبانی دارد که بر رفتار سیاسی او حاکم است. آن اصول عبارتند از:
1ـ صیانت از اسلام و مسلمین (این برای مرجعیت، اصل است)
2ـصیانت از تشیع
3ـ صیانت از ایران
4ـ مبارزه با استعمار (اولویت اول)
5ـ مبارزه با استبداد (اولویت دوم)
6ـ دفع افسد به فاسد
7ـ استفاده از خیر الموجودین
دو اصل اخیر، در حوزه مدیریت مطرح است. موارد فوق، اصول حاکم بر رفتار سیاسی عالم شیعی است و ما نمیتوانیم از پیش خود، رفتار مرجعیت شیعه را تحلیل کنیم. بر اساس همین اصول است که مشاهده میشود در یک مقطعی مرحوم مدرس با روی کار آمدن مستوفیالممالک فراماسون موافقت میکند و در زمانی هم مخالفت میکند یا اینکه شهید مدرس آنجا که میخواهد جلوی تندروی رضاخان را بگیرد از قوامالسلطنه دفاع میکند. اگر این حدود و چارچوبها معین نشود و این موضوع حل نشود در تحلیلهای خود دچار اشکال شده و نمیتوانیم به سؤالات پاسخ دقیق و منطقی بدهیم. شر عظیمی به نام رضاخان وجود دارد، این افسد و شر عظیم را به چه وسیله و با چه کسی میتوان دفع کرد؟ اینجاست که مرحوم مدرس وقتی میخواهد جلوی رضاخان و رشد او را بگیرد، میبیند مستوفیالممالک حریف رضاخان نمیشود، از این رو به سراغ قوامالسلطنه میرود که فاسد است ولی از طرف دیگر، در طرح کودتا اصلاً حضور ندارد. بر این اساس مستوفیالممالک را نمیپذیرد و قائل است که باید قوامالسلطنه باشد. بعد در مقطعی دیگر روی مستوفیالممالک متمرکز شده و میگوید باید او رئیسالوزرا بشود.
اینها اصول حاکم بر رفتار سیاسی مرجعیت شیعه است که برای هر یک میتوان دهها مثال آورد که یک نمونه آن ماجرای شیخ خزعل است که علما میخواستند بهوسیله او دفع افسد به فاسد کنند، با عنایت به اینکه خزعل، شیعه است و با او میتوان حاکمیت ایران را اصلاح و موقعیت تشیع را در منطقه خلیجفارس تقویت کرد؛ زیرا وی در عراق، بصره، بحرین و یمن نفوذ داشت و با او امکان این بود که به نتایج خوبی دست یافته شود.
همانگونه که ذکر شد واگذاری خزعل به حال خود خطرناکتر از باقی ماندن گزینه رضاخان بود، زیرا امکان داشت با تجزیه خوزستان از ایران و کمک انگلیسیها، یک کشور شیعی در کنار ایران تشکیل شود که انگلیسیها کنترل آن را بر عهده دارند؛ چیزی که در عراق اتفاق افتاده بود. البته سرکوبی شیخ خزعل به دست رضاخان به معنای قدردانی از کار رضاخان نیست بلکه اینجا انتخاب بین بد و بدتر است؛ زیرا وقتی شهید مدرس و طرح او کنار گذاشته شود و گزینه مدرس حذف شود یا باید شیخ خزعل بماند و یا رضاخان و ماندن هر دوی آنها باهمدیگر میتوانست منجر به جدایی خوزستان از ایران بشود. اینجا اقدام رضاخان علیه وی حداقل مانع جدایی خوزستان از ایران شد.
البته هر یک از اصول مذکور ملاحظاتی هم دارد مثلاً در بحث صیانت از اسلام و مسلمین، یعنی: سرزمینهای اسلامی، دماء و نوامیس مسلمین و … همان بحثی است که ما را به اتحاد جهان اسلام دعوت میکند منتها بعضیها مکتب تشیع و صیانت از آن را لحاظ نمیکنند مثل سید جمالالدین اسدآبادی، به همین جهت اصل دیگری به نام صیانت از تشیع هم مطرح میشود.
بر اساس همین اصول است که ما در سطح کلان از سرزمینهای اسلامی دفاع میکنیم بهعنوان نمونه علمای ما نظیر آقا نورالله نجفی اصفهانی … در زمان اشغال لیبی توسط ایتالیاییها فتوای جهاد صادر میکنند و یا امروز که ما در مسئله فلسطین درگیر هستیم و … این رفتارها بر اساس همان اصول و اعتقاد مبنایی که حمایت از سرزمینهای اسلامی و مسلمین است شکل گرفته و میگیرد. منتها همین عالم شیعی اگر ایران و تشیع به خطر بیفتد، اولویت او صیانت از ایران و تشیع خواهد بود که نمونههای آن را در اوایل انقلاب اسلامی ایران شاهد هستیم آنجا که شهید منتظری به همراه جمعی به سوریه و لبنان رفتند برای رفتن به فلسطین و دفاع از آن، ولی از آنجا که جنگ تحمیلی شروع شده بود امام خمینی (ره) به آنها دستور بازگشت داده و فرمودند: راه قدس از کربلا میگذرد. تحلیل این مسئله این است که حفظ ایران برای ما واجب است و اصل اولی این است که باید یک ایران قدرتمندی وجود داشته باشد، چون اگر ایران قدرتمندی باشد میتواند از کانونهای مقاومت در منطقه دفاع و صیانت بکند.
بحث اصول حاکم بر رفتار سیاسی مرجعیت شیعه بهعنوان مقدمه این مباحث امر ضروری بود که عدم توجه به آنها میتواند ما را در تحلیل رفتار بزرگان و علمای شیعه دچار اشکال کرده و نتوانیم به درستی پاسخگوی سؤالات و شبهات باشیم.
شهید مدرس از همان ابتدا مخالف رضاخان بود و آن سیلی که به گوش او نواخته میشود در همین ماجراست. علمای نجف هم از این برخوردها میترسند منتها رضاخان وقتی به نجف رفته و با علما صحبت میکند و بعد هم از جمهوریطلبی عدول میکنند، آن علما کاری با رضاخان نداشته و خیلی با او درگیر نمیشوند.
شهید مدرس در مواجهه با رضاخان طرحهای مختلفی دارد که یکی پس از دیگری با شکست روبهرو میشود. طرح اول ایشان این بود که اصلاً رضاخانی نباشد. طرح دوم شهید مدرس این بود که اگر قرار است رضاخان باشد فقط وزیر جنگ باشد؛ زیرا به این ترتیب از سوی رئیسالوزرا و مجلس کنترل میشود و باید به آنها پاسخگو باشد اما خود رضاخان و کسانی که او را به قدرت رسانده بودند فراتر از این نگاه میکردند.
طرح بعدی، نخستوزیری رضاخان بودکه باز شهید مدرس محکم ایستاد که او نباید نخست وزیر شود و به شدت مقابله کرد ولی اینجا هم موفق نشد.
در جریان جمهوریخواهی رضاخان، شهید مدرس و افرادی مثل عشقی ـ روزنامهنگار ـ ملک الشعرای بهار و … موفق شدند آن را به شکست بکشانند. رضاخان در این ماجرا به هیچ کس رحم نمیکرد و افراد را ترور میکرد و به هر قیمتی که بود میخواست بحث جمهوریت را در ایران پیش ببرد. عشقی، شاعر و روزنامهنگاری است که خیلی هم سابقه خوبی ندارد ولی در مقطعی که منجر به ترور و کشته شدن او شد مواضع مثبت ملی اتخاذ کرد و در ماجرای جمهوریخواهی، موضع مخالفت با رضاخان میگیرد. شهید مدرس تشییع جنازه او را به یک میتینگ سیاسی تبدیل میکند. شهید مدرس توانست با مدیریت خود، عشقی و امثال او را به خدمت خود درآورد و عشقی آن شعر معروف ضد جمهوری را سرود. به هر حال تمسخر رضاخان در قالب شعر از همان ترفندها و ظرفیتهایی بود که شهید مدرس از آن بهره برد.
رضاخان در راه تحقق اهداف خود در ماجرای جمهوریت به هیچکس رحم نمیکرد و مخالفین خود را از سر راه برمیداشت. یکی از آن افرادی که باید کشته شود ملکالشعرای بهار است که نماینده مجلس بود ولی تروریستها به اشتباه، فرد دیگری را که شباهتی با او دارد میکشند و سر او را میبرند.
یکی از سندهایی که نشاندهنده مقاومت و سرسختی شهید مدرس در برابر جریان رضاخانی است سندی به تاریخ 7/5/1303 است که مربوط به استیضاح رضاخان است. هیچکس جرأت نمیکرد وی را استیضاح کند. بعد از این استیضاح بود که مرحوم مدرس را در خیابان مفصلاً کتک زدند و ملکالشعرای بهار و دیگر امضاکنندگان استیضاح هم جرأت نکردند در جلسهی استیضاح حضور پیدا کنند. متن سند استیضاح به شرح زیر است:
اینجانبان راجع به مواد ذیل از آقای رئیس الوزاء استیضاح مینماییم:
1ـ سوء سیاست نسبت به داخله و خارجه
2ـ قیام و اقدام بر ضد قانون اساسی و حکومت مشروطه و قوانین مجلس شورای ملی
3ـ تحویل ندادن اموال مقصرین و غیره به خزانه دولت
امضاء: حائری زاده عراقی ـ ملکالشعرای بهار ـ مدرس و دو نفر دیگر
5 نفر در مجلس جرأت کردند که رضاخان را استیضاح کنند و دو نفر از آنها هم روز استیضاح به مجلس نمیآیند و مرحوم مدرس هم به دلیل کتک خوردن در خیابان مجبور میشود در منزل استراحت کند.
بعد از این ماجرا، علمای مشروطهخواهی که رضاخان به آنها اینگونه وانمود کرده بود که برای تقویت اسلام و تشیع و ایران و ایجاد امنیت و پیشرفت کشور و ….آمده است؛ مشاهده کردند که وی دست از جمهوریخواهی برداشته و سرجای خود آرام گرفت. بر این اساس این علما همچنان با وی همراهی میکنند تا با پدیدهای به نام “تغییر سلطنت” مواجه میشوند.
تغییر سلطنت توسط رضاخان و واکنش علما و روحانیت:
در مسئله تغییر پادشاه و سلطنت باز علمای مذکور قائلند که شاید رضاخان بتواند اهداف مشروطه را محقق کند. در مجلس مؤسسان عدهای از علما حضور داشتند و به سلطنت رضاشاه رأی دادند. در اینجا سؤالی مطرح میشود که علمای حاضر در مجلس مؤسسان، تعدادی روحانی سلطنتطلب مستبد طرفدار استبداد رضاخانی بودند و اصلاً اینها رضاخان را بر مسند قدرت نشاندند؛ پس چرا شما به رضاخان ایراد میگیرید و عاملان اصلی این تغییر سلطنت را که این علما هستند، مؤاخذه نمیکنید؟ تکلیف آن کسانی که به رضاخان رأی دادند، چیست؟ اینها سؤالاتی است که در بررسی وقایع و حوادث آن دوره و تحلیل آنها باید به پاسخ صحیح این سؤالات برسیم.
آیتالله کاشانی از کسانی است که به رضاخان رأی داده است، نیز حاجآقا نورالله نجفی اصفهانی و تعداد دیگری از علمای مطرح در این ماجرا به رضاخان رأی دادند. تنها مرحوم آقا میرزا محمود امامجمعه زنجانی جرأت کرد و از جلسه بیرون رفت و رأی نداد. البته علمایی که رأی دادند بعداً پشیمان شدند و به گونهای اشتباه خود را جبران کردند که بیان خواهد شد.
مجلس مؤسسان وقتی تأسیس شد که بحث تغییر سلطنت پیش آمده بود. قبل از تغییر سلطنت، رضاخان یک سری اقداماتی انجام داده بود که تقریباً میتوان گفت تغییر سلطنت، قطعی است. تعدادی از علما هم در مجلس مؤسسان حضور یافتند و حتی پیشنهاد شد که تاج شاهی را یکی از علما روی سر رضاخان بگذارد که علما زیر بار این پیشنهاد نمیروند و این کار را نمیکنند.
البته به نظر ما کار درست همان بود که شهید مدرس و امامجمعه زنجانی انجام دادند که شهید مدرس اصلاً در مجلس حضور نیافت و مرحوم امامجمعه زنجانی هم از مجلس بیرون رفت و بدین ترتیب با این ماجرا مخالفت کردند، منتها بحث دفع افسد به فاسد و تحلیلی که مبنای عملکرد این علما است، چنین است:
علمایی که به دنبال تحقق مشروطه هستند از باب مشروطهطلبی خود، در مجلس حضور یافته و رأی دادند، نه به خاطر شخص رضاخان. تحلیل آنها این بود که نظام حکومتی، نظام مشروطه است. قاجارها نمیتوانند کشور را اداره کنند و اکنون فردی پیدا شده که توان اداره کشور را دارد و ما هم قسم نخوردیم که قاجارها حتماً باید شاه ایران باشند؛ بنابراین مناسب است که آنها بروند و رضاخان کار را به دست بگیرد. این نکته از آن اتفاقی که در مجلس افتاد و نیز اتفاقات بعدی کاملاً به دست میآید.
این مجلس مؤسسان ظاهراً قانونی بود، نه اساساً، زیرا انتخاباتی برگزار شده و این نمایندگان انتخاب شدند منتها در فرآیند انتخاب و چگونگی آن بحث است و البته همه افراد این مجلس، علما نبودند. شاید بسیاری از علما که در این مجلس آمدند از این حیث بود که یک امر مهمی در حال وقوع است و تحلیل آنها این بود که حالا ما باشیم و حضور داشته باشیم یا اصلاً نباشیم. شهید مدرس بر این باور بود که نباید باشیم، و این تحلیل او به نظر ما هم درست است. ولی کسانی که قائل بودند باید حضور داشته باشیم صحبت آنها این بود که نمیتوانیم حضور نداشته باشیم؛ زیرا قانون اساسی مشروطه وجود دارد و این فرد هم شاه مشروطه است.
در همین جلسه رأیگیری از علما خواستند که تاج را روی سر شاه بگذارند و آنها قبول نکردند ـ البته تاجگذاری رسمی در جلسه بعد اتفاق میافتد منتها در همین جلسه، به شکل صوری بحث این بود که رضاخان، شاه شده است- وقتی بعداً تاج را روی سر شاه گذاشتند بلافاصله حاجآقا نورالله نجفی اصفهانی به طرف شاه میرود و قرآنی را که همراه دارد در مقابل او گرفته و به وی میگوید: باید به این قرآن سوگند بخوری که از قانون اساسی و از قوانین اسلامی عدول نکنی. در حالیکه برنامه سوگند خوردن به قرآن اصلاً جزء برنامههای این جلسه نبود که مرحوم حاجآقا نورالله انجام داد. این کار نشان میدهد که این علما با این رویکرد به مجلس آمدهاند.
چگونگی انتخاب نمایندگان مجلس:
در مورد انتخابات مجلس پنجم که به تغییر سلطنت و خلع قاجاریه از سلطنت و تعیین رضاخان به سلطنت رأی داد، بیش از دو سه هزار سند وجود دارد که نشان میدهد نمایندهها چگونه انتخاب میشدند . رضاخان در مورد انتخاب افراد خاص با امرای لشکرها مکاتبه میکرد که سند زیر یک نمونه از آنهاست:
امیر لشکر جنوب / شخصاً کشف نمایید.
لزوماً تذکر میدهم که برای انتخاب نوبخت از بوشهر لازم نیست مساعدتی به عمل آید. میرزا علی اصغرخان حکمت را هم از کاندیداهای شیراز خلع نموده، وسایل انتخاب او را از جهرم فراهم دارید. در خصوص ضیاءالواعظین بایستی به هر قسم شده از انتخاب مشارالیه جلوگیری شود. برای نمایندگان کرمان عطاء الملک روحی، آصف الممالک، عدل السلطنه و رفعت الدوله در نظر گرفته شده است. البته در انتخاب آنها اهتمام لازم به عمل آوردید. «وزیر جنگ و فرمانده کل قشون»
نامه فوق را رضاخان در حالیکه رئیسالوزرا هم هست ولی بهعنوان وزیر جنگ و فرمانده کل قشون امضا کرده و از این موضع به فرماندهان لشکرها دستور میدهد که چه کسانی باید نماینده شوند. چندین هزار سند به همین مضمون در مجموعه اسناد وجود دارد که در آنها تصریح شده که چه کسی از کجا باید انتخاب بشود مثلاً مرحوم حاج آقا نورالله نجفی که از اصفهان به مجلس مؤسسان میآید، در مجلس پنجم شورای ملی هم مردم او را بهعنوان کاندیدا معرفی کرده بودند ولی پیرو نامه رضاخان توصیه میشود که به هیچ وجه اجازه ندهید این فرد، انتخاب شده و وارد مجلس شود.
در هر حال، مجلس شورای ملی اینگونه شکل گرفت. برای همین است که امام خمینی (ره) میفرماید: «این مجلس، غیرقانونی است، آن مجلس مؤسسان هم حرکتشان غیرقانونی بود، زیرا در قانون اساسی این پیشبینی نشده بود.»
تا اینجا از علمای مشروطهخواهی که با سیاستهای اعلامی رضاخان تا حدود زیادی با خوشبینی برخورد کرده بودند، صحبت شد. البته در ضمن آن از شهید مدرس هم که مشروطهخواه ولی مخالف بود نیز صحبت شد. باید توجه داشت آن دفع أفسد که مدنظر علما بوده است وضعیت بد ایران بود. وضعیت به هم ریخته کشور که دلایل مختلفی داشت-که جلسه قبل به آن پرداخته شد ـ علما را به این نتیجه میرساند که اگر این فرد (رضاخان) قدرت پیدا کند میتواند مسائل را حل کند و علما هم نظارت میکنند. امثال حاجآقا نورالله نجفی اصلاً فکر نمیکردند که روزی رضاخان به یکباره تغییر رویه بدهد و سیاستهای ضد دینی او آشکار شود. البته آیتالله شاهآبادی شاید به آن دلایل معنوی و عرفانی، به این موضوع پی برده بود که رضاخان، فرد مناسبی نیست، مرحوم بافقی هم باز به همین دلایل به اینجا رسیده بود و شهید مدرس هم بهعنوان تحلیلگر و فعال سیاسی این موضع را گرفته بود اما بقیه علما اصلاً چنین فکری را در مورد وی نمیکردند.
رضاخان و اقدامات وی پس از رسیدن به مقام سلطنت:
وقتی که رضاخان بر مسند پادشاهی نشست، دیگر آن توجیهی که تا دیروز میکرد که به من فرصت بدهید و گامبهگام کارها را انجام خواهم داد، منتفی است؛ چرا که اکنون قدرت را به دست گرفته و بایستی کارها را شروع کند و به دستورات کسانی که او را بر سر کار آوردهاند در خصوص روحانیت و دین به طور جدی پاسخ بدهد.
وقتی که رضاخان، شاه شد، محمدعلی فروغی دولت تشکیل داد که عمر کوتاهی داشت و عمدتاً بحث تاجگذاری رسمی شاه را ساماندهی کرد. سپس مخبرالسلطنه هدایت قدرت را به دست گرفت. وی کاملاً دروس حوزوی را خوانده بود و هر چند لباس روحانیت را به تن نداشت ولی روحانی بود. اولین کار مخبرالسلطنه هدایت، صدور اطلاعیهای مبنی بر ممنوعیت امربهمعروف و نهی از منکر است. بعد چون قرار است قشون جدید تشکیل شود و قشون جدید، نیروی داوطلب نمیخواهد و سرباز باید داشته باشد طرح «سربازگیری» مطرح میشود و رضاخان سربازگیری را آغاز میکند.
کم و بیش اخبار و اطلاعات از اقدامات رضاشاه به گوش علما میرسد، مخصوصاً وقتی افراد مسئلهدار زمام امور را به دست میگیرند نگرانی علما بیشتر میشود. بهعنوان مثال وقتی علیاکبر داور مسئولیت میگیرد، عدلیه را منحل و دادگستری و عدلیه جدید راه میاندازد. عدلیه جدید به سمت عرفی کردن قوانین و قانونگذاری حرکت میکند و علما در آن جایگاهی ندارند. ابتدا همه نیروهای قبلی را بیرون کرده و هیچکس را راه نمیدهد و تعدادی جوان تحصیلکرده غربی در رشته حقوق را به کار میگمارد. پس از مدتی متوجه میشود که اینها نمیتوانند اداره کنند و به اشتباه خودش پی میبرد. از این رو از بعضی از علما جهت همکاری در عدلیه جدید دعوت به عمل میآورد منتها به این شرط که باید از لباس روحانیت خارج بشوند. و بدین ترتیب عدهای از روحانیون با این شرط به عدلیه جدید میپیوندند و به این صورت قدری از مشکلات کاسته میشود.
نمونه دیگر از افراد مسألهدار که مشکل ساز بودند تیمورتاش است. وی که فراماسون، بیدین و متجاهر به فسق علنی بود برای اینکه تغییر سبک زندگی را در ایران نهادینه کند کلوپی به نام «کلوپ ایران» در تهران تأسیس میکند که صاحبمنصبان کشور به همراه همسر و دخترانشان باید به آنجا میآمدند و … در این مقطع هنوز منع حجاب نشده است. در سال 1307 شرابخواری علنی و تعرض به نوامیس مردم در کلوپ ایران بود و صاحبمنصبان کشور هم حضور داشتند و رفتارهای منافی عفت و … انجام میدادند.
نکته: بین منع حجاب و کشف حجاب باید تفاوت قائل شد. کشف حجاب تقریباً از دوره مشروطه وجود دارد و از آن زمان شروع میشود منتها موارد آن اندک است و کسانی هم که با آن وضع بیرون میآیند انگشتنما هستند و مردم آنها را به هم نشان میدهند و مسخره میکنند و بعضیها هم تذکر جدی میدهند تا جایی که رضاخان ابتدای امر که روی کار میآید به پلیس دستور میدهد که اگر کسی مزاحم خانمهای مکشفه شد با آنها برخورد کنید و این یعنی: حمایت ضمنی از اینها و برخورد با کسانیکه میخواهند جلوی این هنجارشکنان را بگیرند ولی هنوز منع حجاب مطرح نشده است. آن منع، مرحله نهایی آن تغییراتی است که اینها در حوزه سبک زندگی، حجاب و … میخواهند در کشور انجام دهند.
به هر حال، اینگونه افراد، حاکم شدند و وقتی اینها حاکم میشوند بروز و ظهور سیاستهای ضد دینی رضاشاه بیشتر میشود. مرحوم حاجآقا نورالله نجفی اصفهانی ـ همان کسی که در مجلس مؤسسان بود ـ در سال 1306 علیه رضاخان قیام کرد و این نشان میدهد که قصد علمای حاضر در مجلس مؤسسان، تأیید دیکتاتوری و رضاخان نبود بلکه اینها در قالب نظام مشروطه سلطنتی میگفتند که شاه قاجار، قدرت اداره کشور ندارد و شخصی که قدرت و توانایی اداره کشور دارد میخواهد قدرت را به دست بگیرد و تحت اشراف ما و با رعایت قرآن و شریعت و قانون اساسی سلطنت بکند. اما وقتی که این فرد پا فراتر از این محدوده میگذارد مرحوم حاجآقا نورالله قیام خود را شروع میکند. قیام حاجآقا نورالله و کتک خوردن مرحوم بافقی در حرم حضرت معصومه (س) تقریباً پایان کار حزب ض.ا است و در این مقطع کارنامه این حزب بسته میشود.
در این مقطع، علمای مشروطهخواهی که به این تغییر دل بسته بودند و فکر میکردند این تغییر میتواند ایران را سعادتمند کند، متوجه اشتباه خود شدند.
قیام مرحوم حاجآقا نورالله نجفی اصفهانی علیه رضاشاه:
در مباحث گذشته گفتیم که تعدادی از علما در مجلس مؤسسان حضور داشتند و به سلطنت رضاشاه رأی دادند با همان دلایلی که ذکر شد ولی بعدها که رضاشاه تغییر رویه داد و سیاستهای ضد دینی وی آشکار شد، متوجه اشتباه خود شده و هر کسی سعی کرد که اشتباه خود را به نحوی جبران کند، نمونه آن قیام مرحوم حاجآقا نورالله نجفی است که از اصفهان به همراه علما و روحانیون راه افتاد و به قم آمد ـ امام خمینی (ره) میگوید: این بزرگترین قیام علما علیه رضاشاه بود ـ مرحوم حاجآقا نورالله از همه علمای بلاد دعوت کرد که به حرکت و قیام وی بپیوندند و مرحوم مدرس هم با مکاتبات رمزی که با ایشان داشت آنها را تشویق به پایداری میکرد.
اینجا یکی از جاهایی است که تفاوت آن جریان فرهنگی که مخالف برنامهها و سیاستهای رضاخان بود با جریان مخالف سیاسی کاملاً نشان داده میشود. علما از بلاد مختلف مهاجرت کردهاند و به قم آمدهاند. حدود 5 سالی است که حوزه علمیه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری دایر شده است. ایشان در این قیام علما ورود پیدا نمیکند ولی مخالفت هم نمیکند ـ چنانکه مخالفت میکرد و در مقابل قیام علما میایستاد شاید میتوانستیم بگوییم که ایشان میخواهد رضاشاه باشد- ولی به این قیام ورود نمیکند کما اینکه در جریان ماجرای مرحوم بافقی و کتک خوردن ایشان نیز ورود پیدا نمیکند و اصلاً اطلاعیه میدهد که هر نوع گفتگو در مورد حاج شیخ محمدتقی بافقی ممنوع است. ایشان این نکته را به حوزه بهعنوان رئیس حوزه علمیه اعلام میکند و در مباحث بعدی روشن خواهد شد که این تدبیر ایشان در راستای حفظ و صیانت از حوزه علمیه چقدر مؤثر بوده است. در هر حال، اینجا تفاوت این دو جریان در عملکردشان آشکار میشود.
مرحوم حاجآقا نورالله از اصفهان حرکت کرده و به قم میآید. رضاشاه واقعاً از این حرکت وحشت میکند. از این رو تیمورتاش به قم آمده و با حاجآقا نورالله دیدار میکند و قول میدهند که همه خواستههای قیامکنندگان را برآورده کنند.
البته این مقطع، ابتدای حرکت ضد دینی دستگاه پهلوی است و آنها از این نوع حرکتها میترسند و واقعیت هم این است که چنانچه قیام حاجآقا نورالله با آن ترتیبی که ابتدا شروع شده بود، پیش میرفت، رضاخان و دستگاه حاکمه مشکل جدی پیدا میکرد؛ اما وقایع و اتفاقاتی در قم، نجف و سایر شهرهای ایران رخ داد که مانع از این شد تا قیام به اهداف خودش برسد.
این حوادث و وقایع، تجربههای خوبی است که بعضی تمایل به ورود به آن ندارند در حالیکه میتواند درس و تجربه خوبی برای دوره کنونی ما هم باشد. ما باید به این مباحث ورود پیدا کنیم و نشان دهیم که چرا قیام این عالم دینی که بزرگترین قیام علمای ایران علیه رضاشاه بود در سال 1306 توفیقی به دست نیاورد؟
بررسی علل ناکامی قیام علما به رهبری حاجآقا نورالله اصفهانی:
یکی از علل عدم توفیق قیام حاجآقا نورالله به نجف برمیگردد. چون اسناد و مدارک آن الان منتشر شده و موجود است از این رو مطلب را بیان و ماجرا را تحلیل میکنیم و این تحلیلها برای روشن شدن اذهان و بصیرت افراد لازم است.
آقازادههای بعضی از بیوت علما از جمله بیت مرحوم آخوند خراسانی ـ پسر مرحوم آخوند (میرزا مهدی)- و چند نفر دیگر از آقازادهها بسیار بد عمل کردند و بعضاً مشکوک به همکاری و همراهی با انگلیس بودند که اسناد منتشره مشخص است. رضاخان در بیت مراجع علما نجف ـ چه آن مرجع حضور داشته باشد و چه نداشته باشد، زیرا مرحوم آخوند در سال 1328 ق مرحوم شده و دیگر نیست ولی بیت او که یک بیت معمولی نیست، وجود دارد ـ نفوذ دارد. در باب عظمت بیت مرحوم آخوند خراسانی باید دانست که مرحوم آمیرزا محمد آقازاده خراسانی (یکی از پسرهای مرحوم آخوند خراسانی) به مشهد میآید و در آنجا به قدری اعتبار و شأن و منزلت پیدا میکند که پادشاهی میکرد و به او شاه خراسان میگفتند.
مراجع نجف مثل مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم نائینی وقتی متوجه میشوند که رضاخان آن کسی نیست که آنها گمان میکردند و ابتدا خودش را به گونهای نشان داده و الان به گونهای دیگر رفتار میکند مصمم میشوند علیه رضاخان قیام کنند. جلسات متعددی در نجف برگزار میشود. اسنادی که امروزه از این آقازادهها منتشر شده است نشان میدهد که آنها در جلسات مشورتی مراجع (یعنی مرحوم نائینی، آسید ابوالحسن اصفهانی وآشیخ محمدمهدی خالصی) حضور دارند. مراجع متوجه میشوند که اوضاع در ایران به گونهای دیگر پیش میرود، از این رو جلسات مشورتی متعددی میگذارند و بحث بر سر این است که حکم جهاد علیه رضاخان صادر کنند. علمای ایران که قیام میکنند علمای نجف هم مصممتر شده و این جلسات متعدد را برنامهریزی میکنند.
گزارشهای این آقازادهها به تیمورتاش حاکی از این است که همه چیز را در گزارش منعکس میکردند، بدین ترتیب مرتباً جلسات مکرر علمای نجف و تصمیمان آن جلسات را گزارش میکردند. دربار هم روی اینها و گزارشاتشان حساب باز کرده بود.
آخرین گام مراجع نجف این بود که حکم جهاد علیه رضاخان صادر کنند و صادر هم کردند. مرحوم آقای بروجردی و آقای شاهرودی مأمور میشوند که این احکام را برای علمای ایران و عشایر، به ایران بیاورند. اینجا این آقازادهها نامه مینویسند و در گزارش خود اعلام میکنند که دیشب جلسه بود و هر چه تلاش کردیم که مانع شویم، موفق نشدیم و مفسدین توانستند کار خود را پیش ببرند و این دو نفر (مرحوم بروجردی و شاهرودی) با حکم مراجع برای علما و عشایر قصد ورود به ایران را دارند و از مرز قصرشیرین هم میآیند، ضمناً مشخصات و ویژگیهای آنها را هم اعلام کرده و مینویسند: آنها را دستگیر کنید. دستگاه حکومتی مرحوم آقای بروجردی و آقای شاهرودی را دستگیر میکند و بدین ترتیب دستگاه حاکمه متوجه میشود که قرار است علمای ایران و عشایر قیام کنند.
رضاشاه از سال 1303 ش با عشایر درگیر بود اما وقتی این حکم مراجع در خصوص جهاد، علنی شد به یکباره به این نتیجه رسید که عشایر، بازوی نظامی مرجعیت شیعه هستند که هر وقت بخواهند میتوانند دستگاه حاکمه را به زحمت بیاندازند. از این رو به سراغ عشایر رفتند. در اسناد موجود، صحنههایی از لشکرکشی به لرستان هست که تدارک گسترده، آموزش و مانور گسترده برای حمله به لرستان را نشان میدهد. درگیری از سال 1303 شروع میشود ولی درگیری اساسی از سال 1307 تا 1317 است که عشایر را نابود میکنند. آن چهار هواپیمایی را هم که رضاخان میخرد و به ایران میآورد فقط برای بمباران عشایر است، مانورهای نظامی هم صرفاً برای جنگ با عشایر است و بدین ترتیب آسیبها و لطمات زیادی به عشایر وارد میشود.
اصولاً بحث یکجانشینی عشایر در این زمان مطرح میشود و این طرح فقط برای این است که قدرت رزمندگی و آمادگی نظامی عشایر تقلیل برود؛ چون آنها همیشه در حال حرکت هستند و با حضور در کوه ، دشت و صحرا و آموزشهای خاص خود، روحیه جنگاوری دارند. شاید بدنه عشایر در حوزه معارف و مسائل دینی آموزشهای لازم را ندیده بودند و اطلاعات کمی داشتند ولی بازوی روحانیت شیعه و پایبند به حرفها و تصمیمات آنها بودند و از جان مایه میگذاشتند. بر همین اساس رضاخان به این نتیجه رسید که آنها را یکجانشین کرده و بدین ترتیب حالت رزمندگی را از آنها بگیرد، کمکم آموزشهای غربی را بین آنها رواج بدهد.
در هر حال، این یک گام بود که دستگاه حاکمه رضاخانی با کمک همان آقازادهها برداشت و توانست بدینصورت هم افراد فعال نهضت و هم برنامههای آن را از این طریق کشف کرده، بفهمد.
عامل دوم، وعده و وعیدهای دستگاه حکومت بود که حکومت وعدههایی داد و بعضی از علمای با این وعدهها، زود قانع شدند. از این رو کمکم دور حاجآقا نورالله خلوت شد و بعضی از آقایان به وطن خود برگشتند؛ چون دستگاه حاکمه با تمام توان سعی کرده بود جمع علما را به صورت حسابشده، متفرق کند و ابزار آنها هم در این کار، برخی از این آقایان و آقازادهها بود. وقتی اطرافیان حاجآقا نورالله متفرق شدند، روزی اعلام کردند که ایشان درد دندان دارد و تب کرده است. سپس اعلام شد که اعلیحضرت دستور دادهاند طبیب شخصی ایشان برای مداوای حاجآقا نورالله اعزام شود. طبیبی از تهران اعزام شد و در قالب مداوای درد دندان حاجآقا نورالله و تزریق در لثه ایشان، این عالم دینی روز بعد از دنیا رفت و فرصت نکرد به اصفهان برگردد هرچند برخی از علما با دسیسه دستگاه حاکه از قیام فاصله گرفته و برگشته بودند.
بدین ترتیب علما متفرق شدند و مرحوم حاجآقا نورالله به شهادت رسید و این قیام بزرگ علما که بر اساس اسناد موجود واقعاً رضاخان از این واقعه وحشت کرده بود، سرکوب و به شکست انجامید.
آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری و شیوه برخورد و تقابل با رضاخان:
با کتک زدن و برخورد فیزیکی رضاخان با مرحوم آشیخ محمد تقی بافقی در حرم حضرت معصومه(ع) همه چیز علنی شده و آن نیات باطنی پهلویها آشکار میشود. ماجرا از این قرار است که همسر و دختر رضاخان با وضع نامناسبی وارد حرم مطهر شده و در قسمت بالای ایوان حرم مینشینند. مرحوم آقای بافقی که بهشدت نسبت به انجام فریضه امربهمعروف و نهی از منکر اهتمام دارد ، وقتی متوجه ماجرا میشود وارد حرم شده و به آنها تذکر میدهد. خبر مزبور به رضاخان میرسد. البته همه این ماجرا از اصل، طرح و برنامه بود و رضاخان اساساً میخواست بساط حوزه و دین را جمع کند و حال آنکه در چنین فضایی و یک سال بعد از کودتا، مرحوم حایری به قم آمده و برنامه حوزه را راهاندازی کرده است. از این رو اینکه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حایری میگوید: «هرگونه صحبتی درباره آقای بافقی ممنوع است» ، میداند که چه اتفاقی قرار است بیفتد.در این ماجرا ، رضاخان با چکمه وارد حرم حضرتمعصومه (ع) شده و مرحوم آقای بافقی را زیر مشت و لگد میگیرد و بهشدت کتک میزند و بدین ترتیب با این رفتار خود برای حوزه و روحانیت خط و نشان میکشد. حتی رضاخان همان روزی که به حرم مطهر آمد و مرحوم بافقی را کتک زد، از قم بیرون نرفت و در آنجا ماند تا ببیند چه کسی جرأت دارد اعتراض کند و آیا کسی هست که عکسالعمل نشان دهد یا نه. نقل میکنند تنها کسی که ظاهراً میخواست عکسالعمل نشان بدهد و نتوانست، مرحوم آیتالله طالقانی بود که در آن زمان ، طلبه جوانی قدرتمندی که در مدرسه فیضیه میدوید و دنبال چوب میگشت که با آنها درگیر شود.
اینجا است که انسان ، حکمت آن اطلاعیه مرحوم حایری در مورد ممنوعیت صحبت در مورد ماجرای آقای بافقی را متوجه میشود. شاید بعضیها این رفتار ایشان را به حساب ترس و محافظهکاری بگذارند ولی به نظر میرسد که مرحوم حایری به درستی وظیفه خود را که همان فعالیت فرهنگی و تربیت نیرو بود، تشخیص داده و آن را انجام داد، البته این بدان معنی نیست که ایشان یا کاری که دیگران در مخالفت با رضاخان انجام میدادند، مخالفت کند، بلکه دخالت نکرده و ورود پیدا نمیکند، نه اینکه مخالفت کند.
حدود سال 1314 ش فشار بسیار زیادی روی مرحوم حایری است و دوست و دشمن به ایشان طعنه میزنند که چرا علیه رضاخان قیام نمیکنند و حال آنکه این مقطع زمانی بهگونهای است که اصلاً نمیتوان کاری انجام داد و اگر همۀ فرصتها از دست برود خیلی سخت میتوان جبران کرد و به نظر میرسد ایشان بهدرستی کار تربیت نیرو را انجام داد و اصولاً هیچ لزومی نداشت در ماجرایی که واقعاً نهایت و نتیجه آن هم مبهم است و معلوم نیست چه خواهد شد، همۀ توانمندیهای خود را عرضه و تمام ظرفیتهای خویش را به میدان آورد.
امام خمینی(ره) وقتی از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حایری یاد میکنند همیشه و همهجا ایشان را به بزرگی یاد میکنند و از اینجا معلوم میشود که رفتار ایشان را قبول دارند و اگر هم ایشان از شهید مدرس تعریف و تمجید می¬کنند بدین معنا نیست که مرحوم حایری را قبول نداشتهاند.
نقل شده است سال 1314 که انتقادات و اعتراضات به مرحوم حاج شیخ زیاد میشود، ایشان به پیشکار خود می¬گویند مجله¬ای را برای ایشان بیاورد، مجله¬ای که ظاهراً از انگلستان برای ایشان ارسال میشده و حاوی مطالب و مقالاتی دربارۀ ایران و اهداف انگلیس بوده است ـ آنگونه که گفته شده است این نشریه توسط آقاخان محلاتی، امام فرقه اسماعیلیه برای ایشان ارسال میشده است ـ در آن نشریه از کودتا و برنامههای انگلیس مطالبی درج شده بود. مرحوم آیه الله حایری از فرط فشاری که از این انتقادات به ایشان آمده بود، گریه کرده و گفتند: «ببینید ما با رضاخان طرف نیستیم؛ ما با انگلیس و برنامههای آن در منطقه مواجه هستیم؛ فکر نکنید که اگر ما رضاخان را زدیم کار تمام است». البته تجربۀ مبارزات علمای بینالنهرین با انگلیس هم همین را نشان میدهد که آنها با انگلیس جنگیدند و موفق هم شدند و مانع الحاق بین¬النهرین به هندوستان شدند و کشور عراق را تأسیس کردند ولی بعد انگلیس مسلط شد و عراق تحت سیطرۀ آنان درآمد. بنابراین از این سخنان مرحوم آیت¬الله حایری برمی¬آید که ایشان یک چنین برداشتی را داشتند که دشمن و خطر خیلی بزرگتر است و رضاخان نیست؛ شاید او پیادهنظام دشمن اصلی باشد ولی دشمن اصلی، کس دیگری و جای دیگری است و ما باید همان وظایف و فعالیتهای فرهنگی خود را داشته باشیم.
حال چنانچه بعضی از مخاطراتی که در آن دوره، ایران را از جهت فرهنگی تهدید می¬کرد، بررسی کنیم عمق کار معلوم میشود و اینگونه نبود که مرحوم حاج شیخ درکمال آرامش و امنیّت و بدون هیچ مشکلی و مانعی، حوزۀ علمیه را تأسیس و سیاست فعالیت فرهنگی را در پیش گرفت و سپس با خیال راحت توانست کار خود را پیش ببرد. هزاران مانع و مشکل پیش روی فعالیتهای ایشان بود. حکومت طرحی را تصویب و ابلاغ کرده بود بهعنوان طرح «تقلیل اربابِ عمائم» و این طرح در دورۀ رضاشاه بود که بر اساس آن برای استفاده از لباس روحانیّت، طلاب باید هر ساله از دستگاه حکومتی مجوز می¬گرفتند که این مطلب در خاطرات خطیب ارزشمند مرحوم آقای فلسفی هم به آن اشاره شده است. در اوج فعالیت مرحوم آیتالله حایری در حوزۀ علمیه گفته می¬شود تعداد طلاب بین 750 تا 800 نفر بود که بر اساس طرح مذکور هرساله باید از این تعداد کاسته شود.
با توجه به سیاست رضاخان در خصوص حوزههای علمیه و روحانیت که مأموریت وی جمع کردن این تشکیلات و از بین بردن آن بود، مدارس حوزۀ علمیه را بعضاً تبدیل به مدارس به سبک جدید یا… کرده بودند. بدین ترتیب مشاهده میشود که در راستای سیاست حذف روحانیت، چنین فضایی در دوره حکومت رضاخان برای حوزه¬های علمیه ایجاد شده بود و این نشان می¬دهد که واقعیت، چیز دیگری بود و به طور جدی درگیری وجود داشت.
چنانچه گفته شود در هر حال مرحوم آیتالله حایری، مرجع بزرگ جهان تشیع بودند و اگر حرکتی را شروع میکردند، مردم حمایت میکردند و قیام عمومی علیه رضاخان شکل می¬گرفت، پاسخ این مطلب این است که:
این مطلبی است که ما امروز با لحاظ شرایط کنونی میگوییم ولی به هیچ وجه اصلاً معلوم نیست که عاقبت کار چه می¬شد. ضمن این که گروهای دیگر هم در سطح جامعه فعّال بودند. ما تا اینجا فقط از رضاخان و اقدامات او گفتیم و حال آنکه گروه¬های دیگری هم هستند که فعال هستند و شرایط دیگری هم وجود دارد مثل اینکه حوزۀ علمیۀ نجف به شدّت آسیب دیده است و لازم است جهان تشیع پایگاه محکم و استواری داشته باشد که آن پایگاه موظف است از دینداری مردم و آن حداقل¬ها صیانت کند. تجربۀ ترکیه و آتاتورک و اقدامات او نباید نادیده گرفته شود. این اخبار و وقایع به گوش مرحوم آیتالله حایری رسیده و دیده است که چگونه آتاتورک برنامههای دینی را در ترکیه تعطیل و آنها را از بین برد و روحانیت آنجا ریش¬های خود را تراشیدند و با ریش تراشیده و بعضاً مست، نماز جماعت می¬خواندند. مرحوم حایری این اوضاع را می¬بیند و متوجه است که پشت این سیاستهای رضاخانی، این برنامه¬هاست: اولاً حوزۀ قدرتمند نجف دیگر وجود ندارد و قدرت سابقِ خود را ندارد و پایگاهی را هم که مرحوم حایری در قم ایجاد کرده است در اوج فعالیت خود بین 700 تا 800 نیرو دارد. ثانیاً با تفرقه¬ای که به سبب بعضی از بیوت ایجاد شد؛ جمع کردن این ماجراها و فائق آمدن بر آنها، کار سخت و دشواری است. حاجآقا نورالله نجفی، شخصیت بزرگی است که رهبری قیام علما را بر عهده می¬گیرد، عالمان از سراسر ایران به او ملحق می¬شوند، علما و مراجع نجف از او حمایت می¬کنند و حکم جهاد صادر می¬کنند ولی عاقبت چه سرنوشتی پیدا کرد و چه شد؟!
نتیجه این که در تحلیل تاریخی نباید مسائل را ساده بگیریم، ضمن این که مرحوم آیتالله حایری بهعنوان مرجع شیعی، اولویتها و دفع أفسد به فاسدهایی دارد و دقیقاً می¬داند که رضاخان دنبال چه هدفی است و برنامۀ نابودی و حذف دین و روحانیت را دارد؛ نمونۀ آن این که در ماجرای منع حجاب با کمال وقاحت، رضاخان فردی را نزد مرحوم حایری می¬فرستند و او از قول رضاخان به ایشان می¬گوید که اعلیحضرت می¬خواهند از هفتۀ آینده حجاب را منع کنند. این یک رفتار وقیحانه از حکومت پهلوی است و حکومت هرگز انتظار نداشت که مرحوم حایری از این اقدام دستگاه تشکر کند و آن را کار خوبی معرفی کند بلکه می¬خواهد بگوید که ما این کار انجام می¬دهیم، حال اگر کسی جرأت دارد به میدان آمده و مخالفت کند. نمایندۀ رضاخان سه بار این مطلب را تکرار میکند و مرحوم حایری جواب نمیدهد و درنهایت جمله¬ای را در پاسخ می¬فرمایند. بعد که نمایندۀ شاه به تهران برمی¬گردد و با اصرار شاه، پاسخ مرحوم حاج شیخ را بیان می¬کند، رضاشاه می¬خندد و می¬گوید: ایشان خیلی زرنگ است، من تا به حال چند بار خواستم به بهانهای او را عصبانی کنم و تحریک کنم تا اقدامی انجام دهد و سپس او را نابود کنم ولی او بهانه به دستِ من نمی¬دهد. البته مرحوم حاج شیخ اطلاعیهای علیه منع حجاب صادر می¬کند. بعد نامهای تیمورتاش به ایشان مینویسد که ضمن توهین به ایشان، پیام رضاشاه را مبنی بر این که اگر از رویۀ سابق خودتان عدول کنید، عاقبت خوشی برای شما نخواهد داشت، به ایشان ابلاغ می¬کند که تهدید علنی محروم آیتالله حایری است.
در هر حال مرحوم آیتالله حایری بنا نداشت که تمامی حوزه و ظرفیتهای آن را پای کار بیاورد و هزینه کند و می¬خواست این حوزه را نگه دارد جهت صیانت از شرع مقدّس و دینداری مردم؛ و خیلی هنرمندانه هم این کار را کرد.
خلاصه این که این جریان علمای مشروطهخواه کسانی بودند که پروژۀ مشروطه را دنبال میکنند که در این پروژه لزوماً یک شاه، یک مجلس و قانون اساسی هست و پروژۀ مشروطه همین است و بس. این جریان در یک مقطع هم فکر می¬کردند که وجود رضاخان برای ایجاد امنیت و قدرتمندکردن ایران و… به کار می¬آید ولی خیلی زود متوجه شدند و برگشتند. مرحوم مدرّس هم در زمرۀ این دسته آورده شد با این تفاوت که مرحوم مدرّس خیلی زودتر از قاطبۀ این جریان متوجه ماجرا شده و با رضاخان درگیر شده بود. در یک مقطع هم به این نتیجه میرسد که رضاخان را به نفع اهداف و منافع ملّی مصادره و در خدمت بگیرد که ناکام ماند. مدرّس در مجلس ششم حضور دارد و ترور او در همین دوره است و در مجلس هفتم حضور ندارد. از مجلس هفتم، انتخابات مجلس توسط تیمی که رضاخان و محمدعلی فروغی هم در آن حضور داشتند برنامهریزی می¬شد و وضعیت افراد را بررسی و ارزیابی میکردند و بدین ترتیب لیستی تهیه می¬شد که ارزیابی نمایندگان فعلی (نمایندگان آن روزِ مجلس) و ویژگی شخصیتی آنها از قبیل: فایدهخواه، جوان، موذی، احمق، جاسوس، خودپسند و… در آن درج می¬شد و مشخص می¬کردند که در دورۀ بعد باید به مجلس بیاید یا نه؛ مثلاً در مورد مرحوم مدرس نتیجۀ ارزیابی آنها چنین است: «مخالف، عاقل، لجوج». دشمن در مورد مدرّس تعبیر «عاقل» دارد یعنی با این فرد، خیلی راحت نمی¬توان درگیر شد؛ از این رو مرحوم مدرس در مجلس هفتم جا نداشت و نیامد و رأی او را نخواندند. و بعد هم می¬گوید: «لجوج» است، یعنی مستقیم است و پای حرفِ خود می¬ایستد.
همۀ این اظهارنظرها در خصوص نمایندگان تحلیل دارد و به گونهای هم باید گفت که تقریباً این تشخیص¬ها درست است منتهی عملکردها غلط است؛ چراکه عاقل¬ها در مجلس جایی ندارند ولی احمق¬ها حق ورود دارند (اسناد این ارزیابیها موجود است).
(دکتر موسی فقیه حقانی، پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی- قم، جلسه نشست گفتگوهای نوین پژوهشی،عنوان جلسه: “پهلوی ها، پیوند با بیگانه، ستیز با هویت ملی” )