۱۳۹۶/۰۸/۱۰
–
۸۲۴ بازدید
لطفا در مورد فرقه دارویش گنابادی توضیح بدهید که چرا باطل اند? و کتاب خوبی معرفی کنید.
فرقه گنابادیه
مؤسس این سلسله را شخصی به نام شاه نعمت الله ولی می دانند. البته شاه نعمت الله خود اقدام به تشکیل این فرقه ننموده بلکه به دلیل تأثیرات عمیق اندیشه های او بر این فرقه و رهبران فرقه که از فرزندان او به شمار می رفتند، شاه نعمت الله را بانی این فرقه می دانند. رهبری سلسله های صوفی بر عهده اشخاصی با نام قطب می باشد و اقطاب این سلسله ها برای اعتبار بخشیدن به خود، نسبتشان را به ائمه معصوم علیهم السلام می رسانند. آنان بر این عقیده اند که امور طریقت ملت، از طرف امام معصوم بر عهده اقطاب تصوف قرار گرفته و آنان جانشینان ائمه در این امر می باشند. سلسله نعمت اللهیه نیز از این امر مستثنی نبوده و نسبت اقطاب خود را به امام هشتم علیه السلام و از ایشان به حضرت امیر علیه السلام می رسانند. قطب سی و نهم این سلسله سلطان محمد گنابادی بود که از زمان او به بعد این سلسله با نام نعمت اللهیه گنابادیه مشهور گردید. البته لازم به ذکر است که در قرون دوازدهم و سیزدهم مدعیانی در قطبیت این سلسله پیدا شدند که هر یک خود را دارای اجازه نامه کتبی از قطب قبل برای ریاست بر این سلسله می دانستند. اما شاخه گنابادیه نسبت به دیگر اقطاب مدعی از معروفیت بیشتری برخوردار می باشد.
اشکالات این فرقه
سلسله گنابادیه از چند جهت دارای اشکال است که به برخی از مهمترین آن ها تنها اشاره ای می نماییم و شما را به کتاب گنابادیه، عقاید و تاریخ از علی حسن بیگی، ارجاع می دهیم.
1 . مهمترین اشکال این سلسله، جدایی طریقت از شریعت از زمان معصوم می باشد. آنان معتقدند که شریعت بعد از معصوم به فقها رسیده و طریقت به اقطاب این سلسله. این عقیده تالی فاسد زیادی دارد. از جمله این که می توان فقیهی جامع شرایط پیدا کرد که از عنصر معنویت و تقوا خالی باشد و می توان قطبی پیدا کرد، که خود احکام را نفهمد و به ارشاد معنوی مریدان بپردازد.
2 . از جمله اشکالات دیگر این فرقه، مقام بالایی است که برای اقطاب خود قائل بوده و آنان را همطراز امامان می شمارند. مقاماتی که حتی ما برای فقهای بارز شیعه قائل نیستیم و به تبع این مقامات به دست بوسی، پابوسی و حتی سجده بر اقطاب خود می پردازند.
3 . دیگر اشکال این فرقه پرداخت عشریه است. که در هیچ روایتی و آیه ای بر آن تاکید نشده و از مصادیق بارز بدعت 4 . در دین محسوب می شود و به تبع آن دو فرع مهم از فروع دین را کنار گذاشته و به آن بی اعتنا می باشند.
این سلسله گر چه به صراحت بر این عقیده نیستند که اقطاب به دلیل طی مسیر و وصول به خداوند به عبادت نیازی ندارند و عبادت مخصوص بندگان است، اما در عمل بر طبق مشاهدات، بی مبالاتی برخی از اقطاب را نسبت به احکام عبادی می توان دید.
5 . هم طراز دانستن سخنان اقطاب با احادیث اهل بیت از بدعت های دیگر این سلسله در دین است.
آن چه در پایان باید به آن پرداخت این است که اگر به حقیقت، تنها راه رسیدن به خداوند متابعت از این سلسله می باشد پس آن همه اختلافات بر سر قطبیت سلسله نعمت اللهیه که همه آنان خود را بر حق می شمردند چیست؟ و ا زکجا می توان فهمید که دیگر مدعیان قطبیت حقیقت را نگفته اند. به خصوص که قطبیت در این سلسله با اجازه نامه کتبی قطب قبل صورت میگرفته و جالب است که همه مدعیان دارای چنین اجازه کتبی بوده اند.
کوتاه سخن این که گر چه بسیاری از عقاید این سلسله با شیعه و دین ما مطابقت دارد اما با بدعت های زیادی در آمیخته و چنین امری دوری از این سلسله ها و گرایش به معنویت حقیقی که حاصل تلاش عرفای راستین از جمله علامه طباطبائی ها و … می باشد را ضروری می نماید.
با توجه به نکاتی که به استحضار رسید، می توان بیان داشت: اگر چه بر اساس مولفه های اسلام ناب اسلامی، نمی توان گروه ها و فرقه های مختلف تصوف را ـ با شدت و ضعف های آنها ـ به علت عدم تبعیت از موازین شرعی و احکام الهی و سنّت نبوی (ص) و مکتب علوی، مومنان حقیقی و مسلمانان واقعی دانست ولی به هر حال و با تسامح باید گفت تا زمانی که دراویش اظهار اسلام می کنند، در دایره وسیع مسلمین می توانند داخل شوند؛ هر چند که برخی از گروه های افراطی آنها شاید دیگر از ربقه اسلام نیز شمرده نشوند.
مؤسس این سلسله را شخصی به نام شاه نعمت الله ولی می دانند. البته شاه نعمت الله خود اقدام به تشکیل این فرقه ننموده بلکه به دلیل تأثیرات عمیق اندیشه های او بر این فرقه و رهبران فرقه که از فرزندان او به شمار می رفتند، شاه نعمت الله را بانی این فرقه می دانند. رهبری سلسله های صوفی بر عهده اشخاصی با نام قطب می باشد و اقطاب این سلسله ها برای اعتبار بخشیدن به خود، نسبتشان را به ائمه معصوم علیهم السلام می رسانند. آنان بر این عقیده اند که امور طریقت ملت، از طرف امام معصوم بر عهده اقطاب تصوف قرار گرفته و آنان جانشینان ائمه در این امر می باشند. سلسله نعمت اللهیه نیز از این امر مستثنی نبوده و نسبت اقطاب خود را به امام هشتم علیه السلام و از ایشان به حضرت امیر علیه السلام می رسانند. قطب سی و نهم این سلسله سلطان محمد گنابادی بود که از زمان او به بعد این سلسله با نام نعمت اللهیه گنابادیه مشهور گردید. البته لازم به ذکر است که در قرون دوازدهم و سیزدهم مدعیانی در قطبیت این سلسله پیدا شدند که هر یک خود را دارای اجازه نامه کتبی از قطب قبل برای ریاست بر این سلسله می دانستند. اما شاخه گنابادیه نسبت به دیگر اقطاب مدعی از معروفیت بیشتری برخوردار می باشد.
اشکالات این فرقه
سلسله گنابادیه از چند جهت دارای اشکال است که به برخی از مهمترین آن ها تنها اشاره ای می نماییم و شما را به کتاب گنابادیه، عقاید و تاریخ از علی حسن بیگی، ارجاع می دهیم.
1 . مهمترین اشکال این سلسله، جدایی طریقت از شریعت از زمان معصوم می باشد. آنان معتقدند که شریعت بعد از معصوم به فقها رسیده و طریقت به اقطاب این سلسله. این عقیده تالی فاسد زیادی دارد. از جمله این که می توان فقیهی جامع شرایط پیدا کرد که از عنصر معنویت و تقوا خالی باشد و می توان قطبی پیدا کرد، که خود احکام را نفهمد و به ارشاد معنوی مریدان بپردازد.
2 . از جمله اشکالات دیگر این فرقه، مقام بالایی است که برای اقطاب خود قائل بوده و آنان را همطراز امامان می شمارند. مقاماتی که حتی ما برای فقهای بارز شیعه قائل نیستیم و به تبع این مقامات به دست بوسی، پابوسی و حتی سجده بر اقطاب خود می پردازند.
3 . دیگر اشکال این فرقه پرداخت عشریه است. که در هیچ روایتی و آیه ای بر آن تاکید نشده و از مصادیق بارز بدعت 4 . در دین محسوب می شود و به تبع آن دو فرع مهم از فروع دین را کنار گذاشته و به آن بی اعتنا می باشند.
این سلسله گر چه به صراحت بر این عقیده نیستند که اقطاب به دلیل طی مسیر و وصول به خداوند به عبادت نیازی ندارند و عبادت مخصوص بندگان است، اما در عمل بر طبق مشاهدات، بی مبالاتی برخی از اقطاب را نسبت به احکام عبادی می توان دید.
5 . هم طراز دانستن سخنان اقطاب با احادیث اهل بیت از بدعت های دیگر این سلسله در دین است.
آن چه در پایان باید به آن پرداخت این است که اگر به حقیقت، تنها راه رسیدن به خداوند متابعت از این سلسله می باشد پس آن همه اختلافات بر سر قطبیت سلسله نعمت اللهیه که همه آنان خود را بر حق می شمردند چیست؟ و ا زکجا می توان فهمید که دیگر مدعیان قطبیت حقیقت را نگفته اند. به خصوص که قطبیت در این سلسله با اجازه نامه کتبی قطب قبل صورت میگرفته و جالب است که همه مدعیان دارای چنین اجازه کتبی بوده اند.
کوتاه سخن این که گر چه بسیاری از عقاید این سلسله با شیعه و دین ما مطابقت دارد اما با بدعت های زیادی در آمیخته و چنین امری دوری از این سلسله ها و گرایش به معنویت حقیقی که حاصل تلاش عرفای راستین از جمله علامه طباطبائی ها و … می باشد را ضروری می نماید.
با توجه به نکاتی که به استحضار رسید، می توان بیان داشت: اگر چه بر اساس مولفه های اسلام ناب اسلامی، نمی توان گروه ها و فرقه های مختلف تصوف را ـ با شدت و ضعف های آنها ـ به علت عدم تبعیت از موازین شرعی و احکام الهی و سنّت نبوی (ص) و مکتب علوی، مومنان حقیقی و مسلمانان واقعی دانست ولی به هر حال و با تسامح باید گفت تا زمانی که دراویش اظهار اسلام می کنند، در دایره وسیع مسلمین می توانند داخل شوند؛ هر چند که برخی از گروه های افراطی آنها شاید دیگر از ربقه اسلام نیز شمرده نشوند.