چه معجزات و کرامات مستند و روشنی از حضرت مهدی صادر شده است؟
۱۳۹۷/۰۷/۲۳
–
۱۴۹ بازدید
معجزات و کرامات بسیاری از آن امام زمان(عج) صادر شده است که ذکر آنها نیاز به یک کتاب جداگانه دارد. ولی در اینجا به چند نمونه آنها اشاره میکنیم:
۱. مردی از اهالی عراق، مالی را برای امام زمان(عج) فرستاد، حضرت مال را برگرداند و پیغام داد که حق پسرعموهایت را که چهارصد درهم است، از آن خارج کن. مزرعهای در دست او بود که پسرعموهایش در آن مزرعه شریک بودند، ولی حق آنها را نمیپرداخت. چون حساب کرد، دید که طلب آنها همان چهارصد درم میشود. پس از پرداختن آن، باقیمانده را نزد حضرت فرستاد و قبول شد.»(۱)
معجزات و کرامات بسیاری از آن امام زمان(عج) صادر شده است که ذکر آنها نیاز به یک کتاب جداگانه دارد. ولی در اینجا به چند نمونه آنها اشاره میکنیم:
۱. مردی از اهالی عراق، مالی را برای امام زمان(عج) فرستاد، حضرت مال را برگرداند و پیغام داد که حق پسرعموهایت را که چهارصد درهم است، از آن خارج کن. مزرعهای در دست او بود که پسرعموهایش در آن مزرعه شریک بودند، ولی حق آنها را نمیپرداخت. چون حساب کرد، دید که طلب آنها همان چهارصد درم میشود. پس از پرداختن آن، باقیمانده را نزد حضرت فرستاد و قبول شد.»(۱)
۲. ابن شادان میگوید: چهارصد و هشتاد درهم سهم امام نزد من جمع شده بود، من نمیخواستم از پانصد درهم کمتر باشد، لذا بیست درهم از مال خودم برداشه، به آن اضافه نموده و برای اسدی (وکیل حضرت) فرستادم، اما ننوشتم که مقداری از اینها هم از من است. جواب آمد: پانصددرهمی که بیست درهم آن از خودت بود رسید.(۲)
۳. یکی از معجزات آن حضرت که در سالهای اخیر اتفاق افتاده، معجزهای است که برای همسر آقای «متقی همدانی» رخ داده است، وی میگوید:
روز دوشنبه هجدهم ماه صفر سال ۱۳۹۷ همسر اینجانب محمد متقی همدانی بر اثر دو سال اندوه و گریه و زاری بهخاطر داغ دو جوان خود که در یک لحظه در گروههای شمیران جان سپردند؛ مبتلا به سکتۀ ناقص شد. طبق دستور پزشکان مشغول معالجه و مداوا شدیم، ولی نتیجهای بهدست نیامد.
شب جمعه بیست و دوم ماه صفر، یعنی چهار روز پس از این حادثه، حاجمهدی کاظمی که از تجار و محترمین تهران بهشمار میرود، بهاتفاق خواهرزادهاش از تهران آمده بودند که ایشان (خواهرش) را به وسیلۀ ماشین سواری برای معالجه به تهران ببرند، ساعت یازده شب بود که با خاطری خسته و دلی شکسته به اتاقم رفتم که بخوابم، ناگهان متوجه شدم که شب جمعه است، شب دعا و نیایش، شب توسل و توجه. آن شب پس از قرائت چند آیه از قرآن مجید و نیز خواندن دعای مختصری از دعاهای شب جمعه، به حضرت بقیةالله(عج) متوسل شدم و با دلی پر از اندوه به خواب رفتم. ساعت چهار بامداد طبق معمول بیدار شدم. ناگاه احساس کردم که از اتاق پایین که همسرم آنجا بود سروصدا و همهمه بلند است، سروصدا قدری بیشتر شد و سپس ساکت شدند.
من گمان کردم میهمان از همدان یا تهران آمده، اعتنایی نکردم، تا این که صدای اذان صبح شنیده شد، برای وضو گرفتن پایین رفتم، دیدم چراغهای حیاط روشن است و دختر بزرگم که پس از مرگ برادرهایش خنده به لبش نیامده بود، خوشحال و متبسم قدم میزد.
از او پرسیدم: چرا نمیخوابی؟ گفت: پدرجان! خواب از سرم رفت. گفتم: چرا؟ گفت: بهخاطر انکه مادرم را ساعت چهار بعد از نیمهشب شفا دادند. من منتظر بودم که بیایید و به شما مژده بدهم. گفتم: چه کسی شفا داد؟ گفت: مادر ساعت چهار بعد از نیمهشب با شدت اضطراب ما را بیدار کرد که برخیزید، آقا را بدرقه کنید! همگی بیدار شدیم، ناگهان دیدیم مادرم با آنکه قدرت نداشت از جا حرکت کند، از اتاق بیرون آمد. من که همراه مادرم بودم، بهدنبال ایشان رفتم. نزدیک درب حیاط به او رسیدم. گفت: مادرجان! کجا میروی؟ آقا کجا بود؟
مادرم گفت: «آقایی، سید جلیلالقدری در لباس اهل علم به بالینم آمد و فرمود: برخیز، گفتم: نمیتوانم. با لحن تندتری گفت: برخیز! دیگر گریه نکن و دوا هم نخور. من از هیبت آن بزرگوار برخاستم. فرمود: دیگر گریه نکن، دوا هم نخور، همینکه رو کرد به طرف در اتاق، من شما را بیدار کردم و گفتم: از آقا تجلیل کنید و ایشان را بدرقه نمایید، لیکن شما دیر جنبیدید، خودم ایشان را بدرقه کردم.»
مادرم هنگامیکه متوجه شد، نزدیک درب حیاط ایستاده، گفت: زهرا! من خواب میبینم یا بیدارم؟ من خودم تا اینجا آمدم؟ گفتم: مادرجان: شما را شفا دادند، سپس مادرم با به اتاق آوردم.
آری؛ با گفتن یک کلمۀ «گریه نکن» آنهمه اندوه و غم از دل بیرون رفت.»(۳)
۴. دانشمند فاضل، شمسالدین محمد بن قارون نقل میکند که مردی به نام «نجم» ملقب به «اسود» در دهکدۀ معروف به «دقوسا» واقع در کنار فرات زندگی میکرد. وی مردی خیرخواه و نیکوکار بود و زنی به نام فاطمه داشت، او نیز زن صالح و باتقوایی بود و دو فرزند داشت.
از اتفاق، زن و شوهر، هر دو نابینا شدند، سخت ناتوان گشتند، این حادثه در سال ۷۱۲ اتفاق افتاد، زن و مرد مدت زیادی را بدینگونه گذراندند، تا این که یکی ایز شبها زن حس کرد دستی روی صورتش کشیده شد و گویندهای به او گفت: «خداوند نابینایی تو را برطرف ساخت. برخیز و برو نزد شوهرت ابوعلی و در خدمتگزاری او کوتاهی مکن.» زن نیز چشم خویش را باز کرد و دید خانه پر از نور است، فهمید که ایشان قائم آل محمد(ص) بوده است.(۴)
پینوشتها:
۱. اصول کافی، مرحوم کلینی، ج۱، ص۵۱۷.
۲. همان مأخذ، ص۵۲۳.
۳. شیفتگان حضرت مهدی(عج)، ص۱۷۲.
۴. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۲، ص۷۴.