۱۳۹۷/۰۲/۱۳
–
۵۶۴ بازدید
در مقاله ای از آقای جاودان مربوط به سرگذشت صدیقه طاهره (س)که بر روی سایت ایشان موجود است آمده که اگر امیر المومنین (ع) در روز سقیفه در محل سقیفه یا مسجد حاضر می شد هیچ کس توان رقابت با ایشان را نداشت. حال سوال اینجاست که چرا حضرت این کار را نکردند؟ چه کاری مهم تر از تشکیل حکومت که تبعات آن تا زمان ما هم ادامه دارد؟
جنازه مطهر پیامبر هنوز روی زمین بود که اهل سقیفه به سرعت در غیاب خانواده پیامبر(ص) تشکیل جلسه دادند وبرای جانشینی پیامبر(ص) در مدیریت اجتماعی تصمیم نادرستی گرفتند.درکتاب امام علی (ع) عقلانیت و حکومت نوشته علی اصغر عین القضاة، چنین آمده :….. آنچه به گواه تاریخ روشن است، اینکه حقّ مسلّم رهبری و خلافت مسلمانان، از آنِ امام علی علیه السلام بود که همان گونه که خود پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود: «نزدیک ترین فرد به من مرا غسل خواهد داد»،(10)مشغول غسل و کفن و دفن وی بود.
امام علی علیه السلام ، هنگام شستن پیکر پاک رسول خدا، در حالی که می گریست، فرمود: «پدر و مادرم فدای تو باد! با وفات تو رشته نبوّت وحی الهی و اخبار آسمان ها که هرگز با مرگ کسی بُریده نمی شود، قطع شد. اگر نبود که ما را به شکیبایی در برابر ناگواری دعوت فرمودی، آن چنان در فراق تو اشک می ریختم که سرچشمه اشک را می خشکاندم؛ ولی حزن و اندوه ما در این راه، پیوسته است و این اندازه در راه تو بسیار اندک است و جز این، چاره ای نیست. پدر و مادرم فدای تو باد! ما را در سرای دیگر به یاد آر و در خاطر خود، نگاه دار!».(11)
در جریان سقیفه، هر چند عدّه ای از انصار و بنی هاشم و بعضی از اصحاب دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار علی علیه السلام قرار داشتند؛ امّا نتیجه اجتماع سقیفه، قرار گرفتن ابوبکر بر منبر حضرت رسول خدا بود؛ در حالی که بنا به تصریح ایشان، خلافت، نه حقّ مهاجران بود، نه انصار؛ زیرا تنها دو ماه پیش از آن در غدیر خم، پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به عنوان جانشین و مولای مسلمانان بعد از خود، معرّفی کرده بود.
علی علیه السلام نیز خلافت را حق خود می دانست؛ امّا حرکت دین و اصل اسلام و اتّحاد و یکپارچگی و وحدت مسلمانان را برتر می دانست و لذا فرمود: «به خدا سوگند، پسر ابی قحافه، خلافت را همچون پیراهن پوشید، در صورتی که جایگاه و مقام مرا در این باره می دانست که برای خلافت، همانند قطب وسط آسیاست. سیل معارف و علوم، از من سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و کمال به من نمی رسد. پس چون چنان دیدم، جامه خلافت را رها ساختم و پهلو از آن تهی کردم و همچنان در کار خود اندیشه کردم که آیا با دست بُریده و بدون یاور، حمله کنم (حق خود را بستانم) یا بر تاریکی کور (گمراهی مردم) صبر کنم؛ آن تاریکی شدیدی که پیران سالخورده را فرتوت کند و خُردسالان را پیر نماید و مؤمن در آن رنج بَرَد تا پروردگار خود را ملاقات کند؟ دیدم که صبر کردن، سزاوارتر و به خِرَد نزدیک تر است. پس صبر کردم، امّا چه صبری؟! خار در چشمم و استخوان در گلویم بود و میراث خود را می دیدم که به تاراج رفته».(12)
امام علی علیه السلام ، هنگام شستن پیکر پاک رسول خدا، در حالی که می گریست، فرمود: «پدر و مادرم فدای تو باد! با وفات تو رشته نبوّت وحی الهی و اخبار آسمان ها که هرگز با مرگ کسی بُریده نمی شود، قطع شد. اگر نبود که ما را به شکیبایی در برابر ناگواری دعوت فرمودی، آن چنان در فراق تو اشک می ریختم که سرچشمه اشک را می خشکاندم؛ ولی حزن و اندوه ما در این راه، پیوسته است و این اندازه در راه تو بسیار اندک است و جز این، چاره ای نیست. پدر و مادرم فدای تو باد! ما را در سرای دیگر به یاد آر و در خاطر خود، نگاه دار!».(11)
در جریان سقیفه، هر چند عدّه ای از انصار و بنی هاشم و بعضی از اصحاب دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار علی علیه السلام قرار داشتند؛ امّا نتیجه اجتماع سقیفه، قرار گرفتن ابوبکر بر منبر حضرت رسول خدا بود؛ در حالی که بنا به تصریح ایشان، خلافت، نه حقّ مهاجران بود، نه انصار؛ زیرا تنها دو ماه پیش از آن در غدیر خم، پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به عنوان جانشین و مولای مسلمانان بعد از خود، معرّفی کرده بود.
علی علیه السلام نیز خلافت را حق خود می دانست؛ امّا حرکت دین و اصل اسلام و اتّحاد و یکپارچگی و وحدت مسلمانان را برتر می دانست و لذا فرمود: «به خدا سوگند، پسر ابی قحافه، خلافت را همچون پیراهن پوشید، در صورتی که جایگاه و مقام مرا در این باره می دانست که برای خلافت، همانند قطب وسط آسیاست. سیل معارف و علوم، از من سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و کمال به من نمی رسد. پس چون چنان دیدم، جامه خلافت را رها ساختم و پهلو از آن تهی کردم و همچنان در کار خود اندیشه کردم که آیا با دست بُریده و بدون یاور، حمله کنم (حق خود را بستانم) یا بر تاریکی کور (گمراهی مردم) صبر کنم؛ آن تاریکی شدیدی که پیران سالخورده را فرتوت کند و خُردسالان را پیر نماید و مؤمن در آن رنج بَرَد تا پروردگار خود را ملاقات کند؟ دیدم که صبر کردن، سزاوارتر و به خِرَد نزدیک تر است. پس صبر کردم، امّا چه صبری؟! خار در چشمم و استخوان در گلویم بود و میراث خود را می دیدم که به تاراج رفته».(12)