انگیزه مومن در عبادت. عشق و محبت خدا-
۱۳۹۷/۰۲/۱۳
–
۶۴۹ بازدید
با عرض سلام و خدا قوت خدمت همه ی شما زحمت کشان
نمیدانم چرا ولی هر وقت که میخواهم کار خوبی کنم گوشه ای از دلم میگوید اگر این کار را انجام دهی خدا فلان پاداش دنیایی را به تو خواهد داد مثلا در کنکور قبول میشوی یا به فلان چیزی که میخواهی میرسی و…
اما خودم بعد از این فکر ها واقعا از خودم بدم می اید چه کنم که این فرو مایگی در قصد انجام کار خوب در من از بین رود؟
دوست گرامی. احساس شما بسیار عالی است و نشان از روحیه بندگی شما دارد. بنده واقعی خدای متعال عاشق خدا است و در مسیر این عشق خودش را کاملا فراموش می کند و چیزی برای خودش نمی خواهد و فانی فی الله است یعنی فقط دنبال اراده خدا است. خدا را به خاطر رسیدن به کمال و سعادت هم عبادت نمی کند چه رسد برای رسیدن به متاع ناچیز دنیا. تنها انگیزه او از عبادت این است که خدا شایسته عبادت است و به خاطر عشقی که به خدا دارد او را می پرستد و طالب محبت خدا است. و از این راه به نهایت قرب الهی می رسد . البته این سلوک که سلوک عرفانی است بعد از سلوک عقلانی اتفاق می افتد و سالک لازم است ابتدا با عقل خود به خدا نزدیک شود و به معرفت عقلانی برسد و بعد کم کم خدای متعال آتش عشق خودش را در دل او می اندازد و سالک عرفانی می شود. امام صادق (ع) می فرماید: حقیقت عبودیت و بندگى سه چیز است:اوّل این که بنده در آنچه خدا بر او منّت گذاشته و بخشیده است براى خود مالکیّت نبیند، بدان جهت که بندگان را ملکى نیست، مال را مال خدا مى دانند، و آن را در جایى که خدا فرموده است قرار مى دهند..
دوم: این که بنده خدا براى خودش مصلحت اندیشى و تدبیر نکند.
سوم: این که تمام مشغولیاتش منحصر شود به آنچه که خداوند او را بدان امر نموده، یا از آن نهى فرموده است. بنابراین، اگر بنده خدا براى خودش ملکیتى را در آنچه که خدا به او سپرده است نبیند، انفاق نمودن بر او آسان مى شود. و چون بنده خدا تدبیر امور خود را به مدبرش بسپارد، مصائب و مشکلات دنیا بر وى آسان مى گردد. و زمانى که به آنچه خداوند به وى امر کرده و نهى نموده است اشتغال ورزد، دیگر فراغتى نمى یابد تا مجال و فرصت خودنمایى و فخر نمودن بر مردم پیدا نماید.
از این رو چون خداوند بنده خود را به این سه چیز گرامى بدارد، زندگى در دنیا و نحوه برخورد با ابلیس و خلایق بر وى سهل و آسان مى گردد. به انگیزه زیاده اندوزى و فخر و مباهات با مردم به دنبال دنیا نمى رود و آنچه را که از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مى نگرد، آنها را براى عزت و علّو درجه خویشتن طلب نمى نماید و روزهاى خود را به بطالت و بیهودگى نمى گذراند.( بحار الانوار، ج 1، ص 224، ح ِ17.)
از ابو بصیر نقل شده که امام باقر (ع) فرمود: از جمله دعاهاى امیر المؤمنین (ع) این بود: اى خداى من! همین عزّت مرا بس که بنده توام، و همین افتخار مرا بس که تو پروردگار منى. اى خداى من! همان گونه که من دوست دارم تو از آن منى، پس مرا به آنچه دوست دارى موفّق بدار.( الحکم الزاهرة، ترجمه انصارى، ص 488، ح 1352.)
در حدیث قدسى آمده است: اى بنده من، از من اطاعت کن تا ترا مثل (یا شبیه و نظیر) خود قرار دهم من به چیزى مى گویم بشو، مى شود. تو به چیزى مى گویى بشو، مى شود.( شیرازى، سید حسن، کلمة الله، ص 140، شماره 154)
روایتی است از امام صادق علیه السلام که در کتاب معروف به نام مصباح الشریعه نقل شده است: این جمله را شاید کم و بیش در کتابهای عرفانی دیده باشید. امام صادق به فضیل بن عیاض فرمود: «یا فضیل العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة» (خیلی جمله عجیبی است.)
فضیل! آیا تو می دانی که عبودیت چیست؟ آیا می دانی عبودیت چه گوهری است؟
عبودیت گوهری است که ظاهرش عبودیت است و کنه و نهایت و باطنش، آخرین منزل و هدف و مقصدش ربوبیت است. ممکن است بگویید یعنی چه؟ آیا امام جعفر صادق خواسته بفرماید که عبودیت اولش بندگی است و آخرش خدایی؟ آیا می خواهد بگوید که یک بنده از بندگی به خدایی می رسد؟ نه، در تعبیرات ائمه هرگز چنین تعبیراتی نمی آید.
کلمه رب یعنی پروردگار، صاحب. ما به خدا هم که می گوییم رب، از باب اینکه خداوندگار و صاحب حقیقی تمام عالم و تمام عالمهاست. می گوییم: «الحمدلله رب العالمین» سپاس خدای را که خداوندگار و صاحب است، صاحب تمام عالمها. پس اصل معنی رب یعنی صاحب و خداوندگار، و ربوبیت یعنی خداوندگاری نه خدایی. فرق است میان خدایی و خداوندگاری. هر کسی مالک هر چیزی که هست، رب و خداوندگار آن چیز هم هست.
حال معنی این حدیث چیست که امام فرمود عبودیت یک جوهره ای است که نهایت و کنهش ربوبیت است. نکته بسیار جالبی است. عبودیت، بندگی خدا خاصیتش این است که هرچه انسان راه بندگی خدا را بیشتر طی کند بر تصاحب و قدرت و خداوندگاری اش افزوده می شود.
به واسطه بندگى، نفس انسانى صیقل پیدا مى کند و قابلیت انعکاس اشعه نوریه عالم بالا در او پدیدار مى گردد و هر چه پاکى و صیقل بیشتر باشد شفافیت و انعکاس آن بیشتر مى گردد و جلوه هاى حضرت حق در او زیادتر به ظهور مى رسد، تا جایی که خلافت بالقوه و بالاستعداد وى به مقام فعلیّت مطلقه در مى آید و بالفعل، خلیفة الله در تمام عالم وجود و شئون و مظاهر حیات مى شود. باید دانست که این الوهیّت نیست، بلکه خلافت و نمایندگى است که عین آثار الوهیّت در آن به ظهور مى رسد. لازم به ذکر است که خلیفة الله کار خدایی نمى کند، بلکه خدا به دست وى کار خود را به ظهور مى رساند و از دریچه نفس وى خود را متجلى مى گرداند و اسما و صفات خود را بروز مى دهد. از این رو عارف بالله آئینه تمام نماى جمال و جلال خداوند ازلى و ابدى است و در تمام مراتب معجزات انبیا و کرامات امامان و اولیاى خداوند، در حقیقت خداست که فاعل بى حد و حاکم مطلق است و نفس ولىّ خدا فانى شده است و این همان مقام عبودیت است. مقامى که در اثر اطاعت خداوند متعال پیدا مى شود.( انوار الملکوت، ج 1، ص 288)
اتصال عبد به معبود
انسان مانند قطره ای محدود است که بدون اتصال به خداوند ،بی درنگ از بین میرود و به خشکی می گراید،اما با اتصال به اقیانوس بیکران و نا محدود جزئی از آن اقیانوس می شود و دیگر پایان نمی پذیرد به این علت عبد باید متکی به معبود خویش باشد .(که همه ی این موارد با اطاعت و بندگی خداوند میسر می باشد.)
دوم: این که بنده خدا براى خودش مصلحت اندیشى و تدبیر نکند.
سوم: این که تمام مشغولیاتش منحصر شود به آنچه که خداوند او را بدان امر نموده، یا از آن نهى فرموده است. بنابراین، اگر بنده خدا براى خودش ملکیتى را در آنچه که خدا به او سپرده است نبیند، انفاق نمودن بر او آسان مى شود. و چون بنده خدا تدبیر امور خود را به مدبرش بسپارد، مصائب و مشکلات دنیا بر وى آسان مى گردد. و زمانى که به آنچه خداوند به وى امر کرده و نهى نموده است اشتغال ورزد، دیگر فراغتى نمى یابد تا مجال و فرصت خودنمایى و فخر نمودن بر مردم پیدا نماید.
از این رو چون خداوند بنده خود را به این سه چیز گرامى بدارد، زندگى در دنیا و نحوه برخورد با ابلیس و خلایق بر وى سهل و آسان مى گردد. به انگیزه زیاده اندوزى و فخر و مباهات با مردم به دنبال دنیا نمى رود و آنچه را که از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مى نگرد، آنها را براى عزت و علّو درجه خویشتن طلب نمى نماید و روزهاى خود را به بطالت و بیهودگى نمى گذراند.( بحار الانوار، ج 1، ص 224، ح ِ17.)
از ابو بصیر نقل شده که امام باقر (ع) فرمود: از جمله دعاهاى امیر المؤمنین (ع) این بود: اى خداى من! همین عزّت مرا بس که بنده توام، و همین افتخار مرا بس که تو پروردگار منى. اى خداى من! همان گونه که من دوست دارم تو از آن منى، پس مرا به آنچه دوست دارى موفّق بدار.( الحکم الزاهرة، ترجمه انصارى، ص 488، ح 1352.)
در حدیث قدسى آمده است: اى بنده من، از من اطاعت کن تا ترا مثل (یا شبیه و نظیر) خود قرار دهم من به چیزى مى گویم بشو، مى شود. تو به چیزى مى گویى بشو، مى شود.( شیرازى، سید حسن، کلمة الله، ص 140، شماره 154)
روایتی است از امام صادق علیه السلام که در کتاب معروف به نام مصباح الشریعه نقل شده است: این جمله را شاید کم و بیش در کتابهای عرفانی دیده باشید. امام صادق به فضیل بن عیاض فرمود: «یا فضیل العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة» (خیلی جمله عجیبی است.)
فضیل! آیا تو می دانی که عبودیت چیست؟ آیا می دانی عبودیت چه گوهری است؟
عبودیت گوهری است که ظاهرش عبودیت است و کنه و نهایت و باطنش، آخرین منزل و هدف و مقصدش ربوبیت است. ممکن است بگویید یعنی چه؟ آیا امام جعفر صادق خواسته بفرماید که عبودیت اولش بندگی است و آخرش خدایی؟ آیا می خواهد بگوید که یک بنده از بندگی به خدایی می رسد؟ نه، در تعبیرات ائمه هرگز چنین تعبیراتی نمی آید.
کلمه رب یعنی پروردگار، صاحب. ما به خدا هم که می گوییم رب، از باب اینکه خداوندگار و صاحب حقیقی تمام عالم و تمام عالمهاست. می گوییم: «الحمدلله رب العالمین» سپاس خدای را که خداوندگار و صاحب است، صاحب تمام عالمها. پس اصل معنی رب یعنی صاحب و خداوندگار، و ربوبیت یعنی خداوندگاری نه خدایی. فرق است میان خدایی و خداوندگاری. هر کسی مالک هر چیزی که هست، رب و خداوندگار آن چیز هم هست.
حال معنی این حدیث چیست که امام فرمود عبودیت یک جوهره ای است که نهایت و کنهش ربوبیت است. نکته بسیار جالبی است. عبودیت، بندگی خدا خاصیتش این است که هرچه انسان راه بندگی خدا را بیشتر طی کند بر تصاحب و قدرت و خداوندگاری اش افزوده می شود.
به واسطه بندگى، نفس انسانى صیقل پیدا مى کند و قابلیت انعکاس اشعه نوریه عالم بالا در او پدیدار مى گردد و هر چه پاکى و صیقل بیشتر باشد شفافیت و انعکاس آن بیشتر مى گردد و جلوه هاى حضرت حق در او زیادتر به ظهور مى رسد، تا جایی که خلافت بالقوه و بالاستعداد وى به مقام فعلیّت مطلقه در مى آید و بالفعل، خلیفة الله در تمام عالم وجود و شئون و مظاهر حیات مى شود. باید دانست که این الوهیّت نیست، بلکه خلافت و نمایندگى است که عین آثار الوهیّت در آن به ظهور مى رسد. لازم به ذکر است که خلیفة الله کار خدایی نمى کند، بلکه خدا به دست وى کار خود را به ظهور مى رساند و از دریچه نفس وى خود را متجلى مى گرداند و اسما و صفات خود را بروز مى دهد. از این رو عارف بالله آئینه تمام نماى جمال و جلال خداوند ازلى و ابدى است و در تمام مراتب معجزات انبیا و کرامات امامان و اولیاى خداوند، در حقیقت خداست که فاعل بى حد و حاکم مطلق است و نفس ولىّ خدا فانى شده است و این همان مقام عبودیت است. مقامى که در اثر اطاعت خداوند متعال پیدا مى شود.( انوار الملکوت، ج 1، ص 288)
اتصال عبد به معبود
انسان مانند قطره ای محدود است که بدون اتصال به خداوند ،بی درنگ از بین میرود و به خشکی می گراید،اما با اتصال به اقیانوس بیکران و نا محدود جزئی از آن اقیانوس می شود و دیگر پایان نمی پذیرد به این علت عبد باید متکی به معبود خویش باشد .(که همه ی این موارد با اطاعت و بندگی خداوند میسر می باشد.)