طلسمات

خانه » همه » مذهبی » فرق زندگی انسان معتقد به خدا و انسان بی اعتقاد به خدا چیست؟

فرق زندگی انسان معتقد به خدا و انسان بی اعتقاد به خدا چیست؟


انسانی که به خداوند باور دارد و جهان را آفریده او می داند و پایان حرکتش را در این عالم خاکی ختم یافته به او می شمارد، چنین انسانی نگاهش به خود و هستی کاملا متفاوت است از انسانی که به خداوند اعتقادی ندارد و همه چیز را در همین زندگی مادی می بیند و ورای آن را هیچ نمی داند. فرد معتقد به خداوند همواره خود را در محضر آفریدگاری عالم و توانا می یابد و کارها و رفتارش چونان شاگردی است که استادش به نظاره گری او مشغول است. نیکی و بدی برای او معنایی دیگر دارد چون به گرسنه ای از اموالش چیزی می دهد و یا برای نجارت انسانی فداکاری می نماید و جانش را به خطر می اندازد نیک می داند که از او قدر دانی خواهد شد و جایگاهی بس رفیع خواهد داشت. چون مشکلات دنیای مادی عرصه را بر او تنگ نماید دچار یاس و افسرودگی نمی گردد چرا که همدم و شونده و کمک رسانی توانا را در کنار خود احساس می کند.
آرامشی را که چنین جهانبینی ای به او می دهد در هیچ جا نمی توان یافت شود. تصویر جهان در نظر او با تمام سختی ها و گرفتارهایش بسیار زیباست چرا که تمام سختی ها را سرانجام پایان یافته می ببیند و آنچنان می داند که به جای آن و چندین برابرش راحتی و آرامش و پاداش خواهد گرفت.
جهان بینی ای که تمام زندگی را خلاصه شده در این حیات مادی نمی داند و ورای این عالم، سرایی جاودان را ترسیم می کند به انسان قدرتی باور نکردنی می دهد تا عزمش را به سوی هدفهایش جزم نماید و سختی های سر راهش ، ناامیدش نگرداند.
اما انسان بی اعتقاد به خدا ، جهانی را برای خود تصویر کرده است که بسیار خشن ، بی رحم و غیر قابل تحمل است. او چون تلاش کند و در آخر نیز تلاشش به سرانجام نرسد کوهی از غم و اندوه و نا امیدی گریبانش را می گیرد و چه بسا به مرز خودکشی کشیده خواهد شد. او ناچار برای تسلی خاطر خود به اموری چون قدرت، ثروت، زیبایی و غیره چنگ می زند. چون زندگی اش را خلاصه شده در این حبات مادی می داند دیگر برای او فداکاری، ایثار و کمک به دیگران معنا ندارد. دیگر در برابر مشکلات ، کمک رسانی به غیر خود و اموال و یاران ناتوانش را نمی بیند و همین امر سرانجام او را به بیهوده بودن زندگی در این عالم می کشاند و چنان می شود که از هر گونه تلاش دست می کشد و بی تحرکی ای دهشت آور تمام وجودش را فرا می گیرد که تنها راه فرار را در فرر رفتن در مستی ای مادی می یابد ، مستی ای که مواد مادی دنیایی برای چند لحاظ بدو اعطا می کند اما پس از آن او را به دردی دو چندان مبتلا می سازد.
البته درست است که انسانهای بی اعتقاد به خدا نیز کارهای اخلاقی انجام می دهند اما این نه بدان خاطر است که جهان بینی اش بدو چنین می گوید بلکه از آن جهت که خدایابی و خدا جویی در ذات انسان تعبیه شده است هر چند او از این امر غافل باشد و آن را بدست فراموشی سپرده باشد چون این امور فطری اوست ناخواسته در برابر چنین اموری منقاد گشته و انجامش می دهد. اما ای کاش می دانست که این کشش درونی اش از کجا ناشی می شود و سرانجام او را به کدامین سو قرار است بکشاند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد