پیامبران علیهم السلام و اشتباه ( آدم و موسی علیهم السلام)
۱۳۹۷/۱۰/۲۳
–
۵۶۵ بازدید
آیاسایرپیامبران نیز دارای مقام عصمت هستند؟ مثلاحضرت آدم علیه السلام عصمت داشتند؟اگرمعصوم بودند چطوربرخلاف فرمان الهی عمل کردند؟
عصمت پیامبران :
1-اعتقاد شیعه به عصمت انبیاء و ائمه علیهم السلام عمدتا از راه برهان عقلی است. برهان عقلی ، با شواهد یر قطعی نقلی ، یا انگاره های حاصل از کشف و شهود قابل نقض نیست. چرا که حجّیّت و اعتبار همه ی راههای صحیح شناخت ، متّکی بر عقل است ؛ و تنها یقین عقلی است که حجّیّت ذاتی داشته بی نیاز از مؤیّد خارجی است ؛ به نحوی که انکار حجّیّت ذاتی عقل ، منجرّ به سفسطه ، مستلزم تناقض و بلکه اثباتگر حجّیّت عقل است. تنها راه نقض برهان عقلی این است که برهانی بر خلاف آن اقامه شود تا برهان نبودن آن استدلال روشن گردد. پس با یقین عقلی بر عصمت انبیاء علیهم السلام ، آیات و روایاتِ به ظاهر حاکی از عدم عصمت انبیاء علیهم السلام ، متشابه محسوب شده ، محتاج تأویل خواهند بود. پس با توجّه به مطالب فوق و به حکم آیه ی هفت از سوره ی آل عمران که از تمسّک به متشابهات منع کرده ، چنگ زدن به متشابهات در مقابل برهان قطعی عقلی ، جایز نبوده ، خروج از صراط مستقیم اندیشه ی منطقی است. لذا اهل تحقیق را شایسته است که در طریق حقیقت جویی ، مراقب کج راهه ها بوده و توجّه تامّ به منطق اندیشه ی درست داشته باشند. 2ـ به حکم منطق صحیح اندیشه ، قبل از ورود در هر مساله ای باید موضوع و محمول آن مساله را به درستی دریافت و تعریف موضوع مورد بحث را به دقّت شناخت. چرا که بسیاری از اوقات ، اختلاف نظرها ناشی از اختلاف تعریفهاست. پس قبل از ورود در بحث عصمت انبیاء علیهم السلام ابتدا باید دید شیعه ی جعفری چه تعریفی از نبوّت و امامت و عصمت دارد و رابطه ی عصمت و نبوّت و امامت را چگونه تبیین می کند. در اعتقاد شیعه ی جعفری ، نبی یعنی سفیر و سخنگوی خدا که بدون واسطه ی بشری ، پیام تشریعی خدا را ، از خدا یا فرشته ی وحی گرفته ، به بندگان خدا می رساند ؛ و غرض از ارسال انبیاء ، تعلیم شریعت الهی ، حکمت ، و تزکیّه ی عملی مردم است. و راه پیام رسانی و تعلیم و تزکیّه ی نبی ، یا کلام و گفتار است یا عمل و کردار یا سکوت و عدم نهی. لذا تا زمانی که نبی ، به عدم ربط گفتار یا رفتار یا سکوت خود ، به خداوند متعال تصریح نکرده ، تمام گفته ها ، کرده ها و عدم اعتراضهای او در حکم منبع دین خواهد بود ؛ این عقیده شیعه و اهل سنّت است و کسی از فرق اسلامی نیست که سیره و سنّت رسول خدا را حجّت نداند. افزون بر این اگر کسی بگوید: تنها وحی قرآنی حجّت است باز اطاعت بی چون و چرا از پیامبر و اولوالامر ثابت می شود ؛ چون خداوند متعال فرمود:« ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ـــــ آنچه رسول خدا به شما داده بگیرید ، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید.» (الحشر:7). و فرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم ـــــ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را. » ( النساء:59).
3 – تفسیر به رأی ، مشکل اساسی منکرین عصمت تامّ انبیاء علیهم السلام :
آنان که برای عدم عصمت انبیاء یا عصمت محدود آنها ، از قرآن کریم دلیل می آورند ، توجّه ندارند که افزون بر مشکل دور باطل ، خود قرآن کریم نیز از تمسّک به چنین دلائلی منع نموده است. خداوند متعال در آیه ی هفت سوره ی آل عمران می فرماید: « هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ ـــــــ اوست کسى که این کتاب [قرآن ] را بر تو فرو فرستاد. پاره اى از آن ، آیات محکم [صریح و روشن ] است. آنها اساس کتابند و [پاره اى ] دیگر متشابهاتند [که تأویل پذیرند]. اما کسانى که در دلهایشان انحراف است براى فتنه جویى و طلب تأویل آن [به دلخواه خود،] از متشابه آن پیروى مى کنند، با آنکه تأویلش را جز خدا و ریشه داران در دانش کسى نمى داند. [آنان که ] مى گویند: «ما بدان ایمان آوردیم، همه [چه محکم و چه متشابه ] از جانب پروردگار ماست»، و جز خردمندان کسى متذکر نمى شود. ». با توجّه به این آیه که می فرماید: آیات قرآن کریم ، محکم و متشابه دارند ، پس منطقاً نمی توان بدون ملاک درست ، دست به تفسیر آیات زد.
4 ـ در اکثر شبهات عصمت به واژه « ذنب » استناد شده و ادّعا می شود که انبیاء ذنب داشته اند و ذنب را گناه شرعی معنی می کنند در حالی که ذنب به معنی گناه شرعی و نافرمانی خدا نیست و اگر در این معنا به کار می رود از باب مجاز و به مناسبت خاصّی است. لذا همه جا نمی توان آن را به معنی گناه شرعی معنا نمود ؛ این کلمه در جایی به معنی گناه شرعی است که قرینه ای لفظی یا حالیّه یا عقلیّه در کار باشد. امّا در مورد انبیاء نه تنها چنین قرینه ای وجود ندارد بلکه بر عکس ، برهان عقلی عصمت انبیاء ، قرینه ی برخلاف آن است. معنای ذنب و گناهدر اکثر شبهات عصمت به واژه « ذنب » استناد شده و ادّعا می شود که انبیاء ذنب و گناه داشته و استغفار نموده اند و ذنب را گناه شرعی معنی می کنند در حالی که ذنب به معنی گناه شرعی و نافرمانی خدا نیست و اگر در این معنا به کار می رود از باب مجاز و به مناسبت خاصّی است. لذا همه جا نمی توان آن را به معنی گناه شرعی معنا نمود.
ــ کلام اهل لغت درباره ی کلمه ی « ذنب ».« ذنب (بر وزن قلم) بمعنى دم حیوان و غیرحیوان است ؛ و ذنب (بر وزن عقل) در اصل به معنى گرفتن دم حیوان و غیرحیوان است. هر فعلی که عاقبتش وخیم و ناگوار است آن را ذنب گویند زیرا که عاقبت وخیم آن مانند دم حیوان در آخر است. گناه را تبعه هم می گویند ؛ چرا که جزایش در آخر و تابع آن است.» (ر.ک:قاموس قرآن ، سید علی اکبر قرشی) « ذنب: ذَنَبُ الدّابة و غیرها: یعنى دم حیوان، که معروف است. و هر چیز خوار و عقب مانده اى هم با واژه ی « ذَنَب » تعبیر شده است، مى گویند:هُم أَذْنَاب القوم: آنها دنباله روان مردمند ؛ کنایه از کم مایگى عقل و خرد است. مَذَانِبُ التِّلَاع: از باب استعاره یعنى آبراهه هاى کوهستانى که در اثر ریزش سیل به وجود مى آیند. المِذْنَب: خرماهائى که بر خرمابن رسیده و پخته شده است. الذَّنُوب: اسب دم بلند و دلو و سطلى که دسته ی بلند دارد. واژه « ذَنب» بطور استعاره براى بهره و نصیب هم به کار رفته است مثل سَجْل یعنى قسمت و بهره. خداى تعالى گوید: فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ . ــــــ ستمکاران را همچون پیروانشان بهره و نصیبى از عذاب است. » الذَّنْب: در اصل به دست گرفتن دنباله و دم چیزى است. ذنبته: به دمش زدم و آنرا گرفتم. ذَنْب: بطور استعاره در هر کارى که عاقبتش ناروا و ناگوار است بکار رفته است ؛ از این روى واژه ی «ذنب» به اعتبار نتیجه اى که از گناه حاصل مى شود، بد فرجامى و تنبیه و سیاست نامیده شده، جمع ذنب ، ذنوب است.»(ر.ک: مفردات، راغب ، کلمه ی ذنب)با توجّه به کلام اهل لغت که معنای اصلی ذنب را گناه شرعی ندانسته ، استعمال آن ، در گناه شرعی را مجازی و استعاری می دانند ، نمی توان همه ی استعمالات کلمه ی ذنب در قرآن کریم و روایات را به معنی گناه گرفت ؛ بخصوص در مورد انبیاء علیهم السلام که دلیل عقلی دلالت بر عصمت آنها دارد. کلمه ی دیگری که در این شبهات بر آن تکیه می شود مشتقّات واژه ی « غفر » می باشد. در زبان فارسی مشتقات لفظ « غفر » را آمرزش و بخشش معنی می کنند ؛ در حالی که این واژه در اصل به معنی بخشیدن و آمرزیدن و امثال آنها نیست. لذا اگر در این معانی به کار می رود از باب مجاز و استعاره است. غفر در لغت به معنی پوشاندن و مستور کردن است. التحقیق به نقل از التهذیب گفته است:« أصل الغفر: الستر و التغطیة.
ـــ اصل معنای غفر پوشاندن و پرده انداختن است.» کلاه را هم مِغْفَر گفته اند چون سر را می پوشاند. بر این اساس ، استغفار یعنی طلب پوشاندن و طلب مخفی کردن.واژه ی سومی که دستاویز این گونه شبهات است ، کلمه ی ظلم می باشد ؛ که آن نیز همواره به معنی شرعی اش استعمال نمی گردد. اصل معنی ظلم خروج از حالت اعتدال و کمال می باشد.تتمه:اینکه ذهن مردم امروزی از شنیدن کلمه ی ذنب یا سیئه یا استغفار و توبه و امثال آن فوراً متوجّه گناه شرعی و توبه از گناه می شود ناشی از رسوب فرهنگ اسلامی در اذهان آنهاست ؛ و الّا اعراب زمان نبی اکرم صلی الله علیه و آله از این کلمات چنین مفاهیمی را استفاده نمی کرده اند ؛ چون در فرهنگ عرب آن روز که هیچ اعتقادی به معاد نداشتند ، کلماتی چون ذنب و سیئه و استغفار نیز معانی شرعی نداشتند. کلمات فراوانی در قرآن کریم وجود دارند که در حقیقت از الفاظ منقول می باشند. ظهور اسلام و اعتقادات اسلامی ، باعث پیدایش مفاهیم ارزشی فراوانی در اذهان مسلمین شده بود که در ذهن اعراب جاهلی سابقه نداشتند. لذا باید برای این مفاهیم نوظهور کلماتی انتخاب یا ساخته می شد ؛ منطقی ترین و بهترین راهی که خداوند متعال برای بیان این مفاهیم برگزید نقل کلمات از معنای اصلی آنها به معانی شرعی بود. مشابه این قضیّه در ادبیات عرفانی زبان فارسی نیز رخ داده است. عرفایی چون سنایی ، حافظ و اتباع آنها از راه مکاشفه و شهود عرفانی به حقایقی دست می یافتند که در زبان فارسی کلمه ای برای بیان آن حقایق وجود نداشت ؛ لذا با رعایت مناسبتهایی کلمات متداول در زبان فارسی همچون می ، شراب ، مطرب ، شاهد ، بت ، میخانه ، بتخانه ، زلف ، گیسو … را در معانی عرفانی به کار می بستند تا بتوانند از آن حقایق عرفانی و ملکوتی سخن گویند. البته عرفا در این کار ، هزاران فرسنگ از خداوند متعال عقبتر مانده اند ؛ چون استخدام کلمات از سوی خداوند متعال چنان نبود که عربِ زمان پیامبر از فهم مناسبت آنها با معنای اصلی عاجز باشند ؛ امّا یافتن مناسبت میان معانی عرفانی و معانی ظاهری در تعابیر شاعران عارف برای اهل فنّ دشوار است کجا رسد افراد عادی. نتیجه: پس به صرف اینکه خداوند متعال کلمه ی ذنب یا ظلم را در مورد انبیاء به کار برده یا آنها را امر به استغفار کرده یا خود آن بزرگواران از خدا طلب غفران نموده اند ، نمی توان عصمت آنها را زیر سوال برده ، ارتکاب گناه شرعی را برای آنها اثبات نمود.
کسانی که مدّعی اند خوردن آدم علیه السلام از درخت منهیّه گناه شرعی بود ، نخست باید ثابت کنند که آن حضرت هنگام خوردن از آن درخت ، در عالم مادّه بوده و بهشت او نیز بهشت برزخی نبوده بلکه بهشت مادّی بوده است. امّا تا به حال هیچ کس نتوانسته است با دلائل متقن ثابت کند که بهشت حضرت آدم علیه السلام بهشت مادّی بوده است. اگر جایگاه آن حضرت قبل از هبوط به دنیا در عالم ملکوت بوده باشد ، در آن صورت ، تمرّد وی از حکم الهی ، نظیر تمرّد اوّلیّه ی ملائک در مقابل امر به سجده بر آدم بوده است. و شکّی نیست که اعتراض اوّلیّه ی ملائک در امر به سجده بر آدم گناه شرعی نبوده است ؛ چون اوّلاً ملائک مکلّف نیستند تا گناه شرعی در مورد آنها معنی داشته باشد ؛ ثانیاً خداوند متعال در حقّ ملائک فرمود: «عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون ـــــ فرشتگانى بر آن گمارده شده اند که خشن و سختگیرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى کنند و آنچه را فرمان داده شده اند(به طور کامل) اجرا مى نمایند » (التحریم:6). اگر حقیقتاً اعتراض ملائک در جریان سجده بر آدم ، مخالفت با خدا بوده ، پس چگونه خداوند متعال در این آیه از عدم مخالفت آنان سخن گفته است. اساساً چگونه کاری که آدم و حوّا علیهما السلام کردند ، می تواند گناه شرعی باشد ، در حالی که هنوز پیامبری بر آنها مبعوث نشده بود و دینی به آنها ابلاغ نشده بود. خود آدم علیه السلام نیز بعد از هبوط بر زمین بود که به نبوّت برگزیده شد. هنگام اخراج نمودن آنان از بهشت نیز خداوند متعال گوشزد کرد که بعد از هبوط به زمین هدایت و تکلیف الهی به سراغشان خواهد آمد و بعد از آن هر که خلاف امر خدا عمل نماید مجازات می شود. « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ (37) قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (38) وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ ــــــ سپس آدم از پروردگارش کلماتى دریافت داشت؛ (و با آنها توبه کرد.) و خداوند توبه او را پذیرفت؛ چرا که خداوند توبه پذیر و مهربان است. گفتیم: «همگى از آن، فرود آیید! هر گاه هدایتى از طرف من براى شما آمد، کسانى که از آن پیروى کنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگین شوند.» ؛ و کسانى که کافر شدند، و آیات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند؛ و همیشه در آن خواهند بود. » (بقره). در این آیات به وضوح دیده می شود که هم کار آدم علیه السلام در بهشت بوده ، هم توبه ی او و از آن به بعد از بهشت خارج می شود تا با تکلیف الهی مواجه شود. از اینها گذشته ، اگر حقیقتاً کار آدم و حوّا ، گناه شرعی بود ، پس چرا فقط آدم علیه السلام از آن توبه نمود و خدا نه حوّا را امر به توبه از آن کار کرد و نه سخنی از توبه نمودن او به میان آورد ؛ در حالی که خوردن از درخت منهیّه را به هر دو نسبت داد. و این در حالی است که توبه از گناه شرعی بر همگان واجب است. پس خطای آن بزرگوار قبل از ورود به عالم مادّه و در عالم مثال نزولی بوده که عالمی است غیر مادّی و گناه شرعی در آن معنی ندارد ؛ کما اینکه توبه ی شرعی نیز در آن بی معنی است ؛ مثل کسی که در خواب ، خود را در حال گناه می بیند و در همان حال از گناهش توبه می کند. امّا خواب نه جای گناه شرعی است و نه جای توبه ی شرعی. لذا اگر شخص عادلی در خواب ، خود را در حال گناه ببیند و بعد از بیداری خواب خود را نقل کند ، دیگران نمی تواند در عدالت او شکّ نمایند. خلاصه اینکه این پیامبران بخاطر جایگاه و ارتباطی که با خداوند دارند حتی ترک مستحبات و یا ارتکاب مکروهات و در یک کلام ترک اولا را نیز بر خود جایز نمی دانند و چون مرتکب ترک اولایی شدند از این کرده خود از خداوند طلب آمرزش کرده و خود را ظالم می خوانند.
عمل موسى علیه السلام در کشتن مرد قبطى، مانند کار حضرت آدم علیه السلام ، ترک اولایى بیش نبود. اثر وضعى هر دو عمل دامن آن دو را گرفت. در نتیجه آدم را از راحتى به زحمت افکند و موسى را از خانه و زندگى در میان اقوام به غربت و رنج شبانى در مدین کشانید. جالب این جا است که هر دو نفر موسى و آدم علیهما السلام « پس از کار خود بر ستم خویش بر نفس اعتراف کردند. «رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى…» قصص(28):16 «ربنا ظلمنا انفسنا…» اعراف(7):23.
ستم بر نفس خویش با جرم و گناه ملازم نیست تا نشانه صدور گناه و خلاف از انبیا علیهم السلام باشد؛ زیرا در لغت عرب ظلم یعنى شى ء را در غیر محل خود قرار دادن یا عدول از خط و تجاوز از حد. منشور جاوید، ج 5، ص 51.
گاه خطاى افراد در حد جرم و گناه نیست؛ ولى تحقق آن از برخى شخصیت ها ناشایست و دور از انتظار است. در این صورت به عذاب آخرت گرفتار نمى شوند؛ ولى در دنیا گرفتار سختى و پریشانى مى گردند و براى بازیافت مقامات معنوى خویش به استغفار و انجام خیرات نیاز دارند. از این رو، خطاى حضرت موسى علیه السلام به خاطر اقدام عجولانه اش بود؛ زیرا شکى نیست که فراعنه مصر، بنى اسرائیل را به استضعاف کشانیده، فرزندان آنان را سر مى بریدند و زنانشان را به کنیزى مى گرفتند قصص(28):4 در این حال، کشتن یک قبطى و وابسته به گروهى که هزاران کودک بى گناه را سربریده و زنان آنان را به بردگى گرفته است، در پیشگاه خرد و وجدان بیدار جرم به شمار نمى آید؛ آن هم در حالى که آن فرد در پى کشتن بنى اسرائیل بود.
نکته مهم، بى موقع بودن کار حضرت موسى علیه السلام است که دورى از وطن و در به درى برایش فراهم آورد. بنابراین، ظلم بر نفس و ترک اولى با عصمت منافات ندارد.
1-اعتقاد شیعه به عصمت انبیاء و ائمه علیهم السلام عمدتا از راه برهان عقلی است. برهان عقلی ، با شواهد یر قطعی نقلی ، یا انگاره های حاصل از کشف و شهود قابل نقض نیست. چرا که حجّیّت و اعتبار همه ی راههای صحیح شناخت ، متّکی بر عقل است ؛ و تنها یقین عقلی است که حجّیّت ذاتی داشته بی نیاز از مؤیّد خارجی است ؛ به نحوی که انکار حجّیّت ذاتی عقل ، منجرّ به سفسطه ، مستلزم تناقض و بلکه اثباتگر حجّیّت عقل است. تنها راه نقض برهان عقلی این است که برهانی بر خلاف آن اقامه شود تا برهان نبودن آن استدلال روشن گردد. پس با یقین عقلی بر عصمت انبیاء علیهم السلام ، آیات و روایاتِ به ظاهر حاکی از عدم عصمت انبیاء علیهم السلام ، متشابه محسوب شده ، محتاج تأویل خواهند بود. پس با توجّه به مطالب فوق و به حکم آیه ی هفت از سوره ی آل عمران که از تمسّک به متشابهات منع کرده ، چنگ زدن به متشابهات در مقابل برهان قطعی عقلی ، جایز نبوده ، خروج از صراط مستقیم اندیشه ی منطقی است. لذا اهل تحقیق را شایسته است که در طریق حقیقت جویی ، مراقب کج راهه ها بوده و توجّه تامّ به منطق اندیشه ی درست داشته باشند. 2ـ به حکم منطق صحیح اندیشه ، قبل از ورود در هر مساله ای باید موضوع و محمول آن مساله را به درستی دریافت و تعریف موضوع مورد بحث را به دقّت شناخت. چرا که بسیاری از اوقات ، اختلاف نظرها ناشی از اختلاف تعریفهاست. پس قبل از ورود در بحث عصمت انبیاء علیهم السلام ابتدا باید دید شیعه ی جعفری چه تعریفی از نبوّت و امامت و عصمت دارد و رابطه ی عصمت و نبوّت و امامت را چگونه تبیین می کند. در اعتقاد شیعه ی جعفری ، نبی یعنی سفیر و سخنگوی خدا که بدون واسطه ی بشری ، پیام تشریعی خدا را ، از خدا یا فرشته ی وحی گرفته ، به بندگان خدا می رساند ؛ و غرض از ارسال انبیاء ، تعلیم شریعت الهی ، حکمت ، و تزکیّه ی عملی مردم است. و راه پیام رسانی و تعلیم و تزکیّه ی نبی ، یا کلام و گفتار است یا عمل و کردار یا سکوت و عدم نهی. لذا تا زمانی که نبی ، به عدم ربط گفتار یا رفتار یا سکوت خود ، به خداوند متعال تصریح نکرده ، تمام گفته ها ، کرده ها و عدم اعتراضهای او در حکم منبع دین خواهد بود ؛ این عقیده شیعه و اهل سنّت است و کسی از فرق اسلامی نیست که سیره و سنّت رسول خدا را حجّت نداند. افزون بر این اگر کسی بگوید: تنها وحی قرآنی حجّت است باز اطاعت بی چون و چرا از پیامبر و اولوالامر ثابت می شود ؛ چون خداوند متعال فرمود:« ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ـــــ آنچه رسول خدا به شما داده بگیرید ، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید.» (الحشر:7). و فرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم ـــــ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را. » ( النساء:59).
3 – تفسیر به رأی ، مشکل اساسی منکرین عصمت تامّ انبیاء علیهم السلام :
آنان که برای عدم عصمت انبیاء یا عصمت محدود آنها ، از قرآن کریم دلیل می آورند ، توجّه ندارند که افزون بر مشکل دور باطل ، خود قرآن کریم نیز از تمسّک به چنین دلائلی منع نموده است. خداوند متعال در آیه ی هفت سوره ی آل عمران می فرماید: « هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ ـــــــ اوست کسى که این کتاب [قرآن ] را بر تو فرو فرستاد. پاره اى از آن ، آیات محکم [صریح و روشن ] است. آنها اساس کتابند و [پاره اى ] دیگر متشابهاتند [که تأویل پذیرند]. اما کسانى که در دلهایشان انحراف است براى فتنه جویى و طلب تأویل آن [به دلخواه خود،] از متشابه آن پیروى مى کنند، با آنکه تأویلش را جز خدا و ریشه داران در دانش کسى نمى داند. [آنان که ] مى گویند: «ما بدان ایمان آوردیم، همه [چه محکم و چه متشابه ] از جانب پروردگار ماست»، و جز خردمندان کسى متذکر نمى شود. ». با توجّه به این آیه که می فرماید: آیات قرآن کریم ، محکم و متشابه دارند ، پس منطقاً نمی توان بدون ملاک درست ، دست به تفسیر آیات زد.
4 ـ در اکثر شبهات عصمت به واژه « ذنب » استناد شده و ادّعا می شود که انبیاء ذنب داشته اند و ذنب را گناه شرعی معنی می کنند در حالی که ذنب به معنی گناه شرعی و نافرمانی خدا نیست و اگر در این معنا به کار می رود از باب مجاز و به مناسبت خاصّی است. لذا همه جا نمی توان آن را به معنی گناه شرعی معنا نمود ؛ این کلمه در جایی به معنی گناه شرعی است که قرینه ای لفظی یا حالیّه یا عقلیّه در کار باشد. امّا در مورد انبیاء نه تنها چنین قرینه ای وجود ندارد بلکه بر عکس ، برهان عقلی عصمت انبیاء ، قرینه ی برخلاف آن است. معنای ذنب و گناهدر اکثر شبهات عصمت به واژه « ذنب » استناد شده و ادّعا می شود که انبیاء ذنب و گناه داشته و استغفار نموده اند و ذنب را گناه شرعی معنی می کنند در حالی که ذنب به معنی گناه شرعی و نافرمانی خدا نیست و اگر در این معنا به کار می رود از باب مجاز و به مناسبت خاصّی است. لذا همه جا نمی توان آن را به معنی گناه شرعی معنا نمود.
ــ کلام اهل لغت درباره ی کلمه ی « ذنب ».« ذنب (بر وزن قلم) بمعنى دم حیوان و غیرحیوان است ؛ و ذنب (بر وزن عقل) در اصل به معنى گرفتن دم حیوان و غیرحیوان است. هر فعلی که عاقبتش وخیم و ناگوار است آن را ذنب گویند زیرا که عاقبت وخیم آن مانند دم حیوان در آخر است. گناه را تبعه هم می گویند ؛ چرا که جزایش در آخر و تابع آن است.» (ر.ک:قاموس قرآن ، سید علی اکبر قرشی) « ذنب: ذَنَبُ الدّابة و غیرها: یعنى دم حیوان، که معروف است. و هر چیز خوار و عقب مانده اى هم با واژه ی « ذَنَب » تعبیر شده است، مى گویند:هُم أَذْنَاب القوم: آنها دنباله روان مردمند ؛ کنایه از کم مایگى عقل و خرد است. مَذَانِبُ التِّلَاع: از باب استعاره یعنى آبراهه هاى کوهستانى که در اثر ریزش سیل به وجود مى آیند. المِذْنَب: خرماهائى که بر خرمابن رسیده و پخته شده است. الذَّنُوب: اسب دم بلند و دلو و سطلى که دسته ی بلند دارد. واژه « ذَنب» بطور استعاره براى بهره و نصیب هم به کار رفته است مثل سَجْل یعنى قسمت و بهره. خداى تعالى گوید: فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ . ــــــ ستمکاران را همچون پیروانشان بهره و نصیبى از عذاب است. » الذَّنْب: در اصل به دست گرفتن دنباله و دم چیزى است. ذنبته: به دمش زدم و آنرا گرفتم. ذَنْب: بطور استعاره در هر کارى که عاقبتش ناروا و ناگوار است بکار رفته است ؛ از این روى واژه ی «ذنب» به اعتبار نتیجه اى که از گناه حاصل مى شود، بد فرجامى و تنبیه و سیاست نامیده شده، جمع ذنب ، ذنوب است.»(ر.ک: مفردات، راغب ، کلمه ی ذنب)با توجّه به کلام اهل لغت که معنای اصلی ذنب را گناه شرعی ندانسته ، استعمال آن ، در گناه شرعی را مجازی و استعاری می دانند ، نمی توان همه ی استعمالات کلمه ی ذنب در قرآن کریم و روایات را به معنی گناه گرفت ؛ بخصوص در مورد انبیاء علیهم السلام که دلیل عقلی دلالت بر عصمت آنها دارد. کلمه ی دیگری که در این شبهات بر آن تکیه می شود مشتقّات واژه ی « غفر » می باشد. در زبان فارسی مشتقات لفظ « غفر » را آمرزش و بخشش معنی می کنند ؛ در حالی که این واژه در اصل به معنی بخشیدن و آمرزیدن و امثال آنها نیست. لذا اگر در این معانی به کار می رود از باب مجاز و استعاره است. غفر در لغت به معنی پوشاندن و مستور کردن است. التحقیق به نقل از التهذیب گفته است:« أصل الغفر: الستر و التغطیة.
ـــ اصل معنای غفر پوشاندن و پرده انداختن است.» کلاه را هم مِغْفَر گفته اند چون سر را می پوشاند. بر این اساس ، استغفار یعنی طلب پوشاندن و طلب مخفی کردن.واژه ی سومی که دستاویز این گونه شبهات است ، کلمه ی ظلم می باشد ؛ که آن نیز همواره به معنی شرعی اش استعمال نمی گردد. اصل معنی ظلم خروج از حالت اعتدال و کمال می باشد.تتمه:اینکه ذهن مردم امروزی از شنیدن کلمه ی ذنب یا سیئه یا استغفار و توبه و امثال آن فوراً متوجّه گناه شرعی و توبه از گناه می شود ناشی از رسوب فرهنگ اسلامی در اذهان آنهاست ؛ و الّا اعراب زمان نبی اکرم صلی الله علیه و آله از این کلمات چنین مفاهیمی را استفاده نمی کرده اند ؛ چون در فرهنگ عرب آن روز که هیچ اعتقادی به معاد نداشتند ، کلماتی چون ذنب و سیئه و استغفار نیز معانی شرعی نداشتند. کلمات فراوانی در قرآن کریم وجود دارند که در حقیقت از الفاظ منقول می باشند. ظهور اسلام و اعتقادات اسلامی ، باعث پیدایش مفاهیم ارزشی فراوانی در اذهان مسلمین شده بود که در ذهن اعراب جاهلی سابقه نداشتند. لذا باید برای این مفاهیم نوظهور کلماتی انتخاب یا ساخته می شد ؛ منطقی ترین و بهترین راهی که خداوند متعال برای بیان این مفاهیم برگزید نقل کلمات از معنای اصلی آنها به معانی شرعی بود. مشابه این قضیّه در ادبیات عرفانی زبان فارسی نیز رخ داده است. عرفایی چون سنایی ، حافظ و اتباع آنها از راه مکاشفه و شهود عرفانی به حقایقی دست می یافتند که در زبان فارسی کلمه ای برای بیان آن حقایق وجود نداشت ؛ لذا با رعایت مناسبتهایی کلمات متداول در زبان فارسی همچون می ، شراب ، مطرب ، شاهد ، بت ، میخانه ، بتخانه ، زلف ، گیسو … را در معانی عرفانی به کار می بستند تا بتوانند از آن حقایق عرفانی و ملکوتی سخن گویند. البته عرفا در این کار ، هزاران فرسنگ از خداوند متعال عقبتر مانده اند ؛ چون استخدام کلمات از سوی خداوند متعال چنان نبود که عربِ زمان پیامبر از فهم مناسبت آنها با معنای اصلی عاجز باشند ؛ امّا یافتن مناسبت میان معانی عرفانی و معانی ظاهری در تعابیر شاعران عارف برای اهل فنّ دشوار است کجا رسد افراد عادی. نتیجه: پس به صرف اینکه خداوند متعال کلمه ی ذنب یا ظلم را در مورد انبیاء به کار برده یا آنها را امر به استغفار کرده یا خود آن بزرگواران از خدا طلب غفران نموده اند ، نمی توان عصمت آنها را زیر سوال برده ، ارتکاب گناه شرعی را برای آنها اثبات نمود.
کسانی که مدّعی اند خوردن آدم علیه السلام از درخت منهیّه گناه شرعی بود ، نخست باید ثابت کنند که آن حضرت هنگام خوردن از آن درخت ، در عالم مادّه بوده و بهشت او نیز بهشت برزخی نبوده بلکه بهشت مادّی بوده است. امّا تا به حال هیچ کس نتوانسته است با دلائل متقن ثابت کند که بهشت حضرت آدم علیه السلام بهشت مادّی بوده است. اگر جایگاه آن حضرت قبل از هبوط به دنیا در عالم ملکوت بوده باشد ، در آن صورت ، تمرّد وی از حکم الهی ، نظیر تمرّد اوّلیّه ی ملائک در مقابل امر به سجده بر آدم بوده است. و شکّی نیست که اعتراض اوّلیّه ی ملائک در امر به سجده بر آدم گناه شرعی نبوده است ؛ چون اوّلاً ملائک مکلّف نیستند تا گناه شرعی در مورد آنها معنی داشته باشد ؛ ثانیاً خداوند متعال در حقّ ملائک فرمود: «عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون ـــــ فرشتگانى بر آن گمارده شده اند که خشن و سختگیرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى کنند و آنچه را فرمان داده شده اند(به طور کامل) اجرا مى نمایند » (التحریم:6). اگر حقیقتاً اعتراض ملائک در جریان سجده بر آدم ، مخالفت با خدا بوده ، پس چگونه خداوند متعال در این آیه از عدم مخالفت آنان سخن گفته است. اساساً چگونه کاری که آدم و حوّا علیهما السلام کردند ، می تواند گناه شرعی باشد ، در حالی که هنوز پیامبری بر آنها مبعوث نشده بود و دینی به آنها ابلاغ نشده بود. خود آدم علیه السلام نیز بعد از هبوط بر زمین بود که به نبوّت برگزیده شد. هنگام اخراج نمودن آنان از بهشت نیز خداوند متعال گوشزد کرد که بعد از هبوط به زمین هدایت و تکلیف الهی به سراغشان خواهد آمد و بعد از آن هر که خلاف امر خدا عمل نماید مجازات می شود. « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ (37) قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (38) وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ ــــــ سپس آدم از پروردگارش کلماتى دریافت داشت؛ (و با آنها توبه کرد.) و خداوند توبه او را پذیرفت؛ چرا که خداوند توبه پذیر و مهربان است. گفتیم: «همگى از آن، فرود آیید! هر گاه هدایتى از طرف من براى شما آمد، کسانى که از آن پیروى کنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگین شوند.» ؛ و کسانى که کافر شدند، و آیات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند؛ و همیشه در آن خواهند بود. » (بقره). در این آیات به وضوح دیده می شود که هم کار آدم علیه السلام در بهشت بوده ، هم توبه ی او و از آن به بعد از بهشت خارج می شود تا با تکلیف الهی مواجه شود. از اینها گذشته ، اگر حقیقتاً کار آدم و حوّا ، گناه شرعی بود ، پس چرا فقط آدم علیه السلام از آن توبه نمود و خدا نه حوّا را امر به توبه از آن کار کرد و نه سخنی از توبه نمودن او به میان آورد ؛ در حالی که خوردن از درخت منهیّه را به هر دو نسبت داد. و این در حالی است که توبه از گناه شرعی بر همگان واجب است. پس خطای آن بزرگوار قبل از ورود به عالم مادّه و در عالم مثال نزولی بوده که عالمی است غیر مادّی و گناه شرعی در آن معنی ندارد ؛ کما اینکه توبه ی شرعی نیز در آن بی معنی است ؛ مثل کسی که در خواب ، خود را در حال گناه می بیند و در همان حال از گناهش توبه می کند. امّا خواب نه جای گناه شرعی است و نه جای توبه ی شرعی. لذا اگر شخص عادلی در خواب ، خود را در حال گناه ببیند و بعد از بیداری خواب خود را نقل کند ، دیگران نمی تواند در عدالت او شکّ نمایند. خلاصه اینکه این پیامبران بخاطر جایگاه و ارتباطی که با خداوند دارند حتی ترک مستحبات و یا ارتکاب مکروهات و در یک کلام ترک اولا را نیز بر خود جایز نمی دانند و چون مرتکب ترک اولایی شدند از این کرده خود از خداوند طلب آمرزش کرده و خود را ظالم می خوانند.
عمل موسى علیه السلام در کشتن مرد قبطى، مانند کار حضرت آدم علیه السلام ، ترک اولایى بیش نبود. اثر وضعى هر دو عمل دامن آن دو را گرفت. در نتیجه آدم را از راحتى به زحمت افکند و موسى را از خانه و زندگى در میان اقوام به غربت و رنج شبانى در مدین کشانید. جالب این جا است که هر دو نفر موسى و آدم علیهما السلام « پس از کار خود بر ستم خویش بر نفس اعتراف کردند. «رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى…» قصص(28):16 «ربنا ظلمنا انفسنا…» اعراف(7):23.
ستم بر نفس خویش با جرم و گناه ملازم نیست تا نشانه صدور گناه و خلاف از انبیا علیهم السلام باشد؛ زیرا در لغت عرب ظلم یعنى شى ء را در غیر محل خود قرار دادن یا عدول از خط و تجاوز از حد. منشور جاوید، ج 5، ص 51.
گاه خطاى افراد در حد جرم و گناه نیست؛ ولى تحقق آن از برخى شخصیت ها ناشایست و دور از انتظار است. در این صورت به عذاب آخرت گرفتار نمى شوند؛ ولى در دنیا گرفتار سختى و پریشانى مى گردند و براى بازیافت مقامات معنوى خویش به استغفار و انجام خیرات نیاز دارند. از این رو، خطاى حضرت موسى علیه السلام به خاطر اقدام عجولانه اش بود؛ زیرا شکى نیست که فراعنه مصر، بنى اسرائیل را به استضعاف کشانیده، فرزندان آنان را سر مى بریدند و زنانشان را به کنیزى مى گرفتند قصص(28):4 در این حال، کشتن یک قبطى و وابسته به گروهى که هزاران کودک بى گناه را سربریده و زنان آنان را به بردگى گرفته است، در پیشگاه خرد و وجدان بیدار جرم به شمار نمى آید؛ آن هم در حالى که آن فرد در پى کشتن بنى اسرائیل بود.
نکته مهم، بى موقع بودن کار حضرت موسى علیه السلام است که دورى از وطن و در به درى برایش فراهم آورد. بنابراین، ظلم بر نفس و ترک اولى با عصمت منافات ندارد.