فرق احمق و عاقل – زبان احمق و زبان عاقل – قلب – انواع قلب
۱۳۹۶/۱۱/۱۲
–
۸۹۶۷ بازدید
امام علی(ع) فرمودند:
قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِی فِیهِ وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ.
قلب احمق، در دهان او؛ و زبان عاقل، در قلب او قرار دارد.( نهج البلاغه، حکمت۴۱)
لطفاً این حدیث را تفسیر نموده، بفرمایید که (قلب)، در آیات و روایات، در چند معنا بکار رفته؟
بخش اول .
زبان عاقل و احمق متفاوت است
لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِه .
زبان عاقل در پشت قلب اوست، و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد.
شرح:
سید رضی(ره) مؤلف نهج البلاغه، بعد از نقل این حدیث گفته است:
این از مطالب شگفت انگیز و پر ارزش است و منظور این است که عاقل زبانش را رها نمى سازد در سخن گفتن مگر بعد از مشورت و فکر و سنجش.
ولى احمق حرفها و سخنانى که از زبانش مى پرد قبل از مراجعه بفکر و دقت و اندیشه است. بنا بر این گویا زبان عاقل تابع و پشت قلب او است و قلب احمق تابع زبانش می باشد.
و این معنى به لفظ دیگر هم از آن حضرت علیه السّلام روایت شده:
قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِی فِیهِ وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ
قلب احمق در دهان او است، و زبان عاقل در قلب او
و معنى هر دو فرمایش یکى است[1].
در حدیثی زیبا از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده که فرمودند:
انسان در زیر زبانش نهفته است. بنا بر این سخن خود را کاملاً بسنج و آن را بر عقل و معرفت خود عرضه کن و خوب دقت و تامل بنما اگر براى خدا و در راه رضاى او است سخن بگو و گر نه سکوت بهتر از آنست.
و در نزد خدا براى اعضاء و جوارح انسان هیچ عبادتى سبکتر و کم مؤونه تر و پر ارزش تر و پر بهاتر از سخنى که براى خدا و در راه خدا و براى نشر و بیان نعمتهاى خداوند بر بندگانش باشد نیست.
آیا نمى بینى که خداوند متعال براى روشن شدن اسرار غیبى و کشف علوم نهفته خود و باز کردن خزائن وحى خویش بین خود و بین پیامبرانش به غیر سخن چیز دیگرى قرار نداده و همین طور میان پیامبران و امتهاى آنان. پس معلوم مى شود بهترین واسطه و مهمترین وسیله ابلاغ تکلیف و برترین عبادتها سخن است و از طرفى هیچ گناهى از گناه زبان فسادانگیزتر و زیان بارتر براى بنده نیست که کیفرش بسیار سریع و زودرس باشد و ملامت آورتر در نزد مردم باشد( یعنی این نتیجه تلخ خیلى زود مشاهده مى شود).
هیچ چیزى مانند زبان نیست و زبان مترجم و بیان گر درون و گزارش گر دل است و به وسیله زبان سرّ نهفته درون کشف مى شود و بر مبناى عمل زبان در قیامت حسابرسى مردم انجام مى شود. و زبان شرابى است که عقل ها را مست می کند به وسیله سخنانى که براى غیر خدا باشد و هیچ چیز مثل زبان سزاوار زندانى شدن و حبس طولانى نیست [2].
با تامل در این فرمایش اهمیت دقت در سخنانی که بر زبان می آوریم روشن می شود. به قول سعدی:
اوّل اندیشه و انگهى گفتار.
پی نوشت ها:
[1] ترجمه گویا و شرح فشرده اى برنهج البلاغه، ج 3 ، صفحه ى 227 (متن عربی این فرمایش در نهج البلاغه فیض الاسلام ص 1106 موجود است)
[2] بحار الانوارلإ ترجمه جلد 67 و 68، ج 2، ص: 285 و 284 .
بخش دوم.
قلب در قرآن و روایات کاربردهای مختلفی دارد. به جهت طولانی بودن مطالب درخواستی در این خصوص به کتاب قاموس قرآن و کلمات القرآن و مجمع البحرین مراجعه کنید.
اما به اختصار لازم است دانسته شود که:
مقصود از قلب، قلب فیزیولوژیکی انسان که در دستگاه گردش خون انجام وظیفه می کند نیست، بلکه قلب در اصطلاح قرآنی، پدیده ای غیرمادی است. قلب انسان همان روح اوست با کمی تفاوت. روح که انسانیت انسان به اوست، پدیده ای است فرا مادی و دارای نیروهای متفاوت و گوناگون. کارکرد اصلی روح، به بار آوردن حیات و زندگی است. در حقیقت وقتی انسان از آثار حیات، رشد و نمو و تولید مثل و ادراک و احساس و محبت و… برخوردار می شود که روح در او دمیده شود. انسان در سیمای این جهان خویش، علاوه بر برخورداری از امور فرا مادی، دارای کالبدی جسمانی و فیزیولوژیکی است که از نظر گاه کلام الهی، روح، تدبیر و اداره آن را بر عهده دارد. پس روح علاوه بر این که از نیروهای فرامادی برخوردار است به خاطر قدم نهادن در جهان مادی، از طریق جسم به حیات ادامه می دهد و در این حیات مدبر بدن است.
قلب در قرآن، مرکز احساسات و عواطف است. قلب جایگاه ایمان است و بعضی مواقع دارای انحراف می شود، از برخی آیات هم می توان دریافت که قلب حتی علم حضوری مهم دارد مثل آیه 13 و 14 سوره مطففین.
پس در واقع قلب چیزی است که می تواند خدا را مشاهده کند.
در نهج البلاغه می خوانیم: « لا تدرکه العیون بمشاهده العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان؛ دل ها او را با حقیقت ایمان در می یابند.»
بنابراین می توان گفت: که قلب از دیدگاه قرآن، موجودی است که هم علم حضوری دارد و هم علم حصولی و هم احساسات و هم ادراک و هیجان ها و عواطف به آن نسبت داده می شود. پس به تعبیر فلسفی یک قوه خاص نیست. قلب بدان جهت قوه خاصی نیست که چیزهای گوناگونی به آن نسبت داده می شود که از جهت ماهیت با هم متفاوت اند، یک دسته از آنها «انفعال» است و دسته دیگر «فعل».
پس قلب عبارت است از نفس انسان از آن نظر که دارای ادراکات و احساسات و عواطف است. حتی انتخاب و اختیار نیز در قرآن به قلب نسبت داده شده است ، (بقره، آیه 225 – احزاب، آیه 5). بنابراین اگر بگوییم با توجه به موارد استعمال قرآن، قلب مترادف است با آنچه در فلسفه به نام «روح» نامیده می شود، گزاف نیست. تنها چیزی که می توان گفت که به روح نسبت داده می شود و به قلب نسبت داده نمی شود، اعمال بدنی است. روح قوه ای عاملی دارد که بدن را به حرکت در می آورد و این به قلب نسبت داده نشده است، به همین جهت گفتیم که روح با قلب کمی تفاوت دارد . (معارف قرآن، مصباح یزدی، ج 1، ص 398 – 492).
جهت اطلاع بیشتر ر. ک: 1. فطرت، شهید مطهری.2. مسئله ی شناخت، شهید مطهری.3. اخلاق در قرآن، ج1، استاد مصباح یزدی.4- اخلاق در قرآن، استاد مکارم شیرازی.
زبان عاقل و احمق متفاوت است
لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِه .
زبان عاقل در پشت قلب اوست، و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد.
شرح:
سید رضی(ره) مؤلف نهج البلاغه، بعد از نقل این حدیث گفته است:
این از مطالب شگفت انگیز و پر ارزش است و منظور این است که عاقل زبانش را رها نمى سازد در سخن گفتن مگر بعد از مشورت و فکر و سنجش.
ولى احمق حرفها و سخنانى که از زبانش مى پرد قبل از مراجعه بفکر و دقت و اندیشه است. بنا بر این گویا زبان عاقل تابع و پشت قلب او است و قلب احمق تابع زبانش می باشد.
و این معنى به لفظ دیگر هم از آن حضرت علیه السّلام روایت شده:
قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِی فِیهِ وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ
قلب احمق در دهان او است، و زبان عاقل در قلب او
و معنى هر دو فرمایش یکى است[1].
در حدیثی زیبا از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده که فرمودند:
انسان در زیر زبانش نهفته است. بنا بر این سخن خود را کاملاً بسنج و آن را بر عقل و معرفت خود عرضه کن و خوب دقت و تامل بنما اگر براى خدا و در راه رضاى او است سخن بگو و گر نه سکوت بهتر از آنست.
و در نزد خدا براى اعضاء و جوارح انسان هیچ عبادتى سبکتر و کم مؤونه تر و پر ارزش تر و پر بهاتر از سخنى که براى خدا و در راه خدا و براى نشر و بیان نعمتهاى خداوند بر بندگانش باشد نیست.
آیا نمى بینى که خداوند متعال براى روشن شدن اسرار غیبى و کشف علوم نهفته خود و باز کردن خزائن وحى خویش بین خود و بین پیامبرانش به غیر سخن چیز دیگرى قرار نداده و همین طور میان پیامبران و امتهاى آنان. پس معلوم مى شود بهترین واسطه و مهمترین وسیله ابلاغ تکلیف و برترین عبادتها سخن است و از طرفى هیچ گناهى از گناه زبان فسادانگیزتر و زیان بارتر براى بنده نیست که کیفرش بسیار سریع و زودرس باشد و ملامت آورتر در نزد مردم باشد( یعنی این نتیجه تلخ خیلى زود مشاهده مى شود).
هیچ چیزى مانند زبان نیست و زبان مترجم و بیان گر درون و گزارش گر دل است و به وسیله زبان سرّ نهفته درون کشف مى شود و بر مبناى عمل زبان در قیامت حسابرسى مردم انجام مى شود. و زبان شرابى است که عقل ها را مست می کند به وسیله سخنانى که براى غیر خدا باشد و هیچ چیز مثل زبان سزاوار زندانى شدن و حبس طولانى نیست [2].
با تامل در این فرمایش اهمیت دقت در سخنانی که بر زبان می آوریم روشن می شود. به قول سعدی:
اوّل اندیشه و انگهى گفتار.
پی نوشت ها:
[1] ترجمه گویا و شرح فشرده اى برنهج البلاغه، ج 3 ، صفحه ى 227 (متن عربی این فرمایش در نهج البلاغه فیض الاسلام ص 1106 موجود است)
[2] بحار الانوارلإ ترجمه جلد 67 و 68، ج 2، ص: 285 و 284 .
بخش دوم.
قلب در قرآن و روایات کاربردهای مختلفی دارد. به جهت طولانی بودن مطالب درخواستی در این خصوص به کتاب قاموس قرآن و کلمات القرآن و مجمع البحرین مراجعه کنید.
اما به اختصار لازم است دانسته شود که:
مقصود از قلب، قلب فیزیولوژیکی انسان که در دستگاه گردش خون انجام وظیفه می کند نیست، بلکه قلب در اصطلاح قرآنی، پدیده ای غیرمادی است. قلب انسان همان روح اوست با کمی تفاوت. روح که انسانیت انسان به اوست، پدیده ای است فرا مادی و دارای نیروهای متفاوت و گوناگون. کارکرد اصلی روح، به بار آوردن حیات و زندگی است. در حقیقت وقتی انسان از آثار حیات، رشد و نمو و تولید مثل و ادراک و احساس و محبت و… برخوردار می شود که روح در او دمیده شود. انسان در سیمای این جهان خویش، علاوه بر برخورداری از امور فرا مادی، دارای کالبدی جسمانی و فیزیولوژیکی است که از نظر گاه کلام الهی، روح، تدبیر و اداره آن را بر عهده دارد. پس روح علاوه بر این که از نیروهای فرامادی برخوردار است به خاطر قدم نهادن در جهان مادی، از طریق جسم به حیات ادامه می دهد و در این حیات مدبر بدن است.
قلب در قرآن، مرکز احساسات و عواطف است. قلب جایگاه ایمان است و بعضی مواقع دارای انحراف می شود، از برخی آیات هم می توان دریافت که قلب حتی علم حضوری مهم دارد مثل آیه 13 و 14 سوره مطففین.
پس در واقع قلب چیزی است که می تواند خدا را مشاهده کند.
در نهج البلاغه می خوانیم: « لا تدرکه العیون بمشاهده العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان؛ دل ها او را با حقیقت ایمان در می یابند.»
بنابراین می توان گفت: که قلب از دیدگاه قرآن، موجودی است که هم علم حضوری دارد و هم علم حصولی و هم احساسات و هم ادراک و هیجان ها و عواطف به آن نسبت داده می شود. پس به تعبیر فلسفی یک قوه خاص نیست. قلب بدان جهت قوه خاصی نیست که چیزهای گوناگونی به آن نسبت داده می شود که از جهت ماهیت با هم متفاوت اند، یک دسته از آنها «انفعال» است و دسته دیگر «فعل».
پس قلب عبارت است از نفس انسان از آن نظر که دارای ادراکات و احساسات و عواطف است. حتی انتخاب و اختیار نیز در قرآن به قلب نسبت داده شده است ، (بقره، آیه 225 – احزاب، آیه 5). بنابراین اگر بگوییم با توجه به موارد استعمال قرآن، قلب مترادف است با آنچه در فلسفه به نام «روح» نامیده می شود، گزاف نیست. تنها چیزی که می توان گفت که به روح نسبت داده می شود و به قلب نسبت داده نمی شود، اعمال بدنی است. روح قوه ای عاملی دارد که بدن را به حرکت در می آورد و این به قلب نسبت داده نشده است، به همین جهت گفتیم که روح با قلب کمی تفاوت دارد . (معارف قرآن، مصباح یزدی، ج 1، ص 398 – 492).
جهت اطلاع بیشتر ر. ک: 1. فطرت، شهید مطهری.2. مسئله ی شناخت، شهید مطهری.3. اخلاق در قرآن، ج1، استاد مصباح یزدی.4- اخلاق در قرآن، استاد مکارم شیرازی.