وحی به معنی یک نحوه خاصّی از ارتباط بین خدا و انسان ــ چه با واسطه و چه بی واسطه ــ از اموری است که عقل عادی و فلسفه تا به حال از ادراک آن عاجز بوده و نتوانسته است تعریفی حقیقی و جامع و مانع از آن ارائه دهد ؛ و آنچه تا به حال در تعریف وحی گفته شده صرفا تعاریفی لفظی بوده است ، نه تعاریف حقیقی و فلسفی . و اساسا وحی مقوله ای وجودی است که در بند مفهوم نمی آید لذا ادراک حقیقت آن از حدّ عقل که امور را ، با مفاهیم ، ادراک می کند خارج است . لذا اگر هم ، علمی بخواهد از وحی بحث کند، آن علم ، عرفان نظری است که از درک قلبی سود می جوید نه از مفاهیم ذهنی . و در عرفان نظری وحی به معنی خاص آن دو گونه استعمال دارد. محی الدین ابن عربی ، که مشهورترین شخصیت عرفان نظری است ، و اهل عرفان از او با لقب شیخ اکبر یاد می کنند ، فرموده است: وحی به معنی خاص آن بر دو قسم است :
1. وحی اولیا که در حوزه غیر شریعت و دین است. 2. وحی انبیاء که مربوط به شریعت و دین است.
وحی قسم اوّل همان الهام است ؛ البته مراد از الهام ، الهام در عرف عرفان است نه الهام در عرف عوام . از این نوع وحی ، هم انبیاء بهره دارند هم اولیاء الهی (عرفای راستین ) ؛ در این نوع از ارتباط با غیب ، انسان به یک سری از حقایق دست پیدا می کند که یا از سنخ مسائل دینی نیستند یا اگر مربوط به مسائل دینی هستند ، آن حقایق قبلا توسط انبیاء(ع) آورده شده اند ؛ و عارف تنها بخشی از باطن آنچه را که نبی الهی آورده است با چشم دل مشاهده می کند. بنا بر این ، روشن است که آنچه بر عارف نمایان می شود ، در مرتبه ای کاملتر برای انبیاء (ع) نمایان شده است ؛ لذا عارف از مشاهدات غیبی خود در این حوزه ، ره آوردی فراتر از ره آورد انبیاء نخواهد داشت. امّا قسم دوم وحی که محتوای آن دین و شریعت است مختصّ انبیاء است ؛ و کسی جز نبی نمی تواند از این قسم وحی برخوردار باشد.
حقیقت قسم اوّل وحی (الهام به معنی خاص آن در عرفان) ، ترقّی روح شخصِ دریافت کننده وحی ، به عالم ملکوت و مشاهده حقایق ملکوتی است ؛ یعنی این نوع وحی ، محصول یک نوع تکامل روحی است ؛ که در انسان ، قابلیت دریافت حقایق ملکوتی را ایجاد می کند تا بتواند فیض ملکوت را دریافت نماید. و راه رسیدن به چنین تکاملی تبعیت از وحی انبیاء(ع) است ؛ آیه 30 سوره فصلت اشاره به این قسم از ارتباط با عالم غیب است.
« إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَکُمْ فیها ما تَشْتَهی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیها ما تَدَّعُونَ (فصلت / 30 و 31) ( به یقین کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است.» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است! * ما یاران و مددکاران شما در زندگى دنیا و آخرت هستیم؛ و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب کنید به شما داده مى شود! )
اما در وحی نبوّت گرچه ترّقی وجودی لازم است ، ولی ترقّی وجودی صرف برای رسیدن به وحی نبوّت کافی نیست. نبی کسی است که قول و فعل و سکوت و تایید او برای همه مردم حجّت الهی است ؛ که خدا در قیامت با آن بر مردم احتجاج خواهد نمود ؛ و بر اساس آن اعمال مردم را حسابرسی خواهد نمود ؛ و لازمه حجّت بودن قول و فعل و تقریر نبی آن است که از نبی در تمام طول عمرش هیچ خطا و اشتباهی دیده نشود تا مردم در تبعیّت بی چون و چرا از او بهانه ای نداشته باشند ؛ و لازمه این امر آن است که نبی از اوّل عمرش معصوم از خطا و اشتباه باشد ؛ لذا عصمت اعطائی از شرائط اساسی نبوّت است ؛ و عصمت اکتسابی کافی برای نبوّت نیست . بنا بر این ، نبوّت ، حقیقتی است که شرائط آن از روز اوّل خلقت در شخص نبی ـ به تفضل الهی ـ قرار داده شده است ؛ بنا بر این نبوّت امری اعطائی از جانب خداست و نمی توان آن را اکتساب نمود ؛ و هیچ کدام از انبیاء برای رسیدن به نبوّت ریاضتهای عارفانه خاصی را انجام نداده اند ؛ و اگر در زندگی بعضی انبیاء دوره ای از عبادتهای ریاضت گونه دیده می شود ، اقتضاء نبوّت آنهاست نه علّت نبوّت آنها ؛ یعنی انبیاء چون نبی بودند چنین اعمالی را انجام می دادند نه اینکه به خاطر این اعمال به نبوت رسیده باشند. انبیاء اساسا از روز اوّل خلقتشان برای نبوّت آفریده شده اند ؛ و از روز اول خلقتشان شرائط نبوت مثل عصمت را داشته اند. برای مثال نبوّت حضرت موسی (ع) از قبل از تولّدش معلوم بود لذا فرعونیان ، کودکان را می کشتند تا موسی (ع) در بین آنها کشته شود و به سرانجام نرسد ؛ و چون خدا او را برای نبوّت آفریده بود ؛ راه چاره را به مادر موسی آموخت و او به امر خدا موسی را به آب سپرد ؛ و خدا او را به دست دشمنش زنده نگه داشت . و خدا اجازه نداد تا او شیر افراد ناپاک را بخورد. ( ر.ک: سوره قصص ؛ از آیه 1 الی … ) ؛
حضرت عیسی (ع) نیز از بدو تولد آثار نبوّت را داشت ؛ و خلقت عجیب او نشان می داد که برای امر خاصّی خلق شده است ؛ آن حضرت از روز اوّل تولد دارای کتاب آسمانی بود و از همان روز اوّل از نبوّت خود سخن می گفت و عصمت خود را اعلام می نمود : ( ر.ک: سوره مریم آیه 16 الی 33 ) آن حضرت در روز اوّل تولّدش فرمود: « من بنده خدایم؛ او کتاب آسمانى به من داده ؛ و مرا پیامبر قرار داده است. و مرا هر جا که باشم وجودى مبارک قرار داده؛ و تا زمانى که زنده ام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است. و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده؛ و جبّار و شقى قرار نداده است. و سلام(خدا) بر من، در آن روز که متولّد شدم، و در آن روز که مى میرم، و آن روز که زنده برانگیخته خواهم شد.»
حضرت یحیی نیز خلقتی خاصّ داشت و از روز اوّل برای نبوّت آفریده شد ؛ و در سنین کودکی به نبوّت رسید. ( ر.ک: سوره مریم ، آیه 1 الی 16) حضرت یوسف (ع) نیز از کودکی آثار نبوّت را داشت ؛ لذا مورد حسد برادرنش قرار گرفت ؛ ( ر.ک: سوره یوسف ؛ آیه 1الی … ) آوازه نبوّت حضرت ابراهیم نیز قبل از تولّدش میان مردم پیچیده بود لذا دشمنان در سدد کشتن او بودند از این رو آن حضرت دوران کودکی خود را خارج از شهر گذرانید تا در امان باشد ؛ کودکی حضرت اسماعیل نیز عجیب بود ؛ اینکه حضرت ابراهیم وی و مادرش را به امر خدا در صحرایی خشک تنها رها ساخت ،و به اراده الهی آب زمزم از زیر پای اسماعیل خرد سال جوشید و همچنین نبریدن چاقو ، گلوی او را نشان از این بود که این کودک ، کودکی عادی نیست و روزگاری نبوّت خواهد یافت ؛ حضرت اسحاق نیز از مادری پیر و عقیم متولّد شد و تولّد او همراه با نزول ملائک و بشارت الهی بود ؛ همچنین در این قضیه از نبوّت یعقوب (ع) پیشاپیش خبر داده شد. ( ر.ک: هود ؛ آیه 69 ال 73 و ذاریات آیه 28 ال 30 ) .
پیامبر اسلام نیز آثار وجودی خود را از قبل از تولّد نشان داده بود ؛ مشهور بود که فرزند عبدالله نبوّت خواهد داشت ؛ لذا زمانی که قرعه قربانی به نام عبدالله در آمد عبدالمطلب او را قربانی نکرد و بین او و شتران قرعه کشید و به جای او صد شتر را قربانی کرد ؛ در هنگام تولّدش همه بتهای جهان سرنگون شدند ؛ چهارده کنگره ایوان کسری فرو ریخت ؛ دریاچه ساوه که مورد پرستش بود یک روزه خشکید ؛ و وادی سماوه که کسی در آن آب ندیده بود پر از آب شد ؛ آتشکده فارس که هزار سال روشن بود خاموش شد؛ تخت پادشاهان همه در آن روز سرنگون شدند ؛ همه پادشاهان در آن روز لال شده بودند ؛ ساحران در آن روز از سحر ناتوان شدند ؛ آمنه مادر آن حضرت خبر داد که آن حضرت در شکمش سخن می گوید و … قضایای عجیب دوره کودکی و نوجوانی آن حضرت نیز بسیار فراوان است ؛ و خود آن حضرت فرموده اند که از کودکی فرشتگان مراقبش بوده اند. ( ر.ک: منتهی الامال ؛ ص 43 به بعد ) امیر المومنین (ع) در خطبه 192 نهج البلاغه فرمود : « خداوند متعال از کودکی یکی از بزرگترین فرشتگانش را همراه پیامبر(ص) قرار داد ؛ و آن حضرت شب و روز با آن فرشته راه مکارم و محاسن اخلاق را طی می نمود . لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ ص مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ »
بقیه انبیاء(ع) نیز خلقت عادی نداشته اند ؛ لکن خداوند متعال تنها به برخی از آنها در قرآن کریم اشاره نموده است ؛ بنا بر این چنین نیست که انبیاء(ع) در اثر تهذیب نفس و ریاضتهای عارفانه به مقام نبوّت نائل شده باشند ؛ ائمه (ع) نیز چنین حالتی داشته اند ؛ تولّد عجیب امیر المومنین (ع) در درون خانه کعبه ، گواه روشن این امر است.
بنا بر این انبیاء و ائمه (ع) در عین این که افرادی بشری و دارای اختیارند ولی با امتیازاتی ویژه آفریده شده اند و درک رتبه وجودی ایشان از ادراک افراد عادی که حجّة الله نیستند خارج است ؛ و از آنجایی که وحی نیز تابع وجود نبی است ؛ حقیقت وحی نبوّت نیز برای افراد عادی غیر قابل درک است ؛ و تنها حجج الهی از حقیقت آن آگاهند . و به فرض که بعد از نبی اکرم (ص) کسی بتواند حقیقت وحی نبوّت را ادراک کند باز نمی تواند وحی جدیدی بیاورد ؛ چرا که هر آنچه باید از راه وحی نازل می شد نازل شده است ؛ و نبوّت تشریعی برای همیشه با خاتم الانبیاء (ص) خاتمه یافته است. بر این اساس حضرات ائمه (ع) نیز که از حقیقت وحی آگاهند خود را نبی ننامیدند و از این که نبی نامیده شوند پرهیز داشتند و نبوّت را از خود نفی می نمودند ؛ در عین این که خود را افضل از همه انبیاء سلف می دانستند. بنا بر این ، هر آنچه ائمه (ع) بیان می کنند اموری است که از پیامبر (ص) دریافت نموده اند ؛ و بالاتر از آنچه نبی اکرم (ص) آورده است محال است کسی بیاورد.
دفع چند شبهه:
ممکن است از مطالب پیش گفته چنین به ذهن خطور کند که انبیاء (ع) به خاطر خلقت ویژه ای که داشته اند و از ابتدا با عصمت خلق شده اند ، اوّلاً فاقد اختیار بوده اند و کمالات آنها همه اعطائی بوده است و خود هیچ نقشی در به دست آوردن آنها نداشته اند. ثانیاً چون خود ، آن کمالات را به دست نیاورده اند از قداست و ارزش و احترام خاصّی هم برخوردار نیستند. ثالثا چون ذاتا معصومند لذا تکلیف هم برای آنها معنی ندارد ؛ مثل ملائک که تکلیف ندارند.
لذا در این جا لازم دیدیم که جواب این چند شبهه را هم به اجمال ارائه نماییم .
جواب :
اوّلاً عصمت داشتن با مختار بودن منافاتی ندارد ؛ اختیار یعنی انتخاب خیر ؛ و معصوم ، چون وجودش پاک است محال است ناپاکی را انتخاب کند ؛ لذا او همواره خیر را انتخاب می کند ؛ ملائک نیز مجبور نیستند بلکه مختارند ولی آنها هم محال است ناپاکی را اختیار کنند ؛ همانطور که خود خدا هم مختار است ؛ .ولی در عین حال صدور فعل قبیح از خدا محال است ؛ و اساسا برای خدا دو راهه و دو طرفه بودن امور معنی ندارد ؛ چون لازمه این امر راهیابی امکان در ذات خداست . لذا لازمه اختیار دو طرفه بودن راه نیست ؛ بلی اگر موجودی ، آمیخته از پاکی و ناپاکی و خیر و شرّ باشد راه اختیار و انتخاب او دو طرفه خواهد شد. اختیار معصوم نسبت به همه امور ، مثل اختیار ما به برخی از امور است که قبح آنها برای ما کاملا روشن است ؛ مثلا ما در عین این که مختاریم ، هیچگاه اقدام به خوردن غذاهای گندیده نمی کنیم ؛ یا خود را داخل آتش نمی اندازیم. اگر ما باطن معاصی را می دیدیم ، برای ما نیز راه انتخاب یک طرفه می شد ؛ و در عین اختیار داشتن ، محال بود معصیت کنیم . پس عصمت منافاتی با اختیار ندارد.
حال سوال این است که اختیار معصوم نقشی در کمالات اعطائی او داشته است؟
جواب این است که تنها کمالات معصومین نیست که اعطائی است ؛ بلکه همه کمالات موجودات اعطائی هستند ؛ حتی کمالات اختیاری آنها . ما کمالات را کسب نمی کنیم (فاعل کمالات خود نیستیم ) بلکه ما قابل کمالات خود هستیم ؛ ما با عبادات و اعمال اختیاری خودمان ، وجودمان را برای افاضه کمالات از جانب خدا آماده می کنیم ؛ و در همه این عبادات و اعمال ، یک عنصر اساسی وجود دارد که با حصول آن ، قابلیت فراهم می شود ؛ و آن عنصر محوری اخلاص و عبودیت است ؛ اگر کسی تا آخر عمر این اخلاص را نداشته باشد با انبوهی از عبادات هم به جایی نمی رسد ؛ همانطور که شیطان با شش هزار سال عبادت به جایی نرسید؛ و اگر کسی این اخلاص را در بدو تولّد داشته باشد در همان سنّ قابل کمالات می شود ؛ و انبیاء کسانی هستند که در همان طفولیّت ، خود را عبد و مملوک خدا می یابند و غیر خدا را از صحنه جان خود می رانند ؛ و این کار را با اختیار انجام می دهند. یک عده در هشتاد سالگی به اخلاص می رسند ؛ یک عدّه در بیست سالگی ؛ و یک عدّه در روز تولّد . ساحران فرعون یک عمر در کفر بودند ولی با دیدن معجزه موسی در یک لحظه به چنان درجه از اخلاص رسیدند که راه انتخاب برای آنها یک طرفه شد و طاعت غیر خدا بر آنها محال شد . « (موسى عصاى خود را افکند، و آنچه را که آنها ساخته بودند بلعید.) ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند:ما به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردیم. * (فرعون) گفت: آیا پیش از آنکه به شما اذن دهم به او ایمان آوردید؟! مسلّماً او بزرگ شماست که به شما سحر آموخته است! به یقین دستها و پاهایتان را بطور مخالف قطع مى کنم؛ و شما را از تنه هاى نخل به دار مى آویزم؛ و خواهید دانست مجازات کدام یک از ما دردناکتر و پایدارتر است.* گفتند: سوگند به آن کسى که ما را آفریده، هرگز تو را بر دلایل روشنى که براى ما آمده، مقدّم نخواهیم داشت! هر حکمى مى خواهى بکن؛ تو تنها در این زندگى دنیا مى توانى حکم کنى. * ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهانمان و آنچه را از سحر بر ما تحمیل کردى ببخشاید؛ و خدا بهتر و پایدارتر است!» (طه/70-73)
ثانیاً ملاک قداست و ارزشمندی یک کمال ، کسبی بودن آن نیست ؛ کمال خود عین قداست و ارزش است ؛ ملائک همه مقدّسند ؛ در عین این که کمالشان اکتسابی هم نیست ؛ و خدا مبداء قداست است ؛ در حالی که برای خدا کسب معنی ندارد. ملاک قداست نزدیکی به کمال و قداست مطلق(خدا) است ؛ چه کسبی باشد و چه اعطائی.
ثالثا عصمت مانع از تکلیف نیست ؛ مکلّف نبودن ملائک به خاطر عصمت آنها نیست بلکه به خاطر این است که آنها مادّی نیستند و تکامل برای آنها معنی ندارد ؛ تنها موجود مادّی است که دارای حرکت است ؛ و لازمه حرکت سیر از نقص به کمال است ؛ چون حرکت یعنی خروج تدریجی از قوّه و استعداد به سوی فعلیّت یافتن. و چون انسان یک موجود مادّی است که حرکت ارادی هم دارد ؛ لذا می تواند تکامل ارادی هم داشته باشد ؛ و شکی نیست که معصوم هم اراده و اختیار دارد ؛ لکن اختیار او یک طرفه است و تنها در مسیر خیر پیش می رود ؛ امّا به هر حال به نقشه راه نیاز دارد تا حرکت کند و دین و وحی و تکالیف همان نقشه راهند.
امّا تکالیف انبیاء و ائمه (ع) از جهاتی با تکالیف افراد عادی متفاوت است. و البته حقیقت امر این است که تکالیف همه فراد با دیگران متفاوت است ؛ اصل کلّی در تکلیف این است که تکلیف هر کسی به اندازه دارایی وجودی اوست :خداوند متعال می فرماید: « لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها – آنان که امکانات وسیعى دارند، باید از امکانات وسیع خود انفاق کنند و آنها که تنگدستند، از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمایند؛ خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایى که به او داده تکلیف نمى کند.»(الطلاق/ 7) بر این اساس انبیاء (ع) در مقابل امتیازات ویژه ای که دریافت کرده اند تکالیف ویژه ای نیز دارند ؛ تکالیف انبیاء (ع) از دو جهت با تکالیف ما متفاوت است .
1. برخی از امور برای انبیاء (ع) واجب یا حرام است که برای ما واجب یا حرام نیست . برای مثال حضرت یوسف (ع) از هم سلولی خود در زندان مصر خواست که بعد از آزاد شدن از زندان ، بی گناهی او را به گوش سلطان برساند ؛ و به خاطر همین درخواست ،خداوند متعال یوسف را مجازات نمود و شیطان این مطلب را از یاد آن شخص برد و یوسف چندین سال دیگر در زندان ماند ؛ در حالی که در چنین حالتی بر ما واجب است که برای احقاق حق خود چنین عملی را انجام دهیم .( ر.ک: سوره یوسف ؛ آیه 36 به بعد) یا حضرت یونس وقتی اطمینان یافت که عذاب بر قومش نازل خواهد شد از شهر خارج شد ؛ و خداوند متعال او را به خاطر این عمل مجازات نمود ؛ در حالی که ما اگر احتمال خطر بدهیم واجب است که خود را نجات دهیم ؛ امّا انبیاء در همه حال باید منتظر اذن خدا باشند ؛ و حق ندارند به حکم عقل خود عمل کنند مگر این که خدا اذن دهد. لذا خداوند متعال حضرت داود را متوجه این امر نمود که اگر علم نبوّت را از او بردارند و او با عقل خود قضاوت کند گرفتار خطا می شود ؛ و آنگاه که حضرت داود متوجه اشتباه خود در داوری شد طلب مغفرت از خدا کرد و خدا وی را بخشید . ( ر.ک: سوره ص ؛ آیات 20 الی 25 )
حاصل مطلب این که انبیاء در حیطه ای که مربوط به حجّت بودن آنهاست معصومند ؛ امّا بین خود و خدایشان تکالیفی ویژه دارند که در آن حیطه معصوم نیستند.
البته در غیر انبیاء نیز تفاوت تکالیف وجود دارد ؛ برای مثال حاکم جامعه یا مجتهد یا … تکالیفی دارند که افراد عادی آن تکالیف را ندارند ؛ و اساسا هر امتیازی تکلیفی در پی دارد ؛ نبوّت و امامت نیز که امتیازی ویژه است تکالیفی خاصّ را در پی می آورد.
2. انبیاء (ع) در محدوه تکالیف مشترک با افراد عادی هم سطح تکالیفشان متفاوت است ؛ اگر برای مثال انبیاء و ائمه (ع) نماز را با همان حضور قلبی اقامه نمایند که یک مومن عادی یا یک عارف ربّانی اقامه می کند ، از او پذیرفته نمی شود . درست است که انبیاء در عمل به تکلیف در حدّی که مشترک بین افراد عادی و آنهاست ، از هر اشتباه و خطایی معصومند ولی فراتر از این سطح نیز برای معصوم متصوّر است که در آن حیطه می توانند قصور داشته باشند . لذا وقتی در نزدحضرت رسول (ص) از عیسی (ع) یاد شد که روی آب راه می رفت ؛ حضرت فرمودند : اگر یقینش بالاتر بود روی هوا هم راه می رفت . (بحار الأنوار؛ ج 67 ؛ص179) بنا بر این ، محال است نبی نمازی بخواند که حضور قلبش در آن نماز در حدّ یک عارف کامل باشد ؛ بلکه حضور قلب نبی همواره بیشتر از عارف است امّا حضور قلب او در همان حدّ خودش هم قابل کم و زیاد شدن است ؛ و اگر حضور قلب نبی کم شود مؤاخذه می شود ؛ لذا در چنین حالتی باید سریعا توبه کند ؛ رسول خدا (ص) می فرمود: « إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِینَ مَرَّةً » (بحارالأنوار ؛ج 25 ؛ص 204 ) ( همانا بر دلم غباری می نشیند و همانا من در روز هفتاد بار استغفار می کنم .) و مراد از این غبار ، غبار معصیت نیست ؛ بلکه از باب قول پیامبر (ص) که فرمود: « حسنات الابرار سیئات المقربین»( بحار الانوار ؛ ج 25؛ 205 ) لذا امام صادق (ع) فرمود:« رسول خدا (ص) در روز بدون داشتن گناهى هفتاد بار بسوى خدا توبه مى کرد »( وسائل الشیعة ؛ ج16؛ص85)
1. وحی اولیا که در حوزه غیر شریعت و دین است. 2. وحی انبیاء که مربوط به شریعت و دین است.
وحی قسم اوّل همان الهام است ؛ البته مراد از الهام ، الهام در عرف عرفان است نه الهام در عرف عوام . از این نوع وحی ، هم انبیاء بهره دارند هم اولیاء الهی (عرفای راستین ) ؛ در این نوع از ارتباط با غیب ، انسان به یک سری از حقایق دست پیدا می کند که یا از سنخ مسائل دینی نیستند یا اگر مربوط به مسائل دینی هستند ، آن حقایق قبلا توسط انبیاء(ع) آورده شده اند ؛ و عارف تنها بخشی از باطن آنچه را که نبی الهی آورده است با چشم دل مشاهده می کند. بنا بر این ، روشن است که آنچه بر عارف نمایان می شود ، در مرتبه ای کاملتر برای انبیاء (ع) نمایان شده است ؛ لذا عارف از مشاهدات غیبی خود در این حوزه ، ره آوردی فراتر از ره آورد انبیاء نخواهد داشت. امّا قسم دوم وحی که محتوای آن دین و شریعت است مختصّ انبیاء است ؛ و کسی جز نبی نمی تواند از این قسم وحی برخوردار باشد.
حقیقت قسم اوّل وحی (الهام به معنی خاص آن در عرفان) ، ترقّی روح شخصِ دریافت کننده وحی ، به عالم ملکوت و مشاهده حقایق ملکوتی است ؛ یعنی این نوع وحی ، محصول یک نوع تکامل روحی است ؛ که در انسان ، قابلیت دریافت حقایق ملکوتی را ایجاد می کند تا بتواند فیض ملکوت را دریافت نماید. و راه رسیدن به چنین تکاملی تبعیت از وحی انبیاء(ع) است ؛ آیه 30 سوره فصلت اشاره به این قسم از ارتباط با عالم غیب است.
« إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَکُمْ فیها ما تَشْتَهی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیها ما تَدَّعُونَ (فصلت / 30 و 31) ( به یقین کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است.» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است! * ما یاران و مددکاران شما در زندگى دنیا و آخرت هستیم؛ و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب کنید به شما داده مى شود! )
اما در وحی نبوّت گرچه ترّقی وجودی لازم است ، ولی ترقّی وجودی صرف برای رسیدن به وحی نبوّت کافی نیست. نبی کسی است که قول و فعل و سکوت و تایید او برای همه مردم حجّت الهی است ؛ که خدا در قیامت با آن بر مردم احتجاج خواهد نمود ؛ و بر اساس آن اعمال مردم را حسابرسی خواهد نمود ؛ و لازمه حجّت بودن قول و فعل و تقریر نبی آن است که از نبی در تمام طول عمرش هیچ خطا و اشتباهی دیده نشود تا مردم در تبعیّت بی چون و چرا از او بهانه ای نداشته باشند ؛ و لازمه این امر آن است که نبی از اوّل عمرش معصوم از خطا و اشتباه باشد ؛ لذا عصمت اعطائی از شرائط اساسی نبوّت است ؛ و عصمت اکتسابی کافی برای نبوّت نیست . بنا بر این ، نبوّت ، حقیقتی است که شرائط آن از روز اوّل خلقت در شخص نبی ـ به تفضل الهی ـ قرار داده شده است ؛ بنا بر این نبوّت امری اعطائی از جانب خداست و نمی توان آن را اکتساب نمود ؛ و هیچ کدام از انبیاء برای رسیدن به نبوّت ریاضتهای عارفانه خاصی را انجام نداده اند ؛ و اگر در زندگی بعضی انبیاء دوره ای از عبادتهای ریاضت گونه دیده می شود ، اقتضاء نبوّت آنهاست نه علّت نبوّت آنها ؛ یعنی انبیاء چون نبی بودند چنین اعمالی را انجام می دادند نه اینکه به خاطر این اعمال به نبوت رسیده باشند. انبیاء اساسا از روز اوّل خلقتشان برای نبوّت آفریده شده اند ؛ و از روز اول خلقتشان شرائط نبوت مثل عصمت را داشته اند. برای مثال نبوّت حضرت موسی (ع) از قبل از تولّدش معلوم بود لذا فرعونیان ، کودکان را می کشتند تا موسی (ع) در بین آنها کشته شود و به سرانجام نرسد ؛ و چون خدا او را برای نبوّت آفریده بود ؛ راه چاره را به مادر موسی آموخت و او به امر خدا موسی را به آب سپرد ؛ و خدا او را به دست دشمنش زنده نگه داشت . و خدا اجازه نداد تا او شیر افراد ناپاک را بخورد. ( ر.ک: سوره قصص ؛ از آیه 1 الی … ) ؛
حضرت عیسی (ع) نیز از بدو تولد آثار نبوّت را داشت ؛ و خلقت عجیب او نشان می داد که برای امر خاصّی خلق شده است ؛ آن حضرت از روز اوّل تولد دارای کتاب آسمانی بود و از همان روز اوّل از نبوّت خود سخن می گفت و عصمت خود را اعلام می نمود : ( ر.ک: سوره مریم آیه 16 الی 33 ) آن حضرت در روز اوّل تولّدش فرمود: « من بنده خدایم؛ او کتاب آسمانى به من داده ؛ و مرا پیامبر قرار داده است. و مرا هر جا که باشم وجودى مبارک قرار داده؛ و تا زمانى که زنده ام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است. و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده؛ و جبّار و شقى قرار نداده است. و سلام(خدا) بر من، در آن روز که متولّد شدم، و در آن روز که مى میرم، و آن روز که زنده برانگیخته خواهم شد.»
حضرت یحیی نیز خلقتی خاصّ داشت و از روز اوّل برای نبوّت آفریده شد ؛ و در سنین کودکی به نبوّت رسید. ( ر.ک: سوره مریم ، آیه 1 الی 16) حضرت یوسف (ع) نیز از کودکی آثار نبوّت را داشت ؛ لذا مورد حسد برادرنش قرار گرفت ؛ ( ر.ک: سوره یوسف ؛ آیه 1الی … ) آوازه نبوّت حضرت ابراهیم نیز قبل از تولّدش میان مردم پیچیده بود لذا دشمنان در سدد کشتن او بودند از این رو آن حضرت دوران کودکی خود را خارج از شهر گذرانید تا در امان باشد ؛ کودکی حضرت اسماعیل نیز عجیب بود ؛ اینکه حضرت ابراهیم وی و مادرش را به امر خدا در صحرایی خشک تنها رها ساخت ،و به اراده الهی آب زمزم از زیر پای اسماعیل خرد سال جوشید و همچنین نبریدن چاقو ، گلوی او را نشان از این بود که این کودک ، کودکی عادی نیست و روزگاری نبوّت خواهد یافت ؛ حضرت اسحاق نیز از مادری پیر و عقیم متولّد شد و تولّد او همراه با نزول ملائک و بشارت الهی بود ؛ همچنین در این قضیه از نبوّت یعقوب (ع) پیشاپیش خبر داده شد. ( ر.ک: هود ؛ آیه 69 ال 73 و ذاریات آیه 28 ال 30 ) .
پیامبر اسلام نیز آثار وجودی خود را از قبل از تولّد نشان داده بود ؛ مشهور بود که فرزند عبدالله نبوّت خواهد داشت ؛ لذا زمانی که قرعه قربانی به نام عبدالله در آمد عبدالمطلب او را قربانی نکرد و بین او و شتران قرعه کشید و به جای او صد شتر را قربانی کرد ؛ در هنگام تولّدش همه بتهای جهان سرنگون شدند ؛ چهارده کنگره ایوان کسری فرو ریخت ؛ دریاچه ساوه که مورد پرستش بود یک روزه خشکید ؛ و وادی سماوه که کسی در آن آب ندیده بود پر از آب شد ؛ آتشکده فارس که هزار سال روشن بود خاموش شد؛ تخت پادشاهان همه در آن روز سرنگون شدند ؛ همه پادشاهان در آن روز لال شده بودند ؛ ساحران در آن روز از سحر ناتوان شدند ؛ آمنه مادر آن حضرت خبر داد که آن حضرت در شکمش سخن می گوید و … قضایای عجیب دوره کودکی و نوجوانی آن حضرت نیز بسیار فراوان است ؛ و خود آن حضرت فرموده اند که از کودکی فرشتگان مراقبش بوده اند. ( ر.ک: منتهی الامال ؛ ص 43 به بعد ) امیر المومنین (ع) در خطبه 192 نهج البلاغه فرمود : « خداوند متعال از کودکی یکی از بزرگترین فرشتگانش را همراه پیامبر(ص) قرار داد ؛ و آن حضرت شب و روز با آن فرشته راه مکارم و محاسن اخلاق را طی می نمود . لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ ص مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ »
بقیه انبیاء(ع) نیز خلقت عادی نداشته اند ؛ لکن خداوند متعال تنها به برخی از آنها در قرآن کریم اشاره نموده است ؛ بنا بر این چنین نیست که انبیاء(ع) در اثر تهذیب نفس و ریاضتهای عارفانه به مقام نبوّت نائل شده باشند ؛ ائمه (ع) نیز چنین حالتی داشته اند ؛ تولّد عجیب امیر المومنین (ع) در درون خانه کعبه ، گواه روشن این امر است.
بنا بر این انبیاء و ائمه (ع) در عین این که افرادی بشری و دارای اختیارند ولی با امتیازاتی ویژه آفریده شده اند و درک رتبه وجودی ایشان از ادراک افراد عادی که حجّة الله نیستند خارج است ؛ و از آنجایی که وحی نیز تابع وجود نبی است ؛ حقیقت وحی نبوّت نیز برای افراد عادی غیر قابل درک است ؛ و تنها حجج الهی از حقیقت آن آگاهند . و به فرض که بعد از نبی اکرم (ص) کسی بتواند حقیقت وحی نبوّت را ادراک کند باز نمی تواند وحی جدیدی بیاورد ؛ چرا که هر آنچه باید از راه وحی نازل می شد نازل شده است ؛ و نبوّت تشریعی برای همیشه با خاتم الانبیاء (ص) خاتمه یافته است. بر این اساس حضرات ائمه (ع) نیز که از حقیقت وحی آگاهند خود را نبی ننامیدند و از این که نبی نامیده شوند پرهیز داشتند و نبوّت را از خود نفی می نمودند ؛ در عین این که خود را افضل از همه انبیاء سلف می دانستند. بنا بر این ، هر آنچه ائمه (ع) بیان می کنند اموری است که از پیامبر (ص) دریافت نموده اند ؛ و بالاتر از آنچه نبی اکرم (ص) آورده است محال است کسی بیاورد.
دفع چند شبهه:
ممکن است از مطالب پیش گفته چنین به ذهن خطور کند که انبیاء (ع) به خاطر خلقت ویژه ای که داشته اند و از ابتدا با عصمت خلق شده اند ، اوّلاً فاقد اختیار بوده اند و کمالات آنها همه اعطائی بوده است و خود هیچ نقشی در به دست آوردن آنها نداشته اند. ثانیاً چون خود ، آن کمالات را به دست نیاورده اند از قداست و ارزش و احترام خاصّی هم برخوردار نیستند. ثالثا چون ذاتا معصومند لذا تکلیف هم برای آنها معنی ندارد ؛ مثل ملائک که تکلیف ندارند.
لذا در این جا لازم دیدیم که جواب این چند شبهه را هم به اجمال ارائه نماییم .
جواب :
اوّلاً عصمت داشتن با مختار بودن منافاتی ندارد ؛ اختیار یعنی انتخاب خیر ؛ و معصوم ، چون وجودش پاک است محال است ناپاکی را انتخاب کند ؛ لذا او همواره خیر را انتخاب می کند ؛ ملائک نیز مجبور نیستند بلکه مختارند ولی آنها هم محال است ناپاکی را اختیار کنند ؛ همانطور که خود خدا هم مختار است ؛ .ولی در عین حال صدور فعل قبیح از خدا محال است ؛ و اساسا برای خدا دو راهه و دو طرفه بودن امور معنی ندارد ؛ چون لازمه این امر راهیابی امکان در ذات خداست . لذا لازمه اختیار دو طرفه بودن راه نیست ؛ بلی اگر موجودی ، آمیخته از پاکی و ناپاکی و خیر و شرّ باشد راه اختیار و انتخاب او دو طرفه خواهد شد. اختیار معصوم نسبت به همه امور ، مثل اختیار ما به برخی از امور است که قبح آنها برای ما کاملا روشن است ؛ مثلا ما در عین این که مختاریم ، هیچگاه اقدام به خوردن غذاهای گندیده نمی کنیم ؛ یا خود را داخل آتش نمی اندازیم. اگر ما باطن معاصی را می دیدیم ، برای ما نیز راه انتخاب یک طرفه می شد ؛ و در عین اختیار داشتن ، محال بود معصیت کنیم . پس عصمت منافاتی با اختیار ندارد.
حال سوال این است که اختیار معصوم نقشی در کمالات اعطائی او داشته است؟
جواب این است که تنها کمالات معصومین نیست که اعطائی است ؛ بلکه همه کمالات موجودات اعطائی هستند ؛ حتی کمالات اختیاری آنها . ما کمالات را کسب نمی کنیم (فاعل کمالات خود نیستیم ) بلکه ما قابل کمالات خود هستیم ؛ ما با عبادات و اعمال اختیاری خودمان ، وجودمان را برای افاضه کمالات از جانب خدا آماده می کنیم ؛ و در همه این عبادات و اعمال ، یک عنصر اساسی وجود دارد که با حصول آن ، قابلیت فراهم می شود ؛ و آن عنصر محوری اخلاص و عبودیت است ؛ اگر کسی تا آخر عمر این اخلاص را نداشته باشد با انبوهی از عبادات هم به جایی نمی رسد ؛ همانطور که شیطان با شش هزار سال عبادت به جایی نرسید؛ و اگر کسی این اخلاص را در بدو تولّد داشته باشد در همان سنّ قابل کمالات می شود ؛ و انبیاء کسانی هستند که در همان طفولیّت ، خود را عبد و مملوک خدا می یابند و غیر خدا را از صحنه جان خود می رانند ؛ و این کار را با اختیار انجام می دهند. یک عده در هشتاد سالگی به اخلاص می رسند ؛ یک عدّه در بیست سالگی ؛ و یک عدّه در روز تولّد . ساحران فرعون یک عمر در کفر بودند ولی با دیدن معجزه موسی در یک لحظه به چنان درجه از اخلاص رسیدند که راه انتخاب برای آنها یک طرفه شد و طاعت غیر خدا بر آنها محال شد . « (موسى عصاى خود را افکند، و آنچه را که آنها ساخته بودند بلعید.) ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند:ما به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردیم. * (فرعون) گفت: آیا پیش از آنکه به شما اذن دهم به او ایمان آوردید؟! مسلّماً او بزرگ شماست که به شما سحر آموخته است! به یقین دستها و پاهایتان را بطور مخالف قطع مى کنم؛ و شما را از تنه هاى نخل به دار مى آویزم؛ و خواهید دانست مجازات کدام یک از ما دردناکتر و پایدارتر است.* گفتند: سوگند به آن کسى که ما را آفریده، هرگز تو را بر دلایل روشنى که براى ما آمده، مقدّم نخواهیم داشت! هر حکمى مى خواهى بکن؛ تو تنها در این زندگى دنیا مى توانى حکم کنى. * ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهانمان و آنچه را از سحر بر ما تحمیل کردى ببخشاید؛ و خدا بهتر و پایدارتر است!» (طه/70-73)
ثانیاً ملاک قداست و ارزشمندی یک کمال ، کسبی بودن آن نیست ؛ کمال خود عین قداست و ارزش است ؛ ملائک همه مقدّسند ؛ در عین این که کمالشان اکتسابی هم نیست ؛ و خدا مبداء قداست است ؛ در حالی که برای خدا کسب معنی ندارد. ملاک قداست نزدیکی به کمال و قداست مطلق(خدا) است ؛ چه کسبی باشد و چه اعطائی.
ثالثا عصمت مانع از تکلیف نیست ؛ مکلّف نبودن ملائک به خاطر عصمت آنها نیست بلکه به خاطر این است که آنها مادّی نیستند و تکامل برای آنها معنی ندارد ؛ تنها موجود مادّی است که دارای حرکت است ؛ و لازمه حرکت سیر از نقص به کمال است ؛ چون حرکت یعنی خروج تدریجی از قوّه و استعداد به سوی فعلیّت یافتن. و چون انسان یک موجود مادّی است که حرکت ارادی هم دارد ؛ لذا می تواند تکامل ارادی هم داشته باشد ؛ و شکی نیست که معصوم هم اراده و اختیار دارد ؛ لکن اختیار او یک طرفه است و تنها در مسیر خیر پیش می رود ؛ امّا به هر حال به نقشه راه نیاز دارد تا حرکت کند و دین و وحی و تکالیف همان نقشه راهند.
امّا تکالیف انبیاء و ائمه (ع) از جهاتی با تکالیف افراد عادی متفاوت است. و البته حقیقت امر این است که تکالیف همه فراد با دیگران متفاوت است ؛ اصل کلّی در تکلیف این است که تکلیف هر کسی به اندازه دارایی وجودی اوست :خداوند متعال می فرماید: « لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها – آنان که امکانات وسیعى دارند، باید از امکانات وسیع خود انفاق کنند و آنها که تنگدستند، از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمایند؛ خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایى که به او داده تکلیف نمى کند.»(الطلاق/ 7) بر این اساس انبیاء (ع) در مقابل امتیازات ویژه ای که دریافت کرده اند تکالیف ویژه ای نیز دارند ؛ تکالیف انبیاء (ع) از دو جهت با تکالیف ما متفاوت است .
1. برخی از امور برای انبیاء (ع) واجب یا حرام است که برای ما واجب یا حرام نیست . برای مثال حضرت یوسف (ع) از هم سلولی خود در زندان مصر خواست که بعد از آزاد شدن از زندان ، بی گناهی او را به گوش سلطان برساند ؛ و به خاطر همین درخواست ،خداوند متعال یوسف را مجازات نمود و شیطان این مطلب را از یاد آن شخص برد و یوسف چندین سال دیگر در زندان ماند ؛ در حالی که در چنین حالتی بر ما واجب است که برای احقاق حق خود چنین عملی را انجام دهیم .( ر.ک: سوره یوسف ؛ آیه 36 به بعد) یا حضرت یونس وقتی اطمینان یافت که عذاب بر قومش نازل خواهد شد از شهر خارج شد ؛ و خداوند متعال او را به خاطر این عمل مجازات نمود ؛ در حالی که ما اگر احتمال خطر بدهیم واجب است که خود را نجات دهیم ؛ امّا انبیاء در همه حال باید منتظر اذن خدا باشند ؛ و حق ندارند به حکم عقل خود عمل کنند مگر این که خدا اذن دهد. لذا خداوند متعال حضرت داود را متوجه این امر نمود که اگر علم نبوّت را از او بردارند و او با عقل خود قضاوت کند گرفتار خطا می شود ؛ و آنگاه که حضرت داود متوجه اشتباه خود در داوری شد طلب مغفرت از خدا کرد و خدا وی را بخشید . ( ر.ک: سوره ص ؛ آیات 20 الی 25 )
حاصل مطلب این که انبیاء در حیطه ای که مربوط به حجّت بودن آنهاست معصومند ؛ امّا بین خود و خدایشان تکالیفی ویژه دارند که در آن حیطه معصوم نیستند.
البته در غیر انبیاء نیز تفاوت تکالیف وجود دارد ؛ برای مثال حاکم جامعه یا مجتهد یا … تکالیفی دارند که افراد عادی آن تکالیف را ندارند ؛ و اساسا هر امتیازی تکلیفی در پی دارد ؛ نبوّت و امامت نیز که امتیازی ویژه است تکالیفی خاصّ را در پی می آورد.
2. انبیاء (ع) در محدوه تکالیف مشترک با افراد عادی هم سطح تکالیفشان متفاوت است ؛ اگر برای مثال انبیاء و ائمه (ع) نماز را با همان حضور قلبی اقامه نمایند که یک مومن عادی یا یک عارف ربّانی اقامه می کند ، از او پذیرفته نمی شود . درست است که انبیاء در عمل به تکلیف در حدّی که مشترک بین افراد عادی و آنهاست ، از هر اشتباه و خطایی معصومند ولی فراتر از این سطح نیز برای معصوم متصوّر است که در آن حیطه می توانند قصور داشته باشند . لذا وقتی در نزدحضرت رسول (ص) از عیسی (ع) یاد شد که روی آب راه می رفت ؛ حضرت فرمودند : اگر یقینش بالاتر بود روی هوا هم راه می رفت . (بحار الأنوار؛ ج 67 ؛ص179) بنا بر این ، محال است نبی نمازی بخواند که حضور قلبش در آن نماز در حدّ یک عارف کامل باشد ؛ بلکه حضور قلب نبی همواره بیشتر از عارف است امّا حضور قلب او در همان حدّ خودش هم قابل کم و زیاد شدن است ؛ و اگر حضور قلب نبی کم شود مؤاخذه می شود ؛ لذا در چنین حالتی باید سریعا توبه کند ؛ رسول خدا (ص) می فرمود: « إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِینَ مَرَّةً » (بحارالأنوار ؛ج 25 ؛ص 204 ) ( همانا بر دلم غباری می نشیند و همانا من در روز هفتاد بار استغفار می کنم .) و مراد از این غبار ، غبار معصیت نیست ؛ بلکه از باب قول پیامبر (ص) که فرمود: « حسنات الابرار سیئات المقربین»( بحار الانوار ؛ ج 25؛ 205 ) لذا امام صادق (ع) فرمود:« رسول خدا (ص) در روز بدون داشتن گناهى هفتاد بار بسوى خدا توبه مى کرد »( وسائل الشیعة ؛ ج16؛ص85)