طلسمات

خانه » همه » مذهبی » مشکلات و آینده انقلاب اسلامی

مشکلات و آینده انقلاب اسلامی


مشکلات و آینده انقلاب اسلامی

۱۳۹۶/۰۵/۱۵


۴۸۷ بازدید

به هر علتی که باشه،حرکت کلی کشور،به سمت مثبت نیست.یعنی درمجموع به نسبت اوایل انقلاب فاصله طبقاتی در جامعه رو به افزایشه،تجمل گرایی مسولین،گرایش به بیگانه و…هم همینطور.مستضعفین واقعی هم که صاحب کشور نیستند و افراد غیر معتقد به انقلاب سهم بیشتری از کشور دارند ودر رفاه بیشتری هستند.حال من چگونه به آینده انقلاب امیدوار باشم؟

سه دهه پیش هنگامی که شهید مطهری در برابر این سوال قرار گرفت که آینده انقلاب اسلامی را چگونه می بینید؟ ( مطهری:79) بسیاری از نظریان پردازان، سیاستمداران و حتی برخی نیروهای انقلابی که به تعبیر علی شریعتی، ایمانی محافظه کارانه یافته بودند نیز بارها این پرسش را از خود پرسیده و بدان پاسخهای درست یا اشتباه داده بودند. در آن دروان ، گمانه زنی در مورد سرنوشت انقلاب اسلامی یکی از پرسشهای اساسی ایران شده بود . حوادثی که مرتب در آن سالها رخ می داد و تا مرز فروپاشی بنیان های نظام برآمده ی از انقلاب پیش می رفت بسیاری را متقاعد می کرد که این انقلاب، به فرجامی نخواهد رسید. شاید کمتر کسی فکر می کرد پرسش در باره انقلاب اسلامی و در پی آن ، اسلام سیاسی، بنیادگرایی اسلامی و بیداری اسلامی و نظریه پردازی در این خصوص، یکی از اصلی ترین مباحث فکری سالهای آینده شد. ( عسگری:17) اما آنچه پیش از پرداختن به آینده انقلاب اسلامی، اهمیت دارد آن است که نگاه ما به سرشت انقلاب اسلامی چیست؟ و ما از چه منظری، گفتگو در باره آینده انقلاب اسلامی را پی می جوئیم؟ با استقرائی بر ادبیات موجود و نیز استدلالی قیاسی، می توان انظار در این باره به سه گروه تقسیم کرد:نخست؛ گروهی که معمولا انقلاب اسلامی را یک پدیده کاملا سیاسی و تاریخی دانسته و معتقدند که این انقلاب متعلق به سی و یک سال پیش است و به پایان رسیده است. از نظر این گروه از تحلیلگران، انقلاب اسلامی را صرفا حادثه ای است که در آن، چرخش قدرت، به روشی توده ای و خشونت آمیز، صورت گرفته است. این چرخش می توانست به صورتهای دیگری مثل رفرم یا کودتا، هم رخ دهد اما بنا به دلائل و شرائطی، انقلاب نا خواسته ای به آن تسریع بخشیده است. در این نگاه، سخن گفتن از انقلاب، تنها نقل روایتی است از یک حادثه که در تاریخ رخ داده است. این نگاه که به بایگانی کردن یک انقلاب در میان متون تاریخ می انجامد شبیه تحلیل دیگری است که در آن، جغرافیای زمانی انقلاب اسلامی، وسیع تر از رخداد 22 بهمن 57 می شود. در این نگاه، انقلاب یک دوره ی طولانی تری دارد و پایان آن، دستیابی به مرحله تثبیت نظام برآمده از انقلاب است. انقلابها، معمولا از نقطه ای آغاز می شوند که نافرمانی در میان مردم، بدون ترس از مجازات، رسمیت می یابد اما زمانی به پایان خود نزدیک می شوند که نظام بر آمده از آن، بتواند نیروهای گریز از مرکز یا بر انداز خود را سرکوب نماید. این دوره که در انقلاب ایران، از قیام 19 دی 1356 آغاز و تا اوائل سال1362 ادامه می یابد نشان می دهد که پس از حذف آخرین نیروهای برانداز انقلاب؛ یعنی حزب توده، جمهوری اسلامی به مرحله تثبیت خود رسیده است. این بدین معناست که حادثه انقلاب اسلامی، شش سال بطول انجامیده و هم اینک در اوائل سال 62 13به فرجام خود رسیده است. از این منظر نیز ، بجای اینکه از آینده انقلاب اسلامی سخن بگوئیم، لازم است از پایان آن و آغاز عصر جدیدی به نام جمهوری اسلامی، گفتگو کنیم.دوم؛ گروهی مثل اولیه روآ، معتقدند انقلاب اسلامی همانند بنیادگرایی طالبان در افغانستان، به صورت یک واقعیت شکست خورده، استحاله شده و به زانو در آمده است. پیروز نشدن ایران در جنگ با عراق و نیز ناکامی طالبان در برپائی حکومتی مبتنی بر شریعت سلفی، جملگی نشان از شکست خداوند در برابر نیروهای شیطان است و این یعنی افول بنیادگرائی اسلامی. روآ که همدلی کمتری با اسلام سیاسی دارد آن را امری گذار و مقطعی می داند. از نظر او اسلام سیاسی، محصول بحران اقتصادی و اجتماعی دولتهای خاورمیانه است که در دوره اخیر به پیروزی رسیده است ( روآ: 58-59) اما هرگز نمی تواند بدیل مناسبی برای تجدد از شریعت اسلامی ارائه کند و در نتیجه محکوم به شکست است. روآ نتیجه می گیرد که اسلام گرائی نا خواسته جامعه را به سوی غیر مذهبی شدن وسکولاریسم می کشاند؛ زیرا راهی که اسلام گرائی در پیش می گیرد سرانجام به سیاست مطلق ( یا عرفی ) می انجامد ( همان: 122) همچنانکه برخی از منابع نیز گفته اند ( بهروزلک: 45) پیش فرض روآ فرایند تحول جوامع به سوی نوسازی غربی است که شرائط بحران اقتصادی و سیاسی دوران گذار به ظهور جریانهای اعتراضی مثل اسلام سیاسی شده منجر است و سرانجام نیز به شکست محکوم می شوند.
سوم؛ نظر مختار این نوشتار است که انقلاب اسلامی را نه به مثابه یک امر واقع بلکه به عنوان یک واقعیت، در« حال شدن » می بیند که همانند کلافی در حال وا شدن است. در این رویکرد، جمهوری اسلامی، نه عین انقلاب اسلامی بلکه مرحله ای از کلیت این انقلاب است و تا دستیابی به حقیقت خود راههای ناپیموده بسیاری در پیش رو دارد. بسیاری بر این باورند که آینده انقلاب اسلامی از آینده جمهوری اسلامی قابل تفکیک نباشد اما باید به درستی بر این نکته تاکید کرد جمهوری اسلامی، کالبدی است که در آن، روح انقلاب اسلامی، حلول کرده و ظرف تحقق آن در سالهای پیش از ظهور شده است. گرچه آینده انقلاب اسلامی تا حد زیادی به این بستر وابستگی دارد اما ممکن است آینده انقلاب اسلامی با آینده جمهوری اسلامی متفاوت باشد و همواره خود را به آن مقید ننماید. روح انقلاب اسلامی، همانند روح مطلق در اندیشه هگل است که در طول تاریخ سرگردان ، و در پی حلول در جایی از تاریخ است تا از طریق آن بتواند به طور کامل تجسم یابد و به منصه ظهور رسد. انقلاب اسلامی نیز گرچه با تاخیری بسیاری پس از ظهور اسلام به پیروزی رسید اما ذات و حقیقت او نه مقید به رخداد بهمن 57 بلکه در کلیت تاریخ جریان دارد و سالهای سال است که در تاریخ پس از عصر نبوی (ص) به این سو سرگردان شده بود . این روح که بر مفهوم ولایت خداوند و مخالفت با ظلمت استقرار یافته بود پس از رحلت پیامبرگرامی اسلام ( ص) و آغاز ارتداد طولانی مدت امت او، از مدینه الهی پیامبر(ص) جدا و در پی مدینه الهی دیگری در کلیت تاریخ می گشت. اما مدینه دوم، مدینه ای بود که در عصر ظهور حضرت حجت علیه السلام تحقق می یافت و این روح می بایست در سرگردانی نامتعینی، به انتظار وقوع آن به اذن خداوند بنشیند. نشانه هایی که انقلاب اسلامی را به روح محمدی در مدینه النبی و باطن آن در دولت مهدی علیه السلام پیوند می زند همان اجتماع ملک و شریعت و نیز ابتناء هر دو بر فضائل اخلاقی و انسانی است که غایه القصوی هر دو قلمداد می گردد. این تلفیق که در لسان روائی شیعیان به « ولایت » مشهور است واجد عنصری در ذات خویش است که کلیت عصر حضور و غیبت معصوم (ع) را پیوندی گسست ناپذیر می دهد و تاریخ شیعی را در روایتی یکدست و در ذیل مفهوم عام امامت مورد باز خوانی قرار می دهد. امامت شان و منزلتی است که بوسیله آن امور دینی و دنیوی دینداران سروسامان می گیرد و دولت مطلوب شیعی در عصر غیبت، استمرار دولت مدینه و مقدمه ای بر دولت آخر الزمان است. با این همه، به هم بسته بودن ملک و شریعت در کالبد امامت در ادوار بسیاری از تاریخ شیعه از هم گسیخته و برای سالیان درازی به انزوا فرو رفته است، اما از آنجا که آن حقیقت به حاشیه رفته همواره میل به متن دارد در تاریخ حضور می یابد و در پی یافتن موقعیتی برای تبلور خویش است. هر کس که آگاه بر سنن رسول(ص) و موید به مدد الهی باشد می تواند از طریق استکمال نفس ناطقه خویش که حکماء از آن به حکمت نظری و فقهاء از آن به قوه قدسیه یاد می کنند( کشفی:155) آن حقیقت به حاشیه رفته را به متن آورد و او را قانع به ماندن در سالهای فترت میان آن دو مدینه نماید. در میان حوادثی که قرار بود در میانه مدینه الهی پیامبر(ص) و مدینه الهی مهدی(ص) رخ دهد نشانه های زیادی وجود داشت که نوید می داد در سالهای پیش از ظهور، حادثه ای رخ خواهد داد که پرتوی از آن روح مطلق است. این که آن حادثه چه حادثه ای خواهد بود؟ هر کس از ظن خود چیزی بیان می کرد که عمدتا فاقد بینه ای روشن در تصدیق بود. در طول سالهای عصر غیبت، حوادث بسیاری بر شمرده می شد که نشان از آن حادثه داشت. اما تحلیلی پسینی از آن حوادث نشان می دهد که هیچیک ازآن حوادث، به پای انقلاب اسلامی نمی رسند و احتمالا نیز تا ظهور دولت مهدی علیه السلام نیز مشابه آن تکرار نخواهد شد. حتی اگر از منظری اخباری نیز به حوادث احتمالی سالهای پیش از ظهور نظر کنیم در می یابیم که این انقلاب نشانه هایی در گفتار پیشینیان دارد که ما را از تجلی آن روح بزرگ در واقعه انقلاب اسلامی خبر می دهند البته بشرطی که فردی ظهور کند تا از طریق روح ملکوتی خویش، با آن حقیقیت مرتبط ، و بدین گونه راهبری این انقلاب را برعهده گیرد. در میان آنان که می شناختیم جز امام خمینی، کسی دیگر نمی توانست این چنین، حقیقت آن روح را درک و بدین گونه در عصر خویش جاری سازد. روح الله، با روح بلندی که داشت فاصله زمانی میان خود و پیروانش با صدر اسلام را برداشت ، انسان بهم ریخته عصر مدرن را از جای کند و او را به دوره ای پیوند زد که در آن هنوز انسان رنگ نباخته بود. آن دوره، همان دوره حقیقت های ناب و ایمان های خالص بود که در صدر اسلام وجود داشت و روزگاری نیز در صحرای کربلا به مسلخ عشق رفته بود. خمینی، در پی حقیقتی گم شده در جدالهای آن روزگار بود.او انسان را به همان حقیقت، دعوت می کرد و خواهان احیای آن ارزشها در عصر مردگی خدا بود. او امید داشت با چنین عملی، انسانهایی را، در آستانه ظهور مدینه دوم الهی، آماده و بدین گونه انقلاب خود را به انقلاب مهدی علیه السلام پیوند زند. این نشان می داد که انقلاب اسلامی توانسته بود به اراده تکوینی خداوند و نیز روح عارفانه امام خمینی، آن روح و حقیقت از یاد برده شده در فاصله زمانی مدینه النبی و مدینه المهدی، را بسوی خود جذب و برای مدت نا متعینی در خود حلول دهد. البته این واقعه نه امری تصادفی بلکه وعده ای بود که بر زبان معصوم علیه السلام نیز جاری شده بود، آنگاه که ایوب بن یحیی جندل از امام کاظم علیه السلام نقل کرد:
«جاء رجل من اهل قم یدعوا الناس الی الحق یجتمع معه قوم قلوبهم کزبر الحدید لاتزلهم الریاح و العواصف لا یملون من الحرب و لا یجنبون و علی الله یتوکلون و للعاقبه للمتقین».( بحار الانوار: 6/296)
این روایت همان روایتی بود که هر گاه بر مومنان به روح الله خوانده می شد بر خود می بالیدند و با احساسی از بی زمانی میان خود و صدر اسلام، خود را در رکاب پیامبر اسلام (ص) می یافتند که حتی پس از کشته شدن در راه آن حقیقت، در عصری که باطن آن حقیقت بر همگان هویدا خواهد شد، مجددا به تاریخ باز خواهند گشت. تقدیر چنین بود که آن حادثه در کالبد جمهوری اسلامی حلول کند. بنیان گذار آن، این مدل را نه از سر میل خود بلکه از سر دریافت خویش از آنچه بر اسلام آمده بود پیشنهاد کرد و معتقد بود که مدل پیشنهادیش بز تعهد به آن روح کلی وفا دار است. اما همچنانکه خود او بارها گفته بود علاقمندی آن حقیقت به جمهوری اسلامی، نه سنتی ماندگار بلکه هدیه ای است الهی که ممکن است روزگاری از ما ستانده شود و در کالبد دیگری میل به ماندن نماید. این نشان می داد که تجسم این روح در کالبد نظام بر آمده از انقلاب اسلامی، هرگز بمعنای تلازم همیشگی آن دو نیست و هر لحظه ممکن است از آن جدا و در کالبد دیگری دمیده شود یا به همان حقیقت جاری در تاریخ بپیوندد. وقوع یکی از این دو حالت، بستگی به ظرفیت و آمادگی خیل مومنان در سالهای پیش از ظهور دارد. برآیند چنین توجهی با انقلاب اسلامی نشان می دهد که: 1. انقلاب اسلامی به دلیل اینکه بخشی از حقیقت روح محمدی و علوی در کلیت تاریخ است هرگز منتظر این و آن در سرنوشت محتوم خویش نمی ماند و تا به باطن روح محمدی در دولت مهدی علیه السلام نپیوندد به فرجام خود نمی رسد؛ 2. جمهوری اسلامی نیز تا زمانی که تبلور بخش آن حقیقت باشد استمرار می یابد و به محض غفلت یا ناتوانی، مورد بی مهری آن حقیقت قرار می گیرد و بدین گونه، به پایان خود می رسد؛ 3. البته سالهای سال است که آن حقیقت ساری، از غفلتهای ریز و درشت ما چشم می پوشد و هنوز نیز به استمرار خود در کالبد این نظام امیدوار است؛ چون هنوز نشانه های بسیاری وجود دارد که آن روح را به ماندن در چنین کالبدی امیدوار می سازد، در عین حال، نشانه های متعددی نیز وجود دارد که آن را بر جدا شدن ترغیب می کند. اینکه آن نشانها چیست؟ و ظرفیت آنها در تقویت یا تسریع آن مفارقت کدامست؟ نیازمند مجال دیگری است.

گفتار دوم: روایت های کلان به آینده انقلاب اسلامی
در ورای نگاهی که به سرشت انقلاب اسلامی وجود دارد، اکنون باید پرسید آینده انقلاب چگونه می شود و تداوم یا انسداد آن بر چه عواملی تکیه می زند؟ پاسخ به این پرسش را می توان در چند رویکرد مهم مورد مطالعه و بررسی قرار داد :
1) نظریه فروپاشی و استحاله لابشرط انقلاب اسلامی؛ ایده فروپاشی انقلاب اسلامی، نه ایده ای فراگیر بلکه ایده در خور توجه کسانی است که از منظری بیرونی به تحلیل آسیب شناسی انقلاب اسلامی می پردازند. با همه، طرفداران این نظریه، رویکردهای متفاوتی در تحلیل یا تعلیل آن بیان داشته اند: الف) عده ای از تحلیل گران سیاسی با اقتفاء بر برخی از نظریه های به ظاهر عام در مباحث نظری انقلابات مثل نظریه کرین برینتون، از مرحله ای بودن همه انقلابها و پایان آنها در آخرین مرحله سخن می گویند. برینتون که ادوار یک انقلاب را دورانی نسبتا طولانی می انگارد اعتقاد وافری به همسانی انقلابات در طی مراحلی مشابه و یکسان دارد. از نظر وی، انقلابها، پس از گذشت سه مرحله به فرجام خود می رسند: نخست، میانه روها به قدرت می رسند اما در سایه سهل انگاری در بر آوردن خواستهای انقلابیون جای خود را به تندروها می دهند، به علت تندرویهای این گروه و پدید آمدن دشواریهای گوناگون در راه پیشبرد اهداف انقلابی، آنان نیز کاری از پیش نمی برند؛ سرانجام با فرارسیدن دروان ترمیدور تب انقلابی از میان می رود و جامعه به پایداری گذشته خود بازگشت می کند. آنچه در این نظریه، اهمیت دارد مفهوم ترمیدور است که از منظری بیرونی به تحلیل آسیب شناسی یا فروپاشی انقلابها می پردازد. مفروض این نظریه، یکنواختی انقلابهای سیاسی و اجتماعی است که بنوعی بر جبر تاریخی انقلابها تکیه دارد. گرچه خود کرین برینتون ( که ایده خود را یازده سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در اثر معروفش یعنی « کالبد شکافی چهار انقلاب » در سال 1967به نگارش در آورده است ) اصراری بر تعمیم چینین الگویی بر همه انقلابها ندارد و تنها انقلاب فرانسه، انگلیس، آمریکا و روسیه را مصداق یکنواختی خود می داند اما برخی از تحلیل گران ایرانی با اقتباس از ایده های برینتون، دوره ای از تاریخ جمهوری اسلامی را که در آن نگاههای لیبرالیستی به عرصه های مختلف توسعه یافتگی بسط یافته بود را نشانه ای بر ترمیدور انقلاب اسلامی دانسته و تبعا تلاشهای دولت اصول گرایان را مانعی جهت بسط این ترمیدور می دانند. با این همه، هاشمی رفسنجانی در پاسخ به این پرسش که آیا انقلاب ایران دچار ترمیدور شده است یانه؟ معتقد است، هر انقلابی، تاریخ خود را دارد و ممکن است با انقلاب دیگری تحت حکمی کلی مستقر نشود. حتی او اتفاقات سالهای پس از جنگ را به حساب ترمیدور انقلاب اسلامی نمی گذارد. از نظر او ، اتفاقات رخ داده در این سالها، نه به معنای بازگشت به گذشته بلکه به معنی عقلانی تر شدن امور است. در واقع انقلاب در حال رسیدن به وضعیتی عقلانی است و آسیب های فرا روی آن در این مرحله نه به معنای شرائط غیر عادی و آسیب یافتگی انقلاب بلکه به مفهوم بالندگی انقلاب است. ( کتاب نقد: 9-12)
ب ) برخی دیگر ترجیح می دهند با بهرمندی از مباحث «ماکس وبر »از اصطلاح عادی سازی در جنبشهای اجتماعی استفاده کنند. از نظر «ماکس وبر» انقلابها در کشاکش تحولات و رویدادهای سیاسی و اجتماعی، فرآیندی را پشت سر می گذارند که او از آن به عنوان عادی سازی یاد می کند. او، برجسته ترین شکل روزمره شدن را مربوط به سیات انقلابی کاریزما می داند.(به نقل از، مهدوی زادگان: 13) عادی سازی ، در یک معنا، فرایند گذار از جنبش مردمی یا وضعیت انقلابی به حالت عادی است که ممکن است تداوم جدی تر وضعیت پیش از وقوع جنبش مردمی یا تاسیس نظام اجتماعی جدید باشد. جامعه در این نوع عادی سازی با دگرگونی مشروعیت سیاسی روبروست و به تعبیر ماکس وبر، سیاست انقلابی کاریزماتیک به مشروعیت سنتی یا عقلانی و یا ترکیبی از این دو تبدیل می شود. اما اگر جنبش مردمی، هویت معنویت خواهانه ( نه سنتی ) داشته و از رهبری مذهبی بهرمند باشد عادی سازی معنای دیگری می یابد و آن دنیوی شدن وعرفی شدن است؛ زیرا جامعه در فرآیند عادی سازی، به تدریج از خواسته های معنوی و آخرتی فاصله گرفته، نیازهای مادی و دنیائی را جایگزین آنها می کند. جامعه عرفی شده، یعنی جامعه ای که از مرزها و آرمانهای انقلابی و معنویت خواهانه عبور کرده و در ساحت دنیائی قرار گرفته است. مهدوی زادگان، در نقد معانی یاد شده از مفهوم عادی سازی، به نقش عرف گرایان و کسانی که کارگزاری عادی سازی جنبش اسلامی را بر عهده دارند می پردازد و معتقد است هر دو آنها به نوعی ائتلاف تاکتیکی رسیده و پروژه عادی سازی جنبش اسلامی ایران را بر عهده گرفته اند.این بدین معناست که تبدیل شدن وضعیت انقلابی به حالت عادی، پروژه ای نرم افزاری از سوی روشن فکران سکولار، به منظور به انسداد کشیدن ماهیت ضد غربی انقلاب اسلامی است. از نظر مهدوی زادگان، هدف روشنفکران سکولار، خنثی سازی تفکر انقلابی و آلوده کردن انقلابیون به نیازهای مادی است، و این پروژه اتفاق نمی افتد مگر به رخنه کردن تفکرات دگر اندیشانه به ذات انقلاب، جدا سازی شریعت اسلامی از تفکر اسلامی و حذف روحیه تعبد در برابر اصل تعقل بشری یا همان نفی عبودیت و بندگی خدا. با این همه، او با توجه به نشانه های که از فرایند عادی سازی، از یک سو، و نیز پتانسیل قدرتمندی که در ذات انقلاب اسلامی مشاهده می کند از سوی دیگر، فرجام روشنی برای علاقمندان به عادی سازی در جنبش دینی مردم ایران، نمی بیند. ( مهدوی زادگان: 13، 255و314)؛ دلیل آن نیز به ماهیت و غایت انقلاب اسلامی ایران بر می گردد که تکاپوئی تمدنی در سر دارد، همواره می کوشد آرمانها و شعارهای خویش را هنجارمند سازد و تمام ایده و آرمان خود را به هنجارهای همگانی و پایدار تبدیل نماید. این دگرگونی نه به معنای گذار از وضعیت انقلابی بلکه به معنای تعمیق و همگانی تر شدن فرهنگ انقلاب است.(همان:13-15)
ج) شبیه چنین نگرشی نیز در آثار علی شریعتی وجود دارد که با مفهوم ترمیدور در آثار برینتون متفاوت است. شریعتی در اثر مشهور خود یعنی، « تشیع علوی، تشیع صفوی» احتمال فروپاشی یک انقلاب را هنگامی روا می دارد که جنبش انقلابی به نهاد تبدیل شود. از نظر او، با وارد شدن انقلاب به مرحله تشکیل نظام، روحیه انقلابی گری و عدم رضایت از وضع موجود به روحیه رخوت و سکون و دفاع از وضعیت موجود تبدیل می شود و ایمان متحجر جایگزین ایمان انقلابی می گردد. او با ترسیم دو نوع ایمان یعنی؛ ایمان متحرک و ایمان متحجر، رمز بقاء نهضت را به حفظ ایمان متحرک می داند و معتقد است عامل اصلی رخوت و سکون در نهضت اسلامی، ایمان متحجر است. ایمان متحجر به دنبال یافتن راههایی برای سازش با وضعیت موجود است و بگونه ای از محافظه کاری مومنانه حمایت می ورزد. ( شریعتی:78)
د) و بالاخره اینکه برخی دیگر نیز با استناد به بحران کارآمدی در نظام جمهوری اسلامی، و تبعا ظهور مشکلات سیاسی و اقتصادی در آن، معتقد به انسداد و شکست جمهوری اسلامی اند و ظرفیتهای نهفته در قانون اساسی آن را ناتوان از عبور جمهوری اسلامی از مرحله انسداد به مرحله انفتاح در کارآمدی می دانند. این عده که اغلب رابطه ی غیر همدلانه ای با جمهوری اسلامی دارند با بزرگ نمائی مسائل آن، از ظرفیت های دیگر این نظام در بازسازی مسائل درونی خود غافلند و الا بسیاری از مسئولان جمهوری اسلامی نیز از بحران ناکارآمدی نظام سیاسی، نگران و تبعا آن را مهم ترین چالش فراروی آینده انقلاب اسلامی می دانند ( روحانی: 18) بدون تردید، بزرگ جلوه دادن بحران کارآمدی در صحنه ی داخلی و افکار عمومی جهان، ریشه در تخاصم رسانه های تبلیغاتی غرب با جمهوری اسلامی دارد. ( عسگری، همان:83)
2) نظریه تداوم بی قید و شرط انقلاب اسلامی .این دیدگاه که به تداوم بلا شرط انقلاب اسلامی معتقد است بیشتر تحلیل خود را بر ظرفیتی از انقلاب اسلامی مستقر می سازد که از مسیر غیریت سازی آن با تفکر مدرن بدست می آورد. از نظر آنان، بخشی از هویت انقلاب اسلامی، در تقابل با مدرنیته شکل می گیرد و تا زمانی که غرب، حامل بحرانهای متعددی در خود است، این انقلاب به حیات خود ادامه می دهد. با افول غرب، بتدریچ انقلاب اسلامی، هویت جدید خود جایگزین هویت بر باد رفته غرب می کند و بدین گونه بر تداوم خود صحه می نهد. در واقع، غرب با افول خود بر بقاء انقلاب اسلامی می افزاید و بدین گونه با هژمونیک شدن تفکر انقلاب اسلامی به حاشیه می رود. ( زرشناس: 5و6) البته این تحلیل ضمن خوش بینانه بودنش ( عسگری، همان:84) از مسائل دیگری نیز رنج می برد. نخست آنکه این روایت به انقلاب اسلامی هویتی ثانوی می بخشد که تداوم آن، به تحولات نانوشته غرب وابسته می شود. درست است که اکنون غرب در بحران بسر می برد اما این بمعنای افول تمدن غرب نیست و احتمال دارد همچنان خود را برافراشته نگه دارد. اساسا غرب در نظر برخی از غرب شناسان، ماهیتی علیحده دارد که در برخورد با بحران، سریع به تکاپو می افتد و بتدریج آن را مدیریت می کند. از این رو، وابسته کردن بقاء انقلاب اسلامی به تداوم بحران در غرب، خود نشانه ای بر ناپایداری این تحلیل است. وانگهی به انقلاب اسلامی، ماهیتی ضد مدرن بخشیدن، امری است که با رویکرد تمدن گرایانه انقلاب اسلامی سر نازگاری دارد. انقلاب اسلامی، بیش از هر چیز با غرب گرائی مخالفت دارد و نه با مدرن شدن، به همین دلیل، انقلاب اسلامی با زیستن در مناسبات قدیم مخالفت می ورزد و به روز کردن معیشت آدمیان را می اندیشد. این بدین معناست که انقلاب اسلامی میان دو مفهوم نو شدن و غربی شدن تمایز می نهد و خواهان ستیز با غربگرائی در تمام ابعاد زندگی انسان است.
3) نظریه تداوم مقید انقلاب اسلامی، برخی از تحلیل گران مسائل انقلاب اسلامی نیز در باره تداوم حیات این انقلاب معتقدند که انقلاب اسلامی به شرط حفظ ماهیت حقیقی خود، به مسیر و روش خویش ادامه خواهد داد و به موفقیت بیشتری خواهد رسید. اگر انقلاب اسلامی همچنان بر پایه اصول و مبانی ای که بر آنها شکل گرفته، حرکت کند و وفاداری خویش به همان اصول و مبانی را گسترش دهد هیچ تهدید خارجی و ناکاستی های داخلی نمی تواند مانع تداوم و بقاء آن شود. ( محمدی:1370) این دیدگاه معتقد است همه اتفاقاتی که فراروی انقلاب رخ می دهد نه وقایعی نگران کننده بلکه جریانی است طبیعی که در مقابل هر انقلابی رخ می دهد. این بدین معناست انقلاب اسلامی از چنان توان بالقوه ای برخودار است که از همه این بحرانها عبور کرده و به مقصد نهائی خود می رسد. البته همچنانکه عسگری تاکید می کند این به معنای نفی مسئولیت انقلابیون در حراست از انقلاب و پاسداری از اصول و مبانی آن نیست. ( عسگری، همان: 85)بیش از همه، انقلابیون در حفظ و بسط دعاوی معنویت گرایانه این انقلاب نقش مهمی دارند و افت و خیز آنها در قبض و بسط آن تاثیر بسزائی می نهد.
4) نظریه تداوم مطلق انقلاب اسلامی و تداوم مقید جمهوری اسلامی، بر خلاف سه نظریه فوق، از منظر این مقاله، انقلاب اسلامی پدیده ای در حال تدوام است و تا به حقیقت کامل خویش دست نیابد به فرجام خود نمی رسد. این انقلاب که بر ولایت خدا تکیه دارد شورش باطن عالم بر ظاهر دنیای کنونی یا همان ظلمت آخر الزمان به حساب می آید که تجلیات متعددی در همه عرصه زندگی انسان معاصرکنونی یافته است. این باطن که بر حقیقت روح محمدی(ص) وفادار است تا به دولت آرمانی شیعه در پایان تاریخ متصل نگردد به فرجام خویش دست نمی یابد. از این رو، هر آنچه در تاریخ رخ می دهد یا به انکشاف بیشتر آن منجر می شود و یا اینکه در نقطه تقابل یا تضاد آن به شفافیت حقیقت نیمه پنهانش منتهی می گردد. این نشان می دهد که وقایع آخرالزمانی در امتداد یا در تضاد آن حقیقت ساری، ظهور می یابند و در هر دو حالت به انکشاف نهائی آن منتهی می گردند. البته این حقیقت در مقطعی از تاریخ، در کالبد جمهوری اسلامی، ظهور یافته و بخشی از حقیقت خود را در آن به نمایش گذاشته است. بدون تردید، آن حقیقت، شانیت و ظرفیتی در این کالبد به منظور حلول خویش یافته تا این چنین به آن علاقمند شده است.این ظرفیت همان ویژگیهای چهارگانه ای است که مطهری در ذات جنبش اسلامی ایران می بیند: عدالت، آزادی، معنویت و استقلال، چهار آرمان و خصلت نهفته در جمهوری اسلامی اند.( مطهری:1379، 79-177) که در قانون اساسی آن وجودی کتبی یافته اند. این خصائص که حقیقت انقلاب اسلامی را تشویق به ماندن در جمهوری اسلامی می نمایند زمانی به تداوم در بستر آن ترغیب می شوند که چنین نظامی بر تعهد خویش در حفظ ماهیت انقلاب اسلامی باقی بماند و این میسر نمی شود مگر به عدالت، آزادی، معنویت و استقلال.
«من تاکید می کنم اگر انقلاب ما در مسیر برقراری عدالت اجتماعی پیش نرود مطمئنا به نتیه نخواهد رسید و این خطری است که انقلاب دیگری با ماهیت دیگری جای آن را بگیرد» مطهری، همان: 60)

نتیجه گیری: برآیند گفتگوهای اجمالی ما دراین مقاله نشان داد که می توان از منظری دیگر به انقلاب اسلامی نگریست و آن را تحلیلی دوباره کرد. انقلاب اسلامی فراتر از اینکه خود را مقید یا محدود به جمهوری اسلامی کند حقیقتی ساری در کلیت تاریخ است که تا به باطن خویش دست نیابد آرام نمی گیرد. این بدین معناست که انقلاب اسلامی در ورای ارداه و خواست و یا قبض وبسط من وتو به راه خود ادامه می دهد وتا زمانی به ماندن در کالبد جمهوری اسلامی تشویق می شود که این کالبد به روح آن وفادار بماند .
منابع:
1. بهروز لک، غلامرضا، جهانی شدن و اسلام سیاسی در ایران، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1386.
2. روآ، الیویه، تجربه اسلام سیاسی، محسن مدیر شانه چی و حسین مطیعی امین، تهران: انتشارات الهدی، 1378.
3 . برینتون، کرین، کالبد شکافی چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی، چاپ سوم، تهران: نشر نی، 1363.
4.عسگری، علی، آینده انقلاب، تهران: انتشارات کانون اندیشه جوان، چاپ سوم، 1386.
5. مطهری، مرتضی، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران: انتشارات صدرا، چاپ سیزدهم،1379.
6. هاشمی رفسنجانی، اکبر، کتاب نقد، شماره 22، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، بهار1381.
7. مهدوی زادگان، داوود، عادی سازی جنبشهای مردمی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران: 1380.
8. شریعتی، علی، تشیع علوی، تشیع صفوی، تهران: انتشارات چاپ بخش، 1379.
9. روحانی، حسن، در آمدی بر مشروعیت و کارآمدی، فصلنامه راهبردی، شماره 18، زمستان 1379.
10. زرشناس، شهریار، غرب زدگی شبه مدرن و انقلاب اسلامی، مجله زمانه، شماره 5و6.
11. محمدی، منوچهر، تحلیلی بر انقلاب اسلامی، تهران: امیر کبیر، چاپ سوم،1370.
12. عبدالوهاب فراتی، اندیشه سیاسی سید جعفر کشفی،قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1378.
عبدالوهاب فراتی، عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

آیا جمهوری اسلامی توان بقا دارد؟
بقاى جمهورى اسلامى ارتباط تنگاتنگى با تحقق مبانى تشکیل دهنده آن یعنى حاکمیت الهى و خواست و رضایت مردم دارد و بدون این دو عنصر ، « جمهورى اسلامى » تداوم نمى یابد . به عبارت دیگر از آنجا که نظام جمهورى اسلامى برخواسته از خواست مردم در زمینه تحقق آموزه ها و ارزشهاى اسلامى در عرصه هاى مختلف بوده ، در تداوم خویش لازم است این « خواست » همواره در تمامى جهت گیرى هاى تقنینى و اجرائى مورد اهتمام جدى باشد . توضیح اینکه :
براى شناختن راه ها و وسایل حفظ و بقاء انقلاب اسلامى و جلوگیرى از انحراف و نابودى لازم است مهمترین عوامل شکل دهنده انقلاب اسلامى را مورد بررسى قرار داد . بدیهى است که انقلاب اسلامى زمانى قدرت حفظ و بقاء خود را خواهد داشت که بتواند مجموعه این عوامل را همچنان با خود داشته باشد و خواسته هاى مشروع و برحق صاحبان اصلى انقلاب را که به فرموده امام خمینى ، مردم مى باشند براورده سازد . بر این اساس مهمترین عوامل شکل گیرى انقلاب عبارتند از :
1 – ایمان به خدا و درخواست تشکیل حکومت دینى که مجرى احکام الهى و ارزش هاى اسلامى در جامعه باشد و عدل و قسط در امور جامعه پیاده نماید و سعادت دنیا و آخرت مردم را فراهم سازد .
2 – محوریت ولایت فقیه که برگرفته از ادله عقلى و نقلى متقن مى باشد .
3 – وحدت و همدلى همه اقشار مردم واعتصام به حبل مستحکم الهى .
4 – رفع مشکلات اقتصادى ، اجتماعى و حرکت به سوى پیشرفت و توسعه همه جانبه .
5 – استقلال از قدرت هاى خارجى و مبارزه با نفوذ آنان . مجموعه این عوامل موجب پیروزى انقلاب شد و بقاء انقلاب نیز در گرو برآوردن و تحقق عوامل و اهداف فوق مى باشد . باید ارزش هاى اسلامى در جامعه حفظ و پیاده شود ، محوریت ولایت فقیه رعایت گردد ، نقاط ضعف و عملکردهاى اشتباه حکومت ، اصلاح گردد . مشکلات اقتصادى ، اجتماعى ، سیاسى ، فرهنگى و . . . برطرف گردد و حکومت بتواند نیازهاى اساسى زندگى روزمره مردم را تأمین و با تکیه بر عدالت اجتماعى چرخ هاى توسعه و پیشرفت همه جانبه را به پیش برد . اقتدار ملى ، وحدت ملى ، منافع ملى ، نصب العین همگان بودن و از هرگونه اختلاف و تفرقه که زمینه ساز نفوذ دشمنان است پرهیز شود . تنها در این صورت است که مى توان به آینده انقلاب امیدوار بود و زمینه هاى انقلاب بزرگ و جهانى حضرت مهدى ( عج ) را فراهم آورد .

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد