۱۳۹۶/۰۲/۰۴
–
۴۷۹ بازدید
غرض از ارسال رسولان این است که مردم به آنها اعتماد کنند تا او بتواند پیام خدا را به آنها برساند. لذا اگر خدا کسی را به نبوّت مبعوث کند که عقلاً قابل اعتماد نیست، نقض غرض است. برای اینکه این اعتماد حاصل شود، خدای متعال، انبیاء را از افراد شناخته شده و خوش سابقه انتخاب می کند. لذا در قرآن کریم بارها این مضمون آمده که ما انبیاء را از میان خودتان انتخاب کردیم؛ طوری که آنها را مثل فرزندان خودتان می شناسید.
غرض از ارسال رسولان این است که مردم به آنها اعتماد کنند تا او بتواند پیام خدا را به آنها برساند. لذا اگر خدا کسی را به نبوّت مبعوث کند که عقلاً قابل اعتماد نیست، نقض غرض است. برای اینکه این اعتماد حاصل شود، خدای متعال، انبیاء را از افراد شناخته شده و خوش سابقه انتخاب می کند. لذا در قرآن کریم بارها این مضمون آمده که ما انبیاء را از میان خودتان انتخاب کردیم؛ طوری که آنها را مثل فرزندان خودتان می شناسید.
خدای متعال، یوسف(ع) را از کودکی به مصر می فرستد، تا مردم مصر، از کودکی با او آشنا شوند و ببینند که او کودکی عادی ندارد. او واقعاً هم کودکی عادی نداشته و به فراوانی از او کرامات دیده می شد. در جریان زلیخا، اتّهامی به یوسف(ع) بسته شد که می توانست برای او سابقه ی بد محسوب شود؛ لذا خدای متعال نوزادی را به سخن گفتن واداشت تا بر پاکی یوسف(ع) شهادت دهد؛ با اینکه در آن هنگام، هنوز به نبوّت مبعوث نشده بود. خدا این کار را کرد تا کسی بعداً نتواند به ایشان اتّهام بد سابقه بودن بزند. همچنین وقتی هم که پادشاه مصر می خواهد یوسف(ع) را از زندان آزاد کند، یوسف(ع) قبول نمی کند و شرط می کند که باید ابتدا جریان زنان مصر و بی گناهی من روشن شود. چرا چنین درخواستی می کند؟ چون نبی نباید بد سابقه باشد.
باز موسی(ع) را در کاخ فرعون می فرستد تا همواره جلوی چشم فرعون و اطرافیانش باشد و خودشان ببینند که این کودک، عادی نیست و مشاهده کنند که او اهل گناه نیست.
تولّد عیسی(ع) را هم ویژه قرار داد تا گواهی باشد بر اینکه او فردی عادی نیست. لکن همان جریان تولّدش می توانست بعداً بهانه شود تا مردم ـ معاذ الله ـ او را حرامزاده بدانند. لذا خدای متعال، در همان کودکی، زبان عیسی(ع) را باز کرد و خود آن حضرت، به نحوه معجزه، شهادت داد بر پاکی مادرش و نبوّت خودش. جالب است که عیسی(ع) در همان روز نخست تولّدش خود را پیامبر می نامد در حالی که دهها سال بعد، به نبوّت مبعوث می شود. این نشان می دهد که انبیاء، از هنگام تولّد، پیامبرند اگر چه سالها بعد، به نبوّت مبعوث شوند.
ولادت رسول الله(ص) هم عادی نبوده و همراه با معجزات فراوانی بوده است. از نوزادی و کودکی آن حضرت هم دائماً معجزات دیده می شد و عظمت و بزرگی ایشان، برای اهل مکّه، مثل روز روشن بود؛ و درستکاری ایشان چنان چشم گیر بود که اهل مکّه، ایشان را «محمّد امین» صدا می کردند.
با این که انبیاء از کودکی در بین قومشان سابقه ی درخشان داشته اند، و مردم با اینکه از کودکی انبیاء خبر داشتند و هیچ گناهی از کودکی آنها سراغ نداشتند، بلکه از کودکی آنها هم بزرگواری و کرامت و معجزات دیده بودند، باز هنگام بعثتشان انکارشان می کردند. حال تصوّر کنید که اگر خدا فردی با سابقه ی مجهول یا با سابقه ی غیر معصومانه را به نبوّت مبعوث می کرد چه می شد؟ در این صورت، اصلاً به او ایمان نمی آوردند. چون بهانه داشتند برای انکارش. یعنی می گفتند: اگر خدا می خواست تو را پیغمبر قرار دهد، از کودکی تو را ویژه قرار می داد. این بهانه، واقعاً هم بهانه ی خوبی است. چون هر عاقلی وقتی ببیند که فردی عادی یا فردی با سابقه ی گناه، ادّعای نبوّت می کند، در مورد ادّعای او شدیداً دچار شکّ می شود. لذا اگر کودکی انبیاء، یک کودکی خاصّ نباشد، مردم در انکار او، عذر موجّه خواهند داشت؛ و این نقض غرض است. چون غرض خدا این است که کسی را به نبوّت بفرستد که کسی عقلاً در انکار او عذر نداشته باشد، تا برایش اتمام حجّت شود.
خدای متعال، یوسف(ع) را از کودکی به مصر می فرستد، تا مردم مصر، از کودکی با او آشنا شوند و ببینند که او کودکی عادی ندارد. او واقعاً هم کودکی عادی نداشته و به فراوانی از او کرامات دیده می شد. در جریان زلیخا، اتّهامی به یوسف(ع) بسته شد که می توانست برای او سابقه ی بد محسوب شود؛ لذا خدای متعال نوزادی را به سخن گفتن واداشت تا بر پاکی یوسف(ع) شهادت دهد؛ با اینکه در آن هنگام، هنوز به نبوّت مبعوث نشده بود. خدا این کار را کرد تا کسی بعداً نتواند به ایشان اتّهام بد سابقه بودن بزند. همچنین وقتی هم که پادشاه مصر می خواهد یوسف(ع) را از زندان آزاد کند، یوسف(ع) قبول نمی کند و شرط می کند که باید ابتدا جریان زنان مصر و بی گناهی من روشن شود. چرا چنین درخواستی می کند؟ چون نبی نباید بد سابقه باشد.
باز موسی(ع) را در کاخ فرعون می فرستد تا همواره جلوی چشم فرعون و اطرافیانش باشد و خودشان ببینند که این کودک، عادی نیست و مشاهده کنند که او اهل گناه نیست.
تولّد عیسی(ع) را هم ویژه قرار داد تا گواهی باشد بر اینکه او فردی عادی نیست. لکن همان جریان تولّدش می توانست بعداً بهانه شود تا مردم ـ معاذ الله ـ او را حرامزاده بدانند. لذا خدای متعال، در همان کودکی، زبان عیسی(ع) را باز کرد و خود آن حضرت، به نحوه معجزه، شهادت داد بر پاکی مادرش و نبوّت خودش. جالب است که عیسی(ع) در همان روز نخست تولّدش خود را پیامبر می نامد در حالی که دهها سال بعد، به نبوّت مبعوث می شود. این نشان می دهد که انبیاء، از هنگام تولّد، پیامبرند اگر چه سالها بعد، به نبوّت مبعوث شوند.
ولادت رسول الله(ص) هم عادی نبوده و همراه با معجزات فراوانی بوده است. از نوزادی و کودکی آن حضرت هم دائماً معجزات دیده می شد و عظمت و بزرگی ایشان، برای اهل مکّه، مثل روز روشن بود؛ و درستکاری ایشان چنان چشم گیر بود که اهل مکّه، ایشان را «محمّد امین» صدا می کردند.
با این که انبیاء از کودکی در بین قومشان سابقه ی درخشان داشته اند، و مردم با اینکه از کودکی انبیاء خبر داشتند و هیچ گناهی از کودکی آنها سراغ نداشتند، بلکه از کودکی آنها هم بزرگواری و کرامت و معجزات دیده بودند، باز هنگام بعثتشان انکارشان می کردند. حال تصوّر کنید که اگر خدا فردی با سابقه ی مجهول یا با سابقه ی غیر معصومانه را به نبوّت مبعوث می کرد چه می شد؟ در این صورت، اصلاً به او ایمان نمی آوردند. چون بهانه داشتند برای انکارش. یعنی می گفتند: اگر خدا می خواست تو را پیغمبر قرار دهد، از کودکی تو را ویژه قرار می داد. این بهانه، واقعاً هم بهانه ی خوبی است. چون هر عاقلی وقتی ببیند که فردی عادی یا فردی با سابقه ی گناه، ادّعای نبوّت می کند، در مورد ادّعای او شدیداً دچار شکّ می شود. لذا اگر کودکی انبیاء، یک کودکی خاصّ نباشد، مردم در انکار او، عذر موجّه خواهند داشت؛ و این نقض غرض است. چون غرض خدا این است که کسی را به نبوّت بفرستد که کسی عقلاً در انکار او عذر نداشته باشد، تا برایش اتمام حجّت شود.