یگانگی ذات خدا
مفهوم صحیح یگانگى خدا
یکى از معیارهایى که به عنوان صحت یا بطلان ادیان قابل استفاده است و حتى مى توان گفت بهترین معیار در این زمینه همین است نوع تعریفى است که یک دین از صفات خداوند ارائه مى دهد. در این موضوع، بحث توحید یعنى «یگانگى خدا» بنیاد و اساس این بحث را تشکیل مى دهد. اکنون تلاش مى کنیم در ابتدا با استدلالهاى مختلف، مفهوم صحیح «توحید» را تشریح کنیم و سپس به طرح ادله یگانگی خداوند بپردازیم.
نخستین و اساسى ترین بحثِ صفات سلبى، همین بحث توحید است. این بحث در عین اساسى بودن در اندیشه دینى، پرتگاهى خطرناک براى بسیارى از پیروان ادیان مختلف بوده است. اندک غفلت و کوتاهى باعث شده که افراد زیادى از طریق صحیح دیانت، گمراه شده و به دره خطرناک شرک پرت شوند.
قبل از هر چیز باید ببینیم این که مى گوییم «خداوند یکتا و یگانه است» به چه معنایى است و مفهوم صحیح این جمله چیست؟!
معناى صحیح این جمله را باید در دو قسمت جستجو کرد:
نخست این که: «هیچگونه شبیه و نظیر و مانندى براى ذات نامتناهى خداوند قابل تصور نیست.»
دوم این که: «ذات خدا یک ذات بسیط است و مرکب از اجزاء نیست و اصولا هیچ ترکیبى در ذات او وجود ندارد.»
شاید شنیده شود: «خداوند یکى است و دو تا نیست». این جمله براى کسانى که استعداد بیشترى براى درک و فهم دقایق، ظرایف مسایل دینى ندارند، معناى درست و دقیقى براى توحید ذات خداوند است. این اندیشه بیشتر به این دلیل مطرح مى شود که جمله فوق به صراحت غیر خداوند را نفى و وجود او را منحصر در یک شخص بیان کرده است. اما براى کسى که در اندیشه توحیدى خود به دنبال دقت بیشترى است، دیگر این جمله نه تنها بیان کننده معناى صحیح «توحید» نیست بلکه معناى شرک را در آن مى توان تشخیص داد. توضیح مطلب به این صورت است که این قسم «توحید» یک «توحید عددى» است. در این اندیشه یک مفهوم کلى تصور مى شود و پس از این تصور است که باید مشخص کرد افراد و مصادیق این مفهوم چه مقدار است. براى مثال خورشید یک مفهوم کلى دارد و پس از این مفهوم مى گوییم: در آسمان، خورشید یکى است و دو تا نیست. در این جمله مسئله مورد نظر یگانگى عددى خورشید مطرح است نه یگانگى ذاتى آن، یعنى مى توان درباره مفهوم کلى خورشید افراد متعددى را تصور کرد اما الان در آسمان فقط یکى از آن افراد وجود دارد. در این صورت به هیچ صورت محال نیست که خورشید افراد دیگرى هم داشته باشد، یعنى وجود دو یا سه خورشید در آسمان امرى ممکن است. به همین صورت، درباره توحید عددى خداوند هم مى توان گفت در این نوع توحید هیچ گاه وجود خدایان دیگر امرى محال نخواهد بود بلکه آنچه تاکنون فهمیده شده وجود یک خداوند است. روشن است که این گونه درباره ذات خداوند اندیشیدن با اصل توحید یعنى نفى مطلق هر شریکى براى خداوند تعارض دارد و در آن گونه اى شرک در جریان است.
واضح است که در این نگرش نسبت به ذات خداوند، نمى توان به مفهوم صحیح توحید دست یافت بلکه باید به بینشى رسید که در آن هر گونه شبیه و نظیرى براى آن ذات متعالى، به هر صورتى که ممکن است وجود داشته باشد نفى شود و از سوى دیگر هر گونه ترکیبى نیز در آن ذات پاک نفى گردد.
براى طرح کردن استدلالهاى مربوط به ذات اقدس الهى لازم است دو مطلب توضیح داده شود:
الف: ذات خدا عین وجود و هستى است.
ب: خداوند وجودى است از هر جهت بى نهایت.
ذات خدا عین هستى او است
از ادله وجود خداوند درمی یابیم که تمام موجودات جهان، مخلوق او هستند و هستى آنها از او سرچشمه گرفته است. عالم هستى به تمامى اش مخلوق اوست اما او مخلوقِ هیچ موجود دیگرى نیست.
هستى خداوند از خود اوست یعنى هیچ چیز دیگرى باعث و علت وجود او نیست و وجودش از خودش مى جوشد. اینکه چگونه جهان هستى مخلوق او است. این موضوع که ذات مقدس الهى از خود اوست به ما مى فهماند که ذات او «عین هستى» و «هستى مطلق» است. براى توضیح مطلب مى توانیم فرض مخالف آن را در نظر گیریم. فرض کنیم ذات خداوند عین هستى او نباشد بلکه یک چیز باشد به نام ذات خداوند و چیز دیگرى به نام هستى خداوند. اکنون هستى خداوند به صورت چیزى جدا از ذات او بر ذات خداوند عارض و اضافه مى شود. براى روشن تر شدن مسئله مى توان مثالى زد. انسان یک ذات دارد که مثلا وقتى مى پرسیم: ذات انسان چیست؟ پاسخ مى دهیم: «حیوان ناطق». غیر از این ذات، انسان وجود دارد یعنى او هستى دارد. بنابراین به غیر از ذات، انسان هستى نیز دارد که براى تحقق آن باید هستى انسان بر ذاتش عارض شود. در واقع ذات انسان، خودش عارى از هستى و نیستى است و این عامل دیگرى است که باعث مى شود ذات او واجد هستى یا فاقد آن شود. اکنون درباره خداوند نیز اگر فرض مغایرت بین ذات و هستى او کنیم پس باید بپذیریم ذاتش از «هستى و نیستى» خالى است و هستى و نیستى داشتن براى ذات او یکسان است. به همان صورت که براى ماهیت انسان هستى یا نیستى داشتن یکسان است و نمى توان در خودش نه هستى را یافت و نه نیستى را.
در این صورت که فرض کردیم، دیگر ذات خداوند خود مقتضى هستى خود نخواهد بود. باید عاملى به غیر از ذات الهى باعث هستى او شود و ذات او را از یکسانیش نسبت به هستى و نیستى داشتن خارج کند. در نتیجه هستى خداوند از چیزى غیر او خواهد بود. اما این نتیجه اصل مفهوم خداوند را یعنى علت تمام هستى بودن نفى مى کند زیرا او خودش هم مانند دیگر موجودات معلول علت دیگرى خواهد بود. به عبارت دیگر، مى توان گفت اگر چیزى هستى اش از خودش نباشد، به حتم هستى را از دیگرى گرفته است و این موجود نمى تواند خود بخود وجود داشته باشد. تنها هستى مطلق و وجود محض است که وجود او از خود اوست و عین وجود است و نه تنها خود، اصل هستى خودش است، بلکه سرچشمه و اصل هستىِ دیگر موجودات نیز اوست.براى روشن شدن مطلب فوق بهتر است مثالى بزنیم. البته باید توجه داشت در مباحث توحیدى ذکر مثال با توجه به یک نکته انجام شود و آن این است که ذکر مثال تنها به جهت نزدیک شدن به مفهوم روشن ترى از مسئله است وگرنه مثال به هیچ صورت نمى تواند اصل مطلب و حقیقت موضوع را روشن سازد.
فرض کنید ما در روز به اتاق خود نگاه مى کنیم. اتاق روشن است. این همان اتاقى است که در شب تاریک بوده است. اکنون اتاق روشن است چون آفتاب تابیده و آن را روشن کرده است. بنابراین روشنایى اتاق نه از خود اتاق است بلکه علت آن، چیز دیگرى است. حال سرچشمه این روشنایى را اگر بخواهیم بیابیم به خورشید مى رسیم و در مى یابیم که آن نیز روشن است. چنانکه پیش بینى مى شود، روزى هم خواهد رسید که خورشید خاموش شود، پس روشنایى خورشید هم از خودش نیست بلکه از جایى دیگر است. بالاخره اصل روشنایى را در «نور» پیدا مى کنیم.
روشنایى نور از کجاست؟ در اینجاست که عامل دیگرى نمى یابیم. باید گفت علت روشنایى نور خود نور است و در واقع، نور عین روشنایى است و روشنایى عین ذات نور است. در اینجا روشنایى نور معلول چیز دیگرى نیست و ذات نور، خودش اساس و بنیاد روشنایى است.
به همین صورت هر چیزى هستى خود را از موجود دیگرى اخذ مى کند، اما اگر این سلسله را دنبال کنیم، بالاخره به موجودى مى رسیم که آن، علت همه موجودات دیگر است. آن موجود اگر خودش نیز ذاتش از هستى اش جدا باشد آنگاه در واقع علت اساسى موجودات نبوده و خود نیز معلولى است، در حالى که این موضوع خلاف فرض از خداوند است. بنابراین هستى خداوند نه یک امر عارض بر ذات او، بلکه هستى مطلق عین ذات خداست و ذات خدا عین هستى است.
بى نهایت در بى نهایت
پس از روشن شدن موضوع عینیت ذات و هستى خداوند، مطلبى که باید توضیح داده شود چگونگى بى نهایت بودن ذات خداوند است. از ابتدا لازم است تذکر دهیم که نهایت داشتن به معنى ناقص بودن است و ناقص بودن به معنى آلوده بودن به عدم است. ما در مورد خودمان مى گوییم عمر ما محدود است یعنى از تولد آغاز شده و با مرگ پایان مى پذیرد. عمر و زندگى ما محدود است; قبل از تولد نبوده ایم و بعد مرگ هم نخواهیم بود. مثلا صد سال زندگى مى کنیم که قبل و بعد از آن عدم است. این محدود بودن همان آلوده بودن به عدم است و اگر محدود نبود، آلوده به عدم هم نبود.
در مورد خداوند مى گوییم: او هستى مطلق است. هستى مطلق به هیچ صورت آلوده به عدم نیست و هیچ مناسبتى با «عدم و نیستى» ندارد. بنابراین ذات الهى هیچ گونه محدودیت یا آلودگى به عدم ندارد.
مطلب بالا درباره ذات خداوند است اما در مورد صفات او چه مى توان گفت؟ تمام اوصاف خداوند بازگشت به وجود و هستى مى کنند. علم یک نوع هستى است. قدرت همانند دیگر اوصاف خداوند یک نوع هستى است. حال ذاتى که عین هستى است و هستى آن مطلق است پس اوصاف این ذات نیز عین هستى مطلق است و به هیچ صورت آلودگى به عدم ندارند. تمام کمالات ذات نامتناهى به صورت نامحدود است که حتى نمى توان هیچ قیدى بر آن وارد کرد زیرا هر قیدى بر هستى مطلق، جنبه عدم خواهد داشت. در نتیجه تمام اوصاف خداوند عین ذات او (که هستى مطلق است) هستند و از هر جهت بى نهایت اند بدون اینکه بتوان قیدى در مورد آنها تصور کرد. اکنون با توجه و درک روشنى از این دو موضوع، عینیت ذات خدا با هستى مطلق و نا محدود بودن آن، پى بردن به یگانگى و یکتایى آن ذات الهى کار آسانى است که در فصل بعد به آن خواهیم پرداخت.
دلایل یکتایی خدا
براى اثبات یگانگى خدا، فلاسفه و دانشمندان راههاى گوناگونى را پیموده اند. ما براى اثبات این موضوع از روشهاى فلسفى، علمى و فطرى استفاده مى کنیم که به صورت پنج استدلال ارائه مى شود.
1ـ در یک حقیقت خالص، تعدد معنى ندارد.
ایجاد تعدد به طور کلى بواسطه اضافه قیود است و تا وقتى که قیدى به یک حقیقت وارد نشده است، تعددى در مورد آن حقیقت ایجاد نمى شود. براى روشن شدن موضوع از یک مثال استفاده مى کنیم:
نور را به صورت یک حقیقت محض فرض کنیم. نور مطلق یعنى نورى که هیچ قید و شرطى ندارد، نه از نظر زمان، نه مکان، نه شدت، نه ضعف، نه کم و نه زیاد شدن، از هیچ نظر قیدى براى آن تصور نکنیم. حال اگر صد بار هم این نور مطلق را بخواهیم تصور کنیم، جز یک چیز که همان تصور اول ماست، چیز دیگرى به نظرمان نخواهد رسید. هر چه تصور کنیم نمى توانیم به دو حقیقت از «نور» برسیم و همیشه فقط یک حقیقت بر ما آشکار مى شود.
تعدد در تصوّر ما از نور موقعى حاصل مى شود که پاى قیود و شروط در میان آید. وقتى که براى مثال اختلاف مکانى مطرح شود یعنى چراغى در مکان «الف» و چراغى دیگرى در مکان «ب»، یا اختلاف زمانى پیدا شود یعنى چراغى را که امشب روشن مى کنیم و چراغى را که دیشب روشن کردیم; در این صورت دو فرد از نور ایجاد مى شود. منبع هاى مختلف نور نیز باعث تعدد در تصور ما از نور مى شود. براى مثال نور آفتاب، نور ماه، نور شعله آتش، نور کرم شب تاب، نور گوهر شب چراغ و… . در این موارد هر منبع، نورى متفاوت از منبع دیگر دارد.
روشن است که در همه موارد، حقیقت نور یک چیز است و تعدد به دلیل اضافه شدن قیود و شرایط به این حقیقت به وجود مى آید. قیودى مانند اینجا و آنجا، امروز و فردا، جرم خورشید و جرم ماه یا کرم شب تاب; اگر تمام این قیود را حذف کنیم و فقط اصل حقیقت نور را در نظر بگیریم، در این صورت پى خواهیم برد جز یک چیز و آن هم اصل حقیقت «نور» چیز دیگرى وجود ندارد. در این صورت است که خواهیم دانست آن تعدد افرادى، که در ابتدا به نظرمان مى رسید چیزى غیر از حقیقت نور است که از خارج به آن اضافه شده اند.
در مورد موضوع مورد بحث نیز وضعیت به همین صورت است. ذات خدا، عین هستى مطلق است. هستى مطلق یک هستى بیشتر نیست و چیزى غیر از آن وجود ندارد. این «هستى خالص» به هیچ وجه به صورت دو فرد قابل تصور نیست. تنها در صورتى مى توان براى هستى افرادى تصور کرد که قیود متفاوتى به آن اضافه شود; قیودى مانند مکان، زمان، کمیت، کیفیت یا قیود متفاوت دیگر که در این صورت تعدد به وجود مى آید. اما آیا مى توان قیدى بر ذات خداوند وارد کرد؟ مى دانیم ذات او عین هستى مطلق است. هستى را در صورتى مى توانیم به صورت مطلق تصور کنیم که عارى از هر قید و شرطى باشد و الا هستى که به مکان یا زمان خاص، مقید شود دیگر هستى مطلق نیست. در این صورت که ذات خدا هستى مطلقِ بى قید و شرط است دیگر نمى توان چیزى غیر از آن ذات بى حد و حصر را تصور کرد، چرا که همچنان که دانستیم، تعدد از قید و شرط ناشى مى شود و هستى مطلق فاقد هرگونه قید و شرطى است. در نتیجه آن ذاتى واحد و یکتاست که هیچ مثل و مانند و شبیهى براى او قابل تصور نیست.
2ـ هستى بى نهایت، ممکن نیست تعدد داشته باشد.
همچنان که قبل متذکر شدیم هستى مطلق یک هستى «بى نهایت در بى نهایت»، است که هیچ محدودیتى براى آن قابل تصور نیست. این که ذات خداوندى وجودى است «بى نهایت در بى نهایت»، به این معناست که زمانى نیست که او نباشد، کمالى نیست که او نداشته باشد و جایى نیست که او نباشد. یک چنین موجودى محال است دو فرد داشته باشد. اگر فرض کنیم چنین موجودى متعدد باشد پس باید بپذیریم در جهتى از جهات محدود است و دیگر نمى توان آن را یک ذات «بى نهایت در بى نهایت» دانست. در چنین صورتى آن ذات، یک هستى مطلق نیست، چون محدود و آلوده به عدم شده است.
براى توضیح مطلب مى توان مثالى زد. دو خانه را فرض کنید که روى یک قطعه زمین در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. براى آن که دو خانه داشته باشیم باید هر یک از این دو خانه محدود باشند. قطعه زمینى که یکى از آنها در آن قرار گرفته جداى از قطعه زمین دیگر است و در این بین دیوارى، حدّ هر یک را مشخص مى کند. حال فرض کنیم سطح تمام کره زمین را یک خانه فرا گرفته است و هیچ حدى ندارد، در آن صورت خانه دومى وجود نداشت.
فرض دو ذات خود به خود به این معنى است که هر کدام خارج از دیگرى باشد، یعنى این یکى تا فلان اندازه است و دومى در اندازه دیگر. به طور کلى وقتى دو چیز مى توانند وجود داشته باشند که هر یک از آنها چیزى داشته باشد که آن دیگرى نداشته باشد. این به معنى فاقد چیزى بودن است و حد و نهایت داشتن. در این صورت تعدد داشتن به معنى آلوده به عدم بودن و نهایت داشتن است. در نتیجه موجود بى نهایت یکى است و نمى تواند مثل و مانندى داشته باشد.
این دلیل نه تنها مسئله یگانگى ذات خداوند را به خوبى اثبات مى کند بلکه در مسایل دیگر نیز دلیل خوبى است. اگر این دلیل خوب فهمیده شود آنگاه به راحتى مى توان فهمید که خداوند در همه جا هست و مکانى نیست که خدا در آن نباشد و زمانى نیست که خدا در آن نباشد. البته این که خدا در مکان و زمان و در وجود ما هست به این معنى نیست که او عین مکان یا زمان یا وجود ماست گرچه از ما جدایى مطلق ندارد.
3ـ لازمه دوگانگى ترکیب است.
اندیشمندان و حکماى اسلامى این استدلال را مطرح کرده اند. به طور خلاصه این استدلال به موضوع بسیط و مرکب اشاره مى کند به این صورت که: اگر براى عالم هستى دو مبدأ فرض کنیم، بطور حتم این دو مبدأ مرکب خواهند بود، حداقل مرکب از دو جزء.
توضیح استدلال به این صورت است که اگر دو چیز کاملا شبیه هم باشند، آنگاه آن دو در حقیقت یک چیزند و نه دو موجود. براى دو موجود بودن باید در چیزى با هم اختلاف داشته باشند. براى مثال شما یک انسان مثل خودتان را فرض کنید. این انسان همانند شما خصایصى دارد مثل قد، رنگ پوست، رنگ و نوع مو، شکل و شمایل چهره، زمان تولد، مکان تولد و…. حال، فرض کنید این انسان در تمام خصایص همانند شما باشد. او همان قد و شکل و رنگ پوست و رنگ مو و… که شما دارید داشته باشد. او در همان زمان و مکان شما متولد شده و از همان مادر. او در همان مکانى که شما ایستاده یا نشسته یا خوابیده اید قرار گرفته است و بالاخره در هر خصیصه اى که بتوان تصور کرد با شما شریک است. آیا در این صورت او غیر از شماست؟ خیر، او نه یک فرد دیگر، بلکه خود شما خواهد بود.
در این مثال دو نکته است که باید به آن توجه داشت. اول این که براى تحقق فرد دیگر باید جهت اشتراکى بین دو فرد باشد. در مثال بالا شما و فرد دیگر در انسان بودن مشترکید. دوم این که باید بین دو فرد جهت اختلافى نیز باشد. در مثالى که ذکر شد چون بین دو فرد هیچ اختلافى فرض نشده پس هیچ فرقى بین آن دو وجود ندارد تا بتوان فرد دیگرى تصور کرد و از این جهت مى توانیم نتیجه بگیریم آن فرد فرضى، خود شما است نه کس دیگر. در اصطلاح علمى به جهت اشتراک «ما به الاشتراک» و به جهت اختلاف «ما به الاختلاف» گفته مى شود.
بنابراین براى آنکه تعدد و چندگانگى به وجود آید باید یک «ما به الاشتراک» و یک «ما به الامتیاز» بین افراد باشد. لازمه این دو جهت «ما به الاشتراک» و «مابه الامتیاز» ترکیب است چرا که لازم است هر فرد از دو امر یعنی «جهت مشترک» و «جهت اختلاف» ترکیب شده باشند. پس در تعدد، هر فرد یک موجود مرکب است و خداوند وجودى مرکب نیست پس هیچ فرد دیگرى ندارد و نمى توان براى آن تصور کرد.