۱۳۹۷/۰۲/۱۶
–
۸۵۷ بازدید
زمینه های کودتای رضا خان چه بود؟
زمینه های کودتای 1299 و روی کار آمدن پهلوی ها؛
الف)تجددگرایی:مشروطه با نفوذ گروههای ساختارشکن به بن بست می رسد.در ایران اتفاقات زیادی رخ داد که منجر به مشروطیت شد.در مشروطیت دو خط و دو جریان متفاوت وجود دارد که بعضی ضمن اذعان به وجود این دو جریان،نقش یکی را برجسته و نقش دیگری را انفعالی دانسته و معتقدند که آن جریانی که با استبداد درگیر بود و بحث قانونگرایی و قانونخواهی را مطرح کرد جریان روشنفکری بود منتها بعداً روجانیت با توجه به ظرفیتی که در جامعه داشتند آن حرکت را به نفع خود مصادره کردند.
اما آنچه که صحیح به نظر می رسد و بنده هم معتقدم این است که دو جریان کاملا متفاوت در کشور فعال بودند که هر یک برای ایران برنامههای خاص خود را داشتند منتها در مسیر حرکت چون روی یک سوژه متمرکز بودند و با یک موضوع درگیر بودند خودبخود یک سری اصطکاک ها و در پارهای موارد شاید برخی همکاریهایی به وجود آمد.
دغدغة جریان دینی این بود که استقلال ایران در حال نابودی است، نفوذ بیگانگان افزایش یافته، گروههای ساختارشکن در کشور فعال شدند و قاجاریه هم یک دولت و حاکمیت ضعیف است و این عوامل می تواند ایران را به سمت سراشیبی سقوط پیش ببرد.
چون بحث در مقدمات کودتای 1299 است و بنابر تبیین جزییات جریان مشروطیت هم نیست، به همین اندازه در تبیین نقش روحانیت و جریان دینی در ماجرای مشروطیت – برخلاف نگاهی که معتقد بود این جریان، نقش انفعالی داشتند – اکتفا می شود برای اینکه ثابت شود نوع برخورد این جریان، برخورد فعال است و اینگونه نبود که به حرف بسنده کنند بلکه نشستند، برنامهریزی کردند که اصلاح ساختار حکومتی در برنامهریزیهایشان مد نظر بود. در هر حال یک سری اقداماتی را شروع کردند به عنوان نمونه در سال 1317 قمری مرحوم آخوند خراسانی، شربیانی و مامقانی و چند نفر دیگر از بزرگان نجف با همکاری شیخ فضل الله نوری و میرزا حسن آشتیانی در تهران یک سلسله مباحثی را در مورد وضع ایران دنبال می کردند مبنی بر اینکه بایستی ایران را از این وضعیت نجات داد و در واقع این نقطه آغاز مشروطه است و این یک اقدام عملی و جدی است.
گروههای ساختارشکن در ایران مخصوصاً بعد از ترور ناصرالدین شاه خیلی فعال شدند؛ چون شاه قاجار خیلی جدی و محکم در مقابل اینها ایستاده بود. (بعد از اینکه سید جمال بر اساس خواست سلطان عثمانی مبنی بر نامه نگاری به علمای ایران و دعوت آنها به ستیز و مقابله با ناصرالدین شاه، این کار را انجام میدهد ولی نتیجه نمیدهد و سلطان عثمانی در این مرحله از این کار ناکام می ماند، سلطان عثمانی به سید جمال می گوید: با وجود شیخوخیت ناصرالدین شاه در سلطنت، سلطهای پیدا کرده که با حضور وی اصلاً نمیتوان تغییری در ایران ایجاد کرد. بنابراین باید نابود شود و اینجا است که طرح ترور ناصرالدین شاه قطعی شده و به دست میرزا رضای کرمانی اجرا میشود). در هر حال این گروهها بعد از ترور شاه قاجار عملا مبسوطالید شده و فعال می شوند.
گروههای ساختارشکن در ایران در آن دوره عبارتند از: غربگراها که در تشکیلات ماسونی جمع شدند، کمیتههای ترور، بابیهای ازلی، بهاییها و … به اینها می توان صوفیه را هم اضافه کرد و انجمن اخوت هم در سال 1317 تشکیلات خود را دوباره در ایران راه می اندازد. در میان اینها انسانهای متفاوتی هم هستند نظیر سید محمد طباطبایی که عضو تشکیلات ماسونی شده بود و در مشروطه در جاهایی هم نقش تخریبی داشت.
در گروههای ساختارشکن جهتگیری های مختلفی وجود داشت ولی همگی در بحث تجدد مشترک بودند.
مرجعیت شیعه در سال 1320 قمری فتوایی بر حکم کفر اتابک اعظم امین السلطان صادر و او را تکفیر می کنند و این یکی از اقدامات اصلاحی انجام شده توسط مرجعیت شیعه است که صدر اعظم ایران را عوض می کنند.(اسناد و مدارک فراوانی وجود دارد که امین السلطان به سبب معاشرت با غربگرایان دچار فساد اخلاق و عقیده می شود و در منابع بهایی با صراحت آمده است که وی در سال 1315 قمری که در قم تبعید بود بهایی شده است. در هرحال فساد عقیدة او محرز است و فساد سیاسیاش هم محرز است چون مدتها با روس و انگلیس ارتباط داشت و بیشترین امتیازاتی که در دورة قاجار داده شد، این فرد در آن دخیل بود) و بدین ترتیب علما این فرد را از سر راه برداشته و عین الدوله را به عنوان خیرالموجودین در آن دوره سر کار می آورند که او هم واقعاً اصلاحاتی انجام می دهد. علما به همین ترتیب پیش میآیند تا به بحث عدالتخانه میرسند که به نظر علما از جمله مرحوم شیخ فضل الله نوری، امری تشریفاتی نبود بلکه قرار بود ساختاری مستقل از حکومت تشکیل و شکایات مردم در آنجا بررسی و حکم صادر شده و لازم الاجرا باشد. این موارد گامهای اصلاحی است که هم با رهبری مرجعیت شیعه و هم همکاری بعضی از شخصیتها نظیر شیخ فضل الله نوری برداشته شد.
اما آن جریان دوم، ساختار شکن بوده و دنبال براندازی هستند و با تمام توان در صدد تخریب و راه انداختن جنگ و آشوب در کشور هستند و وقتی آشوب به راه افتاد بعضی از ملاحظات از بین می رود. مرحوم میرزا عبد الله مازندرانی بعد از تفسیق تقی زاده-به قول خود ایشان- نامهای دارد که در آن نامه، فضای آن روز را به خوبی تشریح کرده و میگوید وقتی ما این کار را (یعنی مشروطه) شروع کردیم بعضی از موادّ فاسدۀ مملکت هم وارد شدند. در این جریانات، کشور به آشوب کشیده میشود و در این فتنه و آشوب مرحوم شیخ فضل الله نوری که تاکنون ملاحظاتی داشت مجبور است دخالت کند؛ هر چند مرحوم شیخ اصلاً با این روند موافق نبود. روند ایشان، روند اصلاحی بود که انتهای آن به عدالتخانه میرسید و گام به گام قضیّه پیش میرفت. ولی وقتی در تهران درگیری شد و تعدادی کشته شدند و مهاجرت صغری رخ داد مرحوم شیخ فضل الله در آن شرکت نمیکند ولی در مهاجرت کبری که کار سخت میشود شیخ هم شرکت میکند و ناچار میشود وارد شود. و از اینجا آن درگیریهای جناح مشروطۀ مشروعه و مشروطهطلب و روشنفکر به ظاهر مشروطهطلب آغاز میشود.
بنابراین یک جریان از همان موقع به دنبال تجدّدگرایی در ایران است که لازمۀ تجدّدگرایی آنها به حسب ظاهر، محدودکردن سلسلۀ قاجار از نظر سیاسی است و به قول خودشان، کوتاهکردن دست روحانیّت در امور است. البتّه روحانیّت دخالت چندانی در امور نداشت ولی همین مقدار تصدّی آنان در امور دینی و فرهنگی کشور هم برای این گروه قابل تحمّل نبود. از این رو مخالفت علمای شیعه تا مرحلۀ لغو قراردادهای استعماری نظیر قرارداد رویتر، رژی و … را جناح مقابل یعنی جریان تجدّدگرا چنین تحلیل میکرد که اینها ضدّ تجدّد و نوآوری هستند؛ و حال آنکه اصلاً چنین نبود و آنها با استعمار مخالف بودند، نه با تجدّد و نوآوری. این جریان دینی با این فکر( یعنی فکر غربگرایی و غربیشدن از فرق سر تا سر ناخن ها) مخالف بودند ولی جریان تجدّدگرا این را به حساب مقابله با تجدّد میگذاشتند و تجدّد را هم مساوی با پیشرفت و تکنولوژی میگرفتند.
در نهایت دعوای مشروطه به نفع جریان تجدّدگرا با همۀ آن گروههای ساختارشکن و ظرفیتهای ساختارشکنی که داشت تمام شد. مرحوم شیخ فضل الله نوری را در تهران به شهادت رساندند. یک سال بعد سید عبدالله بهبهانی را هم که خیلی به پیشرفت مشروطه کمک کرد و اینها از آن سوءاستفاده کردند، در تهران کشتندکه اگر به أمر مرحوم آخوند خراسانی اصرار بر اجرای اصل دوم متمّم قانون اساسی (نظارت علما بر مصوّبات مجلس) نداشت با او کاری نداشتند. سید محمّد طباطبایی را که ماسون بود و خیلی با آنها همسویی و همراهی داشت، منزوی کردند. تیم تروری برای کشتن مرحوم آخوند خراسانی و ملا عبد الله مازندرانی به نجف فرستادند و در نهایت مرحوم آخوند را به شهادت می رسانند. درست در همان زمانی که مرحوم آخوند زنده بود در روزنامههای ایران مسئله حجاب، قصاص و … مسخره میشد که آخوند عکسالعملهایی دارد.
جریاناتی که امروز هم فکر میکنند با پیوستن به غرب یا تعامل با آن، کار کشور سامان مییابد باید قدری در این نگاه خود تأمّل کنند. به خوبی روشن است که آنها هم همان موقع طرحی خاصّ برای ایران و منطقۀ بینالنهرین داشتند و طرح آنها تضعیف و نابودی ایران بود. دهها سند و هزاران عملکرد در این زمینه وجود دارد که وقتی کنار هم قرار گیرند چیزی جز نابودی ایران از آن بیرون نمی آید. وقتی در سال 1907 میلادی در مشروطه، قرارداد تقسیم ایران منعقد می شود آیا این چیزی جز نابودی هست؟! قرار بود ایران در پایان جنگ جهانی اوّل به دو قسمت تقسیم شود و هر یک، یک قسمت را ببرند کما اینکه برای منطقۀ بینالنهرین هم همین نقشه را داشتند که باز آنجا هم مرجعیّت شیعه مانع شد و کشور عراق در سال 1920 میلادی از دلِ درگیری مرجعیّت شیعه با استعمار متولّد شد.
متأسفانه با یک جریان به شدّت ساختارشکن در این دوره مواجه هستیم که نقش آن در مشروطه، کودتای 1299 و در طول سلطنت پهلوی واکاوی نشده است و تا اینها به خوبی واکاوی نشود نمی توان پهلویها را شناخت و به ماهیّت رژیم رضاخانی پی برد.
جریان تجدّدگرایی با همۀ فشاری که به جامعۀ ایرانی میآورد (قتل ها، ترورها که مرحوم علّامه امینی در کتاب شهیدان راه فضیلت تا 80 نفر برمیشمرد، تبعیدها و …) منتها کار پیش نمیرود. تقریباً از سال 1297 شمسی در مطبوعات ایران بحثی با عنوان «دیکتاتوری منوّر» و لزوم استفاده از مشتآهنین توسط مدّعیان آزادی، قانون، مشروطه و … یعنی همان جریان تجدّدگرا مطرح می شود. این جریان نهایتاً به این نتیجه میرسد که از بین بردن ظرفیّت مرجعیت شیعه در ایران و نابودی دین با همۀ کارهایی که انجام شده، امکانپذیر نیست و روش جدیدی را میطلبد و باید جدّیتر عمل کرد. از اینجاست که بحث استقرار حکومتِ مقتدر که «دیکتاتوری منوّر» مینامند، مطرح می شود.
ب) انگلستان، جریانهای مربوط به آن و اقدامات آنها:
در این مقطع در ایران دو جریان قوی مربوط به انگلستان فعالیت می کنند:
1- جریان سنّتی استعارگری انگلیسی ها.
2- جریان تازه و نوپایی که خیلی قوی و حساب شده عمل میکند.
متأسفانه ما این دو جریان را از هم تفکیک نکردیم؛ از این رو بعضی ها در جریان کودتا 1299 یا آدرس را اشتباهی میروند یا اینکه نقش انگلستان را نفی میکنند.
در هر حال در این مقطع، جریان دینی به شدّت ضعیف شده است چون امثال مرحومنائینی تقریباً منزوی هستند و آن جریان تجدّدگرا هم آمده و بسیاری از موانع را از سر راه برداشته است.
*جریان سنّتی استعماری انگلیس:
جریان سنّتی استعمار انگلیس در ایران مخصوصاً بعد از سال 1917 که امپراتوری تزاری سقوط میکند به این نتیجه میرسد که ایران را مستعمرۀ خود کند. در رأس این جریان، لُردکُرزن قرار دارد که یک زمانی نائب السلطنۀ انگلیس در هند بود و بعد وزیر امورخارجه شد و عامل ایرانی آن هم وثوقالدوله است. البته کسانی دیگر هم نظیر نصرتالدوله فیروز، اکبر میرزا صالحالدوله و … هم بودند. اینها در دربار قاجار حضور و نفوذ دارند و کشور در اختیار این جریان است و قرارداد 1919 را آمادۀ امضاء می کنند. امّا احمد شاه علیرغم تهدید به اینکه اگر امضا نکند به سلسلۀ قاجار خاتمه داده خواهد شد، قرارداد را امضا نمی کند. از سوی دیگر هم شهید مدرس و شیخ حسین لنکرانی و … قیام بزرگی را در ایران صورت میدهند و بدین ترتیب با توجه به قیام مردم ایران، مساعد نبودن اوضاع و شرایط بینالمللی و ورود امریکاییها در این جریان و مخالفت با قرارداد 1919 و نیز اختلاف جدّی در حاکمیّت خود انگلستان باعث میشود که قرارداد 1919 به نتیجه نرسد.
*جریان تازه و نوپا مربوط به صهیونیزم بینالملل:
بعد از به نتیجه نرسیدن قرارداد 1919، کار جریان دوم شروع می شود که از این به بعد بیشتر با همین جریان و خط دوم سر و کار داریم. البتّه عناصری از جریان خط اوّل هم با این جریان همسویی و همراهی دارند.
خط دوم، افراد وجریان مربوط به صهیونیزم بینالملل درایران و منطقه هستند. جریان صهیونیستی که درحاکمیّت انگلیس نفوذ می کنند- و سابقه آن به نزدیک 150 تا200 سال قبل از این تاریخی که از آن صحبت خواهیم کرد، برمی گردد- یهودیان یا صهیونیستهایی هستند که از دوره ویکتوریا در حاکمّیت انگلیس نفوذ می کنند وسال 1900میلادی اوج نفوذ آنها است. درسال 1901 ادوارد هفتم در انگلیس به سلطنت میرسد و 18سال سلطنت میکند و در این مدّت صهیونیستها عملا بازوی اصلی او بودند و صهیونیستهایی که تا دیروز آنها را از اروپا رانده بودند حالا دست راست پادشاه انگلستان شدند. سال 1917معاون وزیر خارجه به نام لُرد بالفور اعلامیهای صادر میکند که آن مبنای تشکیل رژیم صهیونیستی در منطقه میشود در حالیکه وزیر امور خارجه لُردکُرزن که یک امپریالیست سنتّی است، از این اطلاعیه صادر شده توسط معاونش هیچ اطلاعی ندارد واین امر عمق نفوذ جریان صهیونیستی در انگلیس را نشان می دهد. اعلامیه مذکور همان اعلامیهای است که رفتن یهودیها به فلسطین را مجاز میداند و سپس ظرفیت هایی در منطقه برای این اقدام و مهاجرت ایجاد میشود و نهایتاً هم تأسیس رژیم صهیونیستی با همین پیش زمینه فراهم میشود.
این جریان در حاکمّیت انگلستان اصلا آن رویکرد سنّتی را ندارد که به دنبال تقسیم ایران و مستعمرهکردن آن باشد بلکه ایده آنها این است که باید فردی را در ایران روی کار بیاوریم که تمامی خواستههای ما را بدون اینکه هزینهای درایران بکنیم وحضور ما درایران هزینهای داشته باشد، فراهم کند و این رکن اصلی سیاستهای این جریان در رابطه با ایران و منطقه است.
در رأس این جریان، نائب السلطنه هندوستان، چرچیل (وزیر نیروی دریایی انگلستان در آن زمان) و شخصی به نام لُرد ریدینگ قرار دارد که همگی صهیونیست هستند. ایّام، پایان جنگ جهانی اوّل است، خاورمیانه جدید در حال شکلگرفتن است وآنهایی که تعیینکننده این خاورمیانه جدید هستند عمدتاً صهیونیست هستند. اجتماع اینها بعد از کودتای 1299در قاهره است و موضوعات مختلفی درآن جلسه طرح می شود که در رابطه با ایران هم موضوع رضاخان و…. جزء مباحثی است که مطرح می شود.
جریانات ونهادهای فعال و تأثیر گذار در کودتای 1299:
چنانچه بخواهیم جریانات فعّال در کوتای 1299را بررسی کنیم باید به این ابعادی که ذکر خواهد شد توجه شود تا اینگونه نباشد که برخی از افراد سادهاندیش، در این جریانات تاریخی مطالبه سند کنند؛ هر چند اسناد هم وجود دارد ولی اینگونه نیست که مثلا سفارت انگلیس سندی صادر کند که کودتا انجام شود ورضاخان سرکار بیاید بلکه نفوذ آنها پیچیده و گسترده است واز طریق گروههایی که فعال ومرتبط به آنها هستند، کار خود را پیش می برند.
برای انجام کار تحقیقی درباره کودتا 1299باید سراغ تبیین نقش حکومت هند بریتانیا رفت، هرچند بسیاری سراغ انگلیس می روند که مثلاً وزیر امورخارجه آن چه گفته است ولی باید دانست که حتی وزیر خارجه انگلیس، مخالف کوتا در ایران است. بنابراین از او چیزی به دست نمیآید، حتیّ اگر سراغ سفارت انگلیس درایران هم رفته شود باز مشاهده می شود که سفیر بدون اطلاع وزارت خارجه با کودتا همراهی دارد و به همین خاطر مورد توبیخ وزیر امور خارجه (لُردکرزن) قرار میگیرد. بنابراین از طریق معمول و متعارف نمیتوان به نقش انگلیس دراین حوادث دست یافت.
1- حکومت هند بریتانیا ونقش آن در مسائل ایران:
از زمان جنگهای روسیه علیه ایران، امور ایران راحکومتِ هند بریتاینا اداره می کرد، چون در این منطقه یا وزارت مستعمرات یا حکومتِ هند بریتانیا و به ندرت خود وزارت خارجه انگلیس مدیریت می کرد. مسئله ایران واین منطقه به حکومت هند بریتانیا سپرده شده بود. بنابراین در روند تحقیقات در این مسأله باید به بررسی حکومت هند بریتانیا و عوامل آن پرداخت.
یکی از اصلیترین و جدّیترین عوامل اینها در ایران، اردشیرجی است که فرستادة حکومت هند بریتانیا به ایران است، نه فرستاده خود حکومت انگلیس. وی که از زمان ناصرالدین شاه در ایران است، نقش برجستهای در مشروطه و حوادث بعد از آن داشته است به گونهای که خود وی با صراحت بیان میکند که اصلاً رضاخان را من انتخاب کردم. عناصر ناشناخته شبکه جاسوسی انگلیس در ایران همگی افراد اردشیرجی هستند نظیر میرزا کریم خان رشتی و … امروز اگر بخواهند سراغ جاسوسها و افراد مرتبط با انگلیس بروند، اولین کسی که در جریان تاریخنگاری به عنوان انگلیسی مطرح میشود سید ضیاءالدین طباطبایی است و حال آنکه وی آن قدر به انگلیسی بودن شهرت دارد که وقتی قرار است عضو لژ ماسونی “بیداری” شود، به دلیل شهرت او به این أمر و ترس از اتهامات و اقدامات بعدی علیه خود، او را نمیپذیرند. در هر حال سید ضیاءالدین بخش علنی کار را بر عهده دارد و بخش پنهانی کار با افرادی مثل میرزا کریم خان رشتی و … است که آنها رضاخان را به اردشیرجی معرفی میکنند.
از دو طریق میرزاکریم خان رشتی (که رضاخان از چماقداران وی است) و عین الملک هویدا (پدر امیرعباس هویدا)، رضاخان به اردشیرجی معرفی شد و سپس اردشیرجی، وی را به آیرون ساید تحویل میدهد که مقرر شده است وی عملیات نظامی کودتا را انجام بدهد.
بنابراین حکومت هند بریتانیا در این پروژه اهمیت ویژهای دارد و اسناد مکتوب از عمق دخالت انگلیسیها در ایران وجود دارد که بر اساس آن اسناد مثلاً حاکم یک بخشی از استان فارس را هم انگلیسها تعیین میکردند.
2ـ بانک شاهنشاهی:
یکی از جریانات یا نهادهای دیگری که در کودتا مؤثر است بانک شاهنشاهی است. این بانک، نفود اقتصادی انگلیس در ایران را رقم میزند و بسیار به سلطه اقتصادی و حتی سیاسی انگلیس در ایران کمک کرده است. اکثر رجال ایرانی از این بانک وام گرفتهاند. رئیس بانک شاهنشاهی شعبه همدان با رضاخان در زمانی که رئیس یک واحد قزاقخانه در همدان بود، رابطه دوستانه عمیق دارد و یکی از مدعوّین در مجلس تاجگذاری رضاشاه است. این ارتباط عمیق و دوستانه رضاخان با یک رئیس بانک شاهی چگونه توجیه می شود الا اینکه یکی از کمکهای اصلی به کودتا و تدارک آن توسط این بانک صورت گرفته باشد.
3ـ وزارت دریاداری انگلیس:
نقش وزارت دریاداری انگلیس خیلی بیشتر از نقش وزارت خارجه انگلیس در کودتا است و متأسفانه اینها در بررسیها و تحلیلهای تاریخی مورد غفلت واقع میشود.
اهمیت وزارت دریاداری انگلیس از این جهت است که چرچیل در رأس آن است و تفوق انگلستان در جنگ جهانی اول به خاطر نیروی دریاییاش است و پیروزی این نیرو به خاطر نفت و گازوئیل ایران است، چون با گازوئیلی شدن سوخت کشتیهای ناوگان دریایی انگلیس سرعت آنها چند برابر شده و به یک منبع تمام نشدنی به نام نفت ایران متصل شدند. اگر نفت ایران و سلطه بر آن نبود انگلیس نمیتوانست در جنگ جهانی اول پیروز شود و به همین خاطر است که چرچیل میگوید: «نفت ایران مانند خونی در رگهای فسرده امپراتوری بریتانیا جریان پیدا کرد و ما را دوباره زنده کرد». وزارت دریاداری انگلستان از این جهت روی ایران متمرکز است و چرچیل هم یک رکن کودتا میشود.
4ـ وزارت دفاع انگلستان:
رکن بعدی تأثیرگذار، وزارت دفاع انگلستان است که به منظور صیانت از هندوستان، از زمان فتحعلیشاه برای ایران نقشة ویژه داشت و جریان سازی میکرد و برای آنها مهم بود که وضعیت ایران چه خواهد شد.
* به این ترتیب مشخص میشود که در تاریخنگاری معاصر چه اندازه درباره شناسایی عوامل مؤثر در کودتا غفلت شده است. بعد از این مرحله باید عوامل داخلی و شبکههای آنها را مورد شناسایی و بررسی قرار داد که در اینجا افرادی مثل تقی زاده، اردشیرجی، فتحا… خان اکبر، میرزا کریم رشتی و … مطرح میشوند.
هر چند این بحثها به عنوان مقدمه مطرح شد ولی چارهای از طرح آنها نیست تا معلوم شود چه جبههبندیهایی در کشور وجود داشته است.
توصیه و یادآوری: کتاب «انقلاب مشروطیت» که هشت جلد و به قلم ملک زاده است مطالعه شود، حداقل جلد سوم آن که مذاکرات باغ سلیمان خان میکده است، تأکید میشود که از این جا جریان مشروطه و جریان ساختارشکن و نفوذ در بیت علما به دست میآید که چه اتفاقی رخ داده است. از مصوبات این باغ این است که دعوای بین دو جناح حکومت را زیادتر کنند، در بیوت علما باید نفود کرد، تا اطلاع ثانوی از حضور در مجالس مذهبی غیر اسلامی خودداری شود و… اردشیرجی هم که اصلاً زرتشتی است و سر جاسوس انگلستان در ایران است در جلسه باغ سلیمان خان میکده حضور دارد. این نشان میدهد که برنامههای آنها برای تخریب در کشور زیاد است.
ضرورت کودتا برای جامعه ایرانی (طرح دیکتاتوری منوّر) و ابعاد آن:
تا اینجا تقریباً جریانات دخیل در کودتای 1299 به صورت خیلی کلی بیان شد. برای اینکه تحلیل جامعی درباره کودتا داشته باشیم باید نقش این جریانات هم واکاوی شود.
این بخش بیشتر به دنبال پاسخگویی به مسایل و شبهاتی است که احیاناً در ذهنها وجود دارد. در خصوص توجیه کودتای صورت گرفته در ایران و ضرورت آن، ابعاد مختلفی مطرح است که به آنها اشاره خواهد شد:
الف) ضرورت کودتا و بحث پیشرفت و توسعه کشور:
جریان ساختارشکن برای نیل به اهداف خویش، بحث ضرورت کودتا و دیکتاتوری منوّر را مطرح میکند به اینکه باید فردی بیاید با نیت اصلاحات و اصلاحگری منتها با بهرهگیری از زور تا جامعه ایرانی را هدایت کند. قبل از این بایستی جامعه ایرانی بسیار منحطّ جلوه داده شود تا بگویند با زور باید اینها را به راه آورد. از این رو وقتی دوره مشروطه و به ویژه قاجار از منظر پهلویها بررسی میشود، دورهای کاملاً سیاه است که هیچ چیز مثبت و نقطه اتکا و روشنی در این دوره وجود ندارد، ایران در حال نابودی است، از یک طرف، تجزیهطلبی بود و از سوی دیگر ناامنی بود، عقبماندگی و انحطاط و … همگی تحولی را ضروری میکرد که چون مردم به صورت عادی آن را نمیپذیرفتند بایستی با یک نظامی و از راه زور صورت میگرفت. این نهایت تز دیکتاتوری منور است که معتقد است ملت ایران هیچ لیاقت و شایستگی ندارد و اینها را باید با زور به سمت پیشرفت و توسعه برد.
بر این اساس، برای توجیه کودتا، گفته میشود کودتا و روی کار آمدن رژیم پهلوی و این سبک از حکومتگری، ضرورت ایران وجامعه ایرانی بود.
نقد و بررسی: در اصل این مطلب، بحث است که ضرورت چه کسی بود؟ آیا ضرورت جامعه ایرانی بود یا ضرورت یک طیف و جریان بود که میخواستند در کشور ساختارشکنی بکنند و منافع استعمار بود که چنین نسخههایی را میپیچیدند؟ در هر حال ضرورت ملت ایران نبود؛ چون این ملت به طور منطقی و طبیعی در حال طی مسیر خود بود و راه طبیعی و منطقی آنها این بود که در هر صورت، مشروطه شده بود و قرار بود نمایندگان سالم این مردم بنشینند و قانونگذاری کرده و استبداد را محدود کنند و برای سرو سامان گرفتن کشور، آن را بر اساس قوانین اداره کنند.
ایران از دوره جنگهای روسیه علیه ایران دچار مشکلات جدی است و این مشکلات در اواسط دوره ناصری به اوج میرسد که خود ناصرالدین شاه هم به این مشکلات اذعان دارد (حداقل در دو سه نامه خیلی مهم ناصرالدین شاه به این مطلب اشاره میشود که ما جاده میخواهیم، کشتی میخواهیم و …). مرجعیت شیعه هم برای اصلاح همین معضلات آمده و دست به کار شده و میخواهد ایران را از آن وضع خارج کند. از این رو، مشروطه شد و ایران از آن وضع خارج شد و دولت مدرن در ایران در حال شکلگیری است.
در همین زمان شکلگیری دولت مدرن به طور ناگهانی دستگاه دولت و دیوانسالاری دولتی به شکل گستردهای افزایش مییابد چنانچه در نامههای مرحوم آخوند خراسانی دقت شود ایشان تذکر میدهد که چرا این اندازه دولت را بزرگ میکنید و میگوید: «ادارات کثیره تأسیس نموده و معاش خطیره در حق خودتان قایل میشوید. سپس از سفیدی نمک تا سیاهی زغال از مردم مالیات میگیرید و فلان کار را میکنید به جای اینکه قشون را تقویت کنید». از این تعابیر برمیآید که مرحوم آخوند اصلاً برای کشور برنامه دارد.
بنابراین مشخص میگردد که این جامعه نمرده و زنده است. اولاً یک انقلابی به بزرگی انقلاب مشروطه کرده است و بعد هم آن مرجعی (مرحوم آخوند خراسانی) که گفته میشود چندان قایل به دخالت در امور نیست، مطرح میکند که چرا ادارات را اینگونه گسترش میدهید، به امور نظامی و … رسیدگی نمیکنید. پس معلوم می شود که این جریان با هدف نجات ایران از آن وضعیت وارد شدند که یک جریان قوی در ایران بودند که البته حقوق مردم را در نظر میگیرند، به مشروطه احترام میگذارند و …
پس نه تنها کودتا ضرورت تاریخ ما و جامعه ایرانی نبود بلکه یک حرکت کاملاً انحرافی و در تقابل با ظرفیتها و ضرورتهای جامعة ایرانی بود برای اینکه نگذارد اهداف مرجعیت شیعی و جریان دینی با آن مشروطه به سرانجام برسد. امثال مرحوم آخوند خراسانی و شیخ فضل الله نوری مخالف راه آهن و جاده سازی نیستند حتی شیخ فضل الله نوری در ایام تأسیس بانک ملی، قرض میگیرد و سهام بانک را میخرد.
تاکنون معلوم شد که این نکته که طرفداران کودتا مطرح می کنند که کودتا، ضرورت بود و ایران در حال نابودی بود و اگر این کودتا صورت نمی گرفت ایران سرنوشت بدی داشت؛ از این رو رضاخان آمد و ایران را نجات داد؛ صحیح به نظر نمی رسد و اینگونه نبود که در ایران فکر و ظرفیت توسعه و پیشرفت وجود نداشته و رضاخان با آمدنش این را عملی کرده باشد بلکه در همان زمان هم فکر پیشرفت و هم عزم و اراده برای پیشرفت وجود داشته و اتفاقاً آمدن رضاخان و امثال او برای ممانعت از توسعه و پیشرفت درون زا و اصیل در ایران بوده است. این فکر، عزم و اقدام ملی در راستای توسعه و پیشرفت نمونههای فراوانی دارد که نمونه آن تأسیس شرکت اسلامیه در سال 1317 شمسی در اصفهان است که تمام مرجعیت شیعی پشت سر این شرکت ایرانی و اسلامی قرار میگیرد و مکتوبات علما در خصوص این شرکت و لزوم استفاده از تولیدات آن که با رویکرد صیانت از سرمایة ایرانی و اسلامی وحمایت از تولیدات ایرانی است، درحد یک کتاب است.
در هر حال، آنچه که بعد از مشروطه در قالب دولت مدرن اتفاق افتاد و رضاخان هم بعداً به آن دامن زد، این مصیبت را پدید آورد که تا الان هم کشور درگیر آن است و ایرانی را که در حال طی روند رشد و توسعة طبیعی خود بود با مانع مواجه کرد.
ب) ضرورت کودتا و بحث امنیت:
بحث دیگری را که طرفداران کودتا در توجیه کودتا و ضرورت آن بیان میکنند بحث امنیت ایران است که از این بُعد به مسئله کودتا و ضرورت آن نگریسته و معتقدند که ناامنی در ایران حاکم بود و اگر رضاخان نمیآمد این ناأمنی، کشور را نابود میکرد.
در تحلیل و واکاوی این بحث میگوییم البته ناأمنی بود اما اوّلاٌ نه به این شدتی که از سوی اینها ادعا میشود و ثانیاً باید دید منشا چیست و چه کسی یا کسانی ناامنی را به وجود آوردند که حالا ادعا میشود که با کودتا قرار است به ناامنیها در ایران خاتمه داده شود؟
در آن مقطع قدری ناامنی در ایران وجود داشت البته درصد قابل قبولی از امنیت هم وجود داشت. در یک مقاطعی وقتی اوضاع کشور به هم میریخت و حاکمیت با چالش جدی مواجه میشد توقعی نمیرفت که بتواند امنیت همه جانبه و کامل را در همه جا برقرار کند. مثلاً بعد از پیروزی مشروطه که اوضاع کشور به هم ریخت، درگیری گروهها و جناح ها (اعتدالی ها و دموکرات ها) ادامه یافت و هر روز در تهران کسی را میکشتند. بعد کمیتة مجازات که دموکراتهای افراطی وابسته به فرقة ضالّة بهائیت بودند با هدف ایجاد ناامنی در کشور، پدید آمد. بعد روس و انگلیس، کشور را اشغال کردند که خود همین کسانی که بعدا طرح دیکتاتوری منور را مطرح کردند زمینه اشغال را با ناامنی فراهم کردند. مرحوم آخوند خراسانی در اعلامیهای که بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری در نقد جریان غربگرایی در کشور صادر میکند، به همین جریان روشنفکری طرفدار دیکتاتوری منور میگوید: «عساکر واقعی روس و انگلیس شما هستید که با ایجاد ناامنی در کشور، بهانه ای برای آنها درست میکنید که ایران را اشغال کردند». این یک مرحله ایجاد ناامنی است. از دیگر منشأهای ناامنی ایجاد شده می توان به موارد زیر اشاره کرد:
ـ هجوم به روحانیت و مردم با کشتن، دارزدن، تبعید و ….
ـ تشکیل حزب دموکرات و طرح بحث جدایی دین از سیاست و سرکوب مخالفان این سیاست
ـ ترور مخالفین خود
ـ تشکیل کمیته مجازات
همه اینها هست ودر کنار آنها چند ناامنی طبیعی هم رخ میدهد مثلاً آن ایلیاتی که تا دیروز کار وزندگی داشته والان بیکار شده است طبیعی است که زورگیری یا سرقت میکند، یا کسی که بیکار شده وبه بن بست رسیده است دست به اقدامات هنجارشکنانه میزند. نکته جالب این است که انگلیسی ها که قائلند رضاخان برای ایجاد امنیت آمد، بعد از گذشت حدود 15سال از استقرار رضاخان میگویند که رضاخان موفق شد راهزنهای متعدّد را از سرگردنه ها بردارد امّا خودش به عنوان راهزن بزرگ مستقر شد،هم امنیّت ایجاد میکرد و هم ناامنی ایجاد میکرد، خانهها و زمینهای مردم را مصادره وغارت میکرد.
به طور مشخص درآستانه کوتای 1299 ناامنی مصنوعی در ایران در دو مرحله ایجاد شد:
1- درآستانه قرارداد 1919
2- در آستانه کوتای 1299
مقطع اوّل درآستانه قرارداد 1919است که ابتدا قرار بود وثوقالدوله این طرح را اجرا بکند. انگلیسی ها (هم طیف صهیونیست های آنها وهم امپریالیست های آنها )به این نتیجه رسیده بودند که باید درایران یک دولت مقتدری سر کار بیاید که مخالفین انگلیس را سرکوب کند، نه اینکه امنیّت ایجاد کند، منتها این در قالب قرارداد 1919است . ناأمنی بوجود آمده، توسط ماشاالله خان کاشی در کاشان بود که فردی راهزن بود و ناأمنی ایجاد میکرد. وثوقالدوله اعلام کرد که دولت مقتدر میخواهد برخورد کند. لذا او را گرفتند و اعدام کردند و این، مقدمهای برای سرکوبی بقیّه بود و به این ترتیب همه مخالفین سیاستهای انگلیس سرکوب شدند.
مقطع دوم، مقطع کودتا است. در آستانه کودتا، ناأمنی مصنوعی بوجود می آید که مصادیق آن عبارتند از:
1- ناأمنی جانی ومالی مردم: شهر تهران دارای 8 دروازه بود که شب ها برای جلوگیری از ورود حیوانات درندّه ودزدها دروازه ها را میبستند. منتها دراین مقطع مشاهده میشود تعمّداً شب ها دروازه ها را باز میگذاشتند و درندگان یا دزدها وارد شهر میشدند. درگزارش های آن مقطع موجود است که مردم صبح میدیدند که فردی گوشه بازار افتاده وشکم او پاره شده یا نصف بدنش خورده شده است. اصولاً این رفتار ،یک راهکار برای استقرار دیکتاتوری بود وزمینه های روانی است که ترس و وحشت دردل مردم بیفتد وسپس یک نفر ظاهر شود که این اوضاع را سروسامان بدهد. زمینه های فرهنگی این دیکتاتوری هم در روزنامههای کاوه و…..فراهم شد با طرح تز «دیکتاتوری منّور»واستفاده از مشت آهنین . در هر حال امنیّت زندگی مردم به این صورت به خطر افتاده بود .
2- ناأمنی اقتصادی: در آستانه کودتا، بانک شاهی به طور ناگهانی اعلام میکند که در حال جمع کردن شعبات خود در ایران است. اینکه گفته شد بانک شاهنشاهی در کودتا موثر است، بخشی از اثرگذاری آن در قالب کمک مالی وتجهیز مالی کودتا وعوامل آن است و یک بخش آن هم همین عملیات روانی ناأمنی اقتصادی است. مردم که دربانک سپرده داشتند نگران دارایی های خود بودند وبه شعبات بانک هجوم آوردند وبانک هم از آن طرف اعلام کرد که توان پرداخت پول مردم را ندارد و وعده روزهای آینده می داد.
بدین ترتیب اوضاع فکری، امنیّت اقتصادی وامنیّت جانی مردم درآستانه کودتا به هم ریخت وتمامی این حوادث ، وقایع کاملاً حساب شده ومصنوعی بود. البته همانگونه که گفته شد قدری ناامنی وجود داشت که قابل قبول بود و دولت هم می توانست کنترل کند کما اینکه کمیته مجازات را مهار کرد، ماشاالله خان کاشی را ازبین برد. امّا این رفتار، در واقع یک شگرد بود برای ضروری جلوه دادن کودتا و برخورد مستّبدانه وسرکوب گرانه با مخالفین.
با عنایت به مطالب پیشگفته روشن شد که کودتا به هیچ وجه ضرورت جامعه ایرانی نبود. جامعه ایرانی پس از جریان مشروطه در حال طیکردن راه خویش بود و به اطمینان میتوان گفت اگر این عوامل مزاحم میگذاشتند که مشروطیّت در ایران مستقر بشود قطعاً ایران یک کشور مقتدر میشد و حال آنکه طرح انگلیسیها و روس ها این نبود که ایران ، کشور مقتدر شود، به همین خاطر به قول مرحوم آخوند خراسانی، عساکر واقعی آنها در کشور اغتشاش ایجاد میکنند و اوضاع مملکت را به هم میریزند و نمیگذارند ایران به سمت پیشرفت واقعی برود.
گاهی گفته می شود اگر رضاخان کودتا نمی کرد، شهید مدرّس می خواست کودتا کند.
باید گفت که این مطلب، مستندات جدّی ندارد ولی بر فرض که چنین باشد امّا مدرّس علیه چه کسی و برای چه کودتا میکرد؟ و رضاخان برای چه و علیه چه کسی کودتا کرد؟
شهید مدرّس میخواهد امنیّت در ایران برقرار شود، او هم مثل آخوند خراسانی میخواهد ارتش ایران تقویت شده و دولت ایران قوی بشود. قطعاً مدرّس به دنبال تغییر در ایران بود ولی برای کودتا مستندی یافت نشده است.
حزب «ضاد.الف» و تلاش شهید مدرّس در خنثی کردن کودتا:
شهید مدرّس به همراه مرحوم شیخ حسین لنکرانی و عدّه ای دیگر در ایران حزبی به نام «ضاد.الف»- مخفّف ضد انگلیس یا ضد استعمار- تأسیس کردند که برنامههای آنها کاملاً در تضادّ با سیاستهای استعمار در ایران و عوامل داخلی آنها است و برای مقابلۀ با استعمار و نفوذ انگلیس و خنثیکردن طرح کودتا در ایران است. کودتا اتفاق افتاده و این حزب در سال 1305 شمسی تأسیس میشود. اینها مشروطهخواهان واقعی در ایران هستند که میخواهند مسیر منحرف شدۀ مشروطه را اصلاح کرده و کشور را به سمت پیشرفت هدایت کنند. نکته جالب این است که رضاخان را هم به عضویّت درمیآورند و این شاهکار مبارزاتی روحانیّت شیعه است که در اوج هوشمندی و سیاستمداری سعی می کند به رضاخان که شاه شده است نزدیک شود و او را مصادره کند و در واقع این اقدام برای خنثی کردن کودتا و تبعات آن است.
در مقابل این حزب، حزبِ ایران نو به وسیلۀ تیمور تاش تأسیس می شود که همان تجدّدطلبهای دورۀ مشروطه هستند. در این مقطع، جنگ جریان مشروطهطلب واقعی به سردمداری شهید مدرّس و خیلی از علما و شخصیّتهای ملّی که واقعاً نمیخواهند ایران زیر سلطۀ انگلیس برود، است. از سال 1305 تا 1307 جنگ بین حزب ضاد.الف و ایران نو است که در نهایت هم حزب ایران نو غلبه می کند؛ چون وصلِ به انگلیس است و حزب ضاد.الف برای مقابله با انگلیس آمده است.
تمام تلاش شهید مدرّس این است که رضاخان را از چنگ انگلیس درآورده و از او در راستای پیشبرد اهداف خودش استفاده کند. شهید مدرّس با برنامههای مختلف رضاخان مخالفت کرد نظیر: کودتا، رئیس جمهوری رضاخان، پادشاهی رضاخان، سردار سپهی رضاخان و … بنابراین بدیهی است مدرّس، فردی نیست که با رضاخان سازش کند و برچسب تبانی و سازش با رضاخان به او نمی چسبد. منتها اگر به سمت رضاخان رفته است از این جهت است که حالا که نمی تواند او را سرنگون کند- که اگر می توانست حتماً این کار را عملی میساخت – باید تدبیری کند که به او نزدیک شده و او را مصادره کند و این اوج هوشمندی و سیاستمداری شهیدمدرس است. لغو کاپیتولاسیون، تأسیس بانک ملّی برای همین مقطع است که به اسم رضاخان هم نوشته میشود ولی نتیجۀ اقدامات تعدادی از اعضای حزب ضاد.الف است که دور رضاخان را گرفته اند و او را تشویق می کنند؛ منتها رضاخان واقعاً با انگلیسیها پیمان بسته است. در هر حال تلاش شهید مدرّس در جای خود، مقدّس است هر چند موفقیّتی نداشت.
این جریانات به خوبی نشان میدهد که جریان مشروطهطلب واقعی در ایران برای کشور برنامه داشت و برنامههای خیلی مترقّیانه هم داشتند. و نیز روشن شد که ایران و ایرانی و عناصر ایران دوست نمرده بودند و برنامه داشتند که نمونۀ آن همین حزب ضاد.الف است. امّا در مقابل آنها حزب ایران نو بود که افراد قوی و خبرهای در آن جمع شده بودند. مؤسس آن که تیمور تاش است در روسیه آموزش دیده و خود به نیروهای مسلّحی که قرار بود در مشروطه در درگیریهای نظامی وارد بشوند، آموزش میداده است، تحصیل کردۀ کالج نظامی روسیه است، فراماسون است و در تشکیلات ماسونی هم آموزشهای جدّی دیده است و تمام سیاست و حمایت انگلستان هم پشت سر کودتا و عوامل آن و حزب ایران نو قرار دارد.
البته اینکه شهید مدرس با نهضت جنگل و میرزا کوچک خان هم یک ارتباط داشته، به همین دیدگاه بر میگردد. ظاهراً بنا داشتهاند از طریق نهضتی که میرزا به راه انداخته است، ایران را شهر به شهر آزاد کرده و اینگونه قدرت را به دست گیرند و قصد کودتا از نوع نظامی که رضاخان کرد، شهید مدرس نداشت؛ بلکه ظاهراً طرح آنها همین بود که بیان شد. اما نهضت جنگل که علیه انگلستان و سلطه آنها با مخالفت قرارداد 1919 و برگرداندن کشور به مسیر مشروطیت مورد نظر روحانیت شیعه بود، از درون دچار نفوذ عناصر نفوذی از انگلیسیها و بهاییت شد و قیام جنگل دیگر در اختیار میرزا کوچک خان نبود؛ از این رو دیگر شهید مدرس نمیتواند روی این ظرفیت حساب باز کند.
نقش داشتن یا نداشتن انگلیس در کودتا:
بعضی معتقدند که انگلیسیها نقشی در کودتا نداشتند. بعضی هم بر این باورند که نقش داشتند ولی به طور ناخواسته، منافع انگلستان با منافع ایران همسو شد و بدین ترتیب انگلستان نقشآفرینی کرد. بنابراین نقشآفرینی انگلستان، ضد ملی نبوده؛ بلکه مثبت بوده است. افرادی مثل محمد علی فروغی، ولیا… نصر و اصولاً تشکیلات ماسونی در ایران، طرفدار این نظر هستند. مثل فروغی، حیات ایران را منوط به اتصال به انگلیس میداند. این افرادی که نام برده شدند جزء کسانی هستند که کودتا را در ایران به سرانجام رساندند و بعد رژیم پهلوی را تأسیس کرده و کشور را اداره میکردند.
در هر حال بعضی رجال ایرانی ـ که آدمهای حسابی نبودند مثل محمدعلی فروغی ـ نقش انگلیس را در کودتا اینگونه توجیه میکنند که منافع ایران و انگلیس در یک راستا قرار گرفت و آنها همسو با ما عمل کردند و هم ما بردیم و هم آنها بردند. اما هر چه تاریخ ایران در این دوره را بررسی کردیم در این زمینه به نتیجهای نرسیدیم.
نظر سوم که اسناد و مدارک تاریخی هم گواه آن است، وجود دخالت و نقش مؤثر انگلیس در کودتا و امور ایران است؛ علاوه بر این، هر عقل سلیمی و هر انسانی که ذرهای بهره از دانش و عقلانیت داشته باشد نمیتواند منکر دخالت انگلیس بشود.
نفوذ انگلستان در ایران، نفوذ عجیبی است. از ابتدایی که انگلستان وارد ایران میشود تا کودتای 1299 و بعد از آن، سیاست آنها در مورد ایران، تضعیف یا نابودی ایران بوده است و بدون لحاظ این دو نکته نمیتوان اقدامات و سیاست های انگلیسیها را فهمید. امروز هم سیاست انگلیس و غرب همین است که اگر بتوانند نابودی ایران را در برنامه دارند و در غیر اینصورت تضعیف آن در رأس برنامههایشان است. تمام تجزیههایی که در ایران صورت گرفت – چه توسط خود انگلیسیها و چه توسط روسها که با تحریک انگلیسها بود – برای این بود که ایران را تضعیف کنند. در آستانه کودتای 1299 برنامه آنها در سال 1915 تقسیم کامل ایران و نابودی کامل آن بود. مستعمره کردن ایران در سال 1919 مطرح میشود که یعنی : از بین بردن کامل استقلال ایران. با صراحت میگویند 5 ایران کوچک بهتر از یک ایران بزرگ است. ایران قوی در این منطقه، هر کسی که میخواهد باشد ـ چه جمهوری اسلامی و چه محمد رضا پهلوی ـ با سیاستهای کشورهای بیگانه هماهنگ نیست. در تمام این دوران، از محمدرضا پهلوی بیگاری کشیدند و او فقط نوکری کرد و چیزی به او ندادند. یک کارخانه به او ندادند، ایران ذوب آهن میخواست، زیر بار نرفتند و با ملاحظاتی از زیر بار آن در رفتند. بنای غرب در روند نابودی یا تضعیف ایران این بود که خود ایران تولید نکند و فقط بحث فروش جنس و حفظ منافع آنها از طریق فروش تسلیحات بود که اسناد مربوط (مثل سند «اگر شاه بمیرد» که نتیجه ارزیابیهای انگلیس در سال 1357 است که اگر شاه بمیرد چه میشود) کاملاً گویای این مطلب است.
پاسخ به اینکه آیا انگلیس در کودتا نقش داشت یا نه، در درجة اول به این برمیگردد که نقش انگلیس در ایران، وسعت این نفوذ و اهدافی که انگلیس دارد به خوبی تبیین شود. بر اساس اسناد موجود، از نامه ناصرالدین شاه و اظهارات وی در آن برمیآید که ناصرالدینشاه مستأصل است. میرزا آقاخان نوری که بعد از امیرکبیر، صدر اعظم ایران است، عامل انگلیس است. نفوذ و سلطه انگلیس در دوره ناصری به حدی است که شاه ایران جرأت نمیکند با سفیر روس ملاقات کند؛ زیرا بلافاصله گزارش او در اختیار انگلستان قرار میگیرد و به گونهای بود که گزارشهای روزانه، هفتگی، ماهانه و سالانه از مسایل جزئی کشور و افراد توسط سفارت انگلستان در حوزههای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و … تهیه و در اختیار مراجع ذیربط قرار میگرفت.
این نفوذ و سلطه در حدی است که محمدرضا پهلوی به طور خودکار برای اینکه نگذارد گزارشهای غیر واقعی به انگلیسها برسد شخصی را مأمور کرده بود که شخصاً گزارش کارهای وی اعم از ملاقاتها، مطالب رد و بدل شده و … را به انگلیسیها اطلاع بدهد.
انگلیسیها در بعضی از مناطق ایران حتی کدخدا را تعیین میکردند که اسناد آن موجود است. وقتی انگلیسیها، کدخدا و فرماندار و والی مناطق ایران را تعیین می کنند آیا اجازه می دهند دیگران شاه ایران را تعیین کنند؟ آیا اجازه می دهند کودتا در ایران صورت بگیرد و آنها نقش و سهمی نداشته باشند؟ {باید توجه داشت که طرح این مباحث، این شبهه را پدید نیاورد که ما انگلیس را همهکاره و دایرمدار همه امور می دانیم و به اصطلاح متهم به تئوری توهم توطئه نشویم؛ زیرا معتقدیم که جریان مبارز و مقاوم در مقابل انگلیس هم در ایران فعال بوده است و در جاهایی هم موفقیتهای جدی داشته است و نهایتاً با انقلاب اسلامی توانستیم به سلطه غرب در ایران خاتمه دهیم. این نشان می دهد که هیچ باوری به تئوری توطئه نیست. البته توطئه وجود دارد ولی تئوری توطئه که گفته شود همه چیز با اینها است حتی مخالفت ها را هم خود آنها راه میاندازند؛ حرفهای بی پایهای است}
بنابراین امکان ندارد در ایران اتفاقی بیفتد که انگلیس در آن نقش نداشته باشد مخصوصا از سال 1917 به بعد و به ویژه در حد کودتا. به همین جهت در آستانه کودتا وقتی بوی کودتا به مشام بعضی ها رسید همواره دنبال انگلیسیها بودند . به عنوان نمونه شواهد تاریخی نشان میدهد که صبح روز کودتا، وایسته نظامی سفارت فرانسه و تیم دیپلماتیک کشورهای مختلف همگی به دنبال سفیر انگلیس میگردند تا از اوضاع و احوال و تکلیف خود سؤال کنند؛ و این نشان میدهد که انگلیس در صحنه کودتا حاضر است و در ارتکاز همه این است که بدون انگلیس و اراده انگلیس در ایران اتفاقی در این حد نمی افتد. به همین خاطر همه سراغ از انگلیس میگرفتند تا کسب تکلیف کنند. نمونه دیگر نماینده مشهد در مجلس چهارم شورای ملی است که او هم در آستانه کودتا، جزء کسانی است که وقتی متوجه میشود اتفاقاتی در ایران در شرف وقوع است به سراغ کنسول انگلیس در مشهد میرود و از او در مورد وقایع پیش رو استفسار میکند و بعد از کودتا هم که کار تمام شده و همه مستقر شدهاند دوباره از کنسول سؤال میکند که چرا این کار را کردید و وی پاسخ می دهد که ما یک برنامه مفصلی در ایران داریم که چند مورد از آن برنامه ها را برای این نماینده تشریح می کند از جمله اینکه:
1- نفت ایران در اختیار ما باشد.
2- اقتصاد ایران در اختیار ما باشد.
3- با نفوذ شوروی مقابله کنیم.
سپس بر دو نکته زیر خیلی تأکید می کند:
1- جمع کردن بساط روحانیت در ایران
2- جمع کردن بساط عزاداری سیدالشهداء علیه السلام در ایران
نامبرده ده برنامه را اعلام میکند که برخی در حوزه فرهنگی و برخی در حوزه اقتصادی و نظامی است و هدف از کودتا در ایران را این موارد برمیشمارد.
(دکتر موسی فقیه حقانی، پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی- قم، جلسه نشست گفتگوهای نوین پژوهشی، پنج شنبه 7/11/95)
الف)تجددگرایی:مشروطه با نفوذ گروههای ساختارشکن به بن بست می رسد.در ایران اتفاقات زیادی رخ داد که منجر به مشروطیت شد.در مشروطیت دو خط و دو جریان متفاوت وجود دارد که بعضی ضمن اذعان به وجود این دو جریان،نقش یکی را برجسته و نقش دیگری را انفعالی دانسته و معتقدند که آن جریانی که با استبداد درگیر بود و بحث قانونگرایی و قانونخواهی را مطرح کرد جریان روشنفکری بود منتها بعداً روجانیت با توجه به ظرفیتی که در جامعه داشتند آن حرکت را به نفع خود مصادره کردند.
اما آنچه که صحیح به نظر می رسد و بنده هم معتقدم این است که دو جریان کاملا متفاوت در کشور فعال بودند که هر یک برای ایران برنامههای خاص خود را داشتند منتها در مسیر حرکت چون روی یک سوژه متمرکز بودند و با یک موضوع درگیر بودند خودبخود یک سری اصطکاک ها و در پارهای موارد شاید برخی همکاریهایی به وجود آمد.
دغدغة جریان دینی این بود که استقلال ایران در حال نابودی است، نفوذ بیگانگان افزایش یافته، گروههای ساختارشکن در کشور فعال شدند و قاجاریه هم یک دولت و حاکمیت ضعیف است و این عوامل می تواند ایران را به سمت سراشیبی سقوط پیش ببرد.
چون بحث در مقدمات کودتای 1299 است و بنابر تبیین جزییات جریان مشروطیت هم نیست، به همین اندازه در تبیین نقش روحانیت و جریان دینی در ماجرای مشروطیت – برخلاف نگاهی که معتقد بود این جریان، نقش انفعالی داشتند – اکتفا می شود برای اینکه ثابت شود نوع برخورد این جریان، برخورد فعال است و اینگونه نبود که به حرف بسنده کنند بلکه نشستند، برنامهریزی کردند که اصلاح ساختار حکومتی در برنامهریزیهایشان مد نظر بود. در هر حال یک سری اقداماتی را شروع کردند به عنوان نمونه در سال 1317 قمری مرحوم آخوند خراسانی، شربیانی و مامقانی و چند نفر دیگر از بزرگان نجف با همکاری شیخ فضل الله نوری و میرزا حسن آشتیانی در تهران یک سلسله مباحثی را در مورد وضع ایران دنبال می کردند مبنی بر اینکه بایستی ایران را از این وضعیت نجات داد و در واقع این نقطه آغاز مشروطه است و این یک اقدام عملی و جدی است.
گروههای ساختارشکن در ایران مخصوصاً بعد از ترور ناصرالدین شاه خیلی فعال شدند؛ چون شاه قاجار خیلی جدی و محکم در مقابل اینها ایستاده بود. (بعد از اینکه سید جمال بر اساس خواست سلطان عثمانی مبنی بر نامه نگاری به علمای ایران و دعوت آنها به ستیز و مقابله با ناصرالدین شاه، این کار را انجام میدهد ولی نتیجه نمیدهد و سلطان عثمانی در این مرحله از این کار ناکام می ماند، سلطان عثمانی به سید جمال می گوید: با وجود شیخوخیت ناصرالدین شاه در سلطنت، سلطهای پیدا کرده که با حضور وی اصلاً نمیتوان تغییری در ایران ایجاد کرد. بنابراین باید نابود شود و اینجا است که طرح ترور ناصرالدین شاه قطعی شده و به دست میرزا رضای کرمانی اجرا میشود). در هر حال این گروهها بعد از ترور شاه قاجار عملا مبسوطالید شده و فعال می شوند.
گروههای ساختارشکن در ایران در آن دوره عبارتند از: غربگراها که در تشکیلات ماسونی جمع شدند، کمیتههای ترور، بابیهای ازلی، بهاییها و … به اینها می توان صوفیه را هم اضافه کرد و انجمن اخوت هم در سال 1317 تشکیلات خود را دوباره در ایران راه می اندازد. در میان اینها انسانهای متفاوتی هم هستند نظیر سید محمد طباطبایی که عضو تشکیلات ماسونی شده بود و در مشروطه در جاهایی هم نقش تخریبی داشت.
در گروههای ساختارشکن جهتگیری های مختلفی وجود داشت ولی همگی در بحث تجدد مشترک بودند.
مرجعیت شیعه در سال 1320 قمری فتوایی بر حکم کفر اتابک اعظم امین السلطان صادر و او را تکفیر می کنند و این یکی از اقدامات اصلاحی انجام شده توسط مرجعیت شیعه است که صدر اعظم ایران را عوض می کنند.(اسناد و مدارک فراوانی وجود دارد که امین السلطان به سبب معاشرت با غربگرایان دچار فساد اخلاق و عقیده می شود و در منابع بهایی با صراحت آمده است که وی در سال 1315 قمری که در قم تبعید بود بهایی شده است. در هرحال فساد عقیدة او محرز است و فساد سیاسیاش هم محرز است چون مدتها با روس و انگلیس ارتباط داشت و بیشترین امتیازاتی که در دورة قاجار داده شد، این فرد در آن دخیل بود) و بدین ترتیب علما این فرد را از سر راه برداشته و عین الدوله را به عنوان خیرالموجودین در آن دوره سر کار می آورند که او هم واقعاً اصلاحاتی انجام می دهد. علما به همین ترتیب پیش میآیند تا به بحث عدالتخانه میرسند که به نظر علما از جمله مرحوم شیخ فضل الله نوری، امری تشریفاتی نبود بلکه قرار بود ساختاری مستقل از حکومت تشکیل و شکایات مردم در آنجا بررسی و حکم صادر شده و لازم الاجرا باشد. این موارد گامهای اصلاحی است که هم با رهبری مرجعیت شیعه و هم همکاری بعضی از شخصیتها نظیر شیخ فضل الله نوری برداشته شد.
اما آن جریان دوم، ساختار شکن بوده و دنبال براندازی هستند و با تمام توان در صدد تخریب و راه انداختن جنگ و آشوب در کشور هستند و وقتی آشوب به راه افتاد بعضی از ملاحظات از بین می رود. مرحوم میرزا عبد الله مازندرانی بعد از تفسیق تقی زاده-به قول خود ایشان- نامهای دارد که در آن نامه، فضای آن روز را به خوبی تشریح کرده و میگوید وقتی ما این کار را (یعنی مشروطه) شروع کردیم بعضی از موادّ فاسدۀ مملکت هم وارد شدند. در این جریانات، کشور به آشوب کشیده میشود و در این فتنه و آشوب مرحوم شیخ فضل الله نوری که تاکنون ملاحظاتی داشت مجبور است دخالت کند؛ هر چند مرحوم شیخ اصلاً با این روند موافق نبود. روند ایشان، روند اصلاحی بود که انتهای آن به عدالتخانه میرسید و گام به گام قضیّه پیش میرفت. ولی وقتی در تهران درگیری شد و تعدادی کشته شدند و مهاجرت صغری رخ داد مرحوم شیخ فضل الله در آن شرکت نمیکند ولی در مهاجرت کبری که کار سخت میشود شیخ هم شرکت میکند و ناچار میشود وارد شود. و از اینجا آن درگیریهای جناح مشروطۀ مشروعه و مشروطهطلب و روشنفکر به ظاهر مشروطهطلب آغاز میشود.
بنابراین یک جریان از همان موقع به دنبال تجدّدگرایی در ایران است که لازمۀ تجدّدگرایی آنها به حسب ظاهر، محدودکردن سلسلۀ قاجار از نظر سیاسی است و به قول خودشان، کوتاهکردن دست روحانیّت در امور است. البتّه روحانیّت دخالت چندانی در امور نداشت ولی همین مقدار تصدّی آنان در امور دینی و فرهنگی کشور هم برای این گروه قابل تحمّل نبود. از این رو مخالفت علمای شیعه تا مرحلۀ لغو قراردادهای استعماری نظیر قرارداد رویتر، رژی و … را جناح مقابل یعنی جریان تجدّدگرا چنین تحلیل میکرد که اینها ضدّ تجدّد و نوآوری هستند؛ و حال آنکه اصلاً چنین نبود و آنها با استعمار مخالف بودند، نه با تجدّد و نوآوری. این جریان دینی با این فکر( یعنی فکر غربگرایی و غربیشدن از فرق سر تا سر ناخن ها) مخالف بودند ولی جریان تجدّدگرا این را به حساب مقابله با تجدّد میگذاشتند و تجدّد را هم مساوی با پیشرفت و تکنولوژی میگرفتند.
در نهایت دعوای مشروطه به نفع جریان تجدّدگرا با همۀ آن گروههای ساختارشکن و ظرفیتهای ساختارشکنی که داشت تمام شد. مرحوم شیخ فضل الله نوری را در تهران به شهادت رساندند. یک سال بعد سید عبدالله بهبهانی را هم که خیلی به پیشرفت مشروطه کمک کرد و اینها از آن سوءاستفاده کردند، در تهران کشتندکه اگر به أمر مرحوم آخوند خراسانی اصرار بر اجرای اصل دوم متمّم قانون اساسی (نظارت علما بر مصوّبات مجلس) نداشت با او کاری نداشتند. سید محمّد طباطبایی را که ماسون بود و خیلی با آنها همسویی و همراهی داشت، منزوی کردند. تیم تروری برای کشتن مرحوم آخوند خراسانی و ملا عبد الله مازندرانی به نجف فرستادند و در نهایت مرحوم آخوند را به شهادت می رسانند. درست در همان زمانی که مرحوم آخوند زنده بود در روزنامههای ایران مسئله حجاب، قصاص و … مسخره میشد که آخوند عکسالعملهایی دارد.
جریاناتی که امروز هم فکر میکنند با پیوستن به غرب یا تعامل با آن، کار کشور سامان مییابد باید قدری در این نگاه خود تأمّل کنند. به خوبی روشن است که آنها هم همان موقع طرحی خاصّ برای ایران و منطقۀ بینالنهرین داشتند و طرح آنها تضعیف و نابودی ایران بود. دهها سند و هزاران عملکرد در این زمینه وجود دارد که وقتی کنار هم قرار گیرند چیزی جز نابودی ایران از آن بیرون نمی آید. وقتی در سال 1907 میلادی در مشروطه، قرارداد تقسیم ایران منعقد می شود آیا این چیزی جز نابودی هست؟! قرار بود ایران در پایان جنگ جهانی اوّل به دو قسمت تقسیم شود و هر یک، یک قسمت را ببرند کما اینکه برای منطقۀ بینالنهرین هم همین نقشه را داشتند که باز آنجا هم مرجعیّت شیعه مانع شد و کشور عراق در سال 1920 میلادی از دلِ درگیری مرجعیّت شیعه با استعمار متولّد شد.
متأسفانه با یک جریان به شدّت ساختارشکن در این دوره مواجه هستیم که نقش آن در مشروطه، کودتای 1299 و در طول سلطنت پهلوی واکاوی نشده است و تا اینها به خوبی واکاوی نشود نمی توان پهلویها را شناخت و به ماهیّت رژیم رضاخانی پی برد.
جریان تجدّدگرایی با همۀ فشاری که به جامعۀ ایرانی میآورد (قتل ها، ترورها که مرحوم علّامه امینی در کتاب شهیدان راه فضیلت تا 80 نفر برمیشمرد، تبعیدها و …) منتها کار پیش نمیرود. تقریباً از سال 1297 شمسی در مطبوعات ایران بحثی با عنوان «دیکتاتوری منوّر» و لزوم استفاده از مشتآهنین توسط مدّعیان آزادی، قانون، مشروطه و … یعنی همان جریان تجدّدگرا مطرح می شود. این جریان نهایتاً به این نتیجه میرسد که از بین بردن ظرفیّت مرجعیت شیعه در ایران و نابودی دین با همۀ کارهایی که انجام شده، امکانپذیر نیست و روش جدیدی را میطلبد و باید جدّیتر عمل کرد. از اینجاست که بحث استقرار حکومتِ مقتدر که «دیکتاتوری منوّر» مینامند، مطرح می شود.
ب) انگلستان، جریانهای مربوط به آن و اقدامات آنها:
در این مقطع در ایران دو جریان قوی مربوط به انگلستان فعالیت می کنند:
1- جریان سنّتی استعارگری انگلیسی ها.
2- جریان تازه و نوپایی که خیلی قوی و حساب شده عمل میکند.
متأسفانه ما این دو جریان را از هم تفکیک نکردیم؛ از این رو بعضی ها در جریان کودتا 1299 یا آدرس را اشتباهی میروند یا اینکه نقش انگلستان را نفی میکنند.
در هر حال در این مقطع، جریان دینی به شدّت ضعیف شده است چون امثال مرحومنائینی تقریباً منزوی هستند و آن جریان تجدّدگرا هم آمده و بسیاری از موانع را از سر راه برداشته است.
*جریان سنّتی استعماری انگلیس:
جریان سنّتی استعمار انگلیس در ایران مخصوصاً بعد از سال 1917 که امپراتوری تزاری سقوط میکند به این نتیجه میرسد که ایران را مستعمرۀ خود کند. در رأس این جریان، لُردکُرزن قرار دارد که یک زمانی نائب السلطنۀ انگلیس در هند بود و بعد وزیر امورخارجه شد و عامل ایرانی آن هم وثوقالدوله است. البته کسانی دیگر هم نظیر نصرتالدوله فیروز، اکبر میرزا صالحالدوله و … هم بودند. اینها در دربار قاجار حضور و نفوذ دارند و کشور در اختیار این جریان است و قرارداد 1919 را آمادۀ امضاء می کنند. امّا احمد شاه علیرغم تهدید به اینکه اگر امضا نکند به سلسلۀ قاجار خاتمه داده خواهد شد، قرارداد را امضا نمی کند. از سوی دیگر هم شهید مدرس و شیخ حسین لنکرانی و … قیام بزرگی را در ایران صورت میدهند و بدین ترتیب با توجه به قیام مردم ایران، مساعد نبودن اوضاع و شرایط بینالمللی و ورود امریکاییها در این جریان و مخالفت با قرارداد 1919 و نیز اختلاف جدّی در حاکمیّت خود انگلستان باعث میشود که قرارداد 1919 به نتیجه نرسد.
*جریان تازه و نوپا مربوط به صهیونیزم بینالملل:
بعد از به نتیجه نرسیدن قرارداد 1919، کار جریان دوم شروع می شود که از این به بعد بیشتر با همین جریان و خط دوم سر و کار داریم. البتّه عناصری از جریان خط اوّل هم با این جریان همسویی و همراهی دارند.
خط دوم، افراد وجریان مربوط به صهیونیزم بینالملل درایران و منطقه هستند. جریان صهیونیستی که درحاکمیّت انگلیس نفوذ می کنند- و سابقه آن به نزدیک 150 تا200 سال قبل از این تاریخی که از آن صحبت خواهیم کرد، برمی گردد- یهودیان یا صهیونیستهایی هستند که از دوره ویکتوریا در حاکمّیت انگلیس نفوذ می کنند وسال 1900میلادی اوج نفوذ آنها است. درسال 1901 ادوارد هفتم در انگلیس به سلطنت میرسد و 18سال سلطنت میکند و در این مدّت صهیونیستها عملا بازوی اصلی او بودند و صهیونیستهایی که تا دیروز آنها را از اروپا رانده بودند حالا دست راست پادشاه انگلستان شدند. سال 1917معاون وزیر خارجه به نام لُرد بالفور اعلامیهای صادر میکند که آن مبنای تشکیل رژیم صهیونیستی در منطقه میشود در حالیکه وزیر امور خارجه لُردکُرزن که یک امپریالیست سنتّی است، از این اطلاعیه صادر شده توسط معاونش هیچ اطلاعی ندارد واین امر عمق نفوذ جریان صهیونیستی در انگلیس را نشان می دهد. اعلامیه مذکور همان اعلامیهای است که رفتن یهودیها به فلسطین را مجاز میداند و سپس ظرفیت هایی در منطقه برای این اقدام و مهاجرت ایجاد میشود و نهایتاً هم تأسیس رژیم صهیونیستی با همین پیش زمینه فراهم میشود.
این جریان در حاکمّیت انگلستان اصلا آن رویکرد سنّتی را ندارد که به دنبال تقسیم ایران و مستعمرهکردن آن باشد بلکه ایده آنها این است که باید فردی را در ایران روی کار بیاوریم که تمامی خواستههای ما را بدون اینکه هزینهای درایران بکنیم وحضور ما درایران هزینهای داشته باشد، فراهم کند و این رکن اصلی سیاستهای این جریان در رابطه با ایران و منطقه است.
در رأس این جریان، نائب السلطنه هندوستان، چرچیل (وزیر نیروی دریایی انگلستان در آن زمان) و شخصی به نام لُرد ریدینگ قرار دارد که همگی صهیونیست هستند. ایّام، پایان جنگ جهانی اوّل است، خاورمیانه جدید در حال شکلگرفتن است وآنهایی که تعیینکننده این خاورمیانه جدید هستند عمدتاً صهیونیست هستند. اجتماع اینها بعد از کودتای 1299در قاهره است و موضوعات مختلفی درآن جلسه طرح می شود که در رابطه با ایران هم موضوع رضاخان و…. جزء مباحثی است که مطرح می شود.
جریانات ونهادهای فعال و تأثیر گذار در کودتای 1299:
چنانچه بخواهیم جریانات فعّال در کوتای 1299را بررسی کنیم باید به این ابعادی که ذکر خواهد شد توجه شود تا اینگونه نباشد که برخی از افراد سادهاندیش، در این جریانات تاریخی مطالبه سند کنند؛ هر چند اسناد هم وجود دارد ولی اینگونه نیست که مثلا سفارت انگلیس سندی صادر کند که کودتا انجام شود ورضاخان سرکار بیاید بلکه نفوذ آنها پیچیده و گسترده است واز طریق گروههایی که فعال ومرتبط به آنها هستند، کار خود را پیش می برند.
برای انجام کار تحقیقی درباره کودتا 1299باید سراغ تبیین نقش حکومت هند بریتانیا رفت، هرچند بسیاری سراغ انگلیس می روند که مثلاً وزیر امورخارجه آن چه گفته است ولی باید دانست که حتی وزیر خارجه انگلیس، مخالف کوتا در ایران است. بنابراین از او چیزی به دست نمیآید، حتیّ اگر سراغ سفارت انگلیس درایران هم رفته شود باز مشاهده می شود که سفیر بدون اطلاع وزارت خارجه با کودتا همراهی دارد و به همین خاطر مورد توبیخ وزیر امور خارجه (لُردکرزن) قرار میگیرد. بنابراین از طریق معمول و متعارف نمیتوان به نقش انگلیس دراین حوادث دست یافت.
1- حکومت هند بریتانیا ونقش آن در مسائل ایران:
از زمان جنگهای روسیه علیه ایران، امور ایران راحکومتِ هند بریتاینا اداره می کرد، چون در این منطقه یا وزارت مستعمرات یا حکومتِ هند بریتانیا و به ندرت خود وزارت خارجه انگلیس مدیریت می کرد. مسئله ایران واین منطقه به حکومت هند بریتانیا سپرده شده بود. بنابراین در روند تحقیقات در این مسأله باید به بررسی حکومت هند بریتانیا و عوامل آن پرداخت.
یکی از اصلیترین و جدّیترین عوامل اینها در ایران، اردشیرجی است که فرستادة حکومت هند بریتانیا به ایران است، نه فرستاده خود حکومت انگلیس. وی که از زمان ناصرالدین شاه در ایران است، نقش برجستهای در مشروطه و حوادث بعد از آن داشته است به گونهای که خود وی با صراحت بیان میکند که اصلاً رضاخان را من انتخاب کردم. عناصر ناشناخته شبکه جاسوسی انگلیس در ایران همگی افراد اردشیرجی هستند نظیر میرزا کریم خان رشتی و … امروز اگر بخواهند سراغ جاسوسها و افراد مرتبط با انگلیس بروند، اولین کسی که در جریان تاریخنگاری به عنوان انگلیسی مطرح میشود سید ضیاءالدین طباطبایی است و حال آنکه وی آن قدر به انگلیسی بودن شهرت دارد که وقتی قرار است عضو لژ ماسونی “بیداری” شود، به دلیل شهرت او به این أمر و ترس از اتهامات و اقدامات بعدی علیه خود، او را نمیپذیرند. در هر حال سید ضیاءالدین بخش علنی کار را بر عهده دارد و بخش پنهانی کار با افرادی مثل میرزا کریم خان رشتی و … است که آنها رضاخان را به اردشیرجی معرفی میکنند.
از دو طریق میرزاکریم خان رشتی (که رضاخان از چماقداران وی است) و عین الملک هویدا (پدر امیرعباس هویدا)، رضاخان به اردشیرجی معرفی شد و سپس اردشیرجی، وی را به آیرون ساید تحویل میدهد که مقرر شده است وی عملیات نظامی کودتا را انجام بدهد.
بنابراین حکومت هند بریتانیا در این پروژه اهمیت ویژهای دارد و اسناد مکتوب از عمق دخالت انگلیسیها در ایران وجود دارد که بر اساس آن اسناد مثلاً حاکم یک بخشی از استان فارس را هم انگلیسها تعیین میکردند.
2ـ بانک شاهنشاهی:
یکی از جریانات یا نهادهای دیگری که در کودتا مؤثر است بانک شاهنشاهی است. این بانک، نفود اقتصادی انگلیس در ایران را رقم میزند و بسیار به سلطه اقتصادی و حتی سیاسی انگلیس در ایران کمک کرده است. اکثر رجال ایرانی از این بانک وام گرفتهاند. رئیس بانک شاهنشاهی شعبه همدان با رضاخان در زمانی که رئیس یک واحد قزاقخانه در همدان بود، رابطه دوستانه عمیق دارد و یکی از مدعوّین در مجلس تاجگذاری رضاشاه است. این ارتباط عمیق و دوستانه رضاخان با یک رئیس بانک شاهی چگونه توجیه می شود الا اینکه یکی از کمکهای اصلی به کودتا و تدارک آن توسط این بانک صورت گرفته باشد.
3ـ وزارت دریاداری انگلیس:
نقش وزارت دریاداری انگلیس خیلی بیشتر از نقش وزارت خارجه انگلیس در کودتا است و متأسفانه اینها در بررسیها و تحلیلهای تاریخی مورد غفلت واقع میشود.
اهمیت وزارت دریاداری انگلیس از این جهت است که چرچیل در رأس آن است و تفوق انگلستان در جنگ جهانی اول به خاطر نیروی دریاییاش است و پیروزی این نیرو به خاطر نفت و گازوئیل ایران است، چون با گازوئیلی شدن سوخت کشتیهای ناوگان دریایی انگلیس سرعت آنها چند برابر شده و به یک منبع تمام نشدنی به نام نفت ایران متصل شدند. اگر نفت ایران و سلطه بر آن نبود انگلیس نمیتوانست در جنگ جهانی اول پیروز شود و به همین خاطر است که چرچیل میگوید: «نفت ایران مانند خونی در رگهای فسرده امپراتوری بریتانیا جریان پیدا کرد و ما را دوباره زنده کرد». وزارت دریاداری انگلستان از این جهت روی ایران متمرکز است و چرچیل هم یک رکن کودتا میشود.
4ـ وزارت دفاع انگلستان:
رکن بعدی تأثیرگذار، وزارت دفاع انگلستان است که به منظور صیانت از هندوستان، از زمان فتحعلیشاه برای ایران نقشة ویژه داشت و جریان سازی میکرد و برای آنها مهم بود که وضعیت ایران چه خواهد شد.
* به این ترتیب مشخص میشود که در تاریخنگاری معاصر چه اندازه درباره شناسایی عوامل مؤثر در کودتا غفلت شده است. بعد از این مرحله باید عوامل داخلی و شبکههای آنها را مورد شناسایی و بررسی قرار داد که در اینجا افرادی مثل تقی زاده، اردشیرجی، فتحا… خان اکبر، میرزا کریم رشتی و … مطرح میشوند.
هر چند این بحثها به عنوان مقدمه مطرح شد ولی چارهای از طرح آنها نیست تا معلوم شود چه جبههبندیهایی در کشور وجود داشته است.
توصیه و یادآوری: کتاب «انقلاب مشروطیت» که هشت جلد و به قلم ملک زاده است مطالعه شود، حداقل جلد سوم آن که مذاکرات باغ سلیمان خان میکده است، تأکید میشود که از این جا جریان مشروطه و جریان ساختارشکن و نفوذ در بیت علما به دست میآید که چه اتفاقی رخ داده است. از مصوبات این باغ این است که دعوای بین دو جناح حکومت را زیادتر کنند، در بیوت علما باید نفود کرد، تا اطلاع ثانوی از حضور در مجالس مذهبی غیر اسلامی خودداری شود و… اردشیرجی هم که اصلاً زرتشتی است و سر جاسوس انگلستان در ایران است در جلسه باغ سلیمان خان میکده حضور دارد. این نشان میدهد که برنامههای آنها برای تخریب در کشور زیاد است.
ضرورت کودتا برای جامعه ایرانی (طرح دیکتاتوری منوّر) و ابعاد آن:
تا اینجا تقریباً جریانات دخیل در کودتای 1299 به صورت خیلی کلی بیان شد. برای اینکه تحلیل جامعی درباره کودتا داشته باشیم باید نقش این جریانات هم واکاوی شود.
این بخش بیشتر به دنبال پاسخگویی به مسایل و شبهاتی است که احیاناً در ذهنها وجود دارد. در خصوص توجیه کودتای صورت گرفته در ایران و ضرورت آن، ابعاد مختلفی مطرح است که به آنها اشاره خواهد شد:
الف) ضرورت کودتا و بحث پیشرفت و توسعه کشور:
جریان ساختارشکن برای نیل به اهداف خویش، بحث ضرورت کودتا و دیکتاتوری منوّر را مطرح میکند به اینکه باید فردی بیاید با نیت اصلاحات و اصلاحگری منتها با بهرهگیری از زور تا جامعه ایرانی را هدایت کند. قبل از این بایستی جامعه ایرانی بسیار منحطّ جلوه داده شود تا بگویند با زور باید اینها را به راه آورد. از این رو وقتی دوره مشروطه و به ویژه قاجار از منظر پهلویها بررسی میشود، دورهای کاملاً سیاه است که هیچ چیز مثبت و نقطه اتکا و روشنی در این دوره وجود ندارد، ایران در حال نابودی است، از یک طرف، تجزیهطلبی بود و از سوی دیگر ناامنی بود، عقبماندگی و انحطاط و … همگی تحولی را ضروری میکرد که چون مردم به صورت عادی آن را نمیپذیرفتند بایستی با یک نظامی و از راه زور صورت میگرفت. این نهایت تز دیکتاتوری منور است که معتقد است ملت ایران هیچ لیاقت و شایستگی ندارد و اینها را باید با زور به سمت پیشرفت و توسعه برد.
بر این اساس، برای توجیه کودتا، گفته میشود کودتا و روی کار آمدن رژیم پهلوی و این سبک از حکومتگری، ضرورت ایران وجامعه ایرانی بود.
نقد و بررسی: در اصل این مطلب، بحث است که ضرورت چه کسی بود؟ آیا ضرورت جامعه ایرانی بود یا ضرورت یک طیف و جریان بود که میخواستند در کشور ساختارشکنی بکنند و منافع استعمار بود که چنین نسخههایی را میپیچیدند؟ در هر حال ضرورت ملت ایران نبود؛ چون این ملت به طور منطقی و طبیعی در حال طی مسیر خود بود و راه طبیعی و منطقی آنها این بود که در هر صورت، مشروطه شده بود و قرار بود نمایندگان سالم این مردم بنشینند و قانونگذاری کرده و استبداد را محدود کنند و برای سرو سامان گرفتن کشور، آن را بر اساس قوانین اداره کنند.
ایران از دوره جنگهای روسیه علیه ایران دچار مشکلات جدی است و این مشکلات در اواسط دوره ناصری به اوج میرسد که خود ناصرالدین شاه هم به این مشکلات اذعان دارد (حداقل در دو سه نامه خیلی مهم ناصرالدین شاه به این مطلب اشاره میشود که ما جاده میخواهیم، کشتی میخواهیم و …). مرجعیت شیعه هم برای اصلاح همین معضلات آمده و دست به کار شده و میخواهد ایران را از آن وضع خارج کند. از این رو، مشروطه شد و ایران از آن وضع خارج شد و دولت مدرن در ایران در حال شکلگیری است.
در همین زمان شکلگیری دولت مدرن به طور ناگهانی دستگاه دولت و دیوانسالاری دولتی به شکل گستردهای افزایش مییابد چنانچه در نامههای مرحوم آخوند خراسانی دقت شود ایشان تذکر میدهد که چرا این اندازه دولت را بزرگ میکنید و میگوید: «ادارات کثیره تأسیس نموده و معاش خطیره در حق خودتان قایل میشوید. سپس از سفیدی نمک تا سیاهی زغال از مردم مالیات میگیرید و فلان کار را میکنید به جای اینکه قشون را تقویت کنید». از این تعابیر برمیآید که مرحوم آخوند اصلاً برای کشور برنامه دارد.
بنابراین مشخص میگردد که این جامعه نمرده و زنده است. اولاً یک انقلابی به بزرگی انقلاب مشروطه کرده است و بعد هم آن مرجعی (مرحوم آخوند خراسانی) که گفته میشود چندان قایل به دخالت در امور نیست، مطرح میکند که چرا ادارات را اینگونه گسترش میدهید، به امور نظامی و … رسیدگی نمیکنید. پس معلوم می شود که این جریان با هدف نجات ایران از آن وضعیت وارد شدند که یک جریان قوی در ایران بودند که البته حقوق مردم را در نظر میگیرند، به مشروطه احترام میگذارند و …
پس نه تنها کودتا ضرورت تاریخ ما و جامعه ایرانی نبود بلکه یک حرکت کاملاً انحرافی و در تقابل با ظرفیتها و ضرورتهای جامعة ایرانی بود برای اینکه نگذارد اهداف مرجعیت شیعی و جریان دینی با آن مشروطه به سرانجام برسد. امثال مرحوم آخوند خراسانی و شیخ فضل الله نوری مخالف راه آهن و جاده سازی نیستند حتی شیخ فضل الله نوری در ایام تأسیس بانک ملی، قرض میگیرد و سهام بانک را میخرد.
تاکنون معلوم شد که این نکته که طرفداران کودتا مطرح می کنند که کودتا، ضرورت بود و ایران در حال نابودی بود و اگر این کودتا صورت نمی گرفت ایران سرنوشت بدی داشت؛ از این رو رضاخان آمد و ایران را نجات داد؛ صحیح به نظر نمی رسد و اینگونه نبود که در ایران فکر و ظرفیت توسعه و پیشرفت وجود نداشته و رضاخان با آمدنش این را عملی کرده باشد بلکه در همان زمان هم فکر پیشرفت و هم عزم و اراده برای پیشرفت وجود داشته و اتفاقاً آمدن رضاخان و امثال او برای ممانعت از توسعه و پیشرفت درون زا و اصیل در ایران بوده است. این فکر، عزم و اقدام ملی در راستای توسعه و پیشرفت نمونههای فراوانی دارد که نمونه آن تأسیس شرکت اسلامیه در سال 1317 شمسی در اصفهان است که تمام مرجعیت شیعی پشت سر این شرکت ایرانی و اسلامی قرار میگیرد و مکتوبات علما در خصوص این شرکت و لزوم استفاده از تولیدات آن که با رویکرد صیانت از سرمایة ایرانی و اسلامی وحمایت از تولیدات ایرانی است، درحد یک کتاب است.
در هر حال، آنچه که بعد از مشروطه در قالب دولت مدرن اتفاق افتاد و رضاخان هم بعداً به آن دامن زد، این مصیبت را پدید آورد که تا الان هم کشور درگیر آن است و ایرانی را که در حال طی روند رشد و توسعة طبیعی خود بود با مانع مواجه کرد.
ب) ضرورت کودتا و بحث امنیت:
بحث دیگری را که طرفداران کودتا در توجیه کودتا و ضرورت آن بیان میکنند بحث امنیت ایران است که از این بُعد به مسئله کودتا و ضرورت آن نگریسته و معتقدند که ناامنی در ایران حاکم بود و اگر رضاخان نمیآمد این ناأمنی، کشور را نابود میکرد.
در تحلیل و واکاوی این بحث میگوییم البته ناأمنی بود اما اوّلاٌ نه به این شدتی که از سوی اینها ادعا میشود و ثانیاً باید دید منشا چیست و چه کسی یا کسانی ناامنی را به وجود آوردند که حالا ادعا میشود که با کودتا قرار است به ناامنیها در ایران خاتمه داده شود؟
در آن مقطع قدری ناامنی در ایران وجود داشت البته درصد قابل قبولی از امنیت هم وجود داشت. در یک مقاطعی وقتی اوضاع کشور به هم میریخت و حاکمیت با چالش جدی مواجه میشد توقعی نمیرفت که بتواند امنیت همه جانبه و کامل را در همه جا برقرار کند. مثلاً بعد از پیروزی مشروطه که اوضاع کشور به هم ریخت، درگیری گروهها و جناح ها (اعتدالی ها و دموکرات ها) ادامه یافت و هر روز در تهران کسی را میکشتند. بعد کمیتة مجازات که دموکراتهای افراطی وابسته به فرقة ضالّة بهائیت بودند با هدف ایجاد ناامنی در کشور، پدید آمد. بعد روس و انگلیس، کشور را اشغال کردند که خود همین کسانی که بعدا طرح دیکتاتوری منور را مطرح کردند زمینه اشغال را با ناامنی فراهم کردند. مرحوم آخوند خراسانی در اعلامیهای که بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری در نقد جریان غربگرایی در کشور صادر میکند، به همین جریان روشنفکری طرفدار دیکتاتوری منور میگوید: «عساکر واقعی روس و انگلیس شما هستید که با ایجاد ناامنی در کشور، بهانه ای برای آنها درست میکنید که ایران را اشغال کردند». این یک مرحله ایجاد ناامنی است. از دیگر منشأهای ناامنی ایجاد شده می توان به موارد زیر اشاره کرد:
ـ هجوم به روحانیت و مردم با کشتن، دارزدن، تبعید و ….
ـ تشکیل حزب دموکرات و طرح بحث جدایی دین از سیاست و سرکوب مخالفان این سیاست
ـ ترور مخالفین خود
ـ تشکیل کمیته مجازات
همه اینها هست ودر کنار آنها چند ناامنی طبیعی هم رخ میدهد مثلاً آن ایلیاتی که تا دیروز کار وزندگی داشته والان بیکار شده است طبیعی است که زورگیری یا سرقت میکند، یا کسی که بیکار شده وبه بن بست رسیده است دست به اقدامات هنجارشکنانه میزند. نکته جالب این است که انگلیسی ها که قائلند رضاخان برای ایجاد امنیت آمد، بعد از گذشت حدود 15سال از استقرار رضاخان میگویند که رضاخان موفق شد راهزنهای متعدّد را از سرگردنه ها بردارد امّا خودش به عنوان راهزن بزرگ مستقر شد،هم امنیّت ایجاد میکرد و هم ناامنی ایجاد میکرد، خانهها و زمینهای مردم را مصادره وغارت میکرد.
به طور مشخص درآستانه کوتای 1299 ناامنی مصنوعی در ایران در دو مرحله ایجاد شد:
1- درآستانه قرارداد 1919
2- در آستانه کوتای 1299
مقطع اوّل درآستانه قرارداد 1919است که ابتدا قرار بود وثوقالدوله این طرح را اجرا بکند. انگلیسی ها (هم طیف صهیونیست های آنها وهم امپریالیست های آنها )به این نتیجه رسیده بودند که باید درایران یک دولت مقتدری سر کار بیاید که مخالفین انگلیس را سرکوب کند، نه اینکه امنیّت ایجاد کند، منتها این در قالب قرارداد 1919است . ناأمنی بوجود آمده، توسط ماشاالله خان کاشی در کاشان بود که فردی راهزن بود و ناأمنی ایجاد میکرد. وثوقالدوله اعلام کرد که دولت مقتدر میخواهد برخورد کند. لذا او را گرفتند و اعدام کردند و این، مقدمهای برای سرکوبی بقیّه بود و به این ترتیب همه مخالفین سیاستهای انگلیس سرکوب شدند.
مقطع دوم، مقطع کودتا است. در آستانه کودتا، ناأمنی مصنوعی بوجود می آید که مصادیق آن عبارتند از:
1- ناأمنی جانی ومالی مردم: شهر تهران دارای 8 دروازه بود که شب ها برای جلوگیری از ورود حیوانات درندّه ودزدها دروازه ها را میبستند. منتها دراین مقطع مشاهده میشود تعمّداً شب ها دروازه ها را باز میگذاشتند و درندگان یا دزدها وارد شهر میشدند. درگزارش های آن مقطع موجود است که مردم صبح میدیدند که فردی گوشه بازار افتاده وشکم او پاره شده یا نصف بدنش خورده شده است. اصولاً این رفتار ،یک راهکار برای استقرار دیکتاتوری بود وزمینه های روانی است که ترس و وحشت دردل مردم بیفتد وسپس یک نفر ظاهر شود که این اوضاع را سروسامان بدهد. زمینه های فرهنگی این دیکتاتوری هم در روزنامههای کاوه و…..فراهم شد با طرح تز «دیکتاتوری منّور»واستفاده از مشت آهنین . در هر حال امنیّت زندگی مردم به این صورت به خطر افتاده بود .
2- ناأمنی اقتصادی: در آستانه کودتا، بانک شاهی به طور ناگهانی اعلام میکند که در حال جمع کردن شعبات خود در ایران است. اینکه گفته شد بانک شاهنشاهی در کودتا موثر است، بخشی از اثرگذاری آن در قالب کمک مالی وتجهیز مالی کودتا وعوامل آن است و یک بخش آن هم همین عملیات روانی ناأمنی اقتصادی است. مردم که دربانک سپرده داشتند نگران دارایی های خود بودند وبه شعبات بانک هجوم آوردند وبانک هم از آن طرف اعلام کرد که توان پرداخت پول مردم را ندارد و وعده روزهای آینده می داد.
بدین ترتیب اوضاع فکری، امنیّت اقتصادی وامنیّت جانی مردم درآستانه کودتا به هم ریخت وتمامی این حوادث ، وقایع کاملاً حساب شده ومصنوعی بود. البته همانگونه که گفته شد قدری ناامنی وجود داشت که قابل قبول بود و دولت هم می توانست کنترل کند کما اینکه کمیته مجازات را مهار کرد، ماشاالله خان کاشی را ازبین برد. امّا این رفتار، در واقع یک شگرد بود برای ضروری جلوه دادن کودتا و برخورد مستّبدانه وسرکوب گرانه با مخالفین.
با عنایت به مطالب پیشگفته روشن شد که کودتا به هیچ وجه ضرورت جامعه ایرانی نبود. جامعه ایرانی پس از جریان مشروطه در حال طیکردن راه خویش بود و به اطمینان میتوان گفت اگر این عوامل مزاحم میگذاشتند که مشروطیّت در ایران مستقر بشود قطعاً ایران یک کشور مقتدر میشد و حال آنکه طرح انگلیسیها و روس ها این نبود که ایران ، کشور مقتدر شود، به همین خاطر به قول مرحوم آخوند خراسانی، عساکر واقعی آنها در کشور اغتشاش ایجاد میکنند و اوضاع مملکت را به هم میریزند و نمیگذارند ایران به سمت پیشرفت واقعی برود.
گاهی گفته می شود اگر رضاخان کودتا نمی کرد، شهید مدرّس می خواست کودتا کند.
باید گفت که این مطلب، مستندات جدّی ندارد ولی بر فرض که چنین باشد امّا مدرّس علیه چه کسی و برای چه کودتا میکرد؟ و رضاخان برای چه و علیه چه کسی کودتا کرد؟
شهید مدرّس میخواهد امنیّت در ایران برقرار شود، او هم مثل آخوند خراسانی میخواهد ارتش ایران تقویت شده و دولت ایران قوی بشود. قطعاً مدرّس به دنبال تغییر در ایران بود ولی برای کودتا مستندی یافت نشده است.
حزب «ضاد.الف» و تلاش شهید مدرّس در خنثی کردن کودتا:
شهید مدرّس به همراه مرحوم شیخ حسین لنکرانی و عدّه ای دیگر در ایران حزبی به نام «ضاد.الف»- مخفّف ضد انگلیس یا ضد استعمار- تأسیس کردند که برنامههای آنها کاملاً در تضادّ با سیاستهای استعمار در ایران و عوامل داخلی آنها است و برای مقابلۀ با استعمار و نفوذ انگلیس و خنثیکردن طرح کودتا در ایران است. کودتا اتفاق افتاده و این حزب در سال 1305 شمسی تأسیس میشود. اینها مشروطهخواهان واقعی در ایران هستند که میخواهند مسیر منحرف شدۀ مشروطه را اصلاح کرده و کشور را به سمت پیشرفت هدایت کنند. نکته جالب این است که رضاخان را هم به عضویّت درمیآورند و این شاهکار مبارزاتی روحانیّت شیعه است که در اوج هوشمندی و سیاستمداری سعی می کند به رضاخان که شاه شده است نزدیک شود و او را مصادره کند و در واقع این اقدام برای خنثی کردن کودتا و تبعات آن است.
در مقابل این حزب، حزبِ ایران نو به وسیلۀ تیمور تاش تأسیس می شود که همان تجدّدطلبهای دورۀ مشروطه هستند. در این مقطع، جنگ جریان مشروطهطلب واقعی به سردمداری شهید مدرّس و خیلی از علما و شخصیّتهای ملّی که واقعاً نمیخواهند ایران زیر سلطۀ انگلیس برود، است. از سال 1305 تا 1307 جنگ بین حزب ضاد.الف و ایران نو است که در نهایت هم حزب ایران نو غلبه می کند؛ چون وصلِ به انگلیس است و حزب ضاد.الف برای مقابله با انگلیس آمده است.
تمام تلاش شهید مدرّس این است که رضاخان را از چنگ انگلیس درآورده و از او در راستای پیشبرد اهداف خودش استفاده کند. شهید مدرّس با برنامههای مختلف رضاخان مخالفت کرد نظیر: کودتا، رئیس جمهوری رضاخان، پادشاهی رضاخان، سردار سپهی رضاخان و … بنابراین بدیهی است مدرّس، فردی نیست که با رضاخان سازش کند و برچسب تبانی و سازش با رضاخان به او نمی چسبد. منتها اگر به سمت رضاخان رفته است از این جهت است که حالا که نمی تواند او را سرنگون کند- که اگر می توانست حتماً این کار را عملی میساخت – باید تدبیری کند که به او نزدیک شده و او را مصادره کند و این اوج هوشمندی و سیاستمداری شهیدمدرس است. لغو کاپیتولاسیون، تأسیس بانک ملّی برای همین مقطع است که به اسم رضاخان هم نوشته میشود ولی نتیجۀ اقدامات تعدادی از اعضای حزب ضاد.الف است که دور رضاخان را گرفته اند و او را تشویق می کنند؛ منتها رضاخان واقعاً با انگلیسیها پیمان بسته است. در هر حال تلاش شهید مدرّس در جای خود، مقدّس است هر چند موفقیّتی نداشت.
این جریانات به خوبی نشان میدهد که جریان مشروطهطلب واقعی در ایران برای کشور برنامه داشت و برنامههای خیلی مترقّیانه هم داشتند. و نیز روشن شد که ایران و ایرانی و عناصر ایران دوست نمرده بودند و برنامه داشتند که نمونۀ آن همین حزب ضاد.الف است. امّا در مقابل آنها حزب ایران نو بود که افراد قوی و خبرهای در آن جمع شده بودند. مؤسس آن که تیمور تاش است در روسیه آموزش دیده و خود به نیروهای مسلّحی که قرار بود در مشروطه در درگیریهای نظامی وارد بشوند، آموزش میداده است، تحصیل کردۀ کالج نظامی روسیه است، فراماسون است و در تشکیلات ماسونی هم آموزشهای جدّی دیده است و تمام سیاست و حمایت انگلستان هم پشت سر کودتا و عوامل آن و حزب ایران نو قرار دارد.
البته اینکه شهید مدرس با نهضت جنگل و میرزا کوچک خان هم یک ارتباط داشته، به همین دیدگاه بر میگردد. ظاهراً بنا داشتهاند از طریق نهضتی که میرزا به راه انداخته است، ایران را شهر به شهر آزاد کرده و اینگونه قدرت را به دست گیرند و قصد کودتا از نوع نظامی که رضاخان کرد، شهید مدرس نداشت؛ بلکه ظاهراً طرح آنها همین بود که بیان شد. اما نهضت جنگل که علیه انگلستان و سلطه آنها با مخالفت قرارداد 1919 و برگرداندن کشور به مسیر مشروطیت مورد نظر روحانیت شیعه بود، از درون دچار نفوذ عناصر نفوذی از انگلیسیها و بهاییت شد و قیام جنگل دیگر در اختیار میرزا کوچک خان نبود؛ از این رو دیگر شهید مدرس نمیتواند روی این ظرفیت حساب باز کند.
نقش داشتن یا نداشتن انگلیس در کودتا:
بعضی معتقدند که انگلیسیها نقشی در کودتا نداشتند. بعضی هم بر این باورند که نقش داشتند ولی به طور ناخواسته، منافع انگلستان با منافع ایران همسو شد و بدین ترتیب انگلستان نقشآفرینی کرد. بنابراین نقشآفرینی انگلستان، ضد ملی نبوده؛ بلکه مثبت بوده است. افرادی مثل محمد علی فروغی، ولیا… نصر و اصولاً تشکیلات ماسونی در ایران، طرفدار این نظر هستند. مثل فروغی، حیات ایران را منوط به اتصال به انگلیس میداند. این افرادی که نام برده شدند جزء کسانی هستند که کودتا را در ایران به سرانجام رساندند و بعد رژیم پهلوی را تأسیس کرده و کشور را اداره میکردند.
در هر حال بعضی رجال ایرانی ـ که آدمهای حسابی نبودند مثل محمدعلی فروغی ـ نقش انگلیس را در کودتا اینگونه توجیه میکنند که منافع ایران و انگلیس در یک راستا قرار گرفت و آنها همسو با ما عمل کردند و هم ما بردیم و هم آنها بردند. اما هر چه تاریخ ایران در این دوره را بررسی کردیم در این زمینه به نتیجهای نرسیدیم.
نظر سوم که اسناد و مدارک تاریخی هم گواه آن است، وجود دخالت و نقش مؤثر انگلیس در کودتا و امور ایران است؛ علاوه بر این، هر عقل سلیمی و هر انسانی که ذرهای بهره از دانش و عقلانیت داشته باشد نمیتواند منکر دخالت انگلیس بشود.
نفوذ انگلستان در ایران، نفوذ عجیبی است. از ابتدایی که انگلستان وارد ایران میشود تا کودتای 1299 و بعد از آن، سیاست آنها در مورد ایران، تضعیف یا نابودی ایران بوده است و بدون لحاظ این دو نکته نمیتوان اقدامات و سیاست های انگلیسیها را فهمید. امروز هم سیاست انگلیس و غرب همین است که اگر بتوانند نابودی ایران را در برنامه دارند و در غیر اینصورت تضعیف آن در رأس برنامههایشان است. تمام تجزیههایی که در ایران صورت گرفت – چه توسط خود انگلیسیها و چه توسط روسها که با تحریک انگلیسها بود – برای این بود که ایران را تضعیف کنند. در آستانه کودتای 1299 برنامه آنها در سال 1915 تقسیم کامل ایران و نابودی کامل آن بود. مستعمره کردن ایران در سال 1919 مطرح میشود که یعنی : از بین بردن کامل استقلال ایران. با صراحت میگویند 5 ایران کوچک بهتر از یک ایران بزرگ است. ایران قوی در این منطقه، هر کسی که میخواهد باشد ـ چه جمهوری اسلامی و چه محمد رضا پهلوی ـ با سیاستهای کشورهای بیگانه هماهنگ نیست. در تمام این دوران، از محمدرضا پهلوی بیگاری کشیدند و او فقط نوکری کرد و چیزی به او ندادند. یک کارخانه به او ندادند، ایران ذوب آهن میخواست، زیر بار نرفتند و با ملاحظاتی از زیر بار آن در رفتند. بنای غرب در روند نابودی یا تضعیف ایران این بود که خود ایران تولید نکند و فقط بحث فروش جنس و حفظ منافع آنها از طریق فروش تسلیحات بود که اسناد مربوط (مثل سند «اگر شاه بمیرد» که نتیجه ارزیابیهای انگلیس در سال 1357 است که اگر شاه بمیرد چه میشود) کاملاً گویای این مطلب است.
پاسخ به اینکه آیا انگلیس در کودتا نقش داشت یا نه، در درجة اول به این برمیگردد که نقش انگلیس در ایران، وسعت این نفوذ و اهدافی که انگلیس دارد به خوبی تبیین شود. بر اساس اسناد موجود، از نامه ناصرالدین شاه و اظهارات وی در آن برمیآید که ناصرالدینشاه مستأصل است. میرزا آقاخان نوری که بعد از امیرکبیر، صدر اعظم ایران است، عامل انگلیس است. نفوذ و سلطه انگلیس در دوره ناصری به حدی است که شاه ایران جرأت نمیکند با سفیر روس ملاقات کند؛ زیرا بلافاصله گزارش او در اختیار انگلستان قرار میگیرد و به گونهای بود که گزارشهای روزانه، هفتگی، ماهانه و سالانه از مسایل جزئی کشور و افراد توسط سفارت انگلستان در حوزههای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و … تهیه و در اختیار مراجع ذیربط قرار میگرفت.
این نفوذ و سلطه در حدی است که محمدرضا پهلوی به طور خودکار برای اینکه نگذارد گزارشهای غیر واقعی به انگلیسها برسد شخصی را مأمور کرده بود که شخصاً گزارش کارهای وی اعم از ملاقاتها، مطالب رد و بدل شده و … را به انگلیسیها اطلاع بدهد.
انگلیسیها در بعضی از مناطق ایران حتی کدخدا را تعیین میکردند که اسناد آن موجود است. وقتی انگلیسیها، کدخدا و فرماندار و والی مناطق ایران را تعیین می کنند آیا اجازه می دهند دیگران شاه ایران را تعیین کنند؟ آیا اجازه می دهند کودتا در ایران صورت بگیرد و آنها نقش و سهمی نداشته باشند؟ {باید توجه داشت که طرح این مباحث، این شبهه را پدید نیاورد که ما انگلیس را همهکاره و دایرمدار همه امور می دانیم و به اصطلاح متهم به تئوری توهم توطئه نشویم؛ زیرا معتقدیم که جریان مبارز و مقاوم در مقابل انگلیس هم در ایران فعال بوده است و در جاهایی هم موفقیتهای جدی داشته است و نهایتاً با انقلاب اسلامی توانستیم به سلطه غرب در ایران خاتمه دهیم. این نشان می دهد که هیچ باوری به تئوری توطئه نیست. البته توطئه وجود دارد ولی تئوری توطئه که گفته شود همه چیز با اینها است حتی مخالفت ها را هم خود آنها راه میاندازند؛ حرفهای بی پایهای است}
بنابراین امکان ندارد در ایران اتفاقی بیفتد که انگلیس در آن نقش نداشته باشد مخصوصا از سال 1917 به بعد و به ویژه در حد کودتا. به همین جهت در آستانه کودتا وقتی بوی کودتا به مشام بعضی ها رسید همواره دنبال انگلیسیها بودند . به عنوان نمونه شواهد تاریخی نشان میدهد که صبح روز کودتا، وایسته نظامی سفارت فرانسه و تیم دیپلماتیک کشورهای مختلف همگی به دنبال سفیر انگلیس میگردند تا از اوضاع و احوال و تکلیف خود سؤال کنند؛ و این نشان میدهد که انگلیس در صحنه کودتا حاضر است و در ارتکاز همه این است که بدون انگلیس و اراده انگلیس در ایران اتفاقی در این حد نمی افتد. به همین خاطر همه سراغ از انگلیس میگرفتند تا کسب تکلیف کنند. نمونه دیگر نماینده مشهد در مجلس چهارم شورای ملی است که او هم در آستانه کودتا، جزء کسانی است که وقتی متوجه میشود اتفاقاتی در ایران در شرف وقوع است به سراغ کنسول انگلیس در مشهد میرود و از او در مورد وقایع پیش رو استفسار میکند و بعد از کودتا هم که کار تمام شده و همه مستقر شدهاند دوباره از کنسول سؤال میکند که چرا این کار را کردید و وی پاسخ می دهد که ما یک برنامه مفصلی در ایران داریم که چند مورد از آن برنامه ها را برای این نماینده تشریح می کند از جمله اینکه:
1- نفت ایران در اختیار ما باشد.
2- اقتصاد ایران در اختیار ما باشد.
3- با نفوذ شوروی مقابله کنیم.
سپس بر دو نکته زیر خیلی تأکید می کند:
1- جمع کردن بساط روحانیت در ایران
2- جمع کردن بساط عزاداری سیدالشهداء علیه السلام در ایران
نامبرده ده برنامه را اعلام میکند که برخی در حوزه فرهنگی و برخی در حوزه اقتصادی و نظامی است و هدف از کودتا در ایران را این موارد برمیشمارد.
(دکتر موسی فقیه حقانی، پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی- قم، جلسه نشست گفتگوهای نوین پژوهشی، پنج شنبه 7/11/95)