۱۳۹۸/۰۵/۱۴
–
۷۳۳ بازدید
سلام.آیا شما نیز همانند دوران نوسنگی و پارینه سنگی باید در مورد مسایل آیینی صحبت نمایید؟ چرا دین را به فلسفه علم نزدیک نمیکنید؟ آیا به تصور شما دین مبادی علمی و عقلی ندارد،که دایما” دین را به حوزه های غیر علمی میبرید؟ چرا سعی میکنید،دین را افسانه و داستان سرایی جلوه دهید؟ اگر با نظر من که معتقدم ( دین و کتب دینی رازنگاره هایی علمی و دستوراتی تکنولوژیکی است،که مبلغین دین فقط سطح رویین کتاب آسمانی را بصورت داستانهای آموزنده می بینند. نه عمق راز واژه ها که چیدمانی در آنها است.که میتواند پیام علمی – تکنولوژیکی جهت تسلط بر طبیعت درون و برون باشد)موافق باشید؟ من نیز حاضرم تا در کنار هم بنشینیم و رازنگاره های مکتوب در نوشتار الهی را کشف و به اطلاع عموم برسانیم.تا اینقدر آیین را تحقیر نکرده باشیم.! شما با امتیاز در حد انتظار میخواهید بگدیید؛ که کتب آسمانی را راز گشایی کرده ایید؟ اگر اینطور است؟ چرا دین را اینقدر سطح پایین به مردم معرفی میکنید؟
زیبا نویسی و درشت ننوشتن بخصوص در مواردی که انسان اهل فن و تخصص نباشد ، زینت دهنده کلام دلسوزانه است . برای آگاهی شما :
حاصل مطالعات پنجاه سال گذشته در حوزه های فلسفة علم، فلسفة دین، معرفت شناسی دینی، دین پژوهی، روان شناسی و جامعه شناسی دین وارد عرصه های متنوع و جذابی شده است که راه گشا است .
از منظر این پرسش ، شاید قصه از این جا آغاز میشود که پستمدرنیسم در کنار آمدن با مسألة عقلانیت ناتوان به نظر میرسد. گویا ما به عقلانیتی متفاوت نیازمندیم.
چالش پستمدرن نسبت به گفتگوی الهیات و علم به شکلی بسیار خاص مستلزم آن است که دربارة ارزشهایی معرفتی و غیرمعرفتی که به عقلانیتِ تأمل ما شکل میدهد، به شکلی انتقادی بیاندیشیم.
ما در عصر پستمدرن با گونههای به نسبت گیجکننده از پرسشها سروکار داریم. مدعیات امپریالیستیِ عقلانیتِ علمِ طبیعی، بافت فرهنگیِ پستمدرن، قطعیت ایمان، تعهد شورمند و اعتقادات عمیق، به خطر انداختن تمامی صورتهای بنیانگرایی، و ارج نهادن تکثر دینی و فرهنگی با بیقیدی تمام. به نظر میرسد پستمدرنیسم یک نگرش فرهنگی فراگیر و پیچیده است.
از این رو یک الهیات پسابنیانگرا ما را قادر میسازد بطور کامل نقش بافت (بافت اجتماعی و تاریخی)، نقش مهم معرفتشناختی تجربة تفسیرشده و همچنین شیوة شکلدهی سنت به ارزشهایی معرفتی و غیرمعرفتی را تصدیق نماییم. این ارزشها اندیشه ما دربارة خداوند و آنچه برخی از ما بعنوان حضور خداوند در این جهان میدانیم را شکل میدهد. یک مفهوم پسابنیانگرا نسبت به عقلانیتِ تأمل الهیاتی، در عین حال ادعا میکند به شکلی خلاقانه به ورای محدودیتهای جماعت، گروه یا فرهنگ محلی، و به سوی شکلی معقول از گفتگوی میانرشتهای و بینبافتی اشاره مینماید. بنابراین پسابنیانگرایی در الهیات بایستی به صورت یک گزینة سومِ ممکن، فراتر از دو کرانة بنیانگرایی و نابنیانگرایی معرفتشناختی ظاهر شود. گزینه ای که منابع مشترک عقلانیت انسان در شیوههای متفاوت در دسترس ما قرار دهد. اگر به این مسئله دست یابیم قادر خواهیم بود در گفتگوی بینرشتهای، بین فرهنگی و بین بافتی، به فراتر از مرزهای تعهدات معرفتی خود دست یابیم.
واقعیت این است که تأمل عقلانی ما در بافت سنتهای زنده و در حال تکامل و توسعه ریشه دارد و در ارتباط و گفتگوی میانرشتهای و عقلانیتی که به گونهای ریشهدار در اعمال اجتماعی و فرقهای ما ظاهر میشود. یعنی نوعی «عقلانیت میانرشتهای». عقلانیتی که برای فهمپذیریIntelligibility جهان و خود، یعنی تلاش برای درک بهینه بعنوان شیوهای برای کنارآمدن با خود و جهان است.
عقلانیت از وجوه مختلفی برخوردار است و همچون خود حوزة هوش، پیچیده، چندوجهی، گسترده و وسیع است، منابع آن عمیقاً در خرد جمعی ریشه دارند و خود آن شخص-ویژه و قلمرو-ویژه است.
از این نگاه پسابنیانگرا، هم الهیات و هم علم اجازه خواهند یافت هر یک با ارائة منابع خود در زمینة نقد، بیان و قضاوت، انسجام عقلانی رشتة خود را تعیین نمایند و از این راه یکی از مهمترین چالشهای پستمدرن را برآورده سازند: نه الهیات و نه علوم دیگر به تضمینهای معرفتشناختی جهانی نیازی ندارند.
در این نگاه، مفهوم عقلانیت در معانی پیچیده و متنوع خود مفهومی متغیر است. در حقیقت حتی عقلانیت علمی نیز بطور مستقیم با توجیهپذیریِ پیشتحلیلیِ یک گستردهتری از «عقلانیت خرد جمعی» Common sense rationality مرتبط میشود که بر تمامی کنشهای معطوف به هدف معمول تأثیر مینهد. الهیات درست در این بافت گستردهتر اندیشه بایستی به دنبال بهترین و پذیرفتنیترین صورت دانشی باشد که میتواند به دست آورد.
از دیگر سو ما با عقلانیت بازنمودی از کردار Praxis نیز سر و کار داریم؛ به این معنا عقلانیت در پویاییهای کلمات و اعمال انسانها و از طریق آنها عمل میکند و در گفتمانها و کنشهای ما زنده است.
با این گستردگی مفهومی، امروزه هیچ مفهوم یکپارچه و همگنی نمیتوان از صدق، عینیت، تبیین و حتی عقلانیت به دست داد: این موضوعاتِ مورد علاقة ما، نه تنها بر استراتژیهای متفاوتی حکم میکنند بلکه در هر یک از این مسائل مهم بر دیدگاههای متفاوت متأثر از بافت حکایت مینمایند.
نابنیانگرایی در یک عکسالعمل شدید علیه مفهومی مدرن از عقلانیت که بر جهانشمولی و ضرورت تأکید مینماید، بر این حقیقت تأکید میکند که هر گروه و هر بافتی در حقیقت میتواند عقلانیت خود را داشته باشد. اگر دیدگاههای نابنیانگرا درست بود آنگاه هر فعالیت اجتماعی یا انسانی میتوانست بعنوان موردی برای آزمون عقلانیت عمل نماید، اما واقعیت این است که اینگونه نیست.
اما دیدگاهِ «عقلانیتهای متکثر» میتواند ما را به سمت و سوی یک مدل پسابنیانگرا از عقلانیت پیش ببرد که در ضمن آن دلایل به یکدیگر پیوسته فرصت بهتری برای درک درست تر حقیقت در اختیار ما قرار میدهد.
باز تاکید می کنم، مسألة ما عقلانیت میان رشته ای است. در این عقلانیت و در شرایط جامعة مدرن، قوای شناختی، علوم بشری، وحی، تجربة دینی، نقش بافت، نقش مهم معرفتشناختی تجربة تفسیر شده، شیوة شکل دهی سنت به ارزشهای معرفتی و غیر معرفتی تصدیق میشود. برای همین می گوییم نباید در تجربه گرای دوره روشنگری متوقف شد.
اما در این عقلانیتی که ما از آن سخن می گوییم، تمدن بشری، علم و تجربه، خصلتهای انسان مدرن، متون وحیانی، فلسفه، تجربة دینی و … در وجود انسان به هم میرسند و همدیگر را قطع میکنند. بنابراین نگرانی بی مورد است.
پیشنهاد می شود مقداری در مورد برخی رویکردهای معرفتشناسی دینی از جمله مبناگرایی، نامبناگرایی و پسامبناگرایی/ پسابنیانگرایی Post Fondationalism مطالعه نمایید، حتماً مفید خواهد بود.
حاصل مطالعات پنجاه سال گذشته در حوزه های فلسفة علم، فلسفة دین، معرفت شناسی دینی، دین پژوهی، روان شناسی و جامعه شناسی دین وارد عرصه های متنوع و جذابی شده است که راه گشا است .
از منظر این پرسش ، شاید قصه از این جا آغاز میشود که پستمدرنیسم در کنار آمدن با مسألة عقلانیت ناتوان به نظر میرسد. گویا ما به عقلانیتی متفاوت نیازمندیم.
چالش پستمدرن نسبت به گفتگوی الهیات و علم به شکلی بسیار خاص مستلزم آن است که دربارة ارزشهایی معرفتی و غیرمعرفتی که به عقلانیتِ تأمل ما شکل میدهد، به شکلی انتقادی بیاندیشیم.
ما در عصر پستمدرن با گونههای به نسبت گیجکننده از پرسشها سروکار داریم. مدعیات امپریالیستیِ عقلانیتِ علمِ طبیعی، بافت فرهنگیِ پستمدرن، قطعیت ایمان، تعهد شورمند و اعتقادات عمیق، به خطر انداختن تمامی صورتهای بنیانگرایی، و ارج نهادن تکثر دینی و فرهنگی با بیقیدی تمام. به نظر میرسد پستمدرنیسم یک نگرش فرهنگی فراگیر و پیچیده است.
از این رو یک الهیات پسابنیانگرا ما را قادر میسازد بطور کامل نقش بافت (بافت اجتماعی و تاریخی)، نقش مهم معرفتشناختی تجربة تفسیرشده و همچنین شیوة شکلدهی سنت به ارزشهایی معرفتی و غیرمعرفتی را تصدیق نماییم. این ارزشها اندیشه ما دربارة خداوند و آنچه برخی از ما بعنوان حضور خداوند در این جهان میدانیم را شکل میدهد. یک مفهوم پسابنیانگرا نسبت به عقلانیتِ تأمل الهیاتی، در عین حال ادعا میکند به شکلی خلاقانه به ورای محدودیتهای جماعت، گروه یا فرهنگ محلی، و به سوی شکلی معقول از گفتگوی میانرشتهای و بینبافتی اشاره مینماید. بنابراین پسابنیانگرایی در الهیات بایستی به صورت یک گزینة سومِ ممکن، فراتر از دو کرانة بنیانگرایی و نابنیانگرایی معرفتشناختی ظاهر شود. گزینه ای که منابع مشترک عقلانیت انسان در شیوههای متفاوت در دسترس ما قرار دهد. اگر به این مسئله دست یابیم قادر خواهیم بود در گفتگوی بینرشتهای، بین فرهنگی و بین بافتی، به فراتر از مرزهای تعهدات معرفتی خود دست یابیم.
واقعیت این است که تأمل عقلانی ما در بافت سنتهای زنده و در حال تکامل و توسعه ریشه دارد و در ارتباط و گفتگوی میانرشتهای و عقلانیتی که به گونهای ریشهدار در اعمال اجتماعی و فرقهای ما ظاهر میشود. یعنی نوعی «عقلانیت میانرشتهای». عقلانیتی که برای فهمپذیریIntelligibility جهان و خود، یعنی تلاش برای درک بهینه بعنوان شیوهای برای کنارآمدن با خود و جهان است.
عقلانیت از وجوه مختلفی برخوردار است و همچون خود حوزة هوش، پیچیده، چندوجهی، گسترده و وسیع است، منابع آن عمیقاً در خرد جمعی ریشه دارند و خود آن شخص-ویژه و قلمرو-ویژه است.
از این نگاه پسابنیانگرا، هم الهیات و هم علم اجازه خواهند یافت هر یک با ارائة منابع خود در زمینة نقد، بیان و قضاوت، انسجام عقلانی رشتة خود را تعیین نمایند و از این راه یکی از مهمترین چالشهای پستمدرن را برآورده سازند: نه الهیات و نه علوم دیگر به تضمینهای معرفتشناختی جهانی نیازی ندارند.
در این نگاه، مفهوم عقلانیت در معانی پیچیده و متنوع خود مفهومی متغیر است. در حقیقت حتی عقلانیت علمی نیز بطور مستقیم با توجیهپذیریِ پیشتحلیلیِ یک گستردهتری از «عقلانیت خرد جمعی» Common sense rationality مرتبط میشود که بر تمامی کنشهای معطوف به هدف معمول تأثیر مینهد. الهیات درست در این بافت گستردهتر اندیشه بایستی به دنبال بهترین و پذیرفتنیترین صورت دانشی باشد که میتواند به دست آورد.
از دیگر سو ما با عقلانیت بازنمودی از کردار Praxis نیز سر و کار داریم؛ به این معنا عقلانیت در پویاییهای کلمات و اعمال انسانها و از طریق آنها عمل میکند و در گفتمانها و کنشهای ما زنده است.
با این گستردگی مفهومی، امروزه هیچ مفهوم یکپارچه و همگنی نمیتوان از صدق، عینیت، تبیین و حتی عقلانیت به دست داد: این موضوعاتِ مورد علاقة ما، نه تنها بر استراتژیهای متفاوتی حکم میکنند بلکه در هر یک از این مسائل مهم بر دیدگاههای متفاوت متأثر از بافت حکایت مینمایند.
نابنیانگرایی در یک عکسالعمل شدید علیه مفهومی مدرن از عقلانیت که بر جهانشمولی و ضرورت تأکید مینماید، بر این حقیقت تأکید میکند که هر گروه و هر بافتی در حقیقت میتواند عقلانیت خود را داشته باشد. اگر دیدگاههای نابنیانگرا درست بود آنگاه هر فعالیت اجتماعی یا انسانی میتوانست بعنوان موردی برای آزمون عقلانیت عمل نماید، اما واقعیت این است که اینگونه نیست.
اما دیدگاهِ «عقلانیتهای متکثر» میتواند ما را به سمت و سوی یک مدل پسابنیانگرا از عقلانیت پیش ببرد که در ضمن آن دلایل به یکدیگر پیوسته فرصت بهتری برای درک درست تر حقیقت در اختیار ما قرار میدهد.
باز تاکید می کنم، مسألة ما عقلانیت میان رشته ای است. در این عقلانیت و در شرایط جامعة مدرن، قوای شناختی، علوم بشری، وحی، تجربة دینی، نقش بافت، نقش مهم معرفتشناختی تجربة تفسیر شده، شیوة شکل دهی سنت به ارزشهای معرفتی و غیر معرفتی تصدیق میشود. برای همین می گوییم نباید در تجربه گرای دوره روشنگری متوقف شد.
اما در این عقلانیتی که ما از آن سخن می گوییم، تمدن بشری، علم و تجربه، خصلتهای انسان مدرن، متون وحیانی، فلسفه، تجربة دینی و … در وجود انسان به هم میرسند و همدیگر را قطع میکنند. بنابراین نگرانی بی مورد است.
پیشنهاد می شود مقداری در مورد برخی رویکردهای معرفتشناسی دینی از جمله مبناگرایی، نامبناگرایی و پسامبناگرایی/ پسابنیانگرایی Post Fondationalism مطالعه نمایید، حتماً مفید خواهد بود.