خانه » همه » مذهبی » منضور حلاج

منضور حلاج


منضور حلاج

۱۳۹۶/۱۲/۱۴


۶۱۴۷ بازدید

سلام.نظر امام خمینی و رهبری و علمای روشنفکر و معاصر شیعه،درباره حسین بن منصور حلاج چیست؟؟؟آیا فردیست مردود یا مقبول؟؟در جریان انالحق گفتن آیا صرفا منظورش بیان حقانیت خودش بوده یا ادعای دیگری داشته؟جایی دیگر هم حلاج میگوید:در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید مگر به خون(آیا این نمیتواند مرتبط با عشق الهی و فنا و به نوعی شهادت در راه خدا و سندی برای قبول حلاج باشد؟)امکان دارد کتابی در باره این شخصیت و حول محور او به من معرفی کنید؟

پاسخ: با سلام و احترام خدمت شما الف) برخی از نظرات مختلف درباره حلاج:1. ابن ندیم در الفهرست، درباره حسین بن منصور حلاج می گوید: وی مردی محتال و شعبده باز بوده است که افکار خود را به لباس صوفیه آراسته و جسورانه مدعی دانستن همه علوم شد؛ ولی بی بهره بوده و چیزی از صناعت کیمیا به طور سطحی می دانسته و در دسائس سیاسی خطرناک و گستاخ بوده است. دعوی الوهیت کرده و خود را مظهر حق خوانده… . (الفهرست، ابن ندیم، ص 284)2. ابوریحان بیرونی درباره او می نویسد: « مردی متصوف از اهل فارس به نام حسین بن منصور حلاج ظهور کرد و در آغاز کار مردم را به مهدی دعوت نمود و گفت او از طالقان ظهور خواهد کرد و از اینرو حلاج را گرفته و به مدینةالسلام بردند و در زندانش بیفکندند، ولی حیله ای کرد و چون مرغی که از قفس بگریزد از زندان گریخت. و این شخص مرد شعبده باز بود و با هر کسی که روبرو می شد موافق اعتقاد او سخن می راند و خود را به لطائف حیل بدو می چسبانید. سپس ادعایش این شد که روح القدس در او حلول کرده و خود را خدا دانست و به اصحاب و پیروان خویش نامه هایی که معنون بدین عنوان بود بنگاشت و پیروان او نامه هایی را که به او می نوشتند چنین افتتاح می کردند: خداوندا از هر عیبی پاک و منزه هستی، ای ذات هر ذات و منتهای آخرین لذات یا عظیم یا کبیر گواهی می دهیم که آفریدگار قدیم و منیر هستی و در هر زمان و اوانی بصورتی جلوه کرده ای و در زمان ما به صورت حسین بن منصور جلوه گر شده ای… ؛ و طایفه ای از پیروان او باقی ماندند که بدو منسوبند و مردم را به مهدی می خواندند و میگفتند که از طالقان ظهور خواهد کرد و این مهدی همان است که در کتاب ملاحم ذکر شد که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد.(ابو ریحان بیرونی، آثار الباقیه، ص 275)3. حلاج در بصره در مدرسه حسن بصری شاگرد جنید بغدادی بود. جنید به حلاج پند می داد که شکیبا باشد. حلاج به اطاعت جنید چندی طاقت آورد و شکیبائی کرد تا اینکه سرانجام به تنگ آمد و استادش جنید از او بیزاری جست و خطاب به حلاج گفت: «تو در اسلام رخنه ای و شکافی افکنده ای که سر جدا شده از پیکرت می تواند آن را مسدود کند». (موضع تشیع در برابر تصوف، داود الهامی، ص 59)4. قاضی نور الله شوشتری که از معتقدان به حلاج است، ناگزیر از آن شد که در «مجالس المؤمنین» اعتراف کند: «مخفی نماند که علمای شیعه حسین بن منصور حلاج را شیعی مذهب می دانند ولی به واسطه غلو و مانند آن که از او سر زده، او را از مذمومین می شمارند» (ص 38)5. حلاج را باید در زمره «غلات» شمرد. اتفاقاً او در نزد پیروانش مانند تعدادی از رؤسای غلات «قهرمان یکنوع اسطوره مربوط به «رجعت» بود درست مثل آنچه در باب محمد حنفیه، ابو مسلم، والمقنع پنداشته می شد، بعضی از یاران حلاج نیز مدعی بودند که وی یک چند بهد از وفات، دیگر بار به عالم احیاء بازگشت»(جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 140)6. شاعرانی مانند حافظ و اقبال لاهوری، نام وی را با ستایش و عطار نیشابوری او را با مبالغه توصیف می کند. درباره اوست که حافظ می گوید: گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می کردو یا محمد اقبال لاهوری درباره بردار کشیدن حلاج سروده است: کم نگاهان فتنه ها انگیختند/ بنده حق را به دار آویختنداقبال در «جاوید نامه» حلاج را نمونه انسان کامل می شمارد. (قوس زندگی حلاج، لویی ماسینیون، ص 87)شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در کتاب تذکرةالاولیاء، در ضمن مدح و ستایش مبالغه آمیز حلاج، می نویسد: «آن قتیل الله فی سبیل الله، آن شیر بیشه تحقیق، آن شجاع صفدر صدیق، آن غرقه دریای مواج، حسین منصور حلاج رحمةالله علیه، کار او کاری عجب بود، واقعاً غرایب که خاص او را بود …» اما عطار در ادامه ناخواسته زبان به افشای ترد و نفی حلاج حتی از طرف صوفیه معتدل گشوده و چنین نوشته است: « … و اغلب مشایخ کبار در کار او ابا کردند و گفتند او را در تصوف قدمی نیست… ». (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 2)7. برخی متصوفه مانند غزالی در «مشکوة الانوار» در مقام دفاع از او برآمده است. قشیری او را از علماء متصوفه می شمرد و هجویری در «کشف المحجوب» او را ستوده و در ردیف حلاج و شبلی از کسانی می خواند که غیبت را بر حضور مقدم می دارند. (مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف، دکتر سید ضیاء الدین سجادی، ص 74 ؛ جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 145)8. لوئی ماسینیون در کتاب خود آورده است که خواجه نصیر طوسی و صدرالمتألهین حلاج را تأیید کردند. (مصائب الحلاج، لوئی ماسینیون، ص 356)9. به نظر پیروان و طرفداران حلاج خدا اشکال مختلفی دارد: نخست بصورت آدم به جهان آمده، سپس موسی شد، عیسی شد، محمد شد، علی شد، و بالاخره حلاج شد. حلاج که خود را یکی از اشکال زمینی خداوند می دانست. (ابو ریحان بیرونی، آثار الباقیه، ص 275)ب) برخی از انحرافات منصور حلاج:1. بدعت گزاری در دین و شریعت: بدعت های بسیاری از او صادر و تبلیغ می شد؛ مانند: مسأله «تبدیل حج» و دستور به یاران مبنی بر به جای آوردن اعمال حج اعم از آداب تطهیر، احرام و طواف در خانه و منزل خود (!) به جای سفر به سرزمین حجاز، که او این فتوی را مبتنی بر حدیثی از حسن بصری در کتاب «الاخلاص» می دانست(جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 148ـ 146)؛ یا: فتوی بر اسقاط روزه ماه رمضان از کسی که سه روز و شب روزه بگیرد و هیچ غذایی نخورد و روز چهارم برگ هندبا (کاسنی) بخورد، به پیروی از فتوای حسن بصری در «کتاب السنن»؛ فتوی بر اسقاط هرگونه عبادت تا آخر عمر از کسی که ده روز بر سر قبور شهدای قریش معتکف شود و نماز و روز بگیرد ولی هیچ چیز به جز نان جوین و نمک نخورد؛ (مصائب حلاج، لوئی ماسینیون، 291ـ 292).2. شطح و طامات و کفر گویی حلاج:مهمترین شطح او «دعوی الربوبیه» در ادعای معروف «انا الحق» گفتن اوست؛ چون او و پیروانش قائل به حلول و اتحاد بودند. البته برخی از صوفیه فریاد «انا الحق» حلاج را در نتیجه وجد و حال می دانند که عارف در حال شهود جمال حق از خود بیخود شده و کلیه تعینات و مظاهر خارجی وجود را نبیند و گناه او را تنها این دانند که اسرار را فاش و هویدا کرد. (جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 146)البته «به نظر می آید که حلاج از این نوع کارها و سخنان غریب، بیشتر برای جلب توجه مستمع می کرد تا مردم به سخنان وی گوش دهند. یکبار ناگهان در بازار قطیعه ظاهر شد. اشک می ریخت و فریاد می زد: مردم از دست خدا به دادم برسید (!) مرا از من ربوده است و به خود بازم نمی گذارد و طاقت حضورش را ندارم. از هجران می ترسم و از اینکه در پی آن، غایب گردم و محروم…»(جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 138) و یا ادعا می کرد: «من غرق کننده قوم نوح و نابود کننده عاد و ثمودم» (تشیع و تصوف، هاشم معروف الحسنی، ص518) و یا می نویسند: «حسین بن منصور حلاج در زندان شبانه روز هزار رکعت نماز می کرد. از وی پرسیدند: تو خود را حق می گویی، این نماز کرا کردی؟ گفت: «ما دانیم قدر ما»؛ یعنی جز من کسی نیست که مرا بجای آورده باشد و سزاوار قدرم پرستش کند» (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 2، ص 141)3 . اعمال و سخنان خلاف شریعت و منطق الهی او:حلاج اهل «سحر و جادو» بود (الفهرست، ابن ندیم، ص 284؛ ابو ریحان بیرونی، آثار الباقیه، ص 275؛ جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 146). او قول شیطانی ابلیس را در استکبار نسبت به خداوند و ابا ورزیدن از سجده بر آدم چنین توجیه کرده و می گوید: «سر نهادن بر زمین پیش غیر و جز معشوق و معبود ازلی را سجده کردن، حتی به امر او شرک است و خلاف عبودیت و ناقص شرط جوانمردی و دعوی عاشقی است». (در کوی صوفیان، سید تقی واحدی (صالح علیشاه)، ص72). 4. اعمال و سخنان خلاف عقل و منطق انسانی او:اگر چه اغلب حکایات تذکره الاولیاء عطار نیشابوری را نه با عقل توافقی است و نه با شرع، اما به هر حال، زبان حال بزرگی از بزرگان طایفه صوفیان و نشانه ای از نشانه های ایشان است. شاید به گفته علی دشتی در کتاب «پرده پندار» (ص 25) تعبیری دقیق تر از «جنگل مولا» برای آنچه که خواننده از مطالب درهم و برهم و مخالف عقل و منطق تنیده در تذکره الاولیاء، به ذهنش خطور می کند، یافت نشود. به علاوه اگر چه «این احوال که در مجموعه اخبار حلاج نقل شده است، شاید روی هم رفته از تصرفات و مبالغات راویان خالی نباشد، اما به هر صورت نمونه ای است از طرز سلوک عجیب و بی سابقه حلاج در تبلغ عقاید و تلقین هیجانات و تجارت عرفانی خویش…»(جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 139).در این باره نوشته عطار درباره منصور حلاج جالب است: «نقل است که در ابتدا که ریاضت می کشیدی، دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود. روزی به ستم از وی بیرون کردند. گزنده بسیار در وی افتاد بود؛ یکی از آن وزن کردند، نیم دانگ بود و گویند که کژدم در اِزار او آشیانه کرده بود.» (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 2، ص 111)؛ یا: «حلاج یک سال در آفتاب گرم در برابر کعبه بایستاد برهنه، تا روغن از اعضای او بر آن سنگ می رفت، پوست او باز بشد و او از آن جا نجنبید.» (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 1، ص 99) و یا عطار دیگر بار در دروغی شاخدار ماجرای زندانی شدن حلاج را چنین حکایت می کند: «شب اول که او را حبس کردند، بیامدند و او را در زندان ندیدند … شب دوم نه او را دیدند و نه زندان را … شب سوم هم او بود و هم زندان سر جای خود … سرّ واقعه از وی پرسیدند؛ گفت: شب اول من به حضرت بودم (یعنی نزد خدا بودم)؛ شب دوم حضرت اینجا بود، از آن هر دو غایب بودیم (یعنی او و زندان)؛ شب سوم ما را فرستادند برای حفظ شریعت»!!! (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 2، ص 138) و یا باز عطار در جایی دیگر از همین کتاب درباره حلاج می نویسد: منصور حلاج مدت یک سال در مسجد مکه زیر آفتاب سوزان و باران، بدون تکلم با احدی می نشست … .5. ادعای «بابیت و سفارت» توسط حلاج: کسانی که قاطعانه حسین حلاج را ملعون شمرده اند، سند آن را توقیعی می دانند که در جلد 2 «الاحتجاج» طبرسی و نیز ص 246 از «کتاب الغیبه» شیخ طوسی آمده است. حلاج که از صوفیان معتدل بغداد بریده بود، می کوشید در بین شیعه برای خود پیروانی پیدا کند. اما به شرحی که مصنفین شیعه آورده اند (مانند جلد 2 «الاحتجاج» طبرسی و نیز ص 246 از «کتاب الغیبه» شیخ طوسی) او خود را در ابتدا رسول امام غایب و وکیل و باب آن حضرت معرفی کرد و به همین جهت این علماء نام او را در شمار «مدعیان بابیت» آورده اند. وی چندی نزد رؤسای و بزرگان علمای شیعه مانند ابو سهل نوبختی در بغداد رفته و آنها را به قبول عنوان فوق فرا خوانده بود، اما نوبختی به این دعاوی او با تکذیب و تمسخر پاسخ داد. (جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 138) حلاج در شهر بغداد و قم رأی خود را در باب ائمه به شرحی که در فوق نقل شد اظهار داشته و همین گونه بود که باعث تبرّی شیعیان امامی از او و طرد حلاج از شهرهای شیعه نشین شد. مولف کتاب «رهبران ضلالت » به نقل از کتاب بحار الانوار: 51 / 369 و معجم الحدیث: 6 / 97، می نویسد: «از اواخر غیبت صغری، عده ای به دروغ مدعی «بابیت» و «سفارت» شدند که نخستین آنها، ابو محمد شریعی بود و در پی او … حسین بن منصور حلاج صوفی معروف …» است. (رهبران ضلالت، علی امیر مستوفیان، ص268).البته برخی در مقابل این انتساب، موضع گرفته و گفته اند: اولاً) اگر از سوی حضرت امام عصر (عج) دربارة حلاج،‌ لعن و نفرینی ثابت می شد، شهید قاضی نور اله شوشتری به بزرگی از او یاد نمی کرد و او را «حلاج اسرار و کشاف استار» (مجالس المؤمنین، ج 2، ص 36) نمی خواند و یا صدر المتألهین شیرازی از او تمجید نمی کرد. (مصائب الحلاج، ص 356). ثانیاً) در این تردیدی نیست که خلفای عباسی درد دین نداشتند و چنین نبود که حسین بن منصور را به خاطر خدا و برای تقویت دین بکشند، چون در غیر این صورت، می بایست حداقل او را بر اساس احکام دین اعدام می کردند در حالی که چنین نکردند و او را بر اساس کینه و عداوت باطنی به شکل فجیع و غیر انسانی کشتند. (مجالس المؤمنین، ج 2، ص 36)؛ ثالثاً) بعضی گویند حسین منصور حلاج دیگریست و حسین منصور ملحدی دیگرست و استاد محمد زکریا و رفیق ابو سعید قرمطی بود و آن حسین ساحر بوده است. اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد. (تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ج 1، ص 100)ج) بیان و تبیین چند نکته مهم:1. رفع شبهه قتل حلاج از شیعه:برخی سعی کردند که نقشی برای علمای امامیه در قتل منصور حلاج پیدا کنند. البته باید گفت که گرچه حلاج و مرام و مسلک او به هیچ روی مورد تایید بزرگان امامیه نبوده و در منابع موجود هم مستنداتی از مخالفت صریح و قاطع با او از جانب امامیه یافت می شود؛ که بسیاری از علمای شیعه هم در آن عصر، منصور حلاج را از خود راندند و هم او را به خاطر حرف های غیرمتعارف، تکفیر کردند؛ اما در قتل او دست نداشتند؛ چراکه براساس فقه شیعه نمی توان هیچ کسی را به آن صورت کشت و بی گمان حسین بن منصور بر اساس فقه شیعه کشته نشد و علمای شیعه هیچکدام فتوا بر قتل و طرز آن قتل ندادند. به علاوه، اساساً شیعه در آن زمان حاکمیتی نداشت تا علمای آن بتوانند کسی را بکشند یا به زندان بیفکنند. دوران عباسیان، سخت ترین و پرفشارترین دوران شیعه بود. حاکم و خلیفه آن زمان یعنی مقتدر بالله (هیجدهمین خلیفه عباسی) مردی ضعیف النفس، شهوت ران و ضد شیعه بود. وی وزیری متعصب به نام ابو محمد حامد بن عباس داشت که دشمن سرسخت حسین بن منصور حلاج بود و او مقدمات کشتن حلاج را فراهم ساخت. (در این موضوعات ر.ک: مبانی عرفان واحوال عارفان، دکتر علی اصغر حلبی). در سال 301 حسین بن منصور حلاج را به زندان انداختند و هشت سال در زندان ماند. در جلسه محاکمه، قاضی بغداد خون او را حلال دانست و ابو محمد حامد با تکیه بر فتوای قاضی مالکی و حمایت مادر خلیفه، حکم کشتن حلاج را از خلیفه گرفت و در 24 ذیقعده سال 309 ه.ق او را با وحشیانه ترین حالت تازیانه زدند، بعد به دار آویختند، سنگسار کردند، مثله کردند، سرش را بریدند، سوزاندند و خاکسترش را به دجله ریختند. (همان، ص 304 به بعد به نقل از تجارب السلف، ص 199). 2. تفاوت عرفان و تصوف: باید توجه داشت که علی رغم برخی وجه اشتراک «تصوف» با «عرفان»، و سعی گروه هایی از صوفیه در طول تاریخ اسلام برای بر داشتن دیوار جدایی آن دو و خلط و امتزاج تصوف با عرفان، این دو کاملاً از هم مجزا و منفک می باشند. در زمان پیامبر اکرم (ص ) همه القابی که بر پیروان آن حضرت گذاشته می شد، متخذ از قرآن و سنّت بود. «مسلم» و «مؤمن» القاب عمومی تری بودند و آنانکه پرهیزکاری بیشتری داشتند، «متّقی» نامیده می شدند. سپس عناوین «زاهد» و «عابد» به میان آمد و به عده ای اطلاق گشت که از دنیا کناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند. هر چند که از اوائل قرن دوم، به موازات و در عرض این القاب، کم کم کلمه «صوفی» و طریقه تصوف شنیده شد که آنها خود را سالکان طریق حق و عارفان الهی می دانستند؛ اما عرفان آنها با مبانی طریقه مستقیم و شفاف ائمه هدی (ع) سازگاری و مطابقت نداشت. همانگونه که اشاره شد، عرفان ناب اسلامی و شیعی ریشه در آموزه های ثقلین داشته و دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) معصومین (ع) است، اما تصوف ریشه ای التقاطی داشته که هم از آموزه های نوافلاطونیان و هم نحله های معنوی مسیحی و حتی شبه عرفان های هندی و شرقی وام گرفته بود. اولین و معروفترین چهره متصوفه، ابوهاشم کوفی بود که او، مرام و عقیده اش مورد نکوهش شدید امام صادق(ع) قرار گرفت؛ چنانکه از امام حسن عسکری (ع ) نقل است که از امام صادق (ع ) پرسیدند ابو هاشم کوفی چگونه آدمی است؟ فرمود: «انّه فاسد العقیده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقیده ای است» و در ادامه فرمود: «و او همان کسی است که مذهبی را بدعت گذارد که آن را تصوف می نامند و وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد» (سفینه البحار، ج 2، ص 57). رویارویی ائمه (ع) با آنها به ویژه امام رضا(ع) که می فرمود: «کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا [در خوشبینانه ترین صورت] از روی حماقت».(الاثنی عشریه، شیخ حر عاملی) و نیز امام هادی (ع) که همه فرقه های صوفیه را بی استثناء از مخالفین اهل بیت(ع) می دانست و می فرمود «الصوفیه کلهم من مخالفینا؛ همه طریقه ها و گروه های صوفیه از مخالفین ما اهل بیت هستند» قابل توجه و تأمل است. حقیقت آن است که تصوف از ابتدا جریانی بدلی به موازات حرکت معنوی مکتب اهل بیت(ع) بوده است (ر ک: شناخت قرآن، سید علی کمالی دزفولی، بخش مکتب تفسیری متصوفه) که معصومین(ع) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد کرده و طریقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته، عدم همبستگی و سنخیت میان تشیع و تصوف و عرفان و تصوف را بیان نموده اند. البته عارفان حقیقی در طول تاریخ تشیع کم نبوده و نیستند، ولی ایشان به دور از هیاهو و در کمال زهد و قناعت و در نهایت ادب و مناعت و بی اعتنایی به دنیا و دنیاداران و با نهایت بی ادعایی و دوری از حاشیه روی، خالصانه و متواضعانه در راه رضایت خالق به هدایت خلق مشغول بوده و هستند؛ کسانی همچون: مقدس اردبیلی، سید مهدی بحر العلوم، سید علی شوشتری، ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلایی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، میرزا محمد علی شاه آبادی، امام خمینی، میرزا علی آقا قاضی تبریزی، سید هاشم حداد، علامه طباطبایی، آیت الله بهجت و کسانی که در این زمانه هیچ عاقل و منصفی، نه آنها را صوفی می داند و نه ایشان را بی بهره از عرفان. این بزرگواران هیچگاه دکّان و دستگاه و یا سخنان گزاف و یا شطحی مرتکب نشدند، بلکه در طول حیات طیّبه خود مصداق حقیقی حدیث قدسی «اولیایی تحت قبابی لایعرفهم غیری» بوده اند.در این زمینه مطالعه کتاب های «مهر تابان» یاد نامه علامه طباطبایی و کتاب «روح مجرد» یادنامه عارف بالله سید هاشم حداد، نوشته های علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی(ره) و کتاب «سیری در آفاق» یادنامه آیت الله بهاء الدینی، نوشته مرحوم حسین حیدری کاشانی، پیشنهاد می شوند. 3. نظر علماء و فقهای شیعه درباره عموم صوفیه و از جمله حلاج: اشخاصی چون بایزید بسطامی و منصور حلاج (قرن دوم و سوم)، ابوالحسن خرقانی(قرن چهارم و پنجم)، ابو سعید ابوالخیر (قرن پنجم)، محمد غزالی(قرن پنجم)، نجم الدین کبری(قرن ششم)، اسماعیل قصری(قرن ششم) و امثال اینها، به استناد منابع معتبر تاریخی از «صوفیه» هستند و مشرب معرفتی آنها به نام «تصوف» معروف است که علی رغم شباهت های ظاهری و اشتراکات جزیی این طریقه با عرفان، تفاوت های اساسی و بنیادینی با آن دارد که به آن اشاره شد. بنا بر این مقدمه، شاید فرد مورد اشاره در پرسش و افراد هم سنخ، برخی دارای تجربیاتی غیر طبیعی و تصرفاتی ماورای این جهان محسوس و عینی و یا دارای سلوک و منش اخلاقی و روحانی بوده باشند اما به هر حال نمی توان آنها را در دایره عرفان ناب اسلامی قرار داد و یا آنها را از عارفان اسلامی ـ شیعی برشمرد. بر اساس این نگاه به تصوف، که از نگرش معصومین(ع) نسبت به این گروه نشأت می گیرد، فقهای شیعه نیز به صراحت نظر خود را درباره انحراف و بلکه بطلان طریقه صوفیه اعلام کرده اند که برای نمونه در ذیل تنها چند مورد از فتاوی فقهای معاصر را با هم می خوانیم: حضرت آیت الله صافی گلپایگانی بسمه تعالی ـ صوفیه با فرقه ها و انشعابات بسیاری که دارند اگر چه در انحراف در یک سطح نیستند و چه بسا که برخی از آنان از ربقه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرف اند و عقاید خاصه ای که دارند غیر اسلامی است، بنابر این مشارکت در ایجاد بناها و مراکز تبلیغی آنان و شرکت در محافل آنها خلاف شرع و حرام است. چون روش گروه مذکور برخلاف روش رسول اکرم (ص ) و ائمه هدی (ع ) است و در اسلام محلی بنام خانقاه وجود ندارد و بالاخره این روش انحراف از طریقه متشرعه که متلقاه از ائمه هدی (ع ) است و موجب اضلال می باشد. مباشرت در ساختن خانقاه و کمک مالی برای ساختن آن و همکاری با این گروه و موافقت با ساختن آن به هر شکلی حرام است. خداوند مومنین را از فتن مضله محفوظ بدارد. والله العالم، لطف الله صافی، 19 محرم الحرام 1420 حضرت آیت الله مکارم شیرازی بسمه تعالی ـ تمام فرق صوفیه دارای انحرافاتی هستند و شرکت در فعالیت های آنان و کمک به اهدافشان جایز نیست … 29/2/78. حضرت آیت الله سیستانی بسمه تعالی ـ اجتناب از حضور در مجامع آنان و دورکردن مردم از آنها، لازم است . حضرت آیت الله بهجت بسمه تعالی ـ تاسیس و ترویج این قبیل اماکن [خانقاه] و مجالس کلا جایز نیست و نهی از منکر و جلوگیری از آنها با احراز شرایط امر به معروف، بر همگان واجب است 5/12/83. 4. این بزرگان صوفیه، به گواهی اسناد غیر قابل خدشه تاریخی، از پیروان مکتب خلفاء (مذهب اهل سنت) می باشند؛ پس اگر خود و یا کسانی آنان را عارف بنامند، بدیهی است که منظور آنها نمی تواند عرفان شیعی و مولفه های عرفان ناب چهارده معصوم بوده باشد. باید دانست که یکی از اساسی ترین ارکان عرفان شیعه، «ولایت گرایی» و پذیرش کامل ولایت ائمه هدی(ع) است؛ پس چگونه ممکن است کسی هم عارف باشد و هم از پذیرش ولایت معصومین(ع) سر باز زند؟! درباره مذهب فقهی و اعتقادی و مرام فردی و اجتماعی صوفیه کافی است به آثار بزرگان متقدم آنها از جمله کتاب «اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید» نوشته محمد ابن منور نواده ابو سعید ابوالخیر که در احوال وی نوشته شد، مراجعه کرد و نیز برای آشنایی با «برخی از مولفه های عرفان ناب اسلامی» به مقاله ای به همین نام به آدرس:http://porseman.org/showarticle.aspx?id=482 مراجعه نمود. 5. شطح:گروه قابل توجه ای از علمای ربانی و عرفای شیعی،‌ به صراحت تأویلات نابجا و سخنان اعجاب آور و غیر منطبق با منطق وحی و منافی با معارف الهی مدعیان و کسانی مانند منصور حلاج را به اسم «شطحیات» غیر قابل توجیه می دانند. به عنوان مثال، علامه کمالی دزفولی (ره) ضمن بیان این نکته که «به هر حال همه کلمات و بروزات هر مقامی باید بر فرهنگ توحیدی تنزیهی اسلام منطبق باشد»، یکی از آسیب های جدی رواج آموزه های این چنینی را، «مخدوش کردن فرهنگ اصیل و منطقی اسلام» و «بهانه دادن به دست دشمنان» دانسته و در نقد مکتب تصوف و بیان ادله رد امثال اینگونه تأویل های صوفیه، به خطای فاحشی که شیخ شبستری در توجیه سخن منصور حلاج مرتکب شده، اشاره می کند و می نویسد: « با هیچ تأویلی نمی توان گفتن شطحیات را، آنجا که برخلاف معارف اسلامی است، روا دانست. شبستری با همه معلوماتی که داشته، بعید است که در گلشن راز می گوید: روا باشد انا الحق از درختی/ چرا نبود روا از نیک بختیزیرا مطابق نصّ قرآن مجید، درخت «انا الحق» نگفته بود؛ بلکه آواز انا الحق از «میان درخت» شنیده شده بود؛ قوله تعالی: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الأیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» (قصص/30)؛ یعنی چون(موسی) به سوی شعله نورانی آمد، ندا داده شد از کنار راست وادی ایمن (مهد امن و امان) در بقعه مبارکه (جایگاه تجلّی) از درخت که ای موسی به درستی که من الله پروردگار عالمیانم‌».صوتی که نقطه موحی الیه آن را می شنود، ندا از میان درخت است نه از درخت؛ و منادی خداوند است نه درخت. (عرفان و سلوک اسلامی، علامه سید علی کمالی دزفولی، بخش نهم، مشکلات صوفیه). حضرت امام خمینی نیز در اواخر کتاب «مصباح الهدایة الی الخلافة و الولآیه» ، در مورد شطحیات صوفیه، آن را نقصان سالک و سلوک می داند و می فرماید: «والشطحیات کلها من نقصان السالک و السلوک».( مصباح الهدایة الی الخلافة و الولآیة، امام خمینی، ص 207) و باز حضرت امام خمینی (ره) در جایی دیگر از همین کتاب تأکید می کند: «و ما وقع من الشطحیات من بعض اصحاب المکاشفة والسلوک و ارباب الریاضة فهو لنقصان سلوکهم» (مصباح الهدایة الی الخلافة و الولآیة، امام خمینی، ص 111).البته غیر از عرفای شیعی، نیز کسانی چون جرجانی، شطح را از زلّات و لغزشگاه های محققین می داند، زیرا دعوی به حقی است که مدعی عرفان بدون اذن الهی اظهار کرده است، آنجا که می گوید: «الشطح عباره عن کلمه علیها رائحه رعونه و دعوی و هو من زلّات المحققین فانه دعوی بحق یفصح بها العارف من غیر اذن الهی بطریق یشعر بالنباهه». (المع فی التصوف، ابو نصر سراج، ص 375).البنه در طول تاریخ اسلامی، بسیاری از فقهای شیعی، در مقابله با صاحبان شطح و طامات و سخنان نامعقول و نامشروع آنها، حتی تا مرز تکفیر و صدور فتوی و حکم بر ضد ایشان نیز پیش رفتند. 6. نکته قابل توجه این است که از زبان اولیاى عظمای الهی و چهارده معصوم (ع) که در اوج قله بندگى خداوند و عرفان بودند و بالاترین مرتبه معرفت از آنِ آنان است و در عشق به خداوند و فناى در اسما و صفات و ذاتِ پاک او، گوى سبقت را از همه ربوده اند و درجه یقینشان به حدى است که به فرموده امیرمؤمنان(ع): «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً؛ اگر پرده از روى حقایق کنار رود بر میزان یقین من افزوده نمى گردد»، هرگز شطح و طامات و کلمات ناموزون و سخنان خارج از عرف شریعت و بیرون از چارچوب مقررات شرع مبین، شنیده و یا دیده نشد و اساساً شطحیات در قاموس کلمات و صحیفه سخنان نورانى آنان جایى ندارد. این نشان دهنده مقام بلند و اوج معرفت و شناخت و گستردگى و عمق ظرفیت آن ها است که حتى در حال فناى کامل در حق و جذبه روحانى، جانب ادب را نگاه مى دارند و در هر حال، کمال عبودیت و اوج بندگى را به نمایش مى گذارند.باید دانست که بین‌ عرفان‌ حقیقی و عقل‌، ملازمت و ترابط وثیق، برقرار است. عرفان شیعی، عرفان منطبق بر عقل ملازم با شرع و مطابق منطق شریعت است. اگر جملگی عرفا برآنند که‌ عرفان‌ فراتر از عقل‌ است‌، باز باید دانست که کلمه‌ «فراتر» تنها به معنای ارزش‌گذاری است‌ و از آن‌ جهت‌ به‌ کار رفته‌ که‌ جهان‌ عرفا را برتر و بالاتر نشان دهد و یا شاید آن را آسمانی‌ بداند، نه‌ خاکی؛ نه اینکه هدف از آن، به معنای تعارض آن دو با هم باشد.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد