شهود به معنای مشاهده حق تعالی بر دو قسم است: با واسطه و بی واسطه. آنچه موسای کلیم در مرحله وحی یابی از شجره شنید: «إنی أنا الله»؛ (سوره قصص، آیه 30)، و نیز سایر کلام هایی که به صورت وحی از هر طرف شنید، شهود با واسطه است. اما حضرت موسی می خواهد بی پرده و بی واسطه خداوند را ببیند، ولی خدای سبحان فرمود: «لن ترانی» اعراف/143 و در حدیث آمده است: «لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه فقد استتر بغیر ستر مستور و احتجب بغیر حجابٍ محجوب لا إله الله هو الکبیر المتعال»؛ (بحار، 3/327). این حجاب توست: (تو خود حجاب خودی). اگر (توییٍ) تواز بین رفت و به مقام فنا رسیدی آنگاه حق را می بینی، البته به مقداری که برای یک موجود محدود، ملاقات پروردگارش میسور است. چون در مقام فنا گرچه شهود تعیّنها رخت بر می بندد ، ولی اصل تعین هست. مجرد را جز مجرد نمی تواند ببیند. حجابی در آن جا جز حجاب نوری نیست. امّا با این که حجاب و ساتر هست، حجاب و ساتر نیست. چون آن جا جز شدت نوریت چیز دیگری حجاب نیست. اشتغال به غیر خدا مانع دیدن است. انسان اگر از خود و دیگران غافل شد، یعنی به مقام فنا رسید، آنگاه می تواند خدا را مشاهده کند. مقام فنا یعنی از غیر خدا غافل شدن و به غیر ننگریستن. فنا به معنای نابودی نیست وگرنه کمال نبود. مقام فنا آن است که انسان به جایی برسد که به خود هیچ نیندیشد، فقط خدا را ببیند. تا انسان به جای دیگر توجه دارد، شاهد لقای خدا نخواهد بود. استاد علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) می فرماید: این رؤیت ،نه رؤیت بصری است و نه رؤیت فکری (المیزان، 8/241). این که موجود محدود بتواند مجرد محض را مشاهده کند، در تعلیمات انبیای پیشین بر اساس کتابهای موجود که در دسترس است وجود ندارد، گرچه ممکن است در کتب اولیه و غیر محرفشان باشد. همچنین حکمای قبل از اسلام که حکمای مشاء بودند علم حضوری و شهودی را تنها در علم ذات به ذات خود می دانستند، بدین معنا که هر شیء مجرّد به ذات خود علم حضوری دارد. اما این که علم معلول به علت و مخلوق به خالق علم شهودی باشد، در فلسفه مشاء نیست. پس نه در کتب انبیای پیشین مانند تورات و انجیل و نه در کتب حکیمان مشاء سخن از شهود معلول نسبت به علت است و نه در فلسفه های رایج بشری این نحوه شهود معنون است. قرآن کریم این منت را بر بشریت گذاشت و درِ این گونه شهود و علم حضوری را بر چهره بشریت گشود که معلول می تواند علتش را مشاهده کند. قرآن کریم می فرماید: روزی فرا می رسد که همگان خدا را مشاهده می کنند: «یا أَیَّها الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِح إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیه» انشقاق/6، ولی تفاوت درجه شهود کاملاً محفوظ است، چون عده ای فقط جلال الهی را و بعضی جمال الهی را مشاهده می کنند: «وُجوهُ یَوْمَئذٍ ناضِرة إِلی رَبِّها ناظِرة» قیامت/22، و صاحب مقام: «وَإنَّ رَبَّکَ الْمُنْتَهی» نجم/42 عالیترین مرحله شهود را داراست. اگر چه خدای سبحان فرمود: عده ای در قیامت از لقای حق محجوبند: «کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجوُبوُن» قرآن می فرماید: اینها حجاب را در دنیا فراهم می کنند و به همراه می برند. مطففین/15؛ دلهای اینها را رَین یعنی چرک و زنگ و غبار گرفته است و این همان ره آورد بد اینهاست. پس گناه نمی گذارد انسان جمال حق را مشاهده کند. هر چه انسان گناهها را با توبه شستشو دهد می تواند اسمای کاملتری را ببیند تا به اسمای کلیه برسد و از آن جا به امّ الاسماء برسد و اگر راه باز باشد به مافوق هم راه پیدا کند. پرده ندارد جمال غیر صفات جلالنیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست اگر پرده ای هست در طرف خلق است. و آن جز گناه و خودبینی و تعلّق به غیرخدا، چیز دیگری نخواهد بود: (وجودک ذنبٌ لا یقاس به ذنب). از امام رضا (ع) پرسیدند: چرا خدا را نمی بینیم؟ فرمود: «گناهتان نمی گذارد» (بحار 73/127). همان گونه که از حضرت امیرالمؤمنین (ع) سؤال کردند: چرا از نماز شب محرومیم؟ فرمود: «گناه روز، توفیق شب زنده داری را می گیرد» (بحار 83/127). گناه توفیق لقاء الله را می رباید. در محاوره و مناظره ای توحیدی به امام رضا(ع) عرض کردند: «أحَلت علی الغائب؛ ما را به یک امر نادیدنی و غایب حواله می دهی؟» فرمود: «او غایب نیست بلکه او شاهد است» (بحار 3/33)؛ یعنی اگر گناه نکنی او را به اندازه هستی خود می بینی. بنابراین مسئله شهود، جزو فرهنگ اسلامی است. البته اگر کسی آلوده بود گرچه از شهود جمال الهی و اسمای جمالیه و لطفیه محروم است، لیکن جلال و قهر و انتقام الهی و اسمای جلالیه و قهریه را حتماً می بیند و می گویند: «ربَّنا أَبْصَرْنا وَسمعنا» سجده/12. پس قرآن کریم شهود خاصی را برای انسان میسور می داند که تبیین آن سابقه دینی یا عقلی نداشت: «کَلاّ لَوْ تَعْلَمُون عِلْمَ الْیَقین * لَتَروُّن الْجَحیم» تکاثر/5 ـ 6؛ اگر دارای علم الیقین بودید به عین الیقین دوزخ را مشاهده می کنید. پس اصل لقاء الله قابل نیل است و خداوند به آن وعده داده است: «فَمَن کانَ یَرْجُوا لِقاء رَبَّه فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا یَشْرِک بِعِبادة رَبّهِ أَحَداً» کهف/110. اگر کسی امید لقاء الله دارد، شرطش اجتماع حسن فاعلی و حسن فعلی است. یعنی انسان, موحد خوبی باشد و در مقام عمل نیز اهل توحید باشد. بنابراین کسی که خدا را با دل می بیند سرّش اجتماع حُسن فاعلی و حسن فعلی است و آن که از شهود جمال خدا محروم است سرّش سوء فاعلی و سوء فعلی است. قرآن کریم برای انسانهای متکامل، رؤیت قلب قائل است؛ و شهود قلبی غیر از علم حصولی است. خدا را با جان می شود مشاهده کرد، نه در حد طبیعت با چشم ظاهر و نه در حد مثال با چشم خیال و نه در حد عقل با مفهوم ذهنی، بلکه در حد قلب با شهود عینی. چنانکه أمیرالمؤمنین (ع) فرمود: «أَفَأَعبدُ ما لاأَری». آنگاه در تبیین این سخن فرمود: «لا تُدْرِکِه الْعُیون بِمَشاهدةِ العَیان وَلکِن تَدْرِکُه القُلُوبُ بِحَقائِق الْإیمان؛ (نهج البلاغه، خطبه 179) دل اگر با حقایق ایمان به سوی خدا نظر کند، با چشم بسته هم خدا را مشاهده می کند». آن حضرت امکان نیل سایر موحدان به این مقام را نفی نفرمود. بنابر این معلوم می شود لقاء الله نه نظر بصری است، زیرا «لاتُدْرِکهُ الْاَبصار» انعام/103، نه راه فکری است، چون راه فکری را لقاء، مشاهده و رؤیت نمی گویند. آنچه در آیه کریمه «ما کَذَب الْفُؤاد ما رَئا» نجم/11 آمده است نیز غیر از درک حصولی است. مرحله دل همان گونه که منزه از چشم حس است، مبرّای از چشم خیال هم هست. خدای سبحان هم منزّه از آن است که چشم ظاهری او را ببیند و هم مبرای از آن که با چشم خیال و در عالم خواب دیده شود. زیرا صورت مَنامِیّه گرچه ماده ندارد، ولی بعضی از احکام مادّه و مقدار،مانند جهت، وضع و مکان دارد، در حالی که خدای سبحان همان گونه که از ماده منزه است، از مقدار و جهت هم مبرّاست، زیرا خدایی که وجه او همه جا را فرا گرفته است: «أَیْنَما تُولُّوا فَثَمَ وَجْهُ اللهِ» بقره/115، فرض صحیح ندارد که در کِسوت صورت خاصی تجلی کند. همان طور که حقیقت خدای سبحان را نمی توان دید یا تخیّل کرد، نمی شود در مفهوم ذهنی نیز خلاصه کرد. از این رو همواره معرفتهای عقلی با اعتراف همراه است. یعنی هر اندازه را که عقل فهمید، بقیه را با «لَیْسَ کَمِثْله شَیء»شوری/11و «ما عَرَفْناکَ حَقَ مَعْرِفَتِک»؛(ینبوع الاسرار/37) باید جبران کند. رؤیت و نظری که قرآن کریم درباره خداوند روا دانست و سالکان را به لقای آن فرا خواند، رؤیت قلب است تا انسان با چشمِ جان حقیقت را بنگرد. چون حقیقت قلب و مرحله تجرد محض جایی ندارد، دیدن آن هم با «أَیْنَما تُوَلَّوا فَثَم وَجْهُ الله» بقره/115 منافات ندارد، زیرا حقیقتی که منزه از ماده و احکام و لوازم آن است، مشاهده آن هم منزه از قیود طبیعی و همراهان عالم مثال است. یعنی همان طور که نفس در مرحله عالیه، قلب نامیده شده، به تجرد قلبی میرسد، و نیز همان گونه که خود دارای ماده نیست، لوازم و احکام ماده و مقدار را ندارد، مشاهده او نیز چنین است و می تواند چنین مشهودی را به اندازه سعه وجودی خود بیابد. و این که گفته اند (رو مجرد شو مجرّد را ببین)، گوشه ای از این بحث است، زیرا انسانی که دارای همراهان فراوان است که همه رهزن و مانع و حجابند نمی تواند آن هستی محض را مشاهده کند که بی همراه است و بی حاجب. تا انسان بر خیال و وهم مسلط نباشد، حق را نمی بیند. چون ذات اقدس خدا در حد مثال نمی آید تا در این جا خیال میدان دار باشد. باید این دو مزاحم (خیال و وهم) و همه اعضا و جوارح در بند و آرام باشند، عقل هم باید زیر پای قلب قرار گرفته، اندیشه ها و علوم حصولیه مزاحم نباشند، تا حقیقت انسانیت از سکوی عقل به کنگره قلب پرواز کند و جمال خدایی را با چشم دل بنگرد وگرنه خاطرات و براهین حصولی، علم مدرسه و کثرتند و با فعالیت آنها و بدون فراغت از مشاغل بیرونی و درونی و بی آن که حواس درونی و بیرونی رام شوند، پرواز به مرحله وحدت و شهود الهی میسور نخواهد بود. در قیامت برای اَوحدیٍّ از مؤمنان رؤیت خداوند میسر است، زیرا آنها از همه این موانع رسته اند. ره آورد قرآن کریم این است که بنده می تواند حق را بدون واسطه مشاهده کند، البته به قدرمیسور. حتی در مقام فنا (یعنی عدم مشاهده تعیّن) هم که انسان تنها مطلق را می بیند، این رؤیت به اندازه توان او خواهد بود. از این رو در مقام فنا هم اکتناه میسر نیست؛ اکتناه برای همیشه محال است: «وَ یُحَذٍّرِکُم اللهُ نَفسَه» آل عمران/29. آیة الله جوادی آملی،تفسیر موضوعی قرآن ج 7 (سیرة پیامبران(ع) در قرآن)