عرفان مولانا-عرفان خیام-معنویت مولانا-معنویت خیام
۱۳۹۷/۰۵/۰۶
–
۳۵۵۴ بازدید
اینکه در صفحات مجازی امده که خیام و مولانا و ابوعلی سینا با تفکر و خرد پی به پوچی دین اسلام برده اند و با خردگرایی راه خود را یافته اند تا چه میزان صحیح است؟ حتی برای اثبات، شعری از مولانا را گذاشته و ذکر میکنند که مولانا برای اثبات پوچی دین و تایید خردورزی این اشعار را سروده. اشعاری که حداقل از لحاظ عروض و قافیه ترکیب مناسبی ندارد و جزو اشعار مولانا هم نباید محسوب کرد.
همه اندیشمندان و هنرمندان بزرگ تاریخ، عقلانیت وخرد ورزی را هسته بنیادین حفظ و قوام شیرازه یک اجتماع و در گسترهای وسیعتر، انسانیت دانستهاند. اگر عقلانیت از هر جامعهای رخت بربندد، خشونت و آشفتگی نخستین چیزی است که گریبان آن جامعه را میگیرد. عقلانیت، جامعه را آرام میسازد، منشی گفتوگویی بدان میدهد و همزمان آن را به تأمل در آسیبها و بر آوردن امکانات جدیدی برای پیشرفت و تعالی رو به سوی افقهای تازه سوق میدهد. در جامعه امروز جهانی عقلانیت بیش از هر چیز دیگری نیاز مبرم انسانهاست؛ انسانهایی که باید در روزگار جهانی شدن در کنار یکدیگر با صفا و آشتی زندگی کنند. جامعه ایرانی نیز بهویژه در عصر حاضر از این بینیاز نیست اما تاریخ فرهنگ و اندیشه ایران با وجود فرازونشیبهای فراوان خود، همواره هسته عقلانیت را در خود پرورده است. *مولانا: بیتردید، مولانا یکی از قلههای استوار دفاع از خردورزی و گفتوگو در فرهنگ ایرانی است. بدبختانه عدهای با تفسیر نادرست و کلیشهوار از یکی دو بیت مولانا، وی را متهم به عقلستیزی میکنند؛ حال آنکه مولانا خرد و عقل را بنیاد جهان و جامعه انسانی میداند. با این حال مولانا عقل را دارای چند بعد میداند. بهنظر وی باید همه این سویهها را مدنظر قرار داد. بله! البته برداشت از مولانا یکسان نیست. بعضیها بهطور علمی و دقیق درباره مولانا کارهای تحقیقاتی و مطالعه داشتهاند. در عین حال برداشتهای بسیار غلطی از مولانا هم وجود دارد؛ یعنی ممکن است عدهای هم نوعی عرفان کاذب از مولانا بفهمند، اما این دلیل نمیشود که به این خاطر مولانا را انکار کنیم.
انتقادهای زیادی در مورد نگاه مولانا به عقل وجود دارد؛ مثلا اینکه ایشان با فلسفه و عقل و. . . مخالف است؛ اینطور نیست! برخی که مولانا را نفهمیدهاند اینگونه فکر میکنند. مولانا واقعا مظلوم است؛ چون آثارش را خوب مطالعه نکردهاند، به او اشکال میکنند.
عقل معاش و معاد وجود دارد؛ عقل جزئی و عقل کلی. مولانا عقل معاش بدون عقل معاد را سرزنش میکند و عقل دنیوی و جزئی را مورد انتقاد قرار میدهد؛ عقلی که فقط و فقط به دنیا میپردازد. عقلی که فقط به این امور بپردازد و مشغول باشد، مورد طعن مولاناست؛ مثل عقل جهان امروز. عقل جهان امروز، صددرصد دنیوی است؛ درحالیکه عقل، عقل اخروی و الهی هم هست. البته ما 2عقل نداریم؛ در واقع یک عقل است اما در دوجهت کار میکند؛ گاهی به سوی حق و مبادی و آخرت میل میکند و گاهی هم به سوی دنیا میل دارد. هر دو خوب و لازم است اما اگر عقل را به عقل جزئی محدود کنیم مورد انتقاد مولانا هستیم.
•در مجموعه آثار مولانا ابیاتی وجود دارد که مولانا را متفکری ضد عقلانیت جلوه میدهد. به عنوان مثال در داستان «استن حنانه» میگوید: پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بیتمکین بود!
منظور از «استدلالیان» عقل استدلالی است. منظور مولانا این است که استدلال درست است اما پایان راه نیست. افرادی که قائل به عقل استدلالی هستند عقل استدلالی را پایان میدانند و بالاتر از آن به چیزی قائل نیستند؛ درحالیکه عقل الهی شهودی بالاتر است؛ یعنی آنها عقل را محدود به عقل استدلالی کردهاند، چون عقل جزئی، عقل استدلالی است؛ اما یک عقل شهودی هم داریم، مثل وقتی که شما چیزی را استدلال میکنید که آن را ندیده باشید. وقتی چیزی را مشاهده کردیم احتیاج به استدلال نداریم. دیدن، بالاتر از استدلال است؛ مادامی که ندیدهایم استدلال میکنیم. پس دیدن، نه دیدن با چشم سر بلکه با چشم دل و به حقایق رسیدن، بالاتر از استدلال است. اینکه انسان به حقایق برسد و واصل شود و ببیند، مهمتر است؛ چون علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین وجود دارد. استدلال ممکن است انسان را به علمالیقین برساند اما ممکن است در استدلال اشتباه صورت گیرد و اصلا به علم نرسند و به جای آن به جهل برسند. میتوان استدلال را در هر راهی بهکار برد. آنهایی که منکر خداوند هستند برای انکار وجود خداوند استدلال میکنند. پس استدلال فینفسه بد نیست اما اگر تأیید الهی بهدنبال استدلال نباشد، نتیجهای نخواهد داشت. پس اولا باید تأیید الهی باشد تا انسان بتواند به اطمینان برسد. ثانیا اگر در نهایت، استدلال درست و با تأیید الهی همراه باشد علمالیقین حاصل خواهد شد؛ اما بالاتر از علمالیقین -به تعبیری که در قرآن هست- عینالیقین است و بالاتر از آن حقالیقین. عرفان، مبتنی بر حقالیقین یا لااقل بر عینالیقین است و علمالیقین را برخلاف بسیاری از علما که نهایت میدانند، کافی نمیداند.
استدلال میتواند در هر راهی صورت گیرد. بسیاری از کسانی که منکر خداوند هستند برای امر باطل استدلال میکنند پس صرف استدلال، مسلم نیست. مشخص نیست که اگر مواد و راه، درست نباشد انسان نتیجه درستی هم بگیرد. حتی اگر نتیجه درستی بگیرد به علمالیقین میرسد ولی فراتر از این مرحله هم هست. مولانا علم استدلالی را به فرض اینکه به یقین برسد علم تقلیدی میداند و علم عرفا علم تحقیقی است. مولانا میگوید:
از محقق تا مقلد فرقهاست
کاین چو داوود است و آن دیگر صداست
(محقق یعنی کسی که صاحب علم تحقیقی و صاحب حقالیقین است)یا مثلا میگوید که علم تحقیقی، علم اهل دل و اصحاب قلوب و علم تقلیدی علم اهل تن و دنیوی است:
علمهای اهل دل حمالشان
علمهای اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زندماری شود
علم کان نبود ز هو بیواسطه
آن نپاید همچو رنگ ماشطه
علم حقیقی، علم لدنی است اما علمی که از طرف خدا نباشد همانند رنگ مشاطه است(رنگی که مشاطان بزک میکنند و با شستن از بین میرود) و از بین میرود.
*خیام؛ خیام نه بیهوده گفت و نه به پوچی باور داشت زیرا دست کم از اضطراب موجود در شعرهایش میتوان دریافت که او به تعبیر گابریل مارسل (فیلسوف فرانسوی) آمده بود تا: “پَرسه زند و پُرسه کند”. خیام حیران بود؛ سرشار از پرسش و هول و ولا و چه معنویتی از این بیشتر؟
خیام اگزیستانسیال بود. یعنی وجود را مقدم بر ماهیت میدانست. این نگاه وقتی عاری از معنویت باشد به ورطه بیهودگی و پوچی سمت و سو پیدا میکند.
خیام را میتوان از شاگردان ابن سینا و امام موفق نیشابوری برشمرد. وی علاوه بر اینکه شاعر بود در زمینه ریاضیات، نجوم و فلسفه نیز دستی داشت و همین موجب شد تا شعرهای او نسبت به دیگر شاعران کلاسیک از تفاوتیهایی در مفهوم و مضمون برخوردار باشد. شاید بتوان گفت فلسفه یکی از جنبههای مهم شعر این شاعر نیشابوری است به گونهای که استاد علامه محمدتقی جعفری بر این عقیده است که نمیتوان رباعیات خیام را بدون توجه به تفکرات فلسفی و دیدگاههای کلامی و اعتقادات مذهبی وی مورد بررسی قرار داد.
حال میخواهیم بدانیم فلسفه خیام در زندگی چه بوده است؟ آیا خیام شاعر و فیلسوفی نهیلیسم و پوچگرا بود یا عقیده داشت که باید لحظه اکنون را غنیمت شمرد و از آن استفاده کرد؟ اصلا نوع نگاه خیام با زندگی مبتنی بر دین چه قدر مغایرت دارد؟
خیام دستگاه فلسفی منظمی مثل فیلسوفان ندارد. وقتی اشعارش را میخوانیم میبینیم به مفاهیم کلی مثل شک، مرگ، هستی، پرسش از آغاز هستی و پایان هستی و از بین رفتن انسان در اشعارش پرداخته است. البته میتوان گفت که اندیشههای او نه به طور کلی اما با درونمایههایی که دیگر شاعران گفتهاند متفاوت است. همچنین رگههایی از نوع اندیشه خیام را حتی میشود در شعر فردوسی و حافظ دید ولی چون حجم کارهای خیام اندک است و مفاهیم در همین تعداد اندک شعر جمع شده برجستگی او خیلی بیشتر شده است.
خیام براساس شعرهایی که به نام او مستند هستند انسان پوچگرایی نیست. در واقع پوچگرایی منفی در شعرهای او دیده نمیشود. خیام به زندگی آری میگوید و بیشتر منظورش اغتنام فرصت است.
خیام پوچگرا است؟
این نگاه پوچگرایی را که به او منتسب میکنند به سبب پرسشهایی است که مطرح میکند و شکهایی است که او درباره برخی اندیشههای مسلم دارد وگرنه پوچگرایی در شعر او نیست و نمیتوان گفت که خیام همچون بعضی فیلسوفان غربی پوچ گرا است.
مفهوم اشعار او غنیمت شمردن دم و اکنون است، این نگاه او مخالف با دین و سنت ما نیست. در کجای دین ما گفته شده که از این جهان بهرهای گرفته نشود؟ در متون دینی ما اینکه انسان دست از دنیا بردارد وجود ندارد بلکه دست از شیوه ناصحیح کسب دنیا باید برداشت.
نگاه تلخ خیام؛ البته در نگاه خیام یک تلخی وجود دارد و آن تلخی مربوط به از بین رفتن انسان است و این نگاه او بر اشعارش سایه میافکند. در واقع خیام این چنین مطرح میکند که چرا انسان با این شکوه باید از بین برود.
وجه مهم خیام؛ وجه مهم خیام برای اهل علم، وجه شاعری او نیست بلکه دانشمند بودن او است. او پیش از هر چیز یک ریاضیدان و منجم بزرگ است که متأسفانه آن طور که باید شناخته شده نیست. در واقع میتوان گفت چهره شاعری او چهره علمیاش را تحت شعاع قرار داده است.
خیام نگاه فلسفی مخصوص به خودش را دارد. آن چیزی که اهمیت رباعیات او را دو چندان میکند نگاه متفاوت او به جهان است.
رباعیات خیام چند دسته هستند،: یک دسته از رباعیات او اشعاری هستند که شاعرشان یک ریاضیدان است. دسته دیگر رباعیاتی هستند که شاعر توصیه به شادکامی و غنیمت شمردن دم میکند و دسته سوم اشعار او شعرهایی هستند که شاعر نگاه بدبینانهای به زندگی و سرنوشت انسان دارد و بیان میکند که معلوم نیست از کجا آمده و به کجا خواهد رفت و این دسته از رباعیات او است که تعدادشان زیادتر از بقیه است.
خیام محکوم است؟
بعضی از عرفای ما خیام را دهری و مادیگر میدانستند و او را به خاطر نوع نگاهش به زندگی، محکوم میکردند و بعضی دیگر نیز معتقدند که اصلا این رباعیات منسوب به خیام نیست، اما در مجموع به نظر نمی آید اشعار خیام دلیلی بر کفر و الحاد او بوده باشد.
نوع سخن خیام ادبیات نیست بلکه فلسفه است. شعر قرار نیست کار فلسفه را انجام دهد و تنها دلیل این گونه رفتار کردن با مقوله شعر در گذشته این بوده است که شعر در گذشته کارکرد رسانهای داشته است. امثال خیام فقط سخنورانی قوی هستند. مثلا مولوی را میتوانیم هم در دیوان شمس شاعر بدانیم. وقتی میگویم خیام شاعر نیست میخواهم او را سر جایش بگذارم نه این که از ارزش او کم کنم. خیام فیلسوفی است که نظراتش را به زبان منظوم بیان کرده و خیلی هم تأثیرگذار بوده است و به زیبایی فلسفه را گفته است اما به زیبایی شعر نگفته است.
کاربرد فلسفه خیام در زندگی امروز ما چیست؟ مهم این است که ما بدانیم کاربرد فلسفه خیام در زندگی امروز ما چیست؟ خیام در زمانی که جنگهای مذهبی وجود داشت این اندیشهها را مطرح کرده است، زمانی که شیعه و سنی در مقابل هم میایستادند. خیام در واقع برآیند زمانهای است که سرگردانی سخن دینی داریم. در چنین زمانهای خیام راه گریز از سرگردانی را این میداند که تمام بحثهای 72 ملت را کنار بگذاریم. در واقع گریز از مباحث دینی و پناه آوردن به یک نوع ضد فلسفی شدن و ضد مذهبی شدن پاسخ به زمانه است. زمانهای که تکلیف خودش را با سخن مذهبی خودش مشخص نکرده است.
در جامعه ای مثل ما که فلسفه و دین کار یکدیگر را میکنند و هر دو مدعی جهان برتر هستند میبینیم که خیام این باور را نمیپذیرد. شعر خیام پرسشی است از این نوع فلسفه. او بیان میکند که اگر قرار است جهان برتر را بسازید چرا این قدر خون و خونریزی وجود دارد، بنابراین من نه به گذشته فکر میکنم و نه به آینده بلکه قدر همین لحظهای که هستم را میدانم.
به طور کلی در اندیشه خیام چند برش را میبیینم. خیام در یک بُعد تلاش میکند چهره سیاه و تاریک هستی را به ما نشان دهد. با وجود اینکه ما فکر میکنیم خیام ما را به شادی دعوت میکند اما پیدرپی ما را به دیدن بُعد شر گونه و سیاه هستی در قالب یک پیاله شراب دعوت میکند. او شاعری مرگاندیش است و همیشه میگوید مواظب باشید چراکه فرصت اندک است.
بعد دیگری از اشعار خیام که بعد اندیشه خیام است با اندیشههای متکلم که همزمان با او هستند جدال کلامی و فلسفی میکند.
خیام معنویتگرا است : در بخش دیگری از نگاه خیام او معقتد است انسان چون از چهار عنصر آب، باد، خاک و آتش است، وقتی تعادل این عناصر بهم بریزد از بین میرود و با همین عقیده در برابر روحگرایی مقاومت میکند و دلیلی نمیبیند که باور به روحگرایی داشته باشد و نظر بر این دارد که انسانها بعد از مرگ روحی ندارند.
این جدالها به طور پی در پی در اشعار خیام دیده میشوند و میتوان گفت اگر روحگرایی را دین حساب کنیم پس خیام در برابر آن میایستد. باید توجه کرد که شاید بتوانیم از دوگانگی باورمندی و نابارومندی فضای دیگری را به وجود آوریم که من به آن معنویتگرایی میگویم. به نظر من خیام یک معنویتگرا است.
دین مجموعه قواعد و آداب پرستش خداوند متعال در همه ساحت ها و مراتب وجودی انسان (اعم از بدن، عقل، قلب و ساحت های مختلف فردی و اجتماعی و عاطفی و ..) است. اما عرفان تنها آداب و قواعد پرستش خداوند در مرتبه قلب را مورد بررسی قرار می دهد. (البته در لایه های وجودی انسان عمیق تر از قلب نیز وجود دارد که بعضاً در آثار عرفا به آن پرداخته شده است که از آن ها تعبیر به سرّ و خفی و اخفی می شود.) لذا تکامل رفتارهای جسمی و عقلی انسان موضوع علم عرفان نمی باشد و اگر در جایی از آن بحث به میان آمده در جهت کسب احوالات و مقامات قلبی است و خود هدف نمی باشد. با این توضیح می توان گفت عرفان جزیی از دین است.
انتقادهای زیادی در مورد نگاه مولانا به عقل وجود دارد؛ مثلا اینکه ایشان با فلسفه و عقل و. . . مخالف است؛ اینطور نیست! برخی که مولانا را نفهمیدهاند اینگونه فکر میکنند. مولانا واقعا مظلوم است؛ چون آثارش را خوب مطالعه نکردهاند، به او اشکال میکنند.
عقل معاش و معاد وجود دارد؛ عقل جزئی و عقل کلی. مولانا عقل معاش بدون عقل معاد را سرزنش میکند و عقل دنیوی و جزئی را مورد انتقاد قرار میدهد؛ عقلی که فقط و فقط به دنیا میپردازد. عقلی که فقط به این امور بپردازد و مشغول باشد، مورد طعن مولاناست؛ مثل عقل جهان امروز. عقل جهان امروز، صددرصد دنیوی است؛ درحالیکه عقل، عقل اخروی و الهی هم هست. البته ما 2عقل نداریم؛ در واقع یک عقل است اما در دوجهت کار میکند؛ گاهی به سوی حق و مبادی و آخرت میل میکند و گاهی هم به سوی دنیا میل دارد. هر دو خوب و لازم است اما اگر عقل را به عقل جزئی محدود کنیم مورد انتقاد مولانا هستیم.
•در مجموعه آثار مولانا ابیاتی وجود دارد که مولانا را متفکری ضد عقلانیت جلوه میدهد. به عنوان مثال در داستان «استن حنانه» میگوید: پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بیتمکین بود!
منظور از «استدلالیان» عقل استدلالی است. منظور مولانا این است که استدلال درست است اما پایان راه نیست. افرادی که قائل به عقل استدلالی هستند عقل استدلالی را پایان میدانند و بالاتر از آن به چیزی قائل نیستند؛ درحالیکه عقل الهی شهودی بالاتر است؛ یعنی آنها عقل را محدود به عقل استدلالی کردهاند، چون عقل جزئی، عقل استدلالی است؛ اما یک عقل شهودی هم داریم، مثل وقتی که شما چیزی را استدلال میکنید که آن را ندیده باشید. وقتی چیزی را مشاهده کردیم احتیاج به استدلال نداریم. دیدن، بالاتر از استدلال است؛ مادامی که ندیدهایم استدلال میکنیم. پس دیدن، نه دیدن با چشم سر بلکه با چشم دل و به حقایق رسیدن، بالاتر از استدلال است. اینکه انسان به حقایق برسد و واصل شود و ببیند، مهمتر است؛ چون علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین وجود دارد. استدلال ممکن است انسان را به علمالیقین برساند اما ممکن است در استدلال اشتباه صورت گیرد و اصلا به علم نرسند و به جای آن به جهل برسند. میتوان استدلال را در هر راهی بهکار برد. آنهایی که منکر خداوند هستند برای انکار وجود خداوند استدلال میکنند. پس استدلال فینفسه بد نیست اما اگر تأیید الهی بهدنبال استدلال نباشد، نتیجهای نخواهد داشت. پس اولا باید تأیید الهی باشد تا انسان بتواند به اطمینان برسد. ثانیا اگر در نهایت، استدلال درست و با تأیید الهی همراه باشد علمالیقین حاصل خواهد شد؛ اما بالاتر از علمالیقین -به تعبیری که در قرآن هست- عینالیقین است و بالاتر از آن حقالیقین. عرفان، مبتنی بر حقالیقین یا لااقل بر عینالیقین است و علمالیقین را برخلاف بسیاری از علما که نهایت میدانند، کافی نمیداند.
استدلال میتواند در هر راهی صورت گیرد. بسیاری از کسانی که منکر خداوند هستند برای امر باطل استدلال میکنند پس صرف استدلال، مسلم نیست. مشخص نیست که اگر مواد و راه، درست نباشد انسان نتیجه درستی هم بگیرد. حتی اگر نتیجه درستی بگیرد به علمالیقین میرسد ولی فراتر از این مرحله هم هست. مولانا علم استدلالی را به فرض اینکه به یقین برسد علم تقلیدی میداند و علم عرفا علم تحقیقی است. مولانا میگوید:
از محقق تا مقلد فرقهاست
کاین چو داوود است و آن دیگر صداست
(محقق یعنی کسی که صاحب علم تحقیقی و صاحب حقالیقین است)یا مثلا میگوید که علم تحقیقی، علم اهل دل و اصحاب قلوب و علم تقلیدی علم اهل تن و دنیوی است:
علمهای اهل دل حمالشان
علمهای اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زندماری شود
علم کان نبود ز هو بیواسطه
آن نپاید همچو رنگ ماشطه
علم حقیقی، علم لدنی است اما علمی که از طرف خدا نباشد همانند رنگ مشاطه است(رنگی که مشاطان بزک میکنند و با شستن از بین میرود) و از بین میرود.
*خیام؛ خیام نه بیهوده گفت و نه به پوچی باور داشت زیرا دست کم از اضطراب موجود در شعرهایش میتوان دریافت که او به تعبیر گابریل مارسل (فیلسوف فرانسوی) آمده بود تا: “پَرسه زند و پُرسه کند”. خیام حیران بود؛ سرشار از پرسش و هول و ولا و چه معنویتی از این بیشتر؟
خیام اگزیستانسیال بود. یعنی وجود را مقدم بر ماهیت میدانست. این نگاه وقتی عاری از معنویت باشد به ورطه بیهودگی و پوچی سمت و سو پیدا میکند.
خیام را میتوان از شاگردان ابن سینا و امام موفق نیشابوری برشمرد. وی علاوه بر اینکه شاعر بود در زمینه ریاضیات، نجوم و فلسفه نیز دستی داشت و همین موجب شد تا شعرهای او نسبت به دیگر شاعران کلاسیک از تفاوتیهایی در مفهوم و مضمون برخوردار باشد. شاید بتوان گفت فلسفه یکی از جنبههای مهم شعر این شاعر نیشابوری است به گونهای که استاد علامه محمدتقی جعفری بر این عقیده است که نمیتوان رباعیات خیام را بدون توجه به تفکرات فلسفی و دیدگاههای کلامی و اعتقادات مذهبی وی مورد بررسی قرار داد.
حال میخواهیم بدانیم فلسفه خیام در زندگی چه بوده است؟ آیا خیام شاعر و فیلسوفی نهیلیسم و پوچگرا بود یا عقیده داشت که باید لحظه اکنون را غنیمت شمرد و از آن استفاده کرد؟ اصلا نوع نگاه خیام با زندگی مبتنی بر دین چه قدر مغایرت دارد؟
خیام دستگاه فلسفی منظمی مثل فیلسوفان ندارد. وقتی اشعارش را میخوانیم میبینیم به مفاهیم کلی مثل شک، مرگ، هستی، پرسش از آغاز هستی و پایان هستی و از بین رفتن انسان در اشعارش پرداخته است. البته میتوان گفت که اندیشههای او نه به طور کلی اما با درونمایههایی که دیگر شاعران گفتهاند متفاوت است. همچنین رگههایی از نوع اندیشه خیام را حتی میشود در شعر فردوسی و حافظ دید ولی چون حجم کارهای خیام اندک است و مفاهیم در همین تعداد اندک شعر جمع شده برجستگی او خیلی بیشتر شده است.
خیام براساس شعرهایی که به نام او مستند هستند انسان پوچگرایی نیست. در واقع پوچگرایی منفی در شعرهای او دیده نمیشود. خیام به زندگی آری میگوید و بیشتر منظورش اغتنام فرصت است.
خیام پوچگرا است؟
این نگاه پوچگرایی را که به او منتسب میکنند به سبب پرسشهایی است که مطرح میکند و شکهایی است که او درباره برخی اندیشههای مسلم دارد وگرنه پوچگرایی در شعر او نیست و نمیتوان گفت که خیام همچون بعضی فیلسوفان غربی پوچ گرا است.
مفهوم اشعار او غنیمت شمردن دم و اکنون است، این نگاه او مخالف با دین و سنت ما نیست. در کجای دین ما گفته شده که از این جهان بهرهای گرفته نشود؟ در متون دینی ما اینکه انسان دست از دنیا بردارد وجود ندارد بلکه دست از شیوه ناصحیح کسب دنیا باید برداشت.
نگاه تلخ خیام؛ البته در نگاه خیام یک تلخی وجود دارد و آن تلخی مربوط به از بین رفتن انسان است و این نگاه او بر اشعارش سایه میافکند. در واقع خیام این چنین مطرح میکند که چرا انسان با این شکوه باید از بین برود.
وجه مهم خیام؛ وجه مهم خیام برای اهل علم، وجه شاعری او نیست بلکه دانشمند بودن او است. او پیش از هر چیز یک ریاضیدان و منجم بزرگ است که متأسفانه آن طور که باید شناخته شده نیست. در واقع میتوان گفت چهره شاعری او چهره علمیاش را تحت شعاع قرار داده است.
خیام نگاه فلسفی مخصوص به خودش را دارد. آن چیزی که اهمیت رباعیات او را دو چندان میکند نگاه متفاوت او به جهان است.
رباعیات خیام چند دسته هستند،: یک دسته از رباعیات او اشعاری هستند که شاعرشان یک ریاضیدان است. دسته دیگر رباعیاتی هستند که شاعر توصیه به شادکامی و غنیمت شمردن دم میکند و دسته سوم اشعار او شعرهایی هستند که شاعر نگاه بدبینانهای به زندگی و سرنوشت انسان دارد و بیان میکند که معلوم نیست از کجا آمده و به کجا خواهد رفت و این دسته از رباعیات او است که تعدادشان زیادتر از بقیه است.
خیام محکوم است؟
بعضی از عرفای ما خیام را دهری و مادیگر میدانستند و او را به خاطر نوع نگاهش به زندگی، محکوم میکردند و بعضی دیگر نیز معتقدند که اصلا این رباعیات منسوب به خیام نیست، اما در مجموع به نظر نمی آید اشعار خیام دلیلی بر کفر و الحاد او بوده باشد.
نوع سخن خیام ادبیات نیست بلکه فلسفه است. شعر قرار نیست کار فلسفه را انجام دهد و تنها دلیل این گونه رفتار کردن با مقوله شعر در گذشته این بوده است که شعر در گذشته کارکرد رسانهای داشته است. امثال خیام فقط سخنورانی قوی هستند. مثلا مولوی را میتوانیم هم در دیوان شمس شاعر بدانیم. وقتی میگویم خیام شاعر نیست میخواهم او را سر جایش بگذارم نه این که از ارزش او کم کنم. خیام فیلسوفی است که نظراتش را به زبان منظوم بیان کرده و خیلی هم تأثیرگذار بوده است و به زیبایی فلسفه را گفته است اما به زیبایی شعر نگفته است.
کاربرد فلسفه خیام در زندگی امروز ما چیست؟ مهم این است که ما بدانیم کاربرد فلسفه خیام در زندگی امروز ما چیست؟ خیام در زمانی که جنگهای مذهبی وجود داشت این اندیشهها را مطرح کرده است، زمانی که شیعه و سنی در مقابل هم میایستادند. خیام در واقع برآیند زمانهای است که سرگردانی سخن دینی داریم. در چنین زمانهای خیام راه گریز از سرگردانی را این میداند که تمام بحثهای 72 ملت را کنار بگذاریم. در واقع گریز از مباحث دینی و پناه آوردن به یک نوع ضد فلسفی شدن و ضد مذهبی شدن پاسخ به زمانه است. زمانهای که تکلیف خودش را با سخن مذهبی خودش مشخص نکرده است.
در جامعه ای مثل ما که فلسفه و دین کار یکدیگر را میکنند و هر دو مدعی جهان برتر هستند میبینیم که خیام این باور را نمیپذیرد. شعر خیام پرسشی است از این نوع فلسفه. او بیان میکند که اگر قرار است جهان برتر را بسازید چرا این قدر خون و خونریزی وجود دارد، بنابراین من نه به گذشته فکر میکنم و نه به آینده بلکه قدر همین لحظهای که هستم را میدانم.
به طور کلی در اندیشه خیام چند برش را میبیینم. خیام در یک بُعد تلاش میکند چهره سیاه و تاریک هستی را به ما نشان دهد. با وجود اینکه ما فکر میکنیم خیام ما را به شادی دعوت میکند اما پیدرپی ما را به دیدن بُعد شر گونه و سیاه هستی در قالب یک پیاله شراب دعوت میکند. او شاعری مرگاندیش است و همیشه میگوید مواظب باشید چراکه فرصت اندک است.
بعد دیگری از اشعار خیام که بعد اندیشه خیام است با اندیشههای متکلم که همزمان با او هستند جدال کلامی و فلسفی میکند.
خیام معنویتگرا است : در بخش دیگری از نگاه خیام او معقتد است انسان چون از چهار عنصر آب، باد، خاک و آتش است، وقتی تعادل این عناصر بهم بریزد از بین میرود و با همین عقیده در برابر روحگرایی مقاومت میکند و دلیلی نمیبیند که باور به روحگرایی داشته باشد و نظر بر این دارد که انسانها بعد از مرگ روحی ندارند.
این جدالها به طور پی در پی در اشعار خیام دیده میشوند و میتوان گفت اگر روحگرایی را دین حساب کنیم پس خیام در برابر آن میایستد. باید توجه کرد که شاید بتوانیم از دوگانگی باورمندی و نابارومندی فضای دیگری را به وجود آوریم که من به آن معنویتگرایی میگویم. به نظر من خیام یک معنویتگرا است.
دین مجموعه قواعد و آداب پرستش خداوند متعال در همه ساحت ها و مراتب وجودی انسان (اعم از بدن، عقل، قلب و ساحت های مختلف فردی و اجتماعی و عاطفی و ..) است. اما عرفان تنها آداب و قواعد پرستش خداوند در مرتبه قلب را مورد بررسی قرار می دهد. (البته در لایه های وجودی انسان عمیق تر از قلب نیز وجود دارد که بعضاً در آثار عرفا به آن پرداخته شده است که از آن ها تعبیر به سرّ و خفی و اخفی می شود.) لذا تکامل رفتارهای جسمی و عقلی انسان موضوع علم عرفان نمی باشد و اگر در جایی از آن بحث به میان آمده در جهت کسب احوالات و مقامات قلبی است و خود هدف نمی باشد. با این توضیح می توان گفت عرفان جزیی از دین است.