۱۳۹۷/۰۵/۲۶
–
۷۳۵ بازدید
روند تغییر اندیشه ى مسیحى چگونه بوده و به چه دلیل این دین دچار تحریف شده است؟
پاسخ اجمالى:
هنگامى که پیروان مسیح(علیه السلام) از نعمت حضور این پیامبر الهى در میان خود محروم شدند و حضرتش به سوى آسمان ها صعود کرد، رسولان و حواریون آن حضرت به تبلیغ آیین مسیح(علیه السلام) پرداختند و رنج هاى زیادى را متحمل شدند.ولى پس از مدت کوتاهى «پولُس» ـ که باید وى را معمار مسیحیت کنونى دانست ـ رهبرى مسیحیت را به دست گرفت. وى نخست یهودى بود و مسیحیان را آزار فراوان مى داد، اما پس از چندى مسیحى شد و توانست در میان مردم نفوذ پیدا کند. او به عنوان رسول عیسوى در شهرها گردش مى کرد و عقیده ى مسیحیت را در ضمن دگرگون کردن آن، گسترش مى داد. در قرون وسطى اندیشمندان مسیحى تلاش کردند عقاید انحرافى موجود در مسیحیت کنونى را به گونه اى توجیه و چهره اى معقول از آن ترسیم کنند. ولى با این همه، پاره اى از مفاهیم انجیل قابل توجیه عقلى نبود و با همه ى تلاشى که فیلسوفان قرون وسطى، همچون «آکویناس»، کردند، نتوانستند همه ى آنچه را که در ظواهر کتاب مقدس بود، به صورت معقول در آورند. پس از قرون وسطى و با پیدایش علوم جدید و مواجهه ى آن با تصویرى که کلیسا و انجیل ـ به تفسیر کلیسایى ـ از مفاهیم علمى ارایه مى داد، مسئله ى تعارض علم و دین مطرح شد، و به جهت رونق علوم جدید و شکوفایى آن، چراغ دین مسیحى به خاموشى گرایید. در این میان، متکلمان و متألهان مسیحى در مقابل این بحران تلاش کردند مباحث جدیدى را براى دفاع از مسیحیت و پاسدارى از ایمان مردم مطرح نمایند و از آن پس فیلسوفان دین نیز هر کدام به گونه اى در باره ى این موضوع به بحث و بررسى پرداختند که مجموعه ى این گونه مباحث، هویت اندیشه مسیحى در سده معاصر را تشکیل مى دهد.
پاسخ تفصیلى:
تاریخ تفکر مسیحى از آغاز تاکنون داستان درازى داشته است. براى آن که بتوانیم تا حدودى با فضاى ذهنى اندیشمندان غربى آشنا گردیم، به روند کلى آن اشاره اى مى کنیم.
هنگامى که پیروان مسیح(علیه السلام)از نعمت حضور این پیامبر الهى در میان خود محروم شدند و حضرتش به سوى آسمان ها صعود کرد(1)، رسولان و حواریون آن حضرت به تبلیغ آیین مسیح(علیه السلام) پرداختند و رنج هاى زیادى را متحمل شدند(2).
ولى پس از مدت کوتاهى «پولُس» ـ که باید وى را معمار مسیحیت کنونى دانست ـ رهبرى مسیحیت را به دست گرفت. وى نخست یهودى بود و مسیحیان را آزار فراوان مى داد، اما پس از چندى مسیحى شد و توانست در میان مردم نفوذ پیدا کند(3). او به عنوان رسول عیسوى در شهرها گردش مى کرد و عقیده ى مسیحیت را در ضمن دگرگون کردن آن، گسترش مى داد(1).
چون الوهیت عیسى(علیه السلام)، فدا شدن وى در راه گناهان، و الغاى شریعت را از عقاید مشرکان اقتباس کرد و به مسیحیت افزود(3). با این وصف، عیسى(علیه السلام) که پیامبر خدا بود، خدا شد. خدایى که آمده بود تا مصلوب شود و با مصلوب شدن خویش گناهان پیروان خود را پاک کند. از این رو، مصلوب شدن عیسى(علیه السلام) به عنوان یک مفهوم کلیدى در مسیحیت مطرح است که اگر یک مسیحى آن را انکار کند و نظر قرآن را بپذیرد که عیسى قبل از مرگ به آسمان صعود کرد، دیگر نمى تواند مسیحیت موجود را پذیرا باشد و چاره اى جز پذیرش اسلام نخواهد داشت.
از سوى دیگر، حرکت عیسى که براى اصلاح عقاید باطل گسترش یافته در بین یهودیان آغاز شده بود، با انکار شریعت(4) که پیکره ى اصلى دین در حوزه ى عمل را تشکیل مى دهد، به انحرافى دو چندان گرفتار گردید. در فرهنگ مسیحى واجب، حرام، و حلال مفهوم خود را از دست داد و الزام به شکل خاصى از عمل در امور مختلف از میان رفت. به همین دلیل، در حالى که ما ، به عنوان مثال، شاهد آیین و شرایط خاص ذبح در بین یهودیان هستیم، در مسیحیت هیچ آئینى در این جهت وجود ندارد. این مجموعه امور باعث شد، مسیحیت در گذر ایّام با مفاهیم اصلى ادیان توحیدى فاصله ى جدى بگیرد.
غربى(6) مدت ها بعد از صعود عیسى(علیه السلام) و در جریان فعالیت ها، درگیرى ها و نفوذ افکار«پولس» و حتى پس از آن ـ هنگامى که عقاید انحرافى وى بر جامعه ى مسیحى تسلط پیدا کرده بودـ نوشته شده اند. از سوى دیگر، محتوا و بافت این اناجیل با کُتُب آسمانى و وحى الهى سازگارى ندارد و در قالب کتاب سیره به بیان داستان زندگى عیسى(علیه السلام) مى پردازد. و هر چند فرازهایى از کلمات عیسى را مى توان در آن یافت ولى ساخت کلى کتاب بیان تاریخ حیات عیسى(علیه السلام) است. از این رو، هر چند به اذعان قرآن کریم عیسى(علیه السلام) پیامبرى الهى و داراى کتابى به نام انجیل است، ولى نه آموزه هاى او چندان در مسیحیت معاصر باقى مانده و نه نشان چندانى از کتاب واقعى او مى توان یافت.
در قرون وسطى اندیشمندان مسیحى تلاش کردند عقاید انحرافى موجود در مسیحیت کنونى را به گونه اى توجیه و چهره اى معقول از آن ترسیم کنند. «توماس آکویناس» که در سده سیزدهم میلادى زندگى مى کرد، قهرمان صحنه ى این بحث مسیحى است. او تلاش کرد به کمک فلسفه ى ارسطویى ـ که از طریق کتاب هاى ابن سینا و فرهنگ اسلامى با آن آشنا شده بود ـ اندیشه ى مسیحى را بازسازى و میان آن
فلسفه و الهیات مسیحى سازگارى ایجاد کند(1). ولى با این همه، پاره اى از مفاهیم انجیل قابل توجیه عقلى نبود و با همه ى تلاشى که فیلسوفان قرون وسطى، همچون «آکویناس»، کردند، نتوانستند همه ى آنچه را که در ظواهر کتاب مقدس بود، به صورت معقول در آورند.
به طور مثال، اعتقاد مسیحیان این است که عیسى پسر خدا است و ظاهر تثلیث در انجیل این است که عیسى خود خدا مى باشد. در توجیه آن ـ به گونه اى که هم با توحید و هم با انجیل و اعتقاد آنان سازگار باشد ـ گفتند: خدا سه شخصیت، اما یک طبیعت دارد. پدر، پسر و روح القدس، سه شخصیت و سه اقنوم هستند. بدیهى است که این عقیده و نظایر آن قابل تصحیح و توجیه عقلى نیست(2).زیرا اگر یک طبیعت سه شخصیت داشته باشد، باید پذیرفت که داراى سه فرد است که در آن طبیعت با هم اشتراک دارند. این امر از یک سو، وجود ماهیت را براى خداوند در پى دارد و از سوى دیگر، با توحید ذات او ناسازگار است.
خاصى را ادعا کردند که یکى از آنها سلطه و حاکمیت بر مردم و لزوم تبعیت مردم از آنهابود. این گروه براى اداره ى امور به وضع قوانین دینى(6) اقدام کردند و کوشیدند کاستى مسیحیت در حوزه ى شریعت را با قوانینى که خود وضع مى کردند و آن را دینى مى شمردند، جبران کنند.
از سوى دیگر، پس از قرون وسطى و با پیدایش علوم جدید و مواجهه ى آن با تصویرى که کلیسا و انجیل ـ به تفسیر کلیسایى ـ از مفاهیم علمى ارایه مى داد، مسئله ى تعارض علم و دین مطرح شد، و به جهت رونق علوم جدید و شکوفایى آن، چراغ دین مسیحى به خاموشى گرایید. در این میان، متکلمان و متألهان مسیحى در مقابل این بحران تلاش کردند مباحث جدیدى را براى دفاع از مسیحیت و پاسدارى از ایمان مردم مطرح نمایند و از آن پس فیلسوفان دین نیز هر کدام به گونه اى در باره ى این موضوع به بحث و بررسى پرداختند که مجموعه ى این گونه مباحث، هویت اندیشه مسیحى در سده معاصر را تشکیل مى دهد.
به نقل از: سایت تبیان
هنگامى که پیروان مسیح(علیه السلام) از نعمت حضور این پیامبر الهى در میان خود محروم شدند و حضرتش به سوى آسمان ها صعود کرد، رسولان و حواریون آن حضرت به تبلیغ آیین مسیح(علیه السلام) پرداختند و رنج هاى زیادى را متحمل شدند.ولى پس از مدت کوتاهى «پولُس» ـ که باید وى را معمار مسیحیت کنونى دانست ـ رهبرى مسیحیت را به دست گرفت. وى نخست یهودى بود و مسیحیان را آزار فراوان مى داد، اما پس از چندى مسیحى شد و توانست در میان مردم نفوذ پیدا کند. او به عنوان رسول عیسوى در شهرها گردش مى کرد و عقیده ى مسیحیت را در ضمن دگرگون کردن آن، گسترش مى داد. در قرون وسطى اندیشمندان مسیحى تلاش کردند عقاید انحرافى موجود در مسیحیت کنونى را به گونه اى توجیه و چهره اى معقول از آن ترسیم کنند. ولى با این همه، پاره اى از مفاهیم انجیل قابل توجیه عقلى نبود و با همه ى تلاشى که فیلسوفان قرون وسطى، همچون «آکویناس»، کردند، نتوانستند همه ى آنچه را که در ظواهر کتاب مقدس بود، به صورت معقول در آورند. پس از قرون وسطى و با پیدایش علوم جدید و مواجهه ى آن با تصویرى که کلیسا و انجیل ـ به تفسیر کلیسایى ـ از مفاهیم علمى ارایه مى داد، مسئله ى تعارض علم و دین مطرح شد، و به جهت رونق علوم جدید و شکوفایى آن، چراغ دین مسیحى به خاموشى گرایید. در این میان، متکلمان و متألهان مسیحى در مقابل این بحران تلاش کردند مباحث جدیدى را براى دفاع از مسیحیت و پاسدارى از ایمان مردم مطرح نمایند و از آن پس فیلسوفان دین نیز هر کدام به گونه اى در باره ى این موضوع به بحث و بررسى پرداختند که مجموعه ى این گونه مباحث، هویت اندیشه مسیحى در سده معاصر را تشکیل مى دهد.
پاسخ تفصیلى:
تاریخ تفکر مسیحى از آغاز تاکنون داستان درازى داشته است. براى آن که بتوانیم تا حدودى با فضاى ذهنى اندیشمندان غربى آشنا گردیم، به روند کلى آن اشاره اى مى کنیم.
هنگامى که پیروان مسیح(علیه السلام)از نعمت حضور این پیامبر الهى در میان خود محروم شدند و حضرتش به سوى آسمان ها صعود کرد(1)، رسولان و حواریون آن حضرت به تبلیغ آیین مسیح(علیه السلام) پرداختند و رنج هاى زیادى را متحمل شدند(2).
ولى پس از مدت کوتاهى «پولُس» ـ که باید وى را معمار مسیحیت کنونى دانست ـ رهبرى مسیحیت را به دست گرفت. وى نخست یهودى بود و مسیحیان را آزار فراوان مى داد، اما پس از چندى مسیحى شد و توانست در میان مردم نفوذ پیدا کند(3). او به عنوان رسول عیسوى در شهرها گردش مى کرد و عقیده ى مسیحیت را در ضمن دگرگون کردن آن، گسترش مى داد(1).
چون الوهیت عیسى(علیه السلام)، فدا شدن وى در راه گناهان، و الغاى شریعت را از عقاید مشرکان اقتباس کرد و به مسیحیت افزود(3). با این وصف، عیسى(علیه السلام) که پیامبر خدا بود، خدا شد. خدایى که آمده بود تا مصلوب شود و با مصلوب شدن خویش گناهان پیروان خود را پاک کند. از این رو، مصلوب شدن عیسى(علیه السلام) به عنوان یک مفهوم کلیدى در مسیحیت مطرح است که اگر یک مسیحى آن را انکار کند و نظر قرآن را بپذیرد که عیسى قبل از مرگ به آسمان صعود کرد، دیگر نمى تواند مسیحیت موجود را پذیرا باشد و چاره اى جز پذیرش اسلام نخواهد داشت.
از سوى دیگر، حرکت عیسى که براى اصلاح عقاید باطل گسترش یافته در بین یهودیان آغاز شده بود، با انکار شریعت(4) که پیکره ى اصلى دین در حوزه ى عمل را تشکیل مى دهد، به انحرافى دو چندان گرفتار گردید. در فرهنگ مسیحى واجب، حرام، و حلال مفهوم خود را از دست داد و الزام به شکل خاصى از عمل در امور مختلف از میان رفت. به همین دلیل، در حالى که ما ، به عنوان مثال، شاهد آیین و شرایط خاص ذبح در بین یهودیان هستیم، در مسیحیت هیچ آئینى در این جهت وجود ندارد. این مجموعه امور باعث شد، مسیحیت در گذر ایّام با مفاهیم اصلى ادیان توحیدى فاصله ى جدى بگیرد.
غربى(6) مدت ها بعد از صعود عیسى(علیه السلام) و در جریان فعالیت ها، درگیرى ها و نفوذ افکار«پولس» و حتى پس از آن ـ هنگامى که عقاید انحرافى وى بر جامعه ى مسیحى تسلط پیدا کرده بودـ نوشته شده اند. از سوى دیگر، محتوا و بافت این اناجیل با کُتُب آسمانى و وحى الهى سازگارى ندارد و در قالب کتاب سیره به بیان داستان زندگى عیسى(علیه السلام) مى پردازد. و هر چند فرازهایى از کلمات عیسى را مى توان در آن یافت ولى ساخت کلى کتاب بیان تاریخ حیات عیسى(علیه السلام) است. از این رو، هر چند به اذعان قرآن کریم عیسى(علیه السلام) پیامبرى الهى و داراى کتابى به نام انجیل است، ولى نه آموزه هاى او چندان در مسیحیت معاصر باقى مانده و نه نشان چندانى از کتاب واقعى او مى توان یافت.
در قرون وسطى اندیشمندان مسیحى تلاش کردند عقاید انحرافى موجود در مسیحیت کنونى را به گونه اى توجیه و چهره اى معقول از آن ترسیم کنند. «توماس آکویناس» که در سده سیزدهم میلادى زندگى مى کرد، قهرمان صحنه ى این بحث مسیحى است. او تلاش کرد به کمک فلسفه ى ارسطویى ـ که از طریق کتاب هاى ابن سینا و فرهنگ اسلامى با آن آشنا شده بود ـ اندیشه ى مسیحى را بازسازى و میان آن
فلسفه و الهیات مسیحى سازگارى ایجاد کند(1). ولى با این همه، پاره اى از مفاهیم انجیل قابل توجیه عقلى نبود و با همه ى تلاشى که فیلسوفان قرون وسطى، همچون «آکویناس»، کردند، نتوانستند همه ى آنچه را که در ظواهر کتاب مقدس بود، به صورت معقول در آورند.
به طور مثال، اعتقاد مسیحیان این است که عیسى پسر خدا است و ظاهر تثلیث در انجیل این است که عیسى خود خدا مى باشد. در توجیه آن ـ به گونه اى که هم با توحید و هم با انجیل و اعتقاد آنان سازگار باشد ـ گفتند: خدا سه شخصیت، اما یک طبیعت دارد. پدر، پسر و روح القدس، سه شخصیت و سه اقنوم هستند. بدیهى است که این عقیده و نظایر آن قابل تصحیح و توجیه عقلى نیست(2).زیرا اگر یک طبیعت سه شخصیت داشته باشد، باید پذیرفت که داراى سه فرد است که در آن طبیعت با هم اشتراک دارند. این امر از یک سو، وجود ماهیت را براى خداوند در پى دارد و از سوى دیگر، با توحید ذات او ناسازگار است.
خاصى را ادعا کردند که یکى از آنها سلطه و حاکمیت بر مردم و لزوم تبعیت مردم از آنهابود. این گروه براى اداره ى امور به وضع قوانین دینى(6) اقدام کردند و کوشیدند کاستى مسیحیت در حوزه ى شریعت را با قوانینى که خود وضع مى کردند و آن را دینى مى شمردند، جبران کنند.
از سوى دیگر، پس از قرون وسطى و با پیدایش علوم جدید و مواجهه ى آن با تصویرى که کلیسا و انجیل ـ به تفسیر کلیسایى ـ از مفاهیم علمى ارایه مى داد، مسئله ى تعارض علم و دین مطرح شد، و به جهت رونق علوم جدید و شکوفایى آن، چراغ دین مسیحى به خاموشى گرایید. در این میان، متکلمان و متألهان مسیحى در مقابل این بحران تلاش کردند مباحث جدیدى را براى دفاع از مسیحیت و پاسدارى از ایمان مردم مطرح نمایند و از آن پس فیلسوفان دین نیز هر کدام به گونه اى در باره ى این موضوع به بحث و بررسى پرداختند که مجموعه ى این گونه مباحث، هویت اندیشه مسیحى در سده معاصر را تشکیل مى دهد.
به نقل از: سایت تبیان