خانه » همه » مذهبی » مقایسه تأثیر مسیحیت و اسلام بر تمدن

دانلود کتاب های امتحان شده

مقایسه تأثیر مسیحیت و اسلام بر تمدن

تمدن در فرهنگ واژگانی به معنای شهرنشینی ( لغت نامه دهخدا ، ج 4 ص 6109) آمده است. شهرنشینی به معنای اجتماع انسانی در یک منطقه با خانه ها و خیابان ها و کوی و برزن های پیوسته نیست، هر چند که بخشی از معنا را می رساند، بلکه شهر نشین و مدنیت به معنای وجود قوانین مکتوب و سنت های نوشته شده و مدیریت شهری است. از این روست که پیامبر اعظم(ص) هنگامی که یثرب را با قوانین نوشته شده قرآن و مدیریت ثابت و منسجم و منضبط به شهری مدنی و دولت شهری اسلامی تبدیل کرد، نامش به مدینه النبی تغییر یافت تا دلالت بر تمدن و مدنیت به معنا و مفهوم گفته شده داشته باشد.
بنابراین تمدن و مدنیت در اصطلاح، نوع خاصی از توسعه مادی و معنوی است که در جامعه ویژه رخ می نماید. تمدن مجموعه ای پیچیده از پدیده های اجتماعی قابل انتقال، شامل جهات دینی و مذهبی ، اخلاقی ، زیباشناختی ، فنی یا علمی مشترک در همه اجزای یک جامعه وسیع و یا چندین جامعه مرتبط با یک دیگر است.( فرهنگ علوم اجتماعی، ص 47) برخی تمدن را جنبه مادی فرهنگ بر شمرده اند و گفته اند که تمدن وجه تجسم و بیرون فرهنگ است. فرهنگ نیز در این معنا عبارت از هر چیزی است که انسان آن را اندیشیده و یا آفریده است که دربردارنده هنرهای معماری ، سنت ها و آیین، رسوم و آداب ، قوانین نوشته و نانوشته انسانی، فن آوری و مانند آن است.به نظر می رسد که تمدن، در سایه دولت ها و قدرت های فرهنگی شکل می گیرد و تمدن بدون دولت به معنای تمدن بدون فرهنگ خواهد بود که معنا و مفهوم درست و مقبولی نخواهد داشت. تمدن هر چند که جنبه مادی و تجسمی فرهنگ است اما این تجسم یابی بیش از آن که به هنرهای معماری و فن آوری ارتباط یابد با جنبه دولت قانونی و جامعه مدنی و قدرت مشروع معنا و مفهوم می یابد.
تمدن ها در آیات قرآنی مجموعه ای از اجتماعات انسانی است که در یک فرآیند به رشد و بالندگی و شکوفایی رسیده و توانسته است جامعه ای قدرت مند و ثروتمندی را بر پایه سنت ها و قوانین ایجاد کنند. این تمدن ها در آغاز به راه راست حرکت می کردند و از قوانین و عدالت سودی می جستند از این رو به بالندگی دست یافتند ولی در ادامه راه منحرف شده و به کژراهه رفته و در نهایت به جهت ظلم و بی عدالتی در حق خود و دیگران نابود شده و بر پایه قوانین و سنت های الهی نیست شده اند. مهم ترین تمدن هایی که قرآن به آن ها اشاره دارد می توان از تمدن فرعونیان ، ثمود، عاد، سبائیان ( تبع) ، بنی اسرائیل ، ذوالقرنین و مانند آن یاد کرد. اشاره قرآن به این تمدن ها از برای عبرت گیری است؛ قرآن در آیات خود به تحلیل علل و عوامل شکوفایی و نیستی این تمدن ها اشاره می کند تا دیگر جوامع بشری از آن پند گرفته و از علل و عوامل آسیب زای آن پرهیز کرده و یا جلوگیری به عمل آورند.
تاثیر مسیحیت بر تمدن غربی :
پیش از پرداختن به تاثیر مسیحیت بر تمدن غربی ابتدا باید اشاره نماییم که در یک نگاه کلی می توان تمدن غربی را به دو گونه تمدن کهن متاثر از مسیحیت و تمدن مدرن تقسیم بندی کرد که دوره اول قرون وسطا ودومی مدرنیته نامیده می شود .
بنابر این بهترین راهکار این است که تاثیر مسیحیت را بر دو بخش تمدنی مجزا از هم که اتفاقا معیار تمایزگذاری آن هم ، دین مسیحیت می باشد به صورت جدا از هم بررسی نماییم :
الف – تاثیر مسیحیت بر قرون وسطا
در قرون وسطی حاکمیت مسیحیت بر جامعه غربی به گونه ای رقم خورد که مردم را از دین که تبلور آن در مسیحیت تحریف شده بود – گریزان کرد. اموزه های غیر عقلانی مسیحیت و ناسازگار نشان دادن آنها با دستاوردهای دانش تجربی و خشونت و تفتیش عقاید و نیز فساد مالی و اخلاقی حاکمان کلیساء (از جمله عوامل زمینه ساز و رویگردانی از دین مسیحیت بود.
هنگامی که ارباب کلیسا خود را خازنان بهشت معرفی و با اندیشه دنیا طلبی و مال اندونزی سند بهشت موعود را در قبال دریافت پول پیش فروش کنند، حیثیت دین و تعالیم دینی زیر سوال می رود و مفاهیم دینی ارزش واقعی خود را از دست می دهند.
افزون بر این، مردم نیز با الگوگیری از این گروه در اندیشه دنیا طلبی و ثروت اندوزی فرو می روند و کم کم از دین و ارزش های دینی می گریزند. بدین ترتیب دین نقش هدایت گری و تربیتی خود را از دست می دهد و فروغ هدیات انسان رو به خاموشی می گراید. تامس گسکوین، رئیس دانشگاه آکسفورد در سال 1450 میلادی آثار سوء فروش آمرزش نامه ها را چنین باز می گوید:
امروزه گناهکاران می گویند: من پروایی ندارم که در برابر خداوند چقدر گناه و کار زشت می کنم زیرا با اعتراف و طلب آمرزش نزد کشیش و خرید آمرزش نامه پاپ کلا از تمامی معاصی و کفاره ها برائت حاصل می کنم.
این عمل زشت ارباب کلیسا، در رویگردانی مردم از دین تاثیر بسزایی داشت. بنابر این دوران قرون وسطا دورانی بود که دین تلاش می کرد تا نقش مستقیمی در فرایند تمدن سازی ایفا نماید اما به دلیل عملکرد غلط اربابان کلیسا ، دین نه تنها نتوانست تمدن مطلوبی را برپا نماید بلکه زمینه ساز نابودی تمدن کلیسایی نیز گردید .
ب – تاثیر مسیحیت بر تمدن مدرن :
آنچه در مورد نقش مسیحیت در رویگردانی مردم از دین گفته شد به تدریج باعث به حاشیه رانده شدن دین از عرصه های اجتماعی و تمدنی شد به گونه ای که با پایان دوران قرون وسطا زمزمه های نفی مرجعیت دین در امور اجتماعی در غرب شنیده شد و بدین ترتیب سیر تحولات ، نوید بخش آغاز دورانی بودند که به نوزایی یا رنسانس مشهور شده و طلیعه دوران مدرن به شمار می آید که ویژگی آن گسست از دین ومرجعیت دینی در ساخت تمدن بود . بنابر این دین مسیحیت که در پی ایجاد یک تمدن در دنیای غرب بود به تدریج خود به عامل تمدن گریز تبدیل شد و سرانجام تمدن قرون وسطای غرب را به نابودی و تباهی کشاند و سبب شد در مقابل ، تمدن دوران مدرن ، با ویژگی دین گریزانه ظهور پیدا کند . بنابر این در یک کلام می توان گفت حضور مسیحیت در تمدن قرون وسطا ، نقش آفرین بود اما نقش آن نسبت به تمدن ، جنبه تخریبی داشت اما در تمدن مدرن ، عدم حضور این دین ، نقش آفرین بود و تمامی تلاشها برای نفی حضور و تاثیر دین در عرصه های تمدنی مدرن متمرکز بود .
تمدن مدرن
امروزه با تمدنى روبرو هستیم که نه تنها عنوان «جدید» دارد; بلکه با همه تمدنهاى گذشته متفاوت است. این تفاوت در بحث ما، از دو جهت باید به دقت مورد توجه قرار گیرد: یکى از آن جهت که این تمدن جدید، در عرض تمدنهاى دیگر نیست. این تمدن خود را – و تنها خود را – تمدن مى داند و بر تمدنهاى دیگر به دیده تحقیر مى نگرد. این تمدن تنها خود را از رشد و بلوغ لازم بهره مند دیده، دیگران را عقب مانده و اگر تعارف کند، در حال توسعه و رشد مى نامد. و لذا تقابل اسلام و مسیحیت قرون وسطى، در نیمه قرن هیجدهم، جاى خود را به تقابل تمدن و بربریت داده و در قرن نوزدهم به صورت تقابل شرق و غرب مطرح مى شود. اما نه شرق هندى، بلکه شرق اسلامى. اروپاى عصر روشنگرى، شرق اسلامى را مظهر همه چیزهایى مى دانست که خود پشت سر گذاشته است، از قبیل جهل و خودکامگى و رکود.
تمدن جدید غرب، خود را محصول بعثت روشنفکرى آن دیار مى داند. بعثتى که همه چیز را وارونه کرد و وارونه دید و مى بیند، جاى زمین را به خورشید و جاى خداوند را به انسان بخشید. این دعوت جدید، انواع سحرها را هم با خود دارد و به معرض نمایش مى گذارد. از فراوانى محصولات و رونق تجارت گرفته، تا پیشرفت علم و صنعت و از گسترش امنیت و آزادى تا ریشه کن شدن امراض مسرى! این بعثت، که بهشت نسیه کلیسا را نقد کرده بود، طبعا مردم مریدش مى شدند و شیخ کلیسا هم نباید مى رنجید.
و دیگر اینکه این تمدن جدید، با همه داعیه ها و بدعتهایش، امکانات انتقال خود را به سرزمینهاى دیگر نیز با خود دارد. اگر درگذشته، تنها حضرت سلیمان بر قالیچه مخصوص نشسته و برباد سوار مى شد، یا دیوى در یک چشم برهم زدن تخت ملکه سبا را به حضورش مى آورد، امروزه محصولات تمدن جدید، حضور خود را نه تنها در زمین بلکه در کرات دیگر نیز اعلام مى دارد و نه تنها صداى خود، بلکه محصولات اعجاب انگیز و اعجازگونه خود را به خانه مردم جهان مى برد و لذا مى تواند، بتدریج زندگى روزمره آحاد مردم دنیا را در اختیار گرفته، سنت و فرهنگشان را تهدید کند; آن هم با چنان قوت و برترى محسوس و غیرقابل انکارى که دیگر جایى براى تعصب و غرور ملتها باقى نمى گذارد تا یکى بیاید و به برترى تمدن خود بیاندیشد. دیگر براى هیچکس، نه تنها خر، بلکه اسب و استر نیز با هواپیماهاى غول پیکر قابل مقایسه نیست، تا چه رسد به رقابت. «گر بگوئى که زاغ چون باز است نشنوندت که دیده ها باز است » به این دو ویژگى تمدن جدید غرب (طولى بودن و ابزار انتقال داشتن) هر چه کمتر توجه کنیم، در این برخورد، بیشتر زیان خواهیم کرد.
چنانکه گفتیم تمدن جدید غرب، خود را در عرض تمدنهاى دیگر ندیده، بلکه در طول آنها و پیشاپیش همه شان مى بیند و بطور جدى درصدد نشر دعوت خود بوده، هدفى جز یکسان سازى تمدنهاى دیگر با خویشتن ندارد. از نظر تمدن جدید غرب، تمدنهاى دیگر، تنها با تحول تکاملى مى توانند به هدف والاى یکسانى و همسویى و همگامى با تمدن غرب دست یابند و تنها راه توفیق و کامیابى آنان نیز در همین حرکت و تحول تکاملى است، ورنه، در برابر قدرت و خودمختارى واقعیت، شکست خواهند خورد. چنانکه عملا در جاى جاى این کره خاکى شواهد این دیدگاه را آشکارا مى بینیم. عقب ماندگى جهان سوم، شکست فاشیزم و سرانجام شکست افتضاح بار اردوى پرطمطراق کمونیسم .
مبانی تفکر غرب مدرن:
مبنای تفکر غرب مدرن، اومانیسم یا انسان‌محوری است، یعنی آنچه که غرب مدرن را از دیگر دوره‌های غرب، باستان و وسطی و تمدن شرقی متمایز می‌کند، اومانیسم است. اومانیسم را برخی مترجمان به غلط مردم‌سالاری، مردم‌دوستی، بشردوستی و انسان‌دوستی ترجمه کرده‌اند که برابرهای دقیقی نیستند. واژه‌هایی هستند که با میراث فرهنگی ما پیوند ندارند و ترجمه لفظ به لفظ آن به فارسی ممکن نیست. در فارسی دقیقاً کلمه‌ای برابر اومانیسم وجود ندارد و اگر برای مثال انسان‌سالاری را معادل آن می‌گذاریم باید آن را با توضیحی همراه کرد تا با چیزهای دیگر اشتباه نشود. آنچه که مبنا و مدار تفکر در غرب مدرن است، اومانیسم یا فرهنگ‌ انسان‌مدار است. انسان‌مداری را نباید با انسان‌دوستی مترادف دانست. در ادیان، آیین‌ها و اندیشه‌های مختلف بحث انسان‌دوستی به گونه‌های مختلف مطرح شده است. در یونان باستان هم جلوه‌هایی از انسان‌دوستی وجود داشته است. اومانیسم خصیصه غرب مدرن است و آن را از تمامی دوره‌های ماقبل خود متمایز می‌کند. در تفکر یونان و اسطوره‌ای، خدا یا خدایان مدار تفکر هستند. در چنین تفکراتی انسان و جهان در ذیل محوریت خدا قرار دارند. یعنی اگر به انسان توجهی می‌شود ذیل خدا محوری به او توجه می‌شود. اما در تفکر جدید، بشرمداری قرار می‌گیرد و مبدأ و منشأ و غایت همه ارزش‌ها، بشر می‌شود. در واقع در دوران اومانیسم همان سنت پروتاگوراس اجرا می‌شود. پروتاگوراس، متفکر سوفسطایی متوفی به سال 460 قبل از میلاد و تقریباً هم دوره سقراط است، او عبارتی دارد که بیان روح اندیشه‌ی اومانیستی است. از نظر او «انسان مقیاس همه چیز است، هر آنچه که وجود دارد و هر آنچه که وجود ندارد»، این سخن جان کلام اومانیسم است. مارکس می‌گوید رادیکال بودن به معنای ریشه‌ای بودن است، اما برای انسان، ریشه همان انسان است. این رویکرد یک رویکرد اومانیستی است، یعنی انسان را موجودی قائم به خود فرض می‌کند که این موجود قائم به خود، هم محوریت و هم اصالت دارد، حتی اگر از خدا یا جهان بحث شود، ذیل انسان و اصالت انسان باید مطرح شود. بنابراین، توجه به انسان به عنوان در نظر گرفتن نیازهای انسان یا تلاش به منظور رشد انسان و احساس مسوولیت نسبت به انسان، اومانیسم نیست. اومانیسم یعنی اینکه شما هستی را به گونه‌ای تعریف کنید که انسان در این تعریف، میزان و معیار همه ارزش‌ها و امور پنداشته شود. اومانیسم به بشر اصالتی می‌دهد که این اصالت در واقع جایگاه واقعی او در هستی نیست چون بشر نهایتاً یک مخلوق است، با یک سری استعدادها و توانایی‌های فوق‌العاده و در عین حال ناتوانی‌ها و محدودیت‌های بسیار، یعنی انسان موجود مطلق هستی نیست و موجودی نیست که خالق همه چیز بوده باشد یا نظام‌گذار و قانونگذار هستی نیست. در اندیشه اومانیستی، انسان قانونگذار است و به عنوان خدای هستی فرض می‌شود و آن خدای واقعی هستی فقط دارای شرط خالقیت می‌شود یعنی فقط دنبال خالق است و شأن ربوبیت از خدا گرفته می‌شود. به عبارتی دیگر ربوبیت تجریدی و تشریعی به انسان سپرده می‌شود. در اومانیسم اولاً انسان نه در پرتو توانایی‌های الهی و فطرت دینی‌اش بلکه در پرتو خواسته‌های نفسانی‌اش تعریف می‌شود یعنی انسان عمدتاً با غرایز و نیازهای شهوانی‌اش و با خواست‌های دنیای‌اش و در افق لذت‌طلبی‌، قدرت‌طلبی و ثروت طلبی و افق لذت‌جویی و قدرت‌طلبی تعریف می‌شود. ثانیاً این انسان در این ویژگی‌ها اصالت پیدا می‌کند و به عنوان مدار هستی مطرح می‌شود. از این رو، اومانیسم تلازمی با سوبژکتیویسم دارد یعنی در واقع موجود انسانی به عنوان یک موضوع اصالت پیدا می‌کند. معنای دقیق سوبژکتیویسم یعنی اصالت سوبژه و سوبژه همان انسانی است که در تعریف اومانیستی مطرح می‌شود، یعنی انسان در تعریف اومانیستی‌اش یک سوبژه است. سوبژه یعنی چه؟ وقتی من سوبژه بشوم یعنی مرکز کائنات هستم و محور و میزان همه چیز و در مقایسه با دیگر اشیا، امور و زمینه‌ها و موجودات، محوریت و اصالت پیدا می‌کنم. وقتی من سوبژه باشم، همه موجودات دیگر و حتی همه انسان‌ها ابژه می‌شوند و من به عنوان سوبژه در آنها تصرف می‌کنم و حق تصرف پیدا می‌کنم. بنابراین سوبژکتیویسم یعنی اصالت دادن به یک موجود انسانی که این موجود انسانی در پرتو نفسانیاتش تعریف می‌شود، نه در پرتو وجه الهی آن بلکه در پرتو قدرت‌طلبی، سودطلبی و لذت‌طلبی. وقتی انسان سوبژه شود خواه ناخواه رابطه‌ای مبتنی بر اینکه دیگران را ابژه فرض می‌کند دارد و در این رابطه‌ای که در یک طرفش من سوبژه‌ام و همه کائنات ابژه هستند، یک رابطه استثماری، شی‌ای و رابطه مبتنی بر ماورایی و از خودبیگانگی ایجاد می‌شود، یعنی لاجرم من به عنوان یک سوبژه، دیگر انسان‌ها را به عنوان ابزار و ابزارهایی برای خواست‌های خودم می‌بینم و رابطه استثماری با آنها برقرار می‌کنم. علت اصلی اینکه مدرنیته با از خودبیگانگی بشر تلازم دارد همین است یعنی رویکرد سوبژکتیویستی بشر است. پس هیچ تمدنی به اندازه تمدن غرب مدرن با مسأله از خودبیگانگی روبه‌رو نبوده و وصل‌شدگی انسان تا این حد و به این شکل مطرح نیست. برای اینکه دریابید مسأله وصل‌شدگی انسان در غرب مدرن چقدر جدی است و چقدر دغدغه نویسندگان و متفکران مختلف بوده است، خوب است نگاه کوتاهی به موضوعات آثار مهم ادبیات داستانی در غرب مدرن به ویژه در قرن بیستم داشته باشیم. شما در آثار کافکا مسأله از خودبیگانگی بشر را به صورت بسیار جدی و به صورت دغدغه دائمی می‌بینید. کافکا داستان کوتاه بسیار معروفی دارد که شاید مهم‌ترین اثر او باشد، این اثر، مسخ نام دارد. در این اثر، قهرمان داستان یک روز صبح می‌بیند که تبدیل به حشره شده است و خانواده‌اش او را به عنوان حشره پذیرفته‌اند، یعنی او حشره است منتهی باید سرکار برود و سر میز صبحانه بنشیند و با خانواده‌اش غذا بخورد و بعد سرکار برود. این داستان تمثیلی است که تبدیل به حیوان شدن را نشان می‌دهد. هر نوع تبدیل شدن موجود بالاتر به موجود پایین را مسخ می‌گوییم، از جمله تبدیل شدن انسان به حیوان. این تبدیل شدن در اندیشه‌های فودیستی به این معناست که شما زندگی را داشته باشید و به خاطر اعمالی بدی که مرتکب شده‌اید به حیوان تبدیل شوید. در صورت دیگری هم مسخ شدگی را داریم که انسان، ظاهر انسانی‌اش را حفظ می‌کند اما از نظر شأن، ویژگی‌های شخصیتی و صفات روحی تبدیل به حیوان می‌شود، یعنی وقتی قرار شد استعدادهای انسانی شکوفا نشود، کمال نداشته باشد و مورد توجه قرار نگیرد و یا اگر مورد توجه قرار بگیرد در پرتو استعدادها و توانایی‌های حیوانی او مورد توجه قرار بگیرد. در این تفکر انسان به عنوان موجودی که یک وجه متمایز از حیوان دارد، آن وجه متمایز برتر را از دست می‌دهد یا کمرنگ می‌شود و صفات حیوانی‌اش برتری پیدا می‌کنند ودر واقع این موجود مسخ می‌شود حتی اگر صورت انسانی داشته باشد. این موضوعی است که از قرن نوزدهم، فیلسوفان غربی به طور جدی به آن پرداخته‌اند. اولین بار تعبیر از خودبیگانگی را هگل در فلسفه معاصر غرب مطرح کرد. هگل، متوفی به سال 1731 میلادی، فیلسوف آلمانی بود که مفهوم از خودبیگانگی را به عنوان یک مفهوم کلیدی در ساختار کلی اندیشه فلسفی خودش طرح کرد. البته او در این مفهوم به انسان به طور خاص نظر نداشت اما نظر به مفهومی داشت که این مفهوم در کل طبیعت و کائنات به نظر او در حال رخ دادن و عینیت یافتن بود. مارکس، متوفی به سال 1783 میلادی که به نوعی شبیه هگل بود و در واقع خلف هگل محسوب می‌شود،، او این مفهوم را وارد حوزه انسانی می‌کند ولی اشتباهش اینجاست که گمان می‌کند فقط نظام سرمایه‌داری لیبرال است که از خودبیگانگی می‌سازد. او گمان ‌کرد نظام سوسیالیستی‌ مثل مدرنیته دو صورت اقتصادی ـ اجتماعی عینی پیدا کرده است. مارکس گمان می‌کرد اگر ما ساختار اقتصادی کنونی را کنار بگذاریم و وارد ساخت اقتصادی سوسیالیستی شویم، مسأله از خودبیگانگی از بین می‌رود. او از خودبیگانگی را می‌دید و مشکل آن را حس می‌کرد و رابطه از خودبیگانگی با مدرنیته را هم می‌فهمید. وقتی که دست نوشته‌های فلسفی سال 1804 او را نگاه می‌کنیم می‌بینیم که او رابطه بین جامعه مدرن و این نظام سودمحور مدرن را که متضمن از خودبیگانگی انسان است درک می‌کند، ولی اشتباهش اینجاست که گمان می‌کند اگر این رابطه از صورت نظام سرمایه‌داری لیبرال خارج شود و صورت یک نظام سوسیالیستی پیدا کند دیگر از خودبیگانگی از میان می‌رود. از دیگر متفکرینی که به این مقوله پرداخته‌اند می‌توان از مارکوزه، متوفی به سال 1979 نام برد (متفکر نومارکسیست آلمانی الاصل آمریکایی) که به ویژه در کتاب معروف انسان تک ساحتی به طور جدی به این مسأله می‌پردازد، با این توجه که مارکوزه با درایتی بیشتر از مارکس به این مسأله نگاه می‌کند. مارکوزه می‌گوید، کل بوروکراسی زائیده‌ی تمدن مدرن، انسان را از خود بیگانه می‌کند. مارکوزه از خودبیگانگی بشر را در اقتصاد سوسیالیستی هم مشاهده می‌کند و این نظر را مطرح می‌کند که رژیم‌های سوسیالیستی هم از خودبیگانگی دارند حتی سوسیال دموکراسی‌ها. اینجاست که پی می‌بریم مسأله از خودبیگانگی بشر، مسأله سری یک نظام اقتصادی ـ اجتماعی آن طور که مارکس فکر می‌کرد نیست. مسأله این است که کل تمدن مدرن از خودبیگانگی را ایجاد می‌کند. اینجاست که عده‌ای این نظر را مطرح می‌کنند که اساساً از خودبیگانگی نتیجه سوبژکتیویسم و اومانیسم است یعنی اومانیسم به عنوان صنعت اصلی عصر مدرن است که از خودبیگانگی را ایجاد می‌کند نه صرف یک نظام اقتصادی ـ اجتماعی، نه صرف بوروکراسی‌ها و نه صرف نظام‌های سیاسی. این برداشت عمیق‌تر را هیدیگر مطرح می‌کند. رمان سوررئالیستی پرآوازه صد سال تنهایی نیز یکی از درون‌مایه‌هایش مربوط به مسأله از خودبیگانگی است. همچنین در آثار میلان کوندرا، نویسنده معاصر چک اسلواکی الاصل فرانسوی. مفهوم از خود بیگانگی به گونه‌ دیگر مطرح می‌شود. اکنون بعضی از داستان‌نویسان ما برخی آثار نویسندگان سوررئالیست آمریکای جنوبی را به کار می‌برند و آثاری را خلق می‌کنند. بعضی از اینها شدیداً تحت تأثیر رئالیسم جادویی آمریکای لاتین و سوررئالیسم آن هستند. نظیر این کار را در دهه 40 با بیگانه کامو کردند و نویسندگان ما می‌خواستند آن حال و هوا را به گونه‌ای ترسیم کنند. صنعت دیگر غرب مدرن نیهیلیسم نام دارد. نیهیلیسم از واژه نیهیل به معنای هیچ یا نیست گرفته شده است. نیهیلیسم را در فارسی معادل پوچ‌انگاری یا یأس فلسفی می‌گیرند. به این معنی که بعضی انسان‌ها از همه چیز مأیوس هستند. این آدم‌ها را نیهیلیست می‌گویند. البته نیهیلیسم تماماً به این معنا نیست و معنای وسیع‌تری دارد. ترجمه لفظی نیهیلیسم، نیست‌انگاری یا هیچ‌انگاری است. نیهیلیسم به معنای هیچ انگاشتن چه چیزی است؟ و در واقع نیهیلیسم چه چیزی را نیست و هیچ می‌داند و در واقع چه چیزی را هیچ می‌کند و بعد به آن اصالت می‌دهد. در واقع نیهیلیسم، ساحت غیبی و حضور خدا را نیست می‌انگارد. در مرور تاریخ با تفکرهایی روبه‌رو می‌شویم که یا ساحت غیبی خدا را حذف می‌کردند یا اگر به آن اعتقاد داشتند برای این ساحت غیبی شأن حضور قائل نبودند یعنی معتقد بودند این ساحت غیبی فقط هست ولی نهایتاً خالق ماست ولی حضور و هدایت و تأثیرگذاری بر زندگی ما ندارد. نیهیلیسم به این معناست یعنی نیست‌انگاشتن ساحت غیب هست، نیست انگاشتن یک ساحت متعالی از هستی. وقتی هستی را از ساحت متعالی‌اش حذف می‌کنید، به یک مجموعه در هم گره خورده خودبنیان فاقد معنا تبدیل می‌شود. سومین ویژگی غرب مدرن، اصالت‌دادن به عقلانیت ابزاری است. وقتی که رابطه بشر با هستی، ابزاری شد یعنی رابطه‌ای که موجودی به اسم بشر که مجموعه‌ای است از هواهای نفسانی و قدرت‌طلبانه، یک چنین موجودی در یک رابطه سوبژکتیو یعنی رابطه ابزاری با هستی قرار می‌گیرد. طبیعی است که از این رابطه و موجود چیزی جز رویکرد استعماری برنمی‌آید. در چنین حالتی عقل او چون تجسم خواست‌ها و هواهای اوست شکل ابزاری پیدا می‌کند یعنی ابزاری برای تصرف و سلطه و استیلا و سودمحوری و قدرت‌طلبی می‌شود. عقلانیت او، قداست، هدایتگری و راهنمایی را از دست می‌دهد و حالت ابزاری و شی‌ای پیدا می‌کند و بیشتر به جنبه‌های تصرفی توجه می‌کند. این ویژگی عقلانی مدرن را عقلانیت ابزاری می‌گویند. دکارت (متوفی به سال 1650 میلادی) را مؤسس عقلانیت ابزاری می‌دانند. تفسیری که دکارت از مفهوم عقل می‌کند، تفسیری است مبتنی بر یک مفهوم کمی و ابزاری. عقل در یونان باستان با تعبیر اوس شناخته می‌شد، البته معادل‌های دیگری هم بوده اما تعبیری که ارسطو به کار می‌برد، اوس است. غرب در دورانی که تفکر دکارتی سلطه پیدا می‌کند چه در دوران امپراتوری روم و چه بعد از آن در دوران غرب مسیحی، راسیون جانشین اوس می‌شود. اگر به مفهوم عقل در افلاطون نگاه کنیم، می‌بینیم که در نزد افلاطون، عقل دو مرحله دارد: یکی مرحله‌ای است که عقل امور کلی را به دست می‌آورد و امور کلی را درک می‌کند که این مرحله را نویزیس می‌نامند. مرحلة مرحله‌ای است که عقل امور جزئی، حسابگری و معاش را درک می‌کند که این مرحله نازل‌تری است و آن را دیانویا می‌نامند. دیانویا پایین‌تر از نویزیس قرار می‌گیرد. دیانویای افلاطونی همان چیزی است که در غرب قرون وسطی تأثیر کرد و به راسیون اصالت داد. از خصایص عقل ابزاری، استیلادوستی است و به همه پدیده‌ها و موجودات به عنوان اشیا نگاه می‌کند. وقتی که عقل محور قرار می‌گیرد و قرار می‌شود این عقل یک جامعه را مدیریت کند، جامعه‌ای تماماً ابزاری را پدید می‌آورد. جامعه‌شناسانی چون ماکس وبر که از جامعه‌شناسان تأثیرگذار معاصر به شمار می‌روند، معتقدند، عقلانیتی که با دکارت ظهور و در عصر روشنگری، اصالت پیدا می‌کند به دلیل شأن ابزاری‌اش، قصد معرفتی نداشته و فقط قصد سلطه‌طلبی داشته است. در واقع نمی‌خواسته بر دامنه معارف انسان بیفزاید، بلکه می‌خواسته سلطه‌ انسان بر طبیعت و شرایط بیرونی را تکمیل کند. این عقل به دلیل این ویژگی، در پروسه‌ تحول، به ضد خودش تبدیل می‌شود یعنی به بی‌خردی می‌انجامد چون اگر در صورت اصیل و واقعی خودش محقق نشود، در صورت‌های کاذب و بیمارگونه متجلی می‌شود و صورت‌های کاذب و بیمارگونه همیشه مخالف آن قصد اصلی هستند. انسان به عشق و مهر ورزیدن نیاز دارد و اگر این نیاز در صورت اصیل و سالم آن محقق نشود، در قالب‌هایی محقق می‌شود که این قالب‌ها با عشق‌ورزی اصیل و با طبیعت سالم بشر منافات دارد و در تضاد است. اینان معتقدند که رشد ایدئولوژی‌های عقل‌ستیز و اندیشه‌های خردگریز در غرب مدرن دقیقاً به سبب عقل ابزاری است. چرا در غرب متمدنی که داعیه آزادی و شعارهای حقوق بشر داشته، فاشیسم آلمانی و بربریت و این همه استبداد ظهور می‌کند؟ در پاسخ گفته می‌شود، این همان عقل ابزاری است که به ضد خودش تبدیل و در قالب خردگریزی ظاهر شده است. فاشیم چیزی جز خردگریزی و خردستیزی نیست. ویژگی چهارم غرب مدرن، اعتقاد به اصل ترقی ناسوتی یا اصل پیشرفت است. اغلب تمدن‌ها و تفکرهای بشری، غایت بشر را کمال (رستگاری معنوی) می‌دانستند یعنی برای بشر هدف و نهایتی که قائل می‌شدند، رستگاری معنوی بود. تمدنی مثل تمدن یونان باستان که وجهه دینی هم نداشت و اگرچه به مفهوم رستگاری اعتقادی نداشت اما کمال عقلانی را مطرح می‌کرد و برای کمال عقلانی، اصالت قائل بود. هیچ تمدنی تا قبل از ظهور مدرنیته وجود نداشته است که به ثروتمندتر شدن، قدرتمندتر شدن و لذت بردن بیشتر اصالت داده باشد. همه تمدن‌ها یا به کمال عقلانی اهمیت داده‌اند یا به رستگاری اخروی. اما در غرب مدرن چون بشری اصالت پیدا می‌کند که تجسم اهوای نفسانی، سودمحوری و لذت‌جویی است، این سه ویژگی در قالب مفهومی به نام رفاه یا پیشرفت ظاهر می‌شود و غرب چنین مطرح می‌کند که هر تمدنی ثروتمندتر است پیشرفته‌تر است، هر تمدنی که قدرتمندتر است، پیشرفته‌تر است و هر تمدنی که لذت بیشتری می‌برد، پیشرفته‌تر است. تجسم این پیشرفت، رفاه، قدرت، لذت و ثروت را در مدرنیته می‌بینیم. بنابراین هر کسی مدرن است، به قله تمدن رسیده و پیشرفته است و هر کسی که مدرن نیست، عقب‌افتاده است. از نظر اینها جامعه پیشرفته یعنی جامعه‌ای که تکنیک بالاتری دارد. شاخص مفهوم پیشرفت و تمدن مدرن، تکنولوژی است. تکنولوژی هم می‌تواند انبوهی از ثروت ایجاد کند و هم روش‌های لذت را ساده‌تر کند و هم قدرت بیافریند. نکته‌ای که بدان توجه نمی‌شود این است که تکنولوژی چیزی نیست که فقط ابزار دست ما باشد، تکنولوژی بر ما مسلط می‌شود و ما را هدایت می‌کند. اینجاست که تکنولوژی بلای جان می‌شود و بر ما استیلا پیدا می‌کند و موجودات تکنیک زده و جامعه تکنیک زده پدید می‌آیند. یکی از مواردی که در تفکر پست مدرن، به عنوان نقادی مدرنیته ظهور می‌کند این است که نظریه پیشرفت یا اصل ترقی را زیر سؤال می‌برد و می‌گوید اساساً و اصلاً اینگونه نیست که هر تمدنی که پیشرفته‌تر در معنای مدرن کلمه، است، یعنی قدرتمندتر و لذت‌جوتر است، لزوماً بهتر و کامل‌تر باشد. چنین مطرح می‌کنند که اصلاً پیشرفت را نباید اینگونه سنجید. ویل دورانت، نویسنده تاریخ تمدن در درس‌های تاریخ این نظر را به طور جدی مطرح می‌کند و می‌گوید، از نظر تکنیکی به تکنیک‌های پیچیده‌تری مسلط شده‌ایم اما آیا خوشبخت‌تر و عقلانی‌تر هم شده‌ایم؟ دورانت می‌گوید ما از نظر تکنولوژیکی پیشرفت کرده‌ایم و در این شکی نیست. اما آیا به آد‌م‌های بهتری هم تبدیل شدیم؟ وی جواب می‌دهد خیر، اصلاً قرار نبود چنین چیزی را برای ما به ارمغان بیاورد چون تکنیک فقط می‌خواست سلطه ما را بر طبیعت محقق کند و قرار نبود ارتقا وجودی و اخلاق کمال‌گرایانه برای ما بیاورد. اینجاست که میشل فوکو، متفکر فرانسوی پست مدرن معاصر (متوفی به سال 1984) به طور جدی این مسأله را مطرح می‌کند که ما اشتباه می‌کنیم که گمان می‌کنیم تکنیکی‌تر از گذشتگان هستیم و بنابراین از آنها خوشبخت‌تریم. تاریخ درسی که به ما یاد می‌دهند این است که هر چه زمان گذشته، وضعمان بهتر شده‌ است. ما از آدم‌های دو نسل قبل‌مان بهتریم و آنها از آدم‌های ده نسل قبل بهترند. اما منتقدانی همچون ویل دورانت و متفکران پست‌مدرن معتقدند اتفاقاً خیلی چیزها نشان می‌دهد که آنها خوشبخت‌تر بودند. اگر ما تصور کنیم که بشر طبیعتش به گونه‌ای است که زندگی ساده برایش راحت‌تر از زندگی پیچیده است، پس زندگی ساده گذشتگان، راحت‌تر از زندگی امروز ما بوده است. یکی از اقتصاددانان می‌گوید، می‌گوییم تکنولوژیما را از قرن معاش نجات داده است و اکنون اوقات فراغت زیادی داریم. سپس مثال ساده‌ای مطرح می‌کند و می‌گوید، در جامعه‌ای که مردمان آن از طریق جمع‌آوری خوراک زندگی می‌کنند مثلاً در 200 سال پیش، اینها شاید در روز 3 یا 4 ساعت فرصت داشتند که خوراک جمع می‌کنند و برای دو روزشان کافی بود و بقیه اوقاتشان را کار نمی‌کردند. در صورتی که ما جامعه‌ای ساخته‌ایم که انسان 8 ساعت و بلکه بیشتر کار می‌کنند ولی باز نمی‌توانند به طور کامل بخورند چون آنقدر به آنها نیاز داده‌ایم و آنقدر عرضه را گسترده و متنوع کرده‌ایم که اینها از تنوع عظیم ایجاد شده، سرگیجه می‌گیرند و از این انبوه نیازی که پدید آورده‌ایم دیگر هیچ حسی از ارضا و شادکامی آرامش و آسایش ندارند. اتفاقاً ما جامعه آسوده‌تری نساخته‌ایم بلکه ما جامعه پیچیده‌تر و سخت‌تری ساخته‌ایم. این موضوع بحث جالبی است که پست‌مدرن‌ها در انتقاد از تمدن مدرن مطرح می‌کنند. هر چقدر که مدرنیست‌ها معتقدند به دلیل پیشرفت‌ها به وضع بهتری رسیده‌ایم و هر کسی که مثل ما نیست عقب‌مانده است، پست‌مدرنیست‌ها عکس این را مطرح می‌کنند. (سخنرانی دکترشهریار زرشناس در فرهنگسرای علوم در تاریخ 30/6/1383)
تاثیر اسلام بر تمدن اسلامی :
تمدن اسلامى در یک نگاه
تمدن اسلامى به لحاظ پیشینه با 14 قرن حیات از ریشه دارترین تمدنهاى انسانى به شمار مى آید، و از جهت دامنه گسترش آن، باید این تمدن را از گسترده ترین تمدنها به حساب آورد. آنچه امروزه به عنوان تمدن اسلامى مى شناسیم در واقع فرآیند و محصول چهارده قرن حضور مستمر و فعال «اسلام » در عرصه زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان مى باشد. چهارده قرن است که مسلمانان با اسلام زندگى مى کنند یعنى سعى نموده اند تا دیدگاهشان، راجع به جهان هستى و خالق جهان، نیایش هایشان آداب معاشرت و معاملاتشان، ازدواج و زاد و ولدشان، جشنها و ماتم هایشان و… بر پایه هایى از اعتقادات و دستورات اسلامى تنظیم نمایند.
«تمدن اسلامى که لااقل از پایان فتوح مسلمین تا ظهور مغول قلمرو اسلام را از لحاظ نظم و انضباط اخلاقى برترى سطح زندگى، سعه صدر و اجتناب نسبى از تعصب، و توسعه و ترقى علم و ادب طى قرنهاى دراز پیشاهنگ تمام دنیاى متمدن و مربى فرهنگ عالم انسانیت قرار داد. بی شک یک دوره درخشان از تمدن انسانى است و آنچه فرهنگ و تمدن جهان امروز بدان مدیونست اگر از دینى که به یونان دارد بیشتر نباشد کمتر نیست با این تفاوت که فرهنگ اسلامى هنوز در دنیاى حاضر تاثیر معنوى دارد و به جذبه و معنویت آن نقصان راه ندارد.»
سرگذشت پیدایش این تمدن و فرهنگ، سرعت پیشرفت و توسعه، عظمت و کمال، گستردگى دامنه و شرکت طبقات مختلف اجتماع و ملل گوناگون امورى هستند که اعجابها را در مورد تمدن اسلامى سخت برانگیخته است. جرجى زیدان مسیحى میگوید: «عربها (مسلمانان) در مدت یک قرن و اندى مطالب و علومى به زبان خود(عربى) ترجمه کردند که رومیان در مدت چندین قرن از انجام آن عاجز بودند، آرى مسلمانان در ایجاد تمدن شگفت آور خود در غالب موارد به همین سرعت پیش رفته اند.»
و هم او مى گوید : «مسلمانان قسمت عمده علوم فلسفى و ریاضى و هیئت و طب و ادبیات ملل متمدن را به زبان عربى ترجمه و نقل کردند و از تمام زبانهاى مشهور آن روز بیشتر از یونانى و هندى و فارسى کتابهایى ترجمه کردند و در واقع بهترین معلومات هر ملتى را از آن ملت گرفتند مثلا در قسمت فلسفه و طب و هندسه و منطق و هیئت از یونان استفاده نمودند. و از ایرانیان تاریخ و موسیقى و ستاره شناسى و ادبیات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس مى کردند، و از هندیان طب (هندى) حساب و نجوم و موسیقى و داستان و گیاه شناسى آموختند، از کلدانیان و نبطیها کشاورزى و باغبانى و سحر و ستاره شناسى و طلسم فرا گرفتند و شیمى و تشریح از مصریان به آنان رسید، و در واقع عربها (مسلمین) علوم آشوریان و بابلیان و مصریان و ایرانیان و هندیان و یونانیان را گرفته و از خود چیزهایى بر آن افزودند و از مجموع آن علوم و صنایع و آداب، تمدن اسلامى را پدید آوردند.»
دکتر عبدالحسین زرین کوب در پژوهشى پیرامون تمدن اسلامى از سرگذشت پیدایش این فرهنگ و عظمت و کمال آن به عنوان «معجزه اسلام » نام مى برد که تعبیر زیبا و بجایى است.
ویژگى هاى و پارامترهای تمدن اسلامى
تمدن اسلامى در کنار سایر تمدنها،تمدن انسانى را پدید آورده اند; این تمدن از ویژگیها و شاخصه هایى برخوردار است که آن را از تمدنهاى دیگر متمایز مى کنند; هر گونه رهیافتى به تمدن اسلامى در گرو توجه به این ویژگیها است.
1 – تمدن اسلامى وقتى که پا به عرصه وجود گذاشت، نسبت به تمدنهاى پیشین موضع ویژه اى را اتخاذ نمود; بدین صورت که نه در مقابل آنها صف آرایى نمود و نه در برابر آن تمدنها منفعل شد بلکه دست آوردهاى مثبت آنها را گرفت و در خود هضم نمود و جهات منفى را هم نپذیرفت.
دکتر زرین کوب در این باره مى گوید: «تمدن اسلامى، نه تقلید کننده صرف از فرهنگهاى سابق بود، نه ادامه دهنده محض:ترکیب کننده بود و تکمیل سازنده ».
2 – تمدن اسلامى با محوریت قرآن از آغاز دیدگاهى جهانى و فرا ملیتى داشت و هیچگاه خود را منحصر در یک قوم و نژاد ننمود، لذا در حوزه وسیع دنیاى اسلام اقوام مختلف عرب ایرانى، ترک، هندى، چینى، مغولى، آفریقایى و حتى اقوام ذمى بهم آمیختند. و همین نکته سبب شد که مسلمانان از هر قوم و ملتى که بوده اند خود را منادى اسلام بدانند. یعنى مایه اصلى این معجون که تمدن و فرهنگ اسلامى خوانده مى شود در واقع اسلام بود، نه شرقى و نه غربى.
عوامل اساسى رشد و توسعه تمدن اسلامى:
تمدن و فرهنگ اسلامى در طول حیات خود فراز و نشیبهایى داشته است; در یک دوره تاریخى -از آغاز و لااقل از پایان فتوح تا ظهور مغول- تمدن اسلامى را بالنده و با شکوه و در اوج می بینیم که این دوره را به حق دوره درخشان تمدن اسلامى مى نامند، اما پس از آن تمدن اسلامى دچار افول مى شویم و کم کم به حاشیه صحنه اجتماع مى رود و چند دهه اى است که دوباره خیزش اسلامى، امیدبخش رجعت به آن عظمت و سرافرازى پیشین گشته است. کشف راز و رمز این تحولات در بررسى دقیق و عالمانه و ریشه یابى آنهاست.
در اینجا در پى شناسایى عوامل اساسى رشد و توسعه تمدن اسلامى در دوره درخشان آن هستیم عواملى که عظمت آفریدند و بدون شک افول تمدن بخاطر رخنه اى است که در آنها پدید آمد.
1) تشویق اسلام به علم:توصیه و تشویق مؤکدى که اسلام در توجه به علم و علما مى کرد از اسباب عمده آشنایى مسلیمن با فرهنگ و دانش انسانى و در نتیجه رشد و توسعه تمدن اسلامى گردید.
جرجى زیدان با اینکه تعصب مسیحى دارد و در بعضى مسائل این تعصب کاملا نمودار است و گاهى مى خواهد اصرار بورزد که مسلمین اولیه با هر کتابى جز قرآن مخالف بودند مع ذلک اعتراف می کند که تشویق اسلام به علم، عامل موثرى در سرعت پیشرفت مسلمین بوده است. مى گوید: «همین که مملکت اسلام توسعه یافت و مسلمانان از انشاى علوم اسلامى فارغ شدند، کم کم فکر علوم و صنایع افتادند و براى خود همه نوع وسایل تمدن فراهم ساختند و طبعا در صدد تحصیل علم و صنعت برآمدند.و چون از کشیشان مسیحى مطالبى از فلسفه شنیده بودند، بیش از سایر علوم به فلسفه علاقه مند گشتند، بخصوص که احادیث وارده از (حضرت) رسول اکرم (ص) آنان را به تحصیل علم و بخصوص فلسفه تشویق مى نمود که از آن جمله فرموده است، علم بیاموزید اگر چه در چین باشد حکمت گمشده مؤمن است از هر که بشنود فرا مى گیرد و اهمیت نمى دهد که کى آن را گفته است. آموختن علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است.از گهواره تا گور، دانش بیاموزید.»
آقاى دکتر زرین کوب در این رابطه مى نویسد: «توصیه و تشویق مؤکدى که اسلام در توجه به علم و علما مى کرد از اسباب عمده بود در آشنایى مسلمین با فرهنگ و دانش انسانى، قرآن مکرر مردم را به تفکر و تدبر در احوال کائنات و به تامل در اسرار آیات دعوت کرده بود، مکرر به برترى اهل علم و درجات آنها اشاره نموده بود و یکجا شهادت «صاحبان علم » را تالى شهادت خدا و ملائکه خوانده بود که این خود به قول امام غزالى در فضیلت و نبالت علم کفایت داشت. بعلاوه بعضى احادیث رسول که به اسناد مختلف نقل مى شد، حاکى از بزرگداشت علم و علماء بود. و این همه با وجود بحث و اختلاف که در باب اصل احادیث و ماهیت علم مورد توصیه در میان مى آمد از امورى بود که موجب مزید رغبت مسلمین به علم و فرهنگ مى شد و آنها را به تامل و تدبر در احوال و تفحص و تفکر در اسرار کائنات بر مى انگیخت. از اینها گذشته پیغمبر خود نیز در عمل، مسلمین را به آموختن تشویق بسیار مى کرد چنانکه بعد از جنگ بدر هر کس از اسیران که فدیه نمى توانست بپردازد در صورتى که به ده تن از اطفال مدینه خط و سواد مى آموخت آزادى مى یافت. همچنین به تشویق وى بود که زید بن ثابت زبان عبرى یا سریانى یا هر دو زبان را فرا گرفت و این تشویق و ترغیب سبب مى شد که صحابه به جستجوى علم رو آورند، چنانکه عبدالله بن عباس بنابر مشهور به کتب تورات و انجیل آشنایى پیدا کرد و عبدالله بن عمرو بن عاص نیز به تورات و به قولى نیز به زبان سریانى وقوف پیدا کرده بود. این تاکید و تشویق پیغمبر هم علاقه مسلیمن را به علم افزود و هم علما و اهل علم را در نظر آنان بزرگ کرد.»
و این بود که مسلمین از همان آغاز تمام همت و سعیشان را بر این گذاشتند که بر علوم و معارف جهان دست یابند.
2) تساهل و تسامح فکرى: یکى از علل سرعت پیشرفت مسلیمن در علوم این بوده است که در اخذ علوم و فنون و صنایع و هنرها تعصب نمى ورزیدند و علم را در هر نقطه و در دست هر کس مى یافتند از آن بهره گیرى مى کردند و به اصطلاح امروز «روح تساهل » بر آنها حکمفرما بوده است.
چنانکه مى دانیم در احادیث نبوى به این نکته توجه داده شده است که علم و حکمت را در هر کجا و در دست هرکس پیدا کردید آن را فرا گیرید. رسول اکرم(ص) فرمود: همانا دانش راستین،گمشده مؤمن است هر جا آن را بیابد خودش به آن سزاوارتر است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه فرموده است: دانش راستین گمشده مؤمن است پس آن را فراگیر و بیاموز و لو از مردم منافق. و هم از کلمات آن حضرت است: حکمت را بیاموزید و لو از مشرکان. در روایات اسلامى، ائمه اطهار(ع) از حضرت مسیح(ع) نقل کرده اند که: حق را (هر چند) از اهل باطل فرا گیرید و اما باطل را (هر چند) از اهل حق فرا نگیرید، سخن سنج و حقیقت شناس باشید.
این روایتها زمینه وسعت دید و بلند نظرى و تعصب نداشتن مسلمین را در فراگرفتن علوم و معارف از غیر مسلمانان فراهم کرد و به اصطلاح در مسلمین روح روح تساهل و تسامح و عدم تعصب در مقام در مقام فراگیرى و علم آموزى به وجود آورد. و از این رو مسلمین اهمیت نمى دادند که علوم را از دست چه کسى مى گیرند و به وسیله چه اشخاصى ترجمه و نقل مى شود و به دست آنها مى رسد. بلکه بر اساس آنچه از پیشواى عظیم الشان خود آموخته بودند، خود را به دلیل اینکه اهل ایمانند صاحب و وارث اصلى حکمتهاى جهان مى دانستند… معتقد شده بودند که علم و ایمان نباید از یکدیگر جدا، زیست کنند.
دکتر زرین کوب در توضیح این عامل مى نویسد: «…بدینگونه، اسلام که یک امپراطور عظیم جهانى بود با سماحت و تساهلى که از مختصات اساسى آن بشمار مى آمد مواریث و آداب بى زیان اقوام مختلف را تحمل کرد، همه را بهم درآمیخت و از آن چیز تازه اى ساخت فرهنگ تازه اى که حدود و ثغور نمى شناخت و تنگ نظریهایى که دنیاى بورژوازى و سرمایه دارى را تقسیم به ملتها، به مرزها و نژادها کرد در آن مجهول بود. مسلمان، از هر نژاد که بود عرب یا ترک، سندى یا آفریقائى در هر جایى از قلمرو اسلام قدم مى نهاد خود را در وطن خویش و دیار خویش مى یافت… همه جا یک دین بود و یک فرهنگ.
و در جاى دیگر، مى نویسد: …آنچه این مایه ترقیات علمى و پیشرفتهاى عادى را براى مسلمین میسر ساخت در حقیقت همان اسلام که با تشویق مسلمین به علم و ترویج نشاط حیاتى، روح معاضدت و تسامح را جانشین تعصبات دنیاى باستانى کرد. و در مقابل رهبانیت کلیسا که ترک و انزوا را توصیه مى کرد با توصیه مسلمین به راه و بسط توسعه و تکامل صنعت و علم انسانى را تسهیل کرد. در دنیایى که اسلام به آن وارد شد. این روح تساهل و اعتدال در حال زوال بود. از دو نیروى بزرگ آن روز دنیا (بیزانس و ایران) بیزانس در اثر تعصبات مسیحى که روز بروز در آن بیشتر غرق مى شد هر روز علاقه خود را بیش از پیش با علم و فلسفه قطع مى کرد تعطیل فعالیت فلاسفه به وسیله ژوستى نیان اعلام قطع قریب الوقوع بود بین دنیاى روم با تمدن و علم در ایران هم اظهار علاقه خسرو انوشیروان به معرفت و فکر، یک دولت مستعجل بود، و باز تعصباتى که برزویه طبیب در مقدمه کلیله و دمنه به آن اشارت دارد هر نوع احیاء معرفت را در این سرزمین غیر ممکن کرد. در چنین دنیایى که اسیر تعصبات دینى و قومى بود اسلام نفخه تازه اى دمید.چنانکه با ایجاد دارالاسلام که مرکز واقعى آن قرآن بود نه شام و نه عراق تعصبات قومى و نژادى را با یک نوع جهان وطنى چاره کرد، در مقابل تعصبات دینى نصارى و مجوس،تسامح و تعاهد با اهل کتاب را توصیه کرد و علاقه به علم و حیات را و ثمره این درخت شگرف که نه شرقى بود نه غربى. بعد از بسط فتوحات اسلامى حاصل شد.»
پرفسور ارنست کونل آلمانى، استاد هنر اسلامى در دانشگاه برلین در سالهاى 1964 – 1935 در مقدمه کتاب هنر اسلامى مى گوید: اشتراک در معتقدات دینى در اینجا تاثیر قویتر از آنچه در دنیاى مسیحیت وجود دارد بر فعالیتهاى فرهنگى ملل مختلف داشته است. اشتراک در مذهب باعث شده تا بر روى اختلافات نژادى و سنن باستانى ملتها «پل » بسته و از فراز آن نه تنها علائق معنوى بلکه حتى آداب و رسوم کشورهاى گوناگون را به طرز حیرت انگیزى در جهت روشن و مشخصى هدایت نماید، چیزى که بیش از همه در این فعل و انفعال جهت ایجاد وحدت و پاسخ به جمیع مسائل زندگى قاطعیت داشت قرآن بود…»
شهید مرتضى مطهرى در کتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام و ایران، بعد از نقل این فراز از نوشته پرفسور ارنست کونل، آن را تحسین مى کند و مى گوید: «…نکته جالب در بیان این دانشمند اینست که مى گوید مسلمانان از نژادهاى مختلف بر روى اختلافات نژادى خود پل بسته بودند. یعنى اسلام براى اولین بار توانست کلیتى و وحدتى سیاسى و اجتماعى بر اساس عقیده و مرام و مسلک به وجود آورد، و همین جهت تسهیلات زیادى از لحاظ ایجاد تمدنى عظیم و وسیع به وجود آورد.»
نقطه آغازین تمدن اسلامى: اگر کسى برآید تا نقطه آغازین تمدن اسلامى را بنمایاند. نقطه اى که تاریخ تمدن اسلامى در واقع از آنجا پرتو افکنى آغاز نموده است; و جلوه هاى گوناگون تمدن اسلامى ازآن منشا گرفته است بدون تردید به مدینه مى رسد. پس از هجرت حضرت رسول(ص) و جمعى از یارانش به مدینه، حضرت این امکان را پیدا نمود تا پایه گزار اولین جامعه متشکل اسلامى و اولین حکومت اسلامى باشد; جوشش و جنبش علمى مسلمین با محوریت قرآن و احادیث نبوى از مدینه آغاز شد، و در آنجا بود که اولین حوزه علمى تاسیس شد، براى اولین بار عرب حجاز در مدینه با مسئله استادى و شاگردى و نشستن در حلقه درس و حفظ و ضبط آنچه از استاد مى شنود آشنا شد. مسلمین با حرص و ولع فراوانى آیات قرآن را که تدریجا نازل مى گشت فرا مى گرفتند و به حافظه مى سپردند و آنچه را که نمى دانستند از افرادى که رسول خدا(ص) آنها را مامور کتابت آیات قرآن کرده بود و به کتاب وحى معروف بودند مى پرسیدند. بعلاوه بنا به توصیه هاى مکرر رسول خدا(ص) سخنان آن حضرت را که به سنت رسول معروف بود از یکدیگر فرا مى گرفتند، در مسجد پیغمبر رسما حلقه هاى درس تشکیل مى شد و در آن حلقه به بحث و گفتگو درباره مسائل اسلامى و تعلیم و تربیت پرداخته مى شد. روزى رسول خدا وارد مسجد شد و دید دو حلقه در مسجد تشکیل شده است، در یکى از آنها افراد به ذکر و عبادت مشغولند و در یکى دیگر به تعلیم و تعلم. پس از آنکه هر دو را از نظر گذراند فرمود: کلاهما على خیر و لکن بالتعلیم ارسلت. یعنى هر دو جمعیت کار نیک مى کنند اما من براى تعلیم فرستاده شده ام، رسول خدا آنگاه رفت و در حلقه اى که آنجا تعلیم و تعلم بود نشست.
بعد از مدینه، عراق محیط جنب و جوش علمى گشت. در عراق ابتدا دو شهر بصره و کوفه مرکز علم بودند. اما پس از بناى بغداد، آن شهر مرکز علمى شد و در آن شهر بود که علوم ملتهاى دیگر به جهان اسلام منتقل گشت، بعدها رى خراسان و ماوراء النهر و مصر و شام و اندلس و غیره هر کدام به صورت یک مهد علمى در آمدند.
جرجى زیدان پس از آنکه همت و تشویق امرا و حکام مسلمان را به عنوان یک عامل بسیار مؤثر یاد مى کند، مى گوید: «دانش پرورى و علم دوستى بزرگان اسلام سبب شد که روز به روز مؤلف و کتاب در قلمرو اسلام فزونى یابد و دائره تحقیق وسعت پیدا کند، پادشاه و وزیر و امیر و دارا و نادار و عرب و ایرانى و رومى و هندى ترک و یهود و مصرى و مسیحى و دیلمى و سریانى، در شام و مصر و عراق و فارس و خراسان و ماوراء النهر و سند و افریقا و اندلس و غیره در تمام شبانه روز به تالیف مشغول شدند و خلاصه آنکه هرجا اسلام حکومت مى کرد علم و ادب به سرعت پیشرفت مى نمود، تالیفات گرانبها خلاصه اى از تحقیقات بنى نوع انسان از روزگار پیشین تا آن زمان دیده مى شد و مباحث مهمى از علوم طبیعى، الهى،نقلى، ریاضى، ادبى و عقلى در کتب جمع شده بود و در نتیجه تحقیقات علماى اسلام، علوم مزبور داراى شعب متعدد گشت.»
نخستین موضوع: اما اینکه نخسیتن موضوعى که توجه مسلمین را جلب کرد و حرکت علمى مسلمین از آن شروع شد چه بود؟ نقطه آغاز قرآن است. مسلمانان علوم خویش را از تحقیق و جستجو در معانى و مفاهیم آیات قرآن و سپس حدیث آغاز کردند و لهذا نخستین شهرى که جنب و جوش علمى در آن پیدا شد مدینه بود، نخستین مراکز عملى مسلمین مساجد بود و نخستین موضوعات عملى آنان مسائل مربوط به قرآن و سنت و نخستین معلم شخص رسول اکرم است، علم قرائت، تفسیر، کلام، حدیث، رجال، لغت، نحو، صرف، بلاغت و تاریخ و سیره که جزء نخستین علوم اسلامى است به خاطر قرآن و سنت به وجود آمد.
ادوارد براون مى گوید: پروفسور دخویه عربى دان بزرگ، در مقاله اى که در موضوع طبرى و مورخین قدیم عرب براى جلد 23 دائرة المعارف بریتانیکا نوشت به طرز قابل ستایش نشان داد چگونه مسیر علوم مختلفه مخصوصا تاریخ در جامعه اسلامى به مناسبت قرآن شریف پیشرفت کرد؟ و چگونه این علوم در اطراف هسته مرکزى حکمت الهى تمرکز یافت. علوم مربوط به زبان شناسى و لغت طبعا در درجه اول قرار داشت. همین که خارجیان براى قبول اسلام هجوم آوردند احتیاج فورى به صرف و نحو و لغت عرب احساس شد. زیرا کلام الله مجید به زبان عربى نازل شده بود. بارى شرح معانى کلمات نادر و غریب که در قرآن آمده بود لازم شد اشعار قدیم (عرب) را به قدر امکان گرد آورند… براى درک معانى این اشعار لازم شد از اصحاب و تابعین راجع به اقوال و افعال نبى در اوضاع و احوال مختلف سؤالاتى بشود و در نتیجه علم الحدیث پدید آمد. براى تشخیص اعتبار احادیث لازم بود به متن و اسناد حدیث وقوف حاصل شود… براى تحقیق حقیقت اسناد علم به تواریخ و سیر و اوصاف و احوال این اشخاص ضرورت داشت و این امر باز به طریق دیگرى منجر به مطالعه شرح زندگانى مشاهیر رجال و تقاویم و ترتیب وقایع و علم ازمنه و اعصار گردید. تاریخ عرب هم کافى نبود. تواریخ همسایگان عرب على الخصوص ایرانیان و یونانیان و حمیریان و حبشیان و غیره تا حدى براى فهم معانى بسیارى از اشارات مندرج در قرآن و اشعار قدیم مورد لزوم بود، علم جغرافى نیز به همان منظور و به حمایت علمى دیگرى که با توسعه سریع امپراطورى اسلام ارتباط داشت واجب شمرده مى شد.
تمدن اسلامى، آغاز، اوج، فرود و…
تمدن مقوله اى است انسانى و اجتماعى، بدین معنى که فقط انسان است که توانایى آفرینش تمدن را دارد و آنهم در متن اجتماع یعنى عامل انسانى مهمترین رکن براى تحقق تمدن است، اندیشه و روحیات عامل انسانى و نوع رابطه اى که با عوامل دیگر اتخاذ مى کند، زمینه ساز ظهور تمدنهاست، بنابر این هیچ تمدنى در خلاء و فقدان جامعه انسانى امکان ظهور نمى یابد. تمدن وقتى مقوله اى انسانى و بشرى شد بالتبع از هر آنچه که انسان را تحت تاثیر قرار مى دهد مانند دین، اقتصاد، محیط، تاریخ سنت ها و … متاثر مى گردد.
تمدن مانند هر ساختۀ دیگر انسان در یک موقعیت و شرایط ویژه اى به بار مى آید. مثلا هنر به عنوان یک فرآورده بشرى بخاطر لطائف و ظرائفى که در آن نهفته شده و دقتهایى که باید در آن بکار برود، در هر موقعیتى از انسان صادر نمى شود بخلاف نفس کشیدن،که صدور آن از انسان احتیاج به آموزش و فراهم آمدن موقعیتى خاص ندارد. تمدن سازى نیز هنرى است که فقط از انسان و در یک موقعیت ویژه تجلى مى یابد. تمدن به صورت دستورى و فورى محقق نمى شود بلکه باید در بستر زمان و به صورتى کاملا طبیعى بوجود بیاید تا ماندگار بشود.
مسلمانان به عنوان کسانى که تمدن اسلامى فرآیند کنش ها و واکنش هاى آنان در برابر پدیده هاى متفاوت و نوع ارتباطشان با عوامل گوناگون است، تاریخ پر فراز و نشیبى داشته اند و تمدن سازى آنان نیز متاثر از موقعیت تاریخى آنان بوده است; یعنى گاه در اوج بوده اند و اوضاع وفق مرادشان مى چرخیده لذا امکان تمدن سازى را در حد اعلا داشته اند بطوریکه تمام تمدنهاى معاصر را تحت الشعاع خود قرار داده اند، و دوره درخشان تمدن اسلامى حاصل این وقعیت خاص است و گاه، چنان دچار افول شده اند و از عزت و سربلندى افتاده اند که نه تنها توفیقى در تمدن سازى نداشته اند بلکه از آنچه هم داشته اند چشم پوشى کرده اند لذا تمدن اسلامى در آن دوره ها در انزوا به سر برده است. تاریخ نشان مى دهد که اسلام در موقعیتى ظهور کرد که جهان دچار بحران عظیمى شده بود و جهانیان در انتظار نیرویى بودند که این بحران را چاره نماید و آنها را از وضع اسفبارى که گرفتارش بودند نجات دهد.
منابع و مآخذی که جهت آشنایى با ابعاد مختلف تمدن اسلامى قابل استفاده محققین و علاقمندان به مطالعه در این باره مى باشند.
متون عربى و فارسى:
ابوبکر الصدیق، تالیف عمر ابوالنصر، بیروت 1353
الاخبار الطوال تالیف ابوحنیفه احمد بن داود الدینورى، چاپ مصر، بنفقه المکتبه العربیه
الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، لابى عبد البر القرطبى. 2 جلد حیدر آباد دکن 1336
اسد الغابه فى معرفة الصحابه، ابن اثیر الجزرى، 5 جلد مصر 6 – 1285
الاصابه فى تمییز الصحابه، تالیف ابن حجر العسقلانى، 8 جلد قاهره 25 – 1323
الاصنام، لابن الکلبى، به تحقیق احمد زکى پاشا لیپزیگ 1941
الفهرست، ابن ندیم
الامامه و السیاسة، منسوب به ابن قتیبه الدینورى، 2 جلد مصر
امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت
انساب الاشراف، بلاذرى،مصر 1959، ج 4 و 5 فلسطین 1938
بامداد اسلام،دکتر عبدالحسین زرین کوب
بحارالنوار،تالیف محمد باقر مجلسى، طبع تهران 1312 – 1301
تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، آیة الله سید حسن صدر
تاریخ اسلام تالیف دکتر على اکبر فیاض، چاپ مشهد
تاریخ الاسلام، تالیف شمس الدین الذهبى، 4 جلد، قاهره
تاریخ الامم و الملوک، تالیف طبرى، چاپ قاهره
تاریخ بغداد خطیب بغدادى
تاریخ الخلفاء تالیف جلال الدین عبد الرحمن السیوطى، چاپ مصر
تاریخ تمدن اسلام و عرب گوستاولوبون ترجمه
تاریخ تمدن، جرجى زیدان ترجمه
تاریخ الخمیس تالیف حسین بن محمد دیار بکرى، 2 جلد، چاپ مصر
تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء، تالیف حمزه ابن الحسن الاصفهانى، چاپ برلین
تاریخ العراق فى ظل بنى امیه، تالیف الخربوطلى، چاپ دارالمعارف، مصر
تاریخ العرب قبل الاسلام، تالیف الدکتور جواد على، چاپ بغداد
تاریخ عربستان و قوم عرب، سید حسن تقى زاده، انتشارات دانشکده علوم معقول و منقول
تاریخ مختصر الدول، تالیف ابن العبرى، چاپ بیروت
التاریخ یعقوبى، تالیف ابن واضح العقوبى
تاریخ بیهقى، ابوالفضل بیهقى
تجارب السلف، در تواریخ خلفا و وزراى ایشان، تالیف هندوشاه بن سنجر بن عبدالله نخجوانى
تفضیل آیات القرآن الحکیم، تهران
تلبیس ابلیس، تالیف جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزى، چاپ مصر
تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، تالیف آدام هتز، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگوزلو
جغرافیته شبه جزیرة العرب، تالیف عمر رضا کحاله، دمشق، 1364
خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید آیة الله مرتضى مطهرى
خالد بن ولید، تالیف عمر ابوالنفر، بیروت 1359
رسائل الجاحظ، جمعها و نشرها حسن السندوبى، قاهره 1933
ریحانة الادب
سنن سنائى،مصر 8 جلد
السیرة الحلبیه،تالیف على بن برهان الدین الحلبى، در سه جزء چاپ مصر
سیرة عمربن عبدالعزیز، تالیف عبدالله بن عبدالحکیم
سیرة النبویة، تالیف ابن هشام، 4 جلد
شرح نهج البلاغه، لابن ابى الحدید
الشیخان، طه حسین، چاپ مصر
صحیح الامام ابى عبدالله محمد بن اسماعیل النجارى
صحیح مسلم، 8 جلد مصر 1333، بشرح النووى 18 جلد قاهره
صنعة جزیرة العرب، لابى محمد حسن بن احمد الهمدانى
طبقات الکبرى لابى سعد
ضحى الاسلام، احمد امین، چاپ مصر
العثمانیه، تالیف ابن عثمان عمرو بن بحر الجاحظ
العرب قبل الاسلام، تالیف جرجى زیدان
العقد الفرید، ابن عبد ربه
على و نبوة، طه حسین، دار المعارف
عمدة الطالب فى انساب آل ابیطالب، تالیف سید جمال الدین احمد بن على بن الحسین الداودى الحسنى
فجر الاسلام، احمد امین، چاپ مصر
الفاروق عمر بن الخطاب، تالیف بشیر یموت، بیروت 1353
الفاروق عمر، تالیف محمد حسین هیکل،دو جزء
الفتنه الکبرى، طه حسین
فتوح البلدان، بلاذرى
الفخرى فى الاداب السلطانیه، تالیف ابن الطقطقى
قلب جزیرة العرب، تالیف فواد حمزه
کارنامه اسلام، دکتر عبدالحسین زرین کوب
الکامل فى التاریخ، تالیف ابن اثیر
کتاب الکامل، تالیف ابن العباس محمد بن یزید المبرد، 2 جلد
مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن على بن الحسین المسعودى، 2 جلد
المعارف، تالیف ابن قتیبه الدینورى
مقاتل الطالبین و اخبارهم، تالیف ابو فرج الاصفهانى
مناقب عمر بن عبدالعزیز، لابن الجوز
وفیات الاعیان تالیف قاضى ابن خلکان، 6 جزء
وقعه صفین، تالیف نصر بن مزاحم المنقرى
هنر اسلامى، پرفسور ارنست کونن، ترجمه مهندس هوشنگ طاهرى
1) کارنامه اسلام، دکتر عبدالحسین زرین کوب،ص 21
2) به نقل از خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مرتضى مطهرى ص 435
3) به نقل از خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مرتضى مطهرى ص 436
4) کارنامه اسلام، دکتر عبدالحسین زرین کوب ص 34
یکی از مهمترین ویژگی های دین اسلام این است که این دین نه تنها بر تمدن اسلامی بلکه بر تمدن غربی و اروپایی نیز تاثیرات فراوانی داشته است که پیرامون نقش آن بر تمدن غربی و اروپایی به اختصار به چند نمونه از اعترافات دانشمندان غربی اشاره می شود.
1. ویل دورانت : «پزشکان مسلمان، پانصد سال تمام پرچمدار طب جهان بودند. معماری اروپایی، تجدید رونق سفالکاری هنری در ایتالیا و فرانسه، آهنگری و شیشه‌‌گری و نیز طلاسازی ایتالیا و زره‌بافی و اسلحه سازی اسپانیا، همه از صنعتگران مسلمان الهام گرفتند.»(تاریخ تمدن، جلد 4 ص 322 ) همو مى‌گوید: « اگر ابن هیثم نبود راجر بیکن به وجود نمى‌آمد . » (تاریخ تمدن، ج 4 (عصر ایمان)، بخش اول، ص368. )
2. گوستاولوبن فرانسوی درباره تحولات گسترده‌ای که دین اسلام در جامعه بشری پدید آورد، می‌نویسد: «اثر تمدنی و سیاسی اسلام واقعاً شگفت آور است… در جریان یک قرن از ظهور پیغمبر اسلام، دامنه این دیانت از دریای سند تا اندلس وسعت پیدا نمود و در تمام این ممالک که بیرق اسلام در اهتزاز بود، ترقیاتی که از هر حیث پیدا شد، در حقیقت حیرت انگیز بوده است و علت عمده آن این است که عقاید اسلام کاملا با قواعد و اصول طبیعی موافق است و از خواص این عقاید آن است که اخلاق عمومی را تصفیه کرده، عدل و احسان و تساهل مذهبی در آنها ایجاد می‌کند.»(گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب )
3. مونتگمرى وات : (William Montgomery Watt) اسلام‌شناس برجسته‌ى بریتانیایى: «هنگامى که انسان از تجربه‌هاى فراوان مسلمانان، افکار و تعلیمات و نویسنده‌هاى آنها آگاه باشد، مى‌یابد که علم و فلسفه اروپا بدون کمک گرفتن از فرهنگ اسلام، توسعه نمى‌یافت.» (مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ص81. ) همو می نویسد: « هنگامى که انسان تمام جنبه‌هاى درگیرى اسلام و مسیحیت در قرون وسطا را در نظر بگیرد، این روشن خواهد بود که تأثیر اسلام بر جامعه مسیحیت بیش از آن است که معمولا شناسایى مى‌شود. اسلام نه تنها در تولیدات مادى و اختراعات تکنولوژى اروپا شریک است، و نه تنها اروپا را از نظر عقلانى در زمینه‌هاى علم و فلسفه برانگیخت، بلکه اروپا را وا داشت تا تصویر جدیدى از خود به وجود آورد.
از آنجا که اروپا علیه اسلام عکس‌العمل نشان مى‌داد، تأثیر مسلمانان را بى‌اهمیت جلوه مى‌داد و در وابستگى‌اش به میراث یونان و روم مبالغه مى‌کرد. وظیفه مهم ما اروپاییان غربى، چنان‌که رو به دنیاى واحد حرکت مى‌کنیم، این است که این اشتباهات را اصلاح کنیم و به مدیون بودن عمیق خودمان به عرب و جهان اسلام اعتراف نماییم .»(مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپان قرون وسطى، ص 143. )

درباره admin

دانلود کتاب های امتحان شده

مقایسه تأثیر مسیحیت و اسلام بر تمدن

تمدن در فرهنگ واژگانی به معنای شهرنشینی ( لغت نامه دهخدا ، ج 4 ص 6109) آمده است. شهرنشینی به معنای اجتماع انسانی در یک منطقه با خانه ها و خیابان ها و کوی و برزن های پیوسته نیست، هر چند که بخشی از معنا را می رساند، بلکه شهر نشین و مدنیت به معنای وجود قوانین مکتوب و سنت های نوشته شده و مدیریت شهری است. از این روست که پیامبر اعظم(ص) هنگامی که یثرب را با قوانین نوشته شده قرآن و مدیریت ثابت و منسجم و منضبط به شهری مدنی و دولت شهری اسلامی تبدیل کرد، نامش به مدینه النبی تغییر یافت تا دلالت بر تمدن و مدنیت به معنا و مفهوم گفته شده داشته باشد.
بنابراین تمدن و مدنیت در اصطلاح، نوع خاصی از توسعه مادی و معنوی است که در جامعه ویژه رخ می نماید. تمدن مجموعه ای پیچیده از پدیده های اجتماعی قابل انتقال، شامل جهات دینی و مذهبی ، اخلاقی ، زیباشناختی ، فنی یا علمی مشترک در همه اجزای یک جامعه وسیع و یا چندین جامعه مرتبط با یک دیگر است.( فرهنگ علوم اجتماعی، ص 47) برخی تمدن را جنبه مادی فرهنگ بر شمرده اند و گفته اند که تمدن وجه تجسم و بیرون فرهنگ است. فرهنگ نیز در این معنا عبارت از هر چیزی است که انسان آن را اندیشیده و یا آفریده است که دربردارنده هنرهای معماری ، سنت ها و آیین، رسوم و آداب ، قوانین نوشته و نانوشته انسانی، فن آوری و مانند آن است.به نظر می رسد که تمدن، در سایه دولت ها و قدرت های فرهنگی شکل می گیرد و تمدن بدون دولت به معنای تمدن بدون فرهنگ خواهد بود که معنا و مفهوم درست و مقبولی نخواهد داشت. تمدن هر چند که جنبه مادی و تجسمی فرهنگ است اما این تجسم یابی بیش از آن که به هنرهای معماری و فن آوری ارتباط یابد با جنبه دولت قانونی و جامعه مدنی و قدرت مشروع معنا و مفهوم می یابد.
تمدن ها در آیات قرآنی مجموعه ای از اجتماعات انسانی است که در یک فرآیند به رشد و بالندگی و شکوفایی رسیده و توانسته است جامعه ای قدرت مند و ثروتمندی را بر پایه سنت ها و قوانین ایجاد کنند. این تمدن ها در آغاز به راه راست حرکت می کردند و از قوانین و عدالت سودی می جستند از این رو به بالندگی دست یافتند ولی در ادامه راه منحرف شده و به کژراهه رفته و در نهایت به جهت ظلم و بی عدالتی در حق خود و دیگران نابود شده و بر پایه قوانین و سنت های الهی نیست شده اند. مهم ترین تمدن هایی که قرآن به آن ها اشاره دارد می توان از تمدن فرعونیان ، ثمود، عاد، سبائیان ( تبع) ، بنی اسرائیل ، ذوالقرنین و مانند آن یاد کرد. اشاره قرآن به این تمدن ها از برای عبرت گیری است؛ قرآن در آیات خود به تحلیل علل و عوامل شکوفایی و نیستی این تمدن ها اشاره می کند تا دیگر جوامع بشری از آن پند گرفته و از علل و عوامل آسیب زای آن پرهیز کرده و یا جلوگیری به عمل آورند.
تاثیر مسیحیت بر تمدن غربی :
پیش از پرداختن به تاثیر مسیحیت بر تمدن غربی ابتدا باید اشاره نماییم که در یک نگاه کلی می توان تمدن غربی را به دو گونه تمدن کهن متاثر از مسیحیت و تمدن مدرن تقسیم بندی کرد که دوره اول قرون وسطا ودومی مدرنیته نامیده می شود .
بنابر این بهترین راهکار این است که تاثیر مسیحیت را بر دو بخش تمدنی مجزا از هم که اتفاقا معیار تمایزگذاری آن هم ، دین مسیحیت می باشد به صورت جدا از هم بررسی نماییم :
الف – تاثیر مسیحیت بر قرون وسطا
در قرون وسطی حاکمیت مسیحیت بر جامعه غربی به گونه ای رقم خورد که مردم را از دین که تبلور آن در مسیحیت تحریف شده بود – گریزان کرد. اموزه های غیر عقلانی مسیحیت و ناسازگار نشان دادن آنها با دستاوردهای دانش تجربی و خشونت و تفتیش عقاید و نیز فساد مالی و اخلاقی حاکمان کلیساء (از جمله عوامل زمینه ساز و رویگردانی از دین مسیحیت بود.
هنگامی که ارباب کلیسا خود را خازنان بهشت معرفی و با اندیشه دنیا طلبی و مال اندونزی سند بهشت موعود را در قبال دریافت پول پیش فروش کنند، حیثیت دین و تعالیم دینی زیر سوال می رود و مفاهیم دینی ارزش واقعی خود را از دست می دهند.
افزون بر این، مردم نیز با الگوگیری از این گروه در اندیشه دنیا طلبی و ثروت اندوزی فرو می روند و کم کم از دین و ارزش های دینی می گریزند. بدین ترتیب دین نقش هدایت گری و تربیتی خود را از دست می دهد و فروغ هدیات انسان رو به خاموشی می گراید. تامس گسکوین، رئیس دانشگاه آکسفورد در سال 1450 میلادی آثار سوء فروش آمرزش نامه ها را چنین باز می گوید:
امروزه گناهکاران می گویند: من پروایی ندارم که در برابر خداوند چقدر گناه و کار زشت می کنم زیرا با اعتراف و طلب آمرزش نزد کشیش و خرید آمرزش نامه پاپ کلا از تمامی معاصی و کفاره ها برائت حاصل می کنم.
این عمل زشت ارباب کلیسا، در رویگردانی مردم از دین تاثیر بسزایی داشت. بنابر این دوران قرون وسطا دورانی بود که دین تلاش می کرد تا نقش مستقیمی در فرایند تمدن سازی ایفا نماید اما به دلیل عملکرد غلط اربابان کلیسا ، دین نه تنها نتوانست تمدن مطلوبی را برپا نماید بلکه زمینه ساز نابودی تمدن کلیسایی نیز گردید .
ب – تاثیر مسیحیت بر تمدن مدرن :
آنچه در مورد نقش مسیحیت در رویگردانی مردم از دین گفته شد به تدریج باعث به حاشیه رانده شدن دین از عرصه های اجتماعی و تمدنی شد به گونه ای که با پایان دوران قرون وسطا زمزمه های نفی مرجعیت دین در امور اجتماعی در غرب شنیده شد و بدین ترتیب سیر تحولات ، نوید بخش آغاز دورانی بودند که به نوزایی یا رنسانس مشهور شده و طلیعه دوران مدرن به شمار می آید که ویژگی آن گسست از دین ومرجعیت دینی در ساخت تمدن بود . بنابر این دین مسیحیت که در پی ایجاد یک تمدن در دنیای غرب بود به تدریج خود به عامل تمدن گریز تبدیل شد و سرانجام تمدن قرون وسطای غرب را به نابودی و تباهی کشاند و سبب شد در مقابل ، تمدن دوران مدرن ، با ویژگی دین گریزانه ظهور پیدا کند . بنابر این در یک کلام می توان گفت حضور مسیحیت در تمدن قرون وسطا ، نقش آفرین بود اما نقش آن نسبت به تمدن ، جنبه تخریبی داشت اما در تمدن مدرن ، عدم حضور این دین ، نقش آفرین بود و تمامی تلاشها برای نفی حضور و تاثیر دین در عرصه های تمدنی مدرن متمرکز بود .
تمدن مدرن
امروزه با تمدنى روبرو هستیم که نه تنها عنوان «جدید» دارد; بلکه با همه تمدنهاى گذشته متفاوت است. این تفاوت در بحث ما، از دو جهت باید به دقت مورد توجه قرار گیرد: یکى از آن جهت که این تمدن جدید، در عرض تمدنهاى دیگر نیست. این تمدن خود را – و تنها خود را – تمدن مى داند و بر تمدنهاى دیگر به دیده تحقیر مى نگرد. این تمدن تنها خود را از رشد و بلوغ لازم بهره مند دیده، دیگران را عقب مانده و اگر تعارف کند، در حال توسعه و رشد مى نامد. و لذا تقابل اسلام و مسیحیت قرون وسطى، در نیمه قرن هیجدهم، جاى خود را به تقابل تمدن و بربریت داده و در قرن نوزدهم به صورت تقابل شرق و غرب مطرح مى شود. اما نه شرق هندى، بلکه شرق اسلامى. اروپاى عصر روشنگرى، شرق اسلامى را مظهر همه چیزهایى مى دانست که خود پشت سر گذاشته است، از قبیل جهل و خودکامگى و رکود.
تمدن جدید غرب، خود را محصول بعثت روشنفکرى آن دیار مى داند. بعثتى که همه چیز را وارونه کرد و وارونه دید و مى بیند، جاى زمین را به خورشید و جاى خداوند را به انسان بخشید. این دعوت جدید، انواع سحرها را هم با خود دارد و به معرض نمایش مى گذارد. از فراوانى محصولات و رونق تجارت گرفته، تا پیشرفت علم و صنعت و از گسترش امنیت و آزادى تا ریشه کن شدن امراض مسرى! این بعثت، که بهشت نسیه کلیسا را نقد کرده بود، طبعا مردم مریدش مى شدند و شیخ کلیسا هم نباید مى رنجید.
و دیگر اینکه این تمدن جدید، با همه داعیه ها و بدعتهایش، امکانات انتقال خود را به سرزمینهاى دیگر نیز با خود دارد. اگر درگذشته، تنها حضرت سلیمان بر قالیچه مخصوص نشسته و برباد سوار مى شد، یا دیوى در یک چشم برهم زدن تخت ملکه سبا را به حضورش مى آورد، امروزه محصولات تمدن جدید، حضور خود را نه تنها در زمین بلکه در کرات دیگر نیز اعلام مى دارد و نه تنها صداى خود، بلکه محصولات اعجاب انگیز و اعجازگونه خود را به خانه مردم جهان مى برد و لذا مى تواند، بتدریج زندگى روزمره آحاد مردم دنیا را در اختیار گرفته، سنت و فرهنگشان را تهدید کند; آن هم با چنان قوت و برترى محسوس و غیرقابل انکارى که دیگر جایى براى تعصب و غرور ملتها باقى نمى گذارد تا یکى بیاید و به برترى تمدن خود بیاندیشد. دیگر براى هیچکس، نه تنها خر، بلکه اسب و استر نیز با هواپیماهاى غول پیکر قابل مقایسه نیست، تا چه رسد به رقابت. «گر بگوئى که زاغ چون باز است نشنوندت که دیده ها باز است » به این دو ویژگى تمدن جدید غرب (طولى بودن و ابزار انتقال داشتن) هر چه کمتر توجه کنیم، در این برخورد، بیشتر زیان خواهیم کرد.
چنانکه گفتیم تمدن جدید غرب، خود را در عرض تمدنهاى دیگر ندیده، بلکه در طول آنها و پیشاپیش همه شان مى بیند و بطور جدى درصدد نشر دعوت خود بوده، هدفى جز یکسان سازى تمدنهاى دیگر با خویشتن ندارد. از نظر تمدن جدید غرب، تمدنهاى دیگر، تنها با تحول تکاملى مى توانند به هدف والاى یکسانى و همسویى و همگامى با تمدن غرب دست یابند و تنها راه توفیق و کامیابى آنان نیز در همین حرکت و تحول تکاملى است، ورنه، در برابر قدرت و خودمختارى واقعیت، شکست خواهند خورد. چنانکه عملا در جاى جاى این کره خاکى شواهد این دیدگاه را آشکارا مى بینیم. عقب ماندگى جهان سوم، شکست فاشیزم و سرانجام شکست افتضاح بار اردوى پرطمطراق کمونیسم .
مبانی تفکر غرب مدرن:
مبنای تفکر غرب مدرن، اومانیسم یا انسان‌محوری است، یعنی آنچه که غرب مدرن را از دیگر دوره‌های غرب، باستان و وسطی و تمدن شرقی متمایز می‌کند، اومانیسم است. اومانیسم را برخی مترجمان به غلط مردم‌سالاری، مردم‌دوستی، بشردوستی و انسان‌دوستی ترجمه کرده‌اند که برابرهای دقیقی نیستند. واژه‌هایی هستند که با میراث فرهنگی ما پیوند ندارند و ترجمه لفظ به لفظ آن به فارسی ممکن نیست. در فارسی دقیقاً کلمه‌ای برابر اومانیسم وجود ندارد و اگر برای مثال انسان‌سالاری را معادل آن می‌گذاریم باید آن را با توضیحی همراه کرد تا با چیزهای دیگر اشتباه نشود. آنچه که مبنا و مدار تفکر در غرب مدرن است، اومانیسم یا فرهنگ‌ انسان‌مدار است. انسان‌مداری را نباید با انسان‌دوستی مترادف دانست. در ادیان، آیین‌ها و اندیشه‌های مختلف بحث انسان‌دوستی به گونه‌های مختلف مطرح شده است. در یونان باستان هم جلوه‌هایی از انسان‌دوستی وجود داشته است. اومانیسم خصیصه غرب مدرن است و آن را از تمامی دوره‌های ماقبل خود متمایز می‌کند. در تفکر یونان و اسطوره‌ای، خدا یا خدایان مدار تفکر هستند. در چنین تفکراتی انسان و جهان در ذیل محوریت خدا قرار دارند. یعنی اگر به انسان توجهی می‌شود ذیل خدا محوری به او توجه می‌شود. اما در تفکر جدید، بشرمداری قرار می‌گیرد و مبدأ و منشأ و غایت همه ارزش‌ها، بشر می‌شود. در واقع در دوران اومانیسم همان سنت پروتاگوراس اجرا می‌شود. پروتاگوراس، متفکر سوفسطایی متوفی به سال 460 قبل از میلاد و تقریباً هم دوره سقراط است، او عبارتی دارد که بیان روح اندیشه‌ی اومانیستی است. از نظر او «انسان مقیاس همه چیز است، هر آنچه که وجود دارد و هر آنچه که وجود ندارد»، این سخن جان کلام اومانیسم است. مارکس می‌گوید رادیکال بودن به معنای ریشه‌ای بودن است، اما برای انسان، ریشه همان انسان است. این رویکرد یک رویکرد اومانیستی است، یعنی انسان را موجودی قائم به خود فرض می‌کند که این موجود قائم به خود، هم محوریت و هم اصالت دارد، حتی اگر از خدا یا جهان بحث شود، ذیل انسان و اصالت انسان باید مطرح شود. بنابراین، توجه به انسان به عنوان در نظر گرفتن نیازهای انسان یا تلاش به منظور رشد انسان و احساس مسوولیت نسبت به انسان، اومانیسم نیست. اومانیسم یعنی اینکه شما هستی را به گونه‌ای تعریف کنید که انسان در این تعریف، میزان و معیار همه ارزش‌ها و امور پنداشته شود. اومانیسم به بشر اصالتی می‌دهد که این اصالت در واقع جایگاه واقعی او در هستی نیست چون بشر نهایتاً یک مخلوق است، با یک سری استعدادها و توانایی‌های فوق‌العاده و در عین حال ناتوانی‌ها و محدودیت‌های بسیار، یعنی انسان موجود مطلق هستی نیست و موجودی نیست که خالق همه چیز بوده باشد یا نظام‌گذار و قانونگذار هستی نیست. در اندیشه اومانیستی، انسان قانونگذار است و به عنوان خدای هستی فرض می‌شود و آن خدای واقعی هستی فقط دارای شرط خالقیت می‌شود یعنی فقط دنبال خالق است و شأن ربوبیت از خدا گرفته می‌شود. به عبارتی دیگر ربوبیت تجریدی و تشریعی به انسان سپرده می‌شود. در اومانیسم اولاً انسان نه در پرتو توانایی‌های الهی و فطرت دینی‌اش بلکه در پرتو خواسته‌های نفسانی‌اش تعریف می‌شود یعنی انسان عمدتاً با غرایز و نیازهای شهوانی‌اش و با خواست‌های دنیای‌اش و در افق لذت‌طلبی‌، قدرت‌طلبی و ثروت طلبی و افق لذت‌جویی و قدرت‌طلبی تعریف می‌شود. ثانیاً این انسان در این ویژگی‌ها اصالت پیدا می‌کند و به عنوان مدار هستی مطرح می‌شود. از این رو، اومانیسم تلازمی با سوبژکتیویسم دارد یعنی در واقع موجود انسانی به عنوان یک موضوع اصالت پیدا می‌کند. معنای دقیق سوبژکتیویسم یعنی اصالت سوبژه و سوبژه همان انسانی است که در تعریف اومانیستی مطرح می‌شود، یعنی انسان در تعریف اومانیستی‌اش یک سوبژه است. سوبژه یعنی چه؟ وقتی من سوبژه بشوم یعنی مرکز کائنات هستم و محور و میزان همه چیز و در مقایسه با دیگر اشیا، امور و زمینه‌ها و موجودات، محوریت و اصالت پیدا می‌کنم. وقتی من سوبژه باشم، همه موجودات دیگر و حتی همه انسان‌ها ابژه می‌شوند و من به عنوان سوبژه در آنها تصرف می‌کنم و حق تصرف پیدا می‌کنم. بنابراین سوبژکتیویسم یعنی اصالت دادن به یک موجود انسانی که این موجود انسانی در پرتو نفسانیاتش تعریف می‌شود، نه در پرتو وجه الهی آن بلکه در پرتو قدرت‌طلبی، سودطلبی و لذت‌طلبی. وقتی انسان سوبژه شود خواه ناخواه رابطه‌ای مبتنی بر اینکه دیگران را ابژه فرض می‌کند دارد و در این رابطه‌ای که در یک طرفش من سوبژه‌ام و همه کائنات ابژه هستند، یک رابطه استثماری، شی‌ای و رابطه مبتنی بر ماورایی و از خودبیگانگی ایجاد می‌شود، یعنی لاجرم من به عنوان یک سوبژه، دیگر انسان‌ها را به عنوان ابزار و ابزارهایی برای خواست‌های خودم می‌بینم و رابطه استثماری با آنها برقرار می‌کنم. علت اصلی اینکه مدرنیته با از خودبیگانگی بشر تلازم دارد همین است یعنی رویکرد سوبژکتیویستی بشر است. پس هیچ تمدنی به اندازه تمدن غرب مدرن با مسأله از خودبیگانگی روبه‌رو نبوده و وصل‌شدگی انسان تا این حد و به این شکل مطرح نیست. برای اینکه دریابید مسأله وصل‌شدگی انسان در غرب مدرن چقدر جدی است و چقدر دغدغه نویسندگان و متفکران مختلف بوده است، خوب است نگاه کوتاهی به موضوعات آثار مهم ادبیات داستانی در غرب مدرن به ویژه در قرن بیستم داشته باشیم. شما در آثار کافکا مسأله از خودبیگانگی بشر را به صورت بسیار جدی و به صورت دغدغه دائمی می‌بینید. کافکا داستان کوتاه بسیار معروفی دارد که شاید مهم‌ترین اثر او باشد، این اثر، مسخ نام دارد. در این اثر، قهرمان داستان یک روز صبح می‌بیند که تبدیل به حشره شده است و خانواده‌اش او را به عنوان حشره پذیرفته‌اند، یعنی او حشره است منتهی باید سرکار برود و سر میز صبحانه بنشیند و با خانواده‌اش غذا بخورد و بعد سرکار برود. این داستان تمثیلی است که تبدیل به حیوان شدن را نشان می‌دهد. هر نوع تبدیل شدن موجود بالاتر به موجود پایین را مسخ می‌گوییم، از جمله تبدیل شدن انسان به حیوان. این تبدیل شدن در اندیشه‌های فودیستی به این معناست که شما زندگی را داشته باشید و به خاطر اعمالی بدی که مرتکب شده‌اید به حیوان تبدیل شوید. در صورت دیگری هم مسخ شدگی را داریم که انسان، ظاهر انسانی‌اش را حفظ می‌کند اما از نظر شأن، ویژگی‌های شخصیتی و صفات روحی تبدیل به حیوان می‌شود، یعنی وقتی قرار شد استعدادهای انسانی شکوفا نشود، کمال نداشته باشد و مورد توجه قرار نگیرد و یا اگر مورد توجه قرار بگیرد در پرتو استعدادها و توانایی‌های حیوانی او مورد توجه قرار بگیرد. در این تفکر انسان به عنوان موجودی که یک وجه متمایز از حیوان دارد، آن وجه متمایز برتر را از دست می‌دهد یا کمرنگ می‌شود و صفات حیوانی‌اش برتری پیدا می‌کنند ودر واقع این موجود مسخ می‌شود حتی اگر صورت انسانی داشته باشد. این موضوعی است که از قرن نوزدهم، فیلسوفان غربی به طور جدی به آن پرداخته‌اند. اولین بار تعبیر از خودبیگانگی را هگل در فلسفه معاصر غرب مطرح کرد. هگل، متوفی به سال 1731 میلادی، فیلسوف آلمانی بود که مفهوم از خودبیگانگی را به عنوان یک مفهوم کلیدی در ساختار کلی اندیشه فلسفی خودش طرح کرد. البته او در این مفهوم به انسان به طور خاص نظر نداشت اما نظر به مفهومی داشت که این مفهوم در کل طبیعت و کائنات به نظر او در حال رخ دادن و عینیت یافتن بود. مارکس، متوفی به سال 1783 میلادی که به نوعی شبیه هگل بود و در واقع خلف هگل محسوب می‌شود،، او این مفهوم را وارد حوزه انسانی می‌کند ولی اشتباهش اینجاست که گمان می‌کند فقط نظام سرمایه‌داری لیبرال است که از خودبیگانگی می‌سازد. او گمان ‌کرد نظام سوسیالیستی‌ مثل مدرنیته دو صورت اقتصادی ـ اجتماعی عینی پیدا کرده است. مارکس گمان می‌کرد اگر ما ساختار اقتصادی کنونی را کنار بگذاریم و وارد ساخت اقتصادی سوسیالیستی شویم، مسأله از خودبیگانگی از بین می‌رود. او از خودبیگانگی را می‌دید و مشکل آن را حس می‌کرد و رابطه از خودبیگانگی با مدرنیته را هم می‌فهمید. وقتی که دست نوشته‌های فلسفی سال 1804 او را نگاه می‌کنیم می‌بینیم که او رابطه بین جامعه مدرن و این نظام سودمحور مدرن را که متضمن از خودبیگانگی انسان است درک می‌کند، ولی اشتباهش اینجاست که گمان می‌کند اگر این رابطه از صورت نظام سرمایه‌داری لیبرال خارج شود و صورت یک نظام سوسیالیستی پیدا کند دیگر از خودبیگانگی از میان می‌رود. از دیگر متفکرینی که به این مقوله پرداخته‌اند می‌توان از مارکوزه، متوفی به سال 1979 نام برد (متفکر نومارکسیست آلمانی الاصل آمریکایی) که به ویژه در کتاب معروف انسان تک ساحتی به طور جدی به این مسأله می‌پردازد، با این توجه که مارکوزه با درایتی بیشتر از مارکس به این مسأله نگاه می‌کند. مارکوزه می‌گوید، کل بوروکراسی زائیده‌ی تمدن مدرن، انسان را از خود بیگانه می‌کند. مارکوزه از خودبیگانگی بشر را در اقتصاد سوسیالیستی هم مشاهده می‌کند و این نظر را مطرح می‌کند که رژیم‌های سوسیالیستی هم از خودبیگانگی دارند حتی سوسیال دموکراسی‌ها. اینجاست که پی می‌بریم مسأله از خودبیگانگی بشر، مسأله سری یک نظام اقتصادی ـ اجتماعی آن طور که مارکس فکر می‌کرد نیست. مسأله این است که کل تمدن مدرن از خودبیگانگی را ایجاد می‌کند. اینجاست که عده‌ای این نظر را مطرح می‌کنند که اساساً از خودبیگانگی نتیجه سوبژکتیویسم و اومانیسم است یعنی اومانیسم به عنوان صنعت اصلی عصر مدرن است که از خودبیگانگی را ایجاد می‌کند نه صرف یک نظام اقتصادی ـ اجتماعی، نه صرف بوروکراسی‌ها و نه صرف نظام‌های سیاسی. این برداشت عمیق‌تر را هیدیگر مطرح می‌کند. رمان سوررئالیستی پرآوازه صد سال تنهایی نیز یکی از درون‌مایه‌هایش مربوط به مسأله از خودبیگانگی است. همچنین در آثار میلان کوندرا، نویسنده معاصر چک اسلواکی الاصل فرانسوی. مفهوم از خود بیگانگی به گونه‌ دیگر مطرح می‌شود. اکنون بعضی از داستان‌نویسان ما برخی آثار نویسندگان سوررئالیست آمریکای جنوبی را به کار می‌برند و آثاری را خلق می‌کنند. بعضی از اینها شدیداً تحت تأثیر رئالیسم جادویی آمریکای لاتین و سوررئالیسم آن هستند. نظیر این کار را در دهه 40 با بیگانه کامو کردند و نویسندگان ما می‌خواستند آن حال و هوا را به گونه‌ای ترسیم کنند. صنعت دیگر غرب مدرن نیهیلیسم نام دارد. نیهیلیسم از واژه نیهیل به معنای هیچ یا نیست گرفته شده است. نیهیلیسم را در فارسی معادل پوچ‌انگاری یا یأس فلسفی می‌گیرند. به این معنی که بعضی انسان‌ها از همه چیز مأیوس هستند. این آدم‌ها را نیهیلیست می‌گویند. البته نیهیلیسم تماماً به این معنا نیست و معنای وسیع‌تری دارد. ترجمه لفظی نیهیلیسم، نیست‌انگاری یا هیچ‌انگاری است. نیهیلیسم به معنای هیچ انگاشتن چه چیزی است؟ و در واقع نیهیلیسم چه چیزی را نیست و هیچ می‌داند و در واقع چه چیزی را هیچ می‌کند و بعد به آن اصالت می‌دهد. در واقع نیهیلیسم، ساحت غیبی و حضور خدا را نیست می‌انگارد. در مرور تاریخ با تفکرهایی روبه‌رو می‌شویم که یا ساحت غیبی خدا را حذف می‌کردند یا اگر به آن اعتقاد داشتند برای این ساحت غیبی شأن حضور قائل نبودند یعنی معتقد بودند این ساحت غیبی فقط هست ولی نهایتاً خالق ماست ولی حضور و هدایت و تأثیرگذاری بر زندگی ما ندارد. نیهیلیسم به این معناست یعنی نیست‌انگاشتن ساحت غیب هست، نیست انگاشتن یک ساحت متعالی از هستی. وقتی هستی را از ساحت متعالی‌اش حذف می‌کنید، به یک مجموعه در هم گره خورده خودبنیان فاقد معنا تبدیل می‌شود. سومین ویژگی غرب مدرن، اصالت‌دادن به عقلانیت ابزاری است. وقتی که رابطه بشر با هستی، ابزاری شد یعنی رابطه‌ای که موجودی به اسم بشر که مجموعه‌ای است از هواهای نفسانی و قدرت‌طلبانه، یک چنین موجودی در یک رابطه سوبژکتیو یعنی رابطه ابزاری با هستی قرار می‌گیرد. طبیعی است که از این رابطه و موجود چیزی جز رویکرد استعماری برنمی‌آید. در چنین حالتی عقل او چون تجسم خواست‌ها و هواهای اوست شکل ابزاری پیدا می‌کند یعنی ابزاری برای تصرف و سلطه و استیلا و سودمحوری و قدرت‌طلبی می‌شود. عقلانیت او، قداست، هدایتگری و راهنمایی را از دست می‌دهد و حالت ابزاری و شی‌ای پیدا می‌کند و بیشتر به جنبه‌های تصرفی توجه می‌کند. این ویژگی عقلانی مدرن را عقلانیت ابزاری می‌گویند. دکارت (متوفی به سال 1650 میلادی) را مؤسس عقلانیت ابزاری می‌دانند. تفسیری که دکارت از مفهوم عقل می‌کند، تفسیری است مبتنی بر یک مفهوم کمی و ابزاری. عقل در یونان باستان با تعبیر اوس شناخته می‌شد، البته معادل‌های دیگری هم بوده اما تعبیری که ارسطو به کار می‌برد، اوس است. غرب در دورانی که تفکر دکارتی سلطه پیدا می‌کند چه در دوران امپراتوری روم و چه بعد از آن در دوران غرب مسیحی، راسیون جانشین اوس می‌شود. اگر به مفهوم عقل در افلاطون نگاه کنیم، می‌بینیم که در نزد افلاطون، عقل دو مرحله دارد: یکی مرحله‌ای است که عقل امور کلی را به دست می‌آورد و امور کلی را درک می‌کند که این مرحله را نویزیس می‌نامند. مرحلة مرحله‌ای است که عقل امور جزئی، حسابگری و معاش را درک می‌کند که این مرحله نازل‌تری است و آن را دیانویا می‌نامند. دیانویا پایین‌تر از نویزیس قرار می‌گیرد. دیانویای افلاطونی همان چیزی است که در غرب قرون وسطی تأثیر کرد و به راسیون اصالت داد. از خصایص عقل ابزاری، استیلادوستی است و به همه پدیده‌ها و موجودات به عنوان اشیا نگاه می‌کند. وقتی که عقل محور قرار می‌گیرد و قرار می‌شود این عقل یک جامعه را مدیریت کند، جامعه‌ای تماماً ابزاری را پدید می‌آورد. جامعه‌شناسانی چون ماکس وبر که از جامعه‌شناسان تأثیرگذار معاصر به شمار می‌روند، معتقدند، عقلانیتی که با دکارت ظهور و در عصر روشنگری، اصالت پیدا می‌کند به دلیل شأن ابزاری‌اش، قصد معرفتی نداشته و فقط قصد سلطه‌طلبی داشته است. در واقع نمی‌خواسته بر دامنه معارف انسان بیفزاید، بلکه می‌خواسته سلطه‌ انسان بر طبیعت و شرایط بیرونی را تکمیل کند. این عقل به دلیل این ویژگی، در پروسه‌ تحول، به ضد خودش تبدیل می‌شود یعنی به بی‌خردی می‌انجامد چون اگر در صورت اصیل و واقعی خودش محقق نشود، در صورت‌های کاذب و بیمارگونه متجلی می‌شود و صورت‌های کاذب و بیمارگونه همیشه مخالف آن قصد اصلی هستند. انسان به عشق و مهر ورزیدن نیاز دارد و اگر این نیاز در صورت اصیل و سالم آن محقق نشود، در قالب‌هایی محقق می‌شود که این قالب‌ها با عشق‌ورزی اصیل و با طبیعت سالم بشر منافات دارد و در تضاد است. اینان معتقدند که رشد ایدئولوژی‌های عقل‌ستیز و اندیشه‌های خردگریز در غرب مدرن دقیقاً به سبب عقل ابزاری است. چرا در غرب متمدنی که داعیه آزادی و شعارهای حقوق بشر داشته، فاشیسم آلمانی و بربریت و این همه استبداد ظهور می‌کند؟ در پاسخ گفته می‌شود، این همان عقل ابزاری است که به ضد خودش تبدیل و در قالب خردگریزی ظاهر شده است. فاشیم چیزی جز خردگریزی و خردستیزی نیست. ویژگی چهارم غرب مدرن، اعتقاد به اصل ترقی ناسوتی یا اصل پیشرفت است. اغلب تمدن‌ها و تفکرهای بشری، غایت بشر را کمال (رستگاری معنوی) می‌دانستند یعنی برای بشر هدف و نهایتی که قائل می‌شدند، رستگاری معنوی بود. تمدنی مثل تمدن یونان باستان که وجهه دینی هم نداشت و اگرچه به مفهوم رستگاری اعتقادی نداشت اما کمال عقلانی را مطرح می‌کرد و برای کمال عقلانی، اصالت قائل بود. هیچ تمدنی تا قبل از ظهور مدرنیته وجود نداشته است که به ثروتمندتر شدن، قدرتمندتر شدن و لذت بردن بیشتر اصالت داده باشد. همه تمدن‌ها یا به کمال عقلانی اهمیت داده‌اند یا به رستگاری اخروی. اما در غرب مدرن چون بشری اصالت پیدا می‌کند که تجسم اهوای نفسانی، سودمحوری و لذت‌جویی است، این سه ویژگی در قالب مفهومی به نام رفاه یا پیشرفت ظاهر می‌شود و غرب چنین مطرح می‌کند که هر تمدنی ثروتمندتر است پیشرفته‌تر است، هر تمدنی که قدرتمندتر است، پیشرفته‌تر است و هر تمدنی که لذت بیشتری می‌برد، پیشرفته‌تر است. تجسم این پیشرفت، رفاه، قدرت، لذت و ثروت را در مدرنیته می‌بینیم. بنابراین هر کسی مدرن است، به قله تمدن رسیده و پیشرفته است و هر کسی که مدرن نیست، عقب‌افتاده است. از نظر اینها جامعه پیشرفته یعنی جامعه‌ای که تکنیک بالاتری دارد. شاخص مفهوم پیشرفت و تمدن مدرن، تکنولوژی است. تکنولوژی هم می‌تواند انبوهی از ثروت ایجاد کند و هم روش‌های لذت را ساده‌تر کند و هم قدرت بیافریند. نکته‌ای که بدان توجه نمی‌شود این است که تکنولوژی چیزی نیست که فقط ابزار دست ما باشد، تکنولوژی بر ما مسلط می‌شود و ما را هدایت می‌کند. اینجاست که تکنولوژی بلای جان می‌شود و بر ما استیلا پیدا می‌کند و موجودات تکنیک زده و جامعه تکنیک زده پدید می‌آیند. یکی از مواردی که در تفکر پست مدرن، به عنوان نقادی مدرنیته ظهور می‌کند این است که نظریه پیشرفت یا اصل ترقی را زیر سؤال می‌برد و می‌گوید اساساً و اصلاً اینگونه نیست که هر تمدنی که پیشرفته‌تر در معنای مدرن کلمه، است، یعنی قدرتمندتر و لذت‌جوتر است، لزوماً بهتر و کامل‌تر باشد. چنین مطرح می‌کنند که اصلاً پیشرفت را نباید اینگونه سنجید. ویل دورانت، نویسنده تاریخ تمدن در درس‌های تاریخ این نظر را به طور جدی مطرح می‌کند و می‌گوید، از نظر تکنیکی به تکنیک‌های پیچیده‌تری مسلط شده‌ایم اما آیا خوشبخت‌تر و عقلانی‌تر هم شده‌ایم؟ دورانت می‌گوید ما از نظر تکنولوژیکی پیشرفت کرده‌ایم و در این شکی نیست. اما آیا به آد‌م‌های بهتری هم تبدیل شدیم؟ وی جواب می‌دهد خیر، اصلاً قرار نبود چنین چیزی را برای ما به ارمغان بیاورد چون تکنیک فقط می‌خواست سلطه ما را بر طبیعت محقق کند و قرار نبود ارتقا وجودی و اخلاق کمال‌گرایانه برای ما بیاورد. اینجاست که میشل فوکو، متفکر فرانسوی پست مدرن معاصر (متوفی به سال 1984) به طور جدی این مسأله را مطرح می‌کند که ما اشتباه می‌کنیم که گمان می‌کنیم تکنیکی‌تر از گذشتگان هستیم و بنابراین از آنها خوشبخت‌تریم. تاریخ درسی که به ما یاد می‌دهند این است که هر چه زمان گذشته، وضعمان بهتر شده‌ است. ما از آدم‌های دو نسل قبل‌مان بهتریم و آنها از آدم‌های ده نسل قبل بهترند. اما منتقدانی همچون ویل دورانت و متفکران پست‌مدرن معتقدند اتفاقاً خیلی چیزها نشان می‌دهد که آنها خوشبخت‌تر بودند. اگر ما تصور کنیم که بشر طبیعتش به گونه‌ای است که زندگی ساده برایش راحت‌تر از زندگی پیچیده است، پس زندگی ساده گذشتگان، راحت‌تر از زندگی امروز ما بوده است. یکی از اقتصاددانان می‌گوید، می‌گوییم تکنولوژیما را از قرن معاش نجات داده است و اکنون اوقات فراغت زیادی داریم. سپس مثال ساده‌ای مطرح می‌کند و می‌گوید، در جامعه‌ای که مردمان آن از طریق جمع‌آوری خوراک زندگی می‌کنند مثلاً در 200 سال پیش، اینها شاید در روز 3 یا 4 ساعت فرصت داشتند که خوراک جمع می‌کنند و برای دو روزشان کافی بود و بقیه اوقاتشان را کار نمی‌کردند. در صورتی که ما جامعه‌ای ساخته‌ایم که انسان 8 ساعت و بلکه بیشتر کار می‌کنند ولی باز نمی‌توانند به طور کامل بخورند چون آنقدر به آنها نیاز داده‌ایم و آنقدر عرضه را گسترده و متنوع کرده‌ایم که اینها از تنوع عظیم ایجاد شده، سرگیجه می‌گیرند و از این انبوه نیازی که پدید آورده‌ایم دیگر هیچ حسی از ارضا و شادکامی آرامش و آسایش ندارند. اتفاقاً ما جامعه آسوده‌تری نساخته‌ایم بلکه ما جامعه پیچیده‌تر و سخت‌تری ساخته‌ایم. این موضوع بحث جالبی است که پست‌مدرن‌ها در انتقاد از تمدن مدرن مطرح می‌کنند. هر چقدر که مدرنیست‌ها معتقدند به دلیل پیشرفت‌ها به وضع بهتری رسیده‌ایم و هر کسی که مثل ما نیست عقب‌مانده است، پست‌مدرنیست‌ها عکس این را مطرح می‌کنند. (سخنرانی دکترشهریار زرشناس در فرهنگسرای علوم در تاریخ 30/6/1383)
تاثیر اسلام بر تمدن اسلامی :
تمدن اسلامى در یک نگاه
تمدن اسلامى به لحاظ پیشینه با 14 قرن حیات از ریشه دارترین تمدنهاى انسانى به شمار مى آید، و از جهت دامنه گسترش آن، باید این تمدن را از گسترده ترین تمدنها به حساب آورد. آنچه امروزه به عنوان تمدن اسلامى مى شناسیم در واقع فرآیند و محصول چهارده قرن حضور مستمر و فعال «اسلام » در عرصه زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان مى باشد. چهارده قرن است که مسلمانان با اسلام زندگى مى کنند یعنى سعى نموده اند تا دیدگاهشان، راجع به جهان هستى و خالق جهان، نیایش هایشان آداب معاشرت و معاملاتشان، ازدواج و زاد و ولدشان، جشنها و ماتم هایشان و… بر پایه هایى از اعتقادات و دستورات اسلامى تنظیم نمایند.
«تمدن اسلامى که لااقل از پایان فتوح مسلمین تا ظهور مغول قلمرو اسلام را از لحاظ نظم و انضباط اخلاقى برترى سطح زندگى، سعه صدر و اجتناب نسبى از تعصب، و توسعه و ترقى علم و ادب طى قرنهاى دراز پیشاهنگ تمام دنیاى متمدن و مربى فرهنگ عالم انسانیت قرار داد. بی شک یک دوره درخشان از تمدن انسانى است و آنچه فرهنگ و تمدن جهان امروز بدان مدیونست اگر از دینى که به یونان دارد بیشتر نباشد کمتر نیست با این تفاوت که فرهنگ اسلامى هنوز در دنیاى حاضر تاثیر معنوى دارد و به جذبه و معنویت آن نقصان راه ندارد.»
سرگذشت پیدایش این تمدن و فرهنگ، سرعت پیشرفت و توسعه، عظمت و کمال، گستردگى دامنه و شرکت طبقات مختلف اجتماع و ملل گوناگون امورى هستند که اعجابها را در مورد تمدن اسلامى سخت برانگیخته است. جرجى زیدان مسیحى میگوید: «عربها (مسلمانان) در مدت یک قرن و اندى مطالب و علومى به زبان خود(عربى) ترجمه کردند که رومیان در مدت چندین قرن از انجام آن عاجز بودند، آرى مسلمانان در ایجاد تمدن شگفت آور خود در غالب موارد به همین سرعت پیش رفته اند.»
و هم او مى گوید : «مسلمانان قسمت عمده علوم فلسفى و ریاضى و هیئت و طب و ادبیات ملل متمدن را به زبان عربى ترجمه و نقل کردند و از تمام زبانهاى مشهور آن روز بیشتر از یونانى و هندى و فارسى کتابهایى ترجمه کردند و در واقع بهترین معلومات هر ملتى را از آن ملت گرفتند مثلا در قسمت فلسفه و طب و هندسه و منطق و هیئت از یونان استفاده نمودند. و از ایرانیان تاریخ و موسیقى و ستاره شناسى و ادبیات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس مى کردند، و از هندیان طب (هندى) حساب و نجوم و موسیقى و داستان و گیاه شناسى آموختند، از کلدانیان و نبطیها کشاورزى و باغبانى و سحر و ستاره شناسى و طلسم فرا گرفتند و شیمى و تشریح از مصریان به آنان رسید، و در واقع عربها (مسلمین) علوم آشوریان و بابلیان و مصریان و ایرانیان و هندیان و یونانیان را گرفته و از خود چیزهایى بر آن افزودند و از مجموع آن علوم و صنایع و آداب، تمدن اسلامى را پدید آوردند.»
دکتر عبدالحسین زرین کوب در پژوهشى پیرامون تمدن اسلامى از سرگذشت پیدایش این فرهنگ و عظمت و کمال آن به عنوان «معجزه اسلام » نام مى برد که تعبیر زیبا و بجایى است.
ویژگى هاى و پارامترهای تمدن اسلامى
تمدن اسلامى در کنار سایر تمدنها،تمدن انسانى را پدید آورده اند; این تمدن از ویژگیها و شاخصه هایى برخوردار است که آن را از تمدنهاى دیگر متمایز مى کنند; هر گونه رهیافتى به تمدن اسلامى در گرو توجه به این ویژگیها است.
1 – تمدن اسلامى وقتى که پا به عرصه وجود گذاشت، نسبت به تمدنهاى پیشین موضع ویژه اى را اتخاذ نمود; بدین صورت که نه در مقابل آنها صف آرایى نمود و نه در برابر آن تمدنها منفعل شد بلکه دست آوردهاى مثبت آنها را گرفت و در خود هضم نمود و جهات منفى را هم نپذیرفت.
دکتر زرین کوب در این باره مى گوید: «تمدن اسلامى، نه تقلید کننده صرف از فرهنگهاى سابق بود، نه ادامه دهنده محض:ترکیب کننده بود و تکمیل سازنده ».
2 – تمدن اسلامى با محوریت قرآن از آغاز دیدگاهى جهانى و فرا ملیتى داشت و هیچگاه خود را منحصر در یک قوم و نژاد ننمود، لذا در حوزه وسیع دنیاى اسلام اقوام مختلف عرب ایرانى، ترک، هندى، چینى، مغولى، آفریقایى و حتى اقوام ذمى بهم آمیختند. و همین نکته سبب شد که مسلمانان از هر قوم و ملتى که بوده اند خود را منادى اسلام بدانند. یعنى مایه اصلى این معجون که تمدن و فرهنگ اسلامى خوانده مى شود در واقع اسلام بود، نه شرقى و نه غربى.
عوامل اساسى رشد و توسعه تمدن اسلامى:
تمدن و فرهنگ اسلامى در طول حیات خود فراز و نشیبهایى داشته است; در یک دوره تاریخى -از آغاز و لااقل از پایان فتوح تا ظهور مغول- تمدن اسلامى را بالنده و با شکوه و در اوج می بینیم که این دوره را به حق دوره درخشان تمدن اسلامى مى نامند، اما پس از آن تمدن اسلامى دچار افول مى شویم و کم کم به حاشیه صحنه اجتماع مى رود و چند دهه اى است که دوباره خیزش اسلامى، امیدبخش رجعت به آن عظمت و سرافرازى پیشین گشته است. کشف راز و رمز این تحولات در بررسى دقیق و عالمانه و ریشه یابى آنهاست.
در اینجا در پى شناسایى عوامل اساسى رشد و توسعه تمدن اسلامى در دوره درخشان آن هستیم عواملى که عظمت آفریدند و بدون شک افول تمدن بخاطر رخنه اى است که در آنها پدید آمد.
1) تشویق اسلام به علم:توصیه و تشویق مؤکدى که اسلام در توجه به علم و علما مى کرد از اسباب عمده آشنایى مسلیمن با فرهنگ و دانش انسانى و در نتیجه رشد و توسعه تمدن اسلامى گردید.
جرجى زیدان با اینکه تعصب مسیحى دارد و در بعضى مسائل این تعصب کاملا نمودار است و گاهى مى خواهد اصرار بورزد که مسلمین اولیه با هر کتابى جز قرآن مخالف بودند مع ذلک اعتراف می کند که تشویق اسلام به علم، عامل موثرى در سرعت پیشرفت مسلمین بوده است. مى گوید: «همین که مملکت اسلام توسعه یافت و مسلمانان از انشاى علوم اسلامى فارغ شدند، کم کم فکر علوم و صنایع افتادند و براى خود همه نوع وسایل تمدن فراهم ساختند و طبعا در صدد تحصیل علم و صنعت برآمدند.و چون از کشیشان مسیحى مطالبى از فلسفه شنیده بودند، بیش از سایر علوم به فلسفه علاقه مند گشتند، بخصوص که احادیث وارده از (حضرت) رسول اکرم (ص) آنان را به تحصیل علم و بخصوص فلسفه تشویق مى نمود که از آن جمله فرموده است، علم بیاموزید اگر چه در چین باشد حکمت گمشده مؤمن است از هر که بشنود فرا مى گیرد و اهمیت نمى دهد که کى آن را گفته است. آموختن علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است.از گهواره تا گور، دانش بیاموزید.»
آقاى دکتر زرین کوب در این رابطه مى نویسد: «توصیه و تشویق مؤکدى که اسلام در توجه به علم و علما مى کرد از اسباب عمده بود در آشنایى مسلمین با فرهنگ و دانش انسانى، قرآن مکرر مردم را به تفکر و تدبر در احوال کائنات و به تامل در اسرار آیات دعوت کرده بود، مکرر به برترى اهل علم و درجات آنها اشاره نموده بود و یکجا شهادت «صاحبان علم » را تالى شهادت خدا و ملائکه خوانده بود که این خود به قول امام غزالى در فضیلت و نبالت علم کفایت داشت. بعلاوه بعضى احادیث رسول که به اسناد مختلف نقل مى شد، حاکى از بزرگداشت علم و علماء بود. و این همه با وجود بحث و اختلاف که در باب اصل احادیث و ماهیت علم مورد توصیه در میان مى آمد از امورى بود که موجب مزید رغبت مسلمین به علم و فرهنگ مى شد و آنها را به تامل و تدبر در احوال و تفحص و تفکر در اسرار کائنات بر مى انگیخت. از اینها گذشته پیغمبر خود نیز در عمل، مسلمین را به آموختن تشویق بسیار مى کرد چنانکه بعد از جنگ بدر هر کس از اسیران که فدیه نمى توانست بپردازد در صورتى که به ده تن از اطفال مدینه خط و سواد مى آموخت آزادى مى یافت. همچنین به تشویق وى بود که زید بن ثابت زبان عبرى یا سریانى یا هر دو زبان را فرا گرفت و این تشویق و ترغیب سبب مى شد که صحابه به جستجوى علم رو آورند، چنانکه عبدالله بن عباس بنابر مشهور به کتب تورات و انجیل آشنایى پیدا کرد و عبدالله بن عمرو بن عاص نیز به تورات و به قولى نیز به زبان سریانى وقوف پیدا کرده بود. این تاکید و تشویق پیغمبر هم علاقه مسلیمن را به علم افزود و هم علما و اهل علم را در نظر آنان بزرگ کرد.»
و این بود که مسلمین از همان آغاز تمام همت و سعیشان را بر این گذاشتند که بر علوم و معارف جهان دست یابند.
2) تساهل و تسامح فکرى: یکى از علل سرعت پیشرفت مسلیمن در علوم این بوده است که در اخذ علوم و فنون و صنایع و هنرها تعصب نمى ورزیدند و علم را در هر نقطه و در دست هر کس مى یافتند از آن بهره گیرى مى کردند و به اصطلاح امروز «روح تساهل » بر آنها حکمفرما بوده است.
چنانکه مى دانیم در احادیث نبوى به این نکته توجه داده شده است که علم و حکمت را در هر کجا و در دست هرکس پیدا کردید آن را فرا گیرید. رسول اکرم(ص) فرمود: همانا دانش راستین،گمشده مؤمن است هر جا آن را بیابد خودش به آن سزاوارتر است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه فرموده است: دانش راستین گمشده مؤمن است پس آن را فراگیر و بیاموز و لو از مردم منافق. و هم از کلمات آن حضرت است: حکمت را بیاموزید و لو از مشرکان. در روایات اسلامى، ائمه اطهار(ع) از حضرت مسیح(ع) نقل کرده اند که: حق را (هر چند) از اهل باطل فرا گیرید و اما باطل را (هر چند) از اهل حق فرا نگیرید، سخن سنج و حقیقت شناس باشید.
این روایتها زمینه وسعت دید و بلند نظرى و تعصب نداشتن مسلمین را در فراگرفتن علوم و معارف از غیر مسلمانان فراهم کرد و به اصطلاح در مسلمین روح روح تساهل و تسامح و عدم تعصب در مقام در مقام فراگیرى و علم آموزى به وجود آورد. و از این رو مسلمین اهمیت نمى دادند که علوم را از دست چه کسى مى گیرند و به وسیله چه اشخاصى ترجمه و نقل مى شود و به دست آنها مى رسد. بلکه بر اساس آنچه از پیشواى عظیم الشان خود آموخته بودند، خود را به دلیل اینکه اهل ایمانند صاحب و وارث اصلى حکمتهاى جهان مى دانستند… معتقد شده بودند که علم و ایمان نباید از یکدیگر جدا، زیست کنند.
دکتر زرین کوب در توضیح این عامل مى نویسد: «…بدینگونه، اسلام که یک امپراطور عظیم جهانى بود با سماحت و تساهلى که از مختصات اساسى آن بشمار مى آمد مواریث و آداب بى زیان اقوام مختلف را تحمل کرد، همه را بهم درآمیخت و از آن چیز تازه اى ساخت فرهنگ تازه اى که حدود و ثغور نمى شناخت و تنگ نظریهایى که دنیاى بورژوازى و سرمایه دارى را تقسیم به ملتها، به مرزها و نژادها کرد در آن مجهول بود. مسلمان، از هر نژاد که بود عرب یا ترک، سندى یا آفریقائى در هر جایى از قلمرو اسلام قدم مى نهاد خود را در وطن خویش و دیار خویش مى یافت… همه جا یک دین بود و یک فرهنگ.
و در جاى دیگر، مى نویسد: …آنچه این مایه ترقیات علمى و پیشرفتهاى عادى را براى مسلمین میسر ساخت در حقیقت همان اسلام که با تشویق مسلمین به علم و ترویج نشاط حیاتى، روح معاضدت و تسامح را جانشین تعصبات دنیاى باستانى کرد. و در مقابل رهبانیت کلیسا که ترک و انزوا را توصیه مى کرد با توصیه مسلمین به راه و بسط توسعه و تکامل صنعت و علم انسانى را تسهیل کرد. در دنیایى که اسلام به آن وارد شد. این روح تساهل و اعتدال در حال زوال بود. از دو نیروى بزرگ آن روز دنیا (بیزانس و ایران) بیزانس در اثر تعصبات مسیحى که روز بروز در آن بیشتر غرق مى شد هر روز علاقه خود را بیش از پیش با علم و فلسفه قطع مى کرد تعطیل فعالیت فلاسفه به وسیله ژوستى نیان اعلام قطع قریب الوقوع بود بین دنیاى روم با تمدن و علم در ایران هم اظهار علاقه خسرو انوشیروان به معرفت و فکر، یک دولت مستعجل بود، و باز تعصباتى که برزویه طبیب در مقدمه کلیله و دمنه به آن اشارت دارد هر نوع احیاء معرفت را در این سرزمین غیر ممکن کرد. در چنین دنیایى که اسیر تعصبات دینى و قومى بود اسلام نفخه تازه اى دمید.چنانکه با ایجاد دارالاسلام که مرکز واقعى آن قرآن بود نه شام و نه عراق تعصبات قومى و نژادى را با یک نوع جهان وطنى چاره کرد، در مقابل تعصبات دینى نصارى و مجوس،تسامح و تعاهد با اهل کتاب را توصیه کرد و علاقه به علم و حیات را و ثمره این درخت شگرف که نه شرقى بود نه غربى. بعد از بسط فتوحات اسلامى حاصل شد.»
پرفسور ارنست کونل آلمانى، استاد هنر اسلامى در دانشگاه برلین در سالهاى 1964 – 1935 در مقدمه کتاب هنر اسلامى مى گوید: اشتراک در معتقدات دینى در اینجا تاثیر قویتر از آنچه در دنیاى مسیحیت وجود دارد بر فعالیتهاى فرهنگى ملل مختلف داشته است. اشتراک در مذهب باعث شده تا بر روى اختلافات نژادى و سنن باستانى ملتها «پل » بسته و از فراز آن نه تنها علائق معنوى بلکه حتى آداب و رسوم کشورهاى گوناگون را به طرز حیرت انگیزى در جهت روشن و مشخصى هدایت نماید، چیزى که بیش از همه در این فعل و انفعال جهت ایجاد وحدت و پاسخ به جمیع مسائل زندگى قاطعیت داشت قرآن بود…»
شهید مرتضى مطهرى در کتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام و ایران، بعد از نقل این فراز از نوشته پرفسور ارنست کونل، آن را تحسین مى کند و مى گوید: «…نکته جالب در بیان این دانشمند اینست که مى گوید مسلمانان از نژادهاى مختلف بر روى اختلافات نژادى خود پل بسته بودند. یعنى اسلام براى اولین بار توانست کلیتى و وحدتى سیاسى و اجتماعى بر اساس عقیده و مرام و مسلک به وجود آورد، و همین جهت تسهیلات زیادى از لحاظ ایجاد تمدنى عظیم و وسیع به وجود آورد.»
نقطه آغازین تمدن اسلامى: اگر کسى برآید تا نقطه آغازین تمدن اسلامى را بنمایاند. نقطه اى که تاریخ تمدن اسلامى در واقع از آنجا پرتو افکنى آغاز نموده است; و جلوه هاى گوناگون تمدن اسلامى ازآن منشا گرفته است بدون تردید به مدینه مى رسد. پس از هجرت حضرت رسول(ص) و جمعى از یارانش به مدینه، حضرت این امکان را پیدا نمود تا پایه گزار اولین جامعه متشکل اسلامى و اولین حکومت اسلامى باشد; جوشش و جنبش علمى مسلمین با محوریت قرآن و احادیث نبوى از مدینه آغاز شد، و در آنجا بود که اولین حوزه علمى تاسیس شد، براى اولین بار عرب حجاز در مدینه با مسئله استادى و شاگردى و نشستن در حلقه درس و حفظ و ضبط آنچه از استاد مى شنود آشنا شد. مسلمین با حرص و ولع فراوانى آیات قرآن را که تدریجا نازل مى گشت فرا مى گرفتند و به حافظه مى سپردند و آنچه را که نمى دانستند از افرادى که رسول خدا(ص) آنها را مامور کتابت آیات قرآن کرده بود و به کتاب وحى معروف بودند مى پرسیدند. بعلاوه بنا به توصیه هاى مکرر رسول خدا(ص) سخنان آن حضرت را که به سنت رسول معروف بود از یکدیگر فرا مى گرفتند، در مسجد پیغمبر رسما حلقه هاى درس تشکیل مى شد و در آن حلقه به بحث و گفتگو درباره مسائل اسلامى و تعلیم و تربیت پرداخته مى شد. روزى رسول خدا وارد مسجد شد و دید دو حلقه در مسجد تشکیل شده است، در یکى از آنها افراد به ذکر و عبادت مشغولند و در یکى دیگر به تعلیم و تعلم. پس از آنکه هر دو را از نظر گذراند فرمود: کلاهما على خیر و لکن بالتعلیم ارسلت. یعنى هر دو جمعیت کار نیک مى کنند اما من براى تعلیم فرستاده شده ام، رسول خدا آنگاه رفت و در حلقه اى که آنجا تعلیم و تعلم بود نشست.
بعد از مدینه، عراق محیط جنب و جوش علمى گشت. در عراق ابتدا دو شهر بصره و کوفه مرکز علم بودند. اما پس از بناى بغداد، آن شهر مرکز علمى شد و در آن شهر بود که علوم ملتهاى دیگر به جهان اسلام منتقل گشت، بعدها رى خراسان و ماوراء النهر و مصر و شام و اندلس و غیره هر کدام به صورت یک مهد علمى در آمدند.
جرجى زیدان پس از آنکه همت و تشویق امرا و حکام مسلمان را به عنوان یک عامل بسیار مؤثر یاد مى کند، مى گوید: «دانش پرورى و علم دوستى بزرگان اسلام سبب شد که روز به روز مؤلف و کتاب در قلمرو اسلام فزونى یابد و دائره تحقیق وسعت پیدا کند، پادشاه و وزیر و امیر و دارا و نادار و عرب و ایرانى و رومى و هندى ترک و یهود و مصرى و مسیحى و دیلمى و سریانى، در شام و مصر و عراق و فارس و خراسان و ماوراء النهر و سند و افریقا و اندلس و غیره در تمام شبانه روز به تالیف مشغول شدند و خلاصه آنکه هرجا اسلام حکومت مى کرد علم و ادب به سرعت پیشرفت مى نمود، تالیفات گرانبها خلاصه اى از تحقیقات بنى نوع انسان از روزگار پیشین تا آن زمان دیده مى شد و مباحث مهمى از علوم طبیعى، الهى،نقلى، ریاضى، ادبى و عقلى در کتب جمع شده بود و در نتیجه تحقیقات علماى اسلام، علوم مزبور داراى شعب متعدد گشت.»
نخستین موضوع: اما اینکه نخسیتن موضوعى که توجه مسلمین را جلب کرد و حرکت علمى مسلمین از آن شروع شد چه بود؟ نقطه آغاز قرآن است. مسلمانان علوم خویش را از تحقیق و جستجو در معانى و مفاهیم آیات قرآن و سپس حدیث آغاز کردند و لهذا نخستین شهرى که جنب و جوش علمى در آن پیدا شد مدینه بود، نخستین مراکز عملى مسلمین مساجد بود و نخستین موضوعات عملى آنان مسائل مربوط به قرآن و سنت و نخستین معلم شخص رسول اکرم است، علم قرائت، تفسیر، کلام، حدیث، رجال، لغت، نحو، صرف، بلاغت و تاریخ و سیره که جزء نخستین علوم اسلامى است به خاطر قرآن و سنت به وجود آمد.
ادوارد براون مى گوید: پروفسور دخویه عربى دان بزرگ، در مقاله اى که در موضوع طبرى و مورخین قدیم عرب براى جلد 23 دائرة المعارف بریتانیکا نوشت به طرز قابل ستایش نشان داد چگونه مسیر علوم مختلفه مخصوصا تاریخ در جامعه اسلامى به مناسبت قرآن شریف پیشرفت کرد؟ و چگونه این علوم در اطراف هسته مرکزى حکمت الهى تمرکز یافت. علوم مربوط به زبان شناسى و لغت طبعا در درجه اول قرار داشت. همین که خارجیان براى قبول اسلام هجوم آوردند احتیاج فورى به صرف و نحو و لغت عرب احساس شد. زیرا کلام الله مجید به زبان عربى نازل شده بود. بارى شرح معانى کلمات نادر و غریب که در قرآن آمده بود لازم شد اشعار قدیم (عرب) را به قدر امکان گرد آورند… براى درک معانى این اشعار لازم شد از اصحاب و تابعین راجع به اقوال و افعال نبى در اوضاع و احوال مختلف سؤالاتى بشود و در نتیجه علم الحدیث پدید آمد. براى تشخیص اعتبار احادیث لازم بود به متن و اسناد حدیث وقوف حاصل شود… براى تحقیق حقیقت اسناد علم به تواریخ و سیر و اوصاف و احوال این اشخاص ضرورت داشت و این امر باز به طریق دیگرى منجر به مطالعه شرح زندگانى مشاهیر رجال و تقاویم و ترتیب وقایع و علم ازمنه و اعصار گردید. تاریخ عرب هم کافى نبود. تواریخ همسایگان عرب على الخصوص ایرانیان و یونانیان و حمیریان و حبشیان و غیره تا حدى براى فهم معانى بسیارى از اشارات مندرج در قرآن و اشعار قدیم مورد لزوم بود، علم جغرافى نیز به همان منظور و به حمایت علمى دیگرى که با توسعه سریع امپراطورى اسلام ارتباط داشت واجب شمرده مى شد.
تمدن اسلامى، آغاز، اوج، فرود و…
تمدن مقوله اى است انسانى و اجتماعى، بدین معنى که فقط انسان است که توانایى آفرینش تمدن را دارد و آنهم در متن اجتماع یعنى عامل انسانى مهمترین رکن براى تحقق تمدن است، اندیشه و روحیات عامل انسانى و نوع رابطه اى که با عوامل دیگر اتخاذ مى کند، زمینه ساز ظهور تمدنهاست، بنابر این هیچ تمدنى در خلاء و فقدان جامعه انسانى امکان ظهور نمى یابد. تمدن وقتى مقوله اى انسانى و بشرى شد بالتبع از هر آنچه که انسان را تحت تاثیر قرار مى دهد مانند دین، اقتصاد، محیط، تاریخ سنت ها و … متاثر مى گردد.
تمدن مانند هر ساختۀ دیگر انسان در یک موقعیت و شرایط ویژه اى به بار مى آید. مثلا هنر به عنوان یک فرآورده بشرى بخاطر لطائف و ظرائفى که در آن نهفته شده و دقتهایى که باید در آن بکار برود، در هر موقعیتى از انسان صادر نمى شود بخلاف نفس کشیدن،که صدور آن از انسان احتیاج به آموزش و فراهم آمدن موقعیتى خاص ندارد. تمدن سازى نیز هنرى است که فقط از انسان و در یک موقعیت ویژه تجلى مى یابد. تمدن به صورت دستورى و فورى محقق نمى شود بلکه باید در بستر زمان و به صورتى کاملا طبیعى بوجود بیاید تا ماندگار بشود.
مسلمانان به عنوان کسانى که تمدن اسلامى فرآیند کنش ها و واکنش هاى آنان در برابر پدیده هاى متفاوت و نوع ارتباطشان با عوامل گوناگون است، تاریخ پر فراز و نشیبى داشته اند و تمدن سازى آنان نیز متاثر از موقعیت تاریخى آنان بوده است; یعنى گاه در اوج بوده اند و اوضاع وفق مرادشان مى چرخیده لذا امکان تمدن سازى را در حد اعلا داشته اند بطوریکه تمام تمدنهاى معاصر را تحت الشعاع خود قرار داده اند، و دوره درخشان تمدن اسلامى حاصل این وقعیت خاص است و گاه، چنان دچار افول شده اند و از عزت و سربلندى افتاده اند که نه تنها توفیقى در تمدن سازى نداشته اند بلکه از آنچه هم داشته اند چشم پوشى کرده اند لذا تمدن اسلامى در آن دوره ها در انزوا به سر برده است. تاریخ نشان مى دهد که اسلام در موقعیتى ظهور کرد که جهان دچار بحران عظیمى شده بود و جهانیان در انتظار نیرویى بودند که این بحران را چاره نماید و آنها را از وضع اسفبارى که گرفتارش بودند نجات دهد.
منابع و مآخذی که جهت آشنایى با ابعاد مختلف تمدن اسلامى قابل استفاده محققین و علاقمندان به مطالعه در این باره مى باشند.
متون عربى و فارسى:
ابوبکر الصدیق، تالیف عمر ابوالنصر، بیروت 1353
الاخبار الطوال تالیف ابوحنیفه احمد بن داود الدینورى، چاپ مصر، بنفقه المکتبه العربیه
الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، لابى عبد البر القرطبى. 2 جلد حیدر آباد دکن 1336
اسد الغابه فى معرفة الصحابه، ابن اثیر الجزرى، 5 جلد مصر 6 – 1285
الاصابه فى تمییز الصحابه، تالیف ابن حجر العسقلانى، 8 جلد قاهره 25 – 1323
الاصنام، لابن الکلبى، به تحقیق احمد زکى پاشا لیپزیگ 1941
الفهرست، ابن ندیم
الامامه و السیاسة، منسوب به ابن قتیبه الدینورى، 2 جلد مصر
امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت
انساب الاشراف، بلاذرى،مصر 1959، ج 4 و 5 فلسطین 1938
بامداد اسلام،دکتر عبدالحسین زرین کوب
بحارالنوار،تالیف محمد باقر مجلسى، طبع تهران 1312 – 1301
تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، آیة الله سید حسن صدر
تاریخ اسلام تالیف دکتر على اکبر فیاض، چاپ مشهد
تاریخ الاسلام، تالیف شمس الدین الذهبى، 4 جلد، قاهره
تاریخ الامم و الملوک، تالیف طبرى، چاپ قاهره
تاریخ بغداد خطیب بغدادى
تاریخ الخلفاء تالیف جلال الدین عبد الرحمن السیوطى، چاپ مصر
تاریخ تمدن اسلام و عرب گوستاولوبون ترجمه
تاریخ تمدن، جرجى زیدان ترجمه
تاریخ الخمیس تالیف حسین بن محمد دیار بکرى، 2 جلد، چاپ مصر
تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء، تالیف حمزه ابن الحسن الاصفهانى، چاپ برلین
تاریخ العراق فى ظل بنى امیه، تالیف الخربوطلى، چاپ دارالمعارف، مصر
تاریخ العرب قبل الاسلام، تالیف الدکتور جواد على، چاپ بغداد
تاریخ عربستان و قوم عرب، سید حسن تقى زاده، انتشارات دانشکده علوم معقول و منقول
تاریخ مختصر الدول، تالیف ابن العبرى، چاپ بیروت
التاریخ یعقوبى، تالیف ابن واضح العقوبى
تاریخ بیهقى، ابوالفضل بیهقى
تجارب السلف، در تواریخ خلفا و وزراى ایشان، تالیف هندوشاه بن سنجر بن عبدالله نخجوانى
تفضیل آیات القرآن الحکیم، تهران
تلبیس ابلیس، تالیف جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزى، چاپ مصر
تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، تالیف آدام هتز، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگوزلو
جغرافیته شبه جزیرة العرب، تالیف عمر رضا کحاله، دمشق، 1364
خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید آیة الله مرتضى مطهرى
خالد بن ولید، تالیف عمر ابوالنفر، بیروت 1359
رسائل الجاحظ، جمعها و نشرها حسن السندوبى، قاهره 1933
ریحانة الادب
سنن سنائى،مصر 8 جلد
السیرة الحلبیه،تالیف على بن برهان الدین الحلبى، در سه جزء چاپ مصر
سیرة عمربن عبدالعزیز، تالیف عبدالله بن عبدالحکیم
سیرة النبویة، تالیف ابن هشام، 4 جلد
شرح نهج البلاغه، لابن ابى الحدید
الشیخان، طه حسین، چاپ مصر
صحیح الامام ابى عبدالله محمد بن اسماعیل النجارى
صحیح مسلم، 8 جلد مصر 1333، بشرح النووى 18 جلد قاهره
صنعة جزیرة العرب، لابى محمد حسن بن احمد الهمدانى
طبقات الکبرى لابى سعد
ضحى الاسلام، احمد امین، چاپ مصر
العثمانیه، تالیف ابن عثمان عمرو بن بحر الجاحظ
العرب قبل الاسلام، تالیف جرجى زیدان
العقد الفرید، ابن عبد ربه
على و نبوة، طه حسین، دار المعارف
عمدة الطالب فى انساب آل ابیطالب، تالیف سید جمال الدین احمد بن على بن الحسین الداودى الحسنى
فجر الاسلام، احمد امین، چاپ مصر
الفاروق عمر بن الخطاب، تالیف بشیر یموت، بیروت 1353
الفاروق عمر، تالیف محمد حسین هیکل،دو جزء
الفتنه الکبرى، طه حسین
فتوح البلدان، بلاذرى
الفخرى فى الاداب السلطانیه، تالیف ابن الطقطقى
قلب جزیرة العرب، تالیف فواد حمزه
کارنامه اسلام، دکتر عبدالحسین زرین کوب
الکامل فى التاریخ، تالیف ابن اثیر
کتاب الکامل، تالیف ابن العباس محمد بن یزید المبرد، 2 جلد
مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن على بن الحسین المسعودى، 2 جلد
المعارف، تالیف ابن قتیبه الدینورى
مقاتل الطالبین و اخبارهم، تالیف ابو فرج الاصفهانى
مناقب عمر بن عبدالعزیز، لابن الجوز
وفیات الاعیان تالیف قاضى ابن خلکان، 6 جزء
وقعه صفین، تالیف نصر بن مزاحم المنقرى
هنر اسلامى، پرفسور ارنست کونن، ترجمه مهندس هوشنگ طاهرى
1) کارنامه اسلام، دکتر عبدالحسین زرین کوب،ص 21
2) به نقل از خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مرتضى مطهرى ص 435
3) به نقل از خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مرتضى مطهرى ص 436
4) کارنامه اسلام، دکتر عبدالحسین زرین کوب ص 34
یکی از مهمترین ویژگی های دین اسلام این است که این دین نه تنها بر تمدن اسلامی بلکه بر تمدن غربی و اروپایی نیز تاثیرات فراوانی داشته است که پیرامون نقش آن بر تمدن غربی و اروپایی به اختصار به چند نمونه از اعترافات دانشمندان غربی اشاره می شود.
1. ویل دورانت : «پزشکان مسلمان، پانصد سال تمام پرچمدار طب جهان بودند. معماری اروپایی، تجدید رونق سفالکاری هنری در ایتالیا و فرانسه، آهنگری و شیشه‌‌گری و نیز طلاسازی ایتالیا و زره‌بافی و اسلحه سازی اسپانیا، همه از صنعتگران مسلمان الهام گرفتند.»(تاریخ تمدن، جلد 4 ص 322 ) همو مى‌گوید: « اگر ابن هیثم نبود راجر بیکن به وجود نمى‌آمد . » (تاریخ تمدن، ج 4 (عصر ایمان)، بخش اول، ص368. )
2. گوستاولوبن فرانسوی درباره تحولات گسترده‌ای که دین اسلام در جامعه بشری پدید آورد، می‌نویسد: «اثر تمدنی و سیاسی اسلام واقعاً شگفت آور است… در جریان یک قرن از ظهور پیغمبر اسلام، دامنه این دیانت از دریای سند تا اندلس وسعت پیدا نمود و در تمام این ممالک که بیرق اسلام در اهتزاز بود، ترقیاتی که از هر حیث پیدا شد، در حقیقت حیرت انگیز بوده است و علت عمده آن این است که عقاید اسلام کاملا با قواعد و اصول طبیعی موافق است و از خواص این عقاید آن است که اخلاق عمومی را تصفیه کرده، عدل و احسان و تساهل مذهبی در آنها ایجاد می‌کند.»(گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب )
3. مونتگمرى وات : (William Montgomery Watt) اسلام‌شناس برجسته‌ى بریتانیایى: «هنگامى که انسان از تجربه‌هاى فراوان مسلمانان، افکار و تعلیمات و نویسنده‌هاى آنها آگاه باشد، مى‌یابد که علم و فلسفه اروپا بدون کمک گرفتن از فرهنگ اسلام، توسعه نمى‌یافت.» (مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ص81. ) همو می نویسد: « هنگامى که انسان تمام جنبه‌هاى درگیرى اسلام و مسیحیت در قرون وسطا را در نظر بگیرد، این روشن خواهد بود که تأثیر اسلام بر جامعه مسیحیت بیش از آن است که معمولا شناسایى مى‌شود. اسلام نه تنها در تولیدات مادى و اختراعات تکنولوژى اروپا شریک است، و نه تنها اروپا را از نظر عقلانى در زمینه‌هاى علم و فلسفه برانگیخت، بلکه اروپا را وا داشت تا تصویر جدیدى از خود به وجود آورد.
از آنجا که اروپا علیه اسلام عکس‌العمل نشان مى‌داد، تأثیر مسلمانان را بى‌اهمیت جلوه مى‌داد و در وابستگى‌اش به میراث یونان و روم مبالغه مى‌کرد. وظیفه مهم ما اروپاییان غربى، چنان‌که رو به دنیاى واحد حرکت مى‌کنیم، این است که این اشتباهات را اصلاح کنیم و به مدیون بودن عمیق خودمان به عرب و جهان اسلام اعتراف نماییم .»(مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپان قرون وسطى، ص 143. )

درباره admin

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد

تازه ترین ها