زبان عمومی ما تابع قاعده هایی است که کدها، ارزشها و «ادب اجتماعی» حکم میکنند. در این حالت اغلب نوع گفت و گوها قرار دادی است و طرفین گفت و گو معمولن وارد ویژگیهای زندگی داخلی خود یا دیگری نمیشوند. «زندگی داخلی» را از این نظرگاه میتوان به دو بخش تقسیم نمود:
۱- درونیات و حالات روحی افراد: فرد در محیط عمومی و با کسانی که رابطهی نسبی یا سببی نزدیک ندارد (همسایهها و اهل محل، هم کاران، آشنایان و خویشاوندان دورتر و غیره) از هر گونه سخنی که به احوال درونی، مشکلات روحی، احساسات و عواطف او مربوط شود، پرهیز میکند.
۲- اطلاعات مربوط به حریم خانه و خانواده: در فضای عمومی از گفت گو پیرامون هر آن چه به درون خانه و مسایل آن مربوط شود دوری میشود۱.
در یک کلام میتوان گفت که در این حالت، اجتماع محل بروز “خود” و “فردیت” اشخاص نیست و گاه حتا بیان صریح و بیآلایش علاقه ها و خواستههای فردی به خودخواهی و خودشیفتگی تعبیر میشود. در چنین مواردی تنها صرف از خویش سخن گفتن، فرد و جمع، هر دو را در وضعیتی نامناسب و پیشبینی نشده قرار میدهد و از آن جا که در این گونه فرهنگها امر پیشبینی نشده، به خودی خود خارج از قاعده تلقی میشود، نوعی نا به هنجاری رفتاری قلمداد میگردد.
در همین چارچوب میتوان به پدیده «تعارف» اشاره کرد. تعارف در فرهنگ ما در واقع زیر مجموعهای از مجموعهی “ادب اجتماعی” به شمار می آید و گونهای رفتار زبانی (comportment verbal) است که فرای خواست واقعی و درونی افراد انجام می گیرد. در چنین وضعی، خواست ها و امکانات واقعی فرد نقشی در این میان بر عهده ندارند و او تنها از قاعده های ادب اجتماعی تبعیت میکند۲.
در زبان فارسی میتوان از دیدگاه روانشناسی ارتباط (systémique) که به بررسی ارتباط (communication) و شیوه ی برقراری آن میان انسانها میپردازد، تقسیمبندیهای دیگری نیز علاوه بر فضای عمومی و خصوصی در نظر گرفت. دو گونه از این تقسیمبندیها که مهمتر از بقیه هستند، یکی بر اساس جنسیت (زن و مرد) و دیگری بر مبنای سن (کودک و بالغ) صورت پذیرفته است.
در جامعهی ما میتوان به راحتی از دو زبان گوناگون و متفاوت زنانه و مردانه سخن گفت. زنان میان خود و نسبت به اجتماع مردان، به مراتب از زبانی عاطفیتر، خصوصیتر و (در مورد مسایل جنسی) حتا صریحتری برخوردار هستند. مردان با یکدیگر در مورد مسایل خصوصی یا اصلن سخن نمیگویند یا به ندرت میگویند؛ زبانشان رسمیتر است و موضوع های مورد گفت و گوی آنان بیش تر به کار، اوضاع اجتماعی و مسایل عمومی زندگی مربوط میشوند.
مسایل جنسی در زبان مردانه، معمولن به خود طرفین گفت و گو مربوط نمیشود و به شخص سومی که حضور ندارد، بر میگردد. در مواردی نیز که مشخصن به خود شخص مربوط میشود، در اغلب موارد به روابطی تعلق دارد که یا به کل در آنها و از همان آغاز هیچ نوع احساس عاطفی وجود نداشته است (مانند رابطه ای با یک روسپی) و یا رابطه در حال حاضر از ارزش چندانی برخوردار نیست. با این حال بخش بزرگی از زبان جنسی مردانه فقط به لطیفهها و داستانهای جنسی و یا سخنان رکیک محدود میشود. نوع و بار ارزشی اصطلاحات جنسی که در زبان مردانه قرار دارد، به تنهایی مانع از هرگونه ارتباط کلامی نزدیک میان آنان است. این واژهها به دلیل تعلقشان به حوزهی سخنان مستهجن و رکیک نمیتوانند در مورد روابط جنسیای که برای فرد بار عاطفی دارند یا به رابطهای واقعی و نسبی (زن و شوهر) مربوط میشود، مورد استفاده قرار بگیرند. اساسن این حوزه از زبان جنسی رسمن و به کل در اختیار مردان است؛ هر چند زنان نیز در میان خود و اغلب به حالت شوخی از این واژه ها استفاده میکنند. (به ویژه پیرزنان در این زمینه از آزادی کلام بیش تری برخوردار هستند) با این حال معمولن در برابر همه آنها را به کار نمی گیرند.
فقیرترین حوزهی واژگانی به رابطهی میان زن و مرد تعلق دارد. این محدودیت به ویژه خود را در حوزهی تمامی آن واژههایی نشان میدهد که به رابطهای نزدیک و خصوصی مربوط میشود. زن و مرد اگر با یکدیگر رابطه جنسی (زن و شوهر) و یا نسبی (پدر، مادر، خواهر و برادر) نداشته باشند، باید در زبان، همیشه در فضای عمومی باقی بمانند.
باقی ماندن در فضای عمومی بدین معنا است که آنان نمیتوانند به هیچ وجه پیرامون اموری که از دور و یا نزدیک با زندگی خصوصی و به ویژه عاطفی آنان در ارتباط قرار میگیرد، سخن بگویند. این محدودیت در ارتباط، به ویژه خود را در حوزهی مسایل جنسی بروز میدهد. میتوان به جرأت گفت که در زبان فارسی هیچ کلمه جنسیای وجود ندارد که به راحتی بتوان آن را در رابطهی میان مرد و زن به کار گرفت. چرا که اساسن هیچ لغتی برای استفاده در چنین رابطهای خلق و در نظر گرفته نشده است. این زبان به گونهای تنظیم گشته که گویی ظاهرن هیچ ضرورتی در دنیای خارج ایجاب نمیکرده است که دو جنس در مورد این قبیل مسایل با یکدیگر سخن بگویند.
در زبان فارسی زبان میان زن و مرد از سایر حوزهها قراردادیتر است. خود همین امر به تنهایی مانع بروز ویژگیهای شخصی و رشد فردیت در رابطه زن و مرد میگردد. تصنعی و فرافردی بودن زبان میان زن و مرد، به خودی خود، مانعی بر سر راه شناخت متقابل میان دو جنس است و ما را در رابطه با زبان با مشکل پیچیده و همزمان متناقضی رو به رو میسازد. یعنی: چه گونه زبان که در نفس خود ابزار برقراری ارتباط است، میتواند به سدی بر سر راه آن تبدیل شود؟ برای پاسخ به این پرسش باید به یکی دیگر از مکانیسمهای مهمی که در زبان فارسی عمل میکند، بپردازیم.
بیان «محتوا» (در معنای سیستمیک آن) در زبان فارسی (به ویژه در فضای عمومی و یا در رابطهی میان زن/مرد و کودک/بالغ) با پیروی از قاعده های ویژه ای همراه است که مستقیمن به خود محتوا ارتباطی نداشته و وظیفهشان تنها تنظیم رابطهی میان دو نفر است. بدین ترتیب زبان در فضای عمومی و در اغلب موارد نقشی به مراتب مهمتر از رد و بدل کردن پیام و محتوا بر عهده میگیرد و در درجهی نخست وظیفهی خود را سامان دادن به کم و کیف رابطه و از این راه، حفظ مناسبات اجتماعی و پاس داری از ارزشهای گروهی میداند. هدف پیروی از کدهای زبانی خاص که در میان برخی گروههای اجتماعی (اعم از سیاسی، نهادهای اداری، مذهبی و غیره) رایج هستند، برقراری و حفظ پیوسته ی ارزشهای گروهی و در نتیجه جلوگیری از پیدایش حوزههای زبانی فردی و گوناگون است. اگر مثلن در یک مکان «برادر» گفته میشود و در مکان دیگر «رفیق»؛ در یک موقعیت از ضمیر «تو» استفاده میشود و در موقعیتی دیگر از ضمیر «شما»؛ اگر حتا لحن و ریتم صدا با توجه به شرایط و به حکم و خواست موقعیت تغییر مییابد، همه و همه نشانگر حضور فعال و کنترل بیرونی ارزشهای جمعی بر روابط فردی هستند.
فرمولهایی که اغلب در رابطه با والدین، کودک، همسر، دوست، همکار، رییس یا مرئوس به کار گرفته میشوند، از یک سو جایگاه قراردادی و اجتماعی دو نفر را در رابطه معین میکنند و از سوی دیگر حصار و محدودهای نیز برای رابطه قایل میگردند که نمیتوان از آن پا را فراتر نهاد. با چنین شرایطی همه ی امور به گونهای پیش میروند و عمل میکنند که گویی این فرد نیست که ارتباطاتش را با دیگران سامان میدهد؛ بلکه این قراردادهای زبانی هستند که از پیش و بدون دخالت فرد، نوع و کم وکیف ارتباط را ساخته و شکل میدهند و از این طریق محدودهاش را تعیین میکنند. در چنین موقعیتی هر گونه محتوا و رفتار زبانی که قاعده ها و مناسبات اجتماعی فرافردی زبان و در نتیجه نوع قراردادی رابطه را نادیده بگیرد، هم به فرد احساس ناخوشایند و ناراحتکنندهای میدهد و هم میتواند از طرف شخص مقابل، به نوعی تجاوز به حریم خصوصی او و یا اعمال نوعی خشونت زبانی تعبیر شود.
در رابطهی میان کودک – بالغ (که در جامعهی ما مانند بسیاری از جوامع دیگر به رابطهی فرودست و بالادست شبیه است) به ویژه این کودک است که از همان آغاز و تحت عنوان ادب، مجبور به پیروی از قاعده های بسیار ویژه و متعددی در رابطه است. در چنین حالتی خواسته ها و تمایلات درونی وی از همان کودکی و به سود قاعده هایی جبری، نادیده گرفته شده و حتا سرکوب میشوند. البته باید این نکته را از نظر دور نداشت که آموزش ادب و احترام به دیگری، به خودی خود امری ضروری است و در روند اجتماعی شدن کودک نقشی مهم بر عهده دارد؛ با این حال در بسیاری از موارد میان ابراز تمایلات درونی کودک و بیاحترامی به بزرگتر، فرق گذاشته نمیشود. چنان چه هر بار که میل کودک در تضاد با میل والدین قرار گیرد، کودک را به حکم «حرفشنوی از نظر بزرگتر» وادار به اطاعت کنیم، از همان آغاز زندگی، هر گونه فردیت و تشخص را از او دریغ کرده ایم.
ابراز مخالفت کودک را نمیتوان همیشه حمل بر بیادبی نمود. از طریق گفتن «نه» است که کودک قادر میشود «من» خود را از «من» دیگری متمایز کرده به آن استحکام و نیرو بخشد. با این کار، کودک در واقع تمایلات درونی خویش را در آغاز کشف میکند و سپس با به آزمایش گذاردن آن، اعتماد به نفس مییابد. در غیر این صورت، زبان دیگر نه تنها نمیتواند جایگاه تبلور فردیت و ویژگیهای درونی انسان باشد؛ بلکه در حد وسیلهای برای پیوستگی و همبستگی با گروه، حتا بازدارندهی آن نیز به شمار می آید۳. کم ارزش نهادن بر تفاوتهای فردی از طریق نوع ویژهای از بهکارگیری زبان در فرهنگ ما، خود را به ویژه با کم توحهی به روانشناسی (که هدفش در درجه اول کشف و بروز فردیت است) و تقبیح فردگرایی (که در فرهنگ ما اغلب فقط در معنای «خودخواهی» به کار برده میشود) نشان میدهد. در این فرهنگ ابراز و اصرار بر خواستههای فردی نه تنها مهم و مثبت تلقی نمیشوند؛ بلکه به سبب اخلال در مناسبات میانفردی در نهایت سبب نارضایتی خود شخص نیز میگردد. در چنین نوع ویژهای از رفتار زبانی، تنظیم رابطه، از بیان محتوا مهمتر تلقی می شود.
دو تحول عمده در زبانهای اروپایی در سده ی بیستم که خود حاصل تحولات اقتصادی و اجتماعی در اروپا هستند، تغییری بنیادی و تعیین کننده در چه گونگی شکل گیری ارتباط ها و صورت بندی آن ها ایجاد کرده اند. در این جامعه ها قاعده های اجتماعی به سود بروز فردیت در زبان کنار زده شدهاند و زبان به مهمترین وسیله برای ابراز و رشد تفاوتهای انسان ها تبدیل گشته است. این دو تحول عبارتند از:
الف) پیدایش زبان واحد
منظور از زبان واحد، زبانی است که کم و بیش همه ی افراد اجتماع با تعلقات اجتماعی گوناگون و در مراتب اجتماعی مختلف (کودک، بالغ، زن، مرد، رییس، مرئوس، دوست همجنس، دوست جنس مخالف و غیره) و در وضعیت های متفاوت (محیط عمومی و محیط خصوصی) بتوانند از آن به لحاظ فرم، یکسان بهره ببرند.
کشف اهمیت ارتباط (communication) و مکانیزمهای گوناگون آن و همچنین نقشی که در سلامت روانی فرد بازی میکند، از جمله دستآوردهای بزرگ غرب در این سده است. خود تحول معنایی واژهی Communication در زبانهای اروپایی به خوبی جهتگیری فکری جدید این جوامع را در حال حاضر نشان میدهد.
در عصر کنونی یکی از شاخه مهم روانشناسی که پس از جنگ دوم جهانی به شکلی مدون و دقیق پدید آمده و روز به روز نیز بر اهمیت آن افزوده شده است، “روانشناسی ارتباط” نام دارد که در درجه اول به قاعده های حاکم بر ارتباط و اختلالات روحی ناشی از آن میپردازد. بر اساس دادههای نظری “روانشناسی ارتباط”، نخستین نقش زبان پیش از هر چیزی ایجاد ارتباط و پیام رسانی است. از این رو همه ی کوششها باید صرف این مهم گردد که فرد بتواند به به ترین شکل ممکن از زبان برای بروز خود و خلق فردیتش استفاده کند. کشف این نکته که از همان لحظهی تولد، ارتباط، نقشی درجه اول و مهم در سلامت انسان بازی میکند۴، موجب شد تا مطالعاتی جامع و دقیق بر روی جنبههای کاربردی (Pragmatique) زبان به عمل آید.
با اهمیت روزافزون ارتباط در جامعه های غربی، بسیاری از حصارها و قراردادهای زبانی گذشته، رو به زوال و نابودی نهاد و به تدریج زبان روزمره و نسبتن واحدی به وجود آمد که در حال حاضر همهی مردم میتوانند به گونه ای یکسان از آن استفاده کنند. زبانی که در گذشته در حوزههای گوناگون با ضابطه های گوناگون به کار گرفته میشد، به مرور و کم و بیش فرمی یکدست یافت و تبعیض هایی که در گذشته، جنسیت، سن، مرتبهی اجتماعی، طبقهی اجتماعی و غیره در کاربرد زبان و در نتیجه در میان انسانها ایجاد میکردند، روز به روز کمرنگتر شد و در برخی از زمینهها حتا به کل از میان رفت۵. و این در حالی است که مثلن در زبان فارسی، فرم و ساخت بیرونی زبان، بنا به موقعیت، سن، جنسیت، مقام اجتماعی و غیره، تغییر کرده و در هر کدام از این حالتها، از قاعده های خاص و متفاوتی تبعیت میکند و حوزهی اختیارات زبانی فرد را مطابق با شرایط و موقعیت او تغییر میدهد. بدین ترتیب زبان به ابزاری مانند وسایل نقلیه عمومی تبدیل میگردد که در تملک شخص نیست و زیر نظارت گروه اداره میشود. در نتیجه در زبان فارسی، ما با سیستمهای گوناگونی رو به رو هستیم که رابطه را به شکلهای مختلف سازمان میدهند و در نتیجه به گونه ای مستقیم بر محتوا تأثیر میگذارند.
در زبانهای اروپایی چنین مرزهایی در رابطه، به شدت کاهش یافته و انسان اروپایی در گفت و گو با افراد گوناگون (پدر، مادر، فرزندان، همسر، دوستان و حتا در برابر وزیر و شخص اول مملکت) تقریبن به لحاظ فرم، نوع واژگان و نحوهی بهکارگیریشان، به گونهای یکسان و همانند از زبان استفاده میکند.
ب) بهکارگیری زبان خصوصی در محیط عمومی
زبان خصوصی که در گذشته فقط در چارچوب محیط خانوادگی و در صمیمیت میان افراد مجال خود نمایی مییافت، رفته رفته به درون فضای عمومی و روابط اجتماعی و حتا رسمی رخنه نمود. به مناسبت رخنه کردن زبان خصوصی در فضای عمومی، «فردیت» افراد سرانجام راهی برای بروز جلوه ی خود در اجتماع یافت و بیان احساسات شخصی، عقاید فردی و عواطف درونی، حتا در میان افرادی که با یکدیگر نزدیک و یا صمیمی نبودند، امری کم و بیش عادی قلمداد شد. چنان که اگر در گذشته بیان هر آن چه خصوصی، فردی، عاطفی و درونی بود، تحت کنترل مداوم قراردادها و موازین اجتماعی قرار میگرفت و بروز نا به هنگام آنها در موقعیتی پیشبینی نشده، نوعی نا به هنجاری رفتاری تصور میشد، امروزه برعکس، پایبندی بیش از حد به ضابطه ها و خودداری از بروز خواستهها و آرزوهای فردی در روابط، میتواند برحسب مورد، نشانهی سردی، شرم و خجالت بیش از حد، مشکل روانی، نارسایی در رشد بهنجار شخصیت و یا دست کم سطحی بودن شخصیت فرد تلقی شود.
بدین ترتیب در جامعه ی اروپایی سخن گفتن از مسایل و مشکلات شخصی، احساسات و عواطف درونی، افکار و اعتقادات فردی در روابط کاری، اجتماعی و حتا در رسانههای گروهی و دستهجمعی که همگی راههای گوناگون بروز «فرد» در یگانگی و تفاوتهایش هستند، امری طبیعی به شمار می آید و تقویت و رشد آن، مهم و اساسی تلقی میشود. آن چه امروز در انسان اروپایی، وحشت و احساس خطر را بیدار می کند ، یکگونگی عقاید، همسانی در رفتار و تبدیل شدن به تودهای همسان و یکپارچه است.
فردیت شخص در هر شکل و با هر محتوایی باید بتواند خود را در تمامی ارکان و شئون اجتماعی باز تاباند و به همان شکل از سوی نهادهای اجتماعی به رسمیت شناخته شود. اگر هم واقعیت اجتماعی جوامع اروپایی هنوز از چنین هدفی فاصله بسیار داشته باشد، دست کم میتوان به جرأت گفت که ایجاد زمینه برای رشد فردیت انسانها به عنوان یکی از آرمانهای زندگی جمعی پذیرفته شده است. اگر در جامعهی ما، کودکان و فرزندانما در همه ی دوره ی دبستان خود را موظف می بینند تا به هنگام سخن گفتن با آموزگاران و مسئولان پرورشی شان از ضمیر «ما» استفاده بکنند، کودکان اروپایی از همان آغاز فرا میگیرند چه گونه با ضمیر «من» عقاید و احساسات گوناگون و متفاوت خود را بازگو گویند۶.
زبان را در درجه اول ابزاری در خدمت حفظ مراتب اجتماعی، تعیین حدود افراد و جایگاهشان در رابطه دانستن، در واقع به معنی تحمیل ارزشهای جمعی بر فرد است. بدین ترتیب ارزشهای جمعی همه جا از طریق زبان در روابط انسانی حضور یافته، منش، احساسات و رفتارهایشان را تحت کنترل و نظارت در میآورد و سپس به نوبهی خود رشد فردیت را دشوار و گاه حتا ناممکن میسازد. هنگامی که زبان زیر مهمیز کدها و سلطهی ارزشهای جمعی عمل میکند، انسانها در رفتار زبانی- اجتماعیشان به یکدیگر شبیهتر میشوند. در گیر و دار زندگی اجتماعی، افراد گوناگون و منشهای متفاوت به اجبار به یک شیوه رفتار میکنند و به ندرت مجال این را مییابند تا خویشتنشان را در آن چه واقعن هستند، به دیگران بشناسانند. بدین سان تفاوتهای واقعی در پس شباهتهای ظاهری مخفی و به مرور مدفون میگردد.
بدین ترتیب اگر در غرب به دنبال تحولات اقتصادی و اجتماعی، از یک سو در فرم و رویهی بیرونی زبان که به امر رابطهی میان افراد مربوط میشود، نوعی یکدستی و همگونی ایجاد گشته، از سوی دیگر در مورد آن چه “محتوا” نامیدیم، تفاوت و گوناگونی مهم انگاشته شده و تشویق میگردد. گویی نوعی رابطهی دیالکتیکی میان رویهی بیرونی و درونی، میان رابطه و محتوا در زبان وجود دارد به گونه ای که یکدستی و همگونی در یک سر معادله موجب ناهمگونی و ایجاد تفاوت در سر دیگر آن میگردد.
در فرهنگهای غربی نابودی بخش بزرگی از کدهای جمعی و اجتماعی در کاربرد زبان، موجب پیدایش شیوه ی گفتار فردی و بروز فردیت از خلال زبان شده است. فرایند “تفرد در زبان” یعنی آن که زبان به عنوان وسیلهی ارتباط به تملک شخص درآید. در این جا برای دریافت روشن تفاوت میان این دو نوع زبان (یعنی زبانی که تحت حاکمیت قاعده های مشخص و نظارت ارزشهای بیرونی به کار گرفته میشود با زبانی که به مثابه بستر رشد فردیت شخص، او را در دستیابی به خواستههای فردیاش یاری میرساند) نمونهای از افراطیترین حالت ممکن در هر مورد ارایه می کنیم تا تضاد میان این دو به سادگی نمایان شود. این دو نمونه یکی زبان ارتش و دیگری زبان شاعر است.
زبان ارتش جزو آن دسته از زبانهایی است که به حد افراط و تا آن جا که امکان داشته باشد، بر اساس قاعده ها و ضابطه های خاص و از پیش تعیین شده، سازمان یافته است. زبان در ارتش باید به گونه ای به کار گرفته شود که در درجهی نخست اهمیت میان درجات مختلف نظامی (که بر بنیاد رابطهای مکمل و نابرابر گذاشته شده است) حفظ شود. آن چه در ساخت و پوستهی رویی زبان اهمیت دارد اعلام و حفظ رابطه ی مهتری و کهتری افراد در تمام گفت و گوها است. مسلمن حتا با چنین ساخت غیر قابل انعطافی نیز میتوان محتوا و اطلاعات بیشماری را رد و بدل نمود. با این حال صورت و فرم بیرونی زبان ارتش را هرگز نمیتوان به دلخواه و متناسب با ذوق و یا حالات روحی شخص و در مواقع گوناگون تغییر داد. اساسن زبان ارتش بدین گونه وضع شده است که با جلوگیری از بروز فردیت و تفاوت، از یک سو پاس دار ارزشهای جمعی و حق حاکمیت آنها بر ارزشهای فردی باشد و از سوی دیگر امر تبعیت و فرمانبرداری را در روحیهی افراد به حداکثر برساند.
وقتی به سخنان دو نظامی در محیط ارتش و حتا خارج از آن محیط گوش فرا میدهیم، به آسانی میتوانیم درجهی افراد، رابطهی مهتری و کهتری، مراتب نظامی و ارزشهای گروهی حاکم بر آن را تشخیص دهیم. این در حالی است که از خلال همان سخنان، هرگز نمیتوان کوچکترین رهیافتی به حالات روحی، درونیات و احساسات فردی طرفین گفت و گو داشت. در ارتش به همان میزان که در روابط افراد، هدف اصلی، فرمانبرداری، تبعیت و پاسداری از ارزشهای جمعی است، همزمان باید از بروز هر گونه فردیتی نیز جلوگیری شود. امر اطاعت بیچون و چرا تنها با چنین شیوهای میسر میشود. در زبان ارتش، فردیتزدایی در زبان حتا تا بدان جا پیش میرود که افراد برای مخاطب قرار دادن یکدیگر، در ابتدا باید مرتبهی نظامی همدیگر را بر زبان آورند و تنها پس از آن است که در صورت نیاز اسم فامیل (و البته هرگز نه اسم کوچک) را به آن اضافه می کنند.
در زندانها که بر قراری نظم و فرمانبری از ارزشهای درون سیستم، از ارتش نیز مهمتر است، حتا نام خانوادگی نیز به عنوان آخرین نشان از فردیت شخص حذف شده، به جای آن یک شماره مینشیند. در این گونه سازمانها، بروز فردیت در روابط انسانی با خود دو خطر به همراه دارد. از یک سو به خودی خود میتواند مانع حکومت بلامنازع ارزشهای جمعی شده و در نتیجه فرمانبرداری بیچون و چرای فرد از جمع را به خطر اندازد و از سوی دیگر، ابراز خصوصیات فردی و تبادل احساسات و افکار میان افراد، میتواند موجب صمیمیت و نزدیکی گشته و در گروه پیوندهای خودجوش و غیر قابل پیشبینی ایجاد کند. خود این امر به تنهایی، برای کنترل کامل و یکدست افراد خطرآفرین است.
از همین نقطه نظر میتوان زبان شاعر را درست ضد و مقابل زبان ارتش دانست. در زبان شاعر ارزش و هنجار، بروز تفاوتها و فردیت شخص است. اصولن یکی از معیارهای مهم در ارزشگذاری کار یک شاعر، توانایی وی در خلق صورت زبانی جدید و منحصر به فرد است. با خلق صورت زبانی نو و پویا است که شاعر فردیت خویش را تحقق میبخشد. بروز فردیت در اینجا یعنی ایجاد تفاوت میان خود و دیگری. به همان اندازه که استیل جدید بدون مفهوم و محتوای نو عقیم است، عرضهی معناهای تازه در استیلی کهن و فرسوده نیز بیتأثیر و بدون ارزش است. بدین ترتیب ارزش کار شاعر به تفاوتی است که نسبت به دیگری، هم در صورت و هم در معنای کار خود، ایجاد می کند.
با این حال برای این که شاعر بتواند فردیت خویش را در غالب هنر آشکار سازد، باید از پیش، دست کم جوانههای چنین فردیتی در شخصیت وی زده شده باشند، وگرنه با تمام زحمتی که ممکن است به خود دهد، باز رد پای تقلید در آن هویدا خواهد بود. شاعری که در ذات خود، خوی گروهی، ارزشپذیری، ناپرسندگی و فرمانبرداری را حفظ کرده باشد، با هزار حیله و نیرنگ نیز نمیتواند فقر و مسکنت درونی خویش را از دید نگاهی دانا و ژرف پنهان سازد.
فردیت در هنر و شعر اهمیت خود را از آن جا نشان میدهد که ساخت و پرداخت آن به طور جمعی امری ناممکن و حتا تصور نشدنی است. بیدلیل نیست که در تاریخ ادبیات هیچ گاه دو شاعر یا دو رماننویس به کمک همدیگر، نه شعری سرودهاند و نه رمانی نوشتهاند. این امر در کار شاعری به همان میزان تصور نشدنی است که درست عکس آن در ارتش، رژهی تکنفره دور از ذهن و حتا مضحک و خندهدار است. در ارتش تمامی امور (بیدارباش، مشق نظامی، رژه، صرف ناهار، وقت خواب و غیره) باید حتمن به طور گروهی انجام پذیرند. اگر در ارتش شرط نخست فرمانبرداری باشد، در هنر قانون نخست برای خلاقیت، نافرمانی از هر گونه مرجع و نهادی است. در ارتش خیلی از واژهها فقط به قصد نعیین رابطه، جایگاه و مرتبه فرد و مخاطبش به کار گرفته میشوند؛ در حالی که در هنر، هنرمند به گونه ای عمل میکند که گویی یا اصلن مخاطب بیرونی ندارد و یا اگر هم دارد، مخاطبش بدون سن، جنسیت، ملیت و مرتبهی اجتماعی است۷.
یکی از روشهای تشخیص سازماندهی دموکراتیک در یک گروه و یا دسته اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، ورزشی و غیره، برخورداری و پذیرش زبان شخصی و فردیت یافته است که خود را از خلال تفاوتهای زبانی میان افراد گوناگون گروه نشان میدهد. این امر که افراد یک گروه اجتماعی، از نظام خاصی در انتخاب واژهها، صورتبندی جملات، لحن کلام و غیره پی روی کنند، نشاندهندهی خودکامگی نظام اجتماعی و تبلیغ خوی اطاعت و پی روی است.
– – –
پی نوشت ها:
۱- این قاعده در مورد مردان بیش تر صدق میکند.
۲- بد نیست اگر در این جا به این نکته اشاره کنم که ظاهرن در هیچ کدام از زبانهای اروپایی معادلی برای لغت «تعارف» وجود ندارد و حتا زندگی خارج از کشور ایرانیان در مواردی نشان داده است که چنین رفتار زبانی و فرهنگی در برخورد با غربیها میتواند موجبات سوء تفاهم را فراهم آورد. برای اروپاییای که با فرهنگ ایرانی از نزدیک آشنایی ندارد، «تعارف» میتواند در حالت مثبت خود به «کتمان» و در حالت منفی به «ریا کاری» تعبیر شود. البته باید اضافه کرد که از سوی دیگر، صراحت لهجه و شیوه ی عمل اروپاییان در برخوردهای اجتماعیشان نیز برای ایرانیان گاه به رکگویی و گاه حتا به خودخواهی و فردگرایی آنها برداشت میشود.
۳- پدیدهای که متأسفانه یکی از شاخصهای مسلط فرهنگ ما است که خود را از خلال ضربالمثلهایی مانند «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» آشکار میسازد.
۴- به عنوان نمونه فیلم خوب «سیب» به کارگردانی سمیرا مخملباف اهمیت ارتباط در رشد کودک را با ظرافت و دقت به نمایش میگذارد.
۵- هر چند هنوز در زبان فرانسه، زیبایی کلام، و در زبان انگلیسی، لهجه ی اشخاص موجب تمایز و حتا تبعیض میان افراد میگردد، با این حال هیچ کدام از این دو مورد و یا موارد مشابه آن با آن چه که تحت عنوان تأثیر رابطه بر محتوا و حوزهی واژگانی فرد نامیده شد، در ارتباط قرار نمیگیرد.
۶- فیلم «مشق شب» کار عباس کیارستمی از این نظر بسیار روشنگر و قابل بررسی است. در این فیلم به خوبی میبینیم چه گونه کودکان ایرانی، هر گاه که در ارتباط با «بزرگتر» خود قرار میگیرند، به ویژه اگر این بزرگتر فردی خارج از خانواده و با مرجع قدرت (مدرسه) در رابطه باشد، از بیان نظرات فردی و واقعی خویش عاجزند و تا چه اندازه خود را ناگزیر میبینند بر اساس نه آن چه که خود دوست دارند و یا میپندارند، بلکه بر حسب آن چه «درست است» و «باید گفته شود» واکنش نشان میدهند.
۷- البته در این جا نیازی به تذکر نیست که مقصود من از مخاطب، مخاطب درونی شعر (مثلن معشوق) نیست؛ بلکه مخاطب بیرونی (خواننده) است.
رضا کاظمزاده