۱۳۹۷/۱۰/۲۵
–
۷۴۴ بازدید
لطفا بیان کنید رابطه عدل و حکمت از نظر منطقی چه نوع رابطه ای است؟
البته این را عرض کنم که بنده مطالب شما را در این باره از جمله مقاله عدل و حکمت استاد ربانی گلپایگانی یا اموزش عقاید استاد مصباح یزدی و غیره را خوانده ام ولی جواب کامل نگرفته ام.
رابطه این دو تساوی است یا عموم و خصوص یا غیره و به چه دلیل؟
ایا واقعا در قران و حدیث نیز این دو یک معنا دارند؟
با عرض سلام.
ـ تعریف عدل، در مورد انسان، چنین است:
تعریف نخست: وضع الشیء فی موضعه: قرار دادن هر چیزی در جای خودش.
جای هر چیزی کجا؟ همانجایی که خدا برایش مقرر کرده است.
تعریف دوم: اعطاء کلّ ذی حقّ حقّه: دادن حقّ هر صاحب حقّی به خودش.
حقّ را چه کسی به مخلوقات داده؟ خدا.
روشن است که هیچکدام از این تعاریف، در مورد خدا معنی ندارد. چون اشیاء ذاتاً جایگاه خاصّی ندارند که خدا آنها را در آن جایگاه قرار دهد. جایگاه هر چیزی همان است که خدا برایش مقرّر می کند. همچنین معنی ندارد که مخلوقات، بر مالک مطلق و حقّ مطلق، حقّی داشته باشند. اگر هر مخلوقی حقّی بر مخلوق دیگر دارد، آن حقّ را خداوند متعال به او داده است.
آیا خدا عادل است؟
در قرآن کریم حتّی یکبار هم نیامده که «خدا عادل است»؛ امّا فراوان آمده که «خدا ظالم نیست.»
چرا خدای متعال به جای آنکه بگوید «خدا عادل است» گفته است «خدا ظالم نیست»؟
نکته اش آن است که خدا می خواهد بگوید، ظلم در مورد خدا، اصلاً فرض معقول ندارد. ظلم یعنی: قرار ندادن یک چیز در جای خودش؛ یا عطا نکردن حقّ یک موجود به او. روشن است که ظلم به این معنای، اصلاً در مورد خدا، فرض ندارد. مخلوقات، اصلاً حقّی بر خدا ندارند که خدا بخواهد حقّشان را بدهد؛ یا موجودات ذاتاً جایگاه خاصّی ندارند که خدا آنها را در آن جایگاه قرار دهد، بلکه جایگاه هر موجودی همان است که خدا مقرّر کرده است. پس خدا «عادل است» یعنی «خدا موجودی است که فرض ظلم، در مورد او، نامعقول است.» یعنی حتّی تصوّر «خدای ظالم» هم ممکن نیست. چون فرض خدای ظالم، فرض «کمال مطلق ناقص» است که تناقض ذاتی دارد.
پس تعبیر «خدا عادل است» مثل تعبیر «علی عادل است» نیست؛ بلکه مثل تعبیر «سفیدی سفید است» یا «شوری، شور است» می باشد.
عادل در واقع، از اسماء افعال است؛ به معنی کسی که فعل او، از حدّی که او برایش مقدّر نموده، تجاوز نمی کند. «او ظالم نیست» یعنی او کسی است که افعالش از علم و حکمتش جاری می شوند و هیچگاه امکان خروج از مدار علم و حکمت او را ندارند.
ـ امّا حکمت
علامه مصطفوی در کتاب بسیار ارزشمند «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم»، ذیل واژهی «حکم» فرمودهاند: « أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو ما یحمل على موضوع و یلحقه و ما به یتحقّق الأمر و النهی، إذا کان عن بتّ و یقین. و بمناسبة هذا المفهوم تطلق على القضاء. و بمناسبة قید البتّ و الیقین: تطلق على الفقه و العلم و المنع و الرّد و الإتقان و ما لا اختلاف فیه و لا اضطراب و لا تردید.»
ترجمه: « اصل واحد در این مادّه(حکم)، آن چیزی است که بار می شود بر موضوعی و ملحق به آن میشود؛ و آنچه که به سبب آن، امر و نهی، محقّق میشود؛ وقتی که از روی قطعیّت و یقین باشد. و به همین مناسبت، این مفهوم(حکم)، اطلاق میشود بر «قضاء». و به مناسبت قید قطعیّت و یقین، اطلاق می شود بر «فقه» و «علم» و «منع» و «ردّ» و «اتقان» و آنچه که در آن، اختلاف و اضطراب و تردید نیست.»
بر این اساس، «حکمت» یعنی امر قطعی و یقینی، اعمّ از اینکه آن امر، از سنخ علم باشد یا از سنخ فعل و عمل. بر این اساس، «حکیم» یعنی آنکه علمش قطعی و یقینی، و عملش خدشه ناپذیر و مبتنی بر علم یقینی و قطعی است.
البته متکلّمین برای حکمت، معانی من در آوردی هم گفته اند، که ربطی به عنوان حکمت در قرآن ندارد.
ـ رابطه عدل و حکمت
خداوند حکیم، خلقتش مبتنی بر علم قطعی و یقینی است، لذا متقن و خدشه ناپذیر و خلل ناپذیر است. از این خدشه ناپذیری و خلل ناپذیری فعل خدا، انتزاع می شود که فعل او حدودی(مرزهایی) دارد که از آن حدود، تجاوز نمی کند؛ یعنی خدای متعال، بر اساس علم متقنش، برای هر فعلی از افعالش(هر مخلوقی از مخلوقاتش)، مرزی تعیین نموده که از آن مرزها خارج نمی شوند. و از آنجا که «تجاوز از حدّ» یعنی ظلم؛ لذا «تجاوز نکردن از حدّ» یعنی عدل. به این طریق، از خلل ناپذیری فعل خدا، صفت فعلی برای خدا انتزاع می شود با عنوان «عدل».
عدل و حکمت، از نظر مفهومی، با همدیگر تباین دارند، امّا از نظر مصداقی، نسبتشان تساوی است؛ یعنی چیزی که مصداق عدل است، حکیمانه هم هست؛ و هر چیزی که حکیمانه است، مصداق عدل هم هست. در مقام ثبوت نیز، حکمت اصل است و عدالت فرع بر آن است؛ یعنی عدل ناشی از حکمت است. باز متذّکر میشوم که عدل و حکمت در زبان قرآن و احادیث، غیر از آن چیزی که در برخی کتب اعتقادی سطحی بیان شده است.
ـ اثر اعتقاد به عدل و حکمت
اثر اعتقاد به عدل و حکمت به این معنی که عرض شد، آن است که شخص، با خیال راحت زندگی می کند همان گونه که اولیاء الهی، راحتند. چون وقتی یقین کردیم که آنچه او با ما می کند، ظلم نیست و در نهایتِ اتقان و محکمی است و غیر قابل خدشه است، راحت سرمان را می اندازیم پایین و بندگی او را میکنیم و نگران آن نخواهیم بود که نکند چنین و چنان شود. اولیای الهی به خاطر یقین به عادل و حکیم بودن خدا، اوّلاً اطمینان دارند که جز آنچه خدا اراده کرده نخواهد شد؛ ثانیاً هر چه او برای ما اراده کرده، خیر ماست اگر چه ما آن را شرّ بپنداریم.
شعر زیر از علامه طباطبایی ـ قدّس سرّه ـ آثار داشتن چنین اعتقادی را نمایان میکند.
« دوش که غم پردهی ما میدرید،
خار غم اندر دل ما میخلید،
در بَرِ استاد خرد پیشهام،
طرح نمودم غم و اندیشهام.
کاو به کف آیینهی تدبیر داشت،
بخت جوان و خرد پیر داشت،
پیر خرد پیشه و نورانیام،
بُرد ز دل زنگ پریشانیام.
گفت که در زندگی آزاد باش!
هان! گذران است جهان، شاد باش!
رُو به خودت نسبت هستی مده!
دل به چنین مستی و پستی مده!
زانچه نداری ز چه افسردهای؟!
وز غم و اندوه دل آزردهای؟!
گر ببرد ور بدهد دست دوست
ور بِبَرد ور بنهد مُلک اوست.
ور بِکِشی یا بِکُشی دیو غم
کج نشود دست قضا را قلم.
آنچه خدا خواست همان میشود
وانچه دلت خواست نه آن میشود.»
گویا منظور علامه از «استاد خرد پیشه» در این شعر، آقا سیّد علی قاضی ـ قدّس سرّه ـ است که استاد عرفان علّامه طباطبایی و آیة الله بهجت بوده است.
ـ تعریف عدل، در مورد انسان، چنین است:
تعریف نخست: وضع الشیء فی موضعه: قرار دادن هر چیزی در جای خودش.
جای هر چیزی کجا؟ همانجایی که خدا برایش مقرر کرده است.
تعریف دوم: اعطاء کلّ ذی حقّ حقّه: دادن حقّ هر صاحب حقّی به خودش.
حقّ را چه کسی به مخلوقات داده؟ خدا.
روشن است که هیچکدام از این تعاریف، در مورد خدا معنی ندارد. چون اشیاء ذاتاً جایگاه خاصّی ندارند که خدا آنها را در آن جایگاه قرار دهد. جایگاه هر چیزی همان است که خدا برایش مقرّر می کند. همچنین معنی ندارد که مخلوقات، بر مالک مطلق و حقّ مطلق، حقّی داشته باشند. اگر هر مخلوقی حقّی بر مخلوق دیگر دارد، آن حقّ را خداوند متعال به او داده است.
آیا خدا عادل است؟
در قرآن کریم حتّی یکبار هم نیامده که «خدا عادل است»؛ امّا فراوان آمده که «خدا ظالم نیست.»
چرا خدای متعال به جای آنکه بگوید «خدا عادل است» گفته است «خدا ظالم نیست»؟
نکته اش آن است که خدا می خواهد بگوید، ظلم در مورد خدا، اصلاً فرض معقول ندارد. ظلم یعنی: قرار ندادن یک چیز در جای خودش؛ یا عطا نکردن حقّ یک موجود به او. روشن است که ظلم به این معنای، اصلاً در مورد خدا، فرض ندارد. مخلوقات، اصلاً حقّی بر خدا ندارند که خدا بخواهد حقّشان را بدهد؛ یا موجودات ذاتاً جایگاه خاصّی ندارند که خدا آنها را در آن جایگاه قرار دهد، بلکه جایگاه هر موجودی همان است که خدا مقرّر کرده است. پس خدا «عادل است» یعنی «خدا موجودی است که فرض ظلم، در مورد او، نامعقول است.» یعنی حتّی تصوّر «خدای ظالم» هم ممکن نیست. چون فرض خدای ظالم، فرض «کمال مطلق ناقص» است که تناقض ذاتی دارد.
پس تعبیر «خدا عادل است» مثل تعبیر «علی عادل است» نیست؛ بلکه مثل تعبیر «سفیدی سفید است» یا «شوری، شور است» می باشد.
عادل در واقع، از اسماء افعال است؛ به معنی کسی که فعل او، از حدّی که او برایش مقدّر نموده، تجاوز نمی کند. «او ظالم نیست» یعنی او کسی است که افعالش از علم و حکمتش جاری می شوند و هیچگاه امکان خروج از مدار علم و حکمت او را ندارند.
ـ امّا حکمت
علامه مصطفوی در کتاب بسیار ارزشمند «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم»، ذیل واژهی «حکم» فرمودهاند: « أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو ما یحمل على موضوع و یلحقه و ما به یتحقّق الأمر و النهی، إذا کان عن بتّ و یقین. و بمناسبة هذا المفهوم تطلق على القضاء. و بمناسبة قید البتّ و الیقین: تطلق على الفقه و العلم و المنع و الرّد و الإتقان و ما لا اختلاف فیه و لا اضطراب و لا تردید.»
ترجمه: « اصل واحد در این مادّه(حکم)، آن چیزی است که بار می شود بر موضوعی و ملحق به آن میشود؛ و آنچه که به سبب آن، امر و نهی، محقّق میشود؛ وقتی که از روی قطعیّت و یقین باشد. و به همین مناسبت، این مفهوم(حکم)، اطلاق میشود بر «قضاء». و به مناسبت قید قطعیّت و یقین، اطلاق می شود بر «فقه» و «علم» و «منع» و «ردّ» و «اتقان» و آنچه که در آن، اختلاف و اضطراب و تردید نیست.»
بر این اساس، «حکمت» یعنی امر قطعی و یقینی، اعمّ از اینکه آن امر، از سنخ علم باشد یا از سنخ فعل و عمل. بر این اساس، «حکیم» یعنی آنکه علمش قطعی و یقینی، و عملش خدشه ناپذیر و مبتنی بر علم یقینی و قطعی است.
البته متکلّمین برای حکمت، معانی من در آوردی هم گفته اند، که ربطی به عنوان حکمت در قرآن ندارد.
ـ رابطه عدل و حکمت
خداوند حکیم، خلقتش مبتنی بر علم قطعی و یقینی است، لذا متقن و خدشه ناپذیر و خلل ناپذیر است. از این خدشه ناپذیری و خلل ناپذیری فعل خدا، انتزاع می شود که فعل او حدودی(مرزهایی) دارد که از آن حدود، تجاوز نمی کند؛ یعنی خدای متعال، بر اساس علم متقنش، برای هر فعلی از افعالش(هر مخلوقی از مخلوقاتش)، مرزی تعیین نموده که از آن مرزها خارج نمی شوند. و از آنجا که «تجاوز از حدّ» یعنی ظلم؛ لذا «تجاوز نکردن از حدّ» یعنی عدل. به این طریق، از خلل ناپذیری فعل خدا، صفت فعلی برای خدا انتزاع می شود با عنوان «عدل».
عدل و حکمت، از نظر مفهومی، با همدیگر تباین دارند، امّا از نظر مصداقی، نسبتشان تساوی است؛ یعنی چیزی که مصداق عدل است، حکیمانه هم هست؛ و هر چیزی که حکیمانه است، مصداق عدل هم هست. در مقام ثبوت نیز، حکمت اصل است و عدالت فرع بر آن است؛ یعنی عدل ناشی از حکمت است. باز متذّکر میشوم که عدل و حکمت در زبان قرآن و احادیث، غیر از آن چیزی که در برخی کتب اعتقادی سطحی بیان شده است.
ـ اثر اعتقاد به عدل و حکمت
اثر اعتقاد به عدل و حکمت به این معنی که عرض شد، آن است که شخص، با خیال راحت زندگی می کند همان گونه که اولیاء الهی، راحتند. چون وقتی یقین کردیم که آنچه او با ما می کند، ظلم نیست و در نهایتِ اتقان و محکمی است و غیر قابل خدشه است، راحت سرمان را می اندازیم پایین و بندگی او را میکنیم و نگران آن نخواهیم بود که نکند چنین و چنان شود. اولیای الهی به خاطر یقین به عادل و حکیم بودن خدا، اوّلاً اطمینان دارند که جز آنچه خدا اراده کرده نخواهد شد؛ ثانیاً هر چه او برای ما اراده کرده، خیر ماست اگر چه ما آن را شرّ بپنداریم.
شعر زیر از علامه طباطبایی ـ قدّس سرّه ـ آثار داشتن چنین اعتقادی را نمایان میکند.
« دوش که غم پردهی ما میدرید،
خار غم اندر دل ما میخلید،
در بَرِ استاد خرد پیشهام،
طرح نمودم غم و اندیشهام.
کاو به کف آیینهی تدبیر داشت،
بخت جوان و خرد پیر داشت،
پیر خرد پیشه و نورانیام،
بُرد ز دل زنگ پریشانیام.
گفت که در زندگی آزاد باش!
هان! گذران است جهان، شاد باش!
رُو به خودت نسبت هستی مده!
دل به چنین مستی و پستی مده!
زانچه نداری ز چه افسردهای؟!
وز غم و اندوه دل آزردهای؟!
گر ببرد ور بدهد دست دوست
ور بِبَرد ور بنهد مُلک اوست.
ور بِکِشی یا بِکُشی دیو غم
کج نشود دست قضا را قلم.
آنچه خدا خواست همان میشود
وانچه دلت خواست نه آن میشود.»
گویا منظور علامه از «استاد خرد پیشه» در این شعر، آقا سیّد علی قاضی ـ قدّس سرّه ـ است که استاد عرفان علّامه طباطبایی و آیة الله بهجت بوده است.