طلسمات

خانه » همه » مذهبی » مرز و شاخصه های حق و باطل

مرز و شاخصه های حق و باطل


مرز و شاخصه های حق و باطل

۱۳۹۷/۰۷/۱۰


۱۶۷۱ بازدید

واقعا وجه افتراق و اشتراک اینها…مرز حق و باطل…فاصله خوشبختی تا بدبختی چیه؟؟؟؟
پیشاپیش از توجه و پاسختون سپاسگزارم

باسلام واحترام حضور پرسشگرگرامی؛ مرز حق و باطل واقعیت داشتن و نداشتن است. چیزی که ما در ذهن داریم اگر واقعیت خارجی و نفس الامری داشت حقیقت است وگرنه باطل است. راه های تشخیص هم عبارت است از. مطابقت با وحی. مطابقت با برهان عقلی. مطابقت با واقعیت تکوینی عالم. مطابقت با سیره قولی و عملی معصوم. مطابقت با صفات الهی.
دوست عزیز! درمورد مرز بین حق و باطل؛ امیرالمومنین علی علیه السلام :
« اَما اِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ اِلاّ اَرْبَعُ اَصابِـعَ – فَسُئِلَ عَنْ مَعْنى قَولِهِ هذا، فَجَمَعَ اَصابِعَهُ وَ وَضَعَها بَیْنَ اُذُنِهِ وَ عَیْنِهِ – ثُمَّ قالَ: اَ لْباطِلُ اَنْ تَقولَ: سَمِعْتُ وَ الْحَقُّ اَنْ تَقولَ: رَأَیْتُ ؛ هان! میان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست. از آن حضرت درباره معناى این فرمایش سؤال شد. امام انگشتان خود را به هم چسباند و آنها را میان گوش و چشم خود گذاشت و آن گاه فرمودند: باطل این است که بگویى: شنیدم و حق آن است که بگویى: دیدم. » (نهج البلاغه- خطبه 141)
همچنین امام حسن مجتبی (ع):
«بَینَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ، ما رَأَیتَ بِعَینَیکَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَیکَ باطِلاً کَثیرًا ؛ بین حق و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشم ات بینى حق است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسیارى را بشنوى.» (تحف العقول، ص 229)
روزی امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ با مردم سخن می گفت، و در باره رشد اخلاقی آنان صحبت می کرد، تا اینکه فرمود: مراقب باشید آنچه را مردم پشت سر افراد می گویند، نپذیرید ( از شنیدن غیبت، برحذر باشید) سخنان باطل فراوان است، ولی سخنان باطل از بین رفتنی است، و آنچه می ماند کردار انسان است. چرا که خدا شنوا و شاهد است، بدانید که بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت، فاصله نیست. یکی از حاضران پرسید: چگونه بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت فاصله نیست؟ امام ـ علیه السلام ـ انگشتان را کنار هم گذارد و بین گوش و چشم خود قرار داد، سپس فرمود: «الباطل ان تقول سمعت، والحق ان تقول رایت؛ ؛باطل آن است که بگوئی شنیدم، و حق آنست که بگوئی دیدم» یعنی شنیدنیها را مثل دیدنیها که با چشم دیده ای، باور مکن و تا یقین نکردی، سخن این و آن را، درباره افراد نپذیر. ( الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ )
*آیه 29 سوره انفال که در آن خداوند متعال می فرماید : «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا» یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید اگر تقوای خدا را پیشه کنید خداوند برای شما قدرت تشخیص حق از باطل فراهم می کند .
مفسران در تفسیر این آیه گفته اند که رابطه تقوا با قدرت تشخیص حق از باطل این است که ، آنچه مانع تشخیص حق از باطل می گردد حب و بغض ها و شهوات و نفسانیاتی است که با وجود تقوا کنار می رود و در نتیجه راه حق و حقیقت به وضوح دیده می شود . در واقع این نفسانیات ، همچون زنگاری بر آینه ، مانع از رویت حق و حقیقت هستند و با کنار رفتن این زنگارها ، تصویر روشنی از تقوا به چشم می رسد .
درتفسیرنمونه در ذیل این آیه چنین تفسیر شده است : « نیروى عقل انسان به قدر کافى براى درک حقایق آماده است ولى پرده هایى از حرص و طمع و شهوت و خودبینى و حسد و عشق هاى افراطى به مال و زن و فرزند و جاه و مقام همچون دود سیاهى در مقابل دیده عقل آشکار مى گردد، و یا مانند غبار غلیظى فضاى اطراف را مى پوشاند و پیداست که در چنین محیط تاریکى انسان چهره حق و باطل را نمى تواند بنگرد، اما اگر با آب تقوى این غبار زدوده شود و این دود سیاه و تاریک از میان برود دیدن چهره حق آسان است»(تفسیر نمونه ، جلد 7 ، ص 141) از طرفی تشخیص فرد باتقوا و بی تقوا کار بسیار سختی است و عمده ریشه های بی تقوایی به دلیل نفسانی و در واقع شخصی بودن صفاتی همچون حرص و طمع و حسادت و … ، ممکن است در چشم دیگران مشخص نباشد و دیگران فردی را که در واقع بی تقوا باشد با تقوا بیانگارند .
شاخصه های حق و باطل:
برای شروع، لازم است ابتدا به این پرسش پاسخ دهیم که حق و باطل به چه معناست؟ منظور از حق، در یک بیان خیلی ساده، واقعیت صد در صد خالص و صادقی است که در این عالم جاری و ساری است و طراحی، شاکله و مواد نظام احسن خلقت را تشکیل داده است. این واقعیت خالص و صادق، طبعا ثبات کامل دارد و سرنوشت کل عالم من جمله انسان منوط به قرار گرفتن در مسیر آن است.
جالب است که هر اندیشه سالم و تیزبینی، در مواجهه با عالم هستی به اینکه، طراحی، شاکله و مواد عالم حق است پی می برد. قرآن مجید در سوره آل عمران آیات ۱۹۰ و ۱۹۱می فرماید :إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ؛ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَیٰ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ. یعنی کسانیکه اهل تفکر و اندیشه ورزی هستند، نمی توانند حق بودن این عالم را منکر شوند.
خب، دقت بفرمایید که وقتی عالم حق بود، یعنی معنادار و هدفمند نیز هست، لذا قرار گرفتن در مسیر حق، یعنی معنادار کردن و هدفمند نمودن زندگی. قرآن مجید می فرماید : ما خلقت هذا باطلا. اینجا باطل به معنای عبث و بیهوده است. در سوره مؤمنون آیه 115می فرماید :أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا. یعنی ﺁیﺎ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍیﺪ کﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑیﻬﻮﺩﻩ ﻭ ﻋﺒﺚ ﺁﻓﺮیﺪیﻢ؟ بعد در سوره انبیاء آیه ۱۷ می فرماید : لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ
ﺍﮔﺮ ﻣی ﺧﻮﺍﺳﺘیﻢ ﺑﺎﺯیﭽﻪ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻣی ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ کﻨیﻢ، ﭼﻨﺎﻥ ﭼﻪ، [ ﺑﺮ ﻓﺮﺽ ﻣﺤﺎﻝ ] کﻨﻨﺪﻩ [ ﺍیﻦ کﺎﺭ ] ﺑﻮﺩیﻢ ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺰﺩ ﺫﺍﺕ ﺧﻮﺩ [ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﺷﺎﻧﻤﺎﻥ ] ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣی کﺮﺩیم. پس خلق آسمان و زمین برای بازیچه، سهو، لعب، عبث و باطل نیست. با این وصف، مبدا حق است و معاد نیز که بازگشت به مبدا است نیز حق است و اصولا نمی توان عالم را حق دانست و به معاد قائل نبود.
با این توضیحات، تا حدی مفهوم باطل هم روشن شد. باطل، دقیقا نقطه مقابل حق است، یعنی یک امر غیر واقعی، پوچ و ناپایدار که نه تنها به نظام احسن خلقت راهی ندارد، بلکه نظام احسن خلقت آن را پس می زند؛ مانند معده ای که میکروب و سم را پس می زند، قبول نمی کند. لذا انسان سالم، غذای آلوده را بالا می آورد.
دقت بفرمایید که باطل وجود دارد اما اولا وجود آن غیر واقعی و کاذب است. اصولا عالم مادی و دنیا، خاصیتش این است که باطل با حق مخلوط می شود لکن وجود حقیقی، متعلق به حق است نه باطل. قرآن مجید در سوره رعد آیه ۱۷، باطل را به کف روی آب تشبیه می کند. أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا.کف روی آب وجود دارد لذا هم شکل دارد و هم سر و صدا و هیاهو لکن همین که آب مستقر شد و از جوش و خروش افتاد، این کف از بین می رود، مثل اینکه از اول وجود نداشته است.
سئوال بعدی این است که منبع حق و منبع باطل چیست؟ در خصوص منبع حق، قرآن کریم با صراحت می فرماید: الحق من ربک. یعنی حق از خداست . اگر دقیق تر به مساله نگاه کنیم. چون خدا خودش حق محض است، هر چه از او صادر شود هم حق است. ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ. در این آیه شریفه ( سوره انعام آیه ۶۲ )، حق صفت مولا یعنی خداست. یعنی خداوند مولای واقعی است. نعوذ بالله، دروغی و اعتباری نیست. وقتی خدا خودش حق است، از حق به جز حق چیزی صادر نمی شود و لذا عالم سراسر حق است. ملاحظه بفرمایید که حق بودن خدا، هم دلیل قرآنی و روایی دارد، و هم دلیل برهانی. به بیان دیگر، امکان ندارد شما خالق یکتا را اثبات عقلی کنید، اما حق بودن آن در بطن آن ثابت نباشد.
و اما منبع باطل چیست؟ باطل منبعی ندارد، تکیه گاهی ندارد، پوچ است؛ اصولا هر چه به خدا وصل نباشد ، پوچ است. در حقیقت، همانطور که اشاره کردم، ظهور باطل، خاصیت این دنیاست که همواره حجاب هایی بر روی حق وجود دارد و الا باطل در عوالم دیگر ظهوری ندارد چون در عوالم دیگر ظهور فقط متعلق به خداست و همه به آن اقرار دارند. لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ ( سوره غافر آیه ۱۶ ). بنابراین می گویند باطل یک امر عدمی است؛ هر کجا در این دنیا حق ظهور تام ندارد، باطل ظهور می کند و در این عالم مادی که برای انسان میدان اختیار و میدان آزمون است، ظهور باطل یک امر طبیعی است.
بحث بعدی این است که حق که باری تعالی است، یک موقع، در مقام ذات، اسماء و صفات است، و یک موقع در مقام فعل یعنی کار خداست. حتما دقت دارید که باطل در این دنیا فقط در میدان فعل خدا امکان ظهور دارد. یعنی می تواند خود را در این میدان با حق مخلوط کند. حالا در اینجا این سئوال مطرح می شود که اتصاف پیامبران و امامان (ع) به حق از چه بابت است؟ برای پاسخ به این سئوال عرض می کنم:
اولا، پیامبر و امام از آنجا که فرستاده و مبعوث از ناحیه حق است، پس حق است؛ بنابرایناصل نبوت و امامت حق است. ثانیا، پیامبر و امام، از آنجا که فعلش صد در صد در مسیر حق است، حق است یعنی فعل باطل محال است از او سر بزند.
ثالثا، رسالت حق و فعل حق، آنها را به مقامی می رساند که خودشان شاخص حق باشند؛ یعنی اگر کسی خواست مسیر حق را پیدا کند، خود را در مسیر پیامبر امام قرار دهد. این فرمایش پیامبر اعظم (ص) درباره امام علی (ع)، محل توجه است که فرمود : علی مع الحق و الحق مع العلی یدور حیثما دار. یعنی حق با علی است و علی با حق است و هر کجا علی باشد، حق همانجاست. در اینجا بحث مفصلی میان مفسرین هست که ضمیر یدور به علی (ع) بر می گردد یا به حق؟ ولی آنچه مشهور و در عین حال درست تر می نماید، این است که هر کجا علی (ع) باشد حق همانجاست. در واقع، ضمیر یدور به حق بر می گردد.
به بیان دیگر، خود علی (ع) شاخص و درجه حق است. خودش پرچم و مناره حق است. قرآن مجید در سوره آل عمران آیه ۱۶۳ می فرماید : هم درجات عندالله و الله بصیر بما تعلمون. آیت الله جوادی آملی ( حفظه الله تعالی ) در تفسیر گرانمایه تسنیم می فرمایند اینجا لام محذوف نیست بلکه نظر صحیح تر این است که این افراد، یعنی مؤمنان، خودشان در اثر کثرت فعل حق، به جایی می رسند که تبدیل به درجه می شوند.
البته مصداق عالی مؤمنینی که تبدیل به درجه می شوند، پیامبران و امامان (ع) هستند لکن بقیه مؤمنین هم می توانند به این مقام دست پیدا کنند.
مطلب بعدی، مربوط به معرفت شناسی حق و باطل است :
اولا، امکان شناخت حق و باطل در این عالم وجود دارد. بعضی می گویند : بله، حق و باطل هست اما کسی قادر به شناخت قطعی حق و باطل نیست!
ثانیا، سه طریق عمده برای این شناخت ( شناخت حق و باطل ) است : یک، عقل فطری ( تفکر عقلی ) چنانکه می فرماید: لا یَسْتَیْقِنُ الْقَلْبُ اَنَّ الْحَقَّ باطِلٌ اَبَدا وَ لا یَسْتَیقِنُ اَنَّ الْباطِلَ حَقٌّ اَبَدا؛ یعنی هرگز دل به باطل بودن حق و به حق بودن باطل یقین نمی کند. ( تفسیر العیاشی، ج ۲، ص ۵۳ )؛ دو، وحی و تعالیم دینی. قرآن و سنت آمده تا حق و باطل را به انسان نشان دهد. سه، امام که نه تنها حق و باطل را نشان می دهد، بلکه دست انسان را هم برای قرار گرفتن در مسیر حق، و هم برای دور شدن از مسیر باطل می گیرد.
دقت داشته باشید که امام، هم ارائه طریق می کند، و هم ایصال به مطلوب؛ و اکمال نعمت دین و اتمام این نعمت عظیم و بی نظیر یعنی دین، در گرو وجود ایصال به مطلوب است. اگر ایصال به مطلوب نباشد، دین، دین ناقصی است؛ و اما در دوران غیبت معصوم (ع)، فقهای عادل امت و ولی فقیه باید در حد بضاعتنقش امام را ایفا کنند و با ملاحظه ابزارهایی که در اختیار دارند خصوصا ابزار اجتهاد، این مأموریت بزرگ تا حد خوبی قابل انجام است و اگر قابل انجام نبود، اصل سپردن این مأموریت به فقهای حائز شرایط، عبث بود.
بحث بعدی من، پاسخ به این پرسش است که حق در چه بستری شکوفا می شود، و باطل در چه بستری متولد می شود؟
واقعیت این است که درخت حق در زمین شوره زار و آلوده شکوفا نمی شود و برعکس، باطل در زمین پاک و حاصلخیز رشد نمی کند. نه تنها رشد نمی کند بلکه اساسا جوانه نمی زند.
این زمین ها که بستر پیدایش حق و باطل هستند، همان قلب انسانها هستند که با ایمان، و رعایت شرع و اخلاق که جزء ملزومات ایمان هستند مستعد شکوفایی حق، و با کفر و محصول آن یعنی ضدیت با شرع و اخلاق، مستعد شکوفایی باطل می شوند.
این مطلب، از فرد، به جامعه نیز قابل سرایت است چراکه ما برای جامعه هم یک هویت نیمه مستقل قائل هستیم. اگر اکثریت جامعه ای گرایش به ایمان، شریعت و اخلاق داشت، آن جامعه محل ظهور و بروز و غلبه حق است و اگر جامعه ای چنین گرایشی نداشت، آن جامعه محل بروز و ظهور و غلبه ظاهری باطل است.
با این ملاحظه، هم خودسازی فردی مهم است، و هم امر به معر ف و نهی از منکر و خودسازی جمعی لازم است. یعنی در جامعه اسلامی، افراد نمی توانند نسبت به وضع جامعه و دست گیری از اعضاء جامعه بی تفاوت باشند.
نکته مهمی که در اینجا باید متذکر شوم، این است که آن عاملی که موجب می شود حق در جامعه در جای واقعی خود مستقر شود، عدالت است.
عدالت، مکانیزم حرکت جامعه و تبع آن، افراد در مسیر حق است. تعریف عدالت، قرارگرفتن حق در موضع واقعی خود است. اگر عدالت نبود، فرصت برای شکوفایی باطل در جامعه بوجود می آید چراکه در شرایط فقدان عدالت، حق از موضع حقیقی خود خارج می شود.
دوستان توجه کنند که عصاره دین را در عرصه اجتماعی، می توان در عدالت یافت. یعنی اگر عدالت به معنای دقیق کلمه بود، دین هم حضوردارد. شما هر اصلی از دین را از عدالت بگیرد، عدالت بی معنا می شود پس عدالت واقعی، محل تجمع همه اجزاء دین است.
ممکن است سئوال بفرمایید، حق با حقوق چه فرقی دارد؟ آیا در عدالت صحبت از حق می کنیم یا حقوق؟ پاسخ بنده این است که تشریع که کارش تعیین حقوق و تکالیف است، خودش بر حقیقت تکوینی استوار است. حتی اعتباریات حقوقی در دین، بر حقیقت تکوینی استوار است؛ بنابراین، اگر در عدالت صحبت از حقوق وضعی بکنیم، تکیه گاه و مصدر این حقوق، حقیقت به همان مفهومی است که بیان شد. اساسا در اسلام، حقوق وضعی آمده تا انسان را در مسیر حق قرار دهد. بر خلاف حقوق وضعی سکولار که منبع آن ممکن است قرارداد اجتماعی و امثالهم باشد. یعنی حقوق وضعی سکولار تکیه گاهی به حق ندارد. این مطلب را در پرانتز اضافه کنم که تکلیف نیز ضامن حقوق است. یعنی اگر تکلیفی برای انسان مسلمان در نظر گرفته نمی شد، دیگر حقوقی در کار نبود و از خود انسان گرفته تا بقیه، به راحتی حقوق وضعی را ضایع می کردند که بحث آن مجزاست.
موضوع کلیدی در عرض من، هماهنگی کامل نظام خلقت با حق و به تبع آن، با عدالت است. همانطور که در ابتدا اشاره شد، نظام احسن خلقت حق گرا و طبعا عدالت گراست، بنابراین، از حرکت حق و عدالت مدار، حمایت می کند و با حرکت های ظالمانه و ناعادلانه مقابله می کند.
بحث بعدی بنده این است که حق و باطل در این عالم، دو جبهه هستند. یعنی همانطور که بیان شد، در برابر همدیگر قرار دارند. این هم خاصیت نظام احسن خلقت است و هم طریقه انسان موحد و حق گرا که در برابر باطل صف آرایی کند. در طرف مقابل، باطل هم به دنبال از بین بردن حق است چراکه حیات خود را در گرو برچیدن بساط حق می داند هرچند هیچگاه در این امر موفق نمی شود لکن با همه قوا در برابر حق صف آرایی می کند. با این وصف، باید حق و باطل را در این عالم دو جبهه دید.
حال سؤال می شود، آیا بین دو جبهه حق و باطل، منطقه سومی هم متصور است که بعضی بگویند ما نه در جبهه حق هستیم و نه در جبهه باطل بلکه وسط ایندو قرار داریم! پاسخ این است که خیر، منطقه سومی اگر باشد و بیرون از جبهه حق تعریف شود، حتما باطل است.
حتی اگر کسی بگوید، من بخشی از حق را می پذیرم و بخشی از باطل را، مجددا باید گفت، مخلوط حق و باطل مساوی باطل است و حتی نمی توان هیچ مرتبه ای از حق را برای این اختلاط در نظر گرفت. در واقع، ما در دین، نؤمن ببعض و نکفر ببعض نداریم و اگر این اتفاق افتاد، عملا باطل ظاهر شده است. امام علی (ع) می فرمایند : لَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلی المُرتادینَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ وَلکِنْ یُوْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ؛ اگر باطل با حق درنیامیزد، بر حقیقت جویان پوشیده نمی مانَد و اگر حق با باطل آمیخته نشود، زبان دشمنان آن بریده می شود، لیکن مشتی از آن برداشته می شود و مشتی از این ؛ و بدین ترتیب حق و باطل درهم آمیخته می شود و باطل جلوه گر می شود. ( نهج البلاغه صبحی صالح ص ۸۸ )
از طرف دیگر، ما برای رسیدن به حق، مسیرمان باید حق باشد، از مسیر باطل نمی توان به حق رسید لذا هم مسیر حق است و هم مقصد حق است.
علاوه بر این، برای رسیدن به حق، یک بزرگراه بیشتر وجود ندارد. راههای دیگر اگر به این بزرگراه ختم نشود، باطل است. ضمن آنکه منطقا یک راه مستقیم بیشتر برای رسیدن به حق وجود ندارد. هر راه دیگری تصور شود، با راه مستقیم تفاوت دارد. اگر هم راه دیگری ظاهرا بود که صد در صد شبیه راه مستقیم بود، همان راه مستقیم است.
مطلب اساسی در اینجا، این است که تشخیص مرز جبهه حق و باطل در غیاب امام(ع) و حتی در زمان ظهور امام (ع)، بزرگ ترین آزمون انسان در این عالم است. بزرگ ترین فتنه ها و نفاق ورزی ها هم در همین جا اتفاق می افتد. اصولا کار فتنه این است که باطل را حق جلوه دهد و حق را باطل بنمایاند. کار منافق هم نیز همین است. منافقهم با نفاق خود، با دو رویی خود، حق و باطل را با هم مخلوط می کند و جبهه باطل را گسترش می دهد. قرآن مجید درباره این کار می فرماید : ولَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ. ( سوره بقره آیه ۴۲ )
بنابراین باید دقت کنیم که از این آزمون سربلند بیرون بیاییم. این، بزرگ ترین آزمون زندگی ماست.
ما برای موفقیت در این آزمون و نجات در این عالم به یک ریسمان آویخته باید چنگ بزنیم. اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا؛ و این ریسمان، امام (ع) است. البته باطل هم یک شاخص مهم دارد که فهم آن خیلی اهمیت دارد. شاخص باطل، دنیاپرستی است. توجه داشته باشید که دنیاپرستی به مفهوم مواجهه صحیح با امر دنیا و عدالت محورانه نیست. دنیاپرستی، یعنی اصالت دنیا، اصالت لذت، اصالت نفع و سود که این، نقطه مقابل مسیر حق است. لذا اگر از محیطی، و از اندیشه ای، و از رفتاری بوی دنیاپرستی و خودپرستی که یکی از ابعاد اصلی آن است به مشامتان رسید، بدانید این محیط، این فکر و این رفتار، تعلقی به جبهه حق ندارد.
یک مطلب وجود دارد و آن اینکه، اسلام به دنبال پیشگیری از ورود افراد به جبهه باطل است لکن اگر باطل به درون فرد یا گروهی رسوخ کرد و آنها را در برابر جبهه حق قرار داد، مبارزه با آن و کوتاه کردن دست آن از جامعه اسلامی واجب است. در قضیه طلحه و زبیر یعنی جنگ جمل، برای امیرالمؤمنین علی (ع)، دیگر صحبت از پیشگیری نیست. امام با نصایح خود و با اقدامات متنوع پیشگیری کردند لکن اثری در آنها نداشت لذا نمی توان گفت که چرا امام از شمشیر برای خواباندن شر آنها استفاده کردند. وقتی در جامعه ای بغی اتفاق افتاد، باید متناسب با آن برخورد شود. امیرالمؤمنین علی (ع) می فرمایند : لَعَمری ما علیّ من قتال من خالف الحق و خابط الغیّ من إدهان و لا إیهان. به جان خودم سوگند که در جنگیدن با کسی که در برابر حق بایستد و در گمراهی فرو رود هرگز مسامحه و سستی یعنی روا نمی دارم. ( نهج البلاغه خطبه ۲۴ )
در ادامه، به چند ویژگی مهم جبهه حق و جبهه باطل اشاره می کنم :
اولا، جبهه حق، وسیله و ابزارش حق است؛ لذا امکان ندارد برای رسیدن به مقصد، از وسیله و ابزار آلوده و نامشروع استفاده کند. برعکس، جبهه باطل برای رسیدن به هدف، استفاده از هر وسیله ای و انجام هر جنایتی را مباح می شمرد.
ثانیا، جبهه حق به دنبال صلح و آرامش است، همان چیزی که در گوهر نظام احسن خلقت وجود دارد. یعنی نظم و حکمت موجود در نظام احسن خلقت و شریعت الهی، تواما تزاحمات و تصادفات را به حداقل می رساند و امکان تعالی یافتن انسان و جامعه انسانی را فراهم می کند. برعکس، جبهه باطل، از آنجا که در مقابل نظام احسن خلقت و شریعت الهی است، فکر و عملش آشوب زا و تنش آفرین است؛ با صلح و آرامش نسبتی ندارد؛ دائما دنبال دست درازی و تعدی است لذا کسی در جبهه باطل روی خوش نخواهد دید.
ثالثا، درون جبهه حق، یکدستی است چراکه ایمان و حرکت خالصانه به یک مقصد که کمال مطلق و خداست منتهی می شود لکن در درون جبهه باطل، تفرقه و چند دستگی است. ممکن است جبهه باطل برای ضربه زدن به جبهه حق با هم موقتا وحدت کنند، لکن منفعت گرایی و سود گرایی در جبهه باطل، مقتضی تفرقه و پاره پاره بودن جامعه است چراکه هیچکس در جبهه باطل حاضر به خضوع نیست و همه در پی کسب قدرت بیشتر و منفعت بیشتر هستند. قرآن مجید در سوره حشر آیه ۱۴ می فرماید : تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ.
رابعا، انگیزه ها در جبهه حق سقف ندارد و لذا هیچ مانع دنیوی توان مقاومت در برابر آن نخواهد داشت اما انگیزه در جبهه باطل سقف دارد. در واقع، اگر کل دنیا را هم به دست بیاورد، باز در برابر یک قطره از آن چیزی که در مقصد جبهه حق قابل وصول است، هیچ است.
خامسا، سرنوشت جبهه حق، پیروزی است چراکه اصیل است؛ تکیه گاهش خداست که مدبرالامور است و اراده الهی بر نصرت جبهه حق تعلق گرفته است. إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ. ( سوره غافر آیه ۵۱ ). در نقطه مقابل، سرنوشت جبهه باطل شکست و نابودی است چراکه تکیه گاهی ندارد؛ پوچ است؛ کاذب است، و امر پوچ و کاذب مانند کف روی آب پرهیاهو اما رفتنی است. جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا. ( سوره اسراء آیه ۸۱ ). حتی عده و عده در جبهه حق ملاک پیروزی نیست. این سنت قطعی الهی است که جبهه حق را هرقدر نیز کم عده و عده باشد، به پیروزی برساند کَم مِّن فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِین. (سوره بقره آیه ۲۴۹ )َ. معصوم (ع) می فرمایند : قَلیلُ الْحَقِّ یَدْفَعُ کَثیرَ الباطِلِ کَما اَنَّ الْقَلیلَ مِنَ النّارِ یُحْرِقُ کَثیرَ الْحَطَبِ؛ یعنی اندکی حقّ، بسیاری باطل را نابود می کند، همچنان که اندکی آتش، هیزم های فراوانی را می سوزاند.
جبهه حق، حتی اگر علی الظاهر شکست بخورد اما از آنجا که در مسیر حق است، پیروز حقیقی اوست. مگر در قیام حسینی (ع)، خود امام و اصحاب و یارانش به شهادت نرسیدند؟ با این حال، امروز که ۱۳۷۷ سال از آن زمان سپری شده است، قضاوت تاریخ این است که امام حسین (ع) پیروز شده یا یزید؟ روشن است که قضاوت تاریخ این است که امام حسین (ع) پیروز شد. نشانه های پیروزی هم کاملا هویداست. حتی همان موقع کسی از امام سجاد (ع) سئوال کرد و امام پاسخ داد، مگر صدای اذان را نمی شوی؟ بلند شدن صدای همین اذان نشانه آن است که ما پیروز شدیم. خب، شما می دانید که یزید لعنه الله علیه، گستاخانه لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْیٌ نَزَلْ را می خواند لذا هدف آنها محو اسلام بود اما با قیام حسینی (ع) موفق به این کار نشدند و اسلام زنده ماند.
***خوشبختی و بدبختی:
باید دید سعادت(خوشبختی) و شقاوت (بدبختی) حقیقتاً چیستند؟ آیا در رفاه بودن یا دکتر و مهندس و دانشمند شدن یا با دکتر و مهندس ازدواج کردن یا در محیط اسلامی متولّد شدن و رشد یافتن یا زیبا بودن قیافه ی ظاهری و امثال این امور به معنی خوشبخت شدن یا مستلزم سعادت است؟ و در مقابل، آیا فقر و بیماری و در زحمت و رنج بودن یا قیافه ی نازیبا داشتن یا در محیط کفر متولّد شدن و امثال این امور برابر یا مستلزم شقاوت و بدبختی است؟ اگر کسی چنین می اندیشد پس باید بسیاری از کفّار و منافقین را سعادتمند و خوشبخت و بسیاری از مومنان و انبیاء و اولیاء الهی را بدبخت بپندارد؛ و اگر کسی با چنین پنداری زندگی می کند، او اساساً نمی تواند به خدا ـ به عنوان خیر محض ـ ایمان داشته باشد.
در منظر ادیان الهی و خداوند متعال، سعادتمند و خوشبخت آن کسی است که بنده ی مطیع خدا باشد، چه در خانواده ی مومن متولّد شده و در اوج زیبایی و رفاه و ثروت و مقامات دنیوی باشد و چه در خانواده ی کافر متولّد شده، چهره ای نازیبا داشته و غرق در فقر و رنج و بیماری و… باشد. بر این مبنا، دنیا اساساً نه جای خوشبختی است نه جای بدبختی، بلکه فقط و فقط جای کسب خوشبختی و بدبختی حقیقی است. لذا آنکه دنیا را جای بهرمند شدن و لذّت بردن می انگارد از اساس دچار مشکل جهان بینی است؛ یعنی جهان بینی الحادی دارد، اگر چه ظاهراً مسلمان و مؤمن است. در منظر عاقلان حقیقی ـ نه آنها که خود را عاقل می پندارند ـ دنیا همچون مزرعه ای است که انسانها خود و اعمالشان را در آن می کارند تا خود و نتیجه ی اعمالشان را در عالم برزخ و آخرت برداشت نمایند. دقّت شود! دنیا فقط جای کاشتن اعمال نیست؛ بلکه ما خودمان را هم در همین دنیا می کاریم تا در برزخ و آخرت ، خودمان را هم برداشت کنیم. و محلّ تولّد، چهره ی ظاهری، فقر و ثروت، رفاه و رنج، سلامتی و بیماری، ازدواج کردن، امکان ازدواج نداشتن و … همگی صرفاً ابزارهای کشت و کار می باشند؛ و هیچکدام از این ابزارها هم بهتر از دیگری نیستند؛ بلکه هر ابزاری که به شخصی داده شده، متناسب با استعدادهای ذاتی اوست؛ و او تنها از راه همان ابزارها امکان ترقّی دارد؛ و تکلیف او نیز متناسب با همان ابزارهاست؛ « لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها ــــ خداوند کسی را مکلّف نمی کند مگر متناسب با آنچه که به او داده است». یا به تعبیر دیگر این امور یا شرائط، سوالات امتحانی هستند که انسانها بسته به نوع جوابهایی که به آنها می دهند سرنوشت بعد از مرگ خود را مشخّص می نمایند. و البته شکّی نیست که سوالات امتحانی هر کسی مختصّ خود اوست؛ چرا که استعدادهای ذاتی او غیر از استعدادهای دیگران است.
پس عدل خدا به این نیست که در این دنیا به هر کسی چه بدهد؛ بلکه عدل الهی به این است که در برابر آنچه داده چه بخواهد. اگر خدا به کسی رفاه و ثروت و زیبایی و خانوده و محیط صالح و همسر خوب داده، تکلیف متناسب با آن را هم از او خواسته است؛ و اگر کسی را نسبت به دیگران نازیبا آفریده یا در فقر و رنج یا بی همسر یا دارای همسر نامطلوب یا در خانوده و محیط ناصالح قرار داده از او نیز تکلیفی در خور آن شرائط خواسته است؛« وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُون . ـــــــ و ما هیچ کس را جز به اندازه ی توانایی و وسعش تکلیف نمى کنیم؛ و نزد ما کتابى است که به حقّ سخن مى گوید؛ و به آنان هیچ ستمى نمى شود » (المؤمنون:62) اگر کسی زیباست در برابر آن تکالیفی دارد؛ و آنکه نازیباست او هم تکالیفی دارد. آنکه همسر دارد، تکلیفی دارد و آنکه ندارد یا بدش را دارد، تکلیفی دیگر دارد.
ب ـ شرائط ذاتی یا محیطی، تعیین کننده ی خوشبختی و بدبختی نیستند.
« قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین ـــ (ابلیس) گفت: پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من نیز برای آنها (بنی آدم) زینت می دهم در زمین؛ و همگى را گمراه خواهم ساخت»(الحجر: 39)
عدّه ای سخت فریب شیطان را خورده و دچار خیالات شده و دنیا را جای خوشبختی و بدبختی پنداشته اند. اینها دنیا را ، که جلسه ی امتحان است، جای خوشبختی و بدبختی پنداشته و تمام تلاش خود را می کنند تا در همین دنیا خوشبخت شوند. لذا غافل می شوند از اینکه آنچه دارند و ندارند، همه سوال امتحانی است و جواب مناسب (جواب مطابق با دین خدا) می طلبد. نتیجه آنکه وقتی زنگ پایان امتحان را می زنند تازه می فهمد که تمام طول جلسه ی امتحان را صرف بازی و سرگرمی بوده است. بدتر اینکه برخی ها سوالات امتحانی خود رها نموده و به ورقه ی امتحانی دیگری نگاه می کنند و غصّه می خورند که چرا ورقه ی او سفید و گُل گلی و … است؟ گویا نشنیده اند هشدار خدا را که: « وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى ـــ و هرگز چشمان خود را میفکن به آنچه که داده ایم به گروه هایى از آنان! اینها شکوفه هاى زندگى دنیاست؛ تا آنان را در آن بیازماییم؛ و روزى پروردگارت بهتر و پایدارتر است» (طه:131). اینها شکوفه را دیده اند امّا ندانسته اند که در این دنیا هیچ شکوفه ای تبدیل به میوه نمی شود. بعد از مرگ معلوم می شود که چه کسی ثمر یافته است و چه کسی دست خالی آمده است.
حساب گروه نخست معلوم است؛ که اگر خدا به دادشان نرسد، در آخرت همنشین ابلیس خواهند شد. امّا برخی دیگر که متوجّه جلسه ی امتحان بودن دنیا هستند، گمان کرده اند که مثلاً اگر انسانی خانواده ی خوب داشته باشد یا ثروت داشته باشد یا خوش قیافه باشد یا … احتمال خوشبخت شدنش در آخرت نیز زیادتر می شود و در غیر این صورت بدبخت خواهد شد. مثلاً می گویند: آنکه ثروت دارد، طبیعی است دنبال دزدی نمی رود؛ یا آنکه زیباست زود ازدواج می کند و گرفتار گناه نمی شود. و … . حال آنکه چنین نیست. اگر دقیق نظر کنیم، دزدی در میان ثروتمندان بسی بیش از فقراست؛ اکثر فقرا منزّه از دزدی اند و اگر دزدی بین آنها یافت شود آفتابه دزد است؛ حال آنکه کثیری از ثروتمندان ابایی از دزدی ندارند؛ لکن آفتابه دزدی نمی کنند بلکه بیت المال را چپاول می کنند یا حقّ کارگران را بالا می کشند و … . در بین زیبارویان نیز فسق و فجور و انحرافات گوناگون، از عیّاشی گرفته تا عجب و تکبّر و … ، به مراتب فراوانتر است.
در این که این شرائط در خوشبختی و بدبختی حقیقی تأثیر دارند شکّی نیست ولی این بدان معنا نیست که انسان در متن شرائط ظاهراً خوب یا بد، بی اختیار می شود یا تشخیص خود را از دست می دهد. تمام این شرائط، صرفاً سوال امتحانی اند و بس. و در میان هر دو گروه، هم مردودی بوده است هم قبولی. خداوند متعال با مثالهای متعدّدی که در قرآن کریم ذکر نموده به این پندار پاسخ گفته و نشان داده که کسانی در بدّترین شرائط ظاهری راه هدایت را پیش گرفته اند و عدّه ای نیز در بهترین شرائط ظاهری گرفتار شقاوت شده اند. « ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلین ـ وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ . ــــــــ خداوند براى کسانى که کافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو، تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خیانت کردند و ارتباط با این دو (پیامبر) سودى به حالشان(در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شوید همراه کسانى که وارد مى شوند!» ـ و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام که گفت: «پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایى بخش!» (التحریم :10 و11)
زن حضرت نوح و حضرت لوط (ع) و همچنین پسر نوح (ع) با اینکه در بهترین محیط هدایتی بودند ولی به اختیار سوء خود کافر شده اهل جهنّم گشتند؛ ولی آسیه، زن فرعون و همچنین اصحاب کهف و نیز مومن آل فرعون با اینکه در بدّترین، کفرآمیزترین و وسوسه انگیزترین محیطها زندگی می کردند و از نعمات مادّی و قدرت فراوان برخوردار بودند راه هدایت را پیش گرفتند. لذا حضور در محیط آلوده برای کسانی که قدرت تحقیق و حقیقت یابی دارند عذر موجّهی نیست و آنکه توان تحقیق و حقیقت یابی دارد و در سایه ی عقل و اندیشه می تواند حقّ را از باطل تشخیص دهد، به حکم عقل مؤظّف است که تحقیق نماید. بلی افرادی هستند که مستضعف فکری بوده توان حقیقت یابی ندارند؛ وضعیّت اخروی اینها طبق آیات و روایات اهل بیت (ع) به خداوند متعال واگذار می شود تا طبق علم مطلق خود و با توجّه به میزان توانایی آنها، درباره ی آنها قضاوت نماید؛ لذا ما حقّ نداریم آنها را به صرف مسلمان نبودن یا مومن نبودن اهل جهنّم بدانیم.
در طول تاریخ بسیاری افراد بوده اند که والدین و خاندانشان غرق در رذالت و پستی و میخوارگی و امثال این امور بوده اند ولی خودشان به همّت خویش از آن وضع برگشته و افراد سعادتمندی شده اند و برعکس، افراد فراوانی نیز بوده اند که در بهترین محیطها بوده اند ولی به هر گونه پستی و رذالتی کشیده شده اند. آیا رذل تر و پست تر از خاندان ابوسفیان و معاویه و یزید سراغ دارید؟ فرزند یزید (معاویه ثانی) در همین خانواده بزرگ شد ولی زمانی که بعد از یزید او را بر تخت سلطنت نشاندند بالای منبر اعلام نمود که این مسند مخصوص علی بن حسین (ع) است و پدران خود را جنایتکار قلمداد کرد و به همین سبب نیز کشته شد. خداوند متعال به انسان اختیار و فطرت و عقل داده تا خودش راه حقّ و باطل را از یکدیگر تشخیص دهد؛ و خوشبختی حقیقی خود را رقم زند. حال اگر کسی نخواست به راه سعادت برود، آیا خدشه ای به عدالت خدا می خورد؟ خدا یکی را با فقر می آزماید، دیگری را با ثروت و سومی را با موادّ مخدّر و چهارمی را با مقام و پنجمی را با معزول شدن از مقام و آن دیگری را با قیافه ی زیبا و رفیقش را با قیافه ی نازیبا و …؛ و همه ی اینها صرفاً سوالات امتحانی است و آنچه خدا خواسته این است که ما مطابق حکم شرع پاسخ مناسب به این سوالات بدهیم. خوشبختی و بدبختی هر کسی نیز در گرو پاسخهایی است که به این سوالات می دهد. و البته شیطان نیز ساکت ننشسته و تلاش می کند که دنیا را در نظر ما جایگاه خوشبختی و بدبختی حقیقی جلوه دهد؛ و ما را غافل کند از این حقیقت که دنیا جلسه ی امتحان است؛ و هیچ چیزی به کسی نمی دهند و چیزی از او نمی ستانند مگر برای امتحان. از طرف دیگر، تمام انبیاء و کتب آسمانی آمده اند تا پرده از حقیقت دنیا بردارند و ما را از فریب شیطان ایمن سازند.
در اینجا بد نیست اشاره ای هم داشته باشیم به پاره ای از آیات که دنیا را به عنوان دار امتحان معرّفی نموده اند.
« کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُون ـــ هر انسانى طعم مرگ را مى چشد؛ و شما را با بدیها و خوبیها آزمایش مى کنیم؛ و سرانجام به سوى ما بازگردانده مى شوید.» (الأنبیاء:35)
« وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین ــــ بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند؛ همین که خیرى به آنان برسد، حالت اطمینان پیدا مى کنند؛ اما اگر مصیبتى براى امتحان به آنها برسد، دگرگون مى شوند؛ (به این ترتیب) هم دنیا را از دست داده اند، و هم آخرت را؛ و این همان خسران و زیان آشکار است. » (الحج:11)
« وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى ـــ و هرگز چشمان خود را میفکن به آنچه که داده ایم به گروه هایى از آنان! اینها شکوفه هاى زندگى دنیاست؛ تا آنان را در آن بیازماییم؛ و روزى پروردگارت بهتر و پایدارتر است» (طه:131)
یعنی آنچه در دنیاست در این دنیا از حدّ شکوفه بودن فراتر نرفته و تبدیل به میوه نمی شود. آنانکه که آگاهند آن را برای آخرت ذخیره می کنند تا محصول دهد و آنان که غرق در جهلند دل به همین شکوفه ها خوش می کنند و ناگهان اجلشان سر می رسد.
« لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً ـــــ هدف این است که ما آنها را با این نعمت فراوان بیازماییم؛ و هر کس از یاد پروردگارش روى گرداند، او را به عذاب شدید و فزاینده اى گرفتار مى سازد.» ( الجن:17)
« وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظیمٌ ـــــ و بدانید اموال و اولاد شما، وسیله امتحانند؛ و پاداش عظیمى نزد خداست.» ( الأنفال:28).
سخن آخر اینکه:
از منظر الهی همه ی امور عالم مادّه، صرفاً و صرفاً وسائل امتحان می باشند؛ و غرض از امتحان نیز شکوفا نمودن استعدادهای الهی انسان می باشد. لذا نه زیبایی و ثروت و خانواده ی خوب و همسر خوب داشتن و امثال این امور برای کسی ماندنی است و نه فقر و خانواده ی ناصالح و زشتی قیافه و همسر نداشتن و همسر بد داشتن و امثال آنها. اینها اموری عرضی می باشند که در قیامت برداشته می شوند و تنها چیزی که از این امور برای انسان می ماند، این است که حکم خدا را درباره ی این امور چگونه اجرا نموده است. پس خود این امور نه حقیقتاً خوبند و نه حقیقتاً بد، بلکه عکس العمل ما در مقابل آنهاست که آنها را برای ما خوب یا بد می کند؛ و محال است خدا حقیقتاً چیز بدی را متوجّه انسان نماید؛ مگر از باب مجازات؛ که آن نیز اگر عاقلانه نگریسته شود، باز نعمت خداست و وسیله ی بازگشت به حقّ. لذا فرمود: « کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ـــــــ جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالى که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است؛ و چه بسا چیزى را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا مى داند، و شما نمى دانید. » (البقرة:216)
و فرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً ـــــــ اى کسانى که ایمان آورده اید! براى شما حلال نیست که از زنان، از روى اکراه(و ایجاد ناراحتى براى آنها،) ارث ببرید! و آنان را تحت فشار قرار ندهید که قسمتى از آنچه را به آنها داده اید(از مهر)، تملک کنید! مگر اینکه آنها عمل زشت آشکارى انجام دهند. و با آنان، به طور شایسته رفتار کنید! و اگر از آنها، (به جهتى) کراهت داشتید، (فوراً تصمیم به جدایى نگیرید!) چه بسا چیزى خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانى در آن قرار مى دهد.» (النساء:19)
پس نباید پندشت که زیبایی ظاهری به نفع است و زشتی ظاهری به ضرر؛ یا در محیط هدایت بودن خیر کسی است و در محیط کفر بودن به ضرر کسی. خداوند حکیم و علیم می داند که هر کسی را برای چه آفریده و به هر موجودی نیز تمام امکانات لازم برای رسیدن به هدف و غایتش را داده است. لذا چه بسیار کافرزاده ها که با اختیار خویش از بطن کفر نجات یافته، نه تنها مسلمان بلکه عالم اسلامی شده اند؛ و چه بسیار مسلمان زاده و بلکه عالم زاده ها که به آغوش کفر پناهنده شده اند. چه بسیار زنان کافر زاده که در کشور کفر و الحاد مسلمان گشته و حاضر شده اند به خاطر حفظ حجاب از تمام امتیازات اجتماعی خود چشم بپوشند، و در مقابل، چه بسیار دختران و زنان مسلمان زاده که حتّی در مراکز دینی نیز حاضر نیستند چادر سر کنند. چه بسیار زیبارویان که خود را می پوشانند تا موجب انحراف کسی نشوند و چه بسیار زیبا رویان که هزار و یک بزک هم می کنند تا زمین و زمان را به انحراف کشند. چه بسیار نازیبایان که در سایه ی اخلاق زیبا و نگرش مثبت به هستی و روابط انسانی الهی، در دل دیگران جایگاهی بلند یافته اند و چه نازیباها که خیال می کنند زیبایی همه چیز است و عمر خود را در غم نداشتن زیبایی سر می کنند و به هر وسیله ای می خواهند خود را زیبا جلوه دهند؛ و ناگهان می بینند که وقت گذشته و ورقه ی امتحانی آخرت خالی خالی است. بدا به حال اینها که هم دنیای خود را جهنّم کرده اند هم آخرتشان را.
خداوندا ! دائماً به یادمان بینداز که در جلسه ی امتحان نشسته ایم؛ اگر چه این یادآوری ما را ناخوش بیاید؛ که همانا تاریخ نشان داده که آدمی از ناصحان دلگیر می شود؛ و از امتحان گریزان است. « فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحینَ ــــ (صالح) از آنها روى برتافت؛ و گفت: اى قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم، و شما را نصیحت نمودم؛ ولی شما نصیحت کنندگان را دوست ندارید.» (الأعراف:79).
موفق ومؤید باشید.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد