طلسمات

خانه » همه » مذهبی » تعریف شیعه و سنی – تاریخ شیعه

تعریف شیعه و سنی – تاریخ شیعه


تعریف شیعه و سنی – تاریخ شیعه

۱۳۹۶/۱۱/۲۱


۸۹۹ بازدید

سلام علیکم-۱-چرا بیشتر کره زمین را اهل سنت فرا گرفته است و تعداد شیعیان اندک است؟۲-تشیع از چه زمانی به وجود آمد؟

قسمت اول:
پاسخ: بیشتر بودن تعداد اهل سنت در برابرشیعه علل تاریخى مهمى دارد؛ از جمله: الف) حکومت هاى جور در طول تاریخ مانع جدى تبلیغ و شناسایى مکتب اهل بیت(ع) بوده و به هر شکل ممکن از آن جلوگیرى مى کردند.لاجرم جهانیان آن سان که باید و شاید در طول تاریخ با این فرهنگ غنى آشنایى نیافتند. ب ) بر اثر فشار و سختگیرى هاى فزون از حد حکام، شیعه در طول تاریخ در رعب وحشت و رنج به سر مى بردند. این مسأله نیز مانع نزدیکشدن دیگران به شیعه و گسترش تشیع مى گردید. ج ) در بسیارى از موارد بر اثر جور و ستم شدید حکام، شیعیان به شدت در تقیه بوده و ناچار به عمل براساس برخى از مکاتب فقهى اهل سنت بودند. استمرارطولانى این وضعیت موجب شدپس از گذشت مدتى، نسل هاى بعدى اصالت شیعى خود را فراموش کرده و آیینى را که توسط آباى آنها به خاطر تقیه برگزیده شده بود، عین حقیقت تلقى کنند و براى همیشه به آن پاى بند باشند. این مسأله در بسیارى ازنقاط جهان اسلام به ویژه در هند و بنگلادش و سریلانکا و سوریه و ترکیه وجود داشته است. البته باید توجه داشت که کثرت عدد هیچ ارتباط لزومى با حقانیت ندارد: اولا : کثرت وجود افراد و حتى علماى یک مذهب دلیل بر حقانیت آن نیست همان گونه که تعداد کشیش ها و علمای مسیحى در سراسر جهان بسیار بیشتر از علماى اسلام است. بلکه ملاک حقانیت یک آیین محتوا و پیام آن و براهین استوارى است که براى اثبات آن دارد هر چند طرفدارانش اندک باشند. به تعبیر امیرالمومنین(ع) : اعرف الحق تعرف اهله اعرف الباطل تعرف اهله. حق را باید ملاک سنجش نسبت به افراد قرار داد نه افراد را ملاک ارزیابی حقیقت. ثانیا : این که چرا بسیاری مسلمانان سنی هستند ، نسبت به افراد مختلف ممکن است علل متفاوتى داشته باشد از جمله: 1- عدم دستیابى به برخى از منابع. 2- عدم جدیت در تحقیق و کاوش پیرامون مذاهب مخالف. 3- دارا بودن روح تعصب و عناد در برابر دیدگاه مخالف هر چند با دلایل محکم صحت آنها ثابت شده باشد. براى روشن شدن بسیاری از موضوعاتی که در این زمینه مطرح می شود به آن چه در زیر مى آید توجه نمایید: 1ـ على(ع) فرمود: ایها الناس! لاتَسْتَوحِشُوا فى طریق الهُدى لِقِلَّةِ اَهلِه؛ اى مردم! در طریق هدایت، از کمى تعدادِ هدایت یافته ها دلتنگ نشوید.(نهج البلاغه دشتى، ص 422، خطبه 201). این سخن، مى رساند که کم بودن پیروان حق و هدایت، نشانه باطل و گمراهى نیست و حتى این سخن مى فهماند که پیروان حق، همیشه کم هستند. و نیز آن حضرت در نامه اش به مالک اشتر آورده است: والحقُّ کُلُّهُ ثقیلٌ و قد یخفّفه اللّه على اقوام طلبوا العاقبة فصبّروا انفسهم و وَثِقوا بصدقِ موعوداللّه لهم ؛ حق، همه اش سنگین است و خداوند آن را بر کسانى که آخرت را مى خواهند، نَفس خود را به صبر و شکیبایى وا مى دارند و به وعده هاى پروردگارشان درباره بهشت و جهنم اطمینان دارند، آسان و سبک مى سازد(نهج البلاغه دشتى، ص 582، بند17، نامه به مالک اشتر، نامه 53). این جمله از حضرت امیر(ع) مى رساند که زیر بار حق رفتن آسان نیست و تا انسان به کمک خدا به مقامات والاى معنوى نرسد، نمى تواند آن را به دوش بکشد. از امیرمؤمنان على(ع) نقل شده که فرمود: انّ الحق ثقیل مرى ءٌ و انّ الباطل خفیف و بى ءٌ ظاهر ؛ حق سنگین و باطن آن گوارا است و ظاهر باطل سبک و باطن آن کشنده است.(نهج البلاغه دشتى، ص 720، حکمت 376 / نهج البلاغه فیض الاسلام، یک مجلدى، ص 1265، حکمت 368). در غررالحکم و دررالکلم از امیرمؤمنان(ع) آورده است: اِصبِرْ عَلى مَرارَةِ الحقّ و اِیّاکَ اَنْ تَنخَدِعَ لحَلاوةِ الباطل؛ به تلخى حقّ صبر کن و بپرهیز از این که فریب شیرینى باطل را بخورى(شرح غرر و درر، ج 2، ص 237، چاپ دانشگاه تهران، هفت مجلدى). لایَصبرُ عَلى مُرِّ الحقّ الاّ من ایقَنَ بحلاوَةِ عاقبته ؛ بر تلخى حق صبر نمى کند، مگر آن کس که به شیرین عاقبت این صبر، یقین داشته باشد»(شرح درر و غرر، ج 6، ص 423). از این سخنان به دست مى آید که حق، سنگین و تلخ است و براى همین هر کسى نمى تواند زیر بار آن برود. 2ـ کثرت پیروان، معیار حقانیت نیست و کم بودن پیرو هم معیار حقانیت نیست. تعداد پیرو، ربطى به حقانیت یا باطل بودن ندارد. همین الآن که قرن پانزدهم هجرى قمرى است، تعداد غیرمسلمانان بیشتر از تعداد مسلمانان است و حتى تعداد مارکسیست هاى چین، شوروى سابق و بعضى از کشورهاى دیگر، بیشتر از سنّى مذهب ها است. آیا مى توان گفت: غیرمسلمانان حقّ اند؟ آن هنگام که پیامبر اسلام ظهور کرد، یک نفر بود، در حالى که مخالفان هزاران نفر بودند. آیا پیامبر به خاطر این که در اقلیت بود، حق نبود؟! در قرآن آیاتى آمده که اکثریت را محکوم و نکوهش مى کند. برخى از این آیات چنین است: … و انَّ کثیراً لَیُضلّون باهوائهم بغیر علم…(،انعام، آیه ى 120). و ما یؤمن اکثرهم باللّه …(،یوسف، آیه ى 106). و لاتَجِدُ اکثرهم شاکرین…(،اعراف، آیه ى 17). … اِنْ اولیائُهُ الاّ المتقون و لکن اکثرهم لایعلمون(انفال، آیه ى 34). و آیاتى در قران هست که اقلیّت را مدح مى کند مانند: … کَم مِنْ فِئةٍ قلیلةٍ غَلَبَتْ فئةً کثیرةً باذن الله والله مع الصابرین(،بقره، آیه ى 249). و ما آمن معه الاّ قلیل(،هود، آیه ى 40). و قلیل من عبادى الشکور(،سبأ،آیه 13). ما فعلوه الا قلیل(،نساء، آیه 66). فشربوا منه الاّ قلیلاً منهم(بقره ،آیه 249) (درباره ى این آیات به «الایضاح» نوشته فضل بن شاذان، ص 125 مراجعه کنید). این آیات تصور کسانى را که کثرت جماعت را علامت حقانیت به حساب مى آورند، باطل مى سازد. 3ـ به خلیل بن احمد گفتند: چرا اصحاب پیامبر با همدیگر مانند برادران اَبَوینى بودند، ولى على(ع) در میان آنان مانند نابرادرى بود؟ خلیل در جواب گفت: چون على(ع) از همه آنان عالم تر، شریف تر و حلیم تر بود و زودتر از آنان اسلام آورد و براى همین اصحاب پیامبر نسبت به او حسد مى ورزیدند، زیرا مردم به همفکر و هم سلیقه ى خود مایل ترند(الشیعة والحاکمون، ص 21، چاپ پنجم، بیروت). واز مسیلمه بن نمیل پرسیدند: چرا با این که (ع) از همه برتر بود، او راترک کردند؟ در جواب گفت: چون آنان طاقت دیدنِ او را نداشتند(الشیعة والحاکمون، ص 21، چاپ پنجم، بیروت). پیامبر اسلام(ص) در غدیر خم فرمود: مَن کنتُ مولاهُ فهذا علىٌّ مولاهُ. این حدیث را همه علماى شیعه و سنى آورده اند و کمتر حدیثى به قوّت این حدیث مى رسد. این حدیث مانند آفتاب ظهر است و هیچ کس نمى تواند در آن تردید کند. از نظر علماى شیعه این حدیث نصّ صریح و روشن براى خلافت بلافصل على(ع) است و از نظر علماى سنى، کلمه «مولا» به معناى دوست داشتن است. اگر فرض کنیم که این کلمه به این معناست، آیا پس از پیامبر با على(ع) دوستى کردند؟ در جواب باید گفت: نه تنها دوستى نکردند، بلکه دشمنى کردند، آن هم نه دشمنى ساده، بلکه به خانه اش هجوم بردند، هتک حرمت کردند و آن حضرت را با شمشیر به بیعت فرا خواندند و پس از آن که على(ع) به خلافت رسید و مردم بیعت کردند، باز هم دوستى نکردند، بلکه به جنگ او برخاستند، جنگ جمل را برپا کردند، جنگ صفین را راه انداختند، جنگ نهروان را پیش آوردند و خود او را در مسجد در حال نماز به شهادت رساندند. نه تنها با على(ع) چنین رفتار کردند، فرزندان او را نیز کشتند، فرزندزاده هاى او را کشتند و این کشتار تا به امروز ادامه دارد. براى نمونه به چند مورد اشاره مى کنیم: امام حسین(ع) به معاویه نوشت: اى معاویه! تو «زیاد» را بر عراق حاکم کردى، در حالى که او دست و پاى مسلمانان را قطع و چشمانشان را کور مى کرد و آن ها را بر شاخه هاى نخل به دار مى آویخت. تو به او نوشتى که هر کس بر دین على است او را بکش و او نیز به دستور تو آن ها را کشت و به امر تو مثله کرد(تاریخ تشیع در ایران، جعفریان، ص 39 به نقل از طبقات و انساب الاشراف مراجعه شود) امام باقر(ع) فرمود: همیشه ما را تحقیر مى کنند، ما مورد ظلم و ستم هستیم، ما را تبعید مى کنند، از حقوق خودمان محروم مى سازند و مى کشند. ما بر خون خود و دوستانمان تأمین نداریم. شیعیان ما را کشتند، دست و پایشان را قطع کردند، نام هر کس در زمره ى اصحاب ما برده مى شد، زندانى مى گردید، یا مالش غارت مى شد یا خانه اش را ویران مى ساختند. این بلا همچنان بود تا زمان عبیداللّه بن زیاد. پس از او حجاج آمد. حجاج شیعیان بسیارى را کشت ( همان، ص 40 ). خوارزمى در نامه اى که به شیعیان نیشابور نوشته، به بهترین شکل این مظلومیت را ترسیم کرده است. او مى نویسد: هیچ شهرى از شهرهاى کشور اسلامى نیست، مگر آن که علوى مظلومى به شهادت رسیده و بنى امیه و بنى عباس در قتل او شریک اند و عدنانى و قحطانى بر آن متفق اند. معاویه حجر بن عدى کندى و عمرو بن حمق خزاعى را بعد از آن که قسم هاى مؤکد و عهدهاى شدید کرده بود، به شهادت رساند. و زیاد بن سمیه هزاران نفر از شیعیان بصره را اعدام کرده و بیشترین اسیر و زندانى را از آنان داشت. او بنى هاشم را به بازى گرفته بنى فاطمه را تهدید مى کرد و شیعیان على را مى کشت و آثار اهل بیت رسول اللّه را محو مى نمود(تاریخ تشیع در ایران، ص 41). منصور خلیفه ى عباسى، محمد بن ابراهیم بن حسن را که یکى از سادات بود، احضار کرد و به او گفت: تو را به شکلى خواهم کشت که تاکنون کسى را آن گونه نکشته ام. پس از آن دستور داد محمد را خواباندند و بر بدن او ستونى را ساختتد و محمد در زیر آن ستون جان داد(الشیعه و الحاکمون، ص 147) حالا شما بیندیشید و بگوئید که آیا هر شخصی مى تواند راه على و خاندان على(ع) را برود؟ آیا هر کسى مى تواند تحمل این شکنجه ها، زندان ها و کشتارها را داشته باشد؟ آیا هر کسى مى تواند مانند حسین بن على و یارانش در برابر حکومت باطل یزید قد علم کند و با آن درافتد؟ به طور طبیعى، روندگان این راه نمى توانند، زیاد باشند، چون تحمل سختى از هر کسى برنمى آید. 4ـ پیامبر اسلام(ص) سیزده سال در مکه مردم را به اسلام دعوت کردند و در این مدت تعداد کمى مسلمان شدند. دشمنان پیامبر تصمیم به کشتن آن حضرت گرفتند، پیامبر نتوانستند بیش از آن در مکه بمانند و به مدینه هجرت کردند. دشمنان پس از هجرت نیز از آن حضرت دست برنداشتند و با او مبارزه کردند. نیروهاى شمشیر زن دشمن، جنگ بدر را به راه انداختند و در آن جنگ با این که از نظر نفرات و تدارکات، بسیار هم قوى بودند، ولى از مسلمانان شکست خوردند و به مکه برگشتند. پس از آن دوباره با نیروهاى جنگى براى نابودى پیامبر و مسلمانان به مدینه حمله کردند و در این جنگ که در منطقه اُحد روى داد، مسلمانان، در ابتدا دشمن را عقب راندند، ولى دشمن با استفاده از فرصت به دست آمده، حمله ى دیگرى را تدارک دید و در این حمله مسلمانان غافلگیر و شکست خوردند. در جنگ احد نیروهاى پیامبر اسلام در هجوم دوباره ى دشمنان معرکه را خالى کردند و پیامبر را تنها گذاشتند. جز تنى چند، همه فرار کردند. اسامى آنان که در جنگ احد فرار کردند و پیامبر را یارى نکردند، در کتاب هاى تاریخى آمده است. از این افراد، همین الآن از نظر برخى از مسلمانان، انسان هاى بزرگ به شمار مى روند، ولى از نظر برخى این اصحاب جزو انسان هاى بدکار به شمار مى روند. دشمنان پیامبر، دست از آن حضرت نکشیدند و جنگ هاى دیگرى هم بر آن حضرت تحمیل کردند و پیامبر اسلام در برابر آنان ایستاد و تسلیم نشد. روزها، ماه ها و سال ها گذشت تا این که سال هشتم هجرت رسید. پیامبر اسلام با ده هزار نفر نیروى شمشیرزن به مکه حمله و بدون خونریزى مکه را فتح کرد، همه آنان که تا آن روز با پیامبر اسلام مخالف بودند و 21 سال با آن حضرت مبارزه کرده بودند، ناگهان شکست خوردند و اسیر پیامبر اسلام گردیدند و پیامبر هم همه ى آن ها را آزاد کرد و فرمود: انتُمُ الطُّلَقاءشما همه آزادید، سردسته هاى کفر به ظاهر مسلمان شدند و با پیامبر همراه گردیدند. پس از وفات رسول خدا، همین بنى امیه به تدریج بر سر کار آمدند و در زمان معاویه قدرت بیشترى یافتند و شروع به انتقام از پیامبر گرفتند. پیامبر از بنى هاشم بود و بنى امیه همواره با بنى هاشم دشمنى داشت. بنى امیه همه ى شکست هاى خود را از بنى هاشم مى دیدند و حال که قدرت را به دست گرفته اند، باید از بنى هاشم انتقام بگیرند. معاویه تا توانست بر بنى هاشم ضربه زد و تا آخرین توان با على(ع) جنگید. پس از على(ع)، با امام حسن مجتبى(ع) جنگید. معاویه از دنیا رفت و پسرش یزید بر سر کار آمد. او هم از همان روزهاى اول خلافت خود با امام حسین(ع) مخالفت کرد و آن حضرت را با همه ى فرزندان، فامیل ها و یارانش در کربلا به بدترین شکل به قتل رسانید و پس از یزید خلفاى اموى دیگر همین رویّه را ادامه دادند. حکومت به دست عباسیان رسید، آنان نیز با علویان مخالفت کردند، و به نسل کشى پرداختند و هر کجا سید و علوى یافتند، کشتند. با توجه به این مطالب، روشن مى گردد که چرا على(ع) را پس از پیامبر تنها گذاشتند و با این که همه شان مى دانستند که پیامبر، على(ع) را به امامت و خلافت معرفى کرده است، با این حال قبول نکردند و کسان دیگرى را بر سر کار آوردند و خلاصه جواب این سؤال این است که آنان با این که مى دانستند پیامبر اسلام على(ع) را به خلافت نصب کرده، ولى آنان نسبت به خود پیامبر، ایمان نداشتند و در سال هشتم هجرت، از ترس شمشیر اسلام آوردند و پیامبر هم که نمى توانست در مدت دو سال، آنان را تربیت کند و به مقامات عالى معنوى برساند. رسول خدا 13 سال در مکه و هشت سال در مدینه تلاش کرد، ولى دشمنان همواره با او درگیر مى شدند و از آن حضرت فرصت تربیت اسلامى مسلمانان را مى گرفتند و در دو سال باقى مانده ى عمر، نمى توان عادت هاى هزار ساله ى جاهلى را از آنان گرفت. بنابر این اگر در غدیر خم یکصد هزار نفر هم حضور داشته اند، ولى چون از تربیت اسلامى کامل برخوردار نبودند، گوش به حرف پیامبر نداده اند. در تاریخ اسلامى، موارد فراوانى هست که صحابه پیامبر، گوش به حرف آن حضرت نکرده اند. براى نمونه به یک مورد از آن که شیعه و سنى هم قبول دارند مى آوریم: ابن عباس مى گوید: «هنگامى که بیمارى رسول خدا(ص) سخت شد، آن حضرت فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید. عمر گفت: درد بر او مستولى شده است، کتاب خدا کافى است. صحابه اختلاف کردند و سر و صدا بالا گرفت. پیامبر فرمود: از من دور شوید، پیش من قیل و قال سزاوار نیست». ابن عباس مى گفت: «سخت ترین مصیبت آن لحظه اى بود که بین کتابت و پیامبر حائل شدند»(صحیح بخارى، به شرح کرمانى، جز 2-1، ص 126، باب کتابة العلم، چاپ دوم، بیروت، 1401 هجرى قمرى). در «صحیح مسلم» به این صورت آمده است: «روز پنج شنبه، چه روز سختى بود!! در حالى که اشک از چشمان ابن عباس مى ریخت: گفت رسول خدا فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. آنان که در خدمت پیامبر بودند گفتند: پیامبر هذیان مى گوید (صحیح مسلم، به شرح نووى، جزء 12-11، ص 94، طبع بیروت، 1392). در صحیح مسلم، این روایت به این صورت هم آمده است: سعید بن جبیر از ابن عباس نقل مى کند که او گفت: روز پنج شنبه چه روز غم انگیزى بود!! گفت: بیمارى پیامبر سخت شد. پس از آن فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. صحابه با هم اختلاف کردند، در حالى که سزاوار نبود که در محضر پیامبر سر و صدا به پا کنند و با هم به تنازع برخیزند. آنان که در خدمت پیامبر بودند، گفتند: پیامبر را چه شده؟! آیا هذیان مى گوید؟! از خودش بپرسید. پیامبر فرمود: رهایم کنید، مرگ برایم بهتر است (صحیح مسلم، به شرح نووى، جزء 12-11، ص 89، طبع بیروت، 1392). کتاب صحیح بخارى و صحیح مسلم را اهل سنت، بسیار مهم مى دانند. در این دو کتاب این حدیث به این صورت ها آمده است. و این حدیث به خوبى نشان مى دهد که گوش به حرف پیامبر نکردند. گرچه ممکن است هر کسى هر جور بخواهد توجیه کند، ولى در هر صورت گوش به حرف پیامبر نکردند و قلم و کاغذ نیاوردند. این حدیث در تاریخ طبرى به این صورت آمده است: پیامبر خدا فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبى بنویسیم که پس از آن گمراه نشوید. صحابه با هم به منازعه برخاستند و گفتند: او چه مى گوید؟ آیا هذیان مى گوید؟! از خودش بپرسید. از پیامبر توضیح خواستند. آن حضرت فرمود: رهایم کنید، این حال که دارم بهتر از آن چیزى است که مرا به آن مى خوانید (تاریخ طبرى، ج 3، ص 192، ده مجلّدى، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، 1962 میلادى، چاپ مصر). ابن ابى الحدید مى گوید: از ابن عباس نقل شده که گفت: عمر بن خطاب از من پرسید: آیا پسرعمویت على بن ابى طالب باز هم به خلافت مى اندیشد؟ گفتم: بله. اى عمر بن خطاب! از پدرم درباره ادعاى پسرعمویم على پرسیدم. پدرم گفت: على در ادعاى خود صادق است. عمر بن خطاب گفت: البته از پیامبر خدا همیشه در مورد خلافت او، تکّه کلامى صادر مى شد که چیزى را به عنوان حجت ثابت نمى کرد و قاطع عذر نبود و پیامبر سعى داشت درباره خلافت على بن ابى طالب از هر فرصتى استفاده کند و حتى در حال بیمارى خواست به اسم او تصریح کند که من مانع شدم، زیرا دلم به حال اسلام سوخت. به خداى این خانه قسم، قریش دور او جمع نمى شوند و اگر او خلافت را به دست بگیرد از هر سو بر او مى شورند…(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 12، ص 21، چاپ بیروت، دار احیاءالتراث العربى، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم). ابن ابى الحدید از علماى بزرگ اهل سنّت است و در شرح نهج البلاغه او، بسیارى از حقایق تاریخ صدر اسلام آمده است. از آن چه گذشت معلوم شد که انسان گاهى با این که حق را مى داند، ولى هواهاى نفسانى و دشمنى هاى دیرینه مانع قبول حق مى گردد و چنین نیست که اگر کسى حق را دانست عمل بکند. 5ـ نکته دیگر که باید توجه داشته باشیم این است که در زمان پیامبر اسلام(ص)، زمان حضرت علی(ع) و زمان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) مسأله شیعه و سنی به این صورت که الان مطرح است، مطرح نبود و صفوف شیعه و سنی به این صورت از هم جدا نشده بود و از زمان امام باقر و امام صادق(ع) به تدریج صفوف شیعه و سنی از یکدیگر به صورت منظم وحساب شده جدا شد. در آن زمان نیروهای رزمی مسلمانان به دستور خلفای بنی امیه و بنی عباس به کشورهای دیگر هجوم بردند و آنها را از نظر نظامی شکست دادند. مسلمانان فاتح پس از فتح آن کشورها آن را بین مسلمان شدن و به دین خود ماندن مخیر می ساختند. هر کس که مسلمان نمی شد به دین خود می ماند و هر سال جزیه پرداخت می کرد. آنان که مسلمان می شد، اسلامشان اسلام اموی وعباسی بود و آنان نمی دانستند که در میان مسلمانان اختلافاتی پیدا شده و عده ای معتقد به اسلام علی هستند و تنها علی را حق می دانند و ابوبکر و عمر را حق نمی دانند به این جهت هر کس که مسلمان می شد، اسلامش همان بود که حاکمان بنی امیه و بنی عباس تبلیغ کرده بودند به عنوان مثال، کشور ایران در سال 31 ه.ق به طور کامل فتح شد. همان سال های فتح که مسلمان نشدند. سال های طولانی گذشت و مردم ایران به تدریج مسلمان شدند. اوج اسلام مردم ایران قرن سوم هجری قمری است. سیصد سال طول کشید تا مردم ایران مسلمان شدند. در آن زمان که مسلمان می شدند چنین نبود که بفهمند اسلام آنان اسلامی است که حاکمان اموی و عباسی تبلیغ کرده اند. بلکه سال های طولانی سپری شد تا فهمیدند که در میان مسلمانان اختلافاتی بوده و این مردم به تدریج راه علی را تشخیص دادند و آن راه را رفتند. اوج تشیع مردم ایران قرن چهارم است و مبلغان شیعه در این قرن و قرن های بعد توانستند به مردم بفهمانند که راه حق راه علی(ع) است و از آن زمان ها تا به امروز به تدریج مسلمانان دیگر هم شیعه می شوند. بر این اساس بسیار طبیعی است که از میان آن همه مسلمان اموی و عباسی، به تدریج به سوی اسلام علی و اولاد علی(ع) کشانده شوند. این نکته هم مورد توجه قرار بگیرد که بعد از پیامبر و علی(ع) عده ای بودند که علی را حق می دانستند و در هر قرنی هم حضور داشتند ولی این حضور چشمگیر نبود و از قرن چهارم به بعد در کل کشور اسلامی آن روز عده زیادی به سوی تشیع گرایش یافتند. 6- تعداد شیعیان، در جهان کم نیستند، بلکه در جهان ده ها میلیون نفر شیعه است، گر چه در مقایسه با اهل سنّت کم هستند، همان طورى که اهل سنت در مقابل با مسیحیان کم هستند (برای مطالعه بیشتر به اعیان الشیعه، ج 1، ص 194، البحث الثانى عشر و کتاب هاى دیگر مراجعه شود)
قسمت دوم:دو دیدگاه مختلف از اسلام با تفاوتهاى اساسى در اصول و فروع، بلافاصله پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در صحنه هاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و دینى ظاهر گردید که تاکنون نیز به صورت دو نگرش مستقل و جدا از هم در تمام زمینه ها وجود داشته است. این دو نگرش از آغاز پیدایش، در قالب دو گروه اقلیّت و اکثریت پدیدار گشت و به مرور زمان، به دو مذهب بزرگ به نام «شیعه» و «سنّى» معروف شد. هر کدام از این دو مذهب تحوّلات و فراز و نشیبهاى گوناگونى را در طول تاریخ به خود دیده است. تقریباً، در تمام این تحولات تاریخى، طیف اکثریت (سنّى) حاکمیت سیاسى را در اختیار داشته و غالباً از آنچه در توان داشته علیه رقیب خود، فروگذار نکرده است. با این حال، اقلیّت شیعه با برخوردارى از فرهنگ قوى اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) همیشه در برابر رفتار غالباً غیر متناسب گروه اکثریت، هویت دینى و مذهبى خود را حفظ نموده و از موقعیت فرهنگى و اجتماعى خود به خوبى دفاع کرده است.
از آنجا که، هر یک از این دو مذهب به نوبه خود، مدعى اصالت و تقدّم در پیدایش می باشد، از اینرو، این تحقیق در زمینه ظهور و شکل گیرى این دو فرقه و اینکه آیا در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، نشانى از آن دو در گفتار آن حضرت وجود داشته است یا نه، صورت گرفته است.
مفهوم «سنّت»
الف ـ در لغت
واژه «سنّت» در لغت، به معناى طریقه، سیره و روش آمده;( [1]) چنان که در قرآن کریم نیز به همین معنا به کار رفته است، آنجا که می فرماید: «سنة اللّهِ فِى الّذینَ خَلوا مِن قبلُ و لَن تجدَ لِسنّتِه للّهِ تبدیلاً» (احزاب: 162); این سنّت خداوند در اقوام پیشین است و براى سنّت الهى هیچگونه تغییرى نخواهى یافت.
طریقه و روش خداوند در امّتهاى پیشین این بوده که اگر گروهى دست به فساد و ایجاد اضطراب در بین مردم مى زدند، گرفتار عذاب الهى گردیده، نابود می شدند. این روش خداوند تغییرناپذیر است و اگر مسلمانان چنین کارى انجام دهند نیز سرنوشت امم گذشته را خواهند داشت.( [2] )
ب ـ در اصطلاح
«سنّت» در اصطلاح شرعى، به معناى سیره و دستور شارع است، اعم از دستور قولى، فعلى و امضایى،([3]) سنّت بدین معنا، در فقه به کار می رود و یکى از ادلّه شرعى است.
«سنّت» در اصطلاح کلامى، معمولاً همراه با کلمه «اهل»، یعنى «اهل السنّة» و یا به اضافه واژه «الجماعة»، یعنى «اهل السنّة و الجماعة»([4]) می آید. این اصطلاح که به معناى گروه و فرقهاى از مسلمانان با عقاید خاص است، به موارد ذیل اطلاق می گردد:
کاربردهاى اصطلاح «اهل السنّة»
1. مقابل شیعه و به معناى انکار نص در خلافت: «اهل السنّة» به کسانى گفته می شود که منکر وجود نص در خلافتند و بر این پندارند که تعیین جانشین پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به مردم یا «اهل حلّ و عقد» واگذار شده و خود آن حضرت کسى را به این منصب معرفى نکرده است.([5])
2. مخالفان تأویل: کسانى که مخالف تأویل و تغییر بودند و به ظواهر قرآن و حدیث عمل می کردند; مانند حنابله و اهل حدیث، که به آنها «اهل السنّة» گفته می شد.([6])
3. مخالفان بدعت: «اهل السنة» به کسانى که با بدعتگذارى مخالفت می کردند و ـ به قول خودشان ـ از سلف صالح پیروى می نمودند، اطلاق می شد. این معنا نزد متأخران اشاعره شایع بوده; آنها مذاهب دیگر را به بدعت گذارى متهم می کردند و «اهل البدعة» می خواندند.([7])
در اینجا، اصطلاح «اهل السنّة» به معناى اول (منکران نص در خلافت) مورد بحث است و اینکه این اصطلاح از چه زمانى پیدا شده است؟ اهل سنّت پیرو هر مذهبى باشند، بر این مسأله اتفاق نظر دارند که تعیین خلیفه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به رأى مردم واگذار شده است. در زمینه پیدایش مذهب اهل سنّت (به مفهوم انکار نص در خلافت و امامت) نظریات و اقوالى وجود دارد که در اینجا به آنها اشاره می گردد، ولى نقد و بررسى این نظریه ها به فرصت دیگرى نیازمند است:
پیشینه اصطلاح «اهل السنّه»
1. زمان صحابه: آنچه از کلام اهل حدیث و اشاعره برمی آید این است که اصطلاح «اهل السنّة و الجماعة» در عصر صحابه معروف بوده و از آن زمان، در میان مسلمانان رواج یافته است.([8])
2. اوایل قرن دوم: طبق این نظریه، اصطلاح «اهل السنّة» در اوایل قرن دوم، اولین بار در رساله عمر بن عبدالعزیز و بر ضد نظریه قدریه به کار رفته است. پیش از این تاریخ، در عصر صحابه و تابعان، این اصطلاح وجود نداشته و به معناى مورد بحث استعمال نشده است.([9])
3. عصر خلفاى عباسى: برخى از تاریخ نویسان و متکلمان پیدایش اصطلاح «اهل السنة» یا «سنّى» را زمان خلفاى عباسى می دانند. اعیان الشیعه به نقل از ابوحاتم رازى، چنین می نویسد: در زمان صحابه، عدهاى از مسلمانان رابطه خوبى با على بن ابى طالب(علیه السلام)نداشتند و از عثمان پیروى می کردند. این گروه در زمان خلفا و بنى امیّه به نام «عثمانی ها» خوانده می شدند، اما در عصر عباسى، به تدریج این نام منسوخ گردید و عنوان جدیدى به اسم «سنّى» یا «اهل السنّه» پدید آمد و بر مخالفان على(علیه السلام) اطلاق گردید.([10])
برخى از متأخران قول دوم را ترجیح داده و به این نتیجه رسیدهاند که اصطلاح «اهل السنّة» یا «سنّى» در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز پیدا شده و پیش از آن چنین اصطلاحى وجود نداشته است; به این دلیل که در عصر صحابه، به خصوص زمان خلفاى سهگانه، نقل و نوشتن حدیث بکلى ممنوع بود. شعار «حسبُنا کتابُ اللّه» که توسط عمر سر داده شد، در فضاى اجتماع آن روز حاکم گردید و با ناقلان احادیث نبوى به شدّت برخورد می شد; چنان که نقل شده است برخى از صحابه بزرگ مانند عمّار یاسر، ابو درداء و ابن مسعود به دلیل نقل حدیث و مسائل این چنین کتک خوردند و مورد اذیت و آزار قرار گرفتند.([11]) عمر به ایشان می گفت: احادیث پیامبر چیست که نقل می کنید؟ فقط به قرآن عمل کنید و روایات رسول خدا را کم کنید! اگر این کار را کردید، من با شما شریک هستم!»([12])
آنچه از مجموع قراین و شواهد تاریخى و اوضاع و احوال زمان صحابه برمی آید این است که پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، گروهى از مسلمانان، که اکثریت را دارا بودند، در مقابل پیروان على(علیه السلام) قرار گرفته و مذهب کلامى اهل سنّت به معناى انکار نص در خلافت و امامت را بنیاد نهادند. آنان ابوبکر را به عنوان جانشین پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) برگزیدند. اما اصطلاح «سنّى» یا «اهل السنّة» به این معنا نه در سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) وجود داشته و نه در عصر صحابه و حتى تابعان، بلکه این اصطلاح بعد ـ شاید پس از انقراض بنى امیّه ـ شایع شده است. زیرا:
اولاً، در زمان خلفاى راشدین با نقل حدیث به شدت مخالفت می شد و تقریباً تا پایان قرن اول، این وضع ادامه داشت. هنگامى که ابابکر به خلافت رسید، مردم را جمع کرد و فرمان داد که کسى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) حدیث نکند؛ چون کتاب خدا در اختیار است و به حلال و حرام آن عمل می شود. در عهد خلیفه دوم و سوم نیز بر این امر تأکید می شد، به خصوص عمر که در زمان خلافت خود، با شدت بیشترى با نقل حدیث برخورد می کرد. احادیث موجود از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به دستور خلیفه دوم سوزانیده شد و ناقلان آنها مورد عتاب عمر قرار گرفتند.([13])
ثانیاً، خلفاى عباسى مذهب اهل سنّت را مذهب رسمى دنیاى اسلام قرار دادند و با تمام قدرت از آن حمایت نموده، با تشیّع مخالفت می کردند; زیرا این روش را در حفظ قدرت و سیاست خود مؤثر می دانستند. به همین دلیل، با اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و پیروانشان شدیداً برخورد می کردند و از هیچ ظلمى نسبت به آنها دریغ نمی ورزیدند. از اینجا بود که اصطلاح «سنّى» و مذهب کلامى و فقهى ایشان رشد کرد و در برابر شیعه قرار گرفت و تا امروز نیز ادامه یافته است.([14])
بنابراین، در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، صحابه و حتى تابعان نشانه اى از اصطلاح «اهل سنّت» یا «سنى» به معناى مورد نظر نبود، اگرچه گروه مخالف شیعه با نگرش انکار نص در خلافت و امامت، بلافاصله پس از رحلت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) با عناوینى مانند «عثمانیه» پـدید آمد و به تدریج رشد کرد. اصطلاح «اهل سنّت» یا «سنى» در زمان عباسى نضج گرفت و میان مسلمانان جا افتاد؛ چون خلفاى عباسى اغلب سنّىِ متعصب بودند وبـه دلیل مسائل سیاسى از مذهب تسنّن، به خصوص مذهب حنفى پشتیبانى می کردند و بدین وسیله، در شرق و غرب کشور اسلامى، مذهب اهل سنّت گسترش یافت.
مفهوم «شیعه»
الف ـ در لغت
واژه «شیعه» در لغت، به معناى اَتباع، انصار و پیروان آمده است; بدین معنا که اگر کسی از شخصى پیروى کند و دوستى و محبت او را در دل داشته باشد و از او حمایت نماید، به او «شیعه» گفته می شود. لفظ «شیعه» به این معنا، بر مفرد، جمع، مرد و زن ـ بالسّویّه ـ اطلاق می شود([15]) و به همین معنا، در قرآن کریم به کار رفته است; آنجا که می فرماید: «هذا مِن شیعتِه و هذا مِن عدوّهِ فاستغاثَهُ الّذی مِن شیعتِه عَلى الّذی مِن عدوِّه» (قصص: 15); یکى از پیروان او ـ موسى(علیه السلام) ـ و دیگرى از دشمنانش. آنکه از پیروانش بود، بر ضدّ کسى که دشمن وى بود، از او یارى خواست.
همچنین کلمه «شیعه» در لغت، به معناى فرقه و طایفهاى که بر امرى موافقت کنند، بدون تبعیت و پیروى از یکدیگر، نیز آمده([16]) و به همین معنا در قرآن مجید نیز به کار رفته است. «و اِنّ من شیعتِه لابراهیمُ» (صافات: 83); بی گمان، ابراهیم از شیعیان او ]نوح[ است.
معلوم است که حضرت ابراهیم(علیه السلام)صاحب شریعتى مستقل بوده و از حضرت نوح(علیه السلام) پیروى نمی کرد، ولى به دلیل آنکه او در دین و دعوت به توحید، با حضرت نوح(علیه السلام)هماهنگ بود و هر دو هدف واحدى را دنبال می کردند، از اینرو، به «شیعه نوح» تعبیر شده است.([17])
ب ـ در اصطلاح
«شیعه»، به مفهوم کلامى آن، به گروهى از مسلمانان اطلاق می شود که ولایت و محبت على بن ابى طالب(علیه السلام) و سایر امامان معصوم(علیه السلام)از فرزندان او را در دل دارند و از ایشان پیروى می کنند. به عقیده شیعیان، منصب امامت و خلافت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) همانند نبوّت، یک منصب الهى است و از این رو، امام باید با نص خاصى از جانب خدا یا رسول او(صلى الله علیه وآله) تعیین شود و مردم نمی توانند از پیش خود، امام و جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مشخص سازند. شخص امام نیز باید از ویژگی هایى از قبیل عصمت برخوردار باشد، وگرنه هر کسى لیاقت و شایستگى احراز مقام امامت را ندارد.([18])
هر چند معناى لغوى کلمه «شیعه» اختصاص به گروهى خاص ندارد و به مطلق انصار و اتباع اطلاق می شود، ولى در اصطلاح کلامى، این واژه اسم خاصى براى پیروان امام على(علیه السلام)قرار گرفته است، به گونهاى که هرجا با شنیدن آن، همین معنا به ذهن تبلور می کند; زیرا یکى از ویژگی هاى این گروه اعتقاد به برترى حضرتعلى(علیه السلام) برهمه صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله)است و بدینروى، از او پیروى می کنند.
با این حال، سؤالى که مطرح می شود این است که اصطلاح «شیعه»، به این معنا، از چه زمانى پدید آمده و چگونه شکل گرفته است؟ در اینجا، به برخى اقوالى که در این زمینه وجود دارند اشاره گردد.
پیشینه اصطلاح «شیعه»
1. زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله);
2. زمان عثمان توسط فردى به نام عبداللّه بن سبأ;
3. زمان خلافت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام);
4. پس از زمان امیرالمؤمنین على(علیه السلام)در طى حوادث گوناگون و تحولات سیاسى ـ اجتماعى.([19])
از این اقوال و نظریه ها آنچه بیش از همه قابل توجه می باشد قول اول و دوم است; نظریه اول به لحاظ آنکه با شواهد تاریخى و احادیث نبوى سازگار است و قول دوم به دلیل آنکه از طرف دشمنان تشیّع براى تضعیف شیعه طراحى و اجرا گردیده حسّاسیتبرانگیز است. از اینرو، لازم است به اختصار، به این دو نظریه اشاره شود:
پیدایش شیعه در عصر رسالت
پیدایش مذاهب اسلامى به صورت رسمى، به پس از وفات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) باز می گردد و در زمان حیات آن حضرت، وجودى نداشتند، چون تنها مرجع دینى و سیاسى ـ اجتماعى در عصر پیامبر، شخص ایشان بود و سخن آن حضرت در همه منازعات و گفتوگوها میان مسلمانان عنوان «فصل الخطاب» داشت; به نحوى که هیچ کس نمی توانست علناً در برابر کلام حضرت مخالفت کند. خداوند در این زمینه، خطاب به مسلمانان می فرماید: «فَاِن تَنازَعتم فى شىء فرُدّوهُ اِلَى اللّهِ و الرَّسولِ» (نساء: 59); هرگاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید و از آنها داورى بطلبید. در جاى دیگرى نیز آمده است: «یَا اَیُّها الّذینَ آمنوا لاتُقدِّموا بینَ یَدى اللّهِ و رسولِه» (حجرات: 1); اى کسانى که ایمان آوردهاید، چیزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمارید و بر آنان پیش نگیرید.
با این حال، در جریان مبارزات مسلمانان و نبردهاى با کفار و مشرکان در زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز گرایشهاى مختلفى وجود داشت که گاه آثار و نشانه هاى آن در صحنه هاى سیاسى و نظامى نمودار می شد. در اثر تحولات و حوادث گوناگون، به تدریج حب و بغضهایى در میان یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)پدیدار شد و گروه هاى کوچکى به شکل غیررسمى پدید آمدند. عدهاى از صحابه بزرگ از همان اوایل بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، مجذوب على(علیه السلام)شدند و به نام «شیعه على(علیه السلام)» شهرت یافتند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نیز اسم شیعه را بارها به آنان اطلاق نموده و مکرّر آنها را به عنوان «شیعه على(علیه السلام)» مورد خطاب قرار داده بود. بشارتهایى که پیامبر اکرم به شیعیان على(علیه السلام) داده بسیار است و ما را به این نتیجه رهنمون می سازد که اصطلاح «شیعه» در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)نیز متداول بوده و گروهى به این نام معروف بودهاند.
بسیارى از منابع شیعه و سنّى به این موضوع اشاره دارند که تعدادى از اصحاب پیامبر مانند مقداد، ابوذر، عمّار و سلمان در زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، به نام «شیعه على(علیه السلام)» شهرت یافتند.([20]) پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) عنوان «شیعه» را بر این گروه از پیروان على(علیه السلام)فراوان اطلاق کردهاند.
جابر ابن عبدالله انصارى می گوید: نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودیم که حضرت على(علیه السلام) وارد شد. سپس پیامبر فرمودند: «والّذی نفسى بیده، اِنّ هذا و شیعتَه هُم الفائزونَ یومَ القیامةِ»;([21]) سوگند به کسى که جانم به دست اوست، این شخص ـ حضرت على(علیه السلام) ـ و شیعیانش در قیامت همان رستگارانند.»
هنگامى که آیه شریفه «اِنَّ الّذینَ آمنَوا و عَمِلوا الصّالحاتِ اولئکَ هُم خیرُ البریّة» (بیّنه: 7) نازل شد، بسیارى از اصحاب پرسیدند: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله)، «خیر البریّه» کیانند؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمودند: على(علیه السلام) و پیروانش.([22])
ابن عباس می گوید: چون آیه مزبور نازل شد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله)به على(علیه السلام)فرمود: «هم لنتَ و شیعتُکَ یومَ القیامةِ راضینَ مرضّیین»;([23]) آنها (خیر البریّه) تو و شیعیانت هستید که خدا از آنها راضى و آنان از خدا خشنودند.
در همین زمینه، حدیثى از حضرت على(علیه السلام) نقل شده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آن حضرت فرمود: «اَلَم تَسمع قولَ اللّه: انَّ الّذینَ آمَنوا و عَمِلوا الصّالحاتِ اولئکَ هم خیرُ البریّة؟ هم انتَ و شیعتُک و موعدی و موعدُهم الحوضُ اِذا جاءَتِ الاممُ لِلحسابِ تَُدعونَ غُرّاً محجّلینَ»;([24]) آیا نشنیدى کلام خداوند را که فرمود: «به تحقیق آنان که ایمان آورده و کار نیک انجام دادهاند بهترین آفریدگانند». تو و شیعیانت بهترین آفریدگان هستید که وعده من و شما کنار حوض کوثر است. وقتى که همه امّتها براى حساب محشور شدند، شیعیان تو «پیشانى سفیدان» خوانده می شوند.
در حدیث دیگرى پیامبر(صلى الله علیه وآله) خطاب به على(علیه السلام) می فرماید: «یا على(علیه السلام)، اَنَا شفعیعٌ لشیعتِک غداً اذا قمتُ المقامَ الَمحمود فبشّرهُم بذلکَ. یا على، شیعتُک شیعةُ اللّه»;([25]) یا على(علیه السلام) به درستى که شیعیانت گناهان و عیوبشان بخشیده است! یا على، من فرداى قیامت، وقتى بر مقام محمود قرار گیرم، شفیع آنها هستم و ایشان را به این بشارت ده! شیعیان تو پیروان خدایند.
از این احادیث و سیره رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، به روشنى برمی آید که «شیعه» در زمان حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز وجود داشته و اصطلاح «شیعه» را آن حضرت به پیروان و محبّان حضرت على(علیه السلام) اطلاق کرده و بشارتهایى به آنان داده است.
با توجه به این روایات که بیشتر آنها در منابع معتبر اهل سنّت وجود دارد، به یقین، می توان گفت که دعوت به تشیع همزمان با دعوت به اسلام و گفتن کلمه «لااله الّا اللّه» آغاز شده است; زیرا رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در نخستین روزهاى دعوت به اسلام، از اقوام و خویشاوندان نزدیک خود، چهل نفر را دعوت و پذیرایى کرد و همگى را به اسلام خواند و فرمود: هر کس پیش از همه به من ایمان آورد، خلیفه و جانشین من خواهد بود و اطاعت وى بر همه مسلمانان واجب است، این سخن را پیامبر(صلى الله علیه وآله) سه بار تکرار کردند و هر سه بار جز على(علیه السلام) کسى دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله)را لبیک نگفت.([26])
سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله)به خوبى نشان می دهد که شخص آن حضرت عقاید شیعه را در عصر رسالت براى مردم تبلیغ کردند و در اذهان مسلمانان وارد ساختند رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) با سخنان دلنشین خود همواره پیروان حضرت على(علیه السلام) را از چشمه علم و معرفت خویش سیراب می نمودند و فضایل و مناقب حضرت على و ائمّه اطهار(علیهم السلام) را بیان می کردند. از اینجاست که اولین منادیان تفکر شیعى اصحاب آن حضرت بودهاند و نهال برومند تشیّع را به دستور ایشان غرس و آب یارى کردهاند. در نتیجه، شیعه با سابقهترین فرقه اسلامى بوده و اصطلاح «شیعه» از زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رایج بوده است. در حقیقت، شیعه عصاره اسلام و به تعبیر دیگر، اسلام واقعى است; زیرا بدون ولایت على(علیه السلام) و امامان معصوم(علیهم السلام) اسلام همچون پوستهاى است بدون مغز. به هر روى، ریشه تشیع به آغاز دعوت اسلامى باز می گردد و نام «شیعه» به وسیله پیامبر(صلى الله علیه وآله)تبلیغ و ترویج شده است. بنابراین، در پاسخ به سؤال از اینکه مذهب شیعه در چه زمانى پدید آمده، با اطمینان می توان گفت که در زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و توسط شخص نبی اکرم(صلى الله علیه وآله)، شکل گرفته است.
نظریه عبداللّه بن سبا
با وجود آنکه دلایل و شواهدى از احادیث نبوى، تاریخى و کلامى مبنى بر پیدایش تشیع در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بیش از آنچه ذکر شد، موجود است و همگى به یقین می رساند که اصطلاح «شیعه» در عصر رسالت رایج بوده و تعدادى از بزرگان اصحاب به نام «شیعه على(علیه السلام)» شهرت داشته اند، در عین حال، نظریات بى پایه و اساسى نیز وجود دارد که در واقع، از طرف مخالفان تشیّع طرّاحى وارائه شده است. یکى از آنها نظریه «عبدالله بن سبا» است. طبق این نظریه، مذهب تشیّع ساخته و پرداخته او بوده و در زمان خلافت عثمان رخ داده است.
بر اساس این نظریه، شخصى یهودى الاصل، اهل صنعا، از راه خدعه و فریب، به ظاهر اسلام آورد. او به تدریج، بین مسلمانان نفوذ پیدا کرد و مردم را به سوى على(علیه السلام) دعوت نمود و او را در خلافت، بر حق می دانست. عدهاى از مسلمانان از او پیروى کردند و خود را «شیعه على» خواندند، بدینسان، مذهب «شیعه» شکل گرفت. به نظر ابن سبا، على(علیه السلام) کشته نشده، بلکه زنده است، به آسمان عروج کرده و دوباره به زمین بازمی گردد و قیام می کند.([27])
نقد و بررسى: اگرچه این نظریه توسط دانشمندان اسلامى، به خصوص علماى شیعه، به صورت مفصل نقد و بررسى شده و بطلان آن براى همه پژوهشگران روشن گشته ولى با اینحال در اینجا به طور خلاصه بدان اشاره می گردد:
آنچه از منابع معتبر تاریخى و کلامى برمی آید، نشان دهنده آن است که در قرن اول هجرى، چنین نظریه اى درباب پیدایش مذهب شیعه وجود نداشته و حتى مخالفان تشیّع آن را ادعا نکرده اند. بر اساس تحقیقات مفصلى که انجام شده، در سده دوم هجرى، شخصى به نام سیف بنعمر این ماجرا را نقل کرده است. سیف روایات زیادى نقل کرده که بیشتر آنها با روایات و شواهد معروف تاریخى سازگارى ندارد و بدین دلیل، شیعه و سنّى قایل به ضعف خبرهاى او هستند و او را «کذّاب» و «وضّاع» می دانند; به خصوص در افسانه عبدالله بن سبا که محققان شیعه و سنّى و حتى شرق شناسان غیرمسلمان درباره ان تحقیق کرده و ساختگى بودن این اسطوره را اثبات نموده اند; زیرا اولاً، فردى به نام «عبدالله بن سبأ» در زمان خلافت عثمان وجود نداشته و هیچ یک از منابع تاریخى معتبر اشاره اى به او نکرده است.
ثانیاً، به فرض وجود چنین شخصى، محال است که او در اندک زمانى با اسلام آوردن ظاهرى، بتواند در همه اصحاب نفوذ پیدا کند و ـ به قول برخى، براى تضعیف امّت اسلامى ـ مذهب تشیع را پدید آورد.([28]) این مسأله با توجه به حسّاسیت اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره دین و واکنشهاى شدید آنان در برابر مرتدّان به خوبى روشن می گردد; چرا که ممکن بود ایشان در برابر چنین پدیده بزرگى بی تفاوت باشند، به ویژه خلیفه سوم که مدعى پاسدارى از اسلام و حفاظت حریم آن بود، چگونه می توانست در قبال پدیده «عبدالله بن سبا» ساکت بنشیند; این در حالى است که عثمان حتى نسبت به قضایاى کوچکتر واکنش نشان می داد و حتى برخى از صحابه بزرگ پیامبر مانند ابن مسعود و عمّار یاسر را کتک زد.
ثالثاً، عبدالله بن سبا هیچ جا در زمره یاران امام على(علیه السلام)نبوده و ذکرى از او به میان نیامده و به فرض صحت قضیه، می بایست در جنگها در کنار آن حضرت می بود.([29])
از مجموع آنچه گفته شد، به این نتیجه می رسیم که ماجراى عبدالله بن سبا ساختگى و غیرواقعى است و از طرف دشمنان شیعه براى تضعیف تشیّع برنامه ریزى و اجرا شده است. براى اهل تحقیق و منطق، روشن است که اصطلاح «شیعه» و نامگذارى گروهى به این نام از اختراعات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)است و شخص آن حضرت مسلمانان را به پیروى از اهل بیت(علیهم السلام) و در رأس آنها، امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، دعوت کردند; همانگونه که شواهد متعددى از سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) مؤیّد این سخن است. قضیه «غدیرخم» از نمونه هاى بارزى است که حقانیت مذهب تشیّع را در موضوع خلافت روشن می سازد; زیرا اختلاف اصلى شیعه و سنّى بر موضوع تعیین جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسأله امامت است که در حدیث متواتر غدیر، به خوبى بیان شده است.
منشأ اصلى پیدایش شیعه و سنّى
هر چند بررسى عوامل دخیل در پیدایش دو مذهب شیعه و سنّى به عنوان دو دیدگاه اصلى در جهان اسلام و اینکه چه عناصرى در پیدایش آن دو نظریه دخالت داشته، خود موضوع مهمّى است و تحقیق مستقلى مىطلبد و می توان عوامل گوناگون سیاسى، اجتماعى و فرهنگى را براى آن ذکر کرد که در شکلگیرى این دو نگرش تأخیرگذار بوده اند، اما بررسى همه آنها در یک مقاله نمی گنجد. از اینرو، به مهمترین عاملى که به نظر فریقین، موجب شکاف بین مسلمانان شده و در نتیجه، دو مذهب مستقل «شیعه» و «سنّى» را پدید آورده است اشاره می شود:
جریان ظهور و پیشرفت اسلام در مدت 23 سال بعثت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در مکّه و مدینه، تحولات فراوانى به همراه داشت، فشارهاى همه جانبه کفار قریش در مکّه و سختگیرى آنها نسبت به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یارانش موجب مهاجرت مسلمانان به مدینه شد. ولى با این حال، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) در مدینه نیز از تجاوزهاى مشرکان مکه در امان نماند و جنگهاى بسیارى بر مسلمانان تحمیل گردید. طى این تحولات، به طور طبیعى، جریانهایى در داخل صفوف مسلمانان پدید آمد و گرایشهایى بروز کرد که نشانه هاى آن، گاه در برخوردهاى سیاسى و نظامى نمایان می شد. اختلافهاى متعددى، چه در زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و چه پس از آن در میان مسلمانان ظاهر شد که مهمترین و اساسی ترین آنها اختلاف در مسأله خلافت و تعیین جانشین رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)بود. این مسأله باعث جدایى مسلمانان و پیدایش دو مذهب «شیعه »و «سنّى» گردید که تا امروز این اختلاف وجود دارد.
علماى دو مذهب بر این مسأله اعتراف دارند که اختلاف در امامت و خلافت باعث تقسیم مسلمانان به دو گروه «شیعه» و «سنّى» شده است.
شهرستانى می گوید: بزرگترین اختلاف میان امّت اسلامى اختلاف در مسأله امامت است; چون بر هیچ مسألهاى در اسلام شمشیرها از نیام بیرون نیامد، آنگونه که بر مسأله خلافت و امامت در طول تاریخ، جنگهاى خونینی واقع شد.([30])
همچنین برخى دیگر از دانشمندان اهل سنّت در این زمینه، می نویسند: اختلاف اساسى میان مسلمانان که پس از وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله)پدید آمد و به پیدایش مذاهب شیعه و سنّى منجر شد، اختلاف بر سر مسأله خلافت و امامت بود که ابتدا میان مهاجران و انصار روی داد و در نهایت، به خلافت ابوبکر منتهى گشت. در حقیقت، همه مذاهب اسلامى، اعم از کلامى و سیاسى و مذهبى، بر محور خلافت و امامت پدید آمد.([31])
به نظر علماى شیعه نیز مهمترین مسأله اختلافى میان مسلمانان، که منجر به پیدایش دو مذهب شیعه و سنّى شد، اختلاف در مسأله خلافت و امامت بود که پس از وفات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) بروز کرد، اگرچه زمینه هاى اختلاف میان مسلمانان صدراسلام و اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز وجود داشت و گاه در زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هم این اختلافات بروز می کرد و عده اى شکایت نزد آن حضرت می بردند، اما پیامبر(صلى الله علیه وآله) به زودى اختلافات را حل می نمود. ولى اختلاف اصلى اصحاب رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)پس از رحلت آن حضرت بر مسأله خلافت و تعیین جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) بوده که تا امروز ادامه یافته است.([32])
بنابراین، منشأ اصلى پیدایش دو مذهب شیعه و سنّى اختلاف در موضوع امامت و خلافت اسلامى است که دو دیدگاه متفاوت در این زمینه وجود دارد:
اهل سنّت امامت را از اصول دین نمی دانند و شرط خاصى بجز پذیرش مردم، براى امام قایل نیستند. به عقیده آنها، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)کسى را به عنوان خلیفه و جانشین خود تعیین نکرد و هیچ نصّى از خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این زمینه نرسیده، بلکه تعیین جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله)به مردم واگذار شده و مردم پس از وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ابابکر را به خلافت برگزیدند و همه باید از او پیروى می کردند. ماجراى «سقیفه» که پیش از دفن پیکر مطهّر پیامبر(صلى الله علیه وآله)روی داد و عده اى سفارشهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نادیده گرفتند بدین دلیل بود که مجریان آن، منکر نصّ در خلافت و امامت بودند و نظریه «شورا» را در باب امامت پدید آوردند.([33]) در واقع، «سقیفه بنى ساعده» آغاز غصب حقوق اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) و ستم به شیعیان و پیروان على بن ابى طالب(علیه السلام)بود که صحنه هاى خونین و رقّتبارى پدید آورد و تاکنون نیز این روند ادامه دارد.
اما شیعه و پیروان اهل بیت پیامبر(علیهم السلام)بر این باورند که امامت از اصول دین و ارکان اساسى اسلام است; همانگونه که نبوّت یک منصب الهى است و انبیا(علیهم السلام) از جانب خداوند به این مقام منصوب می شوند، امامت نیز منصبى الهى است و باید با نص خدا یا پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)، کسانى بر این مقام تعیین گردند، به عقیده شیعه، هر کس لیاقت احراز مقام امامت و جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله)را ندارد، بلکه امام باید شروطى داشته باشد که اولین آنها «عصمت» است; یعنى امام و خلیفه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) باید معصوم باشد تا بتواند شؤون دینى و اجتماعى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بر عهده بگیرد. علاوه بر این، امام باید عالمتر و برتر از همه مردم باشد، به گونهاى که هیچ کس به علم و فضل او نرسد.([34])
به نظر شیعه، کسى پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله); داراى اوصاف لازم براى امامت و خلافت نبود، به جز امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام) که به اعتراف همه علماى مسلمان و غیرمسلمان، افضل اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود و از جانب خدا و رسولش با نصّ جلى بر منصب امامت گمارده شد. نصوص و احادیث نبوى مبنى بر خلافت و امامت على(علیه السلام) در منابع شیعه و سنّى فراوان است و جاى شک و تردیدى باقى نمی گذارد، از آن جمله، می توان از حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث منزلت و حدیث یوم الانذار نام برد که در جاى خود مفصل بحث شده است.
شیعه معتقدند که حضرت على(علیه السلام) بر اساس تعیین رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و به دلیل آنکه افضل اصحاب رسول الله (صلى الله علیه وآله) بود، خلیفه بلافصل پیامبر است و پس از ایشان یازده امام معصوم از فرزندان آن حضرت اوصیاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هستند; پیامبر(صلى الله علیه وآله)با نص جلّى، همه ایشان را با نام و نشان معرفى کرده است. راه شناخت امام معصوم و وصى پیامبر آن است که علاوه بر تصریح رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، امام قبلى نیز او را به مردم معرفى کند; شیوهاى که درباره امامان معصوم دوازدهگانه(علیهم السلام)رعایت شده و بر این اساس، امروز امام زمان، حضرت مهدى(علیه السلام)، خلیفه خدا بر زمین است و نظام هستى به یُمن وجود مقدس او برقرار می باشد.([35])

نتیجه گیرى و جمع بندى
آنچه از مجموع مطالب ذکر شده به دست می آید این است که اصطلاح «شیعه»، به مفهوم کلامى، یعنى پیروان على بن ابى طالب(علیه السلام) که در زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز رایج بوده و شخص آن حضرت بارها واژه «شیعه» رابدین معنا به کار برده اند ازاینرو، می توان گفت که واضع کلمه «شیعه» پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)است و عقاید شیعه را ایشان در اذهان بزرگان اصحاب مستقر ساختند. اما اصطلاح «اهل سنّت»، به معناى کلامى آن، از قرن اول به بعد پیدا شد و در عصر عباسى رشد کرد. بنابراین، پیدایش «شیعه» از نظر کاربرد و مفهوم کلامى، مقدّم بر پیدایش «اهل سنّت» به این معناست.
برخى نظریات بی اساس درباره پیدایش «شیعه» مانند اسطوره «عبدالله بن سبا» ساخته و پرداخته دشمنان تشیّع و زنادقه می باشد که براى تضعیف مذهب اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) به وجود آمده است.
منشأ اصلى پیدایش دو مذهب شیعه و سنّى اختلاف در مسأله امامت و مرجعیت دینى و سیاسى است که اهل سنّت خلفاى سهگانه را شایسته آن می دانند و هر که را مورد وفاق مردم قرار گرفت، مىپذیرند. اما شیعه امامت و خلافت پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)را منحصراً در خاندان آن حضرت ـ یعنى على و فرزندانش(علیهم السلام) ـ جستوجو می کنند و مرجعیت دینى و سیاسى را مطلقاً از آنان می دانند.
پى نوشتها
1.سین مظفر، تاریخ الشیعه، ص 8 ـ 15 / فى ظلال التشیع، ص 631ـ ابن اثیر، النهایه، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، 1367، ج 2، ص 409
2ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، المیزان، قم، انتشارات اسلامى، ج 16، ص 340
3ـ ابن منظور، لسان العرب، طـ2، بیروت، موسسه احیاء التراث العربى، 1412 ق. ج 6، مادّه «سنن»، ص 397 و 398 / دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیه، ج 3، ص 185
4 الى 6ـ محمدعمر نسفى، شرح العقاید النسفیه، پاکستان، مکتبة رشیدیه، ص 115 ـ 116 / ص 108 ـ 110 / ص 119
7ـ همان، ص 116 / دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج 3، ص 185
8ـ على ربّانى گلپایگانى، فرق و مذاهب کلامى، مرکز جهانى علوم اسلامى، 1377، ص 67
9ـ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، حوزه علمیه قم، 1372، ج 1، ص 34
10ـ سیدمحسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق.، ج 1، ص 19
11ـ جعفر سبحانى، پیشین، ج 1، ص 344 / محمدحسن مظفر،دلایلالصدق، ج3، ص160
12ـ علاءالدین هندى، کنزالعمّال، بیروت، مؤسسه رسالت، 1409 ق.، ج 10، ص 293
13ـ مرتضى عسکرى، معالم المدرستین، المجمع العلمى الاسلامى، 1416 ق. ج 2، ص 50 ـ 52
14ـ اعیان الشیعه، ج 1، ص 19
15ـ ابن منظور، پیشین، ج 7، ماده «شیع»، ص 258
16ـ خلیل احمد فراهیدى، کتاب العین، اسوه، 1414 ق.، ج 2، مادّه «شیع»، ص 960
17ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 17، ص 147
18ـ شیخ صدوق، فضایل الشیعه، قم، مؤسسه امام المهدى، 1410 ق. ص 15
19ـ محمدباقر صدر، نشأة الشیعه و التشیع، الغدیر، بیروت، 1417 ق. ص 14 / محمدعلى حسینى، فى ظلال التشیع، کویت، مکتبة الالفین، 1403 ق.، ص 45
20ـ شیخ صدوق، پیشین، ص 12 / محمدحسین مظفر، تاریخ الشیعه، ص 4
21 الى 23ـ جلالالدین سیوطى، الدّرّالمنشور، بیروت، محمد امین و حج، ج 6، ص 379
24ـ محمدعمادالدین طبرى، بشارة المصطفى، تحقیق جواد قیّومى، مؤسسه نشر اسلایم، 1420 ق.، ص 42
25ـ سلیمان قندوزى، ینابیع الموّدة، تحقیق على حسینى، 1416 ق.، ج 1، ص 311
26ـ محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیه، قاهره، دارالفکر العربى، ص 27 / سیدمرتضى عسکرى، عبدالله بن سبا، بیروت، دارالزهرا، 1403 ق.، ج 1، ص 35 ـ 48
27ـ تاریخ المذاهب اسلامیة، ص 27
28 و 29ـ ر. ک. به: عبدالله بن سبأ، ج 1، ص 2 / اعیان الشیعه، ج 1، ص 31 ـ 32 / عبدالله فیّاضى، تاریخ الامامیة، بیروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات، 1406 ق.، ص 96 ـ 110
30ـ محمد شهرستانى، الملل و النحل، عصر، مطبعة مصطفى البابى، 1396 ق.، ص 24
31ـ تاریخ المذاهب الاسلامیة، ص 13 ـ 20
32ـ شیخ صدوق، پیشین، ص 12 ـ 13 / محمدباقر صدر نشأة الشیعه و التشیّع، ص 83 ـ 89/ محمدعلى حسینى، فى ظلال التشیّع، ص 63
33ـ ابن خلدون، مقدمه، ج 1، ص 407 / محمد شهرستانى، پیشین، ص 14 ـ 15 / محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 2، ص 443 ـ 445
34ـ شیخ صدوق، اوایل المقالات، ص 7 ـ 9 / شیخ صدوق، پیشین، ص 13 ـ 15
35ـ محمدح
معرفت -ش 40

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد