طلسمات

خانه » همه » مذهبی » نمودهای پویایی و ایستایی زبان در آثار محمدعلی جمال زاده

نمودهای پویایی و ایستایی زبان در آثار محمدعلی جمال زاده

الف- دوران فراز و پويايی زبان
‌١- سادگی زبان نوشته : در دوره ی نخست با توجه به روندی كه بر نثر آثار معاصران حمال زاده چيره بود، وی چاره را در ساده نويسی و پرهيز از انشای اديبانه، فرنگی مآبي و آشفته زبانی يافت. وی در ديباچه ی  “يكی بود يكی نبود” بر این باور است كه در هر صورت « انشای ساده ممدوح است و نويسندگان همواره كوشش می كنند كه هرچه بيش تر همان زبان رايج و معمول مردم كوچه و بازار را . . . به لباس ادبی درآورند ». او برای زبان نوشته، رسالت بيداری افكار عمومی قايل است و باور دارد كه «جهل و چشم بستگی گروه مردم، مانع هرگونه ترقی است»  و با همين اعتقاد است كه از نويسندگانی كه به زبان ساده و بی پيرايه می نويسند، تمجيد می كند. در “دشت جنون” وقتي با هدايت علی خان (صادق هدايت) در “دارالمجانين” روبرو می شود، زبان ساده و غنی او را می ستايد و می نویسد: «هرگز به عمر خود كسی را نديده بودم كه زبان فارسی را به اين سادگی و روانی حرف بزند. در ضمن به قدری اصطلاحات پرمعنی و مناسب و به جا می آورد كه انسان از صحبتش هرگز سير نمی شود». و بيزاری خود را از زبان اديبانه و فاضلانه از زبان هدايت علی خان، این گونه نشان می دهد: «من يك مرض مضحكی دارم و از اشخاصی كه در ضمن صحبت های معمولی، عمومن به قصد بازارگرمی و فضل فروشی، يك ريز كلمات قلنبه و اصطلاحات علمی و فتی به قالب می زنند، بيزارم . » ‌١
‌جمال زاده در مقاله ای كه به عنوان نقد “مدير مدرسه” در تابستان سال  ‌١٣٣٧ش در مجله ی راهنمای كتاب (سال اول، شماره ی ٢) نوشته است، زبان ساده و عاميانه ی جلال آل احمد را می ستايد و می نويسد : «با فضل فروشی سر و كاری ندارد و آن چه را می خواهد بگويد، درست و حسابی و صاف و پوست كنده می گويد و با زبان سهل و ساده ـ كه چه بسا می توان سهل و ممتنع خواند ـ مطالب مشكل را علنن روی دايره می ريزد و حلاجی مي كند . . . در باب زبان و انشای كتاب، همين قدر می گويم كه تمام كتاب به زبان مكالمه و محاوره و به قول اصفهانی ها اختلاط نوشته شده؛ شيرين و دلنشين است و دارای چنان سرعت و ايجاز و به قدری آميخته با طعن و طنز كه می توان آن را انشای كاريكاتوری خواند ». (“گزيده ی آثار”، برگ ‌٢٨٧)
‌٢-  پيوند ميان زبان و ذهنيت: اگر در پهنة ی مقاله نويسی از دهخدا بگذريم، جمال زاده نخستين نويسنده ای است كه در گستره ی داستان نويسی جانب پيوند ميان زبان و ذهنيت را نگه داشته است، زیرا  تا پيش از او، زبان كسان داستان با ذهنيت اجتماعــی، طبقاتــی و فرهنگی شان پيوندی نداشت و آن چه پيوسته بر زبــان آنان روان می شد، زبان و بيان خود نويسنده بود كه فصاحت و بلاغت از آن می باريد و به انواع آرايه های لفظي و معنوی آراسته بود. به عنوان مثال به رمان “شمس و طغرا” نوشته ی محمد باقر ميرزا خسروی استناد می كنيم تا دريابيم چه گونه كسان داستان از جوان روستايی گرفته تا دايه و خاتون اشراف زاده، زبانی يكسان و بيانی همگون دارند. اين رمان در عهد مشروطه در سال ‌‌١٢٨٦ش منتشر شده و نويسنده ی مشروطه خواه آن بيش تر تحت تأثير قصه های كهن فارسی بوده است:
‌١-  زبان جوان روستايی: از بام مسجد به آن جا بالا رفته ، آن ها را با كمند پايين می دهيم . شما كه گفتيد كمند آهوگير خود را همراه داريد ؟ گفت: از حُسن اتفاق همراه است. شمس گفت: اين كمند را می افكنم؛ بگيريد . . . بيا به دوش من تا تو را فرود ببرم . . . قلاب های آن را در كنار بام محكم كرده، بياويزيد تا آمده شما را خلاص كنم .
‌٢-  زبان دايه: مرا از وحشت دست و پا به كلی از كار افتاده، قدرت چنين كاري ندارم. اين خاتون [ طغرا ] هم ممكن نيست به چنين كاری اقدام نمايد.
‌٣-  زبان طغرا: خوش بختم كه به ياری و جوانمردی اين جوان اصلمند از سوختن و مردن رها گشتم . نمی دانم اين فرشته رحمت و ملك نجات از كجا رسيد كه به آن سهل و چالاكی ما را خلاص كرد و عمری دو باره بخشيد. متحيرم به چه زبانی شكر او بگزارم و از اين جوان عذر زحماتش را بخواهم .
‌٤-  زبان نويسنده: دايه از ضرب آن ضفته ( فشار) و شرم آن ضرطه (تيز دادن) از هوش برفت . ‌٢
آن چه زبان كسان رمان را يكسان ساخته و تفاوت های زباني تيپ های مختلف آن را از ميان برده و زبانی غير داستانی به آن بخشيده است، سه نكته ی زیر است:
 ‌١-  كاربرد وجه وصفی: يعنی كسان داستان به جای كاربرد فعل، از وجه وصفی بهره می جويند و اصرار دارند كه واو عطف را پس از كاربرد فعل در وجه وصفی، حذف كنند كه مخالفت با قياس نداشته باشد، مانند: آمده شما را خلاص كنم (به جای: بيايم و شما را خلاص كنم).
‌٢-  کاربرد واژگان ادبی: اصرار برای نهادن واژگان ادبی و فصيح مكتوب بر زبان كسان داستان ـ كه فاقد ذهنيت ادبی هستند ـ زبان رمان را سنگين مي كند و رنگ واقع گرايی گفت و شنودها را از قصه می گيرد، مانند كاربرد واژة اصلمند، بياويزيد و اقدام نمايید به جای: اصيل، پايين بيندازيد و بكنید.
‌٣-  كاربرد حرف نشانه ی ” را ” برای فك اضافه: این گونه كاربرد نه تنها در روزگار نويسنده رايج نبوده، بلكه خود در زبان قصه جايی ندارد؛ مانند “مرا از وحشت دست و پا از كار افتاد” به جای ” دست و پايم از وحشت از كار افتاد ” اما آن چه به زبان نويسنده مربوط می شود، تقليدی كوركورانه از نثر مقامه ای است و نشان می دهد كه نويسنده بيش از آن چه به القای معنی بينديشد، به سجع های متوازن ( ضرب، شرم ) و متوازی ( ضغته ، ضرطه ) انديشيده پروای خواننده نمی كند .
اينك به آثار جمال زاده بازگرديم تا دريابيم زبان شخصيت های او در ارزيابی پايانی تا چه اندازه با ذهنيت اجتماعی و فرهنگی آنان همخوانی دارد:
‌١-  زبان زن حلاج : هی برو و زه زه سر پا بنشين؛ پنبه بزن و با ريش و پشم تار عنكبوتی به خانه برگرد؛ در صورتی كه همسايه مان ـ حاج علی كه يك سال پيش آه نداشت با ناله سودا كند ـ كم كم داخل آدم شده و برو بيايی پيداكرده. (“رجل سياسی”، برگ ‌٦٧ )
‌٢-  زبان پادو سياسی ( حاج علی ): البته شنيده ای كه يك دست صدا ندارد؛ آن هم مخصوصن در كارهای سياسی كه يك دسته از رندان، ميدان را جولانگاه خودشان تنها نموده و چشم ندارند ببينند حريف تازه ای قدم در معركه آن ها بگذارد. ( “رجل سياسی”، برگ ‌٧٢ )
‌٣-  زبان شاگرد قهوه چی: ای خورشيد خانم ! باز بناي شوخی و لوندی را گذاشتي و روبندت را پايين انداختی. اگر تفسم يخ نمی بست، يك تف به آن روی چون سنگ پايت مي انداختم؛ اما افسوس ! (“دوستی خاله خرسه”، برگ ‌٨٨ )
‌٤-  زبان آموزگار: اشتباه كرده بودم. تصور كرده بودم كه مقصود، ادای مرام و مقصود است و اكثريت مردم حتا مردم باسواد، به اصل و ريشه ی الفاظ كاری ندارند. همين قدر كه بتوانند مطالب ساده ی خودشان را با رسم الخط آسان تری بنويسند، شكر خداوند را به جا می آورند. (“ميرزا خطاط”، برگ های ‌١٢٧ـ ‌١٢٨)
اين ويژگی در زبان داستان نويسی جمال زاده مورد ستايش منتقدان خودی و بيگانه قرارگرفته است.  عبدالعلي دست غيب می نويسد: «زبانی كه آدم های داستانی “يكی بود يكی نبود” با آن سخن می گويند، بسيار شيرين و مناسب است. فرتگی مآب، شيخ، جوانك كلاه نمدی . . . هركدام به زبانی سخن می گويند كه می تواند شناسای نمونه ی همگانی اين كسان باشد». ‌٣
آفت رستمووا از محققان شوروی در این باره نوشته است: «. . . به راستی هم تمام داستان های مجموعه ی “يكی بود یکی نبود”  . . . به زبان زنده ی مردم است . . . هر شخصيتی به شيوه ی مخصوص، افكار و احساسات خود را بيان می كند. نويسنده تلاش می كند كه سخنان و افاده های قهرمانان خود را به همان صورت عينی و ملموس ـ كه در زندگيشان رخ می دهد ـ اداكند»‌. ٤
‌٣- سرشاری زبان : ما پيش از اين، در مقاله ی “درنگی بر ريشه های نثر حكايتی” در اين زمينه به تفصیل سخن گفته ايم و سخن مكرر نمی كنيم . همه ی آنان كه در باره ی ويژگی هاي زبانی “يكی بود یکی نبود” چيز نوشته اند، به اين دقيقه اشاره كرده اند . دكتر غلام حسين يوسفي نوشته است: «در داستان “فارسی شكر است” به واقع جمال زاده توانايی فراوانی از خود نشان داده و نثر او در عين سادگی و طراوت پر از تعبير و ضرب المثل و از لحاظ قدرت و وسعت بيان چشم گير است. از اين قبيل است وقتی از آواز گيلكی كرجی بان های انزلی ياد می كند كه ” بالام بالام جان خوانان مثل مورچه ای كه دور ملخ مرده ای را بگيرد، دور كشتی را گرفته بلای جان مسافرين شده بودند.” يا راوی قصه را با كلاه لگنی، ”پسر حاجی و لقمه ی چربی فرض كرده صاحب صاحب گويان دوره اش كرده بودند. ” گاه نيز توجه نويسنده در به كار بردن واژه ها و تعبيرات عاميانه مشهود است:  سرگردان مانده بوديم كه با چه بامبولی يخه مان را از چنگ اين ايلغاريان خلاص كنيم و به چه حقه و لمی از گيرشان بجهيم  ». ‌۵
گذشته از اين، همان نام داستان ها بر عاميانه بودن آن ها دليل می كند و پيشاپيش، خواننده را با درون مايه و مضمون داستان آشنا می سازد: “فارسی شكر است”، “دوستی خاله خرسه”، “بيله ديگ بيله چغندر”، “ويلان الدوله”، “درد دل ملا قربان علی” و يا نام كتاب ها، آثار و حتا ترجمه های او تعبيراتی عاميانه اند: “يكی بود يكی نبود”، “غير از خدا هيچ كس نبود”، “آسمان و ريسمان”، “صحرای محشر”، “سر و ته يك كرباس”، “قصه ما به سر رسيد”، “تلخ و شيرين”، “كهنه و نو”.
‌٤ –  تكيه بر عناصر فرهنگ عامه : بخشی از اين فرهنگ عامه، علاقه ی بيش از اندازه ی نويسنده به كنايات، امثال، تكيه كلام ها و ترانه های قومی و ملی يا ابياتی است كه جزء امثال سائره اند. تدوين “فرهنگ لغات عاميانه” در سال ‌١٣٤١ش كوششی براي حفظ بخش زبانی فرهنگ عامه است. نويسنده با وجود هشتاد سال زندگی در فرنگ، فرهنگ عامه ی سرزمين خود را از ياد نبرد و وقتی در سال ‌١٣٥٢ش مطلع شد كه سيد ابوالقاسم انجوی شيرازی در مقدمه ی جلد دوم “قصه های ايرانی” اش خطاب به مادران سفارش كرده تا «در پرورش كودكان خود از بركات فرهنگ شفاهی مدد گيرند و در مقابل هجوم بي امان فرهنگ فاسد و تجدد مبتذل غربی مقاومت كنند و با گفتن قصه و
مثل و تمثيل و چيستان، فرهنگ خودی را ذهنی آنان سازند» تحت تأثير قرار گرفته در نامه ای به نويسنده نوشت: «اگر وسيله و استطاعت داشتم، آن گفتار را به صورت كتابچه در دو كرور نسخه به چاپ می رسانيدم و در شهرهای بزرگ ايران توزيع می نمودم . » ‌٦
بخشی ديگر از عنصر فولكلوريك در آثار جمال زاده، كوشش برای بازخوانی رويدادهای تاريخی و اجتماعی زاد بوم او، اصفهان، است. جمال زاده رمان سياحت گونه و دو جلدی خود “سر و ته يك كرباس” را در سال ‌١٣٣٥ش  منتشر ساخت كه نام ديگرش “اصفهان نامه” است. اين كتاب به تعبير بزرگ علوی ” از عشق عميق نويسنده به محل تولد خود و پدرش حكايت می كند ”. در اين اثر نه تنها اشارات بسياری به رخدادهای تاريخی، اجتماعی و شخصيت های مؤثر اجتماعی اصفهان (ظل السلطان، ملك المتكلمين) دارد، بلكه از بسياری محله ها، مساجد، مدارس، بناهای تاريخی، كليساها و اماكن متبركه نام رفته و حتا از قول جواد آقا نامی گفته شده كه در اين شهر «اجساد ديرتر از نقاط ديگر فاسد می شود، گوشت ديرتر می گندد و به و سيب هفت ماه سالم می ماند».
اما بعد ديگر علاقه ی نويسنده به زادبومش، تأكيد او بر لهجه و گويش اصفهانی و كوشش براي ضبط دقيق واژگان به گويش محلی است. در همين كتاب، او خواننده را با خود به روزگار كودكی خود می برد و از روزهای رفتن به مكتب ياد می كند: «روزی مادرم دستم را گرفت و اولين بار به مكتب برد. برايم يك نيزه قلم (قلم نی) و يك پنجلحم (همان عم جزو تهرانی ها ) تدارك ديده بود. به دست خودش تلی (به ضم تاء بر وزن قلی كه همان ليقه ی تهرانی هاست) در دواتم گذاشت و . . . اين ترانه را ترنم می كرد: قار قار، بقچه قلمكار، پسرم فردا ميره سر کار».
ب –  دوران فرود و ايستايی زبان :
در برابر پاره ای ويژگي های خلاق و مثبت، نثر جمال زاده كاستی ها دارد كه گاه به شکل افراط در كاربرد عناصر زبانی، نمود پيدا می كند و گاه به صورت غلط های آشكار نگارشی و دستوری. روی هم رفته ما براي اين فرود زبانی دو علت يافته ايم:
‌١- غربت زدگی : جمال زاده از ‌١٧ سالگی ( ‌١٢٨٧ش ) به لبنان و از آن جا به اروپا رفته و جز دو سه بار ـ كه برای مأموريت يا ديدار و برای مدتي كوتاه، به ايران بازگشته ـ بقيه ی عمر خود را ـ كه نزديك به نود سال می شود ـ در خارج از ايران گذرانده است. درست است كه وی در اين هشت ـ نه دهه از رهگذر مطبوعات (آن هم مطبوعات ادبای كهنه پرست) با ايران پيوندی می داشته، اما هرگونه گسست از جامعه ی بومی بر زبان و ذهنيت غربت زده تأثير می نهد، چنان كه از نويسنده ای اصلاح طلب و مدافع انقلاب مشروطيت، شخصيتی سخت محافظه كار و عارف منش می سازد، تا آن جا كه او در جلد دوم “شاهكار” (عمو حسين علی) تنها شاهكار حقيقی را در دنيا بازگشت به محيط بكر و پاك روستايی و حيات گياهی می يابد و زير تأثير رهنمودهای صوفی منشانه ی مرشدش، عمو حسين علی، می كوشد به فطرت نحستين خويش بازگردد و از شاهكارهای نكبت ـ كه به باورش همان كتاب و علم و ادب است ـ روی برتابد. او در این داستان وقتی عمو حسين علی، روحانی نمايی كه ترك زندگی فاسد شهری كرده و با كار روی زمين نان از عمل خويش می خورد ـ از راوی ـ كه نويسنده است ـ شغلش را می پرسد، پاسخ می دهد: «سر را به زير انداخته گفتم: شغلم شغل بيكاران و بيعاران است؛ يعنی نويسندگی و كاری كه از دستم برمی آيد، همان كارهايی است كه از دست نويسندگان برمی آيد، يعني هيچ. مگر تا كی و تا چند می توان نان حلال بندگان خدا را به تزوير از چنگشان به درآورد و جام ساده لوحی و خوش باوری مخلوق را با آب حرام ژاژخايی و هرزه درايی پر كرد. دلم می خواهد از اين كار ننگين يكباره توبه نمايم ». ‌٧
مرشد راوی از كتابی ياد می كند كه از گزيده ی كلمات بزرگان تصوف در ” باب خاموشی ” گرد آورده و از سالك حقيقت می خواهد آن سخنان را آويزه ی گوش جان خود كند و از جمله اين عبارت از ” شقيق بلخی ” را نقل می كند كه « عبادت ده جزو است، نه جزو، گريختن از خلق است و يك جزو خاموشی ». اين ذهنيت نشان می دهد كه جمال زاده دست كم در سال انتشار اين كتاب ـ كه خود آن را ” شاهكار ” خوانده ـ يعنی در سال ‌١٣٣٧ش به اعتبار ذهنيت، مرده، روحش كپك زده و بوی الرحمان می دهد.
تجربه ی حيات ادبی جمال زاده گويای اين واقعيت است كه پويايی در زبان، تنها كوشش براي حفظ ارتباط مكانيكی با زبان و آثار ادبی نيست، بلكه هرگونه دوری از مسایل مبرم و ملموس زبان، ذهنيت پويای نويسنده را از وی سلب می كند و زبانش را همچون ذهنيتش سترون می سازد.
تا كنون در زمينه ی هنجــار شكنی های نگارشی و كاربــردهای نادرست جمال زاده، اشارات و مقالات جداگانه ای نوشته شده كه درازدامن ترينشان “نگاهی به يكی بود يكی نبود” نوشته ی ابوالفضل خدابخش است كه برای نخستين بار در مجله ی “انديشه و هنر” ( ويژه ی جلال آل احمد، دوره جديد، شماره ی ‌٤، مهر ‌١٣٤٣ش ) منتشر شده و اخیرن به تمامی در مجموعه ی “ياد سيد محمد علی جمال زاده” تجديد چاپ شده است. اشارات ديگر نوشته ی عبدالعلی دست غيب در كتاب “نقد آثار محمد علی جمال زاده” (تهران، انتشارات چاپار، ‌١٣٥٦) و واپسين آن ها مقاله ی “جمال زاده، پايه گذار ادبيات داستانی” نوشته ی دكتر قهرمان شيری است كه در ماهنامه ی “ادبيات معاصر” (شماره های ‌١٩ـ‌٢٠ ، آذر ـ دي ‌١٣٧٦ش) به چاپ رسيده كه از تكرارشان پوزش می خواهم و در زیر تنها به ذكر چند مورد نارسايي و كاربردهاي نادرست واژگان توسط جمال زاده مي پردازم و اميدوارم اين شواهد از جمله غلط های چاپی نباشد.
‌١ – «آن چه را از كلمات در مجلس نتوانسته بودم به خرج (خورد) جمعيت بدهم، اين جا تحويل زنمان داديم (دادم). » (رجل سياسی)
‌٢ – « يك گيلاس عرق همداني به رخ (ناف) روسی بست. » (دوستی خاله خرسه)
‌٣ – « شيطان تو پوستم افتاد. » (تو جلدم فرو رفت) (دوستی خاله خرسه)
‌٤ – «ناگهان حاجی را ديدم كه چراغ جيبی برقي (چراغ قوه) در دست در مقابلم سبز شد.» (دشت جنون)
‌٥ – « ميرزا خطاط گفت: معذرت می طلبم (می خواهم). » (امنيت شكم)
‌٦ – «خواستم قاتق برای نانم باشی، بلای جانم شدی (خواستم قاتق نانم باشی، قاتل جانم شدی).» (دشت جنون)
‌٢-  محافظه كاری: آن كه از مردم كشور، تاريخ و مبارزات و غم و شادي خلقش به دور افتد و در كتار درياچه ی ” لمان ” ژنو (سويس) آسايشی یابد و زندگی به فراخی بگذراند، ذهنيتی ايستا می يابد و این ذهنیت بی گمان بر زبان نوشته های او نیز تأثير می نهد، جمال زاده از هشتاد سال زندگی خود در مركز انديشه و فرهنگ و فن آوری، چيزی نياموخت. بزرگ علوی نيز چون او نزدیک به نيم قرن از عمر ‌٨٨ ساله ی خود را در آلمان گذراند، اما حتا آخرين آثارش (“روايت” و “موريانه”) نشان می دهد كه با مردم كشورش در ميثاق اجتماعی خود برای رسيدن به آزادی و عدالت و پيشرفت اجتماعی وفادار مانده و به هيچ روی از مواضع عقيدتی خود بازنگشته است. همدمی جمال زاده با شخصيت های محافظه كار، سازشكار، دولتی یا  صرفن ادبی چون علامه قزوينی و تقی زاده نیز مزيد بر علت شد. اينان را نه باوری به مردم و اعتقادي به حركت تاريخی آنان بود و نه به هرگونه نوآوری ادبی و هنری. قزوينی زبان مردم را “واژة سفالت” می دانست و در نامه ای به جمال زاده به وی هشدار داد كه گرد واژه سفالت نگردد. مخالفت او با زبان آشفته ی فارسي هم بيش تر ناشی از شيفتگی وی به زبان و ذهنيت اهل فضل بود كه از سير تحولات اجتماعی و به تبع آن زبان شناختی به دور افتاده بود. داوری محمد تقی بهار در “سبك شناسي” نشانه ی بينش تاريخی و درست او بود و آن به اصطلاح آشفته نويسان نیز با وجود برداشت های گاه سطحی خويش از مسایل روز، معانی و اغراضی را مطرح می كردند كه تازه و تاريخی بود. ديالكتيك تحولات اجتماعی حكم می كند كه زبان، نسبت به تحولات فكری و اجتماعی حركتی كندتر داشته باشد و تا انديشه ای، زبان پخته، مكتوب و رسای خود را پيدا كند، مهلتی بايست تا خون شير شود.
باری جمال زاده ـ كه در روزگار نوجوانی از ارتجاع ضربه هايی خورده بود ـ تا چند سال توانست بر ذهنيت اجتماعی پيشرو خود باقی بماند و اگر “يكی بود يكی نبود” او پرخاشگرانه و گاه اصلاح طلبانه می نمايد، از تأثير همان ذهنيت نخستین است. بزرگ علوی در ارزيابي ذهنيت او گفته است: «اين جمال زاده از اول نه انقلابی و نه چپ بود. سابقه ی پدرش را داشت كه سياست، كار آدم را به كشتن می كشاند و هميشه دست به عصا راه می رفت و تا اين اواخر هم كه می دونيد چيزی در جايی در مدح اين رژيم گفته بود، نه اين كه خودش را به اين ها بچسباند، اما گاه آهسته بيا، آهسته برو كه گربه شاخت نزنه. جمال زاده اين تيپی بود و زندگی راحتی هم داشت» و در توضيح كار جمال زاده در سفارت ايران در برلين و اختلاف نظر با فعاليت سياسی دانش جويان ايران در برلين می افزايد: «او تا اندازه ای رسمن سرپرست دانش جويان قلمداد شده بود. وقتی دانش جويان ايرانی قدری شيطنت می كردند و كارهای سياسی می كردند، او به آن ها اعتراض می كرد. همان طور كه گفتم ارانی را می شناخت و وقتی فهميد كه ما مجله ای [ مجله ی دنيا ] با ارانی داريم منتشر می كنيم، به من تاخت و با يك زبان تندی كه: ” اين ها چيه داريد می زنيد؟ » ‌٨
نقد او بر “مدير مدرسه” ی آل احمد از همين ملاحظه كاری در زبان و ذهنيت نشان دارد. از جمله خرده های وی بر زبان اين رمان، نخست عیب جويی از زبان شكسته ی آل احمد است؛ زيرا شخصيت های رمان همانند شخصيت های زنده و واقعی جامعه، فی البداهه سخن می گويند و هيچ گاه در پی گزينش رساترين و زيباترين واژگان نيستند. در گفت و شنودهای محاوره ای، مجالی برای چه گونه گفتن نيست، قرار نيست هنجارهای ناظر بر زبان محاوره بر ساختارهای چيره بر زبان ادبی تطبيق كند. مسایل مبرم توده های مردم، ناگزير زبانی محاوره ای می طلبد و نپذيرفتن اين ديالكتيك ،‌درغلتيدن به زبان ادبا و فضلا و طبعن نقض غرض است. دقت كنيم :
«مقدار نسبتن زيادي از گفت و گوها به زبان عوامانه املا شده است، در صورتی كه گويا به تر باشد ره چنان برويم كه رهروان رفته اند و برای يك نفر مدير مدرسه يا ناظم و دبير ـ ولو در تقرير و بيان هم پاره ای از كلمات را عاميانه تلفظ كنند و مثلن نان را ” نون ” و هندوانه را ” هندونه ” بگويند ـ به تر است آن كلمات را به املای صحيح بنويسيم . از جمله خصوصيت انشايی آل احمد يكی هم آوردن جمله های مقطع بسيار كوتاه سر و دم بريده است كه در صحبت و محاوره مرسوم است ولی بنده نظير آن را تا كنون در نوشته های منثور فارسی نديده بودم ماننـد : « آب را  البته فراش می آورد، آب سالمی بود، از مظهر قنات . » ( “گزيدة آثار محمد علی جمال زاده”، برگ های  ‌٢٨٨ـ‌٢٩٠ )
هنگامی كه زبان و ذهنيت كسی محافظه كارانه و يا ارتجاعی شود، لحن بيان نيز به تبع آن عقيم می شود و پويايی و حساسيت و موضع گيری فرد را از لحنی كه در زبان او هست می توان دريافت. لحن در نوشته، بازتاب نگرش، مرام، ديدگاه اخلاقی و اعتقادی نويسنده در قبال ديگران و به ويژه خواننده ی اثر ادبی است. اين ديدگاه ممكن است لحنی دوستانه، خونسردانه، محترمانه و يا تحقيرآميز و جانب دارانه بطلبد. به عبارت زير از همين رمان (مدیر مدرسه) دقت كنيم كه تا چه اندازه لحنی جانبدارانه و كوبنده دارد. من كاری به علت موضع گيری سرسختانه و عنودانه ی نويسنده در قبال پزشك جوان ندارم كه به گفته ی راوی، رفتاری سبكسرانه و جلف دارد و خواننده نيز اين اندازه خشكی و خشونت را در رفتار راوی برنمی تابد. با اين همه مدير مدرسه، شخصيتی است زنده و ملموس كه از شاهرگ گردن به ما نزديك تر است :
«سلامم كرد . . . يكی از شاگردهای نمی دانم چند سال پيشم بود. خودش، خودش را معرفی كرد: آقای دكتر . . . عجب روزگاری ! هر تكه از وجودت را با مزخرفی از انبان مزخرفات مثل ذره ای روزی در خاكی ريخته ای كه حالا سبز كرده. چشم داری احمق ؟ می بينی كه هيچ نشانی از تو ندارد؟ انگ كارخانه های فيلم برداری را روی پيشانی اش مي بيني و روی ادا و اطوارش و لوله ی گوشی را دور دست پيچيدنش ؟ خيال كرده بودی. دلت را خوش كرده بودی. گيرم كه حسابت درست بوده، بگو ببينم حالا پس از ده سال آيا باز هم چيزی در تو مانده كه بپراكنی ؟ هان ! فكر نمی كنی حالا ديگر مثل اين لاشة منگنه شده [ معلم زخمی مدرسه روی تخت بيمارستان ] فقط رنگی از لبخند تلخی روی صورتت داری و زير دست اين جوجه های ديروز افتاده ای ؟ . . . اين جوجه فكلی و جوجه های ديگر كه نمی شناسيشان، همه از تخمی سر درآورده اند كه روزی حصار جوانی تو بوده و حالا شكسته و خالی مانده. ميان در و ديوار شكسته از هيچ كدامشان حتي يك پر بر جا نمانده ». ‌٩
و اينك عبارتی بی روح و عقيم از جمال زاده از داستان لطيفه وار “دو آتشه” با لحنی اداري و رسمی و با زبانی چون نوشته های محضری و حقوقی:
«به شرف عرض آقايان عظام و سروران گرامی می رساند، به موجب مأموريتی كه از طرف هيئت محترم شرط بندی به اين جانب محول گرديده بود و افتخارن از صبح روز . . . ساعت هفت و ده دقيقه ـ كه حضرت آقای متعاهـد از خواب بيدار شدند ـ شروع گرديد و تا روز بعد تا ساعت يازده و سيزده دقيقه بعد از ظهر از نو براي خواب به بستر استراحت وارد شدند، مراتب را به قراری كه در ظرف تمام اين مدت شانزده ساعت و سه دقيقه رخ داده است همچنان كه به قيد قسم به عهده شناخته ام ـ بدون كم و كاست ذیلن به عرض می رساند و ضمنن لازم می داند توضيح بدهد كه اگر چه مدت مأموريت، بيست و چهار ساعت بود ولی همين كه شب فرارسيد و آقای متعاهد به خواب رفتند، با اجازه ی ضمنی هيئت شرط بندی، به اتاق خواب خود رفتم و به قول فرنگی ها خود را در آغوش الهه ی خواب، مورفه، انداختم.  اكنون اگر اجازه باشد، به قرائت گزارش بپردازم. » ( “گزيده ی آثار”، برگ های ‌١٦١ـ‌١٦٢)
پی نوشت ها :
‌١ – “گزيده آثار محمد علی جمال زاده”، انتخاب و مقدمه:  محمد بهارلو (تهران، نشر آروين، ‌١٣٧٥ ) برگ های ‌١٨٤ـ ‌١٨٥
‌٢ – “شمس و طغرا”، محمد باقر ميرزا خسروی، با مقدمه ی رشيد ياسمي (تهران، كانون معرفت، ‌١٣٤٣) ج ١، برگ های ‌    ٤١ـ‌٤٣
‌٣ – “ياد سيد محمد علی جمال زاده”، سيد ابوالقاسم انجوی شيرازي، مقاله ی ” جايگاه جمال زاده در نثر نو فارسي ” ، برگ ‌٢٥٢
‌٤ – “ادبيات معاصر” ، سال دوم ، شماره های ‌١٩ـ‌٢٠ ( آذر ـ دی ‌١٣٧٦ )نقش محمد علی جمال زاده در ساده كردن زبان ادبی فارسي، ترجمه ی همت شهبازی ، یرگ‌٥١
‌٥ – “ديداری با اهل قلم” ، دكتر غلام حسين يوسفی (مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، ‌١٣٥٧ ) ج ‌٢ ، برگ های ‌٢٦٥ـ ‌٢٦٦
‌٦ – “ياد سيد محمد علی جمال زاده” ، مقاله ی ” استاد پيش كسوت ما جمال زاده ” : سيد ابوالقاسم انجوی شيرازي ، برگ ‌١٧٦
‌٧ عمو حسين علی ( “شاهكار” )، محمد علی جمال زاده (تهران،كانون معرفت، ‌١٣٣) ج ‌١، برگ های ‌١٩٠ ـ ‌١٩١
‌٨ – “خاطرات بزرگ علوی” ، حميد علوی (تهران ، انتشارات دنيای كتاب، ‌١٣٧٧ برگ های ‌٩٤ـ‌٩٧ )
‌٩ – “مدير مدرسه”،  جلال آل احمد (تهران، انتشارات فردوس، ‌١٣٧٩ برگ های ‌٧٤ـ ‌٧٥ )
 
جواد اسحاقیان
 
از كتاب منتشرنشده ی ”نقد و بازخوانی ادبيات داستانی: محمدعلی جمال‌زاده”
 
از: خبرگزاری دانش جویان ایران، تهران
شورای گسترش زبان و فرهنگ فازسی
 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد