تاریخ و ادبیات نیز به قلم آنان نوشته شده و بدین ترتیب با باورمندیهای زنستیزانه و مردسالارانه، طبیعی است که تواناییها و جایگاه زن را نیز مردان در ادبیات مشخص کنند و در جایی بنشانند که خود میخواهند یا بر آن باور دارند.
«جانسون» منتقد و نویسندهی انگلیسی سده ی هیجدهم میلادی میگوید: «چون فن نوشتن، بیش تر هنری مردانه بوده، گناه اینکه چه کسی زندگی را تلخ میکند، به گردن زن افتادهاست. در نتیجه آنچه که مردان در بارهی زنان نوشتهاند، اغلب خالی از غرض نیست.»
در ادبیات فارسی به چند تصویر از زن برمیخوریم:
ـ زن بهطور مطلق:
تصویری از زن با تمام بار تعصبات، غرضورزیها و بیانصافیهای رایج در شرق و غرب.
“جامی” به اندازه ای مخالف زن است که قهرمان منظومهی «سلامان و ابسال» او از زن متولد نمیشود تا پاکتر از مردان دیگر باشد. جامی بر این باور پا برجاست که «حوا» از دندهی چپ «آدم »آفریده شده و نتیجه میگیرد که:
زن از پهلوی چپ شد آفریده / کس از چپ، راستی هرگز ندیده
و به باور «ناصر خسرو»:
زنان چون ناقصان عقل و دینند / چرا مردان ره آنان گزینند؟
ـ زن پارسا و عفیف
میان مردان معیارهایی وجود داشته است که اگر زنان مطابق آن عمل میکردهاند، جزو زنان پارسا به شمار میآمده اند.
«اوحدی مراغهای» نظریات و باورهای بسیاری از مردان گذشتهی ایرانی (و چه بسا امروز ایران) را در بارهی رفتار با زنان این گونه خلاصه میکند:
زن مستور، شمع خانه بود / زن شوخ آفت زمانه بود
زن پارسا، شکنج دل است / زود دفعش بکن که رنج دل است
زن پرهیزکار طاعت دوست / با تو چون مغز باشد اندر پوست
زن چو بیرون رود، بزن سختش / خودنمایی کند، بکَن رختش
ور کند سرکشی، هلاکش کن / آب رخ میبرد، به خاکش کن
زن چو خامی کند، بجوشانش / رخ نپوشد، کفن بپوشانش
– زن به عنوان معشوق
تصویری که در ادبیات فارسی از معشوق داده شده است، باورنکردنی است. شاعرانی که چنان نظریات تحقیرآمیز و دردناک در مورد زن داشتند، این بار با لحنی پر از ستایش و خاشعانه از دلبر و معشوق خود گفت و گو میکنند و خود را خاک پای او، بندهی حقیر او و گرفتار سلسلهی موی او میدانند.
ممکن است بسیاری بر این امر خرده بگیرند، که چنین توصیفاتی در ادبیات کهن ما بیش تر در مکتب صوفیه و از زبان شاعران و عارفان صوفی در بارهی معشوق گفته شده و منظور، معشوق زمینی و زن نیست. اما باید بر این نکته باور داشت حتا چنین افرادی تا به زیباییهای دلبر و معشوق زمینی نظر نداشته باشند، چه گونه میتوانند الگوی ذهنی خود را رسم کنند.
مثلن همین «جامی» که زن را آنچنان بیرحمانه تحقیر میکند و باور دارد که بزرگترین هنر زن شوهر کردن است و یا زنان در پنهان زهر در وجودشان دارند و یا میگوید:
زن کیست، فسون و سحر و نیرنگ / از راستیش نه بوی و نی، رنگ
با منتهای ظرافت و احساس مراحل عشق «لیلی و مجنون» و دنیای عاشقانهی دو دلداده را تصویر میکند و آن چنان عاشقانه به قلم میکشد. هم او، در غزلیات خود با ریزهکاریهای دقیق و زیبا از زیباییهای خاص زنانه میگوید. در اینجا باید باور داشت اگر او با دنیای زنان بیگانه بود، نمیتوانست چنین شعرهای زیبایی در وصف معشوق بسراید.
در اینجا باید به این مساله نیز اشاره کرد که از آنجا که در آن هنگام رابطهی میان مرد و زن بسیار محدود بوده است، اتفاق میافتد که تصویر ایدهآل شاعر، تصویر پسری باشد که برای شاعر عزیز بوده و یا دوست و آشنایی که مورد علاقهی شاعر بودهاست. این سنت در آن زمان رایج بوده و در شعرهای بسیاری میتوان آن را دید. آنچه که مسلم است این است که همسر شاعر، همان معشوقی نیست که با سوز و سازی عاشقانه در اشعار او وصف شده است.
از سوی دیگر حتا وصف عاشقان مشهوری مانند «خسرو و شیرین»، «وامق و عذرا»، «لیلی و مجنون» و «ویس و رامین»، باید فقط در حوزهی افسانهها و ادبیات عاشقانه مطرح و گفته میشد و زنان بهویژه، اصلن نباید گرد چنین ادبیاتی بگردند و یا آن را بخوانند که مبادا چشم و گوششان باز شود و هواهای ناجور بهسرشان بزند. چنانکه عبید زاکانی میگوید:
«از خاتونی که قصهی «ویس و رامین» خوانَد، مستوری توقع مدارید.»
و «ملامحمد مجلسی» در کتاب «حلیةالمتقین» سفارش میکند که سورهی «نور» را که از داستان عاشقانهی یوسف و زلیخا، سخن میگوید، باید به دختر یاد داد ولی نباید گذاشت که او سورهی «یوسف» را بخواند. در بالاخانهها بدو اجازه نشستن نداد و هرچه زودتر او را به خانهی شوهر فرستاد.
بزرگترین مأخذی که میتوان وضع زنان را پیش از اسلام در آن ها بررسی کرد، داستانهای «جامی» و «شاهنامه» است. در «شاهنامه» زنان بسیاری با ویژگیهای برجستهای وصف شدهاند که «رودابه»، «تهمینه»، «فرنگیس»، «گردآفرید» و «منیژه» از آن جملهاند. در مقابل آنها زنانی چون «سودابه» و «مالکه» نیز خیانتکار و ناپارسا قلمداد شدهاند.
از داستانها و نوشتههای شاهنامه چنین برمیآید که همسران بزرگان، در حرمسرا بوده و دور از چشم دیگران میزیستهاند؛ درحالیکه زنان طبقات پایینتر جامعه از آزادی بیش تری بهرهمند بودهاند.
وظیفهی اصلی زن در این زمان ، زادن فرزند، بزرگ کردن او، خانهداری و اطاعت از شوهر بوده است. نازایی از خصوصیات منفی زن شمرده شده و مرد میتوانست در صورت نازا بودن زن، او را رها کند. در زادن فرزند نیز شرط اصلی، زادن پسر بوده و وجود دختر جز دردسر و بدنامی برای پدر حاصلی نداشت.
کرا از پس پرده دختر بوَد / اگر تاج دارد، بداختر بود
چنین داد پاسخ که دختر مباد / که از پرده، عیب آورد بر نژاد
دختر به دلیل آزاد نبودن در معاشرت با مرد و عدم تجربه، اغلب به نخستین مردی که برمیخورد، با کمترین آشنایی دل میباخت. بسیار اتفاق میافتاد که در گرماگرم عشق و دلباختگی از خانهی پدر میگریخت تا با مرد دلخواهش ازدواج کند. در این صورت پدر میتوانست او را شکنجه کرده و یا از ارث محرومش سازد. چنین مواردی باعث میشد که پدران، داشتن دختران را ننگ میشمردند. در «گرشاسبنامه» وقتی «گورنکشاه» با خبر میشود که دخترش با «جمشید» رابطه ای دارد، خشمگین شده، میگوید:
چنین گفت دانا که دختر مباد / چو باشد به جز خاک، افسر مباد
بهنزد پدر، دختر ار چند دوست / بتر دشمن و مهترین ننگش اوست.
از دوران باستان و وضع زنان در آن زمان که بگذریم، به آیین زردشت میرسیم. در آن جا نیز با وجود آن که حق مالکیت به زنان داده شده و آنان را به آموختن دانش و علم تشویق کرده، باز هم محرومیتهای زیادی برای زنان وجود داشته است.
در «مهرسپندان» آمدهاست که «به زنان گستاخ مباشید تا به شرم و پشیمانی نرسید. راز به زبان مبرید تا رنجتان بیبر نشود.» اطاعت محض از شوهر نیز تأکید شدهاست. در «ارداویرافنامه» که موضوع سفر «ارداویراف»، روحانی زردشتی به دنیای دیگر، یا دنیای پس از مرگ است، آمده که او در دوزخ به زنی میرسد که نافرمانی و بدزبانی کرده و در مورد آنچه دیده چنین مینویسد:
«دیدم روان زنی که زبان به گردن همیکشید و در هوا آویخته بود. پرسیدم این روان از که است؟ سروش پاک و ایزد آذر گفتند که این روانِ آن بدکار زن است که به گیتی، شوی و سرور خود را پست انگاشت، نفرین کرد و دشنام داد و پاسخگویی کرد.»
گفته میشود که در صدر اسلام زنان مسلمان معاشرت بیش تری با مردان داشتند. اما در سالهای بعد با تشکیل دربار و حرمسراهایی بهشیوهی ایرانیان و سایر ملل قدیم، توسط امویان و سپس عباسیان و سلسلههایی که بعدها آمدند، رواج مدنیت و شهرنشینی، زیادشدن تعداد کنیزان و غلامان در بین مسلمانها، زنان بهتدریج در اندرونها و حرمسراها محبوس گشتند. در محیطی که سادگی و صمیمیت زندگی از بین رفته بود و تجمل و فساد جای آن را گرفته بود، مردان بیش تر و بیش تر در بارهی زنان نظر بد یافتند و بیش تر از پیش عرصه را بر آنان تنگ ساختند. داستانهای زیادی در بارهی مکر زنان رواج یافت و اقوال و امثال بسیاری در جهت خراب کردن شخصیت و جایگاه درست زن ساخته شد.
اینگونه تعصبات آنچنان گسترده شد که حتا فریضهی علم آموزی را تحتالشعاع قرار داد و برای زن منع گردید.
– زن به عنوان مادر
«امیرخسرو دهلوی» که مانند بسیاری از شاعران فارسی زبان، شعرهای زیادی در ستایش مادر دارد، از تعصب خشک و بی جای مردم زمان خود بهدور نمانده و مانند مردم دوران جاهلیت، داشتن دختر را ننگ و عار میشمارد و سرانجام از روی ناچاری، تسلیم قانون طبیعت میشود و حقیقتِ داشتن دختر را میپذیرد. تسلیم و رضای او را در برابر امری ناخواسته در این چند بیت میتوان دید:
ای ز عفت فکنده بُرقع تور / هم عفیفه بهنام و هم مستور
کاش ماه توهم به چه بودی / در رحم طفل هشتماهه بودی
لیک چون دادهی خدایی راست / با خدادادگان ستیزه خطاست
من پذیرفتم آنچه یزدان داد / کانچه او داد باز نتوان داد
پدرم هم ز مادر است، آخر / مادرم نیز دختر است، آخر
زنان مقدس یا قدیسه و صوفی
این زنان در ادبیات و تاریخ کشور ما در جایگاهی بالاتر از زنان معمولی قرار داشتهاند. با وجود کمبودها و مشکلاتی که بر سر راه تحصیل و آموزش زنان وجود داشته، افرادی پیدا میشدند که از لحاظ دانش، فضیلت و تقوا شهره بودند.
از جملهی این زنان میتوان به مشهورترین آنان، یعنی «رابعه ی علویه»، صوفی بلندپایهی سده ی دوم اشاره داشت که بسیاری از مردان، در مکتب او درس آموختند و شاگرد او بودند و با وجود افکار مردان عصر خود که میگفتند یک زن نمیتواند به مقام شامخ مرشدی و روحانیت برسد، دارای چنین مقامی شد و به گفتهی «محمد عوفی»، به یک اشارت او حاکم ظالم بصره، توبه کرد و از جملهی زاهدان گردید. و دیگری «طاهره قرةالعین» شاعر مشهور، آزاده زنی که به دستور «ناصرالدینشاه» کشته شد.
«رابعه» با وجود اینکه یکی از بزرگ ترین صوفیان زمان خود بود، باز هم مردان متعصب و تنگنظری پیدا میشدند که حد و اندازهی زهد و تقوای او و جایگاه رفیعش را بر نمیتابیدند. «شیخ فریدالدین عطار نیشابوری»، شاعر و عارف بزرگ در این باره در کتاب «تذکرةالاولیاء» مینویسد:
«نقل است که جمعی به امتحان پیش «رابعه» رفته و گفتند: «همهی فضایل بر سر مردان نثار کردهاند و تاج مروت بر سر مردان نهادهاند و کمر کرامت بر میان مردان بستهاند، هرگز نبوت بر هیچ زنی فرود نیامدهاست، تو این لاف از کجا میزنی؟»
«رابعه» در جواب میگوید: «این همه که گفتی راست است. اما منّی و خوددوستی و خودپرستی و انا ربّکم الاعلی از گریبان زن برنیامدهاست و هیچ زنی، هرگز مخنث نبودهاست».
در آثار پیش از مشروطیت زنان بهعنوان موجوداتی پرشهوت و غیر قابل اعتماد تصویر میشوند. عصر، عصر حرمسرا و چند همسری است. زن بهشدت مورد توهین و تعدی و تحقیر قرار میگیرد و بار گناه همه چیز بر گردن و دوش اوست. چنانکه در ادبیات کلاسیک ایران نیز به فراوانی از بیوفایی، شهوترانی و مکر زنان نمونههای فراوان آمدهاست. برخی از این داستانها که از مکر و شهوترانی و هوس بازی زنان، حکایت میکند به همان صورت در ادبیات اروپا نیز آمدهاست. این احتمال وجود دارد که پس از جنگهای صلیبی و در طی ارتباطهای روزافزون شرق و غرب، این روایتها به اروپا بردهشدهاست.
یکی از دهها نمونه، داستانی است که در دفتر چهارم مثنوی آمده است. داستان زنی که شوهر خود را به باغی میبرد که پیش از آن معشوق خود را در آن جا پنهان کردهاست. زن بالای درخت گلابی میرود و از آنجا شوهر خود را مورد خطاب قرار میدهد که این چه کار زشت و ناپسندی است!؟ در برابر دیدگان من با یک زن روسپی هماغوشی میکنی!؟ شوهر هر چه انکار میکند، فایدهای ندارد تا خود، بالای درخت میرود. در این فاصله زن با معشوق خود به هماغوشی میپردازد. در این حالت مرد که ناظر بر این صحنه است، باورش میشود درخت گلابی، خاصیت جادویی دارد زیرا زن خود را میبیند که با مردی مشغول هماغوشی است.
این افسانه را «بوکاچیو»، نویسندهی ایتالیایی در کتاب «دکامرون»، که به سبک «هزار و یکشب» نوشته شده میآورد و «چوسر» نویسندهی انگلیسی جزو داستانهای «کانتربری Canterbury» به نام «حکایت تاجر» بهنظم کشیدهاست.
مثال دیگر، داستانی است به نام «ارسطو و فیلیس» که حدود سده شانزده میلادی در فرانسه نوشته شده و جزو حکایتهایی است که بیش تر از کشیشان و زنان انتقاد میکند. این داستان نشان میدهد چه گونه «ارستو» فیلسوف معروف، با همهی دانایی و حکمت خود گرفتار مکر زنانه میشود. همین داستان در منابع فارسی هم آمده، اما به اسم «ارستو» نیست.
در کتاب «زینتالمجالس»، میخوانیم که پادشاهی کنیزی داشت فوقالعاده زیرک و زیبا، و وزیری که سخت با زنان و وجود آنان مخالف بود. کنیز به پادشاه میگوید که مرا بهعنوان هدیه به وزیر ببخش تا خلاف میل و گفتههای او را به تو ثابت کنم. شاه چنین میکند و کنیز زیبا پس از رفتن به خانهی وزیر از این که او به وصالش برسد سر باز میزند. تا این که با وزیزر عهدی میبندد، او در صورتی اجازه وصل خواهد داد که بر پشت وزیر زینی بگذارد و دهنه به دهانش بزند و پس از سواری با او به بستر برود. وزیر چنین میکند و بنا به قرار قبلی بین پادشاه و کنیزک، شاه، سر میرسد و در حالی که خود شاهد ماجرا بوده از وزیر میپرسد، تو که مرا از نزدیک شدن و معاشرت با زنان برحذر میداشتی این چه کاری است که میکنی؟ وزیر حاضر جواب پاسخ میدهد که قربان میخواستم شما به روزگار من نیافتید.
گذشته از این داستانهای مشترک میان غرب و شرق، داستانهای بسیاری در ادبیات فارسی وجود دارند که حکایت از اعتماد نداشتن مردان نسبت به زنان و مبالغه در مورد شهوت جنسی آنان میکنند. مثلن باز هم در مثنوی میخوانیم که کنیزکی با خر خاتون خود شهوت میراند که در این میان وسیلهای هم جهت ایمنی خود اندیشیده بود. خاتون او که روزی شاهد این ماجرا بود، بیآنکه از رموز کار آگاه باشد، در غیبت کنیز خود جای او را میگیرد تا او نیز چنان کند. اما جان خود را بر سر شهوتپرستی از دست میدهد.
در برخی داستانهای دیگر مثنوی، «مولانا» انتقاد از شهوترانی را با خردهگیری بر زاهدان در یکجا جمع میکند.
در داستانی زن «حوجی»، دل قاضی شهر را میرباید و او را به خانهی خود میبرد. وقتی که «حوجی» سرزده وارد میشود، زن، قاضی را در صندوقی محبوس میسازد و بعد مطابق نقشهی قبلی او را بر پشت حمّالی به بازار میفرستد. عاقبت نایبِ قاضی میرسد و با خریدن صندوق از «حوجی»، او را خلاصی میدهد.
در داستانی دیگر و باز هم در مثنوی، مرد زاهدی زنی حسود و کنیزکی زیبا دارد. روزی که خاتون قصد رفتن به حمام را دارد، کنیزک را برای آوردن تشت، به خانه میفرستد. مرد زاهد و کنیزک که فرصتی برای عشقبازی یافتهاند در غیاب خاتون منتهای استفاده را میبرند. اما زن در مییابد که کار درستی نکرده و در حقیقت پنبه را به آتش نزدیک ساختهاست. تن نشسته، با شتاب لباس میپوشد و در حسادت و نگرانی، افتان و خیزان خود را به خانه میرساند. صدای در خانه که بلند میشود کنیزک و زاهد دست از هماغوشی میکشند. زن خود را کنار میکشد و مرد به نماز میایستد و تظاهر به نماز خواندن میکند. زن که از حال و احوال مرد بهخوبی پی برده که آن دو به کار هم مشغول بودهاند، مرد را از آن که در آن حالت تظاهر به نمازخواندن کرده مسخره کرده و سیلی محکمی به او میزند.
«مولانا» با صراحت لهجه و سادگی بینظیری این داستان را تصویر کرده و حالت آشفتگی زاهد و کنیزک را که غافلگیر شدهاند به قلم میکشد. از این گونه داستان ها در مثنوی فراوان میتوان یافت.
«شیخ بهایی» در منظومهی «نان و حلوا»، تظاهر به دین داری در عین فساد و شهوترانی را در داستان زنی از هرات نقل میکند که با وجود اشتغال به عشقبازی با مردان مختلف، نمازش هم ترک نمیشود که با این بیت آغاز میشود:
بود در شهر هرات بیوهزنی / کهنه رندی، حیلهسازی، پُر فنی
او با مردان زیادی هماغوش میشده ولی به وقت و بهجا نماز میخوانده و نمازش ترک نمیشدهاست.
گفت با او رندکی که نیکزن / حیرتی دارم ازین کار تو من
زین جنابتهای پیدر پی که هست / هیچ نیامد در وضوی تو شکست
نیت و آداب این محکم وضو / یک ره از روی کرم با من بگو
کین وضو از سنگ محکمتر است / این وضو نبود، سدّ اسکندر است
طبیعی است که مردان در آن دوران عامل بیش ترین فسادها را زن میدانند و بیش ترین و شاید تمام بار گناه بر دوش زن گذاشته میشود. اینکه چه گونه میتوان فساد اجتماعی را فقط به زنان نسبت داد، از جمله همان گونه که پیش از این گفته شد به این دلیل بوده است که در آن دوران، هم قلم و هم قدرت، در دست مردان بوده و از این رو این باورها و دید تحقیرآمیز و غیر انسانی نسبت به زنان نیز در میان مردم رایج شدهاست.
در دوران پس از مشروط رسالهی عقایدالنساء یا همان کتاب «کلثومننه». مشتمل است بر مقدمه، شانزده باب و یک خاتمه:
باب نخست در بیان غسل و وضو
باب دوم در بیان نماز
باب سوم در بیان روزه
باب چهارم در بیان نکاح
باب پنجم در بیان احکام شب زفاف
باب ششم در بیان احکام و اعمال زاییدن زنان و ادعیهی وارده در بارهی زائو
باب هفتم در بیان حمام رفتن
باب هشتم در بیان سازها و افعال آنها
باب نهم در بیان معاشرت زنان با شوهران خود
باب دهم در بیان مطبوخاتی که بهنذر واجب میشود
باب یازدهم در بیان تعوید و چشمزخم
باب دوازدهم در بیان محرم و نامحرم
باب سیزدهم در بیان استجابت دعا
باب چهاردهم در بیان آمدن مهمان
باب پانزدهم در بیان صیغهی خواهر خواندگی
باب شانزدهم در بیان چیزهایی که پس از خواهر خواندگی برای هم میفرستند
باب خاتمه در بیان ادعیه و اذکار متفرقه و آداب کثیرالمنفعه
همان گونه که گفته شد، انتقاد از خرافات و جهل زنان از اوایل سده ی بیستم و یا اواخر سده ی نوزدهم میلادی آغاز شد، ولی «عقایدالنساء» یا کتاب مشهور «کلثومننه» که منسوب است به «آقا جمال خوانساری» (درگذشته در ١١٢٥) از این لحاظ استثنایی قابل توجه است.
«آقاجمال خوانساری» از فقیهان و عالمان دورهی صفوی است که برخلاف بسیاری از هم عصران خود، مردی بود شوخطبع و آزاداندیش. کتاب «عقایدالنساء»، به صورت رسالات فقهی است که مراجع تقلید، جهت راهنمایی مقلدان خود مینویسند.
در این زمینه «کلثومننه» جای مجتهد را گرفته و همراه سه گیسسفید کارکشته، در بارهی آیین شوهرداری، حمام رفتن، آرایشکردن، مقابله با مادرشوهر، هوو، و غیره نصایحی به زنان میدهند.
محمد کتیرایی در مقدمهی چاپی از این کتاب مینویسد:
«این نکتهی مهم را باید به یاد داشت که نویسندهی «عقایدالنساء» در پی گردآوری فرهنگ توده نبودهاست و انگیزهی او در نوشتن این رساله، دستانداختن و ریشخندکردن خرافات و باورهای مردم روزگارش و بهویژه زنان اصفهانی بودهاست. افزون بر این شاید به یک اعتبار ـ با در نظرداشتن زمان و محیط نویسندهی «عقایدالنساء» ـ بتوان گفت که این ریشخند شامل حال آن دسته از مردم نیز میگردیده که یک مشت منقولات موهوم را چون اصول موضوعه و بدیهیات اولیه، دستکم در ظاهر پذیرفته بودند و خود را از علما میشمردند و نویسندهی این رساله، گویی خواسته بگوید که کهر کم از کبود نیست، همه سر و ته یک کرباسند.»
نحوهی ریشخندکردن و موضوعاتی که نویسنده در این کتاب، که به دوران صفویه برمیگردد، پیش میکشد، قابل توجه است. کتاب «عقایدالنساء» از باورهای خرافی و کردار ناپسند برخی زنان نیز انتقاد میکند و قصد نویسنده، اصلاح آنان است. اما باید به یاد داشت که مساله ی آزادی زن به مفهوم جدید آن مطرح نیست، بلکه او میخواهد که زنان مطابق با سنن درست اسلامی رفتار کنند. همان گونه که گفته شد، باید به یاد داشت که کتاب به دورهی صفوی برمیگردد و صحبت از آزادی زنان در آن دوره محلی از اعراب نداشتهاست.
نویسندهی «عقایدالنساء» گرچه از خرافات متداول زمان خود و عقاید نادرست و مسخرهی عصر خود انتقاد میکند، در پیاین نیست که زنان از قید حجاب و محدودیتهای دیگر، رها شوند و مانند مردان از امتیازات اجتماعی برخوردار باشند، بلکه منظور او این است که زنان از شرع دین اسلام، آنهم بهصورتی که علمای آن روزگار تجویز میکردند، پیروی کنند.
مدت درازی طول کشید تا در اثر آشنایی با تمدن غرب و آغاز جنبش آزادی خواهی، دگرگونیای در وضع اجتماعی ایران و در نتیجه در موقعیت اجتماعی زنان پیش آمد. حتا پس از مشروطیت، استبداد و سنتهای عقبماندهای که زنان را در گوشهی انزوا نگاه میداشت، از میان نرفت. سنتپرستانی که با مشروطیت مخالفت می کردند، مدعی بودند که «با آمدن مشروطیت، منکرات مجاز، مسکرات مباح و مخدرات، مکشوف و شریعت، منسوخ خواهد گشت.»
آنان هنگامی که موضوع آموزش و تربیت دختران و بازشدن مدارس «تربیت نسوان» و «دبستان دوشیزگان» مطرح شد، این کار را در ردیف اباحهی مسکرات و اشاعهی فاحشهخانه، قلمداد کردند. حتا کسانی که از لحاظ سیاسی، مردان روشن فکری بودند، رفع حجاب و شرکت زنان در امور اجتماعی را نکوهیده و مخالف دین اسلام میدانستند. با در نظر گرفتن این مقدمات، میتوان دریافت کسانی چون طاهرزاده، صابر، معجز شبستری، میرزا یحیی دولتآبادی، لاهوتی، عشقی، دهخدا و ایرجمیرزا، که آزادی زنان را عنوان کردند، تا چه اندازه آزاده و آزاداندیش بودند و با چه مشکلاتی میجنگیدند.
در سال ۱۹۰٦ م با انتشار مجلهی طنز «ملانصرالدین» در باکو، شعرهای شاعر بزرگ قفقازی «میرزا علی اکبر طاهرزاده صابر»، در ایران نیز رواج پیدا کرد و بسیاری از آنها در مجلهی آذربایجان (تبریز) و نسیم شمال (رشت)، ترجمه شدند و به شعر فارسی درآمدند.
«صابر» بسیاری از شعرهای خود را به موضوع زنان اختصاص میدهد و با طنز لطیف خود تصویر جانداری از بیعدالتیهای اجتماعی نسبت به آنان به نمایش میگذارد. موضوعاتی که «صابر» برای شعرهای خود انتخاب میکند در آن زمان بسیار بکر و جالب بودهاست. مثلن دختری کم سن و سال را به شوهری پیر دادهاند که هم سن پدر اوست. دختر نه تنها او را دوست ندارد که از او و قیافهاش وحشت دارد و میترسد. وصف شاعر از زبان دختر در برخی از این بیتها چنین است:
وایوای بهخدا که این بشر نیست! / از شکل بشر در او اثر نیست!
والله بهخدا، این شوور نیست!
در عقد که شرم کردم آخر / گفتید پسر است، گشت باور
حالا دیدم که چیست شوهر . . .
دارد به سرش کلاه گنده / ابروش، سفیده و بلنده
هم سن پدر بزرگ بنده!
آب دهنش تنفرآور / بوی بدنش ز گند بدتر
وحشت کنم، اوست دیومنظر!
در شعر دیگری به نام «دختر کافر» چنین آمده که مردی به روزنامهی ملانصرالدّین مینویسد:
ای ملانصرالدّین! نمیدانم چه کنم! زن من، این دختر کافر، مرا کشت! سه چهار بچه زاییده، پیر شده و از ریخت افتاده است. میگویم بگذار یک دختر جوان بگیرم تا هم ترا خدمت کند و هم بساط عیش من جور شود، ولی او رضایت نمیدهد!
مردان شعرهای «صابر»، زن گرفتن و طلاق دادن را جزو افتخارات خود میدانند و به پیروی از پدران خویش، بهسادگی لباس عوض کردن، زن عوض میکنند.
در شعر «مارش پیران» پیرمردی مباهات و افتخار میکند که همیشه چهار زن در خانه دارد و در عین حال از نظربازی با پسران کم سن و سال نیز غفلت نمیکند. در شعر دیگری به نام «ای داد بیداد اردبیل»، کسی از شهر اردبیل به باکو میرود و برای نخستین بار چشمش به زنهای بیحجاب میافتد و مات و مبهوت میماند. او از اینکه عمری را بی هوده تلف کرده و از دیدن این مهرویان، غافل بوده و دور از آنها به سر برده، به شدت افسوس میخورد:
من به باکویم کنون، باکو نگو، یک خلدزار / خاصه ساحل، هست الحق لعبتستان قُتار
هرطرف مادامهای چاق و چله، گلعذار
تحفه و طرفه، تمامی سرو آزاد اردبیل! / از تو، نامردم، نمایم باز اگر یاد، اردبیل!
نیست دهتا، پانزدهتا، هست در هرجا مادام / خانه، منزل، روی بالکون، روی ایوانها، مادام
سیرک، مهمانخانه، پاساژ، ساحل دریا، مادام
هوشم از سر میبَرد، ای داد بیداد اردبیل! / از تو نامردم، نمایم باز اگر یاد، اردبیل!
در شعرهای «صابر» این مردان هستند که بیش تر مورد انتقاد قرار میگیرند و سبب عقبماندگی و جهل زنان شمرده میشوند. با این وجود زنان خرافی و نادان نیز از نیش زبان شاعر به دور نماندهاند. از جمله در شعرهای او میتوان انتقاد به نصیحتهای مضحک زنان سالمند به زنان جوان را در بارهی آیین شوهرداری و یا انتقاد به رفتار بیرویهی مادران در شیوهی تربیتی نادرست فرزندان خود و به اصطلاح لوس بارآوردن آنان را دید.
جالب این جاست که جهت انتقاد او فقط از طرف زن به مرد نیست. چه بسا انتقاد از زن نادان و بیسوادی است که به دلیل بیسوادی خود، درک و فهم زندگی کردن با یک مرد فهمیده و اهل علم و دانش و مطالعه را ندارد.
در شعری او بهدرستی از ازدواج نامتناسب بین زن بیسواد و مرد تحصیلکرده و اهل مطالعه سخن گفته، که این شعر توسط «سیداشرف گیلانی» بهطور آزاد به فارسی ترجمه شده و در روزنامهی «نسیم شمال» نیز به چاپ رسیده است. اگر چه شعر فارسی بیانکنندهی حال و هوا و مفهوم زبان اصلی شعر، یعنی ترکی نیست، اما بازگوکنندهی بسیاری از آن هست.
خانباجی! غافلی از شوهر من / که چه آورده بلا بر سر من
کاش در خانهی خالوی عزیز / خدمت خانه نمودم، چو کنیز
با قد و قامت رعنا بودم / من یکی دختر زیبا بودم
روی بیگانه ندیدم هرگز / اسم شوهر نشنیدم هرگز
دختری بودم مقبول و زرنگ / زیرک و عاقل و دانا و قشنگ
چهرهام را نه که داماد ندید / بلکه همزاد و پریزاد ندید
مادرم بود، یکی نقالی / پدرم بود، یکی بقالی
عمهی من به هزاران تدبیر / کرد شاه پریان را تسخیر
در همه خانهی ما یک ملّا / از زن و مرد نمیشد پیدا
خانهمان طاقچهها، سرتاسر / بود خالی ز کتاب و دفتر
گوش ما نام معلم نشنید / چشم ما کاغذ و مشق ندید
وای آن روز که شوهر کردم / دوری از مادر و خواهر کردم
گفتم این شوهر من انسان است / اهل عیش است و بَکست و خانست
حال دیدم که چه حیوانست این / بدتر از غول بیابانست این
نیست شوهر، پسری پا بههواست / نیست شوهر، همگی درد و بلاست
رنگش از مشق جنون زرد بوَد / نیست شوهر، که شکمدرد بوَد
روز و شب هست سرش گرم کتاب / همچو شاعر بود این خانهخراب
همسر شاعر سرسخت شدم / نهنهجون! زود سیاهبخت شدم
سر شب تا به سحر در کارست / همه خوابیده، او بیدارست
گر کند خواب به چشمش تأثیر / دفعتاً میجهد از خواب، چو تیر
میرود با عجله، سوی چراغ / مینهد صورت خود سوی چراغ
باز مشغول به تحریر شود / بلکه خطش، چو خط میر شود
خانباجی! شوهر من شوهر نیست / هیچ در فکر زن و دختر نیست
همه در فکر کتاب و رقم است / صبح تا شام بهدستش، قلم است
هست در طاقچه بیاندازه / دفتر تازه، کتاب تازه
رقم هندسه و جغرافی / کتب حکمت و عرفان، باقی
آتش شوق چو میافروزد / بهر شوهر دل من میسوزد
گاه میگویمش ای شوهر من / رحم کن، رحم بیا در بر من
بنشین، شام بخور، صحبت کن / جان من، خسته شدی، راحت کن
هستی امروز تو داماد، آخر / میرود جان تو بر باد، آخر!
یکی دیگر از کسانی که در آثار خود دید منتقدانه به رفتار نادرست مردان نسبت به زنان دارد، «علی اکبر دهخدا»ست. گفته میشود که «دهخدا» در طنزنویسی از نوشتههای روزنامهی «ملانصرالدین» تأثیر پذیرفته و در «چرند و پرند» نه تنها در مورد رفتار نادرست مردان به زنان، که در بارهی خرافهپرستی زنان نیز مقاله های بسیار نوشتهاست. در اینجا به نقل کوتاهی از او که در بارهی سوء استفاده از مذهب و ستم مرد نسبت به زن اشاره میکنیم:
«حاجی ملا عباس در اصل، چاروادار بود. بعد از فوت شدن خرهایش به تهران آمده، دستفروشی میکند. روزی پیش یکی از آخوندها میرود که برایش صیغهای دست و پا کند. او بهتدریج هرچه پول داشته سر این کار میگذارد. آخوند چون میبیند مرد، دیگر پولی در بساط ندارد، با کورهسوادی که داشته او را به لباس ملایان درمیآورد و از آن پس نان عباس در روغن است و عاقبت هم با دختر یتیم تاجری که فوت کرده، ازدواج میکند و چه بلاهایی که بر سر این دختر نمیآورد! حال، حاجی ملا عباس علاوه بر لفت و لیسهایی که در حجره و در قفا میکند، چهار زن عقدی هم دارد.»
دهخدا در اینجا موضوع سوء استفاده از مذهب و ستمی را که مرد بر زن روا میدارد، در طنز خود به خوبی نشان میدهد.
از دورهی مشروطه به بعد انتقاد از وضع اجتماعی زنان، تشویق آنان به برداشتن حجاب و کسب آزادیهای دیگر بهتدریج بیش تر میشود. برای نمونه به چند شعر برجسته از شاعران گوناگون میتوان اشاره کرد که مستقیمن در همین راستا بودهاست. از آن جمله است شعر معروف ابوالقاسم لاهوتی تحت عنوان «دختر ایران»، «کفش سیاه» از میرزاده عشقی، و شعر «زن در ایران» از پروین اعتصامی.
این شعرها البته اغلب انتقادی هستند و جنبهی طنز ندارند. اما در این میان «ایرج میرزا» با طنز گزنده و گیرای خود بارها به موضوع حجاب زن تاخته و آنان را که خواستار این پوشش هستند، سرزنش کردهاست. روی خطاب او به همهی ملت ایران است که به غیر از ملت ایران کدام جانور است که جفت خود را نادیده انتخاب کند؟ او معتقد است، همین نقاب است که این گروه مفتی را به نصف مردم ما مالک الرقاب میکند.
نقاب دارد و دل را به جلوه، آب کند / نعوذبالله اگر جلوه بی نقاب کند
فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست / چرا که هر چه کند حیله، در حجاب کند
چو نیست ظاهر قرآن به وفق خواهش او / رود به باطن و تفسیر ناصواب کند
از و دلیل نباید سؤال کرد، که گرگ / به هر دلیل که شد، برّه را مجاب کند
کس این معما پرسید و من ندانستم / هر آنکه حل کند آن را، به من ثواب کند
به غیر ملت ایران کدام جانور است / که جفت خود را، نادیده انتخاب کند؟
کجاست همت یک هیأتی زپردگیان / که مردوار، ز رخ، پرده را جواب کند
نقاب بر رخ زن، سدّ باب معرفت است / کجاست دست حقیقت که فتح باب کند
بلی نقاب بود کاین گروه مفتی را / به نصف مردم ما مالک الرقاب کند
به زهد گربه شبیهست زهد حضرت شیخ / نه بلکه، گربه تشبّه به آن جناب کند
اگر ز آب، کمی دست گُربه تر گردد / بسی تکاند و بر خشکیش شتاب کند
به احتااط ز خود، دست تر بگیرد دور / چو شیخ شهر ز آلایش اجتناب کند
کسی که غافل ازین جنس بود، پندارد / که آب، پنجهی هر گربه را عذاب کند
ولی چو چشم حریصش فتد به ماهی حوض / ز سینه تا دُم خود را، درون آب کند
ز من مترس که خانم ترا خطاب کنم / ازو بترس که همشیره ات خطاب کند
به حیرتم، ز که اسرار هیپنوتیسم آموخت؟ / بگو بتازد و آن خانه را خراب کند
زنان مکه همه بی نقاب می گردند / اگر چه طالب آن جهد بیحساب کند
به دست کس نرسد قرص ماه، در دل آب / بهِل که شیخ دغا عوعو کلاب کند
به اعتدال ازین پردهمان رهایی نیست / مگر مساعدتی دست انقلاب کند
ز هم بدرد ابرهای تیرهی شب / وثاق و کوچه پر از ماه و آفتاب کند
داستان کشیدن تصویر زنی به گچ، بر سردیوار یک کاروانسرا و به گل گرفتن آن از طرف مردم، یکی دیگر از قطعات مشهور طنزآمیز ایرج میرزاست.
در سردر کاروانسرایی / تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمائم این خبر را / از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا، خلق / روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد / تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق / میرفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد، آن یکی خاک / یک پیچه ز گِل بر او بریدند
ناموس به باد رفتهای را / با یک دو سه مشت گِل، خریدند
چون شرع نبی ازین خطر جَست / رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی / چون شیر درنده میجهیدند
بیپیچه زن گشاده رو را / پاچین عفاف میدریدند
لبهای قشنگ خوشگلش را / مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر / در بحر گناه میتپیدند
درهای بهشت بسته میشد / مردم همه میجهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا / یکباره به صور میدمیدند
طیر از وکرات و وحش از حجر / انجم ز سپهر میرمیدند
این است که پیش خالق و خلق / طلاب علوم روسفیدند
با این علما هنوز مردم / از رونق مُلک ناامیدند
از شعرهای دیگر «ایرج میرزا» در این مقوله یکی هم داستان دیدار او با زن چادری است که شدیدن اصرار بر داشتن چادر و حجاب بر سر دارد ولی اجازه میدهد که مرد از وصالش بهرهمند شود؛ اما با همان حفظ حجاب!. «ایرج میرزا» با شرح این ماجرا که در «عارف نامه» یکی از معروفترین سرودههای او آمده؛ با آنچه که باعث عقبماندگی زن و بهطور کلی انسان میشود، از جمله باورهای خرافی و بیپایه، سخت برخورد میکرد.
از دههی بیست تا سقوط رژیم پهلوی، آثار طنزآمیز در بارهی زنان در داستان کوتاه و رمان جلوهی تازهای یافت. برای نمونه، «صادق هدایت» در داستان «علویه خانم»، تصویری از زنی میدهد که در عین تظاهر به زهد و تقوا، با مرد دیگری رابطه دارد و از هیچ عملی روی گردان نیست. در این داستان که شرح مسافرت عدهای زوّار است که در چهار ارابه به مشهد سفر میکنند، «هدایت» در ضمن دعواها و رقابتهای گوناگون، شخصیت «علویه خانم» را با موشکافی ترسیم میکند و از تقدسمآبی و خرافهپرستی اشخاصی نظیر او پرده برمیدارد. در حقیقت انتقاد «هدایت» بیش تر متوجه اجتماع فاسدی است که زنانی چون «علویه خانم» را به وجود میآورد.
پس از این دوران بود که به طنز کشیدن زنان، دیگر برای حجاب و عقاید خرافی آنان نبود. آنچه را که مردان در مورد زنان به ریشخند میگرفتند، حق برابر طلبی زنان با مردان بود. این کار، در اجتماعی که سنت را بر این گذاشته بود که وظایف ویژهای را شایستهی زنان بدانند، گران میآمد.
موضوع دیگر افراط زنان در آزادی، انتخاب لباس، پوشش و آرایش، پس از رفع حجاب بود. در شعرهایی که در این موارد سروده شده، مرد را به گونهای تصویر میکند که از دست ولخرجیها و زیادهرویهای زن خود بهتنگ آمدهاست.
شاعران زیادی در این زمینه شعر سرودهاند. از جمله این شاعران «ابوالقاسم حالت» است که شعرهای فراوانی از این دست در “توفیق” و روزنامههای دیگر بهچاپ رساندهاست. شعرهایی با عنوان «آرزوی تغییر جنسیت»، «لنگهکفش»، «پرحرفی خانمها» و «خواستهای زن»، نمونههایی است که در این مورد سروده شدهاست.
همسر من، نه زمن، دانش و دین میخواهد / نه سلوک خوش و حرف نمکین میخواهد
نه خداجویی مردان خدا میطلبد / نه فسونکاری شیطان لعین میخواهد
نه چو سهراب، دلیر و نه چو رستم، پُرزور / بنده را او، نه چنان و نه چنین میخواهد
اسکناس صدی و پانصدی و پنجاهی / صبح تا شب، زمن، آن ماهجبین میخواهد
هی بدین اسم که روز از نو و روزی از نو / مبل نو، قالی نو، وضع نوین میخواهد
خانهی عالی و ماشین گران میطلبد / باغ و استخر و دِه و مُلک و زمین میخواهد
ز پلاتین و طلا، حلقه سفارش دادهاست / ز برلیان و ز الماس، نگین میخواهد
مجلسآرایی و مهمانی و مردمداری / از من بیهنر گوشهنشین میخواهد
پول آوردن و تقدیم به خانم کردن / بنده را او، فقط از بهر همین میخواهد
گر مرتب دهمش پول، برایم به دعا / عمر صد ساله ز یزدان مبین میخواهد
گر که پولش ندهم، مرگ مرا میطلبد/ وز خدا شوهری احمقتر از این میخواهد
از دههی سی به بعد، بازتاب مبالغهگرایی و تقلید از فیلمهای هالیوود و مجلههای مد اروپایی و آمریکایی را در داستانهای نویسندگان آن دوره میتوان دید که مورد انتقاد قرار می دهند. از جمله «سعید نفیسی»، نویسنده، پژوهشگر و استاد دانشگاه آن دوران، در داستانی به نام «نیمه راه بهشت» که به سال ۱۳۳۱ش نوشته، تصویری طنزآمیز از زندگی اولیای امور و دانشگاهیان زمان خود میکشد و در ضمن تصویری نیز از محافل اشرافی تهران بهدست میدهد که در آن، زن و شوهر، هر دو به یکدیگر خیانت میکنند، اما هیچ یک به روی دیگری نمیآورد.
چنانکه پیش از این نیز گفته شد، چون زنان از امر آموزش و تحصیل بهرهمند نبودند، قلم، طبیعتن در دست مردان بود. در دورههای بعد، ما شاهد نویسندگانی بودیم که زن بودند و از زبان زنان، درد مشترک را بازگو میکردند. اما در همان دورانی هم که تحصیل و آموزش زنان امر رایجی نبود، بودند زنانی که تحصیل کردند و با شهامت و مبارزهی قلمی، پاسخ گوی این داوری های نادرست بودند. یکی از این زنان آزاده، «بیبیخانم استرآبادی» بود که در سال ۱۳۱۲ش جوابیهی محکمی در قبال رسالهای به نام «تأدیبالنساء»، که توسط آخوندی نوشته شده بود، ارایه داد.
«بیبی خانم» این نسخهی خطی را «معایبالرجال» نام نهاد. او شدیدن به محتوای رسالهی «تأدیبالنساء» تاخت که با شیوههای بسیار عقب مانده و قرون وسطایی به تربیت زنان میپردازد و نجات زنان را در گرو اطاعت از شوهران خود و خدمت به آنها میداند. «بیبی خانم» که زنی تحصیلکرده و از طبقهی متوسط جامعه بود با طنزی گیرا، در پاسخ «نصیحتنامه« «تأدیبالنسا»، آن را «فضیحتنامه» خواند و به تمامی مطالب آن نکته به نکته پاسخ داد و در پایان، در چهار مجلس، به انتقاد از شراب خواری، قماربازی، کشیدن چرس و بنگ و خوشگذرانیهای مردان پرداخت.
کتاب دیگری که در همین دوره نوشته شده، متعلق به شاه زادهی قاجار، «تاجالسلطنه»، دختر «ناصرالدینشاه» قاجار است که زبان فرانسوی را آموخته و با نوشتهی نویسندگان و سبک نوشتاری نویسندگان غرب بهویژه فرانسویها آشنایی دارد.
این شاه زادهی قاجار با آنکه در دربار قاجار و در رفاه کامل زیسته، اما با آشنا شدن به حقوق فردی و اجتماعی زنان اروپا، در جهت روشنگری زنان ایران گام برمیدارد و در جمعیت زنان مبارز آن دوره شرکت میکند. بخشی از خاطرات او که بهجا مانده، در بر دارندهی عقاید جالب سیاسی و اجتماعی برای مبارزه با فساد و عقبماندگی و بهبود وضع زنان در ایران است. خاطرات او اثر ارزندهای است از آغاز جنبش آزادی زن در ایران. «تاجالسلطنه» مینویسد:
«خیلی میل دارم یک مسافرتی به اروپا بکنم و این خانمهای حقوقطلب را ببینم و به آنها بگویم وقتیکه شما غرق سعادت و شرافت، از حقوق خود دفاع میکنید و فاتحانه به مقصود موفق شدهاید، یک نظری به یک قطعه آسیا افکنده، تفحص کنید در خانههایی که دیوارهایش سه ذرع یا پنج ذرع ارتفاع دارد و تمام منفذ این خانه، منحصر به یک درب است و آن هم به توسط دربان محفوظ است و در زیر یک زنجیر اسارت و یک فشار غیرقابل تحمل، اغلب سر و دست شکسته، بعضیها رنگهای زرد پریده، برخی گرسنه و برهنه، قسمتی از شبانروز منتظر و گریه کننده و باز میگفتم اینها هم زن هستند.»
به گفتهی «تاجالسلطنه» زندگی زنهای ایران از دو چیز ترکیب شده:
«یکی سیاه و دیگری سفید. در موقع بیرون آمدن و گردش کردن، هیاکل موحش سیاه عزا و در موقع مرگ، کفنهای سفید. و من یکی از همین زنهای بدبخت هستم و آن کفن سفید را ترجیح به آن هیکل موحش عزا میدهم.»
در روزگار رفع حجاب شعرهای بسیاری در مورد چند همسری، حجاب و مقام زن نوشته شد و از آن میان شعر «زن در ایران» از «پروین اعتصامی»، که در سال ۱۳۱۴ش سروده شده، به این مسایل از دیدگاه یک زن نگاه میکند:
زن در ایران، پیش ازین گویی که ایرانی نبود / پیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی . مرگش، اندر کنج عزلت میگذشت / زن چه بود آن روزها، گر زانکه زندانی نبود
کس چو زن، اندر سیاهی قرنها منزل نکرد / کس چو زن در معبد سالوس قربانی نبود
از میان نویسندگان و شاعران زن در ایران، شاید هیچ کس تا آن زمان مانند فروغ فرخزاد با بیپروایی و صراحت در بارهی احساسات، عشق و خواستهای زنانهی خود سخن نگفته بود. او نه تنها بر سرنوشت از پیش تعیین شدهی زن، که مرد آن را تعیین کرده، میشورد و میتازد، بلکه نقش و همت زنان را نیز به تمسخر میکشد که به جای کوشش برای به دست آوردن حقوق فردی و اجتماعی خویش، در سایهی ثروت و رفاه مردانی که با آنها زندگی میکنند، شدیدن دچار رخوت و بیاعتنایی شدهاند. شعر “دلم برای باغچه میسوزد”، کنایهای است بر این حال و احوال:
وخواهرم که دوست گلها بود
و حرفهای سادهی قلبش را
وقتی که مادر او را میزد
به جمع مهربان و ساکت آن ها میبرد. . .
او خانهاش در آن سوی شهر است
او در میان خانهی مصنوعیش
و زیر شاخههای درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
و بچههای طبیعی میسازد
او
هر وقت که بهدیدن ما میآید
و گوشهی دامنش از فقر باغچه آلوده میشود،
حمام ادوکلن میگیرد
در نطر فروغ، زنانی که به سرنوشت خود بدون اعتراض گردن مینهند و با صدایی سخت کاذب به مرد میگویند که دوستت دارم و میخواهند در بازوان چیرهی یک مرد، ماده ای زیبا و سالم باشند، چون صفر، در تفریق و جمع و ضرب، حاصلی پیوسته یکسان دارند.
در شعر «عروسک کوکی»، فروغ با احساس و درکی به جا و درست، از پوچی رابطهی سنتی میان زنان و مردان سخن میگوید:
میتوان همچون عروسکهای کوکی بود
با دو چشم شیشهای، دنیای خود را دید
میتوان در جعیهای ماهوت
با تنی انباشته از کاه،
سالها در لابهلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهی دستی،
بیسبب فریاد کرد و گفت
آه، من بسیار خوشبختم
حسن جوادی
از: ماهنامه ی “اندیشه آزاد”، شماره ی ۱۳، بهار ۱۳٦۹، سوئد