مدت هاست که علاقه عربستان سعودی به گسترش روابط با چین و بطور متقابل اشتیاق چین به کسب نفوذ بیشتر اقتصادی و سیاسی در جهان عرب و مناطق خلیج فارس و آسیای غربی آشکار شده است. این علاقه دوجانبه را می توان در درک تدریجی اما مستمری جستجو کرد که در یک دهه گذشته شتاب چشمگیری پیدا کرده است. تردید درباره عبور از جهان چندقطبی به ساختاری که احتمالاً شبیه به یک جهان چندقطبی است، به گذشته ها مربوط می شود. هیچ کشوری نیست که همچنان دچار سوتفاهم نسبت به توانایی آمریکا نسبت به ادامه رهبری چالش ناپذیر جهانی باشد. هیچکدام از متحدان سنتی آمریکا از جمله عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس نمیخواهند آخرین جوامعی باشند که به این واقعیت پی میبرند. تاخیر در به رسمیت شناختن اینکه قرن بیست و یکم، به سادگی یک قرن آمریکایی نخواهد بود میتواند به بهای عقب ماندن از بازصورت بندی جهانی باشد که کشورها یکبار دیگر فرصتی کم نظیر برای تعریف جایگاه خود در سلسله مراتب اقتصادی و سیاسی جهانی پیدا می کنند.
بازبینی سیاست خارجی عربستان در اتکای بیش از حد به ایالات متحده از سال ۲۰۱۱ و همزمان با وقوع انقلاب های عربی آغاز شد؛ جایی که رفتارهای مذبذب آمریکا به ویژه در عدم حمایت از حسنی مبارک رئیس جمهور مخلوع مصر حاوی این پیام برای متحدان عرب بود که در مواجهه با بی ثباتی های درونی نباید روی حمایت آمریکا از خود حساب کنند. این بی اعتمادی بعدها در جریان عدم مداخله مستقیم آمریکا در سوریه و به هدف سرنگونی بشار اسد تکرار شد؛ همچنین در خودداری واشنگتن برای مقابله با آنچه عبور دولت بشار اسد از خط قرمز استفاده از تسلیحات شیمیایی نامیده شده بود. از اینها مهمتر، توافق هسته ای با ایران در حالیکه از نقطه نظر کشورهای عرب، به نگرانی های ادعا شده آنها نسبت به سیاست های منطقه ای ایران بی توجه بود، مقوم نتیجه گیری آنها درباره اتکاناپذیری آمریکا شد. ادبیات تحقیرآمیز دولت دونالد ترامپ خطاب به عربستان سعودی، بی اعتنایی آمریکا به تعهدات امنیتی خود به این کشورها به نحوی که بازتاب ارزش های اخلاقی و استراتژیک آن در حمایت از متحدان سنتی خود در این منطقه از جهان باشد، اوضاع را بدتر کرد. در نهایت، تنش میان آمریکا و عربستان در پیامد قتل جمال خاشقچی و حمایت دولت بایدن از بازیابی دیپلماسی از رفته با ایران، همان نقطه ای بود که به نظر می رسد باید یک شوک تعیین کننده به مناسبات آمریکا و عربستان سعودی و البته در مقیاسی وسیعتر میان آمریکا و کشورهای عرب خلیج فارس تلقی شود.
همانطورکه انتظار می رفت تنها پاسخ معقول به این سردی روابط، در نظر گرفتن تعمیق همکاری این کشورها با چین و روسیه بود؛ کشورهایی که خود را در یک رویارویی ژئوپولیتیکی و سرنوشت ساز با ایالات متحده می بینند و البته تا اندازه زیادی در سوق دادن نظام جهانی به یک نظام چندقطبی و با محدودیت های بیشتر برای غرب موفق بوده اند. این واقعیت که ایالات متحده در سالهای اخیر با بهره برداری از نفت شیل، به استقلالی ناگهانی از واردات نفت از خلیج فارس دست یافته و در طرف مقابل، چین بطور فزاینده ای به نفت خلیج فارس وابستگی بیشتری پیدا کرده، قلب مفهوم اقتصادی روابط عربستان سعودی و چین است که مورد حمایت سایر کشورهای عربی نیز قرار دارد. مقاومت عربستان برای افزایش تولید و کاهش قیمت نفت که خواسته یا ناخواسته به خدمت اهداف روسیه در وارد آوردن فشار به غرب نیز درآمد، تا جایی پیش رفت که مشارکت عربستان در تشکیل اوپک پلاس، اقدامی بر ضد منافع آمریکا تعبیر شد. عربستان سعودی تاکنون حاضر نشده که موضعی در انتقاد از روسیه در جنگ علیه اوکراین اتخاذ کند و به نظر می رسد، ضمن حفظ فاصله خود از مسکو و ماجراجویی های اروپایی آن، از پیشرفت های رخداده در یادآوری نقش بالقوه و از راه دوری که عربستان سعودی می تواند در امنیت اروپا و نظم ژئوپولیتیکی آمریکایی ایفا کند، بهره بگیرد.
اما همکاری با چین، با انگیزه ای بیش از یک تنبیه ساده پشتیبانی می شود. دعوت از پکن برای سهامداری ۴۹ درصد از توسعه لوله های انتقال نفت در سال ۲۰۲۱ ، یک سیگنال کوتاه و صرفاً جهت آزار دادن غرب نبود. چین در سال گذشته بیش از ۴۳ میلیارد دلار نفت از عربستان وارد کرد که معادل ۷۷ درصد از کل نفت صادراتی از این کشور و ۱۸ درصد از خریدهای نفتی چین بود. در همین سال، ارزش کل تجارت دوجانبه از ۸۷ میلیارد دلار بالغ شد که ۳۰ میلیارد دلار آن به واردات عربستان از چین اختصاص دارد و و ۱۴ میلیارد دلار به صادرات غیرنفتی عربستان به چین. سرمایه گذاری چین در پالایشگاه های مشترک با سعودی در حاشیه دریای سرخ و بطور متقابل سرمایهگذاری ۱۰ میلیارد دلاری عربستان در تاسیسات پتروشیمی درشمال شرق چین که دیگر سرمایه گذاری های مشابه ریاض در استان های فوجیان و شجیانگ را تکمیل می کند، نشانه هایی از عمق گرفتن بی سابقه روابط اقتصادی و صنعتی این دو کشور است. همه اینها در کنار مشارکت عربستان سعودی در تامین انرژی برای پروژه های جاده ابریشم در آسیای مرکزی و دعوت از شرکت های چینی برای سرمایه گذاری در انرژی های خورشیدی که با سفر اخیر شی به ریاض با موافقتنامه های متعدد دیگری در این رابطه تقویت شد، حاکی از دوران تازه ای از روابط ریاض و پکن و به معنای دیگر، عمیق تر شدن جای پای چین در جهان عرب است. گذشته از آثار و پیامدهای اقتصادی این همکاری ها و مزایای ژئوپولیتیک که رهبران دو کشور جستجو می کنند، ریاض امیدوار است که علاوه بر عقب نماندن از کاروان توسعه آسیایی به رهبری چین، از نفوذ این کشور بر ایران به منظور تغییر رفتار تهران استفاده کند؛ نفوذی که هیچکدام از کشورهای غربی از آن برخوردار نیستند. همینطور تلاش های عربستان، ممکن است حاوی این پیام به ایران باشد که ظهور چین و افول تدریجی آمریکا، چیزی از ارزش استراتژیک عربستان در چشم قدرت های بزرگ کم نمی کند. چه دوست داشته باشیم یا نه، در جریان جابه جایی قدرت میان آمریکا و چین، این ابرقدرت آسیایی در حال تبدیل شدن به همان چیزی است که آمریکا در یک قرن گذشته بوده است. یک ابرقدرت تشنه انرژی که ناگزیر است در مقیاس های بزرگ فکر و عمل کند. ابرقدرتی که به امنیت و ثبات منابع، کریدورها و بازارهای بین المللی بیش از هر رابطه صرفاً دوستانهای اهمیت می دهد. جای تعجبی نخواهد داشت که با گذشت سالها و افزایش نفوذ و قدرت چین در خلیج فارس، این قدرت نوظهور نیز از همان الگوریتمی در مناسبات خود با کشورهای عرب و ایران پیروی کند که دولت های غربی تاکنون کرده بودند.
۳۱۱۳۱۱