مبارزات مسلحانه و انقلاب اسلامی
۱۳۹۷/۰۵/۱۵
–
۱۲۳۰ بازدید
آیا در انقلاب ایران مبارزه مسلحانه هم صورت گرفت؟ و امام خمینی موافق این مبارزه بودند؟
« دیدگاه حضرت امام در مورد مبارزات مسلحانه»
انقلاب اسلامی ایران یکی از انقلابهای تحولخواه بنیادین مهم در دورة معاصر در تاریخ بشری است و از جمله دلایل ممتاز بودن آن در میان سایر انقلابهای دوران حاضر تداوم دامنة تأثیرات آن در گسترة بشری تا امروز و حتی فرداست و ازاینرو شناخت آن، چه در عرصة تخصصی و پژوهشگرانه و چه در عرصة عام و همهفهم، ضروری مینماید؛ زیرا بدون دستیابی به معرفت درونی از پدیدههایی مانند انقلاب اسلامی، شناخت عوارض، پیامدها و دستاوردهای آن ناممکن است.
از جمله مسائل اساسی در شناخت هر انقلابی (که شناخت آن در حوزة معرفت پسینی جای میگیرد) شناخت سازوکارهای شکلگیری است و بر این اساس شناخت سازوکارهایی که انقلاب اسلامی با توسل به آنها دگرگونیهای مورد نظر را رقم زده اهمیت دارد.
در این میان مبارزة مسلحانه یکی از شیوههای مبارزاتی رایج قرن بیستم در اکثر انقلابهای این قرن بود که راه حلی اساسی برای پیروزی بهشمار میرفت. شناخت جایگاه این شیوة مبارزاتی در انقلاب اسلامی، در عین اینکه میتواند به فهم عمیقتری از ماهیت انقلاب اسلامی منجر شود، در مرحلهای بالاتر میتواند به شناخت جایگاه انسان و جامعه در اندیشة انقلاب اسلامی و درک تفاوتهای بنیادین آن با سایر حرکتهای تحولخواه سیاسی جهان معاصر منجر شود. در نوشتار حاضر تلاش شده است تا با تکیه بر اسناد تاریخی، جایگاه حرکات مسلحانه در انقلاب اسلامی بررسی شود که در این میان به اندیشه و نگرش بنیانگذار، طراح و رهبر انقلاب اسلامی، یعنی امام خمینی(ره)، در جایگاه اندیشة شاخص انقلاب اسلامی، توجه ویژهای شده است.
بر این اساس ابتدا جایگاه مبارزه مسلحانه و علل طرح آن در مبارزات انقلابی دهههای 1340 و 1350.ش بررسی مختصری شده و پس از آن دیدگاههای امام خمینی(ره) دراینباره تبیین گردیده است. مقایسة میان دو گونه نگرش (نگرش گروههای سیاسی به مبارزة مسلحانه از یکسو و نگرش امام به این مقوله از سوی دیگر) میتواند به فهم علل ممتاز شدن مسیر و اندیشة امام(ره) در میان سایر اندیشههای رایج انقلابی و تبدیل آن به گفتمان مسلط انقلاب در جامعة ایرانی کمک کند.
تاریخچة مبارزات مسلحانه در ایران
از آغاز دهة 1340، چند حادثه در جهان اتفاق افتاد که بر نگرش سیاسی بسیاری از مبارزان کشورهای جهان سوم اثر گذاشت. مهمترین این حوادث، پیروزی فیدل کاسترو در کوبا و جنبش آزادی در الجزایر بود. این دو حادثه همزمان با نبرد قهرمانانة مردم ویتنام علیه اشغالگران فرانسه و سپس مهاجمان امریکایی بود. در خاورمیانه رشد و توسعۀ ناسیونالیسم عرب به رهبری جمال عبدالناصر در مصر، حوادث عراق، یمن، جنگهای آزادیبخش در افریقا و سایر نقاط، شرایط و اوضاع خاصی را در جهان بهوجود آورده و دوران مبارزات آزادیبخش و عصر جنبش انقلاب مردمی فرا رسیده بود. در ایران، محاکمۀ سران نهضت آزادی در دادگاههای نظامی و سرکوب قیام 15 خرداد 1342 نیز به سهم خود، تأثیرات جدی و گستردهای بر جامعه، بهویژه مبارزان ملی ــ مذهبی گذاشت؛ بهگونهایکه بسیاری از مبارزان به این نتیجه رسیدند که با حاکمیت سر تا پا مسلح، خشن و بیرحم، دیگر نمیتوان از قانون سخن گفت و مبارزۀ مسالمتآمیز قانونی دیگر بیفایده است. در اواخر سال 1343 تقریباً همۀ گروههای مخالف رژیم با دیدگاههای مختلف، به نتیجهای واحد رسیدند و آن مبارزۀ قهرآمیز مسلحانه بود. در خارج از کشور، به دلیل باز بودن فضای سیاسی و دسترسی به امکانات فراوان، اندیشۀ مبارزۀ مسلحانه شاید زودتر از داخل ایران مدّنظر قرار گرفت.
بیژن جزیی، از رهبران جبنشهای چریکی این دهه، زمینهها و علل رشد گرایشهای مسلحانۀ چریکی را چنین جمعبندی کرده است: 1ــ از سرگرفته شدن دیکتاتوری نظامی که با کودتای 28 مرداد استقرار یافته و با سرکوبیهای سالهای 1341 و 1342 شدت تازهای یافته بود؛ 2ـــ شکست فعالیتهای جبهۀ ملی دوم و از بین رفتن امکانات قانونی و سرخوردگی از فعالیتهای علنی و عمومی؛ 3ــ شکست فعالیتهای مخفی از سال 1335 به بعد که بیاثر بودن فعالیتهای سیاسی گروهی را ثابت میکرد؛ 4ــ به میدان آمدن نسل تازهای از مبارزان، طی سالهای 1339 تا 1342 که نیروهای لازم برای جریانهای بعدی را فراهم نمودند؛ 5ــ انعکاس پیروزیهای انقلاب الجزایر و تأیید مشی قهرآمیز و نتایج انقلاب کوبا در زمینۀ مسائل مشی حزب طبقۀ کارگر و تاکتیکهای مبارزۀ مسلحانه، انعکاس نبرد ویتنام و جنبشهای انقلابی افریقا (مثل کنگو) که به تشدید تمایلات مسلحانه منجر شد؛ 6ــ انعکاس تقابل ایدئولوژیک چین و شوروی به صورت عاملی در تأکید بیشتر بر ضرورت گذار قهرآمیز و جنبشهای رهاییبخش ضدامپریالیستی.( بیژن جزنی، طرح جامعه شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران، تهران: مازیار، 1357، صص 153ـ152)
جزئی در پایان افزوده است: «این زمینهها موجب تشکیل گروهها و محفلهای جدیدی شد که در درجات مختلف و با ایدئولوژیهای مختلف درصدد پیاده کردن مشی جدیدی قهرآمیز برآمدند».( همان)
بدینسان افراد و گروههای مخالف رژیم، با دیدگاههای متفاوت، برای بهرهگیری از تجربههای رهبران جنگهای چریکی و نبرد مسلحانه، آثار و نوشتههای مائو، جیاپ و چهگوارا و دبره و به طور کلی ادبیات انقلابی امریکای لاتین را مطالعه کردند و کتابهایی نظیر «جنگ گریلایی» اثر چه گوارا و «انقلاب» اثر رژی دبره ترجمه شد. از طرف دیگر پیروزی انقلاب الجزایر و شدت گرفتن جنگ تودهای در ویتنام، این تمایلات را افزایش داد. پس از آن، تعلیمات نظامی به صورت منطقهشناسی، اسلحهشناسی، تیراندازی، ساختن مواد منفجره، اصول تعقیب و شناسایی شهری، کاراته، کوهنوردی، و شناسایی کوه و جنگل مدنظر قرار گرفت.( سید جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، تهران: دفتر انتشارات اسلامی، 1361، ص216)
دهۀ 1340، دهة پدید آمدن گروههای مبارز، با مشی مسلحانة چریکی در میان نیروهای مذهبی و مارکسیست بود. در کل این گروهها را از نظر پیشینه و دیدگاه سیاسی میتوان به پنج گروه ذیل تقسیم کرد: 1ــ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران؛ 2ــ سازمان مجاهدین خلق ایران؛ 3ــ گروههای کوچک اسلامی چون «امت واحده»، «منصورون»، «صف»، «فلاح»، «موحدین»، «بدر»، «ابوذر نهاوند»، «شیعیان راستین همدان»، «الله اکبر اصفهان»، «الفجر زندان قصر»، «مهدیون»؛ 4ــ گروههای کوچک مارکسیست همانند «سازمان آزادیبخش خلقهای ایران»، «گروه لرستان»، «آرمان خلق»، «توفانی»، «سازمان انقلابی حزب توده»، «حزب دموکرات کردستان»، «اتحادیه کمونیستها»، «گروه فلسطین»، «ستارۀ سرخ»؛ 5ــ مجاهدین مارکسیستشده (گروهی که از مجاهدین خلق منشعبشده، پس از انقلاب، عنوان سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر را برای خود برگزیدند).
علاوه بر گروههای فوق در این فاصلة زمانی گروههای دیگری نیز ظهور کردند و مدت کوتاهی به مبارزۀ مسلحانه با پهلوی دست زدند، اما در همان آغاز فعالیتشان به وسیلۀ ساواک متلاشی شدند. شماری از این گروهها عبارتاند از: «هیئت موتلفههای اسلامی»، «حزب ملل اسلامی»، «حزب الله»، «جبهۀ آزادیبخش مردم ایران (جاما)»، «جنبش چریکی بهمن قشقایی (عشایر جنوب)» و «گروه نیکخواه».
در میان گروههای فوق فعالیت نظامی چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق شاخصتر از بقیه به شمار میآید؛ زیرا گروههای اسلامی براساس خط مشی ترسیمشده از سوی امام خمینی(ره) انرژی چندانی در عرصة فعالیتهای نظامی هزینه نکردند و آگاهانه از تمرکز فعالیتهای خود بر مبارزة مسلحانه سرباز زدند، اما دو گروه یادشده، براساس نگرشها و تعالیم چپگرایانه، «تنها ره رهایی» را «جنگ مسلحانه» قلمداد میکردند و بر این اساس بارزترین اشکال مبارزة مسلحانه را در دوران پهلوی دوم همین دو گروه پیگیری کردند. از میان دو گروه یادشده سازمان مجاهدین خلق، به دلایلی مانند داشتن وجهة مذهبی و به دنبال آن برخورداری از امکان استفاده از نیروها و امکانات قشرهای مذهبی جامعه، گسترش و فراگیری بیشتری داشت و توانست با بهرهبرداری از تظاهر به مذهب در مدت بسیاری حمایت و توجه بخشهایی از روحانیت و مبارزان مذهبی را به خود جلب کند و طی زمان بیشتری (حد فاصل سالهای 1350ــ 1355) به اقدامات مسلحانه علیه رژیم پهلوی دست زند؛ حال آنکه چریکهای فدایی خلق، بهدلیل تضاد آشکار با مذهب فاقد حمایت و پشتوانة مردمی بودند و پس از اقدام اولیه نظامی در حادثة سیاهکل بخش اعظم امکانات و نیروهای خود را از دست دادند و به صورتی بسیار محدود و کمفروغ به حیات خود ادامه دادند و در عمل پس از ماجرای سیاهکل عملیات نظامی مهمی از آنها مشاهده نشد.( رک: سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج 3، مرکز اسناد انقلاب اسلام، فصل مربوط به سازمان چریکهای فدائی خلق)
بر این اساس بررسی دیدگاهها و نگرشهای سازمان مجاهدین خلق ایران تا حدودی نمای کاملی از نگرش به مبارزة مسلحانه در ایران عصر پهلوی دوم را نشان میدهد. بر اساس باورهای برآمده از تلفیق دیدگاههای مارکسیستی و چپگرایانه با برخی گزارههای موجود در متون مذهبی، بنیانگذاران سازمان موضع خود را چنین تبیین مینمودند:
سازمان در این مورد ارزش مردم را همچون انرژی آب پشت سد دانسته است که در صورت باز شدن یک منفذ، با فشار و قدرتی فوقالعاده به خارج سرریز میکند یا همچون موتوری که برای روشن شدن به استارت نیاز دارد و بالاخره نظیر بشکة باروتی که برای انفجار و شعلهور شدن آن، به جرقهای نیاز است، این منفذ، این استارت و این جرقه و چاشنی چیزی جز اعمال ارادۀ قهرآمیز آگاهان و مسئولان جامعه و سازمانهای رهبریکنندۀ متعهد به انقلاب ضد امپریالیستی و ضد سرمایهداری ایران نیست. آنها وظیفه دارند که با دست زدن به مبارزة مسلحانه با دشمن و ایستادگی و مقاومت در برابر جنایات آن و ضربهزدن به مهمترین افراد و تأسیساتش، هم شیوۀ مبارزۀ اصولی و هم امکان قطعیت مبارزة پیروزمندانه علیه دشمن را به مردم بیاموزند و فقط از این طریق است که اعتمادبهنفس مردم مجدداً به آنها باز میگردد و آنگاه همچون رودخانۀ خروشانی هرچه را که بر سر راهشان هست از میان برخواهند داشت.
در ایران نیز وضع چنین است آنچه میتواند به مردم ایران اعتمادبهنفس بخشد، آنها را به صحنۀ مبارزه بکشاند و به میدان بیاورد، پیشگامان انقلابی و مبارزۀ مسلحانه با رژیم و ضربهزدن به افراد و تأسیسات عمدۀ او در نقاط مختلف به صورت متوالی خواهد بود.
ازاینرو سازمان معتقد بود که باید به صورتی غافلگیرانه و در اولین فرصتی که توانایی اقدام مسلحانه را داشته باشد، ضربات کاری و در عین حال متعددی را علیه افراد و شخصیتهای منفور رژیم و تأسیسات عمدۀ آن وارد سازد.( حسین احمدی روحانی، سازمان مجاهدین خلق، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 51 ــ 3) ریشههای گرایش سازمان به مبارزۀ مسلحانه را باید در مسیر مطالعاتی و اندیشههای بنیانگذاران آن (که تأثیرگرفته از مبارزات مسلحانۀ عمدتاً چپگرایانه و آزادیبخش سالهای جنگ سرد بود) جستجو نمود.
حنیفنژاد ( از مؤسسان سازمان مجاهدین خلق) طی مطالعات خود در زندان، به مدت یک سال به مطالعه و بررسی انقلابهای کوبا، ویتنام و الجزایر مشغول بود و این تأثیرپذیری بعداً در مرکزیت سازمان رواج یافت؛ بهگونهایکه تحتتأثیر مبارزات چریکی در کوبا، ویتنام و الجزایر و با الهام گرفتن از نظریة «رژه دبره» موسوم به «تئوری روشنفکران موتور کوچک و مردم موتور بزرگ انقلاب» مصمم شد شیوۀ مسلحانه را در پیش گیرد. طی سال 1347 سازمان نشستهایی را با شرکت کادرهای خود، که تعداد آنها به سی نفر میرسید، ترتیب داد. هدف از برگزاری این نشستها، تعیین خط مشی آیندۀ سازمان بود. این جلسات، که به جلسات تعیین استراتژی سازمان شهرت یافت، تا اواخر سال 1347 ادامه پیدا کرد و کادرها پس از جمعبندی بحثها، به نتایج ذیل رسیدند: 1ــ مبارزة مسلحانه تنها راه پایاندادن به عمر رژیم شاه و قطع سلطۀ امپریالیسم در ایران است و بدون قهر مسلحانه، امکان هیچگونه مبارزۀ پیروزمندانه وجود ندارد؛ 2ــ وضعیت امروز جامعه، به صورت بالقوه، آمادۀ شروع مبارزۀ مسلحانه است و بالفعل و مردمی شدن آن به آغاز حرکت روشنفکران جامعه در این مسیر بستگی دارد؛ 3ــ زمان آغاز این مبارزه از سوی سازمان، بسته به مهیا شدن حداقل آمادگیهای نظامی، یعنی تأمین اسلحه، مهمات و آموزش نظامی افراد است.
به دنبال جمعبندی یادشده در اوایل سال 1348 هشت نفر از اعضای مرکزی سازمان به منظور تعیین تاکتیک مبارزۀ مسلحانه مجموعه جلساتی را در تبریز برگزار کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که به دلیل وضعیت خاص مناطق روستایی ایران امکان شروع مبارزۀ مسلحانه از این مناطق وجود ندارد. و سازمان ناگزیر باید به جنگ چریکی شهری روی آورد.( تاریخچه سازمانهای چریکی در ایران، انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، بیتا، بینا، ص 60) در پی این تصمیم، بخشهایی از سازمان مأمور تدوین طرح جنگ چریکی شهری با استفاده از الگوی انقلاب الجزایر شد و سازمان سه شیوۀ بمبگذاری و انفجار، حمله به بانکها و ترور افراد، را برای جنگ شهری برگزید.( مرتضی تراب حقشناس، فرازی از تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، بیتا، بینا) علی میهندوست، از اعضای مرکزی سازمان، طی دفاعیات خود در دادگاه رژیم شاه، اهداف مورد نظر سازمان از جنگ چریکی شهری را چنین برشمرده است: 1ــ ضربه زدن به مراکز استراتژیک رژیم شاه و مراکز وابسته به امریکا، انگلستان و رژیم صهیونیستی در ایران؛ 2ــ حمله به بانکها و تأمین بخشی از هزینههای مبارزه از این طریق؛ 3ــ ضربه زدن به قوای امنیتی رژیم (ساواک و شهربانی) به منظور نشاندادن ضعف رژیم و آسیبپذیر بودن آن.( تاریخچۀ سازمانهای چریکی در ایران، همان، ص61)
بهرغم تمامی ادعاها و صرف هزینههای انسانی و مادی فراوان، سازمان مجاهدین خلق در مسیر مبارزة مسلحانه به بنبست رسید و نتوانست به هیچ یک از اهدافی که برای مبارزة مسلحانه ترسیم کرده بود برسد. جالب آن است که سران سازمان پس از گذر از چندین سال مبارزة مسلحانه، از اواسط سال 1355 به بیحاصل بودن این شیوة مبارزه پی بردند و در عمل آن را نفی کردند و با این بهانه که جامعه آمادگی پذیرش این شیوه از مبارزه را ندارد و آن را کنار گذاشتند.( محمدصادق کوشکی، تبار ترور، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 141)
از نکات مهم این است که سازمان در آغاز روی آوردن به مبارزة مسلحانه کوشید اعتماد و همراهی امام خمینی(ره) به مسیر خود را جلب کند و دوبار در سالهای 1350 و 1351، با فرستادن دو نفر از اعضای مرکزی خود به نامهای تراب حقشناس و حسین احمدیروحانی به محضر امام در نجف به این اقدام دست زد. شرح این ماجرا به روایت حسین احمدی، به این شرح است: «آقای دعایی که در ارتباط نزدیک با امام بود، موافقت امام را برای این ملاقات جلب نمود و با تصمیم و موافقت ارگان خارج از کشور، مسئولیت انجام این ملاقات بر عهدۀ من قرار گرفت. من در جلسة اول به اتفاق آقای دعایی به حضور امام رسیدم و پس از معرفی شدن من توسط آقای دعایی، هدف از این ملاقات را برای امام توضیح دادم و در این رابطه قرار شد طی جلسه یا جلسات بعدی توضیحات بیشتری از سوی من دربارة مواضع سازمان در زمینههای مختلف به امام داده شود.
در طول جلسات بعدی که مجموعاً به شش یا هفت جلسه رسید، من بدون حضور هیچ فرد دیگری در منزل مسکونی امام در نجف اشرف خدمت ایشان میرسیدم و دربارة تاریخچة سازمان، وضعیت تشکیلاتی آن و بهویژه در مورد حادثۀ اول شهریور و ضرباتی که از سوی رژیم به سازمان وارد آمد و تعداد افراد دستگیرشده و موضع تشکیلاتی آنها و آخرین وضعیت که سازمان در آن قرار داشت، مطالبی عنوان گردید. در مرحلۀ بعد دربارۀ مواضع ایدئولوژیک سازمان توضیح مختصری داده شد و در این مورد قرار شد امام دو تا از جزوههای سازمان را که در آن موقع در اختیار من بود، یعنی جزوۀ «راه انبیاء راه بشر» و «امام حسین»، را مطالعه کنند. امام این دو جزوه را مطالعه کردند و نظرات خودشان را هم در یکی دو صفحه به طور مختصر نوشتند که متأسفانه این نوشته در اختیار نیست و آنچه را که من از آنها به خاطر دارم، یکی ایراد به تحلیل و برداشت سازمان از مسئلۀ قیامت و دیگری ایراد به نظریۀ تکامل مورد قبول سازمان، که اساس مبتنی بر نظریۀ داروینیسم و توماسیون (جهش) است، بود. امام همچنین به این مسئله که در طلیعه و آغاز نوشتههای سازمان نامی از خدا نیامده، انتظار داشتند در زمینۀ خطمشی سازمان و اینکه چرا مبارزۀ مسلحانه را در دستور کار خود قرار داده، برای امام توضیحاتی داده شده و امام به طور مشخص روی این موضوع تکیه کرده و این خط مشی را نادرست دانستند و اظهار داشتند که مردم آماده نیستند و حاضر نخواهند بود از شما و این برنامهتان پشتیبانی کنند و شما هم که نیروی قابلی نیستید و حتماً شکست میخورید و از بین میروید. امام در مقابل این نکته که گفته بودم اولاً مردم آمادگی نسبی لازم را برای این نوع مبارزه دارند، دقیقاً هم مبارزات از نیروی اندک و محدود شروع شده و در جریان فعالیت و مبارزه با پیوستن مردم به آنها قوت و قدرت گرفتهاند، توضیح دادهاند این طور نیست که شما میگویید و تا آنجا که من اطلاع دارم هنوز مردم آماده نیستند که به این شکل مبارزه کنند و در پایان با تأکید زیاد اظهار داشتند که به هر حال من با مبارزة مسلحانه موافق نیستم».
نگرش امام به مبارزة مسلحانه
براساس مطالب پیشگفته شاید چنین تصور میشود که امام خمینی(ره) مبارزة مسلحانة گروههای غیر مذهبی و سازمانهایی را نمیپسندید که محل اعتماد ایشان نبودند و در کل ایشان با مبارزة مسلحانه موافق بود؛ حال آنکه بررسی تحقیق این امر را ثابت میکند که امام(ره) به هیچ روی مسیر انقلاب را منطبق با مشی مسلحانه نمیدانست و ازاینرو هیچ یک از گروههای اسلامی نتوانستند اجازة مبارزة مسلحانه با رژیم پهلوی را از محضر ایشان کسب کنند.
حجتالاسلام سید جعفر شبیری زنجانی از جمله مبارزان مسلمان قبل از انقلاب در این باره در خاطرات خود چنین آورده است: «به یاد دارم سالها بعد که برای کسب اجازه از امام به نجف رفته بودیم، امام هم در مورد قیام مسلحانه همین را فرمودند. ما از همه ناامید شده بودیم که چنین مجوّزی را به ما بدهد و نزد خود تصور کردیم که شاید امام موافقت کنند؛ چون امام در سخنرانیهایشان با لحنی کوبنده سخن میگفتند و ما گمان کرده بودیم باید علیالقاعده با قیام مسلحانه موافق باشند. بعدها بود که متوجه شدیم ایشان با این شیوه موافق نیستند، یادم هست که خود من زمانی که امام در نجف بودند، همراه با ابوشریف و جواد منصوری نزد ایشان رفتیم تا برای قیام مسلحانه یک مجوّز رسمی کسب کنیم که در آنجا خدمت امام عرض کردم که یک عرض خصوصی دارم. فرمودند: فردا بیا، فردای آن روز رفتم و یک ساعتی نزد ایشان بودم و صحبت کردیم و ایشان با قیام مسلحانه مخالفت کردند. میفرمودند باید به مردم آگاهی داد. من خودم یک لحظه به امام شک کردم و پیش خودم گفتم نکند امام چون مدتی از کشور دور بودهاند از اوضاع بیخبر هستند و یا سن و ضعف مزاج بر تصمیمات ایشان تأثیر گذاشته است، ولی بعدها متوجه شدم که مسئله انجام تکلیف است و ملاک، انجام تکلیف و وظیفه است نه حب و بغض و احساسات. دربارة حرکتهایی مانند فدائیان اسلام نیز ایشان اعتقاد داشتند این نوع حرکتها به جایی نمیرسد؛ هرچند اقدامات شهید نواب را تخطئه نمیکرد و تا آنجا که توان داشت برای آزادی ایشان کوشید»( شاهد یاران (ویژهنامه شهید عراقی)، ص 94 و 95)
مرتضی الویری نیز، که از جمله مبارزان مسلمان قبل از انقلاب بهشمار میآید، در همین باره در خاطرات خود چنین آورده است: «ابهام دیگری که باز من در همان سؤالهایم مطرح کردم و ایشان هم پاسخ دادند، عبارت از این بود که من گفتم که به هر حال برای رژیمی که مسلحانه دارد با ما میجنگد و متکی بر اسلحه است، ما باید از همان ابزار استفاده کنیم. ایشان این منطق را نپذیرفتند. نفی کردند و گفتند کار فرهنگی مقدم بر هر کاری است و شما باید تلاش بکنید که مردم را نسبت به واقعیتها آگاه بکنید و هر چه که مردم بیشتر آگاه بشوند، خود این مردم، یک حرکت مردمی را شروع میکنند که میتوانند مقابله با سلاحهای آنها [بکند] و بنابراین کار مسلحانه در این مقطع را ایشان گفت که من مصلحت نمیدانم. به ایشان عرض کردم که حالا در ایران ما به چه کسی مراجعه بکنیم در مسائل مبارزاتی. ایشان از فردی اسم برد که باز برای من غیر منتظره بود؛ یعنی اصلاً ما آن فرد را بیشتر یک فرد آکادمیک، دانشگاهی که اصلاً کاری به مسائل سیاسی ندارد ترسیم میکردیم. ایشان فرمودند که شما به آقای مطهری مراجعه کنید ما چهرههای انقلابی که در داخل کشور، آن موقع میشناختیم، آقای هاشمی رفسنجانی بود و آقای خامنهای بود و آقای منتظری یک همچنین چهرههایی، آقای مطهری اصلاً در ذهن ما مطرح نبود. هیچ تماسی هم با او نداشتیم طبیعتاً بعد که این بحث دیگر تمام شد و بلند شدیم من گفتم بعضی از مسائل من باقی میماند دیگر بلند شدیم بیاییم بیرون. من پشیمان شدم بعد از اینکه خداحافظی کردم دوباره برگشتم، دیدم امام دارد میرود گفتم ما دیگر دستمان به شما نمیرسد و اگر میشود یک وعدۀ دیگری من خدمت شما بیایم که دیگر مطالب ناگفته نماند. گفت باشد. فردا همین موقع دوباره بیا. روز بعد من رفتم و دیگر در تکمیل همان مطالب چیزهایی گفته شد وضع مالی ما خراب بود. در همان ملاقات از ایشان اجازه گرفتیم. گفتند ما میتوانیم از شرکتهای دولتی یا بعضی از مؤسسات به طور غیر مستقیم و غیرقانونی پول بگیریم. ایشان در این زمینهها اجازه دادند و ما اجازه گرفتیم و خیلی دست ما باز شد هم در این زمینهها اجازه دادند، هم استفاده کردن از سهم امام را اجازه دادند».( جلیل امجدی، گروههای هفت گانه، ص 297)
بدینترتیب گروه فلاح رهنمودهای لازم در مبارزه را، در این ملاقاتها از مرجع و امام خود گرفت. در این ملاقاتها امام دربارة مبارزۀ مسلحانه و جنگ چریکی، نظر ارشادی و نه فتوایی خود را بدین صورت بیان کرد که «مبارزه به این شکل، نیروها را ’فشل‘ و ’پراکنده‘ خواهد کرد» و این خود نشاندهندة بینش عمیق و امید بینظیر امام به تودهها و قیام عمومی آنان بود که حتی در آن شرایط سخت خفقان که هیچ امید حرکتی از مردم و اجتماعات نمیرفت و تنها راه موجود، جنگ چریکی گروه پیشتاز و آگاه بود تا با خون و تبلیغ مشی مسلحانه و نشان دادن ضربهپذیری آن بتواند در درازمدت حرکت و جنبشی در مردم پدیدار و آنها را در سازمان و تشکیلاتی متشکل و مسلح کند، امام، بیتوجه به این روشهای بهاصطلاح علمی و تجربی، چونان پیامبران از همان آغاز، امیدش به نهضت همگانی تودههای مردم بود و به این عملیات آنچنانکه در نظر بسیاری از مبارزان اهمیت داشت، توجه چندانی نمینمود. هر میزان سیر مبارزات انقلابی مردم مسلمان ایران به پیش میرفت بر مقدار شور انقلابی مردم و بهویژه جوانان مسلمان نیز افزوده میگشت و همین امر اشتیاق به مبارزة مسلحانه را شدت میبخشید. در این میان گروههای مسلمان متعددی با هدف مبارزة مسلحانه با رژیم پهلوی و منافع آن پدید آمدند، اما هر کدام در ارتباط مستقیم با امام قرار میگرفتند، در عین دعوت به حفظ آمادگی نظامی، از بهکار بردن نیروی قهریه منع و به سمت فعالیتهای فرهنگی فراخوانده شدند. حسن واعظی از اعضای گروه فلق در این باره در خاطرات خود چنین آورده است: «با آقای یاسینی مدت دو سه هفته خدمت حضرت امام بودیم و با امام صحبت میکردیم نظر امام را دربارۀ وحدت با مارکسیستها میدانستیم، اما دربارۀ مشی مسلحانه و چریکی، امام تأکید بر آمادگی و آموزش دیدن و آموزش دادن داشتند که اگر لازم باشد، به کار گرفته شود. ایشان با این روش ایجاد گروه و ترور مخالف بودند».( همان)
محسن رفیقدوست نیز یکی از مبارزان مسلمانی بود که به مبارزة مسلحانه با رژیم پهلوی روی آورده، اما به دستور امام از این مسیر دست برداشته بود. او دراینباره گفته است: «یک بار در زمان واقعة لویزان، مرتضی حسینی به ما گفت که یک سربازی، روزهای آخر سربازیاش است و حاضر شده با ما همکاری کند. ما با او صحبت کردیم و یک بمب بزرگ ساختیم که زیر سالن لویزان بگذارد. او بمب را در میدان شاه سابق گذاشت. من و شهید بروجردی کنار جوی نشسته بودیم، به من گفت: ’حاج محسن! چه کسی را میخواهیم بکشیم؟‘ گفتم: ’نمیدانم‘ گفت: ’این طور که نمیشود‘. رفتیم و از منزل یکی از اقوام با پاریس تماس گرفتیم و با شهید عراقی صحبت کردیم و او مطلب را به امام منتقل کرد و آمد و گفت: ’امام هم همین را میگویند که چه کسی را میخواهید بکشید؟ سریع بروید بمب را بردارید‘. ما هم رفتیم و سرباز را پیدا کردیم و دو ساعت قبل از انفجار، بمب را برداشت و خنثی کرد».( شاهد یاران، همان، ص 13)
پس از ورود امام خمینی به ایران، طرح ترور خسرو داد و بدرهای توسط گروه منصورون ریخته شد، اما پس از جویا شدن نظر امام، پاسخ به آن به بررسی بیشتر موکول گردید. غلامرضا بصیرزاده دراینباره گفته است: «گروه منصورون آمدند یک نمایندگیشان تهران و به واسطۀ فردی از امام خواسته بودند که اگر اجازه بدهید ما یک گروه ضربتی ترور در تهران داشته باشیم و خسرو داد و چند نفر دیگر را شناسایی کرده بودند که بزنند، که امام گفته بود که شما فعلاً آماده باشید. منتها عمل نکنید من الان قصد دارم که در مرحلة اول با صحبت و با این مسائل جلو برویم، اگر نشد، بعداً من دستور خواهم داد.
یعنی بچهها آماده شده بودند که در تهران هم اقداماتی را انجام بدهند، اما امام مصلحت ندید که این کارها به صورت ترور در آن ایام آن هم با اذن ایشان انجام شود. این است که دیگر آن اقدام را انجام ندادند».( جلیل امجدی، تاریخ شفاهی گروههای هفت گانه)
نتیجه اینکه بررسی پیامها، گفتارها، و مصاحبههای امام خمینی(ره) در آن دوره مشخص میسازد که امام استراتژی اساسی خود در انقلاب اسلامی را مبارزة فرهنگی و آگاهیبخش به عامة مردم میدانست و معتقد بود در صورتی که تودهها به سطح مقبولی از آگاهی برسند و در زمان مناسب تصمیمات لازم را اتخاذ خواهند کرد و در آن صورت ممکن است آمادگی نظامی ضرورت پیدا کند، اما با وجود این بهکارگیری قوة قهریه بدون اجازة شرعی در حساسترین مواقع و عرصهها را هم مجاز نمیدانست.
در نگرش امام، انقلاب اسلامی جز با حضور فراگیر، آگاهانه و انتخابی مردم تحقیق پیدا نمیکرد و ازاینرو تمام هم و غم خود را بر افزایش آگاهی مردم نهاده بودند و بیشک انقلاب اسلامی یگانه انقلاب قرن بیستم به شمار میآید که مبارزان آن به جای بهکارگیری بمب و سلاح، از کتاب، نوار، اعلامیه، سخنرانی و تظاهرات خیابانی مسالمتآمیز بهرهبردند.
براساس اسناد موجود، طی دوران مبارزه بر ضد رژیم شاه، امام خمینی(ره) هیچگاه با مبارزه و عملیات مسلحانه به شکل «جنگ چریکی بهاصطلاح پیشتاز» موافق نبود و همواره حرکت نهضت را بر پایة روشنگری و آگاهی دادن مردم و بسیج تودهها درست میدانست. ایشان در ملاقاتها و گفتارهای مختلف با شخصیتهای گوناگون این نظر را بارها و بارها ابراز کرده بود، اما در درسهای ولایت فقیه یا حکومت اسلامی که در بهمنماه 1348 در نجف اشرف داشت، دربارة شیوة صحیح پیشبرد نهضت و ارتباط آن با مبارزة مسلحانه توضیحات مبسوطی بیان نمود. امام در بخشی از درسهای حکومت اسلامی چنین فرمود: «اظهار مخالفت علمای دینی در چنین مواردی نهی از منکر از طرف رهبری دینی جامعه است که موجی از نهی از منکر و یک نهضت مخالفت را به دنبال میآورد که همة مردم دیندار و غیرتمند در آن شرکت دارند؛ نهضتی که اگر حکام ستمکار و منحرف به آن تسلیم نشوند و به صراط مستقیم رویة اسلامی تبعیت از احکام الهی باز نیایند و بخواهند با قدرت اسلحه آن را ساکت کنند، در حقیقت به تجاوز مسلحانه دست زده و فئه باغیه خواهند بود و بر مسلمانان است که به جهاد مسلحانه با فئه باغیه، یعنی حکام تجاوزکار، بپردازند تا تأسیسات جامعه و رویة حکومتکنندگان مطابق با اصول و احکام اسلام باشد»( امام خمینی، ولایت فقیه (نامه از امام موسی) ، 1356 بی نا، بی جا، ص 191)
در جای دیگر وقتی همة راههای مبارزه با طاغوت را ذکر کرده، فرموده است: «آنچه که کم دارید همت و قدرت مسلح است که آن را هم انشاءالله بهدست میآوریم به عصای موسی احتیاج داریم و به همت موسی، کسانی باید باشند که عصای موسی و شمشیر علی بن ابیطالب را بهکار ببرند».( همان)
شاید آیتالله شهید دکتر بهشتی، که خود از اعضای شورای روحانیت هیئتهای موتلفۀ اسلامی بوده و از نزدیکترین یاران حضرت امام به شمار می آید، برای بیان نظر امام درباب مبارزة مسلحانه صالح ترین فرد باشد: «امام نیز احتمالاً با استفادة صحیح از سلاح در مبارزه با رژیم موافقت داشتند، ایشان معتقد بودند که پایگاه اصلی مبارزة باید مبارزه قاطع و آشتیناپذیر اسلامی، اجتماعی، سیاسی باشد و یک بازوی مسلح و یک شاخة نظامی این مبارزه را قهرآمیز و قاطعتر کند. چنانچه استفاده از وجوه شرعیه برای تهیة سلاح و تأمین هزینههای گروههای اسلامی اصیل را مجاز دانستند. اما سخت مقید بودند که اساس مبارزة انقلابی، فکری ــ اجتماعی و سیاسی باشد که توده مردم را به صورت یک توده انقلابی در آورد نه فقط یک گروه مسلح را که احیاناً در معرض خطر بزرگ منزوی شدن قرار بگیرد و به علت اینکه زیرزمینی لزوماً میباشد عملاً از جریانات، دورافتاده و منزوی میشود و این خطر بزرگی برای گروههای مسلح صرف است که با یک حرکت گستردة علنی یا نیمهعلنی و سیاسی مرتبط باشد. پیروزی مبارزات مکتبی ملت ما در خط رهبری امام یک تجربة مثبت انقلابی است که همین نظر را تأیید میکند؛ بدینمعناکه بازوی مسلح تنها در حد ضربه وارد آوردن به دشمن به کار رفت، اما آنچه دشمن را از پای در آورد، حرکت گستردة انقلابی، اجتماعی، سیاسی اسلامی مردم ما بود که به صورت یک سیل خروشان و یک طوفان عمومی کاخ بیداد رژیم را از بیخ و بن برکند و نابود کرد»( رهایی از توهم، انتشارات کیهان، ص 230)
(کوشکی , محمد صادق , رویکردهای مسلحانه به مبارزه علیه شاه ,زمانه 1388, ش 84و85)
« شهید سید علی اندرزگو و نقش وی در مبارزات مسلحانه»
شهید سیدعلی اندرزگو در رمضان سال 1318 ش در تهران به دنیا آمد. سختی معیشت، او را از تحصیل بازداشت و به کار گمارد، ولی در همان حال به علوم دینی روی آورد و دروس فقه و اصول را طی کرد. شهید اندرزگو در نوجوانی با شهید نواب صفوی آشنا شد و در ستم ستیزی، از او الهام گرفت. وی در قیام 15 خرداد، به عرصه مبارزه با رژیم گام نهاد و مورد تعقیب مزدوران ساواک قرار گرفت. شهید اندرزگو پس از قیام 15 خرداد دستگیر شد و در زیر شکنجه های سخت، لب به سخن نگشود تا آزاد گردید. از آن زمان، وارد شاخه نظامی هیئت مؤتلفه اسلامی شد و در اولین اقدام، در اعدام انقلابی حسنعلی منصور، سرسپرده آمریکا و عامل تصویب کاپیتولاسیون و تبعید امام خمینی(ره) همکاری نمود. در آن ترور، شهید اندرزگو با این که بیشتر از 19 سال نداشت، اما نقش مهمی ایفا کرد. از آن پس، رژیم، به شدت در تعقیب او بود و شهید اندرزگو مجبور شد که دائماً جابجا شود. این انقلابی نستوه برای این که مورد شناسایی ساواک قرار نگیرد، با نام های مستعار و قیافه های متفاوت آشکار می شد. اندرزگو، نقش مهمی در وارد کردن اسلحه به ایران برای مبارزه مسلحانه با رژیم داشت و برای این منظور به کشورهای دیگری سفر می کرد. ساواک پس از سال ها تعقیب و گریز، سرانجام با کنترل مکالمات تلفنی مناطق وسیعی از تهران، او را شناسایی نمود و دریافت که در 19 ماه مبارک رمضان مهمان یکی از دوستان خواهد بود. محل، مورد محاصره قرار گرفت و شهید که راه فرار نمی دید، اسنادی را که در جیب داشت به دهان برد و خورد تا به دست ساواک نیافتند. دژخیمان رژیم پس از درگیری که با او پیدا کردند، او را مجروح ساختند. با این حال، از این می ترسیدند که اندرزگو، به خودش مواد منفجره بسته باشد. این شهید والامقام سرانجام، طی این درگیری در دوم شهریور 1357 با زبان روزه در 39 سالگی شربت شهادت نوشید و به آرزوی دیرینه اش دست یافت. شهید اندرزگو قصد ترور شاه را داشت که شهادتش مانع انجام این نقشه گردید.
( پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی , www.irdc.ir/fa/calender/145/defauit.aspx)
حضور شهید اندرزگو در مبارزات مسلحانه به این دلیل بود که رژیم ستمشاهی به مرحله ای رسیده بود که ضرورت استفاده از مبارزه مسلحانه برای مقابله با این رژیم بیش از پیش احساس می شد و مقابله با جریانی مانند تصویب معاهده ننگین کاپیتولاسیون و برخورد با برخی سران فاسد رژیم جز در قالب مبارزه مسلحانه امکان نداشت هر چند حضرت امام بنا به ملاحظاتی و با توجه به حضور گروههای مارکسیستی و التقاطی در مبارزه مسلحانه , با چنین شیوه ای موافق نبودند , اما آنچه توسط شهید اندرزگو و هیأت مؤتلفه و فدائیان اسلام انجام می گرفت با مبارزات گروههای مارکسیستی بسیار متفاوت بود و تب تند مبارزه، موتلفه اسلامی را از راه فقاهت و مرجعیت ذره ای منحرف نمی کند و در همان راه عمل کردند و مرجع تقلید فتوا می گیرند که آیا به خاک افکندن سران رژیم ستمشاهی کار درستی است یا خیر که مرحوم آیت الله العظمی میلانی اجازه می دهند و سپس موتلفه اسلامی مبارزه مسلحانه می کند و این موضوع بسیار مهمی است.شهید اندرزگو در کار مبارزاتی با حفظ چارچوب فقاهت و مرجعیت مبتکری کم نظیر بود و راههای پیچیده مبارزه را خودش طراحی و انتخاب می کرد.
انقلاب اسلامی ایران یکی از انقلابهای تحولخواه بنیادین مهم در دورة معاصر در تاریخ بشری است و از جمله دلایل ممتاز بودن آن در میان سایر انقلابهای دوران حاضر تداوم دامنة تأثیرات آن در گسترة بشری تا امروز و حتی فرداست و ازاینرو شناخت آن، چه در عرصة تخصصی و پژوهشگرانه و چه در عرصة عام و همهفهم، ضروری مینماید؛ زیرا بدون دستیابی به معرفت درونی از پدیدههایی مانند انقلاب اسلامی، شناخت عوارض، پیامدها و دستاوردهای آن ناممکن است.
از جمله مسائل اساسی در شناخت هر انقلابی (که شناخت آن در حوزة معرفت پسینی جای میگیرد) شناخت سازوکارهای شکلگیری است و بر این اساس شناخت سازوکارهایی که انقلاب اسلامی با توسل به آنها دگرگونیهای مورد نظر را رقم زده اهمیت دارد.
در این میان مبارزة مسلحانه یکی از شیوههای مبارزاتی رایج قرن بیستم در اکثر انقلابهای این قرن بود که راه حلی اساسی برای پیروزی بهشمار میرفت. شناخت جایگاه این شیوة مبارزاتی در انقلاب اسلامی، در عین اینکه میتواند به فهم عمیقتری از ماهیت انقلاب اسلامی منجر شود، در مرحلهای بالاتر میتواند به شناخت جایگاه انسان و جامعه در اندیشة انقلاب اسلامی و درک تفاوتهای بنیادین آن با سایر حرکتهای تحولخواه سیاسی جهان معاصر منجر شود. در نوشتار حاضر تلاش شده است تا با تکیه بر اسناد تاریخی، جایگاه حرکات مسلحانه در انقلاب اسلامی بررسی شود که در این میان به اندیشه و نگرش بنیانگذار، طراح و رهبر انقلاب اسلامی، یعنی امام خمینی(ره)، در جایگاه اندیشة شاخص انقلاب اسلامی، توجه ویژهای شده است.
بر این اساس ابتدا جایگاه مبارزه مسلحانه و علل طرح آن در مبارزات انقلابی دهههای 1340 و 1350.ش بررسی مختصری شده و پس از آن دیدگاههای امام خمینی(ره) دراینباره تبیین گردیده است. مقایسة میان دو گونه نگرش (نگرش گروههای سیاسی به مبارزة مسلحانه از یکسو و نگرش امام به این مقوله از سوی دیگر) میتواند به فهم علل ممتاز شدن مسیر و اندیشة امام(ره) در میان سایر اندیشههای رایج انقلابی و تبدیل آن به گفتمان مسلط انقلاب در جامعة ایرانی کمک کند.
تاریخچة مبارزات مسلحانه در ایران
از آغاز دهة 1340، چند حادثه در جهان اتفاق افتاد که بر نگرش سیاسی بسیاری از مبارزان کشورهای جهان سوم اثر گذاشت. مهمترین این حوادث، پیروزی فیدل کاسترو در کوبا و جنبش آزادی در الجزایر بود. این دو حادثه همزمان با نبرد قهرمانانة مردم ویتنام علیه اشغالگران فرانسه و سپس مهاجمان امریکایی بود. در خاورمیانه رشد و توسعۀ ناسیونالیسم عرب به رهبری جمال عبدالناصر در مصر، حوادث عراق، یمن، جنگهای آزادیبخش در افریقا و سایر نقاط، شرایط و اوضاع خاصی را در جهان بهوجود آورده و دوران مبارزات آزادیبخش و عصر جنبش انقلاب مردمی فرا رسیده بود. در ایران، محاکمۀ سران نهضت آزادی در دادگاههای نظامی و سرکوب قیام 15 خرداد 1342 نیز به سهم خود، تأثیرات جدی و گستردهای بر جامعه، بهویژه مبارزان ملی ــ مذهبی گذاشت؛ بهگونهایکه بسیاری از مبارزان به این نتیجه رسیدند که با حاکمیت سر تا پا مسلح، خشن و بیرحم، دیگر نمیتوان از قانون سخن گفت و مبارزۀ مسالمتآمیز قانونی دیگر بیفایده است. در اواخر سال 1343 تقریباً همۀ گروههای مخالف رژیم با دیدگاههای مختلف، به نتیجهای واحد رسیدند و آن مبارزۀ قهرآمیز مسلحانه بود. در خارج از کشور، به دلیل باز بودن فضای سیاسی و دسترسی به امکانات فراوان، اندیشۀ مبارزۀ مسلحانه شاید زودتر از داخل ایران مدّنظر قرار گرفت.
بیژن جزیی، از رهبران جبنشهای چریکی این دهه، زمینهها و علل رشد گرایشهای مسلحانۀ چریکی را چنین جمعبندی کرده است: 1ــ از سرگرفته شدن دیکتاتوری نظامی که با کودتای 28 مرداد استقرار یافته و با سرکوبیهای سالهای 1341 و 1342 شدت تازهای یافته بود؛ 2ـــ شکست فعالیتهای جبهۀ ملی دوم و از بین رفتن امکانات قانونی و سرخوردگی از فعالیتهای علنی و عمومی؛ 3ــ شکست فعالیتهای مخفی از سال 1335 به بعد که بیاثر بودن فعالیتهای سیاسی گروهی را ثابت میکرد؛ 4ــ به میدان آمدن نسل تازهای از مبارزان، طی سالهای 1339 تا 1342 که نیروهای لازم برای جریانهای بعدی را فراهم نمودند؛ 5ــ انعکاس پیروزیهای انقلاب الجزایر و تأیید مشی قهرآمیز و نتایج انقلاب کوبا در زمینۀ مسائل مشی حزب طبقۀ کارگر و تاکتیکهای مبارزۀ مسلحانه، انعکاس نبرد ویتنام و جنبشهای انقلابی افریقا (مثل کنگو) که به تشدید تمایلات مسلحانه منجر شد؛ 6ــ انعکاس تقابل ایدئولوژیک چین و شوروی به صورت عاملی در تأکید بیشتر بر ضرورت گذار قهرآمیز و جنبشهای رهاییبخش ضدامپریالیستی.( بیژن جزنی، طرح جامعه شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران، تهران: مازیار، 1357، صص 153ـ152)
جزئی در پایان افزوده است: «این زمینهها موجب تشکیل گروهها و محفلهای جدیدی شد که در درجات مختلف و با ایدئولوژیهای مختلف درصدد پیاده کردن مشی جدیدی قهرآمیز برآمدند».( همان)
بدینسان افراد و گروههای مخالف رژیم، با دیدگاههای متفاوت، برای بهرهگیری از تجربههای رهبران جنگهای چریکی و نبرد مسلحانه، آثار و نوشتههای مائو، جیاپ و چهگوارا و دبره و به طور کلی ادبیات انقلابی امریکای لاتین را مطالعه کردند و کتابهایی نظیر «جنگ گریلایی» اثر چه گوارا و «انقلاب» اثر رژی دبره ترجمه شد. از طرف دیگر پیروزی انقلاب الجزایر و شدت گرفتن جنگ تودهای در ویتنام، این تمایلات را افزایش داد. پس از آن، تعلیمات نظامی به صورت منطقهشناسی، اسلحهشناسی، تیراندازی، ساختن مواد منفجره، اصول تعقیب و شناسایی شهری، کاراته، کوهنوردی، و شناسایی کوه و جنگل مدنظر قرار گرفت.( سید جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2، تهران: دفتر انتشارات اسلامی، 1361، ص216)
دهۀ 1340، دهة پدید آمدن گروههای مبارز، با مشی مسلحانة چریکی در میان نیروهای مذهبی و مارکسیست بود. در کل این گروهها را از نظر پیشینه و دیدگاه سیاسی میتوان به پنج گروه ذیل تقسیم کرد: 1ــ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران؛ 2ــ سازمان مجاهدین خلق ایران؛ 3ــ گروههای کوچک اسلامی چون «امت واحده»، «منصورون»، «صف»، «فلاح»، «موحدین»، «بدر»، «ابوذر نهاوند»، «شیعیان راستین همدان»، «الله اکبر اصفهان»، «الفجر زندان قصر»، «مهدیون»؛ 4ــ گروههای کوچک مارکسیست همانند «سازمان آزادیبخش خلقهای ایران»، «گروه لرستان»، «آرمان خلق»، «توفانی»، «سازمان انقلابی حزب توده»، «حزب دموکرات کردستان»، «اتحادیه کمونیستها»، «گروه فلسطین»، «ستارۀ سرخ»؛ 5ــ مجاهدین مارکسیستشده (گروهی که از مجاهدین خلق منشعبشده، پس از انقلاب، عنوان سازمان پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر را برای خود برگزیدند).
علاوه بر گروههای فوق در این فاصلة زمانی گروههای دیگری نیز ظهور کردند و مدت کوتاهی به مبارزۀ مسلحانه با پهلوی دست زدند، اما در همان آغاز فعالیتشان به وسیلۀ ساواک متلاشی شدند. شماری از این گروهها عبارتاند از: «هیئت موتلفههای اسلامی»، «حزب ملل اسلامی»، «حزب الله»، «جبهۀ آزادیبخش مردم ایران (جاما)»، «جنبش چریکی بهمن قشقایی (عشایر جنوب)» و «گروه نیکخواه».
در میان گروههای فوق فعالیت نظامی چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق شاخصتر از بقیه به شمار میآید؛ زیرا گروههای اسلامی براساس خط مشی ترسیمشده از سوی امام خمینی(ره) انرژی چندانی در عرصة فعالیتهای نظامی هزینه نکردند و آگاهانه از تمرکز فعالیتهای خود بر مبارزة مسلحانه سرباز زدند، اما دو گروه یادشده، براساس نگرشها و تعالیم چپگرایانه، «تنها ره رهایی» را «جنگ مسلحانه» قلمداد میکردند و بر این اساس بارزترین اشکال مبارزة مسلحانه را در دوران پهلوی دوم همین دو گروه پیگیری کردند. از میان دو گروه یادشده سازمان مجاهدین خلق، به دلایلی مانند داشتن وجهة مذهبی و به دنبال آن برخورداری از امکان استفاده از نیروها و امکانات قشرهای مذهبی جامعه، گسترش و فراگیری بیشتری داشت و توانست با بهرهبرداری از تظاهر به مذهب در مدت بسیاری حمایت و توجه بخشهایی از روحانیت و مبارزان مذهبی را به خود جلب کند و طی زمان بیشتری (حد فاصل سالهای 1350ــ 1355) به اقدامات مسلحانه علیه رژیم پهلوی دست زند؛ حال آنکه چریکهای فدایی خلق، بهدلیل تضاد آشکار با مذهب فاقد حمایت و پشتوانة مردمی بودند و پس از اقدام اولیه نظامی در حادثة سیاهکل بخش اعظم امکانات و نیروهای خود را از دست دادند و به صورتی بسیار محدود و کمفروغ به حیات خود ادامه دادند و در عمل پس از ماجرای سیاهکل عملیات نظامی مهمی از آنها مشاهده نشد.( رک: سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج 3، مرکز اسناد انقلاب اسلام، فصل مربوط به سازمان چریکهای فدائی خلق)
بر این اساس بررسی دیدگاهها و نگرشهای سازمان مجاهدین خلق ایران تا حدودی نمای کاملی از نگرش به مبارزة مسلحانه در ایران عصر پهلوی دوم را نشان میدهد. بر اساس باورهای برآمده از تلفیق دیدگاههای مارکسیستی و چپگرایانه با برخی گزارههای موجود در متون مذهبی، بنیانگذاران سازمان موضع خود را چنین تبیین مینمودند:
سازمان در این مورد ارزش مردم را همچون انرژی آب پشت سد دانسته است که در صورت باز شدن یک منفذ، با فشار و قدرتی فوقالعاده به خارج سرریز میکند یا همچون موتوری که برای روشن شدن به استارت نیاز دارد و بالاخره نظیر بشکة باروتی که برای انفجار و شعلهور شدن آن، به جرقهای نیاز است، این منفذ، این استارت و این جرقه و چاشنی چیزی جز اعمال ارادۀ قهرآمیز آگاهان و مسئولان جامعه و سازمانهای رهبریکنندۀ متعهد به انقلاب ضد امپریالیستی و ضد سرمایهداری ایران نیست. آنها وظیفه دارند که با دست زدن به مبارزة مسلحانه با دشمن و ایستادگی و مقاومت در برابر جنایات آن و ضربهزدن به مهمترین افراد و تأسیساتش، هم شیوۀ مبارزۀ اصولی و هم امکان قطعیت مبارزة پیروزمندانه علیه دشمن را به مردم بیاموزند و فقط از این طریق است که اعتمادبهنفس مردم مجدداً به آنها باز میگردد و آنگاه همچون رودخانۀ خروشانی هرچه را که بر سر راهشان هست از میان برخواهند داشت.
در ایران نیز وضع چنین است آنچه میتواند به مردم ایران اعتمادبهنفس بخشد، آنها را به صحنۀ مبارزه بکشاند و به میدان بیاورد، پیشگامان انقلابی و مبارزۀ مسلحانه با رژیم و ضربهزدن به افراد و تأسیسات عمدۀ او در نقاط مختلف به صورت متوالی خواهد بود.
ازاینرو سازمان معتقد بود که باید به صورتی غافلگیرانه و در اولین فرصتی که توانایی اقدام مسلحانه را داشته باشد، ضربات کاری و در عین حال متعددی را علیه افراد و شخصیتهای منفور رژیم و تأسیسات عمدۀ آن وارد سازد.( حسین احمدی روحانی، سازمان مجاهدین خلق، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 51 ــ 3) ریشههای گرایش سازمان به مبارزۀ مسلحانه را باید در مسیر مطالعاتی و اندیشههای بنیانگذاران آن (که تأثیرگرفته از مبارزات مسلحانۀ عمدتاً چپگرایانه و آزادیبخش سالهای جنگ سرد بود) جستجو نمود.
حنیفنژاد ( از مؤسسان سازمان مجاهدین خلق) طی مطالعات خود در زندان، به مدت یک سال به مطالعه و بررسی انقلابهای کوبا، ویتنام و الجزایر مشغول بود و این تأثیرپذیری بعداً در مرکزیت سازمان رواج یافت؛ بهگونهایکه تحتتأثیر مبارزات چریکی در کوبا، ویتنام و الجزایر و با الهام گرفتن از نظریة «رژه دبره» موسوم به «تئوری روشنفکران موتور کوچک و مردم موتور بزرگ انقلاب» مصمم شد شیوۀ مسلحانه را در پیش گیرد. طی سال 1347 سازمان نشستهایی را با شرکت کادرهای خود، که تعداد آنها به سی نفر میرسید، ترتیب داد. هدف از برگزاری این نشستها، تعیین خط مشی آیندۀ سازمان بود. این جلسات، که به جلسات تعیین استراتژی سازمان شهرت یافت، تا اواخر سال 1347 ادامه پیدا کرد و کادرها پس از جمعبندی بحثها، به نتایج ذیل رسیدند: 1ــ مبارزة مسلحانه تنها راه پایاندادن به عمر رژیم شاه و قطع سلطۀ امپریالیسم در ایران است و بدون قهر مسلحانه، امکان هیچگونه مبارزۀ پیروزمندانه وجود ندارد؛ 2ــ وضعیت امروز جامعه، به صورت بالقوه، آمادۀ شروع مبارزۀ مسلحانه است و بالفعل و مردمی شدن آن به آغاز حرکت روشنفکران جامعه در این مسیر بستگی دارد؛ 3ــ زمان آغاز این مبارزه از سوی سازمان، بسته به مهیا شدن حداقل آمادگیهای نظامی، یعنی تأمین اسلحه، مهمات و آموزش نظامی افراد است.
به دنبال جمعبندی یادشده در اوایل سال 1348 هشت نفر از اعضای مرکزی سازمان به منظور تعیین تاکتیک مبارزۀ مسلحانه مجموعه جلساتی را در تبریز برگزار کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که به دلیل وضعیت خاص مناطق روستایی ایران امکان شروع مبارزۀ مسلحانه از این مناطق وجود ندارد. و سازمان ناگزیر باید به جنگ چریکی شهری روی آورد.( تاریخچه سازمانهای چریکی در ایران، انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، بیتا، بینا، ص 60) در پی این تصمیم، بخشهایی از سازمان مأمور تدوین طرح جنگ چریکی شهری با استفاده از الگوی انقلاب الجزایر شد و سازمان سه شیوۀ بمبگذاری و انفجار، حمله به بانکها و ترور افراد، را برای جنگ شهری برگزید.( مرتضی تراب حقشناس، فرازی از تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، بیتا، بینا) علی میهندوست، از اعضای مرکزی سازمان، طی دفاعیات خود در دادگاه رژیم شاه، اهداف مورد نظر سازمان از جنگ چریکی شهری را چنین برشمرده است: 1ــ ضربه زدن به مراکز استراتژیک رژیم شاه و مراکز وابسته به امریکا، انگلستان و رژیم صهیونیستی در ایران؛ 2ــ حمله به بانکها و تأمین بخشی از هزینههای مبارزه از این طریق؛ 3ــ ضربه زدن به قوای امنیتی رژیم (ساواک و شهربانی) به منظور نشاندادن ضعف رژیم و آسیبپذیر بودن آن.( تاریخچۀ سازمانهای چریکی در ایران، همان، ص61)
بهرغم تمامی ادعاها و صرف هزینههای انسانی و مادی فراوان، سازمان مجاهدین خلق در مسیر مبارزة مسلحانه به بنبست رسید و نتوانست به هیچ یک از اهدافی که برای مبارزة مسلحانه ترسیم کرده بود برسد. جالب آن است که سران سازمان پس از گذر از چندین سال مبارزة مسلحانه، از اواسط سال 1355 به بیحاصل بودن این شیوة مبارزه پی بردند و در عمل آن را نفی کردند و با این بهانه که جامعه آمادگی پذیرش این شیوه از مبارزه را ندارد و آن را کنار گذاشتند.( محمدصادق کوشکی، تبار ترور، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 141)
از نکات مهم این است که سازمان در آغاز روی آوردن به مبارزة مسلحانه کوشید اعتماد و همراهی امام خمینی(ره) به مسیر خود را جلب کند و دوبار در سالهای 1350 و 1351، با فرستادن دو نفر از اعضای مرکزی خود به نامهای تراب حقشناس و حسین احمدیروحانی به محضر امام در نجف به این اقدام دست زد. شرح این ماجرا به روایت حسین احمدی، به این شرح است: «آقای دعایی که در ارتباط نزدیک با امام بود، موافقت امام را برای این ملاقات جلب نمود و با تصمیم و موافقت ارگان خارج از کشور، مسئولیت انجام این ملاقات بر عهدۀ من قرار گرفت. من در جلسة اول به اتفاق آقای دعایی به حضور امام رسیدم و پس از معرفی شدن من توسط آقای دعایی، هدف از این ملاقات را برای امام توضیح دادم و در این رابطه قرار شد طی جلسه یا جلسات بعدی توضیحات بیشتری از سوی من دربارة مواضع سازمان در زمینههای مختلف به امام داده شود.
در طول جلسات بعدی که مجموعاً به شش یا هفت جلسه رسید، من بدون حضور هیچ فرد دیگری در منزل مسکونی امام در نجف اشرف خدمت ایشان میرسیدم و دربارة تاریخچة سازمان، وضعیت تشکیلاتی آن و بهویژه در مورد حادثۀ اول شهریور و ضرباتی که از سوی رژیم به سازمان وارد آمد و تعداد افراد دستگیرشده و موضع تشکیلاتی آنها و آخرین وضعیت که سازمان در آن قرار داشت، مطالبی عنوان گردید. در مرحلۀ بعد دربارۀ مواضع ایدئولوژیک سازمان توضیح مختصری داده شد و در این مورد قرار شد امام دو تا از جزوههای سازمان را که در آن موقع در اختیار من بود، یعنی جزوۀ «راه انبیاء راه بشر» و «امام حسین»، را مطالعه کنند. امام این دو جزوه را مطالعه کردند و نظرات خودشان را هم در یکی دو صفحه به طور مختصر نوشتند که متأسفانه این نوشته در اختیار نیست و آنچه را که من از آنها به خاطر دارم، یکی ایراد به تحلیل و برداشت سازمان از مسئلۀ قیامت و دیگری ایراد به نظریۀ تکامل مورد قبول سازمان، که اساس مبتنی بر نظریۀ داروینیسم و توماسیون (جهش) است، بود. امام همچنین به این مسئله که در طلیعه و آغاز نوشتههای سازمان نامی از خدا نیامده، انتظار داشتند در زمینۀ خطمشی سازمان و اینکه چرا مبارزۀ مسلحانه را در دستور کار خود قرار داده، برای امام توضیحاتی داده شده و امام به طور مشخص روی این موضوع تکیه کرده و این خط مشی را نادرست دانستند و اظهار داشتند که مردم آماده نیستند و حاضر نخواهند بود از شما و این برنامهتان پشتیبانی کنند و شما هم که نیروی قابلی نیستید و حتماً شکست میخورید و از بین میروید. امام در مقابل این نکته که گفته بودم اولاً مردم آمادگی نسبی لازم را برای این نوع مبارزه دارند، دقیقاً هم مبارزات از نیروی اندک و محدود شروع شده و در جریان فعالیت و مبارزه با پیوستن مردم به آنها قوت و قدرت گرفتهاند، توضیح دادهاند این طور نیست که شما میگویید و تا آنجا که من اطلاع دارم هنوز مردم آماده نیستند که به این شکل مبارزه کنند و در پایان با تأکید زیاد اظهار داشتند که به هر حال من با مبارزة مسلحانه موافق نیستم».
نگرش امام به مبارزة مسلحانه
براساس مطالب پیشگفته شاید چنین تصور میشود که امام خمینی(ره) مبارزة مسلحانة گروههای غیر مذهبی و سازمانهایی را نمیپسندید که محل اعتماد ایشان نبودند و در کل ایشان با مبارزة مسلحانه موافق بود؛ حال آنکه بررسی تحقیق این امر را ثابت میکند که امام(ره) به هیچ روی مسیر انقلاب را منطبق با مشی مسلحانه نمیدانست و ازاینرو هیچ یک از گروههای اسلامی نتوانستند اجازة مبارزة مسلحانه با رژیم پهلوی را از محضر ایشان کسب کنند.
حجتالاسلام سید جعفر شبیری زنجانی از جمله مبارزان مسلمان قبل از انقلاب در این باره در خاطرات خود چنین آورده است: «به یاد دارم سالها بعد که برای کسب اجازه از امام به نجف رفته بودیم، امام هم در مورد قیام مسلحانه همین را فرمودند. ما از همه ناامید شده بودیم که چنین مجوّزی را به ما بدهد و نزد خود تصور کردیم که شاید امام موافقت کنند؛ چون امام در سخنرانیهایشان با لحنی کوبنده سخن میگفتند و ما گمان کرده بودیم باید علیالقاعده با قیام مسلحانه موافق باشند. بعدها بود که متوجه شدیم ایشان با این شیوه موافق نیستند، یادم هست که خود من زمانی که امام در نجف بودند، همراه با ابوشریف و جواد منصوری نزد ایشان رفتیم تا برای قیام مسلحانه یک مجوّز رسمی کسب کنیم که در آنجا خدمت امام عرض کردم که یک عرض خصوصی دارم. فرمودند: فردا بیا، فردای آن روز رفتم و یک ساعتی نزد ایشان بودم و صحبت کردیم و ایشان با قیام مسلحانه مخالفت کردند. میفرمودند باید به مردم آگاهی داد. من خودم یک لحظه به امام شک کردم و پیش خودم گفتم نکند امام چون مدتی از کشور دور بودهاند از اوضاع بیخبر هستند و یا سن و ضعف مزاج بر تصمیمات ایشان تأثیر گذاشته است، ولی بعدها متوجه شدم که مسئله انجام تکلیف است و ملاک، انجام تکلیف و وظیفه است نه حب و بغض و احساسات. دربارة حرکتهایی مانند فدائیان اسلام نیز ایشان اعتقاد داشتند این نوع حرکتها به جایی نمیرسد؛ هرچند اقدامات شهید نواب را تخطئه نمیکرد و تا آنجا که توان داشت برای آزادی ایشان کوشید»( شاهد یاران (ویژهنامه شهید عراقی)، ص 94 و 95)
مرتضی الویری نیز، که از جمله مبارزان مسلمان قبل از انقلاب بهشمار میآید، در همین باره در خاطرات خود چنین آورده است: «ابهام دیگری که باز من در همان سؤالهایم مطرح کردم و ایشان هم پاسخ دادند، عبارت از این بود که من گفتم که به هر حال برای رژیمی که مسلحانه دارد با ما میجنگد و متکی بر اسلحه است، ما باید از همان ابزار استفاده کنیم. ایشان این منطق را نپذیرفتند. نفی کردند و گفتند کار فرهنگی مقدم بر هر کاری است و شما باید تلاش بکنید که مردم را نسبت به واقعیتها آگاه بکنید و هر چه که مردم بیشتر آگاه بشوند، خود این مردم، یک حرکت مردمی را شروع میکنند که میتوانند مقابله با سلاحهای آنها [بکند] و بنابراین کار مسلحانه در این مقطع را ایشان گفت که من مصلحت نمیدانم. به ایشان عرض کردم که حالا در ایران ما به چه کسی مراجعه بکنیم در مسائل مبارزاتی. ایشان از فردی اسم برد که باز برای من غیر منتظره بود؛ یعنی اصلاً ما آن فرد را بیشتر یک فرد آکادمیک، دانشگاهی که اصلاً کاری به مسائل سیاسی ندارد ترسیم میکردیم. ایشان فرمودند که شما به آقای مطهری مراجعه کنید ما چهرههای انقلابی که در داخل کشور، آن موقع میشناختیم، آقای هاشمی رفسنجانی بود و آقای خامنهای بود و آقای منتظری یک همچنین چهرههایی، آقای مطهری اصلاً در ذهن ما مطرح نبود. هیچ تماسی هم با او نداشتیم طبیعتاً بعد که این بحث دیگر تمام شد و بلند شدیم من گفتم بعضی از مسائل من باقی میماند دیگر بلند شدیم بیاییم بیرون. من پشیمان شدم بعد از اینکه خداحافظی کردم دوباره برگشتم، دیدم امام دارد میرود گفتم ما دیگر دستمان به شما نمیرسد و اگر میشود یک وعدۀ دیگری من خدمت شما بیایم که دیگر مطالب ناگفته نماند. گفت باشد. فردا همین موقع دوباره بیا. روز بعد من رفتم و دیگر در تکمیل همان مطالب چیزهایی گفته شد وضع مالی ما خراب بود. در همان ملاقات از ایشان اجازه گرفتیم. گفتند ما میتوانیم از شرکتهای دولتی یا بعضی از مؤسسات به طور غیر مستقیم و غیرقانونی پول بگیریم. ایشان در این زمینهها اجازه دادند و ما اجازه گرفتیم و خیلی دست ما باز شد هم در این زمینهها اجازه دادند، هم استفاده کردن از سهم امام را اجازه دادند».( جلیل امجدی، گروههای هفت گانه، ص 297)
بدینترتیب گروه فلاح رهنمودهای لازم در مبارزه را، در این ملاقاتها از مرجع و امام خود گرفت. در این ملاقاتها امام دربارة مبارزۀ مسلحانه و جنگ چریکی، نظر ارشادی و نه فتوایی خود را بدین صورت بیان کرد که «مبارزه به این شکل، نیروها را ’فشل‘ و ’پراکنده‘ خواهد کرد» و این خود نشاندهندة بینش عمیق و امید بینظیر امام به تودهها و قیام عمومی آنان بود که حتی در آن شرایط سخت خفقان که هیچ امید حرکتی از مردم و اجتماعات نمیرفت و تنها راه موجود، جنگ چریکی گروه پیشتاز و آگاه بود تا با خون و تبلیغ مشی مسلحانه و نشان دادن ضربهپذیری آن بتواند در درازمدت حرکت و جنبشی در مردم پدیدار و آنها را در سازمان و تشکیلاتی متشکل و مسلح کند، امام، بیتوجه به این روشهای بهاصطلاح علمی و تجربی، چونان پیامبران از همان آغاز، امیدش به نهضت همگانی تودههای مردم بود و به این عملیات آنچنانکه در نظر بسیاری از مبارزان اهمیت داشت، توجه چندانی نمینمود. هر میزان سیر مبارزات انقلابی مردم مسلمان ایران به پیش میرفت بر مقدار شور انقلابی مردم و بهویژه جوانان مسلمان نیز افزوده میگشت و همین امر اشتیاق به مبارزة مسلحانه را شدت میبخشید. در این میان گروههای مسلمان متعددی با هدف مبارزة مسلحانه با رژیم پهلوی و منافع آن پدید آمدند، اما هر کدام در ارتباط مستقیم با امام قرار میگرفتند، در عین دعوت به حفظ آمادگی نظامی، از بهکار بردن نیروی قهریه منع و به سمت فعالیتهای فرهنگی فراخوانده شدند. حسن واعظی از اعضای گروه فلق در این باره در خاطرات خود چنین آورده است: «با آقای یاسینی مدت دو سه هفته خدمت حضرت امام بودیم و با امام صحبت میکردیم نظر امام را دربارۀ وحدت با مارکسیستها میدانستیم، اما دربارۀ مشی مسلحانه و چریکی، امام تأکید بر آمادگی و آموزش دیدن و آموزش دادن داشتند که اگر لازم باشد، به کار گرفته شود. ایشان با این روش ایجاد گروه و ترور مخالف بودند».( همان)
محسن رفیقدوست نیز یکی از مبارزان مسلمانی بود که به مبارزة مسلحانه با رژیم پهلوی روی آورده، اما به دستور امام از این مسیر دست برداشته بود. او دراینباره گفته است: «یک بار در زمان واقعة لویزان، مرتضی حسینی به ما گفت که یک سربازی، روزهای آخر سربازیاش است و حاضر شده با ما همکاری کند. ما با او صحبت کردیم و یک بمب بزرگ ساختیم که زیر سالن لویزان بگذارد. او بمب را در میدان شاه سابق گذاشت. من و شهید بروجردی کنار جوی نشسته بودیم، به من گفت: ’حاج محسن! چه کسی را میخواهیم بکشیم؟‘ گفتم: ’نمیدانم‘ گفت: ’این طور که نمیشود‘. رفتیم و از منزل یکی از اقوام با پاریس تماس گرفتیم و با شهید عراقی صحبت کردیم و او مطلب را به امام منتقل کرد و آمد و گفت: ’امام هم همین را میگویند که چه کسی را میخواهید بکشید؟ سریع بروید بمب را بردارید‘. ما هم رفتیم و سرباز را پیدا کردیم و دو ساعت قبل از انفجار، بمب را برداشت و خنثی کرد».( شاهد یاران، همان، ص 13)
پس از ورود امام خمینی به ایران، طرح ترور خسرو داد و بدرهای توسط گروه منصورون ریخته شد، اما پس از جویا شدن نظر امام، پاسخ به آن به بررسی بیشتر موکول گردید. غلامرضا بصیرزاده دراینباره گفته است: «گروه منصورون آمدند یک نمایندگیشان تهران و به واسطۀ فردی از امام خواسته بودند که اگر اجازه بدهید ما یک گروه ضربتی ترور در تهران داشته باشیم و خسرو داد و چند نفر دیگر را شناسایی کرده بودند که بزنند، که امام گفته بود که شما فعلاً آماده باشید. منتها عمل نکنید من الان قصد دارم که در مرحلة اول با صحبت و با این مسائل جلو برویم، اگر نشد، بعداً من دستور خواهم داد.
یعنی بچهها آماده شده بودند که در تهران هم اقداماتی را انجام بدهند، اما امام مصلحت ندید که این کارها به صورت ترور در آن ایام آن هم با اذن ایشان انجام شود. این است که دیگر آن اقدام را انجام ندادند».( جلیل امجدی، تاریخ شفاهی گروههای هفت گانه)
نتیجه اینکه بررسی پیامها، گفتارها، و مصاحبههای امام خمینی(ره) در آن دوره مشخص میسازد که امام استراتژی اساسی خود در انقلاب اسلامی را مبارزة فرهنگی و آگاهیبخش به عامة مردم میدانست و معتقد بود در صورتی که تودهها به سطح مقبولی از آگاهی برسند و در زمان مناسب تصمیمات لازم را اتخاذ خواهند کرد و در آن صورت ممکن است آمادگی نظامی ضرورت پیدا کند، اما با وجود این بهکارگیری قوة قهریه بدون اجازة شرعی در حساسترین مواقع و عرصهها را هم مجاز نمیدانست.
در نگرش امام، انقلاب اسلامی جز با حضور فراگیر، آگاهانه و انتخابی مردم تحقیق پیدا نمیکرد و ازاینرو تمام هم و غم خود را بر افزایش آگاهی مردم نهاده بودند و بیشک انقلاب اسلامی یگانه انقلاب قرن بیستم به شمار میآید که مبارزان آن به جای بهکارگیری بمب و سلاح، از کتاب، نوار، اعلامیه، سخنرانی و تظاهرات خیابانی مسالمتآمیز بهرهبردند.
براساس اسناد موجود، طی دوران مبارزه بر ضد رژیم شاه، امام خمینی(ره) هیچگاه با مبارزه و عملیات مسلحانه به شکل «جنگ چریکی بهاصطلاح پیشتاز» موافق نبود و همواره حرکت نهضت را بر پایة روشنگری و آگاهی دادن مردم و بسیج تودهها درست میدانست. ایشان در ملاقاتها و گفتارهای مختلف با شخصیتهای گوناگون این نظر را بارها و بارها ابراز کرده بود، اما در درسهای ولایت فقیه یا حکومت اسلامی که در بهمنماه 1348 در نجف اشرف داشت، دربارة شیوة صحیح پیشبرد نهضت و ارتباط آن با مبارزة مسلحانه توضیحات مبسوطی بیان نمود. امام در بخشی از درسهای حکومت اسلامی چنین فرمود: «اظهار مخالفت علمای دینی در چنین مواردی نهی از منکر از طرف رهبری دینی جامعه است که موجی از نهی از منکر و یک نهضت مخالفت را به دنبال میآورد که همة مردم دیندار و غیرتمند در آن شرکت دارند؛ نهضتی که اگر حکام ستمکار و منحرف به آن تسلیم نشوند و به صراط مستقیم رویة اسلامی تبعیت از احکام الهی باز نیایند و بخواهند با قدرت اسلحه آن را ساکت کنند، در حقیقت به تجاوز مسلحانه دست زده و فئه باغیه خواهند بود و بر مسلمانان است که به جهاد مسلحانه با فئه باغیه، یعنی حکام تجاوزکار، بپردازند تا تأسیسات جامعه و رویة حکومتکنندگان مطابق با اصول و احکام اسلام باشد»( امام خمینی، ولایت فقیه (نامه از امام موسی) ، 1356 بی نا، بی جا، ص 191)
در جای دیگر وقتی همة راههای مبارزه با طاغوت را ذکر کرده، فرموده است: «آنچه که کم دارید همت و قدرت مسلح است که آن را هم انشاءالله بهدست میآوریم به عصای موسی احتیاج داریم و به همت موسی، کسانی باید باشند که عصای موسی و شمشیر علی بن ابیطالب را بهکار ببرند».( همان)
شاید آیتالله شهید دکتر بهشتی، که خود از اعضای شورای روحانیت هیئتهای موتلفۀ اسلامی بوده و از نزدیکترین یاران حضرت امام به شمار می آید، برای بیان نظر امام درباب مبارزة مسلحانه صالح ترین فرد باشد: «امام نیز احتمالاً با استفادة صحیح از سلاح در مبارزه با رژیم موافقت داشتند، ایشان معتقد بودند که پایگاه اصلی مبارزة باید مبارزه قاطع و آشتیناپذیر اسلامی، اجتماعی، سیاسی باشد و یک بازوی مسلح و یک شاخة نظامی این مبارزه را قهرآمیز و قاطعتر کند. چنانچه استفاده از وجوه شرعیه برای تهیة سلاح و تأمین هزینههای گروههای اسلامی اصیل را مجاز دانستند. اما سخت مقید بودند که اساس مبارزة انقلابی، فکری ــ اجتماعی و سیاسی باشد که توده مردم را به صورت یک توده انقلابی در آورد نه فقط یک گروه مسلح را که احیاناً در معرض خطر بزرگ منزوی شدن قرار بگیرد و به علت اینکه زیرزمینی لزوماً میباشد عملاً از جریانات، دورافتاده و منزوی میشود و این خطر بزرگی برای گروههای مسلح صرف است که با یک حرکت گستردة علنی یا نیمهعلنی و سیاسی مرتبط باشد. پیروزی مبارزات مکتبی ملت ما در خط رهبری امام یک تجربة مثبت انقلابی است که همین نظر را تأیید میکند؛ بدینمعناکه بازوی مسلح تنها در حد ضربه وارد آوردن به دشمن به کار رفت، اما آنچه دشمن را از پای در آورد، حرکت گستردة انقلابی، اجتماعی، سیاسی اسلامی مردم ما بود که به صورت یک سیل خروشان و یک طوفان عمومی کاخ بیداد رژیم را از بیخ و بن برکند و نابود کرد»( رهایی از توهم، انتشارات کیهان، ص 230)
(کوشکی , محمد صادق , رویکردهای مسلحانه به مبارزه علیه شاه ,زمانه 1388, ش 84و85)
« شهید سید علی اندرزگو و نقش وی در مبارزات مسلحانه»
شهید سیدعلی اندرزگو در رمضان سال 1318 ش در تهران به دنیا آمد. سختی معیشت، او را از تحصیل بازداشت و به کار گمارد، ولی در همان حال به علوم دینی روی آورد و دروس فقه و اصول را طی کرد. شهید اندرزگو در نوجوانی با شهید نواب صفوی آشنا شد و در ستم ستیزی، از او الهام گرفت. وی در قیام 15 خرداد، به عرصه مبارزه با رژیم گام نهاد و مورد تعقیب مزدوران ساواک قرار گرفت. شهید اندرزگو پس از قیام 15 خرداد دستگیر شد و در زیر شکنجه های سخت، لب به سخن نگشود تا آزاد گردید. از آن زمان، وارد شاخه نظامی هیئت مؤتلفه اسلامی شد و در اولین اقدام، در اعدام انقلابی حسنعلی منصور، سرسپرده آمریکا و عامل تصویب کاپیتولاسیون و تبعید امام خمینی(ره) همکاری نمود. در آن ترور، شهید اندرزگو با این که بیشتر از 19 سال نداشت، اما نقش مهمی ایفا کرد. از آن پس، رژیم، به شدت در تعقیب او بود و شهید اندرزگو مجبور شد که دائماً جابجا شود. این انقلابی نستوه برای این که مورد شناسایی ساواک قرار نگیرد، با نام های مستعار و قیافه های متفاوت آشکار می شد. اندرزگو، نقش مهمی در وارد کردن اسلحه به ایران برای مبارزه مسلحانه با رژیم داشت و برای این منظور به کشورهای دیگری سفر می کرد. ساواک پس از سال ها تعقیب و گریز، سرانجام با کنترل مکالمات تلفنی مناطق وسیعی از تهران، او را شناسایی نمود و دریافت که در 19 ماه مبارک رمضان مهمان یکی از دوستان خواهد بود. محل، مورد محاصره قرار گرفت و شهید که راه فرار نمی دید، اسنادی را که در جیب داشت به دهان برد و خورد تا به دست ساواک نیافتند. دژخیمان رژیم پس از درگیری که با او پیدا کردند، او را مجروح ساختند. با این حال، از این می ترسیدند که اندرزگو، به خودش مواد منفجره بسته باشد. این شهید والامقام سرانجام، طی این درگیری در دوم شهریور 1357 با زبان روزه در 39 سالگی شربت شهادت نوشید و به آرزوی دیرینه اش دست یافت. شهید اندرزگو قصد ترور شاه را داشت که شهادتش مانع انجام این نقشه گردید.
( پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی , www.irdc.ir/fa/calender/145/defauit.aspx)
حضور شهید اندرزگو در مبارزات مسلحانه به این دلیل بود که رژیم ستمشاهی به مرحله ای رسیده بود که ضرورت استفاده از مبارزه مسلحانه برای مقابله با این رژیم بیش از پیش احساس می شد و مقابله با جریانی مانند تصویب معاهده ننگین کاپیتولاسیون و برخورد با برخی سران فاسد رژیم جز در قالب مبارزه مسلحانه امکان نداشت هر چند حضرت امام بنا به ملاحظاتی و با توجه به حضور گروههای مارکسیستی و التقاطی در مبارزه مسلحانه , با چنین شیوه ای موافق نبودند , اما آنچه توسط شهید اندرزگو و هیأت مؤتلفه و فدائیان اسلام انجام می گرفت با مبارزات گروههای مارکسیستی بسیار متفاوت بود و تب تند مبارزه، موتلفه اسلامی را از راه فقاهت و مرجعیت ذره ای منحرف نمی کند و در همان راه عمل کردند و مرجع تقلید فتوا می گیرند که آیا به خاک افکندن سران رژیم ستمشاهی کار درستی است یا خیر که مرحوم آیت الله العظمی میلانی اجازه می دهند و سپس موتلفه اسلامی مبارزه مسلحانه می کند و این موضوع بسیار مهمی است.شهید اندرزگو در کار مبارزاتی با حفظ چارچوب فقاهت و مرجعیت مبتکری کم نظیر بود و راههای پیچیده مبارزه را خودش طراحی و انتخاب می کرد.