>ابتدا مناسب است مطالبی در مورد اقسام محالات و معجزه عرض شود.
محال دو گونه است: یا محال عقلی است یا محال عادی . و محال عقلی نیز خود بر دو گونه است یا ذاتی است یا غیر ذاتی. اصل و اساس محال ذاتی ، محال بودن اجتماع و ارتفاع دو نقیض است . یعنی اینکه دو نقیض ـ با هشت شرط آن ــ در یک موضوع جمع شوند یا هر دو باهم از یک موضوع برداشته شوند ، ذاتاً محال است. و نقیض هر چیزی رفع آن چیز است. برای مثال نقیض انسان ، لا انسان (غیر انسان) و نقیض وجود ، لاوجود است. بنا بر این ، اینکه اجتماع و ارتفاع دو نقیض ــ با شرایط هشتگانه آن ــ محال است ، بدیهی ترین قضایا و ریشه تمام علوم است. به نحوی که انکار آن مساوی با انکار همه چیز است. بلکه از انکار آن اثبات آن لازم می آید. چون اگر کسی گفت :«اجتماع و ارتفاع نقیضین محال نیست.» معنایش این است که نقیض این قضیّه نیز همراه با خود آن می تواند درست باشد. و نقیض این قضیه این است که:« اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است.» و اگر این قضیّه درست است پس قضیّه اوّل نادرست است.
برخی محالات ذاتی دیگر عبارتند از:
1. تقدّم شیء بر خودش ذاتاً محال است. یعنی محال است چیزی قبل از آنکه وجود داشته باشد ، وجود داشته باشد.
2. تسلسل علل ذاتاً محال است.
3. دور علل محال است.
4. محال است جزء یک چیز از کلّ آن بزرگتر باشد.
5. اجتماع ضدّین محال است. و…
امّا محال عقلی غیر ذاتی آن است که تحقق آن به خودی خود محال نیست ؛ بلکه از آن جهت که مستلزم یک محال عقلی ذاتی است محال شده است. برای مثال ، وجود دو خدا از آن جهت محال است که مستلزم تناقض است. یا کمال محض نبودن خدا از آن جهت محال است که مستلزم تناقض است. با این بیان حتّی می توان غیر از محال بودن اجتماع و ارتفاع نقیضین ، همه محالات ذاتی دیگر را ــ که در بالا شمرده شدند ــ محال عقلی غیر ذاتی شمرد . چون همه آنها گرچه محال بودنشان بدیهی است ولی بازگشت همه آنها به استحاله تناقض است.
امّا محال عادی آن است که نه ذاتاً محال باشد و نه تحقق آن مستلزم یک محال ذاتی باشد ؛ بلکه عادتاً یعنی در روال طبیعی عالم و با با توجّه به قواعد طبیعی تحقق آن محال می نماید. برای مثال ، اینکه انسانی در هنگام تولّد بال داشته باشد و بتواند پرواز کند. عقلاً محال نیست ؛ یعنی نه خودش تناقض است و نه منجرّ به تناقض می شود ؛ لکن از نظر قوانین طبیعی که تا به حال شناخته شده اند ، این امراتفاق نمی افتد. امّا اگر کسی بتواند به قوانینی برتر از قوانین عالم مادّه دست پیدا کند ، مثلاً از قوانین عالم ملکوت کمک بگیرد ، می تواند چنین امری را تحقق بخشد. یا اینکه یک انسان عادی بودن استفاده از هیچ وسیله ای بتواند جسمی سنگین را در عرض چند دقیقه یا در کمتر از یک ثانیه از یمن تا فلسطین حمل کند عادتاً محال است ؛ چون این عمل انرژی بسیار فراوانی را طلب می کند ؛ که تهیّه چنین انرژی عظیمی بدون وسیله عادتاً محال است ؛ ولی عقلاً محال نیست. یعنی نه خود این عمل ، تناقض است و نه منجرّ به تناقض می شود. اگر کسی از قدرت ملائک استفاده کند می تواند این کار را انجام دهد. بنا بر این ، اگر انسانی بتواند این کار را در یک چشم به هم زدن انجام دهد معلوم می شود که با عالم ملائک در ارتباط بوده و صاحب اسم اعظم است. لذا حضرت سلیمان (ع) برای اینکه به اطرافیانش بفهماند که جانشین او چه کسی است فرمود: « … اى بزرگان! کدام یک از شما تخت او (تخت ملکه سباء) را براى من مى آورد پیش از آنکه به حال تسلیم نزد من آیند . عفریتى از جنّ گفت: من آن را نزد تو مى آورم پیش از آنکه از مجلست برخیزى و من نسبت به این امر، توانا و امینم. امّا کسى که دانشى از کتاب(آسمانى) داشت(آصف ابن برخیا)گفت: پیش از آنکه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد. … »
تبدیل نمودن مجسّمه گلی یک پرنده ، توسط حضرت عیسی (ع) ، به یک پرنده زنده نیز عقلاً محال نبود. یعنی از تبدیل شدن مجسمه به پرندهتناقضی پیش نمی آید ؛ بلکه این عمل از راه عادی غیر ممکن است ؛ ولی اگر کسی از قدرتی ملکوتی برخوردار باشد برای او چنین کاری ممکن است. تبدیل شدن خاک به پرنده میلیاردها سال است که در زمین رخ می دهد. همه موجودات زنده از خاک پدید می آیند. چون سلولهای بدن موجودات از مواد غذایی درست می شود ؛ و سلسله زنجیره غذایی در نهایت به گیاهان می رسد. و گیاهان مواد سلولهای خود را از خاک می گیرند. بنا بر این همه موجودات زنده ، با واسطه یا بی واسطه ، از خاک پدید می آیند. پس اصل تبدیل شدن خاک به یک پرنده محال نیست. کاری که حضرت عیسی (ع) در هنگام پرنده نمودن خاک انجام می دهد این است که به اذن خدا ، از قوانین عالم مثال که بالاتر از عالم مادّه و علّت عالم مادّه است ، استفاده نموده تبدیل شدن خاک به پرنده را سرعت می بخشد. همانطور که جناب آصف ابن برخیا ، وزیر حضرت سلیمان (ع) تخت ملکه سباء را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین آورد. اگر کسی بخواهد بدون استفاده از وسیله ای تختی را از یمن به فلسطین ببرد کار ممکنی است ولی ماهها طول می کشد ؛ جناب برخیا همین کار ممکن را با سرعتی بالا انجام داد. بنا بر این ، در معجزه کار غیر ممکن انجام نمی شود بلکه کاری انجام می شود که افراد عادی و غیر مرتبط به خدا قادر به انجام آن نیستند.
انبیاء (ع) ادّعا دارند که با خدا و با ملائک الهی و با عوالم غیب در ارتباطند. و عقل حکم می کند که اگر کسی با خدا و ملائک و عوالم غیب در ارتباط باشد می تواند با استفاده از قدرت الهی و قوانین عوالم غیب اموری را انجام دهد که از راه قوانین عالم مادّه انجام آنها ممکن نیست. لذا انبیاء(ع) با انجام معجزه می خواهند اثبات کنند که با عوالم غیب در ارتباطند. البته معجزه باید به گونه ای باشد که جز نبی و امام توانایی انجام آن را نداشته باشد. چرا که بعضی کارهای غیر عادی را از راه سحر و ارتباط با جنّ و امثال آنها نیز می توان انجام داد. لذا اگر کسی در عرض چند دقیقه جسم سنگینی را از کشوی به کشور دیگر ببرد ، معجزه نکرده است. چون این کار از عهده جنّها هم بر می آید. ولی اگر در یک چشم به هم زدن این کار انجام دهد معجزه است.
حال می پردازیم به تک تک پرسشها:
1. آیا خدا می تواند خود را نابود؟
گفته شد که خدا وجود محض و واجب الوجود است ؛ لذا عدم بردار نیست. چون هر چیزی که بتوان برای او فرض عدم نمود یقیناً وجود محض نیست بلکه ماهیّت است. یعنی فرض موجودی که نابودی برای او قابل فرض باشد ، فرض موجودی غیر از خداست. پس معنی سوال فوق این است که: آیا خدایی که عدم بردار نیست ، عدم بردار است؟ و روشن است که « عدم بردار بودن» با «عدم بردار نبودن» متناقضند.
2. آیا خدا می تواند خدایی دیگر را بیافریند؟
آفریده شدن ، یعنی معلول بودن ؛ و هر معلولی ، ممکن الوجود است. و لازمه خدا بودن ، واجب الوجود بودن است . لذا لازمه سوال فوق این است که یک موجود در عین این که واجب الوجود است و علّت ندارد ، ممکن الوجود بوده و علّت داشته باشد. و روشن است که «علّت داشتن» و «علّت نداشتن» نقیض یکدیگرند. و اجتماع نقیضین محال ذاتی است.
3. آیا خدا می تواند دایره ای خلق کند که گرد نباشد؟
معنی این سوال این است که آیا خدا می تواند دایره ای خلق کند که دایره نباشد؟ چون گرد بودن داخل در تعریف یعنی عین دایره بودن است. تعریف دایره این است: دایره شکلی منحنی است که فاصله تمام نقاط روی آن از یک نقطه ی ثابت ، یکسان است. بنا بر این ، دایره غیر گرد ، یعنی دایره ای که دایره و منحنی نیست. و تناقض این امر روشن است.
4. آیا خدا می تواند موجودی قادرتر از خود را خلق کند؟
قادر بودن خدا به این معنی است که او بالفعل مبداء موجودات است و علّتی مافوق او نیست. پس اگر قادری فوق خدا باشد لازمه اش این است که علّتی فوق خدا موجود باشد. ولی از آن جهت که این موجود قادرتر از خدا ، مخلوق خداست ، معلول اوست. و رتبه وجودی هر معلولی پایین تر از رتبه وجودی علّتش است . پس لازمه سوال فوق این است که یک موجود ، در آن واحد ، هم بالاتر از خدا باشد هم پایین تر از خدا. و بالا و پایین ضدّ همند و اجتماع ضدّین محال است ؛ چرا که منجر به اجتماع نقیضین می شود.
این سوالات که قرنهاست در زبان مردم کوچه و بازار می چرخد ، در نزد اهل دانش ارزشی ندارد ؛ و در کتب علمی عمیق از این گونه مباحث سخنی به میان نمی آید . چرا که این سوالات در واقع بر یک اصل استوارند ، و آن جایز دانستن اجتماع نقیضین است. و اگر کسی اجتماع نقیضین را جایز بداند سر از سفسطه در می آورد. استحاله اجتماع نقیضین اساس تمام اندیشه های بشری و اذن دخول تمام علوم است.
محال دو گونه است: یا محال عقلی است یا محال عادی . و محال عقلی نیز خود بر دو گونه است یا ذاتی است یا غیر ذاتی. اصل و اساس محال ذاتی ، محال بودن اجتماع و ارتفاع دو نقیض است . یعنی اینکه دو نقیض ـ با هشت شرط آن ــ در یک موضوع جمع شوند یا هر دو باهم از یک موضوع برداشته شوند ، ذاتاً محال است. و نقیض هر چیزی رفع آن چیز است. برای مثال نقیض انسان ، لا انسان (غیر انسان) و نقیض وجود ، لاوجود است. بنا بر این ، اینکه اجتماع و ارتفاع دو نقیض ــ با شرایط هشتگانه آن ــ محال است ، بدیهی ترین قضایا و ریشه تمام علوم است. به نحوی که انکار آن مساوی با انکار همه چیز است. بلکه از انکار آن اثبات آن لازم می آید. چون اگر کسی گفت :«اجتماع و ارتفاع نقیضین محال نیست.» معنایش این است که نقیض این قضیّه نیز همراه با خود آن می تواند درست باشد. و نقیض این قضیه این است که:« اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است.» و اگر این قضیّه درست است پس قضیّه اوّل نادرست است.
برخی محالات ذاتی دیگر عبارتند از:
1. تقدّم شیء بر خودش ذاتاً محال است. یعنی محال است چیزی قبل از آنکه وجود داشته باشد ، وجود داشته باشد.
2. تسلسل علل ذاتاً محال است.
3. دور علل محال است.
4. محال است جزء یک چیز از کلّ آن بزرگتر باشد.
5. اجتماع ضدّین محال است. و…
امّا محال عقلی غیر ذاتی آن است که تحقق آن به خودی خود محال نیست ؛ بلکه از آن جهت که مستلزم یک محال عقلی ذاتی است محال شده است. برای مثال ، وجود دو خدا از آن جهت محال است که مستلزم تناقض است. یا کمال محض نبودن خدا از آن جهت محال است که مستلزم تناقض است. با این بیان حتّی می توان غیر از محال بودن اجتماع و ارتفاع نقیضین ، همه محالات ذاتی دیگر را ــ که در بالا شمرده شدند ــ محال عقلی غیر ذاتی شمرد . چون همه آنها گرچه محال بودنشان بدیهی است ولی بازگشت همه آنها به استحاله تناقض است.
امّا محال عادی آن است که نه ذاتاً محال باشد و نه تحقق آن مستلزم یک محال ذاتی باشد ؛ بلکه عادتاً یعنی در روال طبیعی عالم و با با توجّه به قواعد طبیعی تحقق آن محال می نماید. برای مثال ، اینکه انسانی در هنگام تولّد بال داشته باشد و بتواند پرواز کند. عقلاً محال نیست ؛ یعنی نه خودش تناقض است و نه منجرّ به تناقض می شود ؛ لکن از نظر قوانین طبیعی که تا به حال شناخته شده اند ، این امراتفاق نمی افتد. امّا اگر کسی بتواند به قوانینی برتر از قوانین عالم مادّه دست پیدا کند ، مثلاً از قوانین عالم ملکوت کمک بگیرد ، می تواند چنین امری را تحقق بخشد. یا اینکه یک انسان عادی بودن استفاده از هیچ وسیله ای بتواند جسمی سنگین را در عرض چند دقیقه یا در کمتر از یک ثانیه از یمن تا فلسطین حمل کند عادتاً محال است ؛ چون این عمل انرژی بسیار فراوانی را طلب می کند ؛ که تهیّه چنین انرژی عظیمی بدون وسیله عادتاً محال است ؛ ولی عقلاً محال نیست. یعنی نه خود این عمل ، تناقض است و نه منجرّ به تناقض می شود. اگر کسی از قدرت ملائک استفاده کند می تواند این کار را انجام دهد. بنا بر این ، اگر انسانی بتواند این کار را در یک چشم به هم زدن انجام دهد معلوم می شود که با عالم ملائک در ارتباط بوده و صاحب اسم اعظم است. لذا حضرت سلیمان (ع) برای اینکه به اطرافیانش بفهماند که جانشین او چه کسی است فرمود: « … اى بزرگان! کدام یک از شما تخت او (تخت ملکه سباء) را براى من مى آورد پیش از آنکه به حال تسلیم نزد من آیند . عفریتى از جنّ گفت: من آن را نزد تو مى آورم پیش از آنکه از مجلست برخیزى و من نسبت به این امر، توانا و امینم. امّا کسى که دانشى از کتاب(آسمانى) داشت(آصف ابن برخیا)گفت: پیش از آنکه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد. … »
تبدیل نمودن مجسّمه گلی یک پرنده ، توسط حضرت عیسی (ع) ، به یک پرنده زنده نیز عقلاً محال نبود. یعنی از تبدیل شدن مجسمه به پرندهتناقضی پیش نمی آید ؛ بلکه این عمل از راه عادی غیر ممکن است ؛ ولی اگر کسی از قدرتی ملکوتی برخوردار باشد برای او چنین کاری ممکن است. تبدیل شدن خاک به پرنده میلیاردها سال است که در زمین رخ می دهد. همه موجودات زنده از خاک پدید می آیند. چون سلولهای بدن موجودات از مواد غذایی درست می شود ؛ و سلسله زنجیره غذایی در نهایت به گیاهان می رسد. و گیاهان مواد سلولهای خود را از خاک می گیرند. بنا بر این همه موجودات زنده ، با واسطه یا بی واسطه ، از خاک پدید می آیند. پس اصل تبدیل شدن خاک به یک پرنده محال نیست. کاری که حضرت عیسی (ع) در هنگام پرنده نمودن خاک انجام می دهد این است که به اذن خدا ، از قوانین عالم مثال که بالاتر از عالم مادّه و علّت عالم مادّه است ، استفاده نموده تبدیل شدن خاک به پرنده را سرعت می بخشد. همانطور که جناب آصف ابن برخیا ، وزیر حضرت سلیمان (ع) تخت ملکه سباء را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین آورد. اگر کسی بخواهد بدون استفاده از وسیله ای تختی را از یمن به فلسطین ببرد کار ممکنی است ولی ماهها طول می کشد ؛ جناب برخیا همین کار ممکن را با سرعتی بالا انجام داد. بنا بر این ، در معجزه کار غیر ممکن انجام نمی شود بلکه کاری انجام می شود که افراد عادی و غیر مرتبط به خدا قادر به انجام آن نیستند.
انبیاء (ع) ادّعا دارند که با خدا و با ملائک الهی و با عوالم غیب در ارتباطند. و عقل حکم می کند که اگر کسی با خدا و ملائک و عوالم غیب در ارتباط باشد می تواند با استفاده از قدرت الهی و قوانین عوالم غیب اموری را انجام دهد که از راه قوانین عالم مادّه انجام آنها ممکن نیست. لذا انبیاء(ع) با انجام معجزه می خواهند اثبات کنند که با عوالم غیب در ارتباطند. البته معجزه باید به گونه ای باشد که جز نبی و امام توانایی انجام آن را نداشته باشد. چرا که بعضی کارهای غیر عادی را از راه سحر و ارتباط با جنّ و امثال آنها نیز می توان انجام داد. لذا اگر کسی در عرض چند دقیقه جسم سنگینی را از کشوی به کشور دیگر ببرد ، معجزه نکرده است. چون این کار از عهده جنّها هم بر می آید. ولی اگر در یک چشم به هم زدن این کار انجام دهد معجزه است.
حال می پردازیم به تک تک پرسشها:
1. آیا خدا می تواند خود را نابود؟
گفته شد که خدا وجود محض و واجب الوجود است ؛ لذا عدم بردار نیست. چون هر چیزی که بتوان برای او فرض عدم نمود یقیناً وجود محض نیست بلکه ماهیّت است. یعنی فرض موجودی که نابودی برای او قابل فرض باشد ، فرض موجودی غیر از خداست. پس معنی سوال فوق این است که: آیا خدایی که عدم بردار نیست ، عدم بردار است؟ و روشن است که « عدم بردار بودن» با «عدم بردار نبودن» متناقضند.
2. آیا خدا می تواند خدایی دیگر را بیافریند؟
آفریده شدن ، یعنی معلول بودن ؛ و هر معلولی ، ممکن الوجود است. و لازمه خدا بودن ، واجب الوجود بودن است . لذا لازمه سوال فوق این است که یک موجود در عین این که واجب الوجود است و علّت ندارد ، ممکن الوجود بوده و علّت داشته باشد. و روشن است که «علّت داشتن» و «علّت نداشتن» نقیض یکدیگرند. و اجتماع نقیضین محال ذاتی است.
3. آیا خدا می تواند دایره ای خلق کند که گرد نباشد؟
معنی این سوال این است که آیا خدا می تواند دایره ای خلق کند که دایره نباشد؟ چون گرد بودن داخل در تعریف یعنی عین دایره بودن است. تعریف دایره این است: دایره شکلی منحنی است که فاصله تمام نقاط روی آن از یک نقطه ی ثابت ، یکسان است. بنا بر این ، دایره غیر گرد ، یعنی دایره ای که دایره و منحنی نیست. و تناقض این امر روشن است.
4. آیا خدا می تواند موجودی قادرتر از خود را خلق کند؟
قادر بودن خدا به این معنی است که او بالفعل مبداء موجودات است و علّتی مافوق او نیست. پس اگر قادری فوق خدا باشد لازمه اش این است که علّتی فوق خدا موجود باشد. ولی از آن جهت که این موجود قادرتر از خدا ، مخلوق خداست ، معلول اوست. و رتبه وجودی هر معلولی پایین تر از رتبه وجودی علّتش است . پس لازمه سوال فوق این است که یک موجود ، در آن واحد ، هم بالاتر از خدا باشد هم پایین تر از خدا. و بالا و پایین ضدّ همند و اجتماع ضدّین محال است ؛ چرا که منجر به اجتماع نقیضین می شود.
این سوالات که قرنهاست در زبان مردم کوچه و بازار می چرخد ، در نزد اهل دانش ارزشی ندارد ؛ و در کتب علمی عمیق از این گونه مباحث سخنی به میان نمی آید . چرا که این سوالات در واقع بر یک اصل استوارند ، و آن جایز دانستن اجتماع نقیضین است. و اگر کسی اجتماع نقیضین را جایز بداند سر از سفسطه در می آورد. استحاله اجتماع نقیضین اساس تمام اندیشه های بشری و اذن دخول تمام علوم است.