خانه » همه » مذهبی » نظر بدهید!

نظر بدهید!


یکی از

دوستان سؤالی را از ما پرسیده بودند که بعد از پاسخدهی قانع نشده بودند و از ما

خواسته اند که این پرسش و پاسخ را در سایت درج کنیم تا شما مخاطبین عزیز هم نظر

بدهید. خوب بعد از مطالعه این پرسش و پاسخ نظر خودتون رو درج کنید.

 




سوال: من می خواهم بدانم خدایی که محتاج به

عبادت هیچ کس نیست و اصلا محتاج به شناخته شدن هم نیست؛ خدایی که نمی توان به ذات

او راه یافت و او را این گونه شناخت، به چه دلیل خلق کرد، نه تنها انسان بلکه تمام

موجودات عالم را، به چه علت خداوند هر موجودی را با توجه به آگاهی از آینده او باز

هم خلق کرد؟ اگر بگویید تا برای فهم بهتر خود ما و این که ما خود را بشناسیم و خدا

را، اصلا این شناخت لزومی ندارد و این که نهایتا ما خود را هم نشاختیم، پس چرا در

آخر باید در جهنم و یا بهشت جای گیریم. خدایی که از نهایت کار بنده اش آگاه است و

او را گنه کار می شناسد و که فرضا نهایتا ره به جهنم خواهد بود را برای چه خلق کرده

که این بنده خود را بشناسد و نهایتا به جهنم برود، آیا خدا خواسته جهنمی را که

آفریده برکند؟ اصلا اگر خداوند هیچ چیزی نمی آفرید (با این فرض که او به هیچ گونه

امری احتیاج ندارد) دیگر معنی شناخت هم بی معنی بود، در آن صورت دیگر اصلا هیچ

وجودی غیر از او نبود، کما این که آلان هم هست. و مثلا آن موقع دیگر قرآن و حدیث و

پیغمبر و امام و … همه بی نتیجه و بی معنی بود. در واقع اصلا هیچ چیز نبود که

بخواهد خدا را بشناساند، آیا خدا نمی آفرید دیگر شناخته نمی شد و حالا هم که

آفریده، ما باز هم خدا را نمی شناسیم، آیا این ظلم به یک مخلوق بی اثر در خلقتش

نیست که باید با گناه و عقاب باشد و نهایت کارش هم به عذاب برسد؟ (چکیده سؤال این

که اگر خداوند هیچ چیزی خلق نمی کرد دیگر هیچ چیزی هم نبود که بخواهد به شناخت خدا

بپردازد، حال این که خداوند محتاج به هیچ چیز نیست). (لطفا پاسخ مفصل)


 






پاسخ:


لطیفه: کسی را می

خواستند برایش همسری انتخاب کنند هر کاری می کردند زیر بار نمی رفت بالاخره با

اجبار زنش دادند، وقتی مراسم عروسی برگزار شد، به اطرافیان خویش به شدت اعتراض می

کرد که چرا زودتر برایم همسر انتخاب نکردید.


واقعیت امر این است

که معنای رسیدن به کمال و مزایایی که دارد برای ما روشن نیست و همین طور سرانجام

اخروی وگرنه اعتراض نمی کردیم چرا خداوند ما را افرید؟


برای روشن شدن مطلب

به چند نکته توجه کنید:


خداوند فیاض علی

الاطلاق و دائم الفیض است «یا دائم الفضل علی البریه» هر کس لیاقت کمالی را داشته

باشد به او باید عنایت شود وگرنه منع فیض می شود و منع فیض بر فیاض و بخشنده و کریم

بی نهایت قبیح است.


به عنوان مثال اگر

انسان ثروتمندی توان دارد که جوان مجردی را زمینه ازدواجش را فراهم کند و اتفاقابا

این کمک هیچ ضرری متوجه او نمی شود اگر چنین اقدامی نکند مورد ملامت واقع نمی شود؟

آیا می تواند بهانه بیاورد که ازدواج در آینده مشکلاتی دارد لذا اقدام نکردم؟


 




آفرینش اجباری:


اولاً هر چند انسان

بدون اختیار خویش پا به عرصه هستى گذاشته است؛ اما اولا هیچ موجودی در وجود و ویژگی

های ذاتی خود مختار نیست. ثانیا انسان در پرتو عنایت الهی، از نعمتى بى نظیر

برخوردار گشته و آن عبارت است از «هستى»، «وجود» و آثار آن. در مقابل «عدم»،

«نیستى» و «ندارى» نقمت و زیانى بى نظیر است. خداوند لطف بزرگى فرموده که ما را از

عرصه نیستى به هستى درآورده است و ما باید شکرگزار چنین هدیه اى باشیم و لو آن که

اختیار و اراده ما در آن، هیچ نقشى نداشته باشد.


ثانیاً گرچه انسان

در آمدن به عالم هستى، مختار نیست، ولى باز خداوند بر اساس لطف و رحمتش، او را در

چگونه زیستن، چگونه بودن، چگونه رفتن و چگونه حرکت کردن، کاملاً آزاد گذاشته است و

این خود نعمتى بس گران بها است که متأسفانه بشر از آن حسن استفاده را نمى کند. بله

اگر خداوند مرا در این زمینه نیز با اجبار رو به رو مى ساخت و من در کژ اندیشى و کژ

رفتارى یا راست اندیشى و درست کردارى، مجبور بودم؛ مى توانستم این پرسش را مطرح

کنم، ولى حقیقت امر چنین نیست.


 




حقیقت انسان


اگر انسان به حقیقت،

مقام، جایگاه و منزلت خود واقف شود، این چنین شکوه نمى کند. سخن در این باره فراوان

است؛ ولى توجّه به سه نکته اصلى – که اندیشیدن در آن موجب خواهد شد انسان کمى از

این بدبینى فاصله بگیرد – مثمر ثمر خواهد بود:


1. انسان گل سرسبد

هستى، تاج و جوهره اصلى آن و اشرف تمامى مخلوقات است و در واقع همه جهان براى او

آفریده شده است. (اسراء (17)، آیه 70؛ میزان الحکمة، ج اوّل، ص 360 و 361.)


تاج «کرّمنا»ست بر

فرق سرت —– طوق «اعطیناک» آویز برت


جوهر است انسان و

چرخ او را عرض —– جمله فرع و پایه اند و او غرض


اى غلامت عقل و

تدبیر است و هوش! —– چون چنینى خویش را ارزان مفروش


(مثنوى، دفتر 5،

ابیات 3574 – 3576)


2- «حقیقت انسان»

کتابى است نیازمند به شرح و شارح این کتاب نیز کسى جز مصنف آن؛ یعنى، آفریدگار هستى

نمى تواند باشد؛ زیرا نویسنده این کتاب او است. بنابراین توجّه به آیات و روایات –

که در واقع ترجمان وحى است – در این باب ضرورى است. قرآن – از آنجا که مبدأ فاعلى

انسان را خداوند مى داند – معتقد است که هر چه آدمى، معرفت بیشترى به مبدأ فاعلى

خود پیدا کند، هم جهان را و هم خویشتن را بهترمى شناسد؛ زیرا آفریدگار هستى، در

خلقت خود تجلّى و ظهور مى کند. از آنجا که همه آفرینش، سراسر نشانه هاى او است و در

این میان آدمى – که به عنوان خلیفةاللهى نیز آراسته شده – مظاهر اسماى او است، مى

توان با شناخت عمیق تر به خداوند و اسماى اعظمش، به مقام انسان بیشتر نایل گشت.

(تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 13، صص 59 – 71.)

 


آدم اسطرلاب اوصاف

علوست—–وصف آدم مظهر آیات اوست


هر چه در وى مى

نماید عکس اوست—–همچو عکس ماه اندر آب جواست


(مثنوى، دفتر 6، بیت

3138 و 3139)


3. قرآن کریم در بیش

از پنجاه آیه، به وصف هاى نکوهیده اشاره و به جهت وجود آنها در آدمى، انسان را

سرزنش کرده است؛ مانند: بخیل، (محمد (47)، آیه 38.) ضعیف، (نساء (4)، آیه 28.)

عجول، (اسراء (17)، آیه 11.) ظلوم، (احزاب (33)، آیه 72.) جهول، (همان، آیه 72. )و

… امّا همه اینها به طبیعت انسان باز مى گردد و منشأ پیدایش این اوصاف رذیله،

جاذبه هاى طبیعى انسان است؛ چنان که سرچشمه فضایل، جذبه هاى فرا طبیعى است. باید به

این نکته توجّه داشت که صفات رذیله، ریشه در عالم ملکوت ندارند و مشمول اصل جامع «و

ان من شى ء الاعندنا خزائنه و ما ننزله الابقدر معلوم» ؛ (حجر (15)، آیه 21.)

نخواهد بود؛ بلکه بر اساس آیه «ٱو ما اصابک من سیئة فمن نفسک»؛ (نساء (4)، آیه 79.)

همه سیئه ها و بدى ها از پیش خود انسان است. (تفسیر قرآن کریم، صص 78 – 79.)


از این حقیقت نباید

غفلت کرد که خاصیت نور باطنى، از فطرت انسان پرتو افشان مى شود و اگر این منبع الهى

(فطرت) زنده به گور نشود و غبار آلودگى ها و هواهاى نفسانى آن را نپوشاند، همواره

پر فروغ خواهد بود. امّا اگردر پشت ظلمت «گناه» پنهان گردد، انسان گنه کار حقیقت

خود را نمى بیند و از آنجا که نورى ندارد، خود را گم کرده، پس از مدتى خویشتن را به

کلى فراموش خواهد کرد. تنها با علم و محبّت است که فطرت انسان پر فروغ خواهد ماند؛

زیرا علم، خدا و مبدأ فاعل آدمى را به انسان مى نمایاند و دوّمى انسان را به مبدأ

اصلى خویش؛ یعنى، خداوند متعال مى رساند: «العلم یدل علیه و الوجه یدّل له» ؛ (شرح

کلمات باباطاهر به نقل از: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 14، ص 134) اگر مى خواهید

حرکت و جنبشى داشته باشید و از گناهان و آلودگى ها رهایى یابید، نیازمند علم و سپس

عمل هستید. بنابراین بدون علم، به دنبال معرفت الهى رفتن جهل است و بدون عمل تنها

در پى درس و بحث، حوزه و دانشگاه بودن، عمرى چون سنگ آسیا به گرد خود چرخیدن و سپس

توقف، ناتوانى و عجز است.


انسان ها باید در

شناخت خویشتن بکوشند تا خویش را ارزان نفروشند.

 


خویشتن نشناخت مسکین

آدمى —– از فزونى آمد و شد در کمى


خویشتن را آدمى

ارزان فروخت —– بود اطلس خویش بر دلفى بدوخت


(مثنوى، دفتر 3، بیت

1000 و 1001)


4. اهمیت امید؛

خداوند متعال علاوه بر آنکه نومیدى از رحمت خویش را یکى از گناهان بزرگ و گاه کفر

مى شمارد، خطاب به پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: «قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم

لاتقنطوا من رحمة الله انّ الله یغفر الذنوب جمیعاً انه هو الغفور الرحیم»؛ (زمر

(39)، آیه 54.) بگو: اى بندگانى که به خود ستم کرده اید،! از رحمت و آمرزش الهى

ناامید نشوید؛ زیرا خدا آمرزنده و مهربان است و اگر توبه کنید هر گناهى را مى

آمرزد. این تحذیر از آن رو است که اگر کسى از رحمت و آمرزش الهى، ناامید شود، دیگر

محرک درونى ندارد که در زندگى خود کار خوب و پسندیده اى انجام دهد یا از گناهان

بزرگ و کوچک و کردارهاى زشت و ناروا، اجتناب ورزد؛ زیرا محرک در این دو چیز «امید

رحمت» و «نجات» از عذاب خدا است و این امید در چنین آدمى وجود ندارد. به هر روى

باید توجّه داشت که فضل و رحمت الهى، موجب پاک شدن بندگان مى شود و از این مهم

نباید غافل بود.

 


فضل حق با این که او

کژ مى تند —– عاقبت زین جمله پاکش مى کند


سبق برده رحمتش و آن

غدر را —– داده نورى که نباشد بدر را


آب بهر این ببارید

از سماک —– تا پلیدان را کند از خبث پاک


(مثنوى، دفتر 5،

ابیات 195، 196 و 199)


لذا جهت توضیح این

مطلب که «آیا ما خود به اختیار پا به این جهان نهاده ایم یا نه» . در این باره باید

گفت که فیلسوفان و متکلمان و در واقع صاحب نظران چه در عالم اسلام و چه در دنیا

غرب،‌ آنگاه که بحث از اختیار و جبر را مطرح می کنند، بحث اختیار و جبر را نسبت به

افعال انسان می سنجند یعنی پس از آن که انسان وجود یافت و پس از چندی رشد کرد و آن

گاه خود را در مقابل خداوندی یافت هیچ چیز از دایره علم و قدرت او خارج نیست، و دید

که هر چه دارد و هر چه می کند را واقعا باید به او نسبت دهد، آنگاه این بحث مطرح می

شود که آیا او از خود اختیاری دارد یا نه؟


در واقع اختیار یا

جبر صفت فعل انسان است و فعل انسان نیز پس از فرض وجود انسان و وجود یافتن او است

به عبارت دیگر فعل انسان، مبتنی بر وجود انسان و تا زمانی که فردی وجود نیافته است

چگونه می تواند فعلی داشته باشد تا بگوئیم که آیا این کار او،‌کاری مختارانه یا از

سر اجبار صورت گرفته است.


خلاصه این که طرح

این بحث در مورد انسانی که وجود نیافته است اشتباه است و این سطحی ترین برداشت از

مسأله جبر و اختیار است برداشتی که از تصور عوامانه و کوچه بازاری ناشی شده است.


از هر کسی بپرسیم که

آیا دارایی بهتر است یا نداری، غنا بهتر است یا فقر، نور بهتر است یا تاریکی و

سئوالاتی از این دست، خواهد گفت: معلوم است که دارایی بهتر است از نداری، غنا بهتر

از قر است و نوراز تاریکی و ظلمت بهتر است. خوب باید گفت که وجود همه این بهترین

بودن هارا دارد؛ وجود، دارایی است، غنا و روشنایی است. و در مقابل آن عدم قرار

دارد، عدم یعنی نداری، یعنی فقر، یعنی تاریکی. با این حال روشن است که انسان ها در

مقابل این سئوال که ایا وجود بهتر است یا عدم، خواهندگفت وجود. اما سئوال مهم این

است که امروز بعضی وقت ها افرادی رامی بینیم که وقتی این سئوال از ان ها می شود،

کمی مکث می کنند و گویا می خواهند بگویند عدم بهتر است!!!!! البته این از طرفی جای

تعجب دارد و از سویی دیگر نیز می توان تا حدی حق را بدانها داد. به نظر می رسد این

گونه افراد تصور درستی از وجود و عدم ندارد. در واقع باید گفت که آن ها تصور درستی

ار عدم ندارند، راکه گمان می کنندکه عدم یعنی چیزی و جائی که انسان ها در آنجا و با

آن، دیگر مشکلات و گرفتارهای این جهان را ندارند. اما توجه ندارندکه این نبود

مشکلات و گرفتاری های واقعا منسوب به عدم نیست بلکه منسوب به وجود است. مثلا بیماری

که دچار ضعف نیروی دفاعی و بدنی شده است در صورتی سلامتی اش را باز می یابد که بدنش

دارای توان و قدرت دفاعی در مقابل بیماری شود و در واقع از این نداری رهایی یابد. و

این در واقع یعنی این که یک امر وجودی تحقق یابد. چرا که بیماری، خود اصلا عدم است

یعنی عدم سلامتی یعنی نداری و فقدان توان دفاعی؛ و در مقابل، سلامتی یعنی دارایی،

یعنی وجود توان دفاعی. هیچ گاه موجودی در عدم و با عدمها و نداری ها نمی تواند

سلامتی خود را یازبد. از همین جا می توان دریافت چرا افرادی می گویند ما دوست

نداشتیم به وجود اییم و ما را به اجبار آفریده اند. گویی ما در عدم خود و آنگاه که

وجود نداشتیم دارای سلامتی، را حتی، آزادی و چیزهای خوب بسیاری بودیم که اینک با

وجود یافتن همه آن ها را از دست داده ایم. چنین گفتاری از سویی از تصور نادرستی در

مورد وجود و عدم ناشی می شود و از سویی دیگر از تصور اشتباهی که در مورد جبر و

اختیار دارند سرچشمه می گیرد. گویا آنان براین گمانند که قبل از آفرینش و وجود

داشتن در جایی دارای وجود و هستی بوده اند به طوری که در آنجا نه دغدغه امتحان و

سئوال و جوابی را داشتند و نه نیازی بود برای که برای ادامه امور زندگی به کاری سخت

و طولانی تن در دهند با افراد و چیزهای گوناگون درگیر شوند شکست بخورند اندوهگین

شوند و … در یک کلام در دنیای گرگ صفت به سر برند اما اینک با وجود یافتن همه این

ها را دارند. در این باره باید گفت که بحث جبر و اختیار نسبت به افعال انسان سنجیده

می شود و افعال انسان انگاه هست که انسانی باشد تا انسانی نباشد فعلی هم نخواهد

داشت. بنابراین انسان باید اول وجود یابد سپس فعلی انجام دهد بعد ما بگوییم چنین

فردی با وجود خدایی قادر مطلق و عالم مطلق آیا این کار را خودش انجام داده یا او در

انجام آن کار مجبور بوده است. در حقیقت ما برای انسان وجودی فرضی ای را تصور تصور

کرده ایم وجودی که برگرفته شده از وجود حقیقی اوست وجودی که از طرف خالق عالم به او

داده شده است آن گاه می گوئیم مگر کسی از او پرسید:‌آیا می خواهد به این دنیا قدم

بگذارد یا نه؟ خلاصه این که طرح این بحث در مورد وجود نیافته است سئوالی اشتباه است

و هر فیلسوف و متکلمی چه در عالم اسلام و چه در دنیای غرب آنگاه که از جبر و اختیار

سخن گفته است این گونه طرح بحث نکرده است بلکه آنها در مورد انسانی سخن رانده اند

که هست انسانی که وجود دارد و گفته اند انسان موجود آیا در فعلش مختار است یا

مجبور. و در واقع اگر کسی جبر و اختیار را در مورد انسانی که اصلا وجود ندارد مطرح

کند نه تنها بر خطا رفته است بلکه بابرداشتی عوامانه و کوچه بازاری در مورد این

مسأله سخن گفته است.


از مجموعه آیات قرآن

و اخبار معصومین به دست مى آید، که بجز گروه های زیر که بسیار محدود هستند، اکثر

انسان ها اگر چه به طور موقت و به منظور تذکیه شدن عذاب شوند، در نهایت اهل نجات

هستند و اینطور نیست که اکثر مردم اهل جهنمی باشند:


1ـ کافرانى که على

رغم ارائه حجت به آنان، عناد مى ورزند و با حق ستیز مى کنند،


2ـ کسى که به عمد

مؤمنى را بکشد،


3ـ دشمنى و ستیز با

خدا و رسول او و تعدى از حدود الهى،


4ـ مرگ با کفرورزى

به حق و ارتداد،


5ـ مرتکبین برخى

گناهان کبیره مانند رباخوارى و زنا (در صورت توبه نکردن).


بنا بر ادله مختلفى

که در جاى خود مورد بحث قرار گرفته، خلود در عذاب، ویژه گروه هاى خاصى است البته نه

این که هر مسلمانى به صرف مسلمان بودن از خلود مصون باشد؛ بلکه ممکن است مسلمان نیز

به دلیل اعمال و فجایعى که انجام داده است، در جهنم مخلّد باشد.


روایاتى در مورد

خروج برخى از اهل جهنم از آن مکان وارد شده است از جمله:


– اَنس گوید: رسول

خدا فرمود: «مردمى از آتش خارج مى شوند». (تفسیر المیزان عربى، ج 11، ص 39)


– جابر گوید: رسول

خدا آیه «فاما الذین شقواللّه» را خواند و فرمود: «اگر خدا بخواهد مردم شقاوتمندى

را از آتش خارج کرده و به بهشت وارد کند آن را انجام خواهد داد»، (همان مدرک)


– ابى بصیر گوید: از

امام باقر(ع) شنیدیم فرمود: «مردمى از آتش خارج مى شوند … و به بهشت وارد مى

گردند»، (همان مدرک)

 


براى مطالعه بیشتر

در این زمینه ر.ک:


– معاد و جهان پس از

مرگ آیت اللّه  مکارم


– م الطیب آیت اللّه

طیب


– معادشناسى، ج 10

آیت اللّه  طهرانى

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد