برای توضیح بیشتر به مقاله زیر توجه شود.
به راستی عشق چیست؟ و رنگ و رایحه آن کدام است؟ آیا خود عشق در حد ذات خود رنگ دارد؟ آیا رنگ عشق به رنگ عاشق است؟ یا به رنگ معشوق؟ یا هر دو و یا هیچ کدام؟ و همین پرسشها پیرامون رایحه و بوی عشق متصور است و آیا اساساً نمی توان عشق که از مقوله تجربی و شخصی است را تفسیر کرد و از ماهیت رنگ و بوی آن سخن گفت؟ مقاله حاضر به این سئوالات می پردازد ، با هم می خوانیم.
اگر چه عشق چشیدنی و شهودی است، نه شنیدنی و گفتنی که از مقوله قیل و قال برون است،اما چنین نیست که مطلقاً از دایره شرح و بیان برون باشد و می توان با زبان حکمت و فلسفه و ادبیات عرفانی و عرفان ادبیاتی رشحه ای از آن معانی و رقیقه ای از آن حقیقت و قطره ای از آن بحر آتشین را در قالب الفاظ و اصطلاحات و البته با استمداد از آموزه های معرفتی- معنوی مبتنی بر «وحی» و فرهنگ اسلامی متجلی ساخت و کار عظیم و سترگ عرفان را به برهان کشیدن و معنا را در مفهوم گنجاندن و مشهود را مفهوم و حضور و شهود را به حصول تبیین کردن، همانا تا حدی امکان پذیر است. که بزرگان معرفت دینی و ارباب سلوک و شهود و جامعان فهم و شهود و نظر و بصر در این مسیر گامهای مؤثر و مهمی برداشتند و «حکمت متعالیه» را خلق کردند و «تعاضد عقل و عشق» را جایگزین «تضاد عقل و عشق» نمودند. به هرحال عشق و عرفان نیز ارزش معرفتی و ادراکی خاص به خود و فراتر از معرفت های عقلی و حسی را داراست و از ماهیت و لوازم خاص برخوردار می باشد. برآنیم تا خوشه هایی از خرمن عشق را فراروی صاحبان دل قرار دهیم و به سختی و صعوبت این امر نیز وقوف داریم که عشق در تفسیر فراتر از همزبانی، همدلی و هم رأیی، همراهی لازم است.
«عشق» را به دو صورت می توان تفسیر کرد:
الف) تفسیر «برونی» و از «راه دور» که تفسیری انتزاعی، مفهومی و «علم الیقین» است.
ب) تفسیر درونی و «از نزدیک» که تفسیر عینی؛ حقیقی و «عین الیقین» و بالاتر آن «حق الیقین» است. هر کدام از تفسیرهای یاد شده مراتب و شئون مربوط به خود را داراست و به همین دلیل است که برای تفسیرهای کلامی، فلسفی، عرفانی و حتی «دینی و مذهبی» از عشق، اقسام، انواع، پیامدها و عوارض آن پدیدار شده است.
ما در این مقال بر آن شدیم تا تفسیری با صبغه و سیاق درونی و با مرتبه «عین الیقین» داشته باشیم و در این رهگذر از معارف وحیانی و سنت و سیره معصومان(ع) و اولیاء الهی بهره گیریم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. اگر چه چون «بحر در کوزه» و «چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی».
ما این بحث را در سه فصل پی می گیریم:
فصل اول: رنگ و بوی عشق از منظر «عاشق» .
فصل دوم: رنگ و رایحه عشق با نظر به «معشوق» .
فصل سوم: رنگ و بوی عشق از افق وحدت «عشق و عاشق و معشوق».
* * *
۱- رنگ و بوی عشق از منظر «عاشق»
گفته شد که «عشق در حد ذات خود بی رنگ است» . اما پر پیداست که در مرتبه ظهور خود از عاشق رنگ می پذیرد و عاشق به قدر سعه وجودی خویش تأثیر و ظهور عشق را محدود می نماید، یعنی «عشق» براساس هندسه وجودی و قدر و اندازه عاشق و قابل عشق، حد و شأن می پذیرد و هرگاه از آسمان در وجود عاشق متجلی گردد و در آن بستر ساری و جاری شود، صبغه و سیاق آن را دارد. چنان که از آیت کریمه: «وان من شئی الا و عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» حاصل می گردد که عشق مطلق و مطلق عشق تنزل و تجلی نمی یابد، بلکه در هر شیئی یا شخصی به قدر قابلیت و ظرفیت وجودی اش ظهور می یابد و بر محور قاعده «و انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها» رنگ خاص قابل و مستفیض را می گیرد . همه عالم و آدم به عشق زنده اند و حیات و بقاء دارند یا به بیان دیگر حدوث و بقاء آنها به «حب الهی» و عشق ربانی و الهی است که «کنت کنزاً مخفیاً فاجبت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» عالم هستی و هستی عالم و انسان کامل مرهون «حرکت حبی» است و این «حرکت حبی» ربط مستکمل به مکمل و انسان متکامل به انسان کامل و به زبان فلسفی و حکمی ربط حادث به قدیم و ممکن به واجب و به زبان قرآنی ربط فقیر محض به غنی مطلق است که در آیه کریمه: «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله والله هوالغنی الحمید» ظهور یافته است و «حرکت حبی» ، در قوس «نزول» بر مدار حبی و اشتیاقی و ایجادی و اکمالی است و در قوس «صعود» ، استکمالی و احتیاجی و فقر وجودی و نفسی است و استغنایی نه غنایی که به حرکت وجودیه و ایجادیه نیز موسوم است.
«برای عبد سالک، هیچ نهجی شیرین تر از سیر حبی نیست.»
پس انسان اگر چه مفطور به عشق الهی و مجبول به حب خدایی است اما از این ظرفیت و قابلیت بنیادین برخوردار است که در پرتو آگاهی (عرفان)، آزادی (اختیار) و انتخاب منطقی را هماهنگ با فطرت و شریعت نماید و گاهی در چهره «مجذوب سالک» و گاهی در ثوب «سالک مجذوب» حرکت حبی استکمالی خویش را تا رسیدن به سر منزل مقصود که غایت القصوای کمال امکانی است ادامه دهد و «عشق» را در درون خویش بپرورد و مظهر اسماء و اوصاف جمالیه و جلالیه معشوق گردد و «تجلی حبی و عشق تکوینی و وجودی» را به «تجلی استکمالی و تکاملی و تشریعی» گره بزند و به همین دلیل است که عشق هر عاشقی به رنگ خود اوست و خصوصیات و مؤلفه های وجودی عاشق در عشق و رنگ و بوی آن نقش اول و حرف اول را داراست لذا ما باید به «درون خویش» برگردیم و از «برون» انصراف یابیم، که عشق در بیرون جان ما نیست بلکه در درون ما و جان جان ماست و آیه شریفه «یا ایها الذین امنوا علیکم انفسکم…» حداقل سه حقیقت متعالی را گوشزد می نماید:
الف) ایمان به سریان و جریان عشق در هستی و به خصوص هستی ما و حقیقت وجودی ما.
ب) سرچشمه عشق درون ما و ذات ماست.
ج) راه عشق از درون ما می گذرد و لاغیر و انصراف از بیرون و انقطاع از غیر خود راه پیروزی و فلاح و صلاح در این مسیر «مجاهده عاشقانه» است
و آیه نوریه: «یا ایهاالذین امنوا استجیبوالله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه…» نیز چند اشاره لطیف در خویش دارد که عبارتند از؛
الف- استجابت دعوت «عشق درونی» همانا لبیک به دعوت معشوق بالذات و بالاصاله یعنی خدای سبحان و معشوق بالعرض و بالتبع یعنی رسول خدا(ص) است که عشق به پیامبر اکرم(ص) عشق به همه کمالات و اسماء حسنای الهی است و «طریقت» دارد و عشق به خداوند متعال «موضوعیت» .
ب- عشق به خدا همان و شهود معشوق همان که هم عشق در درون ما و هم معشوق در ذات ماست و آیه «وفی انفسکم افلاتبصرون» نیز بصیرتی به همین حقیقت است.
ج- عشق زنده و بالنده به معشوق که هر دو درونی اند نه بیرونی هستی بخش و حیات دهنده است و عاشق، زنده پایدار و ماندگار است.
این است که انبیاء عظام الهی و خاتم انبیاء پیامبر عظیم الشأن اسلام محمد مصطفی(ص) هدف از بعثت خویش را «بازگشت به خویشتن» انسان ها و تذکر به عشق و محبت مکنون درونی و شکوفا سازی آن برشمرده اند و خویش را مذکر و پیام خویش را ذکری، تذکره و ذکرو… نامیده اند. همه آمده اند تا ما را به خودمان بشناسانند و از مشغولیت های بیرونی و جاذبه های طبیعی و دنیایی نجات دهند تا کشش های ربانی و ملکوتی ما را در رباید و از خود و در خود به سوی خدا حرکت استکمالی و تکاملی خویش را آغاز نماییم لذا تا «انقطاع از بیرون» حاصل نگردد «اتصال به درون» میسور نیست یا به بیان دیگر سخن از فصل و وصل است. فصل از ما سوای خود و «وصل به خود» که فرجام و سرانجام کار انسان نیز چنین خواهد بود.
و اگر کسی در «حیات دنیوی» که فرصت اختیاری وصل به اصل خویش است موفق نشد پس از مرگ در حیات برزخی و قیامتی یا اخروی او را به اصلش برمی گردانند. حال که چنین فرصت طلایی و مبارکی در اختیار ماست عارفانه و عاشقانه به خویشتن خویش برگردیم و محرم با خود خدایی و فطری و ملکوتی خویش گردیم و «کار خود کنیم نه کار بیگانه» و ببینیم در اندرون ما چه می گذرد؟ آیا درون ما آکنده از «نور» ، خلوص، صدق و صفا و روحانیت است یا ظلمت و ضلالت و ریا و دروغ و نفاق؟ و بدانیم که «عشق» به رنگ خودمان است یعنی یا رنگ نوری، خلوص و صدق و صفا و روحانی دارد و یا تاریکی و کژی و پیچیدگی. پس ما کدام اوصاف را در درون خویش می بینیم؟ ما عاشقیم اما با کدامین رنگ، رنگ رحمانی یا شیطانی، رنگ خدایی یا نفسانی؟
پس ما به عشق «رنگ» می بخشیم مثل یک شیشه مشبک که هر رنگی داشته باشد، شعاع خورشید که به آن می تابد رنگ آن را می گیرد. عشق نیز زلال و ناب است اما وقتی در ظرف وجود ما ریخته می شود رنگ ما را می گیرد که خوب و بد، زشت و زیبا، نوری و ناری بودن عشق به خودمان و درونمان وابسته است چنان که قرآن کریم می فرماید: «… الا من اتی الله بقلب سلیم» ؛ خدا در قلب سلیم جای دارد . عشق سلیم نیز در قلب سلیم راه دارد و مأمن و خانه عشق مقدس و الهی، دل الهی و تقدس یافته است. هر عینکی که به چشم خود بزنیم به رنگ همان عینک جهان بیرون را مشاهده می کنیم و با هرعینکی تصوری و تصدیقی به سیمای عشق بنگریم عشق را به همان رنگ و تصور و تصدیق خویش می بینیم. حال عشق را برای توجیه نفسانیات و رنگ های حیوانی و مادون حیوانی خویش می خواهیم که «شهوتی» باشد و یا عشق را برای روحانیات و کمالات وجودی و گرایش های ملکوتی و فوق ملکوتی می طلبیم که «شهودی» است، کدامیک؟ باید به درون خویش برگردیم.
لذا هرکسی از ظن خود «عشق» را تفسیر می نماید و گاهی آن را از عرش به فرش و از آسمان به زمین تنزل می دهد و هواهای نفسانی خود را «عشق» می نامد و خود خاکی و ناسوتی و حیوانی اش را در حجاب و پرده «عشق» پنهان می نماید، اما اگر آتش عشق الهی در تنور جان انسان سالک عاشق زبانه کشید و ناله ها و لابه هایش در «فراق معشوق» بلند شد و از مرکب راهوار شب و سحر استفاده کرد تا به وصال محبوبش بشتابد،چنین انسانی عشق علوی دارد نه سفلی، عشق ملکوتی دارد نه ملکی (اگر عشق های ملکی و سفلی را عشق بنامیم و بدانیم چه این که برخی آن را شهوت حلال یا حرام نامیده اند نه عشق).
پس «عشق» با من، تو، او و ما تفسیر می شود و رنگ آن تعیین و تشخص می یابد. حال من، تو، او و ما چه رنگ و تعینی داریم؟ «علیکم انفسکم» و…
از سوی دیگر «عشق» چه بویی دارد، بوی دل انگیز و روح افزا و نشاط آور یا بوی تعفن و آزار دهنده جان و زجرآور؟! بوی سازنده و سوزاننده و گدازنده و پخته کننده یا بوی ویرانگر و سرد کننده و خمودآور؟! بوی بهشتی یا جهنمی؟ بوی آسمانی یا زمینی؟ بوی علوی یا اموی؟ بوی حسینی یا یزیدی؟ بوی رضوی یا هارونی و مأمونی؟ بوی مهدوی یا سفیانی یا دجالی؟! باز هم به خودمان برگردیم، خویشتن را بو کنیم ببینیم چه بویی از ما بر مشام می رسد، بوی تعفن یا تأله؟ مگر نه این است که هر خلوص و صداقتی در درون ما بوی روحانی ایجاد می کند و هر دروغ و نفاقی بوی جسمانی؟ مگر نه این است که نماز، روزه، مناجات شبانه، انفاق، حل مشکل مردم، شفقت بر خلق و رأفت بر مردم بوی آسمانی می دهد و تنگ گرفتن بر مردم، خداگریزی، خلق ستیزی و… بوی شیطانی در وجود، ساطع می نماید؟ به راستی چرا در روایات ما آمده است فرشتگان شبانگاهان به کسانی که سحرخیزند و اهل بزم مناجات با قاضی الحاجات عطر می زنند؟ یا شهیدی که به لقاءالله پیوسته است را عطرآگین می نمایند؟ یا حتی بوی خوش روحانی و ریحانی از انسان های اهل خدا و دوستان الهی می گیرند و به آسمان می برند و از آن رایحه دل انگیز عطر می گیرند و مبتهج می گردند؟ یا چرا در آموزه های دینی و اسلامی ما آمده است که ملائکه نیمه های شب از برخی منازل سالکان بیدار و هشیار و شب زنده دار «نور» می گیرند و میان آسمانیان منتشر می نمایند و از آن نور می گیرند؟ یا چرا برخی در دنیا بوی بهشت می دهند. مگر قرآن کریم نفرمود: مقربین کسانی اند که «فروح و ریحان، و جنت نعیم» یعنی خود بهشت و ریحانی و روحانی اند؟ یا پیامبر اکرم(ص) فرمود: بهشت، عاشق سلمان فارسی است، یا در خصوص فاطمه زهرا(س) فرمود: از او بوی بهشت استشمام می کنم، راستی چرا برخی به مقامی می رسند که «نور» می شوند و «نوردهنده» ؟ که خدای سبحان در وصف آنها فرمود: «یوم تری المومنین و المؤمنات یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم» و یا فرمود: «یجعل لکم نوراً تمشون به» و یا درباره انسانهای سالک زنده شده به نور ایمان فرمود: «وجعلنا لهم نوراً یمشون به فی الناس» ؟! پس لازم است
به «درون شناسی» خویش بپردازیم و خویشتن را نقد و تأویل کنیم و حقیقت خویش را تحلیل و آنالیز نماییم تا ببینیم در کجا هستیم و کجایی هستیم؟چه بویی و نوری داریم؟ تحت «ولایت الهی» هستیم که از ظلمات به نور درآمده و یا تحت «ولایت طاغوتی» هستیم و از نور به ظلمات حرکت کرده ایم؟
قرآن کریم در یک فرمول کلی و کلان می فرماید: «کل یعمل علی شاکلته» یعنی اندیشه، انگیزه، اخلاق و اعمال ما چیستند، ما همان هستیم. اندیشه و اخلاق و اعمال نوری اند یا ناری؟ با رایحه بهشتی یا جهنمی؟ و «تجسم اعمال» در آموزه های کلامی و دینی ما نیز حکایت همین حقایق وجودی و روایت عمیق و تفسیر دقیق همین دقایق است که «یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضراً» و یا سخن از رؤیت حقیقت عمل چه خیر و چه شر است. لذا ما در همین حیات و حرکت خویش یا جنت هستیم و یا جهنم و بهشت و دوزخ، ظهور همین ملکات علمی و عملی وجود ما خواهد بود.
از سوی دیگر به ما دستور مجالست با علماء ربانی و اولیاء الهی را داده اند که عشقشان «رنگ خدا» و رایحه رحمان دارد تا ما در اثر انس با آنها و علاقه و محبت به ایشان سنخیت با آنها یابیم و چون زغالی در کنار و مجاورت آتش، رنگ آتش بگیریم و سرخ و گدازنده شویم و از سوی دیگر نهی کردند که با انسانهای غافل و اهل گناه قدم نزنیم و حشر و نشری نداشته باشیم تا رنگ شیطانی و بوی تعفن نگیریم چه این که نفس انسان تأثیر پذیر است، لذا «مراقبت» در تمامی وضع و اوضاع و احوال و حرکات و اعمال لازم است که وقتی حواریون عیسی بن مریم(ع) از او سؤال کردند با چه کسانی دوست شویم؟ فرمود: «با کسانی که سه خصلت دارند؛ با دیدن آنها به یاد خدا می افتید، در همنشینی با آنها بر علم و معرفت شما افزوده می شود و با دیدن اعمال آنها به یاد قیامت و رستاخیز می افتید.» پس انس با خدا و یاد معشوق و ارتباط با دوست یعنی خدا و ارتباط وجودی در حشر روحانی با پیامبر اکرم(ص) و ائمه (ع) و فاطمه زهرا(س) که «نورند» و «بوی خدا» دارند و اولیاء الهی و عالمان ربانی و عارفان الهی که نورگیرندگان از خدا و رسول خدا(ص) و عترت طاهره اش(ع) هستند به انسان نور و روحانیت و معنویت و بویی دیگر می بخشد. ببینید «سلمان فارسی» چگونه از پیامبر، نور الهی و بوی خدایی گرفت؟ ابوذر غفاری چگونه رایحه رحمانی و بوی آسمانی دریافت کرد؟ اویس قرنی علیرغم فاصله مکانی ولی با قرب مکانتی و حشر معنوی رایحه روح افزای عرش گرفت؟ و… چگونه عمار یاسرها و کمیل ها با علی(ع) حشر و نشر داشته و خدایی و خداگونه شدند و «صبغه الله» یافتند؟
حال سؤال این است که «من و شما» چه کرده ایم؟ و در چه کاریم؟ و چه می کنیم؟ که شخصی از امام صادق(ع) سؤال کرد ما به کجا می رویم؟ فرمود: «به سوی عمل خود» . حال چه اعمالی را با چه انگیزه ها و چگونه انجام می دهیم؟ نماز، روزه، زکات، خمس، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، تولی، تبری و… نورند و اگر در بستر و ظرف وجودی پاک و نورانی ما وارد و چون آب جاری شوند «نور علی نور» خواهند شد و اگر در بستر آلوده و لجنزار ساری و جاری گردند، همان رنگ و بو را می گیرند و شاید راز «هدی للمتقین» و «و لا یزید الظالمین الا خساراً» در همین نکته نهفته باشد. پس به تطهیر و تزکیه نفس و درون خویش بپردازیم و تلطیف فکرت و تطهیر فطرت همانا شفافیت عقل و نورانیت عشق می آورد که «نفس طیب» «عشق طیب» و روح پاک، رایحه پاک دارد.
چنین عشقی از باطن پاک انسان به سوی خدا می رود و انسان را خدایی می نماید و آیه شریفه: «والبلدالطیب یخرج نباته باذن ربه» خود به تمام و کمال گویای سنخیت درون انسان و رنگ و بوی عشق و رشد و بالندگی آن است که آیا بستر و زمینه، طیبه است یا خبیثه؟ نوری است یا ناری؟ ثمره چنین شجره طیبه ای همانا «حیات طیبه» است که رنگ ذکور و اناث ندارد بلکه رنگ وجودی دارد یعنی رنگ خُلقی دارد نه رنگ خَِلقی: «من عمل صالحاً من ذکرا و انثی فهو مؤمن فلنحیینه حیاه طیبه…» یعنی رنگ ایمان و وحیانی دارد و انسان این چنینی فرازمانی «کل حین باذن ربها» و فرازمینی «و جعلنی مبارکاً اینما کنت» و مایه برکت و خیر است و «وجود کوثری» دارد. پس عشق در او عشق پاک و کوثری است نه عشق آلوده و تکاثری؛ عشق ایمانی، ایقانی و فرقانی است نه عشق کفرآلوده و شک و شبهه ای و شیطانی.
قلب المؤمن عرش الرحمن، پس دل انسان سالک مالامال از «عشق» است، عشقی به رنگ رحمانی و بوی خدایی که مظهر رنگ عرش و بویی غیبی است و جاذب انسان های مشتاق کمال و شایق وصال است و دیگر هیچ.
محمد جواد رودگر
http://mahdiyar.blogfa.com/post-26.aspx