فلسفه ، با توجه به صدها مکتب فلسفی گوناگون که در غرب و شرق عالم پدید آمده اند ، تعریف جامعی ندارد ؛ چون فلسفه های موجود ، نه موضوع واحدی دارند نه متد و غایت واحدی ؛ لذا در مقام واقع نمی توان تعریفی صحیح و جامع از فلسفه ارائه داد . امّا اگر فلسفه های غیر اسلامی را کنار بگذاریم ؛ تعاریف مورد توافقی از فلسفه اسلامی موجود است ؛ که به برخی از آنها اشاره می کنیم.
1. فلسفه علمی است که از احوال موجود ، از آن جهت که موجود است ، بحث می کند ؛ و غایت فلسفه شناخت موجودات به نحو کلّی و تشخیص موجود حقیقی از موجود غیر حقیقی است. (ر.ک: بدایةالحکمة ؛ علامه طباطبایی )
2. فلسفه عبارت است از استکمال نفس انسان به سبب معرفت به حقایق موجودات ــ آنگونه که هستند نه آنگونه که می نمایند ــ و به سبب حکم به وجودحقایق موجودات به صورت برهانی نه از راه ظنّ و تقلید ؛ البته به قدر طاقت بشری. (رحیق مختوم ؛ آیةالله جوادی آملی ،ج1 ، ص119)
به زبان ساده تر فلسفه یعنی معرفت برهانی به حقیقت اشیاء و حکم یقینی به وجود آنها ؛ در حدّ توان انسان ؛ که نتیجه آن استکمال نفس آدمی است.
3. فلسفه نظامی عقلی در حدّ فهم بشری است که مطابق با نظام عینی است . و فیلسوف کسی است که نظم خارجی جهان را در فهم خود ادراک نماید. یعنی خطوط کلّی هستی عینی ، در جان او ترسیم شده باشد. ( رحیق مختوم ؛ آیةالله جوادی آملی ،ج1 ، ص120 و 121)
بنا بر این به طور خلاصه می توان گفت فلسفه یعنی یافتن حقیقت اشیاء و هندسه کلّی عالم در سایه برهان عقلی ، به اندازه توان بشری ؛ و نتیجه این یافتن این است که نظام عقلی و روحی آدمی مطابق با نظام عینی می شود.
بنا بر این تعریف جامعی از فیلسوف نمی توان ارائه نمود ؛ لکن بنا به تعاریف فلسفه اسلامی می توان گفت:
1. فلیسوف اسلامی کسی است که با روش عقلی و با هدف تشخیص موجود حقیقی از موجود غیر حقیقی ، در باره موجود به ما هو موجود تحقیق می کند.
2. یا فلیسوف اسلامی کسی است که نظام ذهنی و علمی او در حدّ توان بشری مطابق با نظام عینی خارجی باشد.
حکمت چیست؟
در مورد حکمت نیز تعاریف زیادی ارائه شده است ؛ که به برخی از آنها اشاره می شود.
در مفردات راغب آمده است ، حکمت به معناى رسیدن به حقیقت به وسیله علم و عقل است. و علامه طباطبایى فرموده اند: حکمت [به اصطلاح نحوى] بناء نوع است یعنى نوعى از محکم کارى یا کار محکمى که سستى و رخنه اى در آن راه ندارد و غالبا در معلومات عقلى واقعى که ابدا قابل بطلان و کذب نیستند استعمال مى شود . (تفسیر المیزان، ج 3، ص 395) همچنین فرموده اند: منظور از حکمتى که در قرآن به کار رفته، مجموعه علوم و معارفى است که انسان را به حقیقت رهنمون مى شود ؛ به طورى که هیچ شک و ابهامى در آن نماند. زیرا مجموعه عقاید و آموزه هایى که قرآن بیانگر آنها است، همه با مقتضاى فطرت بشر همسو است و مقتضاىفطرت، آن بخش از علم و عمل را شامل مى شود که کمال واقعى و سعادت حقیقى او را تأمین بکند. ازاین رو، مى شود گفت دین با واقعیت و حقیقت مطابقت دارد، اصول و قواعدى که با دین آمده، در واقع حکمت اند ؛ و پیامبر (ص) مأمور است این حکمت را، به مردم بیاموزد. (ترجمه المیزان، ج 12، ص 571 )
علامه طباطبایی در جایی دیگر فرموده اند: حکمت ، نظر و اعتقادی است که مطابق واقع و ملازم با رشد بوده و کذب ناپذیر باشد ؛ و ضرری بر آن مترتّب نگردد.(المیزان ؛ ج19 ، ذیل آیه 2 سوره جمعه) و علامه طبرسى فرموده اند: حکمت آن است که تو را بر امر حق که باطلى در آن نیست واقف کند. (تفسیرمجمع البیان، ج 2، ص 155، نشر بیروت، مؤسسه اعلمى) و جناب سید علی اکبر قرشی در جمع بندی اقوال فرموده اند: با مراجعه به اصل معناى حکمت مى توان به دست آورد که حکمت یک حالت و خصیصه درک و تشخیص است که شخص به وسیله آن مى تواند حق و واقعیت را درک کند و مانع از فساد شود و کار را متقن و محکم انجام دهد، بنابراین حکمت نوعى حالت نفسانى و صفت روحى است نه شى ء خارجى، بلکه شى ء محکم خارجى از نتایج حکمت است.(قاموس قرآن، ج 2، ص 163(
از مجموع آنچه گفته شد می توان چنین نتیجه گرفت که: حکمت ملکه ای علمی ،اعتقادی و عملی است که مطابق با نظام تکوین ، فطرت و دین الهی بوده و بطلان ناپذیر باشد ؛ و انسان را در مسیر رشد و تکامل قرار دهد و هیچ فسادی بر آن مترتب نگردد.
از بیانات فوق به دست می آید که:
1. بسیاری از فلسفه ها مثل بسیاری از فلسفه های غربی جزء حکمت نیستند ؛ لذا فیلسوفان طرفدار این مکاتب فلسفی نیز حکیم نیستند.
2. در فلسفه اسلامی نیز آن مسائلی که کاملا برهانی و قطعی هستند ، جزء حکمتند ؛ لذا فیلسوفان اسلامی نیز به اندازه ای که علم برهانی دارند حکیمند .
3. طبق تعریف حکمت ، یافته های قطعی عارفان نیز حکمت است ؛ لذا عارفان نیز به اندازه ای که علم قطعی و یقینی دارند حکیمند.
4. در سایر علوم مثل ریاضیّات و علوم طبیعی نیز مسائلی که یقینی ، برهانی و حقّند حکمتند ؛ و صاحبان آن علوم به اندازه ی یقینیّاتشان حکیمند.
5. انبیاء و ائمه (ع) نیز که علمشان از راه وحی و یقینی است ؛ حکیمند .
6. قرآن کریم نیز از آن جهت که سراسر علم قطعی است ، حکمت و حکیم است.
7. خداوند متعال نیز که عالم به همه موجودات است ؛ و کنه اشیاء را می شناسد ، حکیم مطلق است.
8. از موارد فوق نتیجه می گیریم که حکمت دارای مراتب است ؛ و هر کس به اندازه ای که علم یقینی دارد به همان اندازه حکیم است.و مسائل برهانی فلسفه ، تنها بخشی از حکمتند.
9. ضمناً گفتنی است که حکمت فلسفی ، در حیطه فلسفه اسلامی برسه گونه است ؛ حکمت مشّائی یا حکمت بحثی یا حکمت عقلی ، حکمت ذوقی یا اشراقی و حکمت متعالیه .
معرّفی چند فیلسوف و حکیم.
1. امام زمان (ع) صدر الحکما است ؛ ولی به امام معصوم ، فیلسوف اطلاق نمی شود ؛ چون علم امام از راه تفکّر فلسفی به دست نمی آید ؛ بلکه علم او از راه روح القدس و از سرچشمه علم الهی است. به عبارت دیگر امام تمام معلومات برهانی فلاسفه را می داند ولی معلومات او از راه علم امامت است نه اکتسابی و از راه تفکّر فلسفی.
2. آیةالله جوادی آملی ؛ که هم حکیم است هم فیلسوف.
3. آیةالله حسن زاده آملی ؛ که هم حکیم است هم فیلسوف.
4. آیةالله محمد تقی بهجت ؛ که عارف و حکیم است ؛ ولی مشهور به فلسفه نیست.
5. بسیاری از فلاسفه غربی و احیانا برخی از اساتید فلسفه اسلامی نیز ، تنها فیلسوفند ؛ ولی حکیم نیستند.