خانه » همه » مذهبی » پیامبران دوران فترت- دوران فترت- امام زمان فترت

پیامبران دوران فترت- دوران فترت- امام زمان فترت


پیامبران دوران فترت- دوران فترت- امام زمان فترت

۱۳۹۵/۰۸/۰۱


۳۰۰۹ بازدید

بسم رب الحسین
سلام و عزادری هاتون قبول باشه
«زمین هیچ‌گاه از حجت خدا بر خلق ، تا روز قیامت خالی نخواهد بود و اگر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. قبل ازرسول الله ص حجت خدا که بوده و مردمی که جاهل بودن چه حکمی برایشان خواهدبود؟»

خداى متعال در آیه 19 سوره «مائده» به مسأله فترت رسل اشاره نموده مى فرماید: «اى اهل کتاب و اى یهود و نصارى پیامبر ما به سوى شما آمد تا در عصرى که میان پیامبران الهى فترت و فاصله اى واقع شده، حقایق را براى شما بیان مى کند، مبادا بگوئید از طرف خدا بشارت دهنده و بیم دهنده به سوى ما نیامد» (یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى فَتْرَه مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشیر وَ لا نَذیر). «فترت» در اصل، به معنى سکون و آرامش است و به فاصله میان دو جنبش و حرکت یا دو کوشش و نهضت و انقلاب، نیز گفته مى شود. و از آنجا که در فاصله میان «موسى» (علیه السلام) و «مسیح» (علیه السلام) پیامبران و رسولانى وجود داشتند، اما در میان حضرت مسیح و پیغمبر اسلام (صلى الله علیه وآله) به این شکل نبود، قرآن این دوران را دوران «فترت رسل» نامیده است، و مى دانیم که میان دوران مسیح و بعثت پیامبر (صلى الله علیه وآله) حدود ششصد سال فاصله بود. به همین دلیل در قرآن از آن به عنوان دوران «فترت» یاد شده است. در اینجا ممکن است گفته شود: طبق عقیده ما، جامعه انسانیت لحظه اى از نماینده خدا و فرستادگان او خالى نخواهد شد، چگونه ممکن است چنین فترتى وجود داشته باشد؟ در پاسخ باید توجه داشت قرآن مى گوید: «عَلى فَتْرَه مِنَ الرُّسُلِ» یعنى رسولانى در این دوران نبودند اما هیچ مانعى ندارد که اوصیاى آنها وجود داشته باشند. به تعبیر بهتر، «رسولان»، آنهائى بودند که دست به تبلیغات وسیع و دامنه دارى مى زدند، مردم را بشارت مى دادند و انذار مى کردند، سکوت و خاموشى اجتماعات را در هم مى شکستند، و صداى خود را به گوش همگان مى رساندند، ولى اوصیاى آنها همگى چنین مأموریتى را نداشتند و حتى گاهى ممکن است آنها به خاطر یک سلسله عوامل اجتماعى در میان مردم به طور پنهان زندگى مى نموده اند. على (علیه السلام) در یکى از بیاناتش در «نهج البلاغه» مى فرماید: اَللّهُمَّ بَلى لا تَخْلُو الأَرْضُ مِنْ قائِم لِلّهِ بِحُجَّه اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمّا خائِفاً مَغْمُوراً لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَیِّناتُهُ… یَحْفَظُ اللّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّناتِهِ حَتّى یُودِعُوها نُظَرائَهُمْ وَ یَزْرَعُوها فِى قُلُوبِ أَشْباهِهِمْ: «آرى، روى زمین هرگز از کسى که قیام به حجت الهى کند، خالى نخواهد ماند، خواه آشکار و مشهور باشد، یا پنهان و ناشناخته، براى این که احکام، دستورات، دلائل و نشانه هاى خداوند از میان نرود (و آنها را از تحریف و دستبرد مصون دارند)… خداوند به وسیله آنها دلائل و نشانه هاى خود را حفظ مى کند تا به افرادى همانند خود بسپارند و بذر آن را در دل هاى کسانى شبیه خود بیفشانند…». روشن است هنگامى که رسولان انقلابى و مبلّغان موج شکن در میان جامعه نباشند، تدریجاً خرافات، وسوسه هاى شیطانى و تحریف ها و بى خبرى از تعلیمات الهى گسترش مى یابد، اینجا است که ممکن است جمعى وضع موجود را عذر و بهانه اى براى فرار از زیر بار مسئولیت ها بپندارند، در این موقع، خداوند به وسیله مردانِ آسمانى این عذر و بهانه ها را قطع مى نماید. (تفسیر نمونه، جلد 4، صفحه. 422) تفصیل مطلب: به حکم عقل بر خداى حکیم ضرورى است که هدایت را در اختیار همگان قرار دهد لذا عقل مى گوید: یقیناً خدا براى همه ى اقوام هدایت کننده اى فرستاده است اگر چه ما امروز از نام و نشان آن هدایت کنندگان اطّلاع نداشته باشیم. بر این مبنا خداوند متعال فرمود: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر ما تو را به حق، بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم، و هیچ امّتى نبوده مگر این که در میان آنها هشدار دهنده اى گذشته است.» (فاطر: 24) و فرمود: «… إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ جز این نیست که تو فقط بیم دهنده اى و براى هر گروهى هدایت کننده اى است» (الرعد: 7) ما امروز مى دانیم که در شرق دور کسانى چون بودا و کنفسیوس بوده اند که تعالیمى شبیه تعالیم انبیاء داشته اند البته به احتمال زیاد تعالیم آنها نیز در طول زمان تحریف شده است امّا در هیچ منبعى نام این افراد به عنوان نبى نیامده و پیروان آنها نیز به نبوّت آنها قائل نیستند البته در برخى متون از کسى به نام بوذاسف یاد شده که برخى آن را همان بودا دانسته اند. همچنین در روایتى از رسول خدا (ص) از فیلسوف شهیر یونان جناب ارسطو با عنوان نبى یاد شده در حالى که نه از خود او چنین ادّعایى نقل شده نه کسى به نبوّت وى قائل شده است. علّامه حسن زاده آملى در تعلیقات شرح المنظومه، ج 4، ص 364، نقل نموده از کتاب محبوب القلوب دیلمى، ص 14 که: «یروى فى بعض الرافدات أن عمرو بن العاص قدم من الإسکندریه على رسول (ص) فسأله عمّا رأى فى الإسکندریه، فقال: یا رسول الله رأیت أقواما یتطیلسون و یجتمعون حلقا و یذکرون رجلا یقال له أرسطاطالیس- لعنه اللّه تعالى-، فقال علیه السلام: مه یا عمرو إن أرسطاطالیس کان نبیا فجهله قومه روایت کرده اند در برخى کتب که چون عمرو بن العاص از سفر اسکندریه پیش حضرت رسول (ص) آمد، حضرت از او پرسیدند که در اسکندریه چه دیدى؟ عمرو گفت: یا رسول اللّه قومى را دیدم که طیلسان (شِنِل) بر دوش مى اندازند و حلقه حلقه جمع مى شوند، و از مردى نام مى بردند که نامش ارسطاطالیس است خداى لعنتش کناد پس آن حضرت فرمودند: ساکت شو اى عمرو همانا ارسطاطالیس پیامبر بود امّا قومش او را نشناختند» علّامه حسن زاده آملى همچنین در همان آدرس فرموده اند: «نقل السید الطاهر ذو المناقب و المفاخر رضى الدین على بن طاوس فى فرج المهموم قولا بأن أبرخس و بطلیموس کانا من الأنبیاء، و أن أکثر الحکماء کانوا کذلک، و إنما التبس على الناس أمرهم لأجل أسمائهم الیونانیه. نقل نموده سیّد پاک و صاحب مناقب و مفاخر جناب على بن طاوس در کتاب فرج المهموم قولى مبنى بر این که ابرخس و بطلمیوس هر دو از انبیاء بوده اند و اکثر حکما همین گونه بوده اند امّا امر آنها بر مردم مشتبه گشت فقط به خاطر اسمهاى یونانى آنها.» و سید ابن طاوس از کبار علماى شیعه و صاحب نفس قدسیّه بود که سخنش حقیقتاً جاى تأمّل دارد. باز در همان منبع فرموده اند: «و قال صائن الدین على بن ترکه فى مقدمه تمهید القواعد: «إن المختار عند الصدر الأوّل من الحکماء الذین هم من جمله الأصفیاء (الأنبیاء- خ ل) أو الأولیاء على ما أخبر عنه المؤرّخون کاغاثاذیمون المدعو بلسان الشرع بلقمان، و هرمس الهرامسه المدعوّ بإدریس، و فیثاغورث المدعوّ بشیث، و أفلاطن الإلهى… صائن الدین على بن ترکه در مقدمه ى تمهید القواعد گفته است: «همانا قول مختار در نزد حکماى صدر اوّل، که آنها از جمله ى اصفیاء یا انبیاء یا اولیاء بوده اند بنا بر آنچه که مورّخان از آنها خبر داده اند، مانند اغاثاذیمون که در زبان شرع او را لقمان گویند و هرمس که در زبان شرع او را ادریس نامند و فیثاغورس که در زبان شرع او را شیث گویند و افلاطون الهى…» همچنین گفته شده که جناب ذوالقرنین همان کورش هخامنشى بوده که نامش در قرآن کریم به بزرگى برده شده و گستراننده حکم خدا در زمین بوده است. تاریخ نویسان غرب نیز آن هنگام که از حمله ى کورش به غرب یاد نموده اند به عدل و داد او اعتراف نموده اند. کتیبه هایى هم که از زمان او باز مانده مملوّ از تعابیر قدسى است. در شرح حال سلمان فارسى نیز سخنانى از زبان خودش و معصومین (ع) وارد شده که نشان مى دهد وى در زمان فترت و جاهلیّت از هادیان الهى و مؤیّد به تأییدات غیبى بوده است. لذا وى آنگاه که رسول خدا را ملاقات نمود، بى هیچ معرّفى حضرتش را شناخت و بى هیچ معجزه اى به آن حضرت ایمان آورد. پس بعید نیست که برخى از بزرگان دین در عصر غیبت کبرى نیز یک صنف خاصّ از حجج الهى باشند همانگونه که حواریون در عصر حضرت عیسى (ع) رسول الهى شمرده شده اند. بین خود اهل معرفت نیز اصطلاحى وجود دارد با عنوان نبوّت انبائى. اینها از برخى مشاهدات خود نیز با عنوان نبوّات نام مى برند. به عقیده اهل معرفت، آنچه خاتمه یافته نبوّت تشریعى است نه نبوّت انبائى. بر این اساس حدّ اقلّ مطلب آن است که بگوییم در زمان فترت نیز انبیاى انبائى وجود داشته اند و برخى حکما و عرفاى این دوران در حقیقت جزء این قبیل هادیان الهى بوده اند. همچنین در دوران فترت انبیاى تشریعى حضور نداشته اند امّا هیچ جا گفته نشده که در این زمان اوصیاى حضرت عیسى و امامان بعد از او نیز نبوده اند. لذا در روایات معصومین (ع) از کسانى نام برده شده که بین حضرت عیسى (ع) و رسول خدا (ص) هادیان امم بودند امّا تاریخ نامى از آنها به یاد ندارد. رسول خدا (ص) فرمودند: «من سرور انبیاء هستم و جانشین من سرور اوصیاء است و جانشینان من بهترین جانشینانند. حضرت آدم از خداوند درخواست کرد برایش وصى و جانشین خوبى قرار دهد. به او وحى کرد که من انبیاء را به وسیله نبوت گرامى داشته ام بعد از میان مردم بهترین آنها را انتخاب کردم و ایشان را وصى و جانشین پیامبران قرار داده ام. سپس خداوند به او وحى کرد که شیث را جانشین خود قرار ده آدم شیث را به جانشینى تعیین کرد او همان هبه اللَّه بن آدم است. شیث پسرش شبان را وصى و جانشین خود قرار داد. او پسر همان حوریه ایست که خداوند او را از بهشت براى آدم فرستاد و آدم آن حوریه را به ازدواج فرزندش شیث در آورد. شبان محلث را وصى کرد و محلث محوق را و محوق عمیشا و عمیشا به اخنوخ تحویل داد که همان ادریس پیامبر است. ادریس ناحور را تعیین کرد و ناحور به نوح تحویل داد و نوح سام را جانشین خود کرد و سام به عثامر و عثامر به رعیثاشا و رعیثاشا به یافث و یافث به بره و بره به جفیسه و جفیسه به عمران و عمران به ابراهیم خلیل و ابراهیم وصى خود را فرزندش اسماعیل قرار داد. اسماعیل اسحاق و اسحاق به یعقوب و یعقوب به یوسف و یوسف به ثیریا و ثیریا به شعیب و شعیب به موسى بن عمران. حضرت موسى به یوشع بن نون و یوشع به داود سپرد و داود سلیمان را وصى خود قرار داد و سلیمان آصف بن برخیا را و آصف به زکریا و زکریا به عیسى بن مریم و عیسى شمعون بن حمون صفا را وصى خود قرار داد و شمعون یحیى بن زکریا را و یحیى منذر را جانشین خود تعیین کرد و منذر به سلیمه سپرد و سلیمه به برده. برده نیز به من واگذار کرد و من به تو یا على مى سپارم و تو نیز به جانشین خود مى سپارى و او به جانشینان تو از فرزندانت یکى پس از دیگرى تا بالاخره وامى گذارد به بهترین فرد روى زمین پس از تو. امت درباره تو راه خلاف را مى پویند و اختلافى شدید خواهند نمود کسى که دست از تو برندارد چون کسانى است که با من بوده اند آنها که از تو بر گردند و منحرف شوند در آتش خواهند بود و آتش جایگاه کافرین است.» (بحار الأنوار، ج 23، ص 57) این روایت به صراحت از وجود هادیانى الهى بعد حضرت عیسى (ع) خبر مى دهد که بسیارى از آنها را نمى شناسیم. نیز امیر مومنان در خطبه ى نهج البلاغه 222 فرموده اند: «… وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِى الْبُرْهَهِ بَعْدَ الْبُرْهَه وَ فِى أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِى فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِى ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یقَظَه… خداوند که نعمت هاى او گرانقدر است، در دوران هاى مختلف روزگار، و در دوران جدایى از رسالت «تا آمدن پیامبرى پس از پیامبرى دیگر» بندگانى داشته که با آنان در گوش جانشان زمزمه مى کرد، و در درون عقلشان با آنان سخن مى گفت. آنان چراغ هدایت را با نور بیدارى در گوش ها و دیده ها و دل ها بر مى افروختند، روزهاى خدایى را به یاد مى آورند و مردم را از جلال و بزرگى خدا مى ترساندند. آنان نشانه هاى روشن خدا در بیابان هایند، آن را که راه میانه در پیش گرفت مى ستودند، و به رستگارى بشارت مى دادند، و روش آن را که به جانب چپ یا راست کشانده مى شد، زشت مى شمردند، و از نابودى هشدار مى دادند، همچنان چراغ تاریکى ها، و راهنماى پرتگاه ها بودند.» حاصل کلام اینکه: به حکم عقل و قرآن کریم و معصومین (ع) در همه جاى عالم و در همه ى زمانها هدایت خدا در دسترس مردم بوده است به نحوى که اگر اراده مى نمودند با تلاشى متعارف قادر بودند که به منبع هدایت دست پیدا کنند. البته از آیات و روایات چنین بر مى آید که رسولان بزرگ همواره در منطقه ى خاور میانه بوده اند و سایر انبیاء، که در نقاط مختلف زمین قرار داشتند، مبلّغ دین این رسولان بوده اند و چه بسا کتب فرعى مختصّ خودشان را نیز داشته اند. پس باید بدانیم که بنابر دلیل هاى عقلى و نقلى، زمین در هیچ زمانى حتى در دوران فترت خالى از حجت خدا (پیامبر یا وصى او) نبوده است. و دوران فترت به معناى خالى بودن زمین از حجت خدا در این مدت زمان نیست بلکه به معناى نبودن رسول و پیامبر در این فاصله شش صد سال است. بى تردید اوصیاء و جانشین هاى حضرت عیسى حجت خدا بر روى زمین بودند حجت خدا ممکن است نبى باشد و یا وصى او زیرا هر پیامبرى وصى داشته است. اهل تشیع و تسنن روایت کرده اند که رسول خدا فرمود: «هر پیامبرى وصىٌ دارد» از این رو شیعه بر این باور است که در هر زمانى خداوند حجتى در عالم دارد که او واسطه فیض خدا و حافظ دین او و مرجع علمى مردم است.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد