رسول خدا» فرمود: «هر که من مولاى اویم این (على) مولاى اوست. خدایا دوست بدار آنکه او رادوست بدارد و دشمن دار هر که او را دشمن دارد.» شیعه ماهیت حادثه غدیر خم و سخنان پیامبر اکرم(ص) را نصى صریح و قاطع بر امامت حضرت على(ع) مى داند. در نگاه شیعیان، قرائن و شواهد به گونه اى است که هرگز نمى توان تنها دوستى و محبت على(ع) را رهاورد غدیر دانست. البتّه شیعه ادله بى شمار دیگرى نیز دارد. دلیل ها و قرائنى که بر درستى دیدگاه شیعه در مسأله غدیر گواهى مى دهد، عبارت است از: 1- معناى ولایت: لغت شناسان کلمه ولایت را سرپرستى، عهده دارى امور، سلطه، استیلاء، رهبرى و زمامدارى معنا کرده اند. معناى این کلمه و برخى از مشتقاتش در کتاب هاى لغت اهل سنت چنین است:
الف) المفردات: «وِلایت یعنى یارى کردن و وَلایت یعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است که وِلایت و وَلایت مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نیز در همین معنا به کار مى رود.»1
ب) النهایه: «ولىّ یعنى یاور… و هر کس امرى را بر عهده گیرد، مولى و ولىّ آن است و از همین قبیل است، حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه…؛ و سخن عمر که به على(ع) گفت: تو مولاى هر مؤمنى شدى؛ یعنى ولىّ مؤمنان گشتى.»2
ج) الصحاح فى لغة العرب: «… هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد، ولىّ او است.»3
د) معجم مقاییس اللغة: «… هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد، ولىّ او است.»4
با این سخن لغت شناسان، چگونه مى توان «من کنت مولاه فعلى مولاه» را به معناى «دوستى» صرف دانست و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه این است که «ابن اثیر»، لغت شناس معروف، تصریح مى کند کلمه «مولى» در روایت پیامبر «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» و نیز سخن عمر در معناى سرپرستى به کار رفته است؟
2- خطاب تند و قاطع پروردگار: اگر حادثه غدیر صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على(ع) بود، آن قدر اهمیت نداشت که خداوند به پیامبرش بگوید اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الاهى را انجام نداده اى. خداوند مى فرماید: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه یعصمک من الناس ان اللّه لایهدى القوم الکافرین». این اخطار شدید اللحن به خوبى نشان مى دهد که مسأله از این حرف ها بالاتر است. البته محبت امیرالمؤمنین(ع) جایگاهى والا دارد و یکى از نشانه هاى ایمان است؛ ولى در این خطبه تنها «ولایت محبت» مراد نیست.6
3- ایمنى بخشیدن پروردگار: در آیه یاد شده خداوند پیامبر را ایمنى خاطر مى بخشد و مى فرماید: خداوند تو را در مقابل توطئه هاى مردم محافظت مى کند؛ «واللّه یعصمک من الناس». این امر نشان مى دهد مأموریت غدیر مسأله اى مهم بود و پیامبر(ص) بیم داشت برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله با آن برخاسته، توطئه کنند؟ آیا فقط اعلام دوستى حضرت على(ع) چنین خوفى پدید مى آورد؟
4- گزینش مکان: پیامبر(ص) جحفه را که مکان انشعاب مسافران است، انتخاب کرد تا همگى قبل از انشعاب در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند. افزون بر این، دستور داد کسانى که از آن مکان گذشته اند، برگردند، و صبر کرد تا عقب ماندگان از راه برسند. همچنین دستور داد شاهدان به غایبان اطلاع دهند و این «نبأ عظیم» را به گوش همگان برسانند. این امور نشان مى دهد مسأله براى امّت اسلامى فوق العاده مهم و حیاتى است؟ آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان در واپسین سخنرانى اش حج گزاران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات فراوان همه را به دوستى على(ع) فرا خواند.
5- نزول آیه اکمال: پس از اجراى این مأموریت، آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً» فرود آمد. این امر نشان مى دهد مسأله از صرف محبت بالاتر بود. آیا مى توان گفت: فقط با دوستى حضرت على(ع) – نه رهبرى و پیشوایى آن حضرت – دین کامل مى شود و خداوند اسلام را مى پسندند؟! از سوى دیگر، اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، قبلاً درباره آن آیه نازل شده، از این جهت نقصى در دین وجود نداشت. آیه «قل لا اسألکم علیه اجراً الا المودة فى القربى» پیش تر فرود آمده بود. پس آیه اکمال پیامى دیگر دارد.7
6- پیامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد و در کنار آن ها مسأله ولایت را مطرح کرد.
7- پیامبر(ص) عترت را در کنار قرآن «ثقل اصغر» معرفى کرد.
8- پیامبر(ص) فرمود: قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمى شوند و امت باید به هر دو چنگ زند. آیا صرف دوست داشتن قرآن کافى است یا باید از آن پیروى کرد و آن را پیشواى خود دانست؟ وحدت سیاق نشان مى دهد در مورد اهل بیت(ع) نیز باید همین گونه رفتار کرد و آنان را سرمشق و پیشواى عملى خود قرار داد.
9- پیامبر(ص) به مسأله ایفاى رسالت و سپس «اولویت» خود بر مؤمنان انگشت مى گذارد و بلافاصله مسأله ولایت را طرح مى کند.
10- پیامبر(ص) مسأله ولایت را سه یا چهار بار تکرار مى کند. این همه تأکید براى چیست؟
11- پیامبر(ص) بعد از این حادثه فرمود: «اللّه اکبر» بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على «بعد از من».8
نکته مهم در این جا آن است که اگر مقصود از «ولایت» محبت باشد، قید «بعد از من»، زائد مى شود؛ زیرا محبت حضرت على(ع) به پس از مرگ پیامبر(ص) مقید نیست و بسیار مسخره مى نماید، اگر منظور پیامبر(ص) آن باشد که بعد از رحلت من على را دوست بدارید؛ چون محبت على(ع) با حیات پیامبر(ص) قابل جمع است. پس رهبرى امام على(ع) مراد است؛ زیرا وجود دو پیشوا در یک زمان و در عرض هم ممکن نیست.
12- بعد از این ماجرا، مردم با حضرت على(ع) بیعت کردند؛ مگر دوستى بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معناى التزام به پیروى است. حتى ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده، گفتند: «بخّ بخّ لک یا على، اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن»9
13- همه حاضران در آن جلسه، از خطابه پیامبر(ص) مسأله «امامت و پیشوایى حضرت على(ع)» را فهمیدند. بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پیامبر(ص) اجازه گرفته، اشعارى زیبا سرود و در یکى از ابیات آن از زبان پیامبر(ص) چنین گفت: قم یا على فانّنى رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً اى على، برخیز. خرسندم که تو بعد از من امام و هادى باشى. رسول خدا(ص) در برابر این شعر سکوت کرد. سکوت و عدم مخالفت پیامبر(ص) در برابر یک سخن یا رفتار، نزد همه مسلمانان حجت است. بنابراین، اگر مسأله غدیر معنایى جز امامت داشت، پیامبر(ص) سخنان «حسان بن ثابت» را تأیید نمى کرد و او را تشویق نمى فرمود. از سوى دیگر، چنانچه مراد رسول خدا امامت نبود، باید دیگر مسلمانان لب به اعتراض مى گشادند و حسان بن ثابت را از چنین برداشتى باز مى داشتند.
14- نکته بسیار جالب توجه دیگر، مسأله «جابر بن نضر» یا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روایت چنین مى خوانیم: این فرد، پس از انتشار سخن پیامبر(ص) در غدیر خم، نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: «اى محمد، از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهیم که جز خداى یگانه پروردگارى نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایى و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم. ما نیز همه این ها را پذیرفتیم؛ ولى به این حد بسنده نکردى، پسر عمویت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر که من مولاى اویم، على مولاى او است». اکنون بگو این سخن را از پیش خود گفتى، یا از جانب خدا؟ پیامبر(ص) فرمود: سوگند به آن که جز او خدایى نیست، این مطلب از سوى خداوند است. در این هنگام، به سوى اسبش شتافت و گفت: خدایا، اگر آنچه محمد(ص) مى گوید حق است، بر ما سنگ ببار یا ما را به عذابى دردناک گرفتار ساز! هنوز به اسب خود نرسیده بود که سنگ بر سرش بارید؛ بر زمین افتاد و درگذشت. آنگاه این آیه نازل شد: «سأل سائل بعذاب واقع، للکافرین لیس له دافع، من اللّه ذى المعارج.10» چه چیز در سخن پیامبر(ص) نهفته بود که آن مرد خیره سر برآشفت؟ آیا صرف دوستى، این همه لجبازى پدید مى آورد؟ مسلماً مسأله فراتر از این بود؛ زیرا این شخص با على دشمنى مى ورزید و مى دید با این واقعه باید عمرى تحت فرمان وى قرار گیرد. پس از سر بى خردى و کبر و کژاندیشى، مرگ و عذاب را بر ولایت مولاى متقیان ترجیح داد.11
15- نکته مهم دیگر آن که، خود امیرمؤمنان در روز «شورا»، براى اثبات امامت خود، به حادثه غدیر استناد کرد. عامربن واثله مى گوید: «در روز شورا با على(ع) کنار در خانه ایستاده بودم و شنیدم که حضرت(ع) به آنان فرمود: براى شما دلیلى مى آورم که هیچ کس نمى تواند بر آن خدشه وارد کند. سپس فرمود: اى جماعت! – آیا در میان شما کسى هست که پیش از من به یگانگى خداوند ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه. – آیا در بین شما کسى برادرى چون جعفر طیّار که با ملائک پرواز مى کند، دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما عمویى چون حمزه، شمشیر خدا و رسول خدا(ص)، دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما همسرى چون فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما هست که به دستور قرآن پیش از نجوا با پیامبر(ص) صدقه داده باشد؟ گفتند: نه. – آیا در میان شما جز من کسى هست که پیامبر(ص) درباره اش فرموده باشند: «من کنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، لیبلّغ الشاهد الغائب»؟ گفتند: نه.12
16- پس از اعلام ولایت امیرمؤمنان(ع)، پیامبر(ص) چنین دعا کرد: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و احبّ من احبه…؛13 خدایا! آن که على را به ولایت برگزیند، تو ولى اش باش و آن که با او به عداوت در آید، با او دشمنى کن و دوست بدار آن که على را دوست دارد….»اکنون به خوبى روشن مى شود، اگر مقصود از ولایت محبت و دوستى باشد، دعاى بعدى پیامبر: «و احبّ من احبّه» تکرار و لغو مى شود. بنابراین، وجود هر دو سخن نشان مى دهد این ها دو موضوع متفاوتند و ولایت چیزى برتر از محبت است؛ هر چند دوستى ولىّ از لوازم ولایت به شمار مى آید. مسلمانان بعد از پیامبر اکرم(ص) به فرقه هاى مختلف تقسیم شدند. هر گروهى راهى خاص برگزید و تعالیم اسلام را طبق ذوق و سلیقه و تمایلات خویش تفسیر کرد. ما با مراجعه به گفته هاى پیامبر(ص) و قرآن کریم در پى راه مى گردیم. راستى در این جنجال و هیاهو باید چه راهى برگزید و تعالیم دین را از چه کسى فرا گرفت؟ با کمى تحقیق، در مى یابیم پیامبر اکرم(ص) مردم را در سردرگمى رها نساخته و براى آنان راهى را مشخص کرده است. آن حضرت فرمود «من دو چیز گرانبها در بین شما مى گذارم: قرآن و اهل بیت.» این کلام نورانى نشان مى دهد پس از پیامبر باید در پى اهل بیت حرکت کرد تا در پیچ و خم افکار و عقاید و راه هاى گوناگون، اسیر گمراهى نشد. توصیه ما آن است، با مراجعه به کتاب هاى مستند و مفید، در این زمینه به تحقیق بپردازید تا حقیقت آشکار شود. در این مسیر مى توانید از کتاب هاى زیر استفاده کنید. – احقاق الحق، علامه شهید تسترى – عبقات الأنوار، میرحامد حسین – الغدیر، علامه امینى – راه ما، راه و روش پیامبر ما، علامه امینى، ترجمه: موسوى همدانى – شیعه در اسلام، علامه طباطبایى – حق جو و حق شناس (ترجمه المراجعات)، علامه سید شرف الدین، ترجمه محمد رضا امامى – شب هاى پیشاور، سلطان الواعظین شیرازى – همراه با راستگویان، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى – عبداللّه بن سبا، ج 1 – 3، علامه عسکرى – نقش ائمه در احیاى دین، ج 1 – 15، علامه عسکرى – یکصد و پنجاه صحابى ساختگى، علامه عسکرى – نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکرى – امامت و رهبرى، شهید مطهرى – اندیشه هاى اسلامى در دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، ج 1 – 2، علامه عسکرى، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل – بررسى مسائل کلى امامت، ابراهیم امینى – شیعه پاسخ مى گوید، سید رضا حسینى نسب – فریب، صالح الوردانى – خاطرات مدرسه، سید محمد جواد مهرى – سیرى در صحیحین، محمد صادق نجمى – آنگاه هدایت شدم، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى – اهل سنت واقعى کیست؟، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى – از آگاهان بپرسید، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى – اهل بیت، کلید مشکل ها، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى
پى نوشت ها: 1. ج 1، ص 37 – 29. 2. المفردات الراغب، ص 570. 3. النهایة، لابن اثیر، ج 5، ص227. 4. الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528. 5. معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص 141. 6. مائده70 :5. 7. شورى23 :42. 8. شواهد التنزیل حسکانى، ج 1، ص 201 و 204؛ ینابیع المودة، قندوزى، ج 1، ص 347. 9. البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج 7، ص 350؛ ذخائر العقبى فى مناقب ذوالقربى، محب الدین طبرى، ج 1، ص 67؛ المناقب، خوارزمى، ص 135. 10. معارج 70، آیات 3 – 1. 11. براى آگاهى بیش تر ر.ک: الغدیر – ج 1، ص 246 – 239. 12. براى آگاهى بیش تر ر.ک: الغدیر – ج 1، ص 213 – 159. 13. الغدیر، ج 1 ، ص 11.
الف) المفردات: «وِلایت یعنى یارى کردن و وَلایت یعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است که وِلایت و وَلایت مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نیز در همین معنا به کار مى رود.»1
ب) النهایه: «ولىّ یعنى یاور… و هر کس امرى را بر عهده گیرد، مولى و ولىّ آن است و از همین قبیل است، حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه…؛ و سخن عمر که به على(ع) گفت: تو مولاى هر مؤمنى شدى؛ یعنى ولىّ مؤمنان گشتى.»2
ج) الصحاح فى لغة العرب: «… هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد، ولىّ او است.»3
د) معجم مقاییس اللغة: «… هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد، ولىّ او است.»4
با این سخن لغت شناسان، چگونه مى توان «من کنت مولاه فعلى مولاه» را به معناى «دوستى» صرف دانست و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه این است که «ابن اثیر»، لغت شناس معروف، تصریح مى کند کلمه «مولى» در روایت پیامبر «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» و نیز سخن عمر در معناى سرپرستى به کار رفته است؟
2- خطاب تند و قاطع پروردگار: اگر حادثه غدیر صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على(ع) بود، آن قدر اهمیت نداشت که خداوند به پیامبرش بگوید اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الاهى را انجام نداده اى. خداوند مى فرماید: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه یعصمک من الناس ان اللّه لایهدى القوم الکافرین». این اخطار شدید اللحن به خوبى نشان مى دهد که مسأله از این حرف ها بالاتر است. البته محبت امیرالمؤمنین(ع) جایگاهى والا دارد و یکى از نشانه هاى ایمان است؛ ولى در این خطبه تنها «ولایت محبت» مراد نیست.6
3- ایمنى بخشیدن پروردگار: در آیه یاد شده خداوند پیامبر را ایمنى خاطر مى بخشد و مى فرماید: خداوند تو را در مقابل توطئه هاى مردم محافظت مى کند؛ «واللّه یعصمک من الناس». این امر نشان مى دهد مأموریت غدیر مسأله اى مهم بود و پیامبر(ص) بیم داشت برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله با آن برخاسته، توطئه کنند؟ آیا فقط اعلام دوستى حضرت على(ع) چنین خوفى پدید مى آورد؟
4- گزینش مکان: پیامبر(ص) جحفه را که مکان انشعاب مسافران است، انتخاب کرد تا همگى قبل از انشعاب در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند. افزون بر این، دستور داد کسانى که از آن مکان گذشته اند، برگردند، و صبر کرد تا عقب ماندگان از راه برسند. همچنین دستور داد شاهدان به غایبان اطلاع دهند و این «نبأ عظیم» را به گوش همگان برسانند. این امور نشان مى دهد مسأله براى امّت اسلامى فوق العاده مهم و حیاتى است؟ آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان در واپسین سخنرانى اش حج گزاران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات فراوان همه را به دوستى على(ع) فرا خواند.
5- نزول آیه اکمال: پس از اجراى این مأموریت، آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً» فرود آمد. این امر نشان مى دهد مسأله از صرف محبت بالاتر بود. آیا مى توان گفت: فقط با دوستى حضرت على(ع) – نه رهبرى و پیشوایى آن حضرت – دین کامل مى شود و خداوند اسلام را مى پسندند؟! از سوى دیگر، اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، قبلاً درباره آن آیه نازل شده، از این جهت نقصى در دین وجود نداشت. آیه «قل لا اسألکم علیه اجراً الا المودة فى القربى» پیش تر فرود آمده بود. پس آیه اکمال پیامى دیگر دارد.7
6- پیامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد و در کنار آن ها مسأله ولایت را مطرح کرد.
7- پیامبر(ص) عترت را در کنار قرآن «ثقل اصغر» معرفى کرد.
8- پیامبر(ص) فرمود: قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمى شوند و امت باید به هر دو چنگ زند. آیا صرف دوست داشتن قرآن کافى است یا باید از آن پیروى کرد و آن را پیشواى خود دانست؟ وحدت سیاق نشان مى دهد در مورد اهل بیت(ع) نیز باید همین گونه رفتار کرد و آنان را سرمشق و پیشواى عملى خود قرار داد.
9- پیامبر(ص) به مسأله ایفاى رسالت و سپس «اولویت» خود بر مؤمنان انگشت مى گذارد و بلافاصله مسأله ولایت را طرح مى کند.
10- پیامبر(ص) مسأله ولایت را سه یا چهار بار تکرار مى کند. این همه تأکید براى چیست؟
11- پیامبر(ص) بعد از این حادثه فرمود: «اللّه اکبر» بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على «بعد از من».8
نکته مهم در این جا آن است که اگر مقصود از «ولایت» محبت باشد، قید «بعد از من»، زائد مى شود؛ زیرا محبت حضرت على(ع) به پس از مرگ پیامبر(ص) مقید نیست و بسیار مسخره مى نماید، اگر منظور پیامبر(ص) آن باشد که بعد از رحلت من على را دوست بدارید؛ چون محبت على(ع) با حیات پیامبر(ص) قابل جمع است. پس رهبرى امام على(ع) مراد است؛ زیرا وجود دو پیشوا در یک زمان و در عرض هم ممکن نیست.
12- بعد از این ماجرا، مردم با حضرت على(ع) بیعت کردند؛ مگر دوستى بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معناى التزام به پیروى است. حتى ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده، گفتند: «بخّ بخّ لک یا على، اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن»9
13- همه حاضران در آن جلسه، از خطابه پیامبر(ص) مسأله «امامت و پیشوایى حضرت على(ع)» را فهمیدند. بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پیامبر(ص) اجازه گرفته، اشعارى زیبا سرود و در یکى از ابیات آن از زبان پیامبر(ص) چنین گفت: قم یا على فانّنى رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً اى على، برخیز. خرسندم که تو بعد از من امام و هادى باشى. رسول خدا(ص) در برابر این شعر سکوت کرد. سکوت و عدم مخالفت پیامبر(ص) در برابر یک سخن یا رفتار، نزد همه مسلمانان حجت است. بنابراین، اگر مسأله غدیر معنایى جز امامت داشت، پیامبر(ص) سخنان «حسان بن ثابت» را تأیید نمى کرد و او را تشویق نمى فرمود. از سوى دیگر، چنانچه مراد رسول خدا امامت نبود، باید دیگر مسلمانان لب به اعتراض مى گشادند و حسان بن ثابت را از چنین برداشتى باز مى داشتند.
14- نکته بسیار جالب توجه دیگر، مسأله «جابر بن نضر» یا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روایت چنین مى خوانیم: این فرد، پس از انتشار سخن پیامبر(ص) در غدیر خم، نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: «اى محمد، از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهیم که جز خداى یگانه پروردگارى نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایى و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم. ما نیز همه این ها را پذیرفتیم؛ ولى به این حد بسنده نکردى، پسر عمویت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر که من مولاى اویم، على مولاى او است». اکنون بگو این سخن را از پیش خود گفتى، یا از جانب خدا؟ پیامبر(ص) فرمود: سوگند به آن که جز او خدایى نیست، این مطلب از سوى خداوند است. در این هنگام، به سوى اسبش شتافت و گفت: خدایا، اگر آنچه محمد(ص) مى گوید حق است، بر ما سنگ ببار یا ما را به عذابى دردناک گرفتار ساز! هنوز به اسب خود نرسیده بود که سنگ بر سرش بارید؛ بر زمین افتاد و درگذشت. آنگاه این آیه نازل شد: «سأل سائل بعذاب واقع، للکافرین لیس له دافع، من اللّه ذى المعارج.10» چه چیز در سخن پیامبر(ص) نهفته بود که آن مرد خیره سر برآشفت؟ آیا صرف دوستى، این همه لجبازى پدید مى آورد؟ مسلماً مسأله فراتر از این بود؛ زیرا این شخص با على دشمنى مى ورزید و مى دید با این واقعه باید عمرى تحت فرمان وى قرار گیرد. پس از سر بى خردى و کبر و کژاندیشى، مرگ و عذاب را بر ولایت مولاى متقیان ترجیح داد.11
15- نکته مهم دیگر آن که، خود امیرمؤمنان در روز «شورا»، براى اثبات امامت خود، به حادثه غدیر استناد کرد. عامربن واثله مى گوید: «در روز شورا با على(ع) کنار در خانه ایستاده بودم و شنیدم که حضرت(ع) به آنان فرمود: براى شما دلیلى مى آورم که هیچ کس نمى تواند بر آن خدشه وارد کند. سپس فرمود: اى جماعت! – آیا در میان شما کسى هست که پیش از من به یگانگى خداوند ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه. – آیا در بین شما کسى برادرى چون جعفر طیّار که با ملائک پرواز مى کند، دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما عمویى چون حمزه، شمشیر خدا و رسول خدا(ص)، دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما همسرى چون فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. – آیا کسى از شما هست که به دستور قرآن پیش از نجوا با پیامبر(ص) صدقه داده باشد؟ گفتند: نه. – آیا در میان شما جز من کسى هست که پیامبر(ص) درباره اش فرموده باشند: «من کنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، لیبلّغ الشاهد الغائب»؟ گفتند: نه.12
16- پس از اعلام ولایت امیرمؤمنان(ع)، پیامبر(ص) چنین دعا کرد: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و احبّ من احبه…؛13 خدایا! آن که على را به ولایت برگزیند، تو ولى اش باش و آن که با او به عداوت در آید، با او دشمنى کن و دوست بدار آن که على را دوست دارد….»اکنون به خوبى روشن مى شود، اگر مقصود از ولایت محبت و دوستى باشد، دعاى بعدى پیامبر: «و احبّ من احبّه» تکرار و لغو مى شود. بنابراین، وجود هر دو سخن نشان مى دهد این ها دو موضوع متفاوتند و ولایت چیزى برتر از محبت است؛ هر چند دوستى ولىّ از لوازم ولایت به شمار مى آید. مسلمانان بعد از پیامبر اکرم(ص) به فرقه هاى مختلف تقسیم شدند. هر گروهى راهى خاص برگزید و تعالیم اسلام را طبق ذوق و سلیقه و تمایلات خویش تفسیر کرد. ما با مراجعه به گفته هاى پیامبر(ص) و قرآن کریم در پى راه مى گردیم. راستى در این جنجال و هیاهو باید چه راهى برگزید و تعالیم دین را از چه کسى فرا گرفت؟ با کمى تحقیق، در مى یابیم پیامبر اکرم(ص) مردم را در سردرگمى رها نساخته و براى آنان راهى را مشخص کرده است. آن حضرت فرمود «من دو چیز گرانبها در بین شما مى گذارم: قرآن و اهل بیت.» این کلام نورانى نشان مى دهد پس از پیامبر باید در پى اهل بیت حرکت کرد تا در پیچ و خم افکار و عقاید و راه هاى گوناگون، اسیر گمراهى نشد. توصیه ما آن است، با مراجعه به کتاب هاى مستند و مفید، در این زمینه به تحقیق بپردازید تا حقیقت آشکار شود. در این مسیر مى توانید از کتاب هاى زیر استفاده کنید. – احقاق الحق، علامه شهید تسترى – عبقات الأنوار، میرحامد حسین – الغدیر، علامه امینى – راه ما، راه و روش پیامبر ما، علامه امینى، ترجمه: موسوى همدانى – شیعه در اسلام، علامه طباطبایى – حق جو و حق شناس (ترجمه المراجعات)، علامه سید شرف الدین، ترجمه محمد رضا امامى – شب هاى پیشاور، سلطان الواعظین شیرازى – همراه با راستگویان، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى – عبداللّه بن سبا، ج 1 – 3، علامه عسکرى – نقش ائمه در احیاى دین، ج 1 – 15، علامه عسکرى – یکصد و پنجاه صحابى ساختگى، علامه عسکرى – نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکرى – امامت و رهبرى، شهید مطهرى – اندیشه هاى اسلامى در دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، ج 1 – 2، علامه عسکرى، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل – بررسى مسائل کلى امامت، ابراهیم امینى – شیعه پاسخ مى گوید، سید رضا حسینى نسب – فریب، صالح الوردانى – خاطرات مدرسه، سید محمد جواد مهرى – سیرى در صحیحین، محمد صادق نجمى – آنگاه هدایت شدم، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى – اهل سنت واقعى کیست؟، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى – از آگاهان بپرسید، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى – اهل بیت، کلید مشکل ها، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى
پى نوشت ها: 1. ج 1، ص 37 – 29. 2. المفردات الراغب، ص 570. 3. النهایة، لابن اثیر، ج 5، ص227. 4. الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528. 5. معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص 141. 6. مائده70 :5. 7. شورى23 :42. 8. شواهد التنزیل حسکانى، ج 1، ص 201 و 204؛ ینابیع المودة، قندوزى، ج 1، ص 347. 9. البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج 7، ص 350؛ ذخائر العقبى فى مناقب ذوالقربى، محب الدین طبرى، ج 1، ص 67؛ المناقب، خوارزمى، ص 135. 10. معارج 70، آیات 3 – 1. 11. براى آگاهى بیش تر ر.ک: الغدیر – ج 1، ص 246 – 239. 12. براى آگاهى بیش تر ر.ک: الغدیر – ج 1، ص 213 – 159. 13. الغدیر، ج 1 ، ص 11.