خانه » همه » مذهبی » مقاله: بخش پنجم : اخلاق و عرفان

مقاله: بخش پنجم : اخلاق و عرفان


مقاله: بخش پنجم : اخلاق و عرفان

۱۳۹۵/۰۷/۰۷


۲۲۰ بازدید

بخش پنجم : اخلاق و عرفان

کاظم مصطفایى
خون بهاى خدا
پرسش ۵۸. معناى «ثارالله» چیست؟ آیا اطلاق این کلمه به امام حسین علیه السلام، ریشه قرآنى و روایى دارد؟
«ثار» از ریشه «ثَأر» و «ثُؤرة» به معناى انتقام و خونخواهى و نیز به معناى خون آمده است.[۱]

بخش پنجم : اخلاق و عرفان

کاظم مصطفایى
خون بهاى خدا
پرسش 58. معناى «ثارالله» چیست؟ آیا اطلاق این کلمه به امام حسین علیه السلام، ریشه قرآنى و روایى دارد؟
«ثار» از ریشه «ثَأر» و «ثُؤرة» به معناى انتقام و خونخواهى و نیز به معناى خون آمده است.[1] 1. براى «ثارالله» معانى و وجوه مختلفى ذکر شده که هر یک تفسیر خاص خود را مى طلبد. در مجموع به این معنا است که: خداوند، ولىّ دم آن حضرت است و خود او خون آن بزرگوار را از دشمنانش طلب مى کند؛ چرا که ریختن خون سیدالشهدا در کربلا، تجاوز به حریم و حرمت الهى و طرف شدن با خداوند است. به طور کلى از آن جهت که اهل بیت علیهم السلام«آل الله» هستند، شهادت این امامان، ریخته شدن خونِ متعلق به خداوند است.[2] اگر چه این واژه در قرآن نیامده است؛ لیکن مى توان آن را با آیات قرآنى این گونه توجیه نمود. خداوند مى فرماید: «مَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطَنًا»[3]؛ «آن کس که مظلوم کشته شده، براى ولى اش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم».
هر کسى (صرف نظر از مسلک و مذهبش)، اگر مظلومانه کشته شود، اولیاى دم او، حق خون خواهى دارند و از آنجا که اهل بیت علیهم السلام ـ به ویژه امام حسین علیه السلام ـ مظلومانه و در راه ایمان و حق و خداوند کشته شده اند و جان به جان آفرین تسلیم کرده اند، در واقع «ولىّ دم» و خونخواه آنان، خود خداوند است.
بنابراین «ثارالله» به این معنا است که خون بهاى امام حسین علیه السلام، متعلق به خدا است و او کسى است که خون بهاى امام حسین علیه السلام را خواهد گرفت. این واژه حاکى از شدت همبستگى و پیوند سیدالشهدا علیه السلام با خداوند است که شهادتش همچون ریخته شدن خونى از قبیله خدا مى ماند که جز با انتقام گیرى و خون خواهى خدا، تقاص نخواهد شد.[4] 2. اگر «ثار» به معناى خون باشد، قطعا مراد از «ثارالله» معناى حقیقى نیست؛ بلکه یک نوع تشبیه، کنایه و مجاز است. چون مسلّم است که خدا موجودى مادى نیست تا داراى جسم و خون باشد؛ پس این تعبیر از باب تشبیه معقول به محسوس است؛ یعنى، همان گونه که نقش خون در بدن آدمى نقش حیاتى است، وجود مقدس امام حسین علیه السلام نسبت به دین خدا چنین نقشى دارد و احیاى اسلام با نهضت عاشورا بوده است.
3. شاید بتوان در این باره با نگاه عرفانى مستند به روایات نیز به نتیجه اى نورانى دست یافت. از امام على علیه السلام نیز به «اسدالله الغالب» و «یدالله» تعبیر شده است و در حدیث «قرب نوافل» از پیامبر صلى الله علیه و آله روایت شده است که خداوند
فرمود:
«ما تحبب الى عبدى بشى ء احب الىّ مما افترضته علیه و انه لیتحبب الىّ بالنافله حتى احبه فاذا احببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و لسانه الذى ینطق به و یده التى یبطش بها و رجله التى یمشى بها اذا دعانى احببته و اذا سألتنى اعطیته»؛[5] «بنده من به چیزى دوست داشتنى تر از واجبات، نزد من اظهار دوستى نمى کند و همانا او با نوافل نیز به سوى من اظهار دوستى مى کند. آن گاه که او را دوست بدارم گوش او مى شوم که با آن مى شنود و دیده او مى شوم که با آن مى بیند و زبان او مى شوم که با آن سخن مى گوید و دست او مى شوم که با آن ضربه مى زند و پاى او مى شوم که با آن راه مى رود. اگر به درگاه من دعا کند، او را دوست خواهم داشت و اگر از من درخواست کند به او عطا مى کنم».
از این روایت به خوبى آشکار مى شود که اولیاى خداوند، «خلیفه» او بر روى زمین و مظهر افعال الهى اند. خداوند جسم نیست، اما آنچه را که اراده مى کند انجام بدهد، از طریق دست اولیاى خود به ظهور مى رساند و کمکى را که مى خواهد به سوى بنده اى بفرستد، با پاى اولیاى خود مى رساند. و خونى را که مى خواهد از سوى خود براى احیاى دین خودش ریخته شود، از طریق شهادت اولیاى خودش ظاهر مى سازد. از این رو همان طور که دست امام على علیه السلام دست قدرت خدا و «یدالله» است؛ خون امام حسین علیه السلام نیز خون خدا و «ثارالله» است.
از این رو در زیارت عاشورا مى خوانیم: «السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الوِتْرَ المَوْتُورِ»؛ «سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون او! سلام بر تو اى یگانه دوران!» همان گونه که مرحوم ابن قولویه در زیارت هفدهم و بیست و سوم امام حسین علیه السلام این فقره را نقل مى کند: «وَ اِنَّکَ ثارُ اللّهِ فِى الأَرضِ وَ الدَّمُ الَّذى لا یُدرِکُ تَرَتَهُ أَحَدٌ مِن أَهلِ الأَرضِ وَ لا یُدرِکُهُ اِلاَّ اللّهُ وَحدَهُ».[6] همان گونه که نقش خون در بدن آدمى نقش حیاتى است و بود و نبودش، مرگ و زندگى او را رقم مى زند، وجود مقدّس امام على و امام حسین علیه السلام نزد خدا و در دین او چنین نقشى دارند که اگر آن حضرت نبود، اسلام نبود و اگر حسین علیه السلامنبود، اسلام و تشیّع نبود.
آرى! تا یاد و نام سیّدالشّهدا علیه السلام زنده و بر سر زبان ها است، تا عشق حسین علیه السلامدر دل ها مى تپد، تا آتش محبت و ولایت او در قلوب انسان ها مشتعل است، تا فریاد «یا حسین» بر بلنداى آسمان ها و زمین طنین انداز است؛ نام و یاد خدا زنده و پایدار است؛ چون او همه هستى خود را در راه خدا انفاق و ایثار کرد، سیماى ننگین ریاکاران و تحریف گران زمان را آشکار نمود و نقاب از چهره زشت آنها برداشت و اسلام ناب نبوى و علوى را بر مردم نمایاند. خون او شرافت «ثارالله» را گرفت.

نقش گریه در سیر و سلوک
پرسش 59. از نگاه عرفانى چگونه مى توان سوز و گریه براى امام حسین علیه السلام را با عشق به خدا و سیر و سلوک پیوند داد؟
یک. سوز دل و گریه
سالک باید سوز دل و گریه با اخلاص را در مقام استغفار، بسیار عزیز و مغتنم بداند و در تحصیل آن بکوشد. اگر در تحصیل اصل آن هم موفق نشد؛ یعنى، سوز و اشک را به دست نیاورد، لااقل بااخلاص در تحصیل حال گریه ـ (تباکى) ـ جدیت کند.
به طور کلى، در سلوک عبادى، در هر حال و هر مقامى ـ چه حال و مقام استغفار باشد و چه غیر آن ـ سوز دل و گریه را حسابى هست که شرح آن در
عبارت نگنجد و تفسیر آن در بیان نیاید.
سوز دل و گریه، چه از شوق باشد، چه از خوف، چه در مقام استغفار باشد، چه در مقام تلاوت آیات و استماع آنها، چه در حال سجده باشد و چه در حال دیگر، هر کجا و هر مقامى باشد، از درک بالا و فهم و شعور سرچشمه مى گیرد. آن که مى فهمد، مى سوزد و اشک مى ریزد و آن که نمى فهمد، نه مى سوزد و نه اشک مى ریزد.
اگر به آیات 107 ـ 109 سوره «اسراء» نظر افکنیم، خواهیم دید این آیات به روشنى مى گوید: راه و روش آنان که مى فهمند، خضوع در برابر آیات حق، خشوع دل و سوز و گریه است:
«قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً * وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً * وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً».
سالکان با اخلاص را به تدبر در این آیات شریفه توصیه و بر آن تاکید مى کنیم. این آیات را بخوانند، و عمیقاً در معانى و دقایق آنها فکر کنند و توجه داشته باشند که اینها کلام حق و حق کلام است.
به روشنى از این آیات بر مى آید: هر کس از علم، فهم و معرفت بالا بهره مند باشد، با شنیدن آیات قرآن و تلاوت آنها به حقایق پى مى برد، آنها را باور مى کند، وعده هاى ربوبى را مسلم مى بیند و مى فهمد، آنچه مى فهمد. در نتیجه، بر خضوع، خشوع و یقین او افزوده مى شود و شوق و اشتیاق و خوف و خشیت وجود او را فرا مى گیرد. در عین اینکه مجاهدتش را بیشتر و کامل تر مى کند، راه فقر و مسکنت در پیش مى گیرد و در محضر ربوبى صورت بر خاک مى نهد و با سوز دل اشک مى ریزد؛ به امید اینکه به سوز دل و اشک چشم او نظرى شود و عنایتى به سراغ وى آید.
کسى که حقیقت هاى موجود را درک نکرده، جهنم خود را ـ که براى خود ساخته و در آن دست و پا مى زند ـ خوب نشناخته و پرده حایل را ـ که با افتادن آن مصیبت ها شروع مى گردد ـ آن چنان که باید، نفهمیده است.
ناگفته نماند علم و معرفتى که آیات مذکور به آن اشاره کرده و صاحبان آن را اهل سوز و اشک معرفى مى کند، علم رسمى و معرفت نظرى نیست؛ بلکه علم و معرفت دیگر است؛ و گر نه چه بسا عالمان و عارفانى که از علم رسمى و عرفان نظرى، در حد بالا برخوردار بوده اند و هستند؛ لیکن این خصوصیات را نداشته اند و ندارند.
به هر صورت، سوز دل و گریه، همراه با صورت بر خاک فقر نهادن، از خصوصیات عارفان و عالمان بالله است. قرآن کریم این را از خصوصیات بارز پیامبران ـ که تعلیم دهندگان عارفان واقعى و عالمان بالله هستند ـ بر مى شمارد. در سوره «مریم» به ذکر جمعى از انبیا و برگزیدگان پرداخته و یکایک آنان را با اشاره به اوصاف شان یاد مى کند و در خصوص آنان مى فرماید:
«أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ وَ إِسْرائِیلَ وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا».[7] جمله «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا» از خضوع وسر به سجده نهادن، و گریه هاى آنان به هنگام تلاوت آیات رحمان بر آنها خبر مى دهد؛ چه از گریه هاى شوق و محبت و چه از گریه هاى خوف و خشیت.
دراین آیه رمز و اشارتى هم براى اهل توحید هست که رمزى دقیق و اشارتى لطیف است. در اول آیه از انعام الهى نسبت به جمع مذکور از پیامبران و برگزیدگان سخن به میان مى آورد و مى گوید: اینان که ذکرشان گذشت، همان ها
هستند که خدا بر آنان انعام فرمود: «أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ» … سپس در آخر آیه با جمله «اذا تتلى علیهم …» به خضوع، سجده و گریه هاى آنان به عنوان نمونه بارزى از انعام الهى نسبت به ایشان اشاره مى کند و این، اشارتى است لطیف به این رمز دقیق که: خضوع و سجده و سوز دل و گریه، به هر کسى دهند، از انعام و تفضلات او است.

گریه و خنده غم و شادى دل
هر یکى از معدنى دان مستقل

هر یکى را مخزن و مفتاح آن
اى برادر در کف فتاح دان[8]

حافظ هم گوید:

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما مى بینم

قرآن در جاى دیگر مى فرماید:
«وَ مَنْ یُؤمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ»؛ «و هر کس به خدا ایمان بیاورد، خدا دل او را هدایت مى کند».
رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز مى فرماید: «قلب المؤن بین اصبعین من اصابع الرحمن».[9] امام باقر علیه السلام هم فرموده است: «ان القلوب بین اصبعین من اصابع الله، یقلبها کیف یشاء، ساعة کذا، و ساعة کذا».[10] از این دو روایت در این باب، هر کسى مى تواند به اندازه خود استفاده ها داشته باشد. از روایت اول بر مى آید: دل آن کس که ایمان جدى به خداى متعال آورده، تحت تصرف اسم «رحمن» و تحت تدبیر و تربیت تجلیات این اسم است؛ یعنى، دل هاى صاحبان ایمان به حسب صلاحیت ها، استعدادها و حالات گوناگون، تحت ولایت مظاهر گوناگون این اسم است.
از روایت دوم بر مى آید که دل ها ـ چه دل هاى صاحبان ایمان و چه دل هاى غیر آنان ـ تحت تصرف اسم «الله» است و این اسم مبارک با ظهور در مظاهر اسما، هر دلى را به حسب آن تحت تدبیر قرار مى دهد و حال به حال مى کند؛ آن چنان که مى خواهد، ساعتى چنین و ساعتى چنان.
سالک باید گریه با اخلاص را در سلوک عبودى، در هر حال و هر مقامى مغتنم بداند؛ مخصوصاً در این مقام؛ (مقام استغفار). هر چه با سوز دل و احتراق باشد، قدر آن را بداند و هر وقت چنین توفیقى دست داد، تضرع و دعا و اصرار در استغفار را با چیز دیگر عوض نکند و مراقب باشد دشمن او را فریب ندهد و از راهى که به روى وى باز شده است، به لطایف الحیل باز ندارد. پس گریه و تضرع و دعا و استغفار را قطع نکند و حال خود را بهم نزند و به بعد حواله ندهد که این عنایت ها به آسانى حاصل نگردد و این فرصت ها، همیشه به دست نیاید.
امام صادق علیه السلام مى فرماید: «اذا اقشعر جلدک و دمعت عیناک، فدونک دونک، فقد قصد قصدک».[11]

اشک مى بار و همى سوز از طلب
همچو شعمى سربریده جمله شب[12]

آن سوى سوزها و گریه ها
سوز دل عارفان و گریه مشتاقان و خائفان، در این سوى پرده «سوز دل و گریه» است و در آن سوى پرده «آرامش ها، لذت ها، ابتهاج ها و کرامت ها».
اینک با استفاده از بیانات رسول اکرم و ائمه اطهار علیه السلام این معنا را به اجمال توضیح مى دهیم:
1. سوز و گریه و آرامش و اطمینان
امام صادق علیه السلام فرموده است: «کل عین باکیة یوم القیامة الا ثلاثة: عین غضت عن محارم الله و عین سهرت فى طاعة الله و عین بکت فى جوف اللیل من خشیة الله»[13]؛ «هر چشمى در روز قیامت گریان است؛ مگر چشمى که از محارم خدا اجتناب کند و چشمى که شب را در طاعت خدا بیدار باشد و چشمى که در دل شب از خشیت خدا گریه کند».
از این بیان بر مى آید آنچه در این سوى پرده به صورت خشیت از خدا و سوز و گریه در دل شب مى باشد؛ در پشت پرده به صورت آرامش و اطمینان است و به هنگام آشکار شدن حقایق پشت پرده (در روز قیامت) به ظهور مى رسد.
روز قیامت، روز ظهور بواطن و سرایر و روز آشکار شدن حقایق پشت پرده است و آنچه در آن روز پیش مى آید، حقیقت هایى است که در پشت پرده موجود است.

2. سوز و گریه و لذت و ابتهاج
رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است: «ان الله یحب کل قلب حزین»؛ «خداى متعال هر دل محزون را دوست مى دارد».[14] دوست داشتن جناب او، به معناى جذب بنده به سوى خود است. در نتیجه، معناى حدیث این مى شود که دل بنده در حال سوز و گریه، در آن سوى پرده مجذوب به سوى او است، در حال جذبه و در لذت و ابتهاج مخصوص آن است.
امام باقر علیه السلام هم مى فرماید: «ما من قطرة احب الى الله عزوجل من قطرة دموع فى سواد اللیل مخافة من الله لا یراد بها غیره»[15]؛ «هیچ قطره اى نیست که نزد خداى
عزوجل محبوب تر باشد از قطره اشک در ظلمت شب که از خوف خدا باشد و غیر از جانب او منظورى نباشد».
این بدان معنا است که بنده در حال سوز و گریه در دل شب ـ آنجا که از خوف خداى متعال اشک مى ریزد ـ محبوب جناب او است؛ یعنى، در پشت پرده مجذوب به سوى او و در لذت و ابتهاج جذبات ربوبى است.
پشت پرده جذبه هاى ربوبى است که متصلاً سالک را مجذوب مى کند و همین جذبه ها است که در این سو به شکل سوز و اشک به ظهور مى رسد.
این طرف، غم و پریشانى دل و اشک دیده ها است و آن طرف، جذبه ها؛ یعنى، شادى دل، ابتهاج شراب طهور و لذت شهود است.

بر رهگذرت بسته ام از دیده دو صد جوى
باشد که تو چون سرو خرامان به درآیى[16]

اگر کسى باشد که اشراف و احاطه بر این سو و آن سو داشته باشد؛ یعنى در افق بالایى قرار بگیرد که هم این طرف پرده را ببیند، هم آن طرف پرده را، چیز عجیبى خواهد دید. یک شخص را در یک زمان در دو حالت ـ که نقطه مقابل هم هستند ـ مشاهده خواهد کرد.
در این طرف (طرف دنیوى) او را در سوز و گداز و اشک و نیاز خواهد دید و در آن طرف (طرف اخروى) در ابتهاج شراب طهور، لذت شهود و نعمت ها و کرامت ها واقعاً تحیّرآور است که باطن غم، شادى؛ باطن شادى، غم؛ باطن گریه، خنده و باطن خنده، گریه باشد.
تحیّر بالاتر در این است که ما پیش خود گمان مى کنیم از هستى و دقایق آن و اسرار و عجایب آن چیزى فهمیده ایم! همین گمان آنچه را که باید بکند، کرده است؛ چیزى که هست، توجه به این معنا هم نیست.

3. سوز و گریه و قرب حضرت مقصود
امام صادق علیه السلام در روایتى به ابى بصیر در خصوص دعا و گریه مطالبى را مى فرماید و در ضمن آن از پدر بزرگوارش امام باقر علیه السلام نقل مى کند که فرمود:
«ان اقرب ما یکون العبد من الرب عزوجل و هو ساجد باک»[17]؛ «نزدیک ترین حالت بنده نسبت به پروردگار عزوجل، حالتى است که او در سجده با گریه است».
از این بیان هم استفاده مى شود که این سوى قضیه، با سوز دل صورت بر خاک نهادن و گریه کردن است و در همان حال آن سوى قضیه به حضرت معبود نزدیک شدن و در جوار او متنعّم و مبتهج گشتن.

حافظ زدیده دانه اشکى همى فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
عاشقانه یا عاقلانه[18]
پرسش 60. همه کارهاى امام حسین علیه السلام در روز عاشورا عاشقانه بود نه عاقلانه، آیا این بدان معنا است که کارهاى آن حضرت مخالف عقل بود؟
درون انسان بین رذایل و فضایل اخلاقى درگیرى همیشگى وجوددارد که معمولا آن را «جهاد اکبر» مى خوانند؛ در حالى که «جهاد اوسط» است.
انسان وقتى مى کوشد برابر عقل کار کند و از هوس و معصیت دورى جوید، در جهاد اوسط است. او مى خواهد عاقل باشد؛ از این مرحله به بعد نوبت «جهاد اکبر» مى رسد که جهاد بین عقل و عشق، حکمت و عرفان و معقول و مشهود است.
در این جهاد عقل، براساس براهین، مفاهیم را به رسمیت مى شناسد و برهان اقامه مى کند و به نتیجه مى رسد؛ اما عشق هرگز به مفهوم (علم حصولى) بسنده
نکرده، خود حقیقت و علم حضورى را مى طلبد و مى خواهد آ نچه فهمیده با جان بیابد و مشاهده کند.
بنابراین از این به بعد، بین عقل و عشق نزاع مى افتد و جهاد اکبر شروع مى شود. البته نقصى در کار نیست و هر دو حق به شمار مى آیند؛ منتها یکى حق است و دیگرى احق؛ یکى خوب است و یکى خوب تر؛ یکى کمال است و دیگرى اکمل. بنابراین کارهاى اولیاى الهى بر اساس عشق است. امام صادق علیه السلام فرمود: «افضل الناس من عشق العبادة».[19] این کسى است که مزه عبادت را بچشد و حقایق بهشت و جهنم را ببیند.
عقل با برهان اثبات مى کند که بهشت و جهنمى هست. عشق مى گوید: من مى خواهم بهشت و جهنم را ببینم. آن که دلیل و برهان اقامه مى کند و معاد و بهشت و میزان و ما نند آن را حق مى شمارد، عاقل است؛ ولى آن که در پى دیدن بهشت و جهنم است، عاشق است.
کارهاى سید الشهدا علیه السلام عاشقانه بود. عشق فوق عقل است، نه دون عقل. یک وقت گفته مى شود: فلان کار عاقلانه نیست؛ یعنى، بر اساس وهم و خیال است؛ ولى گاه گفته مى شود: نه تنها عاقلانه است؛ بلکه بالاتر از آن، عاشقانه است؛ یعنى، آنچه فهمیده با درون خود یافته است.
آنجا که انسان حقیقت را مى یابد و برابر شهود عاشقانه حرکت مى کند، عقل نقش ندارد. این نقش نداشتن بدان سبب است که نور عقل، تحت الشعاع نورى قوى تر قرار گرفته است؛ نه بدان علت که نورش خاموش شده است و نور ندارد:
عقل دو وقت از کار مى افتد و فعل انسان برابر عقل نیست:
1. وقتى انسان گرفتار غضب یا شهوت مى شود و به معصیت مبتلا مى گردد. اینجا کار عاقلانه نیست و سفیهانه است. این مثل آن است که ماه دچار خسوف
شود و تاریک گردد. در این حال عقل نور ندارد. عقل انسانِ معصیت کار، مانند ماه منخسف است. اینکه حضرت على علیه السلام مى فرماید: «کم من عقل اسیر تحت هوى امیر»، اشاره به همین مطلب است.
2. عقل نور دارد؛ ولى کارآیى ندارد و آن وقتى است که تحت الشعاع نور قوى تر قرار مى گیرد؛ مثل اینکه ستارگان در روز کارآیى ندارند. این کار آمد نبودن، بدان علت است که تحت الشعاع نور خورشیدند که فضا را روشن کرده است؛ نه به سبب تاریکى و بى نور بودن شان. کسى که عاشق شد، عقل دارد و عقلش هم کار مى کند و نور دارد؛ ولى نور عقل تحت الشعاع نور عشق است.
جریان امام حسین علیه السلام در کربلا از این نوع بود؛ یعنى، نه تنها عاقلانه بود؛ بلکه بالاتر و برتر از آن عاشقانه هم بود.

زیبایى هاى عاشورا
پرسش 61. چگونه مى توان به زیبایى هاى عاشورا پى برد و این کلام حضرت زینب علیهاالسلام را که فرمود: «ما رایت الا جمیلا» را درک کرد؟[20]اگر گاهى «عظمت در نگاه است، نه در چیزى که بدان مى نگرند.» ـ آن گونه که برخى گفته اند ـ گاهى هم زیبایى در نگاه و دید انسان است، نه در دیدنى ها.
آن که به چشم «نظام احسن» به همه هستى مى نگرد؛ از این نگاه، خیلى چیزها هم «دیده» مى شود، هم «زیبا» دیده مى شود؛ تا چه عینکى بر چشم زده باشیم و از کدام زاویه به هستى و حوادث بنگریم.
«زیبابینى» هستى و حیات، هم آرامش روح و وجدان مى بخشد، هم صلابت و پایدارى و پایمردى مى آفریند و هم قدرت تحمل ناگوارى ها را مى افزاید. از این
نگاه، «عاشورا» ـ همان گونه که زینب کبرى علیهاالسلام فرمود ـ، جز «زیبایى» نبود.
آنچه زینب قهرمان در مقابل طعنه و طنز دشمن نسبت به این حادثه، بر زبان راند (ما رایت الا جمیلا)[21]، پیش تر آرزوى حسین بن على علیه السلامبود که در طلیعه این سفر، آرزو و اظهار امیدوارى کرده بود که آنچه پیش مى آید و آنچه اراده خدا است، «خیر» براى او و یارانش باشد؛ چه به صورت «فتح»، چه به شکل «شهادت»: «ارجو ان یکون خیرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا»[22].
زیبا دیدن خواهر و خیر دیدن برادر، مکمل یکدیگرند. جلوه هاى زیبایى و نمادهاى جمال در آینه کربلا بسیار است که به برخى از آنها اشاره مى شود:

1. تجلى کمال آدم
اینکه انسان تا کجا مى تواند اوج بگیرد، و خدایى گردد و فانى در او، در «میدان عمل» روشن مى شود. کربلا نشان داد که سقف تعالى انسان و آستانه رفعت روحى و تصعید وجودى و ظرفیت کمال جویى و کمال یابى او تا کجا است. پرونده آن حماسه نشان داد «که تا چه حد است مقام آدمیت». این نکته براى جویندگان ارزش ها بسى زیبا است و معیار!

2. تجلى رضا به قضا
در مقامات و مراحل عرفانى و سلوک، رسیدن به مقام «رضا» بسى دشوار و ارجمند است. اگر حضرت زینب، حادثه کربلا را زیبا مى بیند، به دلیل بروز این شاخصه متعالى در عملکرد ولى خدا سیدالشهدا علیه السلام و یاران و دودمانش است.
به راستى که حسین بن على علیه السلام در میان آنان ـ که یکى به درد یا درمان و یکى به وصل یا هجران مى اندیشید و آن را مى پسندید ـ «آنچه را جانان پسندد» مى پسندید. کربلا تجلى گاه رضاى انسان به قضاى خدا بود. آن حضرت در واپسین لحظات حیات در قتلگاه، چنین زمزمه مى کرد: «الهى رضى بقضائک». خواهر خویش را نیز به همین نکته توصیه کرده بود: «ارضى بقضاء الله».
این مرحله از عرفان؛ یعنى خود را هیچ ندیدن و جز خدا ندیدن و در مقابل پسند خدا اصلا پسندى نداشتن. در آغاز حرکت از مکه به سوى کوفه نیز در خطبه اى فرموده بود: «رضا الله رضانا اهل البیت»[23]؛ «رضا و پسند ما خاندان، همان پسند خدا است».
این مبناى جانبازى و عشق حسین علیه السلام است و زینب عزیز، این را زیبا مى بیند و این منطق و مرام را مى ستاید.

آن روز که جان خود فدا مى کردیم
با خون به حسین اقتدا مى کردیم
چون منطق ما منطق عاشورا بود
با نفى «خود»، اثبات «خدا» مى کردیم[24]

3. رسم الخط حق و باطل
از زیبایى هاى دیگر عاشورا، خط کشى میان حق و باطل و تبیین منطقه حضور و عمل انسان هاى «دد منش» و «فرشته خو» است.
وقتى خوبى و بدى و حق و باطل به هم در آمیزد، تیرگى باطل حق را هم غبار آلود و ناپیدا و مشوّه جلوه مى دهد. در ظلمت آبادى این چنین، گمراهى اندیشه ها و انسان ها طبیعى است و «کفر نقابدار»، مسلمانان ساده لوح و سطحى نگر را به شبهه مى افکند! زیبایى کار امام حسین علیه السلام آن بود که مشعلى روشن کرد، تا راه، روشن و تیرگى ها زدوده شود و، چهره ها در آن هواى گرگ و میش «فتنه و دروغ»،
نمایان و باز شناسانده شود، تا دیگر فریب و نقاب، بى اثر گردد؛ آیا این زیبا نیست؟
عاشورا یک رسم الخط بود؛ ترسیم روشن خطى که حق و باطل را جدا کرد و مسلمان ناب را از مسلمان نماى مدعى باز شناساند و پیروان رحمان و جنود شیطان هر کدام در یک سو به عیان دیده شدند. حق، پى برده و صریح، به نبرد باطل آمد که عیان و بى نقاب به کربلا لشکر کشیده بود و مزورانه بر طبل «یا خیل الله ارکبى» مى کوبید. اگر هم اندک تردیدى در «شناخت» باقى مانده بود، خطبه هاى زینب در کوفه و شام، آن را زدود. این از زیبایى هاى بس قیمتى حادثه خونین عاشورا بود.

4. تبلور فتح ناب
از زیبایى هاى دیگر عاشورا، مفهوم تازه اى از «پیروزى» است. عده اى به غلط، پیروزى را تنها در «غلبه نظامى» مى پندارند وشکست را در مظلومیت و شهادت! عاشورا نشان داد که در اوج مظلومیت هم مى توان «فاتح» بود و با کشته شدن هم مى توان دفتر و کتاب پیروزى را نگاشت و با خون هم ترسیم «تابلوى ظفر» میسر است. پس فاتح معرکه کربلا امام حسین علیه السلام بود و چه فتح زیبایى!
این همان «پیروزى خون بر شمشیر» است که در سخن امام راحل(قدس سره) هم جلوه گر شد و فرمود: «ملتى که شهادت براى او سعادت است، پیروز است … ما در کشته شدن و کشتن پیروزیم»[25] و این همان آموزش قرآنى «احدى الحسنیین» است که فرهنگ مبارزان الهى است.
کسى که به «تکلیف» عمل کرده باشد، در هر حال پیروز است؛ آن هم پیروزى ناب.

گر چه از داغ لاله مى سوزیم
ما همان سر بلند دیروزیم

چون به تکلیف خود عمل کردیم
روز فتح و شکست پیروزیم[26]

این دیدگاه را، هم امام حسین علیه السلام داشت، هم امام سجاد و هم حضرت زینب. با این دید، همه آن حوادث تلخ، چون پیامدى به سود اسلام و حق داشت، جمیل و شیرین بود. وقتى ابراهیم بن طلحه از امام زین العابدین پرسید: «چه کسى غالب شد؟» حضرت فرمود: «آن گاه که وقت نماز فرا مى رسد، اذان و اقامه بگو، خواهى فهمید که چه کسى پیروز شد!»[27] آیا این، در حادثه کربلا زیبا نیست؟ پیروزى، حتى در صورت کشته شدن و شهادت!

5. حرکت در مسیر مشیت خدا
زیباترین جلوه این است که انسان، یک عمل و حادثه را در بستر «مشیة الله» و همسو با «خواست خدا» ببیند. اگر سالار شهیدان و یارانش به خون نشستند و اگر زینب و دودمان مصطفى به اسارت رفتند، این در لوح مشیت الهى رقم خورده بود و چه جمالى برتر از اینکه کار گروهى، با جدول مشیت خدا هماهنگ گردد؟!
مگر به حسین بن على علیه السلام از غیب، خطاب نیامده بود که خواسته خدا آن است که تو را کشته ببیند: «ان الله شاء ان یراک قتیلا»؟ و مگر مشیت خدا آن نبود که
عترت پیامبر در راه نجات دین و آزادى انسان، به اسارت بروند: «ان الله شاء ان یراهن سبایا»؟ پس چه غم از آن شهادت و این اسارت؟
هر دو، هزینه اى بودند که براى بقاى دین و افشاى طاغوت، مى بایست پرداخته مى شدند؛ آن هم عاشقانه، صبورانه و قهرمانانه!
براى زینب بزرگ ـ که پرورده دامان وحى و تربیت شده مکتب على علیه السلاماست ـ این حرکت در بستر مشیت الهى، اوج ارزش ها و زیبایى ها است. وى مجموعه این برنامه را از آغاز تا انجام، زیبا مى بیند؛ چون تک تک صحنه ها را منطبق با آن «خواسته ربوبى» مى بیند. آیا با این تحلیل و نگاه، حادثه عاشورا زیبا نیست؟
6. شب قدر عاشورا
این صحنه، از درخشان ترین جلوه هاى زیبایى است. کسانى که در سر دوراهى رفتن و ماندن، «ماندن» را ـ که نشان «وفا» و «ایثار» است ـ بر مى گزینند و «زندگى بدون حسین» را ذلت و مرگ مى شمارند.
آن خطبه امام، ابراز وفادارى یاران، سخنان و سؤل امام با قاسم، شب بیدارى اصحاب تا سحرگاهان، زمزمه تلاوت قرآن و نیایش از خیمه ها، اعلام وفادارى یاران در حضور زینب کبرى و امام حسین علیه السلام و…، هر کدام برگى زریّن از این «کتاب جمال» است؛ چرا زینب، عاشورا را زیبا نبیند؟
آنچه در کربلا اتفاق افتاد، به یک «بنیاد»، براى مبارزه با ستم در طول تاریخ و در همه جاى زمین تبدیل شد؛ آیا این زیبا نیست؟
لحظه لحظه هاى عاشورا، به صورت یک «مکتب» در آمد که به انسان «آزادگى»، «وفا»، «فتوت»، «ایمان»، «شجاعت»، «شهادت طلبى» و «بصیرت» آموخت؛ آیا این زیبا نیست؟
خون هاى مطهرى که در آن دشت بر زمین ریخت، سیلى شد و بنیان ستم را ویران کرد؛ آیا این زیبا نیست؟

هر بساطى را که عمرى شامیان گسترده بود
نیم روزى این حسین بن على برچید و رفت

فاجعه آفرینان کوفه و شام، فکر مى کردند با قتل عام اصحاب حق، خود را جاودانه مى سازند؛ ولى در نگاه ژرف زینب، آنان گور خویش را کندند و چهره
نورانى اهل بیت روشن تر و نام شان جاودان و دین خدا زنده و کربلا یک دانشگاه شد.
زینب قهرمان و عارف، اینها را مى دانست و از وراى قرون مى دید. این بود که در مقابل سخن نیشدار و زخم زبان والى کوفه ـ که با طعنه خطاب به این بانوى اسیر گفت: کار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدى ـ فرمود: «ما رایت الا جمیلا»؛ … جز زیبا چیزى ندیدم!

ابعاد اخلاقى و عرفانى عاشورا
پرسش 62. درباره ابعاد عرفان و اخلاقى نهضت امام حسین علیه السلام توضیح دهید.
ستارگان هیچ آسمانى مانند ستارگان آسمان کربلا،این همه شکوه، عظمت و فضیلت را به تماشا ننشسته است! آفتاب در هیچ روزى مانند روز عاشورا با تردید و دل لرزان و رنگ پریده، رخ ننموده است!
هیچ نقطه اى بر روى زمین به اندازه نینوا، اوج زشتى و زیبایى را در کنار یکدیگر به تماشا نگذاشته است! در طول تاریخ هیچ حادثه اى مانند نهضت حسینى، این همه پیام براى انسان و انسانیت نداشته است: در سرزمین طف «توحید» دوباره زاده شد؛ «عشق» تفسیر و معنا شد؛ «قرآن» جانى تازه یافت، پرده از راز «سجده فرشتگان» بر آدم علیه السلام به کنار رفت و در یک کلام خداوند با همه جلال و جمالش تجلّى نمود.
از نهر علقمه و در کنار لب هاى خشکیده عباس علیه السلام، آب معرفت، غیرت، آزادگى و از خود گذشتگى تا ابد بر زمین تشنه دل هاى حقیقت جو جارى گشت. علم علمدار دشت تفتیده و خونین کربلا، به نشانه پیروزى حق بر باطل ماندگارى فضیلت و زیبایى و زوال پلیدى و زشتى هماره در اهتزاز است. کربلا مکتب تمام عیار معرفت و انسان سازى است.
هیچ دانشگاهى همانند دانشگاه کربلا، چنین فارغ التحصیلانى موفق و پیروز نداشته است. گوناگونى دانش پژوهان در هیچ مرکز آموزشى، همانند «کربلا» نیست. در کلاس معرفت، عشق، عظمت، استقامت در راه هدف، صبر، شجاعت و بندگى خالصانه؛ پیر مرد کهنسال و طفل شیر خوار و جوان نورس و زن شیر دل عفیف و غلام سیاه جانباز همه در کنار هم نشستند و از آموزگار بزرگ شهادت نکته ها آموختند. آن شاگردان لایق چنان از آن آموزش هاى سخت و امتحانات سنگین سر بلند بیرون آمدند که نام شان در کنار نام پاک امام شان بر جریده عالم جاودانه گشت و به سلام و درود ویژه امام عصر (عج) در زیارت معروف «ناحیه مقدسه» مفتخر گشتند.

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما

لحظه لحظه حادثه عاشورا از عطر معرفت، فضیلت و اخلاق آکنده است و جاى جاى سر زمین کربلا، نشان از بزرگى روح بندگى و تسلیم در برابر حق دارد.
برگ برگ دفتر حماسه جاوید کربلا، با خطوط عظمت، عبودیت، عزّت و افتخار نوشته شده و چون بررسى همه جانبه این دفتر و مطالعه همه سطرهاى زرین آن، در حوصله این نوشتار نیست، تنها نگاهى به برخى برگ هاى درخشان آن مى اندازیم:
یک. پرتوى از عظمت و معرفت و اخلاق امام حسین علیه السلام
دعوت به توحید با گفتار و در عمل، بدون شک محور همه معارف آسمانى و اساس دعوت همه پیامبران الهى است. همه مراحل قیام پر شکوه امام حسین علیه السلام، از آغاز تا پایان در توحید موج مى زند. آن حضرت از اولین قدم تا آخرین نفس، لحظه اى از یاد حق و حمد و ثنا و شکر او غافل نبود. سخن نخست او در هنگام حرکت از مکه به سوى عراق «الحمدلله و ماشاءالله و لاحول و لا قوة الا بالله» بود. در واپسین لحظات زندگى نیز ـ در آن هنگام که خون آلود و داغدار و تشنه کام بر
زمین افتاده بود و نگاه مبارکش به سوى آسمان بود ـ چنین فرمود: «صبرا على قضائک یا رب لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین»؛ «پروردگارا، از تو صبر بر قضا و حکمت را خواستارم، معبودى جز تو نیست، اى پناه پناه آورندگان!»[28]دو. انجام وظیفه الهى و تحکیم ارزش هاى انسانى
هر شخص که پا به میدان مبارزه مى گذارد و در مقابل دشمن صف آرایى مى کند، به دنبال پیروزى خود و شکست دشمن است و حسین بن على علیه السلام نیز از این قانون مستثنا نیست؛ ولى شکست و پیروزى از نظر آن حضرت علیه السلاممفهوم دیگرى دارد که براى برخى درک و تصور آن دشوار است.
پیروزى از نظر امام علیه السلامانجام دادن وظیفه الهى و به پایان بردن مسؤولیت شرعى و تحکیم ارزش هاى انسانى است؛ خواه در این راستا پیروزى ظاهرى به دست آید، یا نه.
به همین جهت است که وقتى «طرماح بن عدى» ـ که از ارادتمندان و شیعیان خاص خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و از دوستداران امیرالمؤمنین علیه السلامو حسین بن على علیه السلام است ـ دریکى از منازل بین راه با امام حسین علیه السلام برخورد مى کند و امام علیه السلام اوضاع کوفه را از او مى پرسد، در پاسخ مى گوید: بزرگان و سران قبایل کوفه با گرفتن جایزه و رشوه هاى سنگین از سوى «ابن زیاد» با دشمن سازش کرده و سایر مردم قلبشان با شما و شمشیرشان بر شما است. اى فرزند پیامبر! تو را به خدا سوگند از این سفر برگرد و به سوى قبیله طى که محل سکونت من است حرکت نما که آن جا منطقه اى امن و دور از تعرض و تجاوز دشمن است.
اباعبدلله علیه السلامتوجه «طرماح» را به نکته مهمى که همان انجام مسؤولیت الهى و تبلور بخشیدن به ارزش هاى انسانى از جمله لزوم وفاى به عهد و پیمان است جلب مى کند و مى فرماید:
«میان ما و مردم کوفه عهد و پیمانى است که به جهت آن، امکان برگشت براى ما نیست تا ببینیم عاقبت کار به کجا مى انجامد»؛ یعنى، ما به آنها وعده حرکت به سوى کوفه و برعهده گرفتن امامت و رهبرى و هدایت مردم این شهر را داده ایم و آنان نیز وعده هر نوع کمک و پشتیبانى داده اند. بر ما است که به عهد خود وفا کنیم؛ گرچه در این راه با انواع خطر مواجه گردیم؛ چه مردم کوفه بر عهد خود استوار باشند چه پیمان خود را بشکنند.[29]

دلسوزى امام حسین علیه السلام
پرسش 63. چرا امام حسین علیه السلام با اینکه مى دانست دشمن به سخنانش بى اعتنا است، تا لحظات آخر آنان را نصیحت مى کرد و براى آنها دل مى سوزاند؟
دلسوزى و شفقت نسبت به خلق از ویژگى هاى بارز پیامبران و بندگان خداوند است. از آیات قرآن و تاریخ به خوبى استفاده مى شود که رهبران الهى، بیش از آنچه تصور شود، از گمراهى مردم رنج مى بردند و براى آنها دل مى سوزاندند. آنان از اینکه مى دیدند تشنه کامانى در کنار چشمه آب زلال نشسته اند و از تشنگى فریاد مى کشند، ناراحت بودند، اشک مى ریختند و براى هدایت آنها دعا مى کردند.
مشاهده انحراف مردم از راه روشن و مستقیم حق و قدم گذاشتن در بیراهه کفر و باطل، غصه اى جانکاه بر دل آنان بود. روح لطیف و حساس پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از دیدن نادانى ها و کجروى ها گاه چنان فشرده و آزرده مى گشت که جان پاکش از شدت ناراحتى و اندوه به خطر مى افتاد و خداوند او را چنین دلدارى مى داد: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاّ یَکُونُوا مُؤمِنِینَ»؛[30] «گویى مى خواهى به
خاطر ایمان نیاوردن مردم خود را هلاک و نابود سازى».
تا چنین ویژگى اى در رهبران آسمانى نباشد، رهبرى در مفهوم عمیقش پیاده نخواهد شد. امام حسین علیه السلام میوه درخت برومند رسالت است. او فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله و پاره اى از وجود او است. او از پیامبر و پیامبر از اوست؛ چنان که رسول خدا صلى الله علیه و آلهفرمود: «حسین منى و انا من حسین»[31].
او وارث همه کمالات پیامبر صلى الله علیه و آله و آینه دار فضیلت هاى والاى او است. آبشار عطوفت و رحمت پیامبر صلى الله علیه و آله از بلنداى وجود حسین علیه السلامریزان است. به همین خاطر است که اباعبدالله علیه السلام در همه مدت عمر ـ به ویژه در طول نهضت و انقلاب مقدسش ـ لحظه اى از ارشاد، هدایت و موعظه مردم ـ حتى دشمنان خونخوارش ـ فرو گذار نکرد.
سخنان و اندرزهاى آن رهبر الهى، به عنوان سندى روشن از عطوفت و محبت امامى پاک سیرت و خیر خواه، در مقابل دشمنانى پست و جنایتکار براى قضاوت جهانیان به یادگار مانده است.
امام حسین علیه السلامدر روز عاشورا در هنگام مراجعه با انبوه دشمن ـ با اینکه مى دید دشمن به تمام معنا آماده جنگ است و حتى از رسیدن آب به اردوگاه و اطفال آن حضرت جلوگیرى نموده است و دقیقه شمارى مى کند که با کوچک ترین اشاره اى حمله را آغاز کند ـ از اندرز و نصیحت و بیدار سازى دشمن دست بر نداشت و با وجود نبودن فرصت و هلهله و هیاهوى لشکر مقابل، در خطبه طولانى ـ که هر جمله اش در بردارنده مفاهیمى عمیق و نیازمند شرح و تفسیر است و در آنها ریشه خیانت و عناد دشمن بیان شده است ـ براى دشمن ایراد کرد.[32] ابا عبدالله علیه السلام حتى از موعظه و نصیحت سران لشکر کفر (مانند عمر سعد و شمر بن ذى الجوشن) نیز خوددارى نکرد. در روز عاشورا، در دیدارى که با عمر سعد بین صفوف دو لشکر داشت، فرمود: واى بر تو اى پسر سعد! آیا از خدایى که به سوى او باز مى گردى، نمى ترسى؟ آیا با اینکه مى دانى من پسر چه کسى هستم، با من مى جنگى؟ قوم را رها کن و با من باش تابه خداوند متعال نزدیک شوى.
عمر سعد گفت: مى ترسم که خانه ام خراب شود!
حضرت فرمود: من آن را برایت مى سازم.
عمر سعد گفت: مى ترسم ملک و زمینم گرفته شود!
حضرت فرمود: من از مالى که در حجاز دارم، بهتر از آن را به تو مى دهم.
عمر سعد گفت: من بر زن و فرزندم بیمناکم!
حضرت علیه السلام ساکت شد و به او جوابى نداد و روشن است هدف امام حسین علیه السلام نجات انسانى خود فروخته و عنصرى فرومایه بود که با کشتن حسین علیه السلام آتش و عذاب جاوید را براى خود به ارمغان مى آورد.
امام حسین علیه السلام از این خطبه ها و نصیحت ها، دو هدف اساسى داشت:
1. تمام کردن حجت بر دشمن و باقى نگذاشتن جاى هر گونه عذر و بهانه براى آنها،
2. بیدار کردن افراد انگشت شمارى مانند حر بن یزید ریاحى که انوارى از ایمان و محبت اهل بیت علیهم السلام در دل شان تابیده بود.
این سخنان دلسوزانه و بیدار بخش، در دل عده اى از سپاه کفر اثر گذاشت و عده اى از آنها به لشکر امام حسین علیه السلامپیوستند و به سعادت ابدى و شرف جاوید نایل گشتند.
این است عاطفه و محبت امامى دلسوز در رهبرى الهى و انسان دوست در
مقابل دشمنى جنایتکار و بى گذشت و این است روش فرزند فاطمه که در حساس ترین شرایط و اوضاع نیز لحظه اى از مسیرى که خداوند برایش تعیین نموده، منحرف نمى گردد.

نماز عاشورا
پرسش 64. چه ضرورتى داشت امام حسین علیه السلام درمیان سپاه دشمن، روز عاشورا نماز ظهر بخواند تا عده اى از یارانش به این خاطر شهید شوند؟
نماز عمود خیمه دین[33] و استوارترین رشته پیوند میان بنده و مولا است. مؤمن با نماز شناخته مى گردد و با نردبان آن تا عرش خدا بالا مى رود و قدم بر بساط قرب مى گذارد.[34] نماز راه اُنس با خدا و روشنى بخش چشمان پیامبر صلى الله علیه و آله وسلماست.[35] نماز اولین و آخرین سفارش پیامبران علیه السلاماست.[36] نماز بازدارنده از آلودگى و زشتى[37] است و حتى بى روح ترین و ناقص ترین نماز، سدى میان انسان و گناهان است.[38] «معاویه بن وهب» از یاران حضرت صادق علیه السلام از ایشان مى پرسد: برترین چیزى که بندگان را به خدا نزدیک مى سازد و محبوب ترین کار در نزد خداوند چیست؟ حضرت فرمود: «ما اعلم شیئا بعد المعرفة افضل من هذه الصلاة»؛ «بعد از شناخت خداوند، چیزى را با فضیلت تر از نماز نمى دانم».[39]
اگر نهضت جاوید حسین بن على علیه السلام براى اقامه حق و زنده کردن دین خدا و رها ساختن آن از چنگال خرافات و هواپرستان ستمگر است و عمود دین خدا، نماز است؛ چرا نباید نگهبان دین و شریعت محمدى صلى الله علیه و آله وسلم عمود دین را در عرصه خونین کربلا و در برابر هجوم بى امان و ناجوانمردانه دشمن با خواندن نماز عشق، محکم و استوار سازد؟ «ابو ثمامه صیداوى» ـ که در محبت مولایش حسین علیه السلام سر از پا نمى شناسد ـ در ظهر عاشورا، در میان حلقه تنگ محاصره دشمن، خدمت امام علیه السلاممى رسد و فرا رسیدن وقت نماز ظهر را به یاد امام علیه السلام مى آورد و آرزو مى کند بعد از خواندن نماز به امامت مولایش، به دیدار معبودش بشتابد. امام حسین علیه السلامدر پاسخ او مى فرماید: «نماز را به یاد من آوردى، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد».[40] حسین بن على علیه السلام و تنى از یارانش در برابر تیرهایى که از سوى دشمن مى آمد، نماز ظهر را به جا آورد وعده اى از یارانش به هنگام نماز به خاک و خون افتادند و بر بال شهادت به دیدار دوست شتافتند.
صحنه عبادت، مناجات و تلاوت قرآن امام علیه السلام و خاندان و یاران بزرگوارش در شب عاشورا، زیباترین نمایش بندگى است. ابا عبدالله علیه السلام درس عشق ورزى به نماز و راز و نیاز با معبود را از پدر بزرگوارش فراگرفته است. ابن عباس در گرماگرم جنگ صفین، آن حضرت علیه السلامرا دید که سر را به سوى آسمان بلند کرده و در انتظار چیزى است. پرسید: یا امیرالمؤمنین؛ آیا نگران چیزى هستید؟ فرمود: آرى، منتظر رسیدن وقت نماز مى باشم. ابن عباس گفت: در این وقت حساس نمى توانیم دست از جنگ برداریم و مشغول نماز گردیم.
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «انما قاتلنا هم على الصلوة»؛ «ما براى نماز با آنها مى جنگیم».
به راستى وقتى رهبران و پیشوایان ما در صحنه خون و جهاد، این چنین ارزش و جایگاه نماز را پاس مى دارند و نماز را به تمام معنا در آن شرایط سخت و طاقت فرسا، این گونه به پا مى دارند، آیا سستى و سهل انگارى نسبت به نماز براى ما ـ که به دور از آن صحنه هاى دشوار و در دامن آسایش هستیم ـ روا است؟ آیا منطقى و قابل قبول است که نسبت به آن پاکان و برگزیدگان، اظهار عشق و محبت کنیم و خود را پیرو و مطیع آنان بدانیم، آن گاه نمازى را که سرلوحه اعمال آنان است و جنگ و جهاد و فداکارى ایشان براى زنده نگه داشتن و برپا داشتن آن است، جایگاه واقعى خود را در زندگى ما نداشته باشد؟!
از خود بپرسیم در نماز و دعا و تلاوت کتاب خدا، چه رمز و رازى و چه لذّتى نهفته است که امام حسین علیه السلام با وجود اینکه حسرت یک آه را بر دل دشمن گذاشت و شعار «هیهات مناالذلة» او ـ که در تابلو عشق با خطى خونین بر سینه آسمان نصب شده و به همه جهانیان درس جنبش و آزادگى و پایدارى مى دهد ـ در عصر تاسوعا که لشکر نفاق به طرف خیام امام علیه السلام روى آوردند و آماده حمله و جنگ بودند، برادر دلاورش عباس علیه السلام را به نزد آنان فرستاد و به او فرمود: اگر مى توانى تا فردا جنگ را به تأخیر بینداز و سپس فرمود: «لعلنا نصلى لربنا و ندعوه و نستغفره، فهو یَعلم انى کنتُ احب الصلاة له وتلاوة کتابه و کثرة الدعاء والاستغفار»؛ «شاید امشب براى پروردگارمان نماز به جا آوریم و به درگاه او دعا نموده و طلب بخشش کنیم. خدا مى داند که من نماز براى او و خواندن کتابش و زیادى دعا و استغفار را دوست مى دارم».[41]نماز و دعا و راز و نیاز با خداوند، از چه عزتى سرشار است که سالار شهیدان علیه السلام به خاطر آن، از دشمن براى به تأخیر انداختن جنگ درخواست مى کند.

ریشه یابى ظلم در کربلا
پرسش 65. لطفا بگویید خود اباعبدلله علیه السلام آن همه ظلم و جنایت در سرزمین کربلا را چگونه ریشه یابى نموده است؟ چون بیان آن ریشه ها از زبان ایشان رساتر و ملموس تر است؟
ظلم و جنایت و درنده خویى در انسان، معلول قساوت قلب و سنگدلى است. عوامل فراوانى در قساوت و سختى دل نقش دارند، ولى در این میان خوردن غذاى حرام و هر نوع حرام خوارى داراى تأثیر عمیقى است. مردن دل و محجوب شدن فطرت پاک الهى و عدم گرایش به حق و عناد و دشمنى با خداوند و اولیاى او، از ثمره هاى حرامخوارى است. عبادت در دین اسلام چنان معناى گسترده اى دارد که پرهیز از خوردن غذاى حرام و پاکدامنى از بزرگترین عبادات شمرده شده است و در مقابل حرام خوارى از گناهان بزرگ و ویرانگر است. حضرت باقر علیه السلامدر حدیثى مى فرماید: «ما عبادة افضل عند الله من عفة بطن و فرج»؛ «در نزد خداوند عبادتى بالاتر از نگه داشتن شکم و پاکدامنى نیست».[42] عامل دیگرى که خود از آثار حرام خوارى است، از دست دادن حس تشخیص و از کار افتادن ابزار شناخت و عدم درک واقعیت ها است که در قرآن کریم و سخنان معصومین علیه السلام از آن به «مهر خوردن بر دل» تعبیر شده و اصرار بر باطل و لجاجت در برابر حق و بیداد گرى و کفر و ستم را به دنبال دارد.
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، ـ در میان لشکرى که او را چون نگینى در بر گرفته بودند ـ ضمن خطبه اى، بر این دو عامل مهم انگشت گذاشته
و مى فرماید: «فمن اطاعنى کان من المرشدین و من عصانى کان من المهلکین کلکم عاص المرى غیر مستمع قولى، فقد ملئت بطونکم من الحرام و طبع على قلوبکم»؛ «هر کس از من اطاعت کند از رشد یافتگان و هر کس با من مخالفت کند از نابود شدگان است؛ ولى همه شما با من مخالفت مى کنید و به سخن من گوش نمى دهید؛ زیرا شکم هاى شما از حرام انباشته شده و بر دل هاى شما مهر زده شده است، واى بر شما! چرا ساکت نمى شوید؟ چرا گوش نمى دهید؟»[43] سومین عامل که در واقع اصلى ترین آنها و ریشه همه انحرافات بشر است، «فراموشى یاد حق» و «غفلت از خداوند» است. یاد خداوند سرچشمه هر سعادت و کمال و برکت است. انسان هنگامى که به یاد خدا است، چون قطره اى است که به اقیانوس عظمت و کمال و زیبایى پیوسته است. از حصار تنگ وجود خود خارج گشته و در فضاى بى انتهاى نور و صفا به پرواز درمى آید. در حال «غفلت از یاد خداوند»، انسان حالت برکه راکدى دارد که از زلال چشمه حیات جدا افتاده و در معرض گندیدن و فساد است!
جانى که از یاد حق خالى است، بهترین چراگاه شیطان و میدان تاخت و تاز اعوان و انصار او است. بذر گناه و عصیان در زمین چنین دلى راحت و به سرعت جوانه مى زند و پس از چندى انسان اسیر دام شیطان مى گردد و داخل در حزب او مى شود.
امام حسین علیه السلام در خطبه اى رو در روى انبوه دشمن و خطاب به آنها فرمود: «لقداستحوذ علیکم الشیطان فأنساکم ذکر الله العظیم»؛ «بى شک شیطان بر شما مسلط شده و ذکر خداوند بزرگ را از یادتان برده است».[44] این سخن امام علیه السلام مضمون کلام الهى است که مى فرماید: «شیطان سخت بر آنها احاطه نموده پس
ذکر خدا را از یادشان برده است. آنان حزب شیطان هستند، آگاه باشید که حزب شیطان همان زیانکاران مى باشند».[45] سخن امام حسین علیه السلام از وراى قرون و اعصار پیامى براى همه انسان ها است که کلید گنج سعادت حقیقى و تنها سپر در برابر شمشیر تیز انحرافات و کج روى ها و گناهانى که زمینه ساز هر نوع جنایت و فساد است، یاد خدا و توجّه دایم به او است.
ویژگى یاران حسین علیه السلام
پرسش 66. یاران و اصحاب ابا عبدالله علیه السلام چه جایگاه و ارزشى دارند؟ آیا همه آنان وضعیت مشابهى داشته و از ابتداى راه تا آخر با آن حضرت بوده اند؟
پیروان هر مکتبى، بهترین گواه بر اصالت و ژرفا و توان سازندگى هدایت آن مکتب است. خاندان و یاران امام حسین علیه السلام در میدان وفا، ارادت، عشق و فداکارى، گوى سبقت را از همه ربودند.
آنان در آسمان فضیلت و عظمت چنان درخشیدند که روشنى بخش زندگى انسان ها گردیدند و نام پاک آنها زینت بخش محفل آزادگان و پاکان گردید.
در معرفى و بیان بزرگى و کمال آنان سخن مولاى آنها در عصر تاسوعا کافى است که فرمود: «اما بعد، فانى لااعلم اصحابا أوفى و لاخیرا من اصحابى و لا اهل بیتى أبر و أوصل من اهل بیتى، جزاکم الله عنى خیرا»؛ «بعد از حمد و ستایش الهى مى گویم: بى تردید من یارانى باوفاتر و بهتر از یاران خود و خاندانى نیکوکارتر و مهربان تر از خاندان خود سراغ ندارم. خداوند از طرف من به شما پاداش نیکو مى دهد.[46] در زیارتى درباره یاران امام حسین علیه السلام چنین مى خوانیم: «أنتم سادت الشهداء فى الدنیاو الاخرة»؛ «شما در دنیا و آخرت بزرگ و سرور شهیدان هستید».[47] در قسمتى از زیارتى که از حضرت صادق نقل شده، آمده است: «أنتم خاصة الله اختصّکم الله لابى عبد الله»؛ «شما خاصان درگاه الهى هستید. خداوند شما را ویژه ابا عبد الله قرار داد».[48] تعبیر بلند و ژرف «خاصة الله» در مورد یاران سید الشهدا علیه السلام بیانگر منزلت رفیع مقام والاى آنان است.
مطالعه زندگى یاران شهید پاکباخته ابا عبد الله علیه السلام نشان مى دهد که با وجود عاقبت نیک و پایان خوش زندگى آنها ـ که با بالاترین عظمت و افتخار همراه بود ـ در آغاز نهضت امام علیه السلام از نظر دلدادگى و ارادت و همراهى با امام حسین علیه السلام وضع یکسانى نداشت.
چون بررسى این جنبه از زندگى یاران امام علیه السلام در بر دارنده نکاتى سودمند و پیام هایى سازنده است، با شتاب پرونده زندگى چند تن از این یاران خوشبخت و سعادتمند را ورق مى زنیم تا در راه پر پیچ و خم زندگى از آن بهره مند گردیم:

1. حرّ بن یزید ریاحى
کاروان امام حسین، پس از پشت سر گذاشتن چندین منزل به «شراف» وارد گردید. پس از ورود آن حضرت، حرّبن یزید نیز با تعداد بسیارى مرد جنگى، ـ که مأموریت جلوگیرى از امام علیه السلام را داشت بر امام علیه السلام وارد شد، چون آن امام مهربان شدت عطش و تشنگى همراه با خستگى و سنگینى سلاح و گردو غبار راه را در سپاه حر مشاهده کرده به یاران خویش دستور داد که آنها و اسب هاى شان را سیراب سازند و طبق معمول بر آن مرکب هاى از راه رسیده آب بپاشند.
یاران آن حضرت علیه السلامنیز طبق دستور آن حضرت عمل نموده؛ از یک طرف
افراد را سیراب مى کردند و از طرف دیگر ظرف ها را پر از آب نموده، جلوى اسب هاى مى گذاشتد. یکى از سپاهیان حر مى گوید: من در اثر تشنگى و خستگى شدید، پس از همه لشگر و پشت سر آنها به محل اردوى سپاه وارد شدم. چون یاران حسین علیه السلام سرگرم سیراب نمودن لشکریان بودند، کسى به من توجهى نکرد. در این هنگام حسین بن على علیه السلام متوجه من شد و در حالى که مشک آبى با خود حمل مى کرد، خود را به من رسانید. چون من در اثر تشنگى زیاد و بى حالى نمى توانستم به راحتى از اشک آب بنوشم، خود آن حضرت علیه السلام مشک را به دست گرفت و مرا سیراب کرد.
پس از این محبت و پذیرایى و استراحت مختصر، وقت نماز ظهر رسید و مؤذّن خاص آن حضرت علیه السلام اذان گفت، حضرت فرمود: تو با لشکر خود نماز بخوان. حرّ گفت: من نماز را با شما و به امامت شما به جا مى آورم نماز عصر نیز به همین گونه برگزار گردید. امام علیه السلام پس از نماز عصر رو به لشکر حر ایستاد و خطبه اى خواند و حجت را بر آنان تمام کرد.
پس از سخنانى که میان امام علیه السلام و حرّ واقع شد، وى گفت: ما مأموریم که از تو جدا نشویم تا در کوفه تو را به نزد ابن زیاد ببریم. حضرت علیه السلام خشمگین شد و فرمود: مرگ براى تو، از این فکر و اندیشه سزاوارتر است! سپس به اصحاب خود دستور داد: که سوار بشوند و برگردند.
حّر با لشکر خود سر راه آنها را گرفت و مانع از حرکت آنان شد. حضرت به حر فرمود: «سکلتک امک ماترید؟»؛ «مادرت به عزایت بنشیند، از ما چه مى خواهى؟» حرّ گفت: اگر کسى دیگرى غیر از تو، نام مادرم را مى برد، به او پاسخ مى دادم؛ ولى در مورد مادر تو، جز تعظیم و تکریم سخنى بر زبان ما جارى نمى شود.
در روز عاشورا وقتى حرّ لشکر عمر بن سعد را بر جنگیدن مصمم یافت و
فریاد مظلومیت و فریادرسى امام حسین علیه السلام را شنید، خود را بر سر دو راهى «سعادت و شقاوت» و «بهشت و دوزخ» دید و با بصیرت و درایت راه «سعادت و عزّت» را برگزید.
اسب خود را به حرکت درآورد و در حالى که دست خود را به سر نهاده و به بارگاه حق عذر تقصیر و گناه مى آورد؛ خود را به امام علیه السلامرسانید و عرض کرد: فداى تو گردم اى فرزند رسول خدا! من آن کسى هستم که راه بازگشت را بر روى تو بستم و باعث شدم تو در این زمین پر از بلا و رنج فرود آیى و هرگز گمان نمى کردم این مردم با تو بجنگند و این گونه رفتار کنند! اکنون پشیمان و شرمنده ام و به درگاه خدا توبه کرده ام، آیا خدا توبه و عذر مرا مى پذیرد؟ حضرت فرمود: بلى، خداوند از تو مى پذیرد و از جرم تو مى گذرد.[49] در ریشه یابى علت بیدارى و بازگشت حر، مى توان گفت: حفظ ادب نسبت به مقام والاى سیدالشهدا علیه السلام و اقتدا در نماز به آن بزرگوار و نیز تعظیم و تکریم و تواضع نسبت به مادر گران قدر آن حضرت، از عوامل نجات و سعادت آن آزاد مرد مى باشد.
سرانجام «حربن یزید» در دفاع از امام حسین علیه السلامفداکارى و جانبازى جانانه اى کرد و سرانجام بى رمق و خونین بر روى خاک افتاد و در آستانه شهادت قرار گرفت. یاران پیکر نیمه جان او را خدمت امام علیه السلامآوردند و او دست شفابخش خود را بر صورت حر کشید و فرمود: «انت الحر کما سمتک امک، و انت الحر فى الدنیا و انت الحر فى الاخرة»؛ «تو آزاد مردى چنان که مادرت تو را نام نهاده، و تو در دنیا و آخرت آزاده اى».[50] شاید این سخن امام علیه السلام درباره «حر» بیانگر گسستگى او از تعلقات دنیوى و هوا و هوس ها و رسیدن به مقام بزرگى است که ویژه انبیا، اولیا و صدیقان است و رسیدن به این کمال، نتیجه عنایت خاص و نظر ولایى امام علیه السلامبوده است. آزاد شدن از گرفتارى هاى آخرت نیز از نتایج رسیدن به آن کمال است؛ چنان که جمله «و انت الحر فى الاخرة» به آن اشاره دارد.[51] تصمیم مردانه و انتخاب عاقلانه «حر بن یزید» چراغى روشن بر سر راه انسان در دو راهى هاى «عزت و خوارى»، «پاکى و پستى» و «کفر و ایمان» است. پشت پا زدن به دلبستگى ها و دیدن درون پلید آنها از پشت چهره فریبا و ظاهر زیباى شان، کار آزادگانى چون «حر» است. پیوستن به «سپاه نور» و بریدن از «لشکر تاریکى و ظلمت» هر چند سخت و دشوار است؛ ولى سعادت ابدى و سربلندى دنیا و آخرت را در پى دارد.
سرگذشت «حر» داستان زندگى همه ما است که باید بر سر دوراهى هاى طاعت و عصیان و هوا و هوس هاى گذرا و سعادت ماندگار، راه و روش آزادگى را پیش بگیریم زر و زیور دنیاى فانى و بهره مندى چند روزه آن و غرور جوانى و مال و جاه ما را نفریبد و از جاده راستى و درستى و تقوا منحرف نگرداند.
از اینجا عمق بیان نورانى حضرت صادق علیه السلامروشن مى گردد که فرمود: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»؛[52] یعنى، حادثه عاشورا برکه اى محصور در چارچوب تنگ آن روز و آن سرزمین نیست. عاشورا چشمه اى زاینده و فرهنگى جاوید و جارى در بستر زمان و مکان است. رویارویى حق و باطل، هابیل و قابیل، امام على علیه السلامو معاویه و امام حسین علیه السلام و یزید، پیوسته و همیشگى است. هرگز براى بریدن از «سپاه ظلمت» و پیوستن به «قافله نور» دیر نیست؛ حتى اگر چند نفسى بیشتر از عمر انسان باقى نباشد.
فریاد «هل من ناصر ینصرنى» در گوش جان همه نسل ها و در همه عصرها طنین انداز است و هر لحظه امام حسین علیه السلام و حسینیان از انسان ها، یارى و کمک مى طلبند.

2. زهیر بن قین
زهیر از شخصیت هاى برجسته کوفه و مردى شجاع بود. وى جایگاهى معروف و چشمگیر در جنگ ها داشت. در آغاز از هواداران عثمان بود، در سال 60 هـ. ـ که سید الشهدا علیه السلام از مکه به قصد کوفه در حرکت بود ـ وى به همراه خانواده اش از سفر حج برمى گشت و دوست نداشت با امام علیه السلامبرخورد کند و هم منزل شود هر گاه امام علیه السلام حرکت مى کرد، «زهیر» مى ماند و هر جا آن حضرت علیه السلاممنزل مى کرد، زهیر حرکت مى کرد. در یکى از منزل گاه ها ناچار شد، خیمه اش را با فاصله از خیمه امام علیه السلام برپا کند. عده اى از همراهان «زهیر» مى گویند: مشغول خوردن چاشت بودیم که ناگاه پیکى از جانب امام حسین علیه السلامآمد و سلام کرد و به زهیر گفت: اباعبدلله الحسین علیه السلام تو را مى طلبد.
این حادثه به حدى براى ما غیر منتظره بود که در جا خشکمان زد و به گونه اى که لقمه در گلوى مان گیر کرد! نه مى توانستیم آن را فرو ببریم و نه مى توانستیم آن را از دهان بیرون آوریم.
همسر زهیر به او گفت: سبحان الله! فرزند پیامبر صلى الله علیه و آلهتو را مى طلبد و تو در رفتن درنگ مى کنى؟ این سخن، زهیر را به خود آورد و او را از گیجى و بهت خارج کرد.
زهیر نزد امام حسین علیه السلام رفت. امام با او صحبت کرد. سخنان نورانى آن حضرت علیه السلامآتشى در دل او افروخت و شبستان تاریک دلش را روشن نمود. «حسینى» شد و شاد و خرم و با چهره اى برافروخته، برگشت و خیمه خود را
نزدیک خیمه هاى امام علیه السلامنصب کرد.
سپس براى اینکه در راه دشوارى که در پیش گرفته، به همسر بیدار دلش آسیبى نرسد، او را طلاق داد و عده اى را مأمور کرد او را به خانواده اش برسانند. آن زن خیراندیش و تیز بین نیز دامن زهیر را گرفت و او را سوگند داد در روز قیامت در نزد پیامبر صلى الله علیه و آله او را شفاعت نماید.
وقتى سپاه حرّ راه را بر امام حسین علیه السلامبستند، «زهیر» با اجازه سید الشهدا علیه السلام با آنان سخن گفت و به امام پیشنهاد کرد با آنان بجنگد؛ ولى امام نپذیرفت.
در عصر تاسوعا، پس از آنکه امام علیه السلام به بستگان و یاران خود اجازه بازگشت داد، «زهیر» از جمله کسانى بود که با نطقى پر شور، مراتب اخلاص و حمایت و جانبازى خویش را نسبت به امام ثابت کرد و گفت: به خدا قسم! دوست داشتم هزار بار کشته شوم و زنده گردم و خداوند با این کار من، جان تو و جوانان اهل بیت را حفظ مى نمود.[53] در روز عاشورا، سید الشهدا علیه السلام فرماندهى جناح راست سپاهش را به زهیر سپرد. او پس از امام حسین علیه السلام اولین کسى بود که سواره و غرق در سلاح، مقابل دشمن رفت و به نصیحت آنان پرداخت. ظهر عاشورا نیز او و «سعدبن عبدلله» جلو امام ایستادند و سپر تیرها شدند تا امام نماز بخواند.پس از پایان نماز، به میدان جنگ رفت و شجاعانه نبرد کرد تا به فوز شهادت نایل آمد. امام علیه السلام به بالین او آمد و او را دعا و کشندگانش را نفرین کرد.[54] تغییر عقیده و مسیر «زهیر» در دیدارى کوتاه با امام حسین علیه السلام، از حوادث عجیب و پر رمز و راز و آموزنده حادثه عاشورا است. معلوم نیست در آن ملاقات روحانى، زهیر از دهان پاک امام علیه السلام چه سخنانى را شنید که از فرش تا عرش پر کشید و شیفته و فدایى امام علیه السلام گردید.
بدون شک «زهیر» مورد نظر ولى زمان خود واقع گردید و پرده فطرتش برداشته شد و مقام ولایت و امامت امام حسین علیه السلام را به اندازه ظرفیت خود شناخت. سخنان و رشادت و فداکارى بزرگ او، بیانگر عظمت روحى و شناخت وى، نسبت به مقام و منزلت اباعبدلله علیه السلاماست.[55] بى تردید تا در درون انسان قابلیت و زمینه مساعدى نباشد، قرعه بخت به نام او نمى افتد و چنین سرانجام خجسته اى نمى یابد:

گوهر پاک بباید که شود لایق فیض
ورنه هر سنگ و گلى لوءلوء مرجان نشود
پیامبر صلى الله علیه و آله در حدیثى مى فرماید: «گاهى نسیم هاى رحمت الهى بر شما مى وزد، بیدار باشید و خود را در برابر وزش آنها قرار بدهید و از آنها رو برنتابید».[56] جوانمردى چون حر و زهیر با همه وجود، خود را در مسیر وزش نسیم رحمت الهى قرار دادند و درخت وجود آنها سیراب شد و میوه عشق و معرفت و سعادت را برایشان به ارمغان آورد.
امام حسین علیه السلام در مسیر حرکتش، از عده دیگرى نیز براى پیوستن به قافله نور و فضیلت دعوت کرد؛ ولى آن بى مایگان، این شایستگى را نداشتند که در رکاب سرور آزادگان به افتخار شهادت نایل شوند و نام شان جاودانه گردد. این افراد طیف وسیعى را تشکیل مى دادند و انگیزه هاى متفاوتى داشتند که در این مختصر تنها به یک نمونه آن اشاره مى شود؛

عبیدالله بن حر جعفى
در منزلى به نام «بنى مقاتل» به امام علیه السلام خبر دادند که «عبیدالله بن حر جعفى» در
اینجا اقامت دارد. «عبید الله» از طرفداران عثمان بود و پس از کشته شدن او به نزد معاویه رفت و در جنگ «صفین» در صف لشکریان او با على علیه السلام جنگید.[57] امام حسین علیه السلام، نخست، یکى از خود به نام «حجاج بن سروق» را به نزد وى فرستاد. حجاج گفت: هدیه گران بها و ارمغان ارزنده اى براى تو آورده ام؛ اینک حسین بن على علیه السلام به اینجا آمده و تو را به یارى مى خواند تا به او بپیوندى و به ثواب و سعادت بزرگى نایل گردى.
«عبیدالله» گفت: به خدا سوگند! من در حالى از کوفه بیرون آمدم که بیشتر، مردم خود را براى جنگ با حسین علیه السلام و سرکوبى شیعیان او آماده مى کردند. براى من مسلم است او در این جنگ کشته مى شود و من توانایى یارى او را ندارم و اصلاً دوست ندارم او مرا ببیند. «حجاج» به نزد امام برگشت و پاسخ «عبیدالله» را به عرض او رسانید. خود امام علیه السلام با چند تن از اصحابش به نزد «عبیدالله» آمد. او از امام علیه السلاماستقبال کرد و به وى خوش آمد گفت.
حضرت علیه السلام به او فرمود: تو در دوران عمرت، گناهان زیادى مرتکب شده اى و خطاهاى فراوانى از تو سر زده است، آیا مى خواهى توبه کنى و از گناهانت پاک گردى؟
«عبید الله» گفت: چگونه توبه کنم؟ امام علیه السلام فرمود: «تنصر ابن بنت نبیک و تقاتل معه»؛ «فرزند دختر پیامبرت را یارى کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ». «عبیدالله» گفت: به خدا سوگند؛ مى دانم هرکس از فرمان تو پیروى کند، به سعادت و خوشبختى ابدى نایل مى شود؛ ولى من گمان نمى کنم یارى من سودى به حال تو داشته باشد. به خدا سوگندت مى دهم مرا از این امر معاف بدارى؛ زیرا من از مرگ سخت گریزانم؛ ولى اسب معروف خود را که در تعقیب و گریز بى نظیر است به شما تقدیم مى کنم.
حضرت فرمود: حال که در راه ما از نثار کردن جان امتناع مى ورزى، ما نیز نه به تو نیازى داریم و نه به اسب تو. عبیدالله تا آخر عمر براى از دست دادن چنین فرصت و سعادتى، ابراز تأسف و تأثر مى کرد.
اگر درباره نقش امامان معصوم علیه السلام قدرى دقت کنیم و برنامه آنها را در جنگ و صلح و حرکت و سکون شان مورد بررسى قرار دهیم؛ به خوبى دریابیم که ائمه علیهم السلام تداوم بخش راه پیامبران هستند و هدفى جز رهایى انسان ها و نجات غرق شدگان ندارند. این رهابخشى، گاهى به صورت عمومى و فراگیر و زمانى به صورت شخصى انجام گرفته است.
رفتن امام علیه السلام به خیمه «عبیدالله»، در واقع رفتن طبیب به منزل بیمار است. در فرهنگ و بینش اولیاى خدا، نجات دادن یک فرد و افزوده شدن یک انسان به قافله سعادت و کمال، از ارزش ویژه اى برخوردار است و این کار در راستاى همان قیام مقدسى است که سید الشهدا علیه السلامهمه هستى و سرمایه اش را در راه آن فدا نمود. اما آن گاه که امام علیه السلام مى بینید «عبیدالله» هدف او را درک نمى کند و با هدیه دادن اسب، همه مسائل را از عینک تنگ مادى و از دریچه پیروزى و شکست ظاهرى مى بیند، در این هنگام حضرت به او مى فرماید: «من نه به تو و نه به اسب تو نیازى ندارم»![58]

«جون» غلام سیاه امام حسین علیه السلام
از سوى دیگر شخصیت هایى مانند «جون» در نهضت عاشورا حضور دارند. او بنده سیاهى بود که امیرمؤمنان علیه السلام، وى را به 150 خرید و به ابوذر بخشید. او همراه ابوذر بود تا وقتى که ابوذر در سال 32 ه . ق در بیابان بى آب و علف «ربذه» در حال تبعید از دنیا رفت.
«جون» پس از آن به نزد امام على علیه السلامبازگشت و افتخار خدمت گزارى آن امام همام را داشت. سپس در خدمت امام حسن علیه السلام و بعد از آن در خدمت امام حسین علیه السلام و سرانجام در خانه حضرت سجاد علیه السلام بود و همراه با ایشان به سفر کربلا رفت.
هنگامى که در کربلا، در روز عاشورا، تنور جنگ گرم شد و دل سفید آن غلام سیاه از دیدن غربت و مظلومیت اباعبدالله علیه السلامآزرده و ملول گردید، به نزد حضرت صلى الله علیه و آله آمد و اجازه میدان رفتن خواست.
حضرت فرمود: من به تو اجازه بازگشت مى دهم؛ زیرا تو براى آسایش و عافیت با ما همراه و همگام شدى، نه براى جنگ و درد سر و زحمت. پس لازم نیست قدم به راه ما گذارى.
آن سیاه، سفید بخت خود را به قدم هاى حسین بن على علیه السلام انداخت و در حالى که پاهاى آن حضرت را مى بوسید، چنین گفت: اى پسر پیامبر! آیا من در حال نعمت و آسایش، همراه شما باشم؛ ولى در حال سختى و گرفتارى شما را رها کنم؟ به خدا سوگند! بوى بدنم ناخوش و اصل و تبارم پست و رنگ پوستم سیاه است: نه به خدا، هرگز از شما جدا نمى شوم تا آنکه خون سیاهم با خون شما آمیخته گردد.
سرانجام «جون» از امام علیه السلام اجازه گرفت و به میدان رفت و با شجاعت و دلاورى، سخت جنگید تا آنکه جام شهادت را سر کشید.
بالاترین لذت براى یاران اباعبداللّه علیه السلام این بود که در لحظه هاى آخر عمرشان وقتى چشم مى گشودند، چهره دلرباى حسین علیه السلام را در کنار بالین خود تماشا مى کردند و با دیدن آن «بهشتِ نقد»، مرگ در کام شان چون عسل شیرین و گوارا مى گشت.

گر طبیبانه بیایى به سر بالینم
به دو عالم ندهم لذت بیمارى را

حضرت به بالین «جون» آمد و فرمود: «اللهم بیّض وجهه و طیّب ریحه و احشره مع الابرار و عرّف بینه و بین محمد و آل محمد»؛ «خدایا: صورتش را سفید و بویش را خوش نما و با نیکان محشورش ساز و بین او و محمد صلى الله علیه و آله و خاندانش پیوند آشنایى برقرار ساز».[59] این دعاى امام علیه السلامدعایى مستجاب بود که اثر آن در دنیا نیز آشکار گردید؛ چون حضرت باقر علیه السلام در حدیثى از پدر بزرگوارش چنین نقل مى کند: «وقتى مردم براى به خاک سپردن شهیدان کربلا آمدند، بدن «جون» را پس از ده روز در حالى که بوى مشک از آن به مشام مى رسید، یافتند».[60] غلام ترک
در مورد غلام دیگرى به نام «غلام ترک» نیز آمده است: هنگامى که به خاک افتاد، امام حسین علیه السلام به بالینش آمد و گریست و با او همان کارى را کرد که با فرزند برومندش على اکبر علیه السلام انجام داد؛ یعنى صورت، به صورت آن غلام ترک گذاشت. این کار براى آن غلام، به اندازه اى غیرقابل باور و لذت بخش بود که تبسمى کرد و جان به جانان سپرد.[61] امام علیه السلامبا این کار عشق و محبت سرشار خود را به یاران پاکباخته اش ابراز نمود و به جهانیان اعلام کرد: در راه دفاع از ارزش ها و اعتلاى حق، تفاوتى میان سیاه و سفید و آشنا و غریب نیست. رنگ همگى «رنگ خدا» و وجه مشترک آنان، «تقوا» است.

عاشورا و ادبیات فارسى
پرسش 67. لطفا درباره تأثیر شخصیت و نهضت امام حسین علیه السلام در ادبیات فارسى به طور مشروح توضیح دهید.
بررسى این موضوع به صورت گسترده و مفصل خارج از ظرفیت و گنجایش یک نامه است؛ لذا به اختصار مطالبى را بیان مى کنیم:
موضوع قیام امام حسین علیه السلام از اواسط قرن سوم در ادبیات فارسى وارد شد. البته اوایل به صورت جدى نبود؛ بلکه در قالب تمثیل ها و استنادها اشاراتى به مقتل امام حسین علیه السلام و شهداى کربلا مى شد.
یکى دو قرن بعد (حدود قرن 5 و 6 هـ.) «سنایى» به طور خاص به شهادت امام حسین علیه السلاماشاره مستقیم دارد. پس از قرن پنجم (زمان ناصر خسرو) تلویحاً اشاراتى جزئى به موضوع عاشورا و ابا عبداللّه شده است، اما به طور کامل و جزئى نگر از دوره تیموریان به بعد به این مسأله پرداخته شد. در دوره صفوى به نسبت رسمیت مذهب تشیع و تغییر نظام حکومتى و شیوع تفکر شیعه در ایران، گرایش شاعران به سمت عاشورا دیده و ثبت شده است.[62] یکى از چهره هاى شاخص که در باب پرداختن به موضوع عاشورا پیش از عهد صفوى «ابن حسام» است. وى شاعرى بود که بیشتر آثارش مربوط به وقایع عاشورا است و پس از آن شعراى فراوانى ظهور کردند تا جایى که در دوره قاجار و بعد از آن، دفتر شعر در خصوص مسأله عا

شورا تدوین شد. اینک به اجمال مواردى را بیان مى داریم:
یک. یکى از این شعرا «محتشم کاشانى» است که همه با آثار او در خصوص عاشورا و امام حسین علیه السلام آشنا هستند. او یکى از مهم ترین و معروف ترین شعراى دوره صفوى بود که اشعارى در باب تذکار اهل بیت سروده و در این سبک شهرت یافته است. به طورى که مى توان او را معروف ترین شاعر مرثیه گوى ایران
دانست. مرثیه دوازده بند معروف او تا به امروز لطف خود را ـ که ناشى از صفا و صداقت حقیقى آن است ـ حفظ کرده است:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است…[63]

دو. صباحى بیگدلى شاعر سده دوازدهم، اوایل سده سیزدهم هجرى و معاصر امراى زندیه بود که ترکیب بندى به تقلید از کلیم ساخته است در سوگ و مرثیه امام حسین علیه السلام است:

افتاد شامگه به کنار افق نگران
خور چون سربریده از این طشت، واژگون
گفتم محرم است و نمود از شفق هلال
چون ناخنى که غمزده آلایدش ز خون[64]

سه. ملک الشعرا محمدتقى بهار (شاعر دوره مشروطیت» نیز در رثاى سید الشهدا داد سخن داده و گفته است:

اى فلک! آل على را از وطن آواره کردى
زآن سخن در کربلا شان بردى و بیچاره کردى
تاختى از وادى این غزالان حرم را
پس اسیر پنجه گرگان آدمخوار کردى …[65]

چهار. سید محمدحسین شهریار شاعر بزرگ معاصر ـ که شیفته و دلباخته اهل
بیت و ائمه اظهار بود ـ بارها در رثاى امام حسین علیه السلام و شهیدان کربلا شعر سروده و براى آن مصایب گریسته است. استاد شهریار غزلى دارد تحت عنوان «کاروان کربلا» که مطلع آن بدین گونه است:

شیعیان دیگر هواى نینوا دارد حسین علیه السلام
روى دل با کاروان کربلا دارد حسین علیه السلام
دشمنانش بى امان و دوستانش بى وفا
با کدامین سرکند، مشکل دو تا دارد حسین علیه السلام[66]

پرداختن به آثار منظوم و منثور ادب فارسى ـ که در موضوع شخصیت و نهضت امام حسین علیه السلام نگارش یافته ـ منجر به اطاله کلام مى شود. لذا مطالعه منابع ذیل در این زمینه رهگشا است:
1. پیشینه مرثیه سرایى عاشورا در ادبیات فارسى، مجله بصائر، سال سوم، شماره24.
2. جایگاه شعر در تبیین فرهنگ عاشورا، نشریه ره توشه راهیان نور، ویژه محرم الحرام، نشر دفتر تبلیغات اسلامى، 1375.
3. مرثیه پردازى در ادبیات فارسى، نشریه سروش، نشر صداوسیما، 1360،ش132.
4. نگاهى به انقلاب کربلا در ادب فارسى، نشریه اطلاعات 81/1/22.
پی نوشت ها
______________________________
[1]. ر.ک: الطریحى، مجمع البحرین، ج 1، ص 237، معین، محمد، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 1185، مفردات راغب، ص 81.
[2]. محدثى، جواد، درسهایى از زیارات عاشورا، ص 14، عزیزى تهرانى، اصغر؛ شرح زیارت عاشورا، ص 35.
[3]. اسراء 17، آیه 33.
[4]. ر.ک. فرهنگ عاشورا، واژه «ثار».
[5]. محاسن برقى، ج 1، ص 291.
[6]. کامل الزیارات، ص 368 و ص 406.
[7]. مریم 19، آیه 58.
[8]. دفتر پنجم مثنوى.
[9]. بحار الانوار، ج70، ص 39.
[10]. همان، ج70، ص 53.
[11]. اصول کافى، ج 2، ص 478.
[12]. دفتر پنجم مثنوى.
[13]. اصول کافى، ج2، کتاب الدعاء، باب البکاء.
[14]. بحار الانوار، ج 73، ص 157.
[15]. اصول کافى، ج2، کتاب الدعا، باب البکاء.
[16]. حافظ.
[17]. اصول کافى، ج2، کتاب الدعا، باب البکاء.
[18]. پاسخ از آیت الله جوادى آملى.
[19]. اصول کافى، ج 2.
[20]. پاسخ: جز زیبا چیزى ندیدم، تحلیلى بر کلام حضرت زینب علیهاالسلام که فرمود: «ما رایت الا جمیلا» از جواد محدثى.
[21]. بحارالانوار، ج 45، ص 116.
[22]. اعیان الشیعه، ج 1، ص 597.
[23]. موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 328.
[24]. از نویسنده.
[25]. صحیفه نور، ج 13، ص 65.
[26]. از نویسنده.
[27]. اذا دخل وقت الصلاة فاذن و اقم، تعرف من الغالب امالى شیخ طوسى، ص 66.
[28]. على سعادت پرور، فروغ شهادت، ص185.
[29]. نجمى، محمدصادق، سخنان حسین بن على علیه السلام از مدینه تا کربلا.
[30]. شعراء 26: آیه 3، و نیز رجوع کنید: کهف(18): آیه 6.
[31]. کامل الزیارات، باب 14، ص52، ح 11.
[32]. ر. ک: سخنان امام حسین علیه السلام ازمدینه تا کربلا، ص 219 به بعد و نیز: فروغ شهادت.
[33]. میزان الحکمة، ج 5، ص 368، ح 10243.
[34]. همان، ح10238.
[35]. همان، ص367، ح10235.
[36]. همان، ح10234.
[37]. عنکبوت29: آیه 45.
[38]. میزان الحکمة، ج 5، ص 371 ح5ـ10254.
[39]. همان، ص 369، ح 10245.
[40]. بحارالانوار، ج45، ص21.
[41]. بحارالانوار، ج44، ص 392.
[42]. وسائل الشیعة، ج 11، ص 197، باب 22.
[43]. بحارالانوار، ج45، ص8.
[44]. بحارالانوار، ج45، ص5.
[45]. مجادله58: آیه 19.
[46]. بحارالانوار: ج 44، باب 35؛ ر.ک: فروغ شهادت، ص192 به بعد.
[47]. کامل الزیارات، باب79، ص196.
[48]. همان، ص242 از زیارت 18.
[49]. شیخ عباس قمى، منتهى الامال ، ج1، ص613، سخنان امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا، ص137.
[50]. بحارالانوار، ج45، ص14.
[51]. فروغ شهادت، ص208.
[52]. فروغ شهادت، ص 208.
[53]. بحارالانوار، ج44، ص393.
[54]. منتهى الامال، ج1، ص607، فرهنگ عاشورا، ص201.
[55]. فروغ شهادت، ص200.
[56]. رساله لب الالباب، علامه سیدمحمدحسین طهرانى، ص25، انتشارات حکمت.
[57]. ر.ک: تاریخ طبرى، ج7، ص167.
[58]. سخنان امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا، ص165.
[59]. بحارالانوار، ج 45، ص32.
[60]. همان.
[61]. فروغ شهادت، ص214.
[62]. حماسه حسینى در ادبیات فارسى، گفتگو با عبدالجبار کاکایى، نشریه خراسان، 80/12/27.
[63]. دکتر ابوالقاسم رادفر، چند مرثیه از شاعران پارسى گو، ص 57.
[64]. همان، صص 69، 70 و 71.
[65]. همان، ص 116، 117.
[66]. دیوان اشعار شهریار، انتشارات زرین و نگاه، چاپ هفتم، 1371، ج 1، ص 98.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد