خانه » همه » مذهبی » شبهات وهابیت

شبهات وهابیت


شبهات وهابیت

۱۳۹۵/۰۵/۲۵


۲۶۵ بازدید

آیا برپایی مراسم جشن برای اولیا مجوز شرعی دارد؟

جشن میلاد آیا برپایی مراسم جشن برای اولیا مجوز شرعی دارد؟ باید گفت زمان و ایام به خودی خود تقدس یا مذمت ندارند؛ بلکه آنها ظرف وقوع حوادث و اتفاقاتی هستند که آن وقایع موجب تقدس یا نحوست می شود؛ ازاین‌رو روز ولادت انبیا به خاطر وجود آنها در آن ظرف زمانی، روزی مهم و مبارک است. خداوند در شأن حضرت یحیی فرمود:«وَ سَلامٌ عَلَیهِ یَومَ وُلِدَ وَیَومَ یَمُوتُ وَیَومَ یُبعَثُ حَیًّ»[1]؛ «سلام و درود بر او، آن روز که تولد یافت و آن روز که می میرد و آن روز که زنده، برانگیخته می شود»
حضرت عیسی برای روز تولد خودش گفت:
«وَالسَّلامُ عَلَیَّ یَومَ وُلِدتُ وَیَومَ أَمُوتُ وَیَومَ أُبعَثُ حَیًّ»[2]؛ «و سلام بر من در آن روز که متولد شدم، و آن روز که می میرم و آن روز که زنده، برانگیخته می شوم»
سخّاوی می گوید: «لایزال أهل الاسلام من سائر الاقطار والمدن الکبار یعملون المولد و یتصدّقون فی لیالیه بأنواع الصّدقات و یعتنون بقراءة مولده الکریم و یظهر علیهم من برکاته کلّ فضل عمیم»[3]؛ «به طور مداوم و پیوسته مسلمانان در اقصی نقاط بلاد اسلامی مراسم جشن میلاد برگزار می کردند و در شب میلاد به انواع صدقات به دیگران صدقه می دادند و به خواندن مولودی اهتمام می ورزیدند و برکات زیادی بر آنها ظاهر می گردید»
در سوره مائده می خوانیم:
«قَالَ عِیسَی ابنُ مَریَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِل عَلَینَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدًا لاَوَّلِنَا وَ آخِرِنَا وَ آیَةً مِنکَ»[4]؛
«عیسی بن مریم عرض کرد: خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده ای بر ما بفرست! تا برای اولین و آخرین ما عیدی باشد و نشانه ای از تو»
روز نزول غذای آسمانی، روز عید و مبارک است. اگر روزی که در آن غذای آسمانی نازل شد عید است و مبارک پس چرا روزی که در آن وحی الهی نازل گردید و روزی که پیامبری که رحمت برای همه جهانیان است به دنیا آمد، عید نباشد؟!
نکته دیگر آن که: پیروان دین اسلام، از دیرزمان به برپایی مراسم جشن و شادی برای بزرگداشت یاد و خاطره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می پرداختند. حسین بن محمد دیار بکری از دانشمندان اهل‌سنت در کتاب «تاریخ الخمیس» می گوید: «مسلمانان جهان، همواره در ماه ولادت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جشن می گیرند و ولیمه می دهند و در شب های آن ماه، صدقه می دهند و ابراز شادمانی می کنند و کارهای نیک و شایسته انجام می دهند و به خواندن یادنامه میلاد ایشان، اهتمام می ورزند و رحمت ها و برکت های فراگیر او بر همگان آشکار می گردد».[5] بنابراین سیره مستمره مسلمانان از صدر اسلام تاکنون برپایی مراسم جشن و بزرگداشت میلاد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است.
نکته دیگر آن که بزرگداشت میلاد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان پاکش از مصادیق تعظیم شعائرالله و اظهار مودّت و محبت به «ذی القربی» است که اجر رسالت شمرده شده است:
«قُل لاَ أَسأَلُکُم عَلَیهِ أَجرا إِلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربَی»[6]؛
«ذَلِکَ وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ»[7].

گنبد و بارگاه
چرا بر روی قبر امامان(علیهم السلام) گنبد و بارگاه می سازیم؟
قرآن کریم به مسئله بزرگداشت آثار اولیای الهی و بنای بر قبور به طور ضمنی اشاره کرده است:
الف. بنای بر قبور، تعظیم شعائر الهی
خداوند متعال در قرآن کریم امر به تعظیم شعائر الهی کرده و آن را دلیل تقوای قلوب می داند، آنجا که می فرماید:
«وَمَن یُعَظِّم شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِن تَقوَی القُلُوبِ»[8]؛
«و هر کس شعائر دین خدا را بزرگ و محترم دارد، این، صفت دل های باتقواست.»
شعائر جمع شعیره، به معنای دلیل و علامت است. شعائرالله؛ یعنی اموری که دلیل و علامت و نشانه به سوی خداست و هر کسی که می خواهد به خدا برسد با آن دلیل و نشانه می تواند به خدا برسد.
در قرآن کریم، صفا و مروه از شعائر الهی شمرده شده است:
«إِنَّ الصَّفا وَالمَروَةَ مِن شَعآئِرِ اللهِ»[9]؛
«همانا صفا و مروه از شعائر دین خداست»
و نیز شتری که برای نحر به منی برده می شود:
«وَالبُدنَ جَعَلناها لَکُم مِن شَعآئِرِ اللهِ»[10]؛
«و نحر شتران فربه را از شعائر دین خدا مقرّر گردانیدیم»
پس اگر شتری که می خواهد در کنار خانه خدا سربریده شود این احترام و جایگاه را دارد که جزو «شعائرالله» است، به طریق اولی انبیا و ائمه طاهرین جزو شعائرالله هستند و تعظیم آنها لازم و واجب است؟ آیا ساختن قبر و ضریح برای قبرها و مشاهد اهل بیت(علیهم السلام) تعظیم آنهاست؛ یا تبدیل کردن قبرهای آنها به خرابه و ویرانه ای؟! این نیست مگر از آن جهت که این امور از نشانه های دین حنیف ابراهیم(علیه السلام) است و کسانی که با حضور خود در این مکان های مقدس و انجام مناسک به تعظیم شعائر الهی می پردازند در حقیقت از پیروان حقیقی ابراهیم حنیف هستند.
بدیهی است بقیه مکان ها که به پیامبران و اولیای الهی تعلق دارد از این قاعده مستثنی نیستند. چنان که مسلمانان به نوبت می ایستند تا در محراب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نماز بخوانند و یا هر جا که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حتی توقف داشته به یادبود آن مسجد ساخته شده و مردم جهت بزرگداشت نام و یاد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به آنجا مراجعه می کنند. ازاین‌رو حفظ و صیانت آثار پیامبران و امامان(علیهم السلام) و بنای قبر و گلدسته برای آن ها نیز در راستای همین اهداف است؛ زیرا این اعمال در حقیقت تعظیم اشخاصی است که خود و سنتشان شعائر و راهنمایی به سوی خدایند. بدون شک نگه داری از آثار و قبرهای پیشوایان معصوم و جلوگیری از نابود شدن و محو گردیدن قبرهای آنها یک نوع از تعظیم شعائرالله به شمار می آید.
قرطبی در تفسیرش می گوید: «شعائر خدا عبارت است از عَلَم ها و نشانه های دین خدا؛ خصوصاً اموری که مربوط به مناسک است»[11]ازاین‌رو می بینیم مردم دنیا یک مکان خاصی را برای قبرهای بزرگانشان اختصاص داده و حفظ و نگه‌داری از آن را به منزله حفظ و نگه‌داری اندیشه ها و راه و روش آنها می دانند.[12] البته گنبد و بارگاه سازی نباید جنبه تزیینی و تجملاتی پیدا کند بلکه به مقدار حفظ هنر اسلامی و تعظیم شعائر الهی و جلب توجه احترام آمیز مردم باشد.
ب. بنای بر قبور اولیای الهی مصداق ترفیع بیوت
خداوند متعال در قرآن کریم اذن داده که خانه هایی که در آن ها یاد خدا شده، رفعت پیدا کند، آنجا که می فرماید:
«فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَن تُرفَعَ وَیُذکَرَ فِیهَا اسمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالغُدُوِّ وَ الآصالِ. رِجالٌ لاتُلهِیهِم تِجارَةٌ وَلا بَیعٌ عَن ذِکرِ اللهِ…»[13]؛
«در خانه هایی که خدا رخصت داده رفعت یابد و در آن، ذکر خدا شود و صبح و شام در آن تسبیح ذات پاک او کنند. پاک مردانی که هیچ کسب و تجارت، آنان را از یاد خدا غافل نگرداند…»
لازم به ذکر است «ترفیع بیوت» دارای دو جنبه مادی و معنوی است. چنان که حضرت ابراهیم(علیه السلام) به دستور خداوند از نظر ظاهری و جنبه مادی دیوارهای خانه خدا را بالا برد و از جهت معنوی طواف و مناسک حج را کنار کعبه احیا کرد.
«وَ إِذ یَرفَعُ إِبراهِیمُ القَواعِدَ مِنَ البَیتِ وَ إِسماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ العَلِیمُ. رَبَّنا وَ اجعَلنا مُسلِمَینِ لَکَ وَ مِن ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُب عَلَینا إِنَّکَ أَنتَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ»[14]؛
«و هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه [کعبه] را بالا می بردند، [می گفتند:] «ای پروردگار ما، از ما بپذیر که در حقیقت، تو شنوای دانایی. پروردگارا، ما را تسلیم [فرمان] خود قرار ده؛ و از نسل ما، امتی فرمانبردار خود [پدید آر]؛ و آداب دینی ما را به ما نشان ده؛ و بر ما ببخشای، که تویی توبه پذیر مهربان».
استدلال به آیه فوق متوقف بر بیان دو امر است:
سیوطی از انس بن مالک و بریده نقل کرده که: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آیه «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَن تُرفَعَ…» را قرائت نمود. شخصی جلو آمد، عرض کرد: این بیوت کدامند؟ حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بیوت انبیا. ابوبکر در این هنگام نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و خطاب به خانه علی و فاطمه(علیهما السلام) کرده و عرض کرد: ای رسول خدا! آیا این خانه از آن بیوت است که خدا و تو اراده کرده ای که تعظیم شود؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آری، از بهترین آن بیوت است»[15]علاوه بر این که بنای بر قبرهای ائمه معصومین: مصداقی از ابراز «مودّت فی القربی» است که در آیه 23 شوری بر آن تأکید شده است:
«قُل لاَ أَسأَلُکُم عَلَیهِ أَجرا إِلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربَی»
شواهد تاریخی نیز بر درستی این گونه بزرگداشت دلالت دارد، چنان که؛ روزی که اسلام انتشار یافت، قبور پیامبرانی که مدفن آنها معلوم بود دارای سقف و سایبان و قبه و بارگاه بود، قبور هاجر و اسماعیل در مسجدالحرام و دانیال در شوش و هود و صالح و یونس و ذوالکفل در عراق و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و یوسف در بیت المقدس همگی دارای بنا و بارگاه بودند. همه اینها جلوی چشم مسلمانان بود و هیچ کدام اقدام به انهدام و ویران کردن این قبرهای انبیا و صالحان ننمودند. اگر بناء بر قبرها کار حرامی می بود، هر آینه بر مسلمانان و جامعه اسلامی واجب بود که بر خراب کردن و ویران ساختن آن قبرها اقدام کنند و از تجدید بنای آن ممانعت کنند، ولی مسلمانان هرگز دستور به ویران کردن آنها ندادند بلکه همواره بر تعمیر و بازسازی آنها در طول قرن های متمادی اصرار ورزیدند. بنابراین باقی گذاردن بناها و قبّه ها بر روی قبرهایی که در منظر علما و فقهای مسلمانان بوده وعدم تخریب آن، دلیل واضحی بر جواز بناء بر قبور است.[16]به بیان دیگر «سیره مستمره مسلمین» بر ساختن بناء بر قبور، نسلی پس از نسل دیگر، خود بهترین گواه بر جواز و مشروعیت این کار است.[17]ابن تیمیه در کتاب «الصراط المستقیم» می گوید: در فتح بیت المقدس قبور انبیا دارای بناء بود و تا سال چهارصد هجری درب آنها بسته بود.[18]اگر ساخت بناء و بارگاه بر قبور شرک و حرام است، چرا تا زمان ظهور ابن تیمیه هیچ کس دستور به تحریم و تخریب نداده است؟! آیا مسلمان تر از ابن تیمیه تا آن زمان وجود نداشته است؟[19] و چرا هنگامی که عمربن الخطاب بیت المقدس را فتح کرد، دستور نداد تا قبرها و بناهای ساخته شده بر آنها را خراب و ویران کنند؟! آیا وی همراه و همسوی با مشرکین بوده است؟
علاوه بر این که حفظ آثار ملی و دینی و بزرگداشت شخصیت های بزرگ اجتماعی از اصول پذیرفته شده نزد همه اقوام و ملت هاست و نشانه هویت و پیشینه آن ملت است به ویژه اگر به تقویت جنبه های مثبت و حفظ ارزش ها کمک کند.
همچنین خداوند متعال درباره اصحاب کهف و مشورتی که درباره آن ها داشتند می فرماید:
«قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَسجِد»[20]؛
«ولی آن ها که از رازشان آگاهی یافتند [و آن را دلیلی بر رستاخیز دیدند] گفتند: ما مسجدی در کنار [مدفن] آن ها می سازیم [تا خاطره آنان فراموش نشود]».
مطابق برخی از تفاسیر این پیشنهاد از جانب موحدان بوده تا مردم به زیارت اصحاب کهف آمده و در کنار آن ها در مسجد نماز و دعا بخوانند و خداوند این پیشنهاد را نقل کرده و آن را اشکال نکرده است و لذا از تقریر آن استفاده جواز می شود.[21]

فلسفه گریه و عزاداری
چرا شیعه در سوگ اولیای الهی عزاداری و گریه می کند؟
نخست باید دانست؛ گریه در فراق یا سوگ اولیای الهی مورد تأیید قرآن مجید است. چنان که درباره حضرت یعقوب(علیه السلام) در فراق حضرت یوسف(علیه السلام) می خوانیم:
«وَ قالَ یا أَسَفی عَلی یُوسُفَ وَ ابیَضَّت عَیناهُ مِنَ الحُزنِ فَهُوَ کَظِیمٌ»[22]؛
«گفت: «ای دریغ بر یوسف!» و در حالی که اندوه خود را فرومی خورد، چشمانش از اندوه سپید شد»
بنابراین گریه بر اولیای الهی خصوصاً بر سالار شهیدان اباعبدالله الحسین(علیه السلام) موافق با عقل سلیم بوده و دارای آثار و فواید بسیاری است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1. گریه بر اهل‌بیت(علیهم السلام) خصوصاً امام حسین(علیه السلام) از مظاهر محبّت به آنان است که خداوند متعال به آن امر نموده و نیز عقل آن را تأیید می کند.
همچنین یکی از مهم ترین لوازم دوستی؛ هم‌دردی و هم‌دلی با دوستان در مواقع سوگ یا شادی آنان است.
حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند:
«یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا»[23]؛ «شیعه و پیرو ما در شادی و حزن ما شریکند».
2. اشک بر اهل‌بیت(علیهم السلام) خصوصاً امام حسین(علیه السلام) از مصادق تعظیم شعائر الهی است، زیرا با این عمل در حقیقت شعارهای آن حضرت را به پا می داریم.
3. از آنجا که در فرهنگ شیعی، عزاداری باید از سر معرفت و شناخت باشد؛ هم دردی با آن عزیزان، در واقع یادآوری فضایل، مناقب و آرمان های آنان بوده و بدین شکل، آدمی را به سمت الگوگیری و الگوپذیری از آنان سوق می دهد. فردی که با معرفت در مجالس عزاداری شرکت می کند و شناخت و عاطفه را در هم می آمیزد، انگیزه قوی در او پدیدار گشته و به دنبال پیاده کردن اوصاف و ویژگی های محبوب در وجود خویشتن است. همچنین یکی از حکمت های عزاداری، ساختن جامعه براساس الگوی ارائه شده از سوی اسلام و حفظ آرمان های امام حسین(علیه السلام) است.
4. گریه بر امام حسین(علیه السلام) در حقیقت توبه و انابه به سوی خداوند و تمام خوبی هاست، زیرا گریه بر امام حسین(علیه السلام) جهت شخصی ندارد، بلکه به این دلیل است که او فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و دارای تمام خوبی هاست که در راه احیای دین الهی مظلومانه به شهادت رسیده است. پس گریه برای چنین افرادی انابه و بازگشت و ارتباط با خوبی هاست. در روایات اسلامی آمده است: هر کس بر امام حسین(علیه السلام) گریه کند یا بگریاند یا خود را گریان نشان دهد (تباکی کند) بهشت بر او واجب می گردد، زیرا این گونه گریه با این گرایش در حقیقت توبه و انابه و رجوع به خداوند متعال است.
5. به راستی عزاداری و تعزیه یکی از عناصر و عوامل برجسته ای است تا آموزه های نظری و عملی امامان راستین، به نسل های آینده منتقل شود.
6. انسان تا به باطن خود رجوع نکرده و از آن طریق با ولیّ خدا خصوصاً امام‌حسین(علیه السلام) ارتباط پیدا نکند، دلش نمی شکند و اشکش جاری نمی گردد، پس گریه بر امام حسین(علیه السلام) در حقیقت ارتباط از راه باطن بین وجودی محدود با وجودی بی کران و نامحدود است.
7. گریه بر مظلوم، انسان را مدافع مظلوم خواهد کرد، خصوصا کسی که معصوم بوده و امام و وصیّ و جانشین صاحب شریعت باشد، که در این هنگام انسان مدافع شریعت خواهد شد. همچنین با دیدن مظلومی به فکر دفاع از او بر خواهد آمد، از همین رو می بینیم که شیعیان برای بهره برداری از این اکسیر عظیم همواره در طول تاریخ حمایتگر مظلومان بوده اند.
8. گریه بر ولیّ خدا خصوصا امام حسین(علیه السلام) آرام بخش قلب های سوخته ای است که به جهت مصائبی که بر آن حضرت(علیه السلام) وارد شده آتش از آن شعله ور شده و با این قطره های اشک مرهمی بر دل سوخته عاشقان آن حضرت خواهد بود.
9. اشک، خصوصاً برای اولیای الهی سبب رقت قلب شده و قساوت را از انسان دور می کند و زمینه را برای ورود انوار خداوند در دل انسان فراهم می سازد، زیرا اشک توجیه شده صیقل دهنده زنگار دل است.
10. اشک بر امام حسین(علیه السلام) در حقیقت مبارزه منفی و عملی با حاکمان جائر است، که با این عمل وانمود می کنند که از رفتار آنان بیزارند، همان گونه که حضرت زهرا(سلام الله علیها) بعد از وفات پدرش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و بعد از واقعه «سقیفه» گریه های فراوانی کرد، تا از جهتی به مردم بفهماند که برای چه دختر رسول خدا ناراحت است و می گرید؟ با آن که اهل‌بیت(علیهم السلام) الگوی صبر و مظهر بردباری و استقامت و شکیبایی اند.
نکته مهم آن است که عزاداری و گریه، سیره و روش پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و یاران گرامی ایشان بوده است؛ در روایت است هنگامی که ابراهیم فرزند عزیز پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت پیامبر گریه می کردند و می فرمودند: «العینُ تَدمعُ، والقلبُ یَحزن، ولانقول، الاّ ما یُرضی ربّنا، و انّا بکَ یا ابراهیم لمَحزونون»[24]؛ «چشم می گرید و دل اندوهناک می شود و ما چیزی نمی گوییم جز آنچه پروردگار ما را خشنود کند و ای ابراهیم ما در ماتم تو هر آینه اندوهناک و محزونیم»
عزاداری و گریه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بر فرزند عزیزشان ابراهیم، خود بهترین گواه بر جواز گریه و سوگواری است؛ اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در فراق ابراهیم سوگوار بودند و اشک ماتم می ریختند به طریق اولی در سوگ فرزند دلبند خود امام حسین(علیه السلام) ناراحت و محزوم می شدند.
در جریان شهادت حضرت حمزه سیدالشهداء هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از جنگ احد برگشتند، شنیدند که زنان انصار بر شهدای خود می گریند و سوگواری می کنند؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «لکنّ حمزَة لا بَواکیَ له»؛ «عمویم حمزه گریه کن ندارد»، انصار با شنیدن این سخن به زنان خود گفتند: پیش از آن که بر حمزه سیدالشهدا گریه نکردید، بر هیچ کس دیگر گریه نکنید».[25]همچنین در صحیح بخاری آمده است که حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در از دست دادن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گریه و سوگواری کردند.[26]این روایت را شیعه و سنی نقل کرده اند که امام علی(علیه السلام) فرمودند: یک روز بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدم دیدم که اشک از چشمان مبارک ایشان سرازیر است. گفتم: ای رسول خدا آیا کسی شما را به خشم آورده؟ چرا این گونه گریه می کنید؟! پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: جبرئیل نزد من بود و به من خبر داد که حسین(علیه السلام) در شط فرات کشته می شود. جبرئیل گفت: آیا می خواهی تربت او را استشمام کنی؟ گفتم آری. پس دست خود را دراز کرد مشتی از تربت او را به من داد. ازاین‌رو اشک از چشمانم جاری شد.[27]براساس این روایت، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) خود جزو گریه کنندگان و سوگواران بر اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بوده اند.
نکته شایان ذکر آن که اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) دوست داران و شیعیان خود را بر گریه بر مظلومیت و مصائب امام حسین(علیه السلام) ترغیب و تشویق می کردند.
امام رضا(علیه السلام) به پسر شبیب فرمودند: «یابن شبیب ان کنت باکیا لشی ءٍ فابکِ للحسین بن علی بن ابی طالب(علیه السلام)»[28]؛ «ای پسر شبیب اگر می خواهی بر چیزی گریه کنی، بر حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام) گریه کن». بنابراین گریه بر مصیبت ها و مظلومیت های اهل بیت(علیهم السلام) علاوه بر این که بیان گر پیوند روحی و عاطفی با آنهاست، نوعی ابراز محبت و هم دردی با ایشان است که آثار تربیتی و اخلاقی بسیاری دارد و نیز مورد سفارش اکید امامان معصوم(علیهم السلام) می باشد.
دکتر تیجانی تونسی که از جمله علمای اهل‌سنت بوده و مدت مدیدی است که شیعه شده درباره گریه بر اولیای الهی خصوصاً امام حسین(علیه السلام) می گوید: «…با دوستم به کربلا مسافرت کردیم و در آن جا به مصیبت سرورمان حسین – مانند شیعیان – پی بردم و تازه فهمیدم که حضرت حسین(علیه السلام) نمرده است و این مردم بودند که ازدحام می کردند و گرداگرد آرامگاهش پروانه وار می چرخیدند و با سوز و گدازی که نظیرش را هرگز ندیده بودم گریه می کردند و بیتابی می نمودند که گویی هم اکنون حسین(علیه السلام) به شهادت رسیده است. و سخنرانان را می شنیدم که با بازگو کردن فاجعه کربلا، احساسات مردم را برمی انگیختند و آنان را به ناله و شیون و سوگ وامی دارند و هیچ شنونده ای نمی تواند این داستان را بشنود و تحمل کند، بلکه بی اختیار از حال می رود. من هم گریستم و گریستم و آن قدر گریستم که گویی سال ها غصّه در گلویم مانده بود، و اکنون منفجر می شود.
پس از آن شیون، احساس آرامشی کردم که پیش از آن روز چنان چیزی ندیده بودم. تو گویی در صف دشمنان حسین(علیه السلام) بوده ام و اکنون در یک چشم بر هم زدن منقلب شده بودم و در گروه یاران و پیروان آن حضرت که جان خود را نثارش کردند، قرار می گرفتم. و چه جالب که در همان لحظات، سخنران، داستان حرّ را بررسی می کرد.
حرّ یکی از سران سپاه مخالف بود که به جنگ با حسین(علیه السلام) آمده بود، ولی یک باره در میدان نبرد بر خود لرزید و وقتی اصحابش از او سؤال کردند که تو را چه شده است؟ نکند که از مرگ می هراسی؟ او در پاسخ گفت: به خدا سوگند! هرگز از مرگ هراسی ندارم ولی خود را مخیّر می بینم که بهشت را برگزینم یا دوزخ را. او ناگهان اسب خود را به سوی حسین(علیه السلام) حرکت داد و به دیدار او شتافت و گریه کنان عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! آیا توبه برایم هست؟»
درست در همین لحظه بود که دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و شیون کنان خود را بر زمین افکندم، و گویا نقش حر را پیاده می کردم و از حسین(علیه السلام) می خواستم که «ای فرزند رسول خدا! آیا توبه ای برایم هست؟ یابن رسول الله! از من درگذر و مرا ببخش».
صدای واعظ چنان تأثیری در شنوندگان گذاشته بود که گریه و شیون مردم بلند شد. دوستم که صدای فریادم را شنید، با گریه مرا در بغل گرفت و معانقه کرد. همان گونه که مادری فرزندش را در بر می گیرد و تکرار می کرد: «یا حسین! یا حسین!». لحظاتی بود که در آن گریه واقعی را درک کرده بودم، و احساس می کردم اشک هایم قلبم را شست و شو می دهند و تمام بدنم را از درون تطهیر می کنند».[29]
نکته شایان ذکر این که در صحیح مسلم این حدیث آمده که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قبر مادرشان را زیارت کردند و در سوگ ایشان گریستند و صحابه را نیز به گریه درآوردند: «عن أبی هریرة قال: زار النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) قبر أمّه فبکی و أبکی مَن حوله».[30]

ذکر صلوات
صلوات بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با چه کیفیتی باید باشد؟
در دو مورد صلوات بر محمد و آل او (علیهم السلام) واجب است:
الف. در نماز
برخی علمای اهل‌سنت و همه فقهای شیعه امامیه اتفاق دارند بر این که در تشهدِ نماز اکتفا به درود فرستادن بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جایز نیست؛ بلکه واجب است که بعد از درود بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، بر آل او نیز درود فرستاده شود. احمدبن حنبل و شافعی در این باره روایت نقل کرده اند:[31]– کعب بن عجره می گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) دائماً در نمازهای خود این چنین می گفت: «اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد کما صلّیت علی ابراهیم و آل ابراهیم انّک حمید مجید».[32]– شکّی نیست که متابعت از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در نماز واجب است؛ زیرا که آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «همچنان که من نماز می خوانم، شما نیز نماز بخوانید».[33]– ابومسعود انصاری می گوید که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «من صلّی صلاة و لم یصلّ فیها علیّ و علی اهل بیتی لم تقبل منه»[34]؛ «هر کس نماز بخواند و در آن به من و اهل‌بیتم درود نفرستد، نمازش مورد قبول نیست.»
– جابر بن یزید جعفی از امام باقر(علیه السلام) و او از ابومسعود انصاری نقل می کند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «من صلّی صلاة لم یصلّ فیها علیّ و علی اهل بیتی لم تقبل منه»[35]؛ «هر گاه شخصی نمازی بخواند و در آن بر من و اهل‌بیتم درود نفرستد، نمازش مورد قبول واقع نمی شود».
ب. در غیر نماز
از روایات نیز استفاده می شود که هنگام درود فرستادن بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در غیر نماز، لازم است اهل‌بیت او را نیز در آن شریک گردانید.
ابومسعود انصاری می گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مجلس سعد بن عباده شد. بشیر بن سعد – که همان ابوالنعمان بن بشیر است – به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: امر کردید ما را که درود بر شما بفرستیم، کیفیت درود را برای ما ترسیم کنید؟
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) لحظاتی سکوت نمود که ما آرزو کردیم کاش از آن حضرت سؤال نکرده بودیم؛ آن گاه فرمود: بگویید: «اللّهم صلّ علی محمّد و علی آل محمّد کما صلّیت علی ابراهیم، و بارک علی محمّد و علی آل محمّد، کما بارکت علی ابراهیم فی العالمین انّک حمید مجید والسلام کما قد علمتم».[36]ابوسعید خدری می گوید: به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردیم: کیفیّت سلام بر تو را دانستیم، حال کیفیّت درود بر تو چگونه است؟
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بگویید: «اللّهم صلّ علی محمّد عبدک و رسولک، کما صلّیت علی ابراهیم، و بارک علی محمّد و آل محمّد، کما بارکت علی إبراهیم».[37]

لعن و سلام
چرا ما لعن می کنیم؟
نخست باید دانست؛ اصل «لعن» در قرآن وجود دارد: آن جا که می خوانیم:
«إِنَّ الَّذِینَ یُؤذُونَ الله وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ الله فِی الدُّنیا وَ الاخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُم عَذاباً مُهِین»[38]؛
«بی گمان کسانی که خدا و پیامبر او را آزار می رسانند خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابی خفت آور آماده ساخته است»
مهم آن است که معنای «لعن» را بدانیم و کسانی که سزاوار «لعن» هستند را مشخص کنیم و چگونگی و کیفیت «لعن» را نیز آشنا باشیم. تا علاوه بر این که به طور منطقی این کار را انجام می دهیم؛ احساسات و عواطف دیگران را تحریک یا جریحه دار نکنیم.
واقعیت این است که بسیاری از اهل‌سنت، علاقه مند به اهل بیت(علیهم السلام) هستند و امامان را به عنوان فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) احترام می گذارند و حتی موارد بسیاری دیده شده که از ترکمن‌صحرا و کردستان به زیارت امام رضا(علیه السلام) و حضرت معصومه(سلام الله علیها) آمده اند و علاوه بر نماز و زیارت حتی حاجت خود را گرفته اند. این‌ها اگر به بعضی افراد احترام می گذارند از جهت این است که آنها را صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می دانند و به عنوان صحابه پیامبر به آنها احترام می گذارند. اما اگر همین ها ببینند که برخی مانند یزید فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را کشته اند ناراحت می شوند و بیزاری می جویند.
اینک جهت تحلیل و بررسی این موضوع به طور مختصر مطالبی را مطرح می کنیم؛
معنای لعن:
«لعن» در لغت به معنای راندن و دور کردن است[39] و در اصطلاح به معنای دور کردن از رحمت الهی، سلب توفیق و گرفتار شدن به عذاب الهی است. [40]لعنت شدگان در قرآن:
– کتمان کنندگان حق[41].
– کشندگان و قاتلان مؤ منان[42].
– پیمان شکنان و مفسدان[43].
– آزاردهندگان خداوند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) [44].
آزار دهندگان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از سوی بسیاری از مشرکان، منافقان و حتی تازه مسلمانان بدخواه اذیت و آزار دید و این آزارها نسبت به آن حضرت و خاندان و فرزندانش حتی پس از رحلت ایشان ادامه یافت که به چند نمونه آن اشاره می شود:
1. قالَ رسولُ الله(صلی الله علیه و آله و سلم) : «فاطِمَةُ بِضعَةٌ مِنّی یُؤذینی مَا آذاهَا»[45]؛ «فاطمه پاره تن من است، مرا آزار داده آنچه او را بیازارد».
2. قالَ رسولُ الله(صلی الله علیه و آله و سلم) : «مَن آذَی عَلِیّاً فَقَد آذَانِی»[46]؛ «هر کس علی را بیازارد، همانا مرا آزرده است».
و شدیدترین آزارها و جنایات در صحنه کربلا و در روز عاشورا به وقوع پیوست. به طوری که حقانیت و مظلومیت امام حسین(علیه السلام) و خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در طول تاریخ به یادگار ماند و روسیاهی و پلیدی یزیدیان و لشکریان ابن زیاد در طول تاریخ بیش از پیش رسوا گشت.
چگونگی لعن:
باید بدانیم «لعن» غیر از «سب» و دشنام است. چنان که در قرآن مجید می خوانیم:
«وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدوًا بِغَیرِ عِلمٍ کَذَلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم ثُمَّ إِلَی رَبِّهِم مَّرجِعُهُم فَیُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُوا یَعمَلُونَ»[47]؛
«و آنهایی را که جز خدا می خوانند دشنام مدهید که آنان از روی دشمنی [و] به نادانی خدا را دشنام خواهند داد این گونه برای هر امتی کردارشان را آراستیم آنگاه بازگشت آنان به سوی پروردگارشان خواهد بود و ایشان را از آنچه انجام می دادند آگاه خواهد ساخت».
همچنین امام علی(علیه السلام) هنگامی که در جنگ صفین، لشکریانش در مقابل دشنام های لشکریان معاویه، زبان به دشنام آنان گشودند آنان را از دشنام دادن منع کردند و گفتند که: «إنی أکره لکم أن تکونوا سبّابین…»[48]؛ «من خوش ندارم شما دشنام دهنده باشید…».
ازاین‌رو لازم است از هرگونه دشنام، کلمات ناسزا و رفتارهای افراطی و توهین آمیز خودداری شود.
در ادعیه و زیارات و روایات معتبر شیعی، برخی از چهره های سیاسی مشهور، هیچ گاه به نام نفرین و لعنت نشده اند و حتی در نهج البلاغه امام علی(علیه السلام) از آنان به نام، اعتراض و شِکوه نمی کند – اگر چه معلوم است که اعتراض حضرت از چه کسانی است – بلکه بیشتر تلاش شده است تا معیار دوستی و دشمنی ارائه گردد.
رعایت این نکته، در حساسیت زدایی و حفظ اتحاد میان مسلمانان تأثیرگذار است اگر چه باید معیارها و مفاهیم را بدون کاستی و انحراف ارائه کرد تا نسل های آینده بر عمق مظلومیت شیعه و هر آنچه بر امامان معصوم(علیهم السلام) رفته است آگاهی داشته باشند.
لعنت در زبان قرآن، دوری از رحمت حضرت حق است که صفت فعل خداوند است که خواه در دنیا و خواه در آخرت، همان عذاب و عقوبت است… و لعنت سایر لعنت کنندگان درخواست دوری از رحمت خداست که اثر روانی در جامعه انسانی نیز دارد و موجب دوری و طرد شخص ملعون می شود و شخص ملعون را از حیث اجتماعی، رسوا می سازد. پس لعنت تنها نفرین و ابراز تشفی و تنفر بدان نیست بلکه اعتراض به هر آنچه ستمگری و کتمان حقیقت و… است.
از روایات متعدد به دست می آید که جریان لعن فرستادن و لعنت کردن، ریشه ای سیاسی – اجتماعی دارد.
در جوامع امروزی نیز شعار مرگ بر… که در مبارزات سیاسی – اجتماعی علیه کسانی داده می شود نیز موجب نفرت و تأثیر روانی خاص در جامعه است. اگر این اعلام نفرت توسط گروه حق و جویای حقیقت انجام شود موجب روشن گری، بیداری و توجه دادن به ابعاد سیاسی اجتماعی دین است.
خطر بنی امیه:
واقعیت این است که امام علی(علیه السلام) و خاندان رسالت، با تمام ناسپاسی ها و مظلومیت هایی که تحمل کردند؛ جهت حفظ وحدت مسلمانان، حریم ها را رعایت کردند. اما نسل ابوسفیان، آنجا که منافع و دنیاطلبی خودشان را در خطر می دیدند هیچ‌گونه حریمی را رعایت نمی کردند به همین جهت حضرت امیرالمؤ منین علی(علیه السلام) در نهج البلاغه نسبت به خطر بنی امیه هشدار می دهد و به ستمگری هایش علیه دین و مردم، خبر می دهد: «الا و ان اخوف الفتن عندی علیکم فتنه بنی امیه فانها فتنه عمیاء مظلمه…»[49]؛ «آگاه باشید همانا ترسناک ترین فتنه ها در نظر من، فتنه بنی امیه بر شماست، فتنه ای کور و ظلمانی که سلطه اش همه جا را فراگرفته و بلای آن دامن گیر همه نیکوکاران است… فتنه های بنی امیه پیاپی با چهره ای زشت و ترس آور و ظلمتی مانند تاریکی عصر جاهلیت بر شما فرود می آید».
پدیدار شدن حکومتی چون بنی امیه نتیجه رفتارهای ناشایست بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است. عدم ترویج صحیح اندیشه های دینی، عدم نشر مناسب و شایسته فرهنگ قرآنی، مشغول کردن مردم به جنگ های غیرضروری و بسنده کردن به ظاهر قرآن و بازماندن از حقیقت و ژرفای آن، منع کتابت حدیث، جلوگیری از پرسش گری و ایجاد فضای خفقان و وحشت در جامعه، خشونت ورزی و مقابله تند و سخت با مخالفان، تلاش برای حفظ حکومت و قدرت به هر نحو ممکن و ادعای تلاش در راه حفظ دین برای عوام، خانه نشین کردن علی(علیه السلام) این مبلّغ راستین اسلام و یاور بی بدیل پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و رشد جهالت و خرافات و تعصبات و بالاخص دنیاگرایی موجب شد تا مردم به حکومتی مانند معاویه و یزید تن دهند و گردن به فرمان آنان نهند.
حریم شکنی معاویه کار را به جایی رساند که حتی مورد اعتراض فرزند خلیفه اول قرار گرفت ولی او برای حفظ قدرت و سلطنت خویش، حتی احترام خلفا را رعایت نکرد.
هنگامی که محمدبن ابی بکر به حکومت منصوب گردید نامه ای به معاویه نوشت که در آن به بیان فضائل امام علی در جهاد و حلم و سبقت در اسلام و… و ذکر مطاعن و خباثت های معاویه اشاره کرد و در آن معاویه را «انت اللعین ابن اللعین» خطاب نمود.
وقتی این نامه به معاویه رسید جوابیه ای نوشت که بخشی از آن چنین است:
«هان ای پسر ابی بکر، اندیشه ی خود بنمای و اندازه و قدر خویش بشناس… این پدر تو بود که مهار سلطنت مرا زمینه سازی و اساس ملک مرا تثبت کرد. اگر آنچه با علی می کنیم درست است پدرت اول این کاره بود و اگر ستم و جور است، پدرت اصل آن بوده و ما به یاری او این کار را کرده ایم، هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وفات کرد پدر تو و فاروق او عمر، اول کسی بودند که حق وی گرفتند و مخالفت او نمودند، آنگاه او را به بیعت خود دعوت کردند و چون او تعلل کرد در صدد قتل او بر آمدند. پس تو اول پدرت را عیب جویی کن یا این حرف ها را ترک کن»[50].
بدون شک پایه گذار سبّ و دشنام به صحابه و خلفا، معاویه بن ابی سفیان است. و ده ها حدیث دیگر حاکی از این است که معاویه دشنام و لعن به حضرت علی(علیه السلام) را پایه گذاری کرد.
در صحیح مسلم آمده که معاویه به سعد بن أبی وقاص دستور داد تا امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را سبّ و دشنام دهد: «أمر معاویة بن أبی سفیان سعداً فقال ما منعک أن تسبَّ أباتراب»[51]حریز بن عثمان علی(علیه السلام) را در صبحگاهان هفتاد مرتبه و در شامگاهان نیز هفتادمرتبه لعن می کرد؛ «إنَّهُ کانَ یَلعَنُ عَلیاً فی الصَّبَاحِ سَبعینَ مَرَّةٍ و فِی العِشَاءِ سَبعِینَ مَرَّةٍ»[52]رفتار معاویه و یزید با بهترین صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و عزیزترین افراد نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ‌گونه توجیهی ندارد آنها حتی به دشنام و ناسزا اکتفا نکردند بلکه به قتل و جنایت آلوده شده اند.
خداوند متعال، کسانی که تنها کتمان حق کرده اند را سزاوار لعنت دانسته است:
«إِنَّ الَّذِینَ یَکتُمُونَ مَا أَنزَلنَا مِنَ البَیِّنَاتِ وَالهُدَی مِن بَعدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الکِتَابِ أُولَئِکَ یَلعَنُهُمُ الله وَیَلعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ»[53]؛ «کسانی که نشانه های روشن و رهنمودی را که فرو فرستاده ایم بعد از آن که آن را برای مردم در کتاب توضیح داده ایم نهفته می دارند آنان را خدا لعنت می کند و لعنت کنندگان لعنتشان می کنند».
آیا چنان افرادی که جامعه بشریت را از امام به حق محروم ساخته اند سزاوار لعن و نفرین در طول تاریخ نیستند؟!
البته باید بدعت گذاران و قاتلان را از پیروان ناآگاه جدا دانست و نسبت به دوست داران صحابه راستین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) احترام گذاشت و با سلام و سلامتی با آنها زندگی مسالمت آمیز داشت و هر چه بیشتر از فضایل اهل بیت(علیهم السلام) برای آنان گفت تا با حق و حقیقت بیش از پیش آشنا شوند.

سجده بر تربت امام حسین(علیه السلام)
فلسفه سجده بر تربت سیدالشهدا(علیه السلام) چیست؟
در این باره نخست باید دانست، سجده بر زمین، سنگ و خاک، مورد اتفاق همه مسلمانان است و تمام فرقه های اهل‌سنت نیز به درستی سجده بر زمین اعتقاد دارند. اما نسبت به درستی سجده بر فرش، پوشیدنی ها و خوردنی ها، اختلاف است.
در اینجا شایسته است روایت امام صادق(علیه السلام) درباره علت و فلسفه سجود بر خاک و زمین و بطلان سجود بر پوشیدنی ها و خوردنی ها بیان شود.
هشام بن حکم می گوید: از امام صادق(علیه السلام) درباره آنچه سجده بر آنها صحیح است و آنچه سجده بر آن صحیح نیست پرسیدم، حضرت(علیه السلام) فرمودند: «سجده تنها باید بر زمین و آنچه زمین می رویاند – به جز خوردنی ها و پوشیدنی ها – انجام گیرد». گفتم: فدایت گردم علت و دلیل آن چیست؟
حضرت صادق(علیه السلام) فرمودند: «لانّ السجود هو الخضوع لله عزوجلّ فلا ینبغی أن یکون علی ما یُؤکل و یُلبَس، لأَنّ أبناء الدّنیا عبیدُ ما یأکلون و یلبسون، والساجد فی سجوده فی عبادة الله عزّ و جلّ فلا ینبعی أن یضعَ جبهته فی سجوده علی معبود أبناء الدنیا الّذین اغترّوا بغرورها والسجود علی الارض أفضل لانّه أبلغُ فی التواضع و الخضوع لله عزوجلّ»[54]؛ «سجده، خضوع و کرنش بر خداوند عزوجل است، پس شایسته نیست بر خوردنی ها و پوشیدنی ها صورت پذیرد؛ زیرا دنیاپرستان، بندگان خوردنی ها و پوشیدنی ها هستند، در حالی که سجده کننده به هنگام سجده در حال پرستش خداوند عزوجلّ است، پس سزاوار نیست پیشانی خود را بر آنچه معبود دنیاپرستان است – کسانی که فریب دنیا را خورده اند – قرار دهد. سجده نمودن بر زمین، بالاتر و برتر است؛ زیرا با فروتنی و خضوع در برابر خداوند عزوجلّ تناسب و سازگاری بیشتری دارد»
درباره سجده بر زمین روایت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که مورد اتفاق شیعیان و اهل‌سنت است، نقل می کنیم: «جُعلت لی الارضُ مسجدا و طهورا»[55]؛ «زمین برای من، سجده گاه و مایه پاکیزگی قرار داده شده است»
از این روایت به خوبی استفاده می شود؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خاک و زمین را به عنوان سجده گاه و جهت تیمم استفاده می کردند و در این باره تمامی شیعیان و اهل‌سنت اتفاق نظر دارند. نسبت به دیگر موارد اگر اختلاف نظر هست، عقل داوری می کند که به مورد اتفاق نظر، عمل شود.
اما در خصوص برتری تربت امام حسین(علیه السلام)، علامه امینی می فرماید:
«این امر بر دو اصل اساسی استوار است:
الف. آن که شیعه امامیه در صدد آن است که برای خود تربت و مهری پاک به همراه داشته باشد تا بر آن سجده نماید.
ب. برخی از مکان ها بر بعضی دیگر برتری دارد، لذا آثار و برکاتی بر آن مترتب است؛ به همین دلیل کعبه و حرم، حکم خاصی به خود گرفته است. از جمله سرزمین هایی که بر سایر بقاع برتری پیدا کرده و دارای آثار و برکاتی خاص است محلی است که بدن شریف سیدالشهدا(علیه السلام) را در خود جای داده است. همان بقعه ای که امام علی(علیه السلام) قبل از شهادت امام حسین(علیه السلام) قبضه ای از خاک آن را برداشت و استشمام کرد و چنان گریست که زمین از اشک های حضرتش مرطوب گشت.
سپس فرمود: از این سرزمین هفتاد هزار نفر محشور شده و بدون حساب وارد بهشت می گردند[56]. آیا سجده بر چنین تربتی مطلوبیّت و قداست ندارد و سبب تقرّب به خداوند متعال نمی گردد؟ آیا سزاوار نیست که انسان بر تربتی سجده کند که در آن نشانه های توحید و شهادت در راه معبود است؟ تربتی که در صورت توجه خاص به حقیقت آن حالت رقّت قلب در انسان ایجاد شده و انسان را به سوی خداوند نزدیک می کند…»[57].
استاد عباس محمود عقاد – نویسنده مصری – در مورد سرزمین کربلا می نویسد: «سرزمین کربلا حرمی است که مسلمانان برای عبرت و یادآوری به زیارت آن می آیند و غیرمسلمین برای مشاهده و بازدید، ولی اگر بنا باشد که حقّ این سرزمین ادا شود باید آن را زیارت گاه هر انسانی قرار داد که برای نوع خود نصیبی از قداست و بهره ای از فضیلت قائل است، زیرا ما به یاد نداریم که قطعه ای از زمین به مانند کربلا این چنین دارای فضیلت و منقبت باشد و این نیست مگر به جهت آن که این سرزمین با اسم کربلا و منزلگاه حسین(علیه السلام) مقرون و عجین شده است»[58]نکته شایان ذکر آن که تربت امام حسین(علیه السلام) مورد توجه و اهتمام پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت ایشان بوده است. این حدیث را شیعه و سنی نقل کرده اند که: امام علی(علیه السلام) فرمودند: روزی نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رفتم در حالی که اشک از چشمان مبارک ایشان جاری بود؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: الان جبرئیل نزد من بود و به من خبر داد که حسین(علیه السلام) کشته خواهد شد. جبرئیل به من گفت: آیا می خواهی تربت و خاک او را به تو نشان دهم تا آن را استشمام کنی؟ گفتم: بله؛ «فمدّ یَدَه فقبَضَ قبضةً من تراب»[59]؛ «جبرئیل(علیه السلام) دست خود را دراز کرد و مشتی از خاک را برداشت و به من داد» ازاین‌رو دیگر ناخودآگاه اشک چشمم جاری است.
این روایت را دانشمندان اهل‌سنت از جمله شمس الدین ذهبی در کتاب خود «سیر اعلام النبلاء» ذکر کرده است.
مرحوم علامه مجلسی روایت را به این مضمون در بحارالانوار از انس بن مالک نقل می کند: «جبرئیل به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: امت تو فرزندت حسین(علیه السلام) را خواهد کشت. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با شگفتی فرمودند: امت من فرزندم را می کشند؟! جبرئیل فرمود: آری. اگر بخواهی آن تربت و خاکی که حسین(علیه السلام) بر روی آن کشته خواهد شد را به تو نشان دهم. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: آری. سپس جبرئیل خاک و تربتی قرمز رنگ و خوشبو را به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نشان داد و گفت: اگر این خاک به خون تازه تبدیل شد، این علامت کشته شدن فرزندت حسین(علیه السلام) است.»[60]جریان نشان دادن تربت امام حسین(علیه السلام) به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) توسط جبرائیل، و این که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را استشمام نمودند، بوسیدند و گریستند، در منابع معتبر و به طور فراوان ذکر شده است. بنابراین این هدیه ارزشمندی که حضرت جبرئیل برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند و ایشان آن را بوییدند و گریستند و احترام کردند، نزد ما نیز ارزشمند است و ما به پیروی از سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن تربت پاک را ارزشمند و مقدس می دانیم و چرا بر تربتی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را بوییدند و بوسیدند و بر آن گریه کردند سجده نکنیم.[61]نکته دیگر آن که پیشوایان معصوم ما در رفتار و سخن خویش عنایت و توجه ویژه ای به تربت امام حسین(علیه السلام) و سجده بر آن داشتند.
مرحوم شیخ حرّ عاملی در کتاب «وسائل الشیعه» بابی را گشوده اند تحت عنوان باب «استحباب السجود علی تربة الحسین(علیه السلام)» و روایات معصومین(علیهم السلام) در فضیلت و استحباب سجده بر تربت امام حسین(علیه السلام) را ذکر کرده اند که در ذیل به چند نمونه اشاره می شود:
1. امام صادق(علیه السلام) یک دستمال زرد رنگی داشتند که در آن تربت ابی عبدالله الحسین(علیه السلام) را نگه می داشتند و هرگاه وقت نماز می رسید، آن تربت را بر روی سجاده خود قرار می دادند و بر آن سجده می کردند و سپس می فرمودند: «إن السّجود علی تربة أبی عبدالله(علیه السلام) یَخرُق الحُجُب السّبع»[62]؛ «به درستی که سجده کردن بر تربت امام حسین(علیه السلام) حجاب های هفتگانه را پاره می کند و از میان برمی دارد».
2. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «السجود علی طین قبر الحسین(علیه السلام) ینوّر الی الارضین السّبعة و من کانت معه سُبحة من طین قبر الحسین(علیه السلام) کتب مسبّحا و إن لم یسبّح بها»[63]؛ «سجده کردن بر خاک قبر امام حسین(علیه السلام) زمین های هفتگانه را منور و روشن می کند و هر کس همراه او تسبیحی از قبر امام حسین(علیه السلام) باشد، جزو تسبیح کنندگان نوشته می شود، اگرچه با آن، تسبیح و ذکر نمی گوید»

نام گذاری «عبد» و «غلام»
آیا نام گذاری «غلام حسین» یا «عبدالرسول» یا «عبدالزهرا» صحیح است؟ مگر نباید همه بنده خدا باشیم؟
در این باره باید دانست، در قرآن مجید، از غلامان به عنوان «عبد» یاد شده است:
«وَ أَنکِحُوا الاَیامی مِنکُم وَ الصّالِحِینَ مِن عِبادِکُم وَ إِمائِکُم»[64]؛ «بی همسران خود و غلامان و کنیزان درست‌کارتان را همسر دهید»
«عبد» به معنای در اختیار بودن و اطاعت کردن از مولاست و به معنای شرک نیست. هدف از نام گذاری فرزندان به صورت «عبدالنبی» یا «عبدالحسین» نیز تشبیه آنان به بندگان است و در حقیقت اشاره به رمز اطاعت است، یعنی همان طور که بندگان از مولای خود اطاعت می کنند صاحب این نام نیز پیرو و ارادتمند پیامبر و یا سالار شهیدان است و از آنها اطاعت می کند.
در لغت عرب یکی از معانی «عبد»، مطیع بودن است[65] و مسلمانان به حکم آیه: «أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاَمرِ مِنکُم»[66]؛ در حقیقت مطیعان خدا و پیامبر و صاحبان امرند. لذا کاربرد لفظ «عبدالنبی» یا «غلام حسین» به عنوان ارادتمند آن بزرگواران و اطاعت کننده از آنان، اشکالی ندارد بلکه نشان دهنده شدت محبت و پیروی می باشد.
نکته شایان ذکر آن که در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اسم های این چنینی وجود داشته است و ثابت نشده که پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نام آنها را به خاطر شرک بودن تغییر دهد.
برخی از نام ها که در کتاب «الاصابة» ابن حجر عسقلانی آمده است: عبدرضا (ابو مکنف)، عبدشمس بن الحرث، عبد عمرو بن عبدجبل الکلبی، عبد عوف الحرث، عبد قیس بن لای، عبدالمطلب بن ربیعه، عبد یزیدبن هاشم، عبد یالیل بن عمرو، عبدالجد بن عبدالعزیز، عبد خیربن یزید.

نامگذاری ها
چرا اهل بیت(علیهم السلام) نام برخی از فرزندان خود را به نام های خلفا، نام گذاری کرده اند؟ آیا این کار دلیل بر رابطه خوب و دوستانه میان اهل بیت(علیهم السلام) و خلفا نیست؟!
برخی خواستند از این نکته استفاده کنند که، امام علی(علیه السلام) نام فرزندان خود را «عثمان» یا «عُمر» یا «ابوبکر» نهاده و این نشانگر رابطه دوستانه میان امام علی(علیه السلام) و خلفا بوده است و هیچ گونه تنش و مخالفتی بین آنها وجود نداشته است. در پاسخ به این توهم نادرست به چند نکته اشاره می شود:
1. نام ها واژگانی هستند که در انحصار هیچ‌کس یا گروهی خاص قرار ندارند، بلکه این نام ها در میان عرب شایع و رایج بوده است و بسیاری از مردم، قبل و بعد از خلفا، از این نام های مشهور عربی استفاده می کرده اند. چه بسیارند در میان صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که نامشان «عمر» یا «عثمان» بوده است.[67] بنابراین این اسم ها اختصاص به خلفا نداشته و در انحصار هیچ کس نبوده است. چنان که نام یکی از سفیران و نایبان حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) «عثمان» بوده است.
2. این که انسان نام کسی را برروی فرزندش بگذارد، ملازمه ای با دوست داشتن آن فرد ندارد، مگر این که نام گذار تصریح کند که من به خاطر عشق و محبتی که به فلان کس دارم، نام او را برای فرزندم انتخاب کرده ام.
انگیزه و هدف در نام گذاری همیشه محبت و دوست داشتن نیست، زیرا گاهی هدف از نامگذاری به نام فردی خاص به خاطر دفع ضرر و آسیب ها و ایمن شدن از شرّ و زیان اوست، یا گاهی نام گذاری به انگیزه به دست آوردن پاره ای از امتیازات و منافع است.[68] ازاین‌رو انگیزه و هدف در نام گذاری نقش مهمی دارد.
3. چه کسی گفته که امیرمؤ منان علی(علیه السلام) نام فرزندان خود را به خاطر دوستی با خلفا، به نام آنها نام گذاری کرده است؟! امیرالمؤ منین علی(علیه السلام) خود درباره سبب نام گذاری فرزندشان به «عثمان» می گویند: «إنّما سمیته بأسم أخی عثمان بن مظعون»[69]؛ «من نام او را به نام برادرم عثمان بن مظعون نهادم».
عثمان بن مظعون صحابی جلیل القدری است که محبوبیت ویژه ای نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤ منان داشت، ایشان در سال های نخست هجرت از دنیا رفت و نخستین فردی است که در قبرستان بقیع دفن گردید. بنابراین امام(علیه السلام) به خاطر علاقه شدیدی که به عثمان بن مظعون داشت نام فرزندش را عثمان گذارد. همچنین چه دلیلی وجود دارد که امام(علیه السلام) به خاطر محبتش به عمربن الخطاب نام فرزندش را «عمر» نهاده؟! شاید امام علی(علیه السلام) فرزندش را به خاطر محبتی که به «عمر بن أبی سلمه» داشته، به این نام گذاشته است.
عمر بن ابی سلمه فرزند خوانده پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که در جنگ جمل در رکاب امیرمؤ منان می جنگید و کارگزار امام علی(علیه السلام) در بحرین و فارس بود. وی از افراد مورد اطمینان و محبوب علی(علیه السلام) بود.[70]در مورد نام «ابوبکر»، باید گفت که برخی مانند ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبین تصریح می کنند که نام «ابوبکر بن علی بن ابی الطالب» شناخته شده نیست و علی(علیه السلام) فرزندی به نام ابوبکر نداشته است. برخی می گویند «ابوبکر» کنیه «محمد اصغر» فرزند امام علی(علیه السلام) یا کنیه «عبدالله» فرزند دیگر امام(علیه السلام) بوده است.[71]4. رویه ای در دوران خلفا شکل گرفت که در برخی از شرایط، آنان به اجبار نام فرزندان را تعیین می کردند؛ ابن حجر عسقلانی از دانشمندان و بزرگان اهل‌سنت تصریح می کند که خلیفه دوم، خود نام فرزند امیرمؤ منان علی(علیه السلام) را «عمر» نهاد و بعدها این نام جا افتاد.[72]5. این پرسش مطرح است که چرا خلفا نام فرزندانشان را علی، حسن، حسین، فاطمه و زهرا نگذاشتند، آیا مسیر محبت و الفت جاده ای یک طرفه است؟! طبیعی است حسن رابطه دو سویه قابل دفاع است.
اما متأسفانه در تاریخ می بینیم که عکس این مطلب اتفاق افتاد، اهل‌بیت(علیهم السلام) هیچ مشکلی با نام گذاری فرزندانشان نداشتند، ولی دشمنان اهل‌بیت(علیهم السلام) یعنی بنی امیه و به ویژه معاویه با نام «علی» هم دشمنی و کینه داشت، ازاین‌رو دستور داد هر کس که نامش «علی» است، سهمش از بیت المال قطع شود یا دستور به کشتن او می داد؛ لذا در شرح حال «علی بن رباح» آمده است: «کانت بنو أمیه إذا سمعوا بمولودٍ إسمه علی قتلوه»[73]؛ «بنی امیه هرگاه می شنیدند فرزندی به دنیا آمده و نامش «علی» است، او را می کشتند».
6. اگر کسی می خواهد از رابطه امیرمؤ منان علی(علیه السلام) با خلفا آگاهی یابد، تنها کافی است که به خطبه شقشقیه (خطبه 3 نهج البلاغه) مراجعه نماید تا از انتقادات شدید حضرت نسبت به غصب خلافت و حق پایمال شده ایشان، اطلاع یابد.

ازدواج موقت
آیا متعه و ازدواج موقت در قرآن و یا زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشته است؟
متعه یک نوع پیوند زناشویی مشروع است همانند ازدواج دائم، با این تفاوت که متعه به صورت ازدواج موقت است؛ ازاین‌رو متعه یکی از مصادیق «أزواجهم» در این آیه شریفه است:
«وَ الَّذِینَ هُم لِفُرُوجِهِم حافِظُونَ. إِلاّ عَلی أَزواجِهِم أَو ما مَلَکَت أَیمانُهُم»[74]؛
«کسانی که پاکدامنند مگر در مورد همسرانشان یا کنیزانی که به دست آورده اند».
متأسفانه برخی از وهابی ها «متعه» و ازدواج موقت را به معنای زنا و فحشا می دانند و شیعه را متهم به زنا می کنند، در حالی که در کتاب های تفسیری و حدیثی خودشان احکام و شرایطی برای متعه بیان شده که آن را از زنا متمایز می کند، در ذیل به شرایط و احکام متعه اشاره می شود:
1. تعیین اجرت یا مهریه.
2. تعیین وقت و زمان.
3. صیغه عقدی که مشتمل بر ایجاب و قبول است.
4. جدا شدن به وسیله سپری شدن زمان عقد یا این که مرد، مدت خود را بذل کند و ببخشد.
5. عدّه نگه داشتن زن پس از متعه (زنی که دارای عادت ماهانه است باید یک دوره عدّه نگه دارد و زنی که عادت ماهانه ندارد چهل و پنج روز باید عدّه نگه دارد).[75]6. ارث نبردن زن.
7. اگر فرزندی به دنیا بیاید، فرزند مشروع است و از پدر خود ارث می برد و نفقه فرزندان بر عهده پدر است.
8. ازدواج با دختر باکره نیاز به اذن و اجازه ولی او دارد و بدون اذن ولی عقد باطل است.[76]مفسران بزرگ اهل‌سنت مانند ابن کثیر دمشقی، امام قرطبی و سیوطی و فخر رازی در تفاسیر خود ذیل آیه 24 سوره نساء، شرایط و احکام مذکور را برای متعه ذکر کرده اند.[77]اگر انسان منصفی این شروط و احکام را با زنا و فحشا مقایسه کند، خواهد فهمید که به هیچ عنوان این دو عمل با هم قابل مقایسه نیستند، هرگز در زنا و فحشا، عدّه نگه داشتن و صیغه عقد و تعیین وقت و سایر احکام وجود ندارد، در حالی که رعایت این احکام در ازدواج موقت الزامی است.
نکته دوم آن که ازدواج موقت و متعه مشروعیت خود را از قرآن کریم گرفته است؛ آیه 24 سوره مبارکه نساء می فرماید:
«فَمَا استَمتَعتُم بِهِ مِنهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً»؛
«زنانی را که متعه کرده اید، مهرشان را به عنوان فریضه ای به آنان بدهید».
شیعه و سنی بر این باورند که این آیه درباره ازدواج موقت و نکاح متعه نازل گردیده است؛ هفده تفسیر مهم از تفاسیر اهل‌سنت تصریح به نزول آیه در مورد متعه دارند.[78]جالب آن که برخی از مفسران مانند طبری و ابن کثیر و دیگران از ابن عباس و أبی بن کعب و سعید بن جبیر و سدی نقل می کنند که آنها آیه را بدین گونه تلاوت می کردند: «فما استمتعتم به منهنّ إلی أجلٍ مسمّی»[79]، قید «إلی أجلٍ مسمّی» خود بهترین گواه برای آن است که آیه شریفه درباره متعه و ازدواج موقت نازل گردیده است.
ابن کثیر دمشقی که تفسیرش در میان وهابیت جایگاه برجسته و ممتازی دارد، در ذیل آیه 24 نساء می گوید: «به عموم این آیه بر نکاح متعه استدلال شده است و بدون شک، متعه در آغاز اسلام مشروع و حلال بوده سپس حکم آن نسخ شده است. البته ابن عباس و گروهی از صحابه پیامبر قایل به مباح بودن متعه در حالت ضرورت و اضطرار بوده اند و این روایتی است که احمد بن حنبل نقل کرده است»[80]آری، متعه در آغاز اسلام مشروع بوده است ولی هیچ دلیل معتبری بر نسخ شدن آن توسط پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نداریم.
سیوطی در کتاب تاریخ الخلفاء تصریح می کند که نخستین کسی که متعه را حرام کرد، خلیفه دوم عمربن الخطاب بود، «هو (عمر) اوّل مَن حرَّم المتعة».[81]همچنین در صحیح مسلم از جابربن عبدالله انصاری این گونه روایت شده است: «عن جابر بن عبدالله قال: کنّا نستمتع بالقبضة مِنَ التمّر و الدّقیق الأیامَ علی عهد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و أبی بکر حتی نهی عنه عُمر فی شأن عمر و بن حریث»[82].
«جابر بن عبدالله گفت: ما در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و زمان ابوبکر متعه انجام می دادیم در مقابل یک مشت خرما و آرد تا این که عمر بن الخطاب متعه را در قضیه عمروبن حریث، حرام کرد».
آری عمر بن الخطاب در آن خطبه ای که برای مردم خواند، چنین گفت: «متعتان کانتا علی عهدِ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و أنا أنهی عنهما و أعاقبُ علیهما متعة النساء و متعة الحج»[83]؛ «دو متعه بود (متعه حج و متعه نساء) که در عهد رسول خدا مباح و حلال بود ولی من از آن دو نهی می کنم و هر کس آن را انجام دهد او را مجازات می کنم، یکی متعه زنان و یکی متعه حج است».
ازاین‌رو یحیی بن أکثم از مردی در بصره پرسید: در جواز «متعه» به چه کسی اقتدا کرده ای؟ آن مرد گفت: به عمر بن الخطاب. گفت: چگونه به وی اقتدا کردی در حالی که عمر شدیدترین و سخت گیرترین مردم نسبت به متعه بود. آن مرد گفت: در خبر صحیح آمده که عمربن الخطاب بر فراز منبر رفت و گفت: خدا و رسولش دو متعه را بر شما حلال کرد (متعه نساء و متعه حج) و من این دو متعه را بر شما حرام می کنم و هر کس آن را انجام داد او را مجازات می کنم. ما شهادت عمر بر حلال بودن آن دو متعه را قبول کردیم ولی تحریم آن دو را از وی نپذیرفتیم[84]. یعنی خود خلیفه دوم در این خطبه اش تصریح می کند که متعه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حلال بوده و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را تحریم نکردند و من حلال خدا را حرام می شمارم!!
امام علی(علیه السلام) درباره عملکرد نادرست خلیفه دوم می فرمایند: «لو لا أنّ عمر رضی الله عنه نهی عن المتعه ما زنی إلاّ شقی»[85]؛ «اگر عمر بن خطاب از انجام متعه نهی نمی کرد، جز انسان شقاوتمند مرتکب زنا نمی شد».
نکته شایان ذکر آن که بسیاری از صحابه گران قدر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) معتقد به جواز و حلال بودن متعه، پس از رحلت ایشان بوده اند.
علامه امینی در کتاب گرانسنگ «الغدیر» نام بیست نفر از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که معتقد به جواز و حلیت متعه بوده اند را ذکر می کند[86] و این خود بهترین گواه بر عدم نسخ متعه می باشد.
ابن حزم آندلسی که از طرفداران تفکر اُموی است و فرد متعصبی است، درباره صحابه ای که پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) معتقد به جواز و مباح بودن متعه بوده اند، می گوید: «هر آینه پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) گروهی از سلف صالح از صحابه بر حلال بودن و جواز متعه ثابت قدم ماندند، از صحابه افرادی همچون: اسماء دختر ابوبکر صدیق، جابربن عبدالله انصاری، ابن‌مسعود، ابن عباس، معاویة بن ابی سفیان، عمرو بن حُریث، ابوسعید خدری، سلمه بن امیه بن خلف، معبد بن أمیه بن خلف. و از تابعین افرادی همچون: طاووس، عطاء، سعید بن جبیر و سایر فقهای مکه معتقد به حلال بودن و جواز متعه پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده اند».[87]نکته مهم دیگر درباره متعه این است که ازدواج موقت همراه با شرایط و زمینه های آن، یک راه کار منطقی و خردپذیر برای حل پاره ای از مشکلات و آسیب های اجتماعی است.
جالب آن که کسانی که حلال خداوند را حرام نمودند، یا امور ناپسند دیگری مثل جهاد نکاح را جایگزین آن کرده اند و یا ازدواج موقت را با شکل و قالب دیگری پذیرفته اند. اهل‌سنت ازدواجی دارند به نام «الزواج بِنیّة الطّلاق» که حقیقت آن در واقع همان ازدواج موقت و متعه است ولی از نام بردن آن امتناع می ورزند[88].
امام نووی بزرگ شارح صحیح مسلم، در شرح خود این گونه می آورد: «اگر مردی با زنی ازدواج کند و صیغه عقد را به طور مطلق بخواند – قید نکند که عقد او دایم یا موقت است – و نیت این مرد آن باشد که مدّت معینی با این زن زندگی کند و بعد از او جدا شود، غالب فقهای اهل‌سنت بر این باورند که این نکاح صحیح و حلال است».
در میان بزرگان اهل‌سنت، کسانی بوده اند که خود ازدواج موقت انجام می داده اند؛ به عنوان نمونه، راغب اصفهانی در کتاب «محاضرات الأدباء» نقل می کند که «عبدالله بن زبیر» فرزند متعه بوده است، هنگامی که زبیر، اسماء دختر ابوبکر را متعه نمود، حاصل این ازدواج موقت «عبدالله بن زبیر» بود.[89] پی نوشت ها:
[1]. مریم، آیه 15.
[2]. همان، آیه 33.
[3]. السیرة الحلبیة، ج 1، ص 83.
[4]. مائده، آیه 114.
[5]. تاریخ الخمیس، دیار بکری، ج 1، ص 223.
[6]. شوری، آیه 23.
[7]. حج، آیه 32.
[8]. حج، آیه 32.
[9]. بقره، آیه 158.
[10]. حج، آیه 36.
[11]. تفسیر قرطبی، ج 12، ص 56.
[12]. الوهابیّة فی المیزان، سبحانی، ص 61.
[13]. نور 24، آیات 36و37.
[14]. بقره، آیه 127 و 128.
[15]. درّ المنثور، سیوطی، ج 5، ص 50.
[16]. الوهابیة فی المیزان، ص 68.
[17]. همان، ص 288.
[18]. کشف الارتیاب، ص 306.
[19]. برای اطلاع بیشتر به کتاب طبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 360 تا 503 مراجعه شود.
[20]. کهف، آیه 21.
[21]. ر.ک: کشف الارتیاب، سید محسن امین، ص 293 به بعد.
[22]. یوسف، آیه 84.
[23]. بحارالانوار، ج 44، ص 287.
[24]. سنن ابی داود، ج 3، ص 193، ح 3126، باب فی البکاء علی المیت؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 506، ح1589، کتاب الجنائز.
[25]. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 507، کتاب الجنائز.
[26]. صحیح بخاری، ج 4، ص 1619، ح 4193، باب مرضی النبی و وفاته.
[27]. مجمع الزوائد، هیثمی، ج 9، ص 301.
[28]. سفینة البحار، ج 1، ص 362.
[29]. آنگاه هدایت شدم، ص 96-98.
[30]. صحیح مسلم، باب إستأذان النبی(صلی الله علیه و آله و سلم)، ج 2، 671، حدیث 976.
[31]. المجموع، ج 3، ص 465 ؛ فتح العزیز، ح 3، ص 503 ؛ الشرح الکبیر، ج 1، ص 616 و…
[32]. صحیح مسلم، ج 1، ص 350.
[33]. صحیح بخاری، ج 1، ص 162 ؛ سنن دارمی، ج 1، ص 286.
[34]. سنن دارقطنی، ج 1، ص 355.
[35]. همان.
[36]. صحیح مسلم، ج 1، ص 350، ح 65، کتاب الصلاة.
[37]. صحیح بخاری، ج 3، ص 119، کتاب التفسیر، تفسیر سورة الاحزاب.
[38]. احزاب، آیه 57.
[39]. مفردات راغب، ص 741.
[40]. تفسیر تسنیم، جوادی آملی، ج 5، ص 461.
[41]. بقره، آیه 159.
[42]. نساء، آیه 93.
[43]. رعد، آیه 25.
[44]. احزاب، آیه 57.
[45]. صحیح مسلم، ج 7، ص 141، باب فضائل فاطمه ؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 210، باب مناقب قرابة الرسول ؛ مسند احمد حنبل، ج 4، ص5 ؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 360.
[46]. مسند احمد حنبل، ج 3، ص 483 ؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 365 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص121 ؛ الاصابه، ج 4، ص 534 ؛ اسدالغابه، ج 4، ص 114.
[47]. انعام، آیه 108.
[48]. نهج البلاغه، خ 206.
[49]. نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خ 93، ص 123.
[50]. نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 189.
[51]. صحیح مسلم، ج 4 / 1870، باب من فضایل علی بن أبی طالب(علیه السلام)، حدیث 2404.
[52]. تهذیب التهذیب، ج 2، ص 207.
[53]. بقره، آیه 159.
[54]. بحارالانوار، مجلسی، ج 82، ص 147.
[55]. صحیح بخاری، ج 1، کتاب الصلاة، ص 91.
[56]. المعجم الکبیر، ج 3، ص 111، ح 2825.
[57]. السجود علی التربة الحسینیة عند الشیعة الامامیه، ص 69-87.
[58]. ابوالشهدا، ص 145.
[59]. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 3، ص 288 و 289.
[60]. بحارالانوار، مجلسی، ج 44، ص 299.
[61]. میزان الحق، جعفر مرتضی عاملی، ج 1، ص 263.
[62]. وسائل الشیعه، حر عاملی، ج 3، ص 608.
[63]. همان، ج 3، ص 607 و 608.
[64]. نور، آیه 32.
[65]. لسان العرب، ج 9، ص 12.
[66]. نساء، آیه 59.
[67]. ر.ک: الأصابة فی معرفة الصحابه؛ أسدالغابه؛ الأستیعاب؛ ذیل واژه «عمر» و «عثمان».
[68]. میزان الحق، ج1، ص 66.
[69]. بحارالانوار، ج 31، ص 307 ؛ مقاتل الطّالبین، ص 89.
[70]. الأستیعاب، ج 3، ص 1159.
[71]. میزان الحق، ج 1، ص 69.
[72]. تهذیب التهذیب، ج 7، ص 427؛ میزان الحق، ج 1، ص 68.
[73]. تهذیب التهذیب، ج 7، ص 272؛ تهذیب الکمال، ج 3، ص 266.
[74]. مؤ منون 23، آیات 5-6.
[75]. وسایل الشیعه، ج 14، ص473.
[76]. وسایل الشیعه، ج 14، ص 458.
[77]. تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 486؛ الجامع لأحکام القرآن، قرطبی، ج 6، ص 214؛ الدرّ المنثور، سیوطی، ج2، ص 484؛ التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج 5، ص 52 و 51.
[78]. از جمله این تفاسیر: صحیح بخاری کتاب التفسیر، صحیح مسلم (کتاب الحج)، مسند احمد، تفسیر طبری تفسیر فخر رازی، تفسیر قرطبی، تفسیر بغوی، تفسیر کشاف، تفسیر ابن کثیر، تفسیر خازن، تفسیر ابی السعود، تفسیر الدرّ المنثور سیوطی، تفسیر ابی حیان، تفسیر بیضاوی، احکام القرآن جصّاص و… .
[79]. تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 486.
[80]. همان.
[81]. تاریخ الخلفاء، سیوطی ص 144.
[82]. صحیح مسلم، ج 2، ص 1023، کتاب النکاح، باب نکاح المتعة، حدیث 16.
[83]. السنن الکبری، بیهقی، ج 10، ص 490، کتاب النکاح، حدیث شماره 14506.
[84]. محاضرات الاُدباء، راغب اصفهانی، ج 2، ص 235.
[85]. تفسیر الطبری، ج 8، ص 178؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 486، التفسیر الکبیر، ج 5، ص 52.
[86]. الغدیر، ج 6، ص 313.
[87]. المحلی، ابن حزم، ج11، ص 169، کتاب النکاح، مسئله 1858.
[88]. شرح صحیح مسلم، باب نکاح المتعه، ج 5 / 76.
[89]. مادر عبدالله بن زبیر به او گفت: «ما ولدتک الاّ فی المتعة» محاضرات الأدباء، ج2، ص

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد