طلسمات

خانه » همه » مذهبی » سفر اجباری

سفر اجباری


سفر اجباری

۱۳۹۷/۰۷/۲۰


۶۹۴ بازدید

آیا امام رضا(علیه السلام) با میل و رغبت به خراسان آمدند؟

امام این سفر را با میل و رضایت خود انجام ندادند؛ بلکه به نوعی، با اکراه و اجبارِ مأمون عباسی صورت گرفت. از هروی نقل کرده اند که گفت: «به خدا سوگند که حضرت رضا(علیه السلام) از [سرِ] میل و رغبت، این امر را نپذیرفت.»[ عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص 141.] حسن بن محمد قمی، دانشمند قرن چهارم، می نویسد: «امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) را از مدینه بیرون کردند تا به مرو رود.»[ تاریخ قم، ص 213. ]ابن جوزی حنبلی از عالمان قرن ششم نیز بر سفر جبری امام این گونه اشاره می کند: «همان مأمون دستور بیرون آوردن ایشان را از مدینه صادر کرد.»[ المنتظم، ج10، ص 120. ]
مأمون در آغاز، امام را به مرکز خلافت دعوت کرد که حضرت نپذیرفتند؛ اما با فرستادن نامه های متعدد بر دعوت خود پای فشرد و سرانجام، مأمورانی را برای آوردن و همراهی امام، به مدینه فرستاد و ایشان را به مرو آورد.[ کشف الغمة، ج3، ص 65. ]
مورخان نیز بر احضار امام ازسوی مأمون تصریح دارند.[ ابن اثیر، الکامل، ج6، ص 319. ]
مسعودی چنین نوشته است: «به سال دویستم، مأمون ، رجاء بن ضحّاک و یاسرِ خادم را پیش علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی الرضا(علیهم السلام) فرستاد که او را بیاورند»[ ذهبی، مروج الذهب، ج3، ص 440. ].
ذکر این نکته زیر ضروری است:
1. امام رضا(علیه السلام) ناخرسندی خود را از انجام دادن این سفر کتمان نکردند. مخوّل سجستانی می گوید: وقتی که امام برای وداع با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، در کنار حرم جدّ خود ایستادند، چندین بار وداع کردند؛ سپس به سوی قبر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشتند و با صدای بلند گریستند. نزد امام رفتم و پس از سلام، سفر ایشان را تهنیت گفتم. امام فرمودند: «مرا بنگر. از کنار جدّم دور می شوم و در غربت جان می سپارم و در کنار هارون دفن می شوم.»[ عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص 217. ] بی شک، این نوع خداحافظی و سخن گفتن، عادی نبودن و اجباری بودن این سفر را روایت می کند.
2. مأمون، امام رضا(علیه السلام) و جمعی از بزرگان آل ابی طالب را به اجبار از مدینه فراخواند و سرانجام، جمعی از علویان آن حضرت را همراهی کردند.[ کشف الغمة، ج3، ص 65. ] البته این موضوع به معنای همراهی خاندان نزدیک امام نیست؛ بلکه متون روایی ما از همراه نبودن خانواده و فرزند امام گزارش می دهد. امام رضا(علیه السلام) به حسن بن علی وشّاء فرمودند:
«زمانی که می خواستم از مدینه خارج شوم، خانواده ی خود را جمع کردم و از آنان خواستم که برای من گریه کنند تا صدای آنان را بشنوم. سپس گفتم: «انی لاارجع الی عیالی ابدا»؛[ عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص 218. ] «من دیگر هرگز به میان خانواده ام برنخواهم گشت».
در روایتی دیگر، امام به این نکته اشاره می فرمایند که 12هزار دینار نیز در میان آن ها تقسیم کردم و می دانستم که دیگر نزد آن ها برنخواهم گشت.[ إثبات الوصیة، ص 204. ]
امام سپس دست فرزندشان، ابوجعفر (امام جواد(علیه السلام)) را گرفتند و او را کنار قبر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند. دست فرزند را روی دیوار قبر گذاشتند و او را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سپردند. ابوجعفر(علیه السلام) گفت: « ای پدر، به خداوند سوگند، تو به سوی خداوند می روی.» سپس حضرت رضا(علیه السلام) به همه ی وکلایشان توصیه فرمودند که مطیع ابوجعفر باشند و با او مخالفت نکنند و امامت او را نزد اصحاب ثقه ی خود تصریح فرمودند. سپس گفتند: «بعد از وفاتم، او امام شماست.»

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد