۱۳۹۶/۱۰/۰۶
–
۲۸۰۵ بازدید
با توجّه به اینکه خداوند نامحدود است، آیا ما می توانیم صفات نامحدود او را درک کنیم؟
متکلمان به این پرسش، پاسخ های گوناگونی داده اند، اما از آنجا که سخن علامه طباطبایی در این میان، نظری کامل و متقن است، به تحلیل دیدگاه ایشان در پاسخ دهی به این پرسش اساسی، اکتفا می کنیم:
«عقل بشری، قادر است اوصاف خداوند را دریافته و علاوه بر درک آن، به بررسی آن نیز بپردازد؛ زیرا اگر عقل ما چیزهایی از قبیل علم، قدرت، حیات و… را برای خدای تعالی اثبات می کند، یا موجودات را مستند به وی می داند و یا صفات فعلی – از قبیل رحمت، مغفرت، رزق و انعام، هدایت و غیر آن – را برای او قائل می شود؛ همه از این جهت است که در خود، نمونه ای از آن کمالات را سراغ دارد. نیز از آنجا که معطی کمال، محال است که فاقد آن کمال باشد؛ وجود چنین اوصاف کمالیه ای در مخلوقات، نشانه آن است که مبدأ و منشأ اصلی موجودات (خداوند)، دارای آن کمالات است. در عین حال ادعا نمی کنیم که عقل به کنه ذات و صفات خداوند احاطه دارد؛ بلکه اعتراف می کنیم آنچه را که ما با عقل خود، برای او اثبات و توصیف می کنیم، غیر از آن است که در خدای تعالی است؛ مثلا علمی که ما برای خدا اثبات و او را بدان توصیف می کنیم -از آنجایی که ما خود محدود هستیم – محدود است؛ در حالی که خدای متعال بزرگ تر و برتر از آن است که حدی، او را در خود محدود سازد. این مفاهیم، آینه های محدودی است که نمی تواند وجود بی کران پروردگار را منعکس سازد. اما این امر، باعث نمی شود که تشخیص عقل را در این باره معتبر ندانیم. عقل ما قادر به ادراک صفات هست؛ ولی به اندازه و حد توانایی عقل بشر. انسان در شناخت خداوند سبحان، مثل کسی است که دو دست خویش را به آب دریا نزدیک کند و بخواهد از آن بنوشد؛ او فقط می خواهد خود را سیراب سازد و ابداً مقدار برایش مطرح نیست و نمی تواند بیشتر از اندازه دو دستش از دریا آب بردارد».[ سیدمحمدحسین طباطبایی، مجموعه رسائل، ص 227.]
به عبارت دیگر؛ ما به اندازه فهم و عقل خود، اوصاف خداوند را می فهمیم؛ اما برای آنکه این مفاهیم نسبت به خداوند متعال، معانی حقیقی و برتر از فهم ما داشته باشد؛ از صفات سلبی استفاده کرده، کمبود فهم خود را نسبت به اوصاف الهی جبران می کنیم به طوری که وقتی می گوییم: خدا عالم، قادر و حیّ است هم زمان اضافه می کنیم: خداوند در وصف نمی گنجد و بزرگ تر از آن است که در چهاردیواری اوصاف و محدودیت فهم ما، محصور گردد[ المیزان، ج 8، ص 57 و ج 6، ص 102 – 100؛ مجموعه رسائل، صص 224 – 226؛ اصول فلسفه وروش رئالیسم، ج 5، ص 125 و….]، در نتیجه از یک سو خداوندرا به صفت علیم و رحیم و… ستایش و تحمید می کنیم و هم زمان علم و رحمت خداوند را از هرگونه محدودیت و نقص منزه و تسبیح می کنیم و از نتیجه «تحمید» به اضافه «تسبیح» از جهت اعتقادی «توحید» حاصل می آید.
اهمیت این روش آن گاه آشکار می شود که گروهی از اشاعره صفات خدا را از راه تشبیه به انسان دانسته اند و فقط مسیر «تحمید» را رفته اند و گروهی از معتزله راه شناخت صفات خدا را بسته دانسته اند و فقط مسیر تسبیح را طی کرده اند ولی امامیه از مسیر تحمید و تسبیح بهره مندند و به توحید راه یافته اند.
نتیجه آنکه: ما از صفات خدا، همان معانی را می فهمیم که از صفات انسان در می یابیم و چنان که عقل قادر است آن صفات را در مورد انسان درک کند، در باب صفات خداوند متعال نیز قادر به چنین درکی است. منتها به دلیل تفاوت درجه در مصداق میان انسان و خداوند، شائبه نقص در صفات الهی، به وجود می آید که ما به کمک صفات سلبی، این شبهه را از بین می بریم. بدین وسیله با کمک از صفات ایجابی و سلبی، علاوه بر آنکه دگرگونی در مفهوم ایجاد نمی کنیم؛ بلکه آن را به مصداق حقیقی و واقعی رهنمون می سازیم و می گوییم: خداوند موجود است؛ ولی نه وجودی مانند مخلوقات؛ خدا علم دارد، اما نه مثل علم موجودات؛ قدرت دارد، نه از این قدرت ها؛ حیات دارد، نه از این حیات ها و….[ نگا: اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، صص 105 – 110.]
«عقل بشری، قادر است اوصاف خداوند را دریافته و علاوه بر درک آن، به بررسی آن نیز بپردازد؛ زیرا اگر عقل ما چیزهایی از قبیل علم، قدرت، حیات و… را برای خدای تعالی اثبات می کند، یا موجودات را مستند به وی می داند و یا صفات فعلی – از قبیل رحمت، مغفرت، رزق و انعام، هدایت و غیر آن – را برای او قائل می شود؛ همه از این جهت است که در خود، نمونه ای از آن کمالات را سراغ دارد. نیز از آنجا که معطی کمال، محال است که فاقد آن کمال باشد؛ وجود چنین اوصاف کمالیه ای در مخلوقات، نشانه آن است که مبدأ و منشأ اصلی موجودات (خداوند)، دارای آن کمالات است. در عین حال ادعا نمی کنیم که عقل به کنه ذات و صفات خداوند احاطه دارد؛ بلکه اعتراف می کنیم آنچه را که ما با عقل خود، برای او اثبات و توصیف می کنیم، غیر از آن است که در خدای تعالی است؛ مثلا علمی که ما برای خدا اثبات و او را بدان توصیف می کنیم -از آنجایی که ما خود محدود هستیم – محدود است؛ در حالی که خدای متعال بزرگ تر و برتر از آن است که حدی، او را در خود محدود سازد. این مفاهیم، آینه های محدودی است که نمی تواند وجود بی کران پروردگار را منعکس سازد. اما این امر، باعث نمی شود که تشخیص عقل را در این باره معتبر ندانیم. عقل ما قادر به ادراک صفات هست؛ ولی به اندازه و حد توانایی عقل بشر. انسان در شناخت خداوند سبحان، مثل کسی است که دو دست خویش را به آب دریا نزدیک کند و بخواهد از آن بنوشد؛ او فقط می خواهد خود را سیراب سازد و ابداً مقدار برایش مطرح نیست و نمی تواند بیشتر از اندازه دو دستش از دریا آب بردارد».[ سیدمحمدحسین طباطبایی، مجموعه رسائل، ص 227.]
به عبارت دیگر؛ ما به اندازه فهم و عقل خود، اوصاف خداوند را می فهمیم؛ اما برای آنکه این مفاهیم نسبت به خداوند متعال، معانی حقیقی و برتر از فهم ما داشته باشد؛ از صفات سلبی استفاده کرده، کمبود فهم خود را نسبت به اوصاف الهی جبران می کنیم به طوری که وقتی می گوییم: خدا عالم، قادر و حیّ است هم زمان اضافه می کنیم: خداوند در وصف نمی گنجد و بزرگ تر از آن است که در چهاردیواری اوصاف و محدودیت فهم ما، محصور گردد[ المیزان، ج 8، ص 57 و ج 6، ص 102 – 100؛ مجموعه رسائل، صص 224 – 226؛ اصول فلسفه وروش رئالیسم، ج 5، ص 125 و….]، در نتیجه از یک سو خداوندرا به صفت علیم و رحیم و… ستایش و تحمید می کنیم و هم زمان علم و رحمت خداوند را از هرگونه محدودیت و نقص منزه و تسبیح می کنیم و از نتیجه «تحمید» به اضافه «تسبیح» از جهت اعتقادی «توحید» حاصل می آید.
اهمیت این روش آن گاه آشکار می شود که گروهی از اشاعره صفات خدا را از راه تشبیه به انسان دانسته اند و فقط مسیر «تحمید» را رفته اند و گروهی از معتزله راه شناخت صفات خدا را بسته دانسته اند و فقط مسیر تسبیح را طی کرده اند ولی امامیه از مسیر تحمید و تسبیح بهره مندند و به توحید راه یافته اند.
نتیجه آنکه: ما از صفات خدا، همان معانی را می فهمیم که از صفات انسان در می یابیم و چنان که عقل قادر است آن صفات را در مورد انسان درک کند، در باب صفات خداوند متعال نیز قادر به چنین درکی است. منتها به دلیل تفاوت درجه در مصداق میان انسان و خداوند، شائبه نقص در صفات الهی، به وجود می آید که ما به کمک صفات سلبی، این شبهه را از بین می بریم. بدین وسیله با کمک از صفات ایجابی و سلبی، علاوه بر آنکه دگرگونی در مفهوم ایجاد نمی کنیم؛ بلکه آن را به مصداق حقیقی و واقعی رهنمون می سازیم و می گوییم: خداوند موجود است؛ ولی نه وجودی مانند مخلوقات؛ خدا علم دارد، اما نه مثل علم موجودات؛ قدرت دارد، نه از این قدرت ها؛ حیات دارد، نه از این حیات ها و….[ نگا: اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، صص 105 – 110.]