خانه » همه » مذهبی » نیاز انسان به اخلاق

نیاز انسان به اخلاق


نیاز انسان به اخلاق

۱۳۹۷/۰۹/۰۶


۱۲۷۶ بازدید

چه نیازی به اخلاق و باید و نباید اخلاقی داریم؟!

بدون تردید، خوب زیستن و رسیدن به سعادت، آرزوی هر انسانی است.آدمی همیشه در پی دستورات و فرامینی بوده ‌است که بتواند با عمل به آنها، مناسبات خود را با دیگران شکل بخشد، تا از این طریق عمر خود را بگذراند و بقای حیات خویش را تضمین کند. از این رو، آدمی نیازمند نظام ارزش‌ها بوده است؛ نظامی که خوب و بد را برای او معین کند و در پیچ‌ و‌‌خم زندگی راهنمای او باشد. اخلاق وسیله‌ای مؤثر برای بهتر زیستن است، پس فراگیری آن، لازمه حیات بشری است.قانون و نظام اعمال و رفتار آدمی همان «علم اخلاق» است که قادر است ما را از خطر سقوط نجات دهد. در میان همه علوم علم اخلاق ضروری‌ترین علم برای انسان است؛ چرا که در تمام اوراق کتاب زندگی دخالت و نظر دارد، و بدون آن زندگی اجتماعی و فردی در ورطه سقوط است. طبیعت انسان میل به نفع‌ طلبی دارد و این خود عاملی برای جلوگیری از برپایی جامعه آرمانی است. بسیاری از کشمکش‌های اجتماعی از این طبیعت انسان ناشی می‌شود. از این رو علاوه بر قانون،‌ به یک نیروی درونی به نام اخلاق نیاز است تا انسان‌ها را کنترل کند.برتراند راسل که در بسیاری از مسائل انسانی شک می‌کند، معتقد است اخلاق برای انسان لازم است. او می‌گوید: «افراد بشر تندخو، شهوتران، لجوج و تا حدی دیوانه هستند و به علت دیوانگی‌هایشان برخود و بر دیگران مصیبت‌هایی وارد می‌کنند که ممکن است منجر به بدبختی‌های هولناکی شود. با اینکه زندگی توأم با احساسات خطرناک است، ولی اگر بخواهیم زندگی بشر لطف خود را از دست ندهد احساسات هم باید حفظ شود، میان دو قطب احساسات و کنترل آنها تضادی وجود دارد. از همین تضاد درونی طبیعت بشر، احتیاج به اخلاق احساس می‌شود.»1
پس فضایل اخلاقی نه تنها سبب رستگاری در قیامت است، بلکه وسیله‌ای برای سعادت و خوشبختی در زندگی دنیا هم محسوب می‌شود. اینجاست که به اهمیت سخن حکمت‌آمیز امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) پی می‌بریم که می‌فرماید: «لوکنا لانرجوا جنة ولا نخشی ناراً ولا ثواباً ولاعقاباً لکان ینبغی لنا ان نطالب بمکارم الاخلاق فانها مما تدل علی سبیل النجاح»2 یعنی اگر امیدی به بهشت و ثواب و ترسی از جهنم و عقاب نداشتیم، باز هم شایسته بود که ما در پی مکارم اخلاق باشیم، زیرا خوشبختی و سعادت را از این طریق می‌توان به‌دست آورد.
اهمیت علم اخلاق
علم اخلاق از آن رو که فضیلت را از رذیلت و خیر را از شر می‌شناساند، همواره اهمیت داشته است. در قرآن کریم هدف از فرستادن پیامبر (صلی‌الله‌علیه ‌وآله) تزکیه نفوس بیان شده است.3 و درسوره مبارکه شمس پس از یازده قسم، پروردگار می‌فرماید: «قد افلح من زکّها»4 یعنی به تحقیق کسی که تزکیه نفس کرد، رستگار شد. از این آیات استفاده می‌شود که تهذیب نفس هر چند مراتبی دارد و برخی از آن واجب و برخی مستحب است، اما امری حیاتی است که در اسلام جایگاه والایی دارد و پس از مسئله خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه ‌وآله) نوبت به مسئله اخلاق می‌رسد و اگر تهذیب و تزکیه نباشد چه بسا اعتقادات اصلی از دست برود.5
اختصاص یافتن بخش قابل توجهی از آیات قرآن کریم و روایات اهل‌بیت (علیهم‌السلام) به تعالیم اخلاقی، بیانگر اهمیت مباحث اخلاقی است و از این مهم‌تر، کامل ساختن مکارم اخلاق، غایت بعثت پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه ‌وآله) معرفی شده است. آن‌حضرت می‌فرماید: «انی بعثت لاتمم‌ مکارم الاخلاق، علیکم بمکارم الاخلاق6 فان ربی بعثنی بها»7 (مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را تمام کنم، بر شما لازم است که به مکارم اخلاق عمل کنید همانا خداوند متعال مرا برای مکارم اخلاق مبعوث گردانید.) خداوند متعال سرچشمه تمام فضایل است و قرب و نزدیکی به او از طریق متخلق شدن به اخلاق الهی امکان‌پذیر است و هر فضیلتی آدمی را گامی به ذات مقدس نزدیک‌تر می‌کند.
در روایتی دیگر پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه ‌وآله) فضایل اخلاقی را وسیله ارتباط بین خداوند متعال و بندگان معرفی کرده و می‌فرماید: «جعل الله سبحانه مکارم الاخلاق صلة‌ بینه وبین عباده فحسب احدکم ان یتمسک بخلق متصل بالله»8 یعنی خداوند سبحان فضایل اخلاقی را وسیله ارتباط بین خود و بندگان قرار داد، همین بس که هر یک از شما دست به اخلاقی بزند، او را به خدا مربوط می‌سازد.
سفارش ائمه (علیهم‌السلام) به کسب مکارم اخلاق خود دلیلی بر اهمیت آن است. علی (علیه‌السلام) به کمیل می‌فرماید: «یا کمیل مر اهلک ان یروحوا فی کسب المکارم»9 یعنی ای کمیل خانواده‌ات را فرمان ده که روزها در پی تحصیل صفات پسندیده باشند.
کسب فضایل که گامی در جهت تأسی به الگوهای راستین بشری و همانندی با پیامبران الهی است، لطف عظیمی از ناحیه پروردگار است و باید آن را از خداوند متعال درخواست کرد. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید:« ان الله عزوجل خص رسله بمکارم الاخلاق فامتحنوا انفسکم فان کانت فیکم فاحمدوا الله واعلموا ان ذلک من خیر و الا تکن فیکم فاسألوا الله و ارغبوا الیه فیها»10 (خداوند متعال رسولان خویش را به مکارم اخلاق مخصوص گردانید، پس شما نیز خود را مورد آزمایش قرار دهید و با انبیاء مقایسه کنید، اگر صفات حمیده را در خود یافتید، خداوند متعال را سپاس گویید و بدانید که برای شما پسندیده است و در غیر این صورت از خداوند طلب توفیق کنید و از خود میل و رغبت نشان دهید که به مکارم اخلاق برسید.)
♦ ضرورت توجه به اخلاق
بی‌شک تهذیب نفس و اصلاح آن نقش بسزایی در سعادت فردی و اجتماعی و دنیوی و اخروی دارد، به گونه‌ای که اگر انسان تمام علوم را تحصیل کند و همه طبیعت را به تسخیر خود درآورد، اما از تسخیر درون و تسلط بر نفس خود عاجز باشد، از رسیدن به کمال باز خواهد ماند. چه بسا نابسامانی‌هایی که در سطح جهان پدید می‌آید و گرفتاری‌هایی که بشر امروزه با آن دست به گریبان است، ناشی از عدم توجه به مباحث اخلاقی ‌باشد.
جامعه‌های مترقی و به اصطلاح متمدن به سبب روگردانی از ارزش‌های اصیل انسانی روز به روز به جاهلیت نزدیک‌تر می‌شوند و نور معنوی که سبب روشنایی دل‌هاست، جای خود را به تیرگی می‌دهد و قلب‌ها زنگار فراموشی موازین اخلاقی می‌گیرد و مسلمانان به‌ علت عمل نکردن به معارف بلند اسلام، هر روز گرفتار مشکلاتی هستند. احیای ارزش‌های اصیل اخلاقی و بازگشت به اصول فراموش‌شده اسلامی شرط لازم حاکمیت بخشیدن اسلام در جامعه‌هاست.
فراگیری و عمل به اخلاق، افراد بشر را از هرگونه عیب و نقص منزه و مبرا ساخته و او را به اوج مکارم اخلاق می‌رساند، نیروهای سرکش نفس را مهار و رام می‌کند و آنها را در مسیر حکمت و عدالت و عفت تقویت می‌کند تا به پایه مکارم اخلاق برسند.
علم اخلاق معادن مکنون در سرزمین نفس را استخراج می‌کند و آنها را به صورت مکارم اخلاق در می‌آورد و برای بهره‌برداری عمومی آماده می‌سازد. همین علم است که نهال گل‌های زیبا و معطر را در صفحه نفس می‌نشاند و بهشت برین از مکارم اخلاق را در آن به‌وجود می‌آورد.
مکارم اخلاق علاوه بر آنکه صاحبش را به عالی‌ترین درجات انسانیت می‌رساند و بر دیگران برتری می‌دهد، در آخرت هم او را به عالی‌ترین درجات بهشت ارتقاء خواهد داد. از این رو لازم‌ترین علمی است که باید آن را فراگرفت. امام‌‌ کاظم (علیه‌السلام) در سخنی زیبا، ضرورت فراگیری این علم را بیان می‌کند و می‌فرمایند: « الزم العلم ما ذلک علی صلاح قلبک و اظهر لک فساده»11 (لازم‌ترین علم‌ها برای تو، آن علمی است که دل و ضمیرِ وجودت را اصلاح کند و فساد اخلاق تو را ظاهر سازد.)
♦ رسالت اخلاق
امتیاز و برتری انسان بر سایر موجودات، همانا عقل و قوه استدلال اوست. از طرفی هر فرد از افراد انسان با غرایزی همانند حب ذات، میل به کمال، استخدام دیگران، علاقه به مال و مقام و غیر اینها آفریده شده است . این غرایز که ضامن بقای انسان و سرچشمه هر نوع تحرک وجنبش حیاتی او هستند، آن‌چنان در روان آدمی ریشه دارند که گاهی سرنوشت او را به دست گرفته وخط و مشی زندگی او را تعیین می‌کنند و با قدرت و سرکشی خیره‌کننده‌ای از نفوذ و بینایی عقل کاسته و آن را محدود می‌سازند. اینجاست که نقش اخلاق در زندگی و لزوم رهبری صحیح غرایز روشن و مسئولیت علمای اخلاق ارزیابی می‌شود. پس شکوفایی انسانیتِ انسان به عنوان رسالت اخلاق معرفی می‌گردد. علی (علیه‌السلام) در کلامی زیبا می‌فرمایند: « فمن تخلق بالاخلاق النفسانیة فقد صار موجوداً بما هو انسان دون ان یکون موجوداً بما هو حیوان.»12 (کسی که خود را به اخلاق بیاراید و شخصیت خویش را بپرورد انسان است و گرنه حیوان خواهد بود.)
رسالت علم اخلاق این است که با شناسایی استعدادهای گوناگون انسان و فضایل و رذایل روح آدمی، چگونگی ایجاد تعادل در میان امیال گوناگون و راه و روش تربیت نفس را میسر سازد، به گونه‌ای که انسان بتواند به کمال شایسته خود نایل شود. تفسیر واقعی این کمال و سعادت به آن است که انسان به قدر ظرفیت و استعداد خود، چه در صفات نفسانی و چه در حوزه رفتاری، جلوه اسماء و صفات الهی گردد، تا درحالی که همه جهان طبیعی به تسبیح جمال وجلال خداوند متعال مشغول‌اند، انسان با اختیار و آزادی خویش، مقرب‌ترین و کامل‌ترین و گویاترین مظهر الهی باشد.
پس می‌توان چنین نتیجه گرفت که رسالت علم اخلاق شناسایی خلق‌های پسندیده و خوی‌های ناپسند و راه پیراستن نفس از خلق‌های ناپسند و روش آراستن نفس به سجایای پسندیده است. حال که اهمیت و رسالت اخلاق روشن شد به تعریف آن می‌پردازیم.
♦ تعریف اخلاق
ماده «خَلق» (بالفتح) به معنای صورت ظاهری است و «خُلق» (بالضم) به معنای صورت باطنی است. صورت باطنی انسان همچون صورت ظاهری‌اش دارای هیئت و ترکیبی زشت یا زیباست. راغب در مفردات هر دو را (خَلق و خُلق) در اصل یکی می‌داند، لکن «خَلق» (‌بالفتح) را مخصوص شکل‌ها و هیئت‌هایی می‌داند که باچشم و بصر درک می‌شوند و «خُلق» (بالضم) را به سجایا و قوایی که با بصیرت قابل درک‌اند.13
مجمع‌البحرین «خُلق» (بالضم) را به سجیه و کیفیت نفسانی که افعال از آن به آسانی صادر می‌شود، معنا کرده‌ است.14
علمای اخلاق برای آن تعاریفی ذکر نموده‌اند. ابن مسکویه چنین می‌گوید:«خلق همان حالت نفسانی است که انسان را به انجام کارهایی دعوت می‌کند، بی‌آنکه نیاز به تفکر و اندیشه داشته باشد.»
پس سلسله صفاتی که در نفس و روح انسان ثابت و ریشه‌دار است و به صورت ملکه شده و به راحتی منشأ صدور اعمال خوب یا بد می‌شود، اخلاق نامیده می‌شود. گاهی این افعال و اعمال شرعاً و عقلاً پسندیده است که به آن اخلاق نیکو و گاهی ناپسند است که به آن اخلاق بد می‌گویند.15
موضوع علم اخلاق
موضوع هر علم عبارت است از آن حقیقت کلی که محور تمام مسائل آن علم است. موضوع علم اخلاق، نفس ناطقه و جان است، اما نه از آن جهت که نفس مجرد یا مادی است، بلکه از این جهت که از این نفس انسانی با اراده و اختیار خودش افعالی، اعم از نیک و بد، صادر می‌شود. حقیقت انسان نفس اوست و رسوخ خلقی خاص در نفس انسانی، سبب انجام کرداری نیک یا بد خواهد شد. اگر شرافت و اهمیت هر علمی به شرافت موضوع آن باشد، بی‌تردید پس از علم خداشناسی شریف‌ترین علمی که جامعه بشری به آن نیاز دارد، علم اخلاق است، زیرا پس از آفریدگار که موضوع خداشناسی است هیچ موجودی به شرافت جان و نفس آدمی نیست.
♦ آیا اخلاق قابل تغییر است؟
برخی بر این عقیده هستند که مباحث اخلاقی و تربیتی بی‌فایده است، چرا که علم اخلاق رسالتش تغییر خلق و خوی‌های بد به نیک است و این در صورتی ثمربخش است که اخلاق قابل تغییر باشد و لکن خلق قابل تغییر نیست. بطلان این عقیده واضح است چون لازمه عدم تغییر اخلاق این است که مسئله بعثت انبیا و نزول کتب آسمانی لغو و بیهوده باشد و ما در اعمال خود مجبور باشیم، درحالی‌که همه برای هدایت و تربیت انسانهاست و اگر تغییر اخلاق امکان نداشت، چرا بخش عمده‌ای از تعالیم انبیا را اخلاقیات تشکیل می‌دهد؟ حال برای آگاهی از این عقیده به نمونه‌هایی از استدلال‌های آنان اشاره می‌کنیم؛
1. خلق از جنس خلقت و آفرینش است و همان‌گونه که نمی‌توان خَلق را تغییر داد، تغییر خُلق هم ممکن نیست، چرا که خُلق صورت باطنی انسان است و تغییر ندادن صورت باطنی هم مثل تغییر ندادن صورت ظاهری است.
پاسخ این استدلال این است که به طور کلی موجودات جهان بر دو گونه‌اند: اول آنها که به صورت متکامل خلق شده‌اند و انسان در آفرینش و در تغییر و تبدیل آنها دخالتی ندارد. مثل اعضای بدن انسان که از نظر خَلق‌ بالفعل به دنیا آمده یعنی در عالم رحم بدون اختیار او خلقتش تمام شده است. دوم موجوداتی که ناقص هستند، ولی وجود ناقص آنها استعداد کمال دارد، مثل هسته خرما که سعی انسان آن را تبدیل به درخت خرما می‌کند. خُلق و خوی انسان از همین قسم است. یعنی انسان از نظر خُلق بالقوه به دنیا می‌آید و خودش باید خُلق خود را بسازد و این وجه تمایز انسان با حیوان است، چرا که حیوان وقتی متولد می‌شود از نظر جسمی و خصلت‌های روحی، بالفعل متولد شده و تا آخر هم همین طور است و تنها اندکی تغییرپذیر است. انسان از نظر جسمی کامل به دنیا می‌آید و عضوی ناتمام نمانده که در دنیا بخواهد کامل شود. اما روح، یک منزل نسبت به جسم عقب‌تر است، یعنی جسم او در مرحله رحم تمام می‌شود و روحش در دنیا باید تمام شود.16 پس تغییر اخلاق ممکن است، چرا که استعداد و تغییر در آن راه دارد.
2.حسن خُلق وقتی حاصل می‌شود که غضب و شهوت و حب دنیا و امثال اینها ریشه‌کن شود، و ریشه‌کن کردن اینها محال است چون این امیال برای بهره‌مندی از نعمت‌های دنیا و بقای نسل است و انسان در دنیا نمی‌تواند از این امیال قطع نظر کند، پس تغییر اخلاق ممکن نیست. این استدلال را چنین پاسخ می‌دهیم که انسان مکلف به ریشه‌کن ساختن غضب و شهوت نیست، چون اگر شهوت نباشد نسل منقطع می‌شود و اگر غضب نباشد انسان ضرری را نمی‌تواند از خود دفع کند. آنچه از بشر خواسته شده است، این است که این غرایز را در حد اعتدال نگه دارد و در محدوده عقل و شرع آنها را به کار بندد.17 در حقیقت رسالت اخلاق هم این است که از افراط و تفریط جلوگیری کند.
3. دگرگونی اخلاق به واسطه عوامل بیرونی از قبیل تأدیب و نصیحت و موعظه است و هنگامی که این عوامل زایل گردند، انسان به اخلاق اصلی خود باز می‌گردد، پس تغییر اخلاق ممکن نیست.
در پاسخ می‌گوییم گاهی عوامل بیرونی آنقدر قوی هستند که ویژگی‌های ذاتی را به کلی دگرگون می‌سازند. تاریخ نشان می‌دهد که بسیاری بر اثر تربیت، به کلی خوی خود را تغییر دادند و افرادی که روزی در صف دزدان قهار بودند، به عابدان مبدل گشتند.18
4. احادیثی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه ‌وآله) نقل شده که عدم تغییر اخلاق را تأیید می‌کند. آن حضرت می‌فرمایند: «الناس معادن کمعادن الذهب والفضة خیارهم فی الجاهلیة خیارهم فی الاسلام»19 (مردم همچون معدن‌های طلا و نقره‌اند، بهترین آنان در زمان جاهلیت بهترین آنان در اسلام‌اند. در روایتی دیگر می‌فرمایند: « اذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلاتصدقوا فانه یصیر الی ما جبل علیه»20 (هرگاه بشنوید که کوهی از جایش حرکت کرده، تصدیق کنید، اما اگر بشنوید کسی اخلاقش تغییر یافته تصدیق نکنید، چرا که به همان فطرت خویش باز می‌گردد.)
جواب به این روایات بیانگر این نکته است که روحیات مردم متفاوت است، یعنی چون معدن طلا و نقره هستند و این قابل قبول است. ولی این مسئله دلیل بر عدم تغییر روحیات نمی‌شود، بلکه این‌گونه صفات روحی در حد مقتضی است نه علت تامه. این روایات ناظر به غالب مردم است نه همه مردم، چرا که افرادی را می‌بینیم که با تغییر اخلاق، راه خود را تغییر داده و تا پایان عمر بر آن باقی می‌ماندند.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد