۱۳۹۶/۱۰/۱۶
–
۲۳۴ بازدید
آداب ظاهری در قرآن خواندن کدامند؟
(علم اخلاق اسلامى- ترجمه جامع السعادات- )، ج 3، ص 460)مقصد چهارم: تلاوت قرآن بدان که ثواب تلاوت قرآن را حدّى نیست، و اخبارى که در بزرگى اجر و بسیارى پاداش آن وارد شده بى شمار است، و چگونه اجر آن عظیم نباشد و حال آنکه کلام خداوند است که روح الامین به سیّد المرسلین منتقل ساخته، و تأمّل کن که کلامى که از جانب خدا صادر شده بى واسطه است، و چون قرآن از حیث لفظ به سبب نهایت فصاحت معجزه است، و از جهت معنى متضمّن اصول حقایق معارف و مواعظ و احکام است، و از دقایق صنع الهى و از امور غیبى و احوال نهانى و داستانهائى که در قرنها و سالهاى پیشین روى داده خبر مى دهد، تأثیر آن در دلها و صفا بخشى آن براى نفوس چگونه و تا چه اندازه است. و بالجمله: عقل و نقل و تجربه شواهدى است که بر بزرگى ثواب تلاوت قرآن یکدیگر را تأیید مى کنند.و چون اخبارى که درباره آن وارد شده مشهور است نیازى به ذکر آنها نیست، و ما در اینجا به برخى از آداب ظاهرى و باطنى تلاوت قرآن اشاره مى کنیم.امّا آداب ظاهرى،این است که با وضو باشد، و بر هیئت ادب و سکون و وقار ایستاده یا نشسته رو به قبله و سر به پیش افکنده بدون چهار زانو باشد و تکیه نزده، و شمرده و با تأنّى بخواند و حال گریه داشته باشد، و اگر از ریا ایمن است اندکى بلند بخواند و گر نه آهسته افضل است، و اگر تواند با آواز نیکو و خوش بخواند، و حقّ آیات را مراعات نماید، بدین سان که چون آیه سجود خواند سجده کند، و چون به آیه عذاب رسد به خدا پناه برد، و چون به آیه رحمت و نعمتهاى بهشت رسد از خداى تعالى مسألت نماید که آن را روزى او گرداند، و چون به آیه اى رسد که در آن تسبیح و تکبیر الهى باشد تسبیح و تکبیر گوید، و چون به آیه دعا یا استغفار رسد دعا و استغفار کند، و در آغاز قرائت بگوید: اعوذ باللّه السّمیع العلیم من الشّیطان الرّجیم، و بعد از فراغ از هر سوره بگوید: صدق اللّه العلىّ العظیم و بلّغ رسوله الکریم، اللّهم انفعنا به و بارک لنا فیه، و الحمد للّه ربّ العالمین.
و امّا آداب و اعمال باطنى عبارتند از:
1- فهمیدن عظمت کلام و بلندى قدر آن، و یاد آوردن فضل خداى تعالى و لطف او به خلق خود، که آن را از عرش جلال خود به درجه فهم انسانى نازل فرموده پس انسان باید نظر کند که چگونه خداوند معانى کلام خود را که صفت قائم به ذات اوست به مرتبه افهام خلق خود رسانیده، و چگونه آن صفت در ضمن حروف و اصوات که از صفات بشرى است براى مردم ظاهر شده، زیرا آدمى از وصول به فهم صفات خدا جز بوسیله صفات نفس خود ناتوان و عاجز است. و اگر جمال کلام خود را به لباس حروف نپوشانیده بود، نه عرشیان را توان شنیدن کلام او از عظمت سلطنت و جلالت انوار او بود نه خاکیان را و نه آنچه میان آنهاست. و اگر خداوند موسى علیه السّلام را بر جاى نمى داشت تاب شنیدن کلام او نمى آورد، چنانکه کوه طاقت تحمّل نخستین پرتو تجلّى او نداشت و در هم کوفته و هموار شد. و فهماندن عظمت کلام خدا ممکن نیست مگر با مثالهائى در حدّ فهم مردم، و از این رو یکى از اهل معرفت چنین تعبیر کرده است: «هر حرفى از کلام خدا در لوحى است بزرگتر از کوه قاف، و اگر جمله فرشتگان بخواهند یک حرف از آن را بردارند و نقل کنند نتوانند تا آنکه اسرافیل که فرشته لوح است بیاید و آن را بردارد و به اذن خدا و رحمت او نه به قوّت و طاقت خود آن را به جائى ببرد».
و رساندن خدا معانى کلام خود را با وجود بلندى درجه به مرتبه فهم قاصر انسانى شبیه است به صدا کردن انسان چهار پایان و مرغان را. زیرا وقتى انسان بخواهد چارپائى یا مرغى را بفهماند که بیاید یا برود، چون فهم آنها از درک کلام انسانى که از روى عقل و با زیبائى و نظم و ترتیب صادر مى شود کوتاه است، آدمى از درجه خود نزول مى کند و براى رسیدن به مقصود به آنچه درخور آنهاست از بانگ و سوت و آوازهاى نزدیک به آواهاى آنها صدا مى کند. همچنین آدمیان، چون از حمل کنه کلام خدا و صفات کامل او عاجزند، از این رو کلام او از عرش عظمت و جلال به درجه فهم آنان نزول کرد، و در مظاهر اصوات و حروف تجلّى نمود، و صوت و حرف آن براى حکمتى که در آن است صاحب شرف گردید. و همچنانکه تن آدمى به سبب آنکه جایگاه روح است داراى کرامت و عزّت است، همچنین اصوات و حروف کلام الهى بواسطه حکمتى که در آن است شریف و عزیز است. و منزلت این کلام عالى و درجه آن رفیع و برهان آن قوى و حکم آن در حق و باطل نافذ است، و قاضى عادلى است که امر و نهى مى کند و باطل را تاب آن نیست که در پیشگاه کلام حکمت آمیز آن بایستد، چنانکه سایه را توان آن نیست که در پیش پرتو آفتاب بپاید، و مردم را یارائى آن نیست که به عمق آن برسند، چنانکه نمى تواند با چشم خود به نور خورشید خیره شوند، و لیکن مى توانند به اندازه دید خود به آن نائل گردند و به حسب نیازهاى خود بدان راه یابند. پس این کلام همچون پادشاهى است در پس پرده که رویش غایب و امرش حاضر است، و کلید گنجینه هاى نفیس، و آب حیاتى است که هر که از آن بنوشد نمیرد، و داروى دردهاست که هر که از آن بخورد بیمار نشود.
2- بزرگداشت صاحب کلام: کسى که قرآن مى خواند در ابتداى تلاوت باید عظمت متکلّم را به یاد آورد، و بداند که آن از گفتار بشر نیست، بلکه کلام آفریدگار خورشید و ماه است، و در خواندن کلام او نهایت خطر هست، زیرا همان گونه که سزاوار نیست که دست بى طهارت بر جلد و ورق و حروف آن مالند همچنین زبانهاى ناپاک را که کلمات زشت و ناشایسته مى گویند سزاوار نیست که آن را بخوانند، و دلهاى آلوده به اخلاق و صفات رذیله را نشاید که گرد معانى آن بگردند.
و همچنانکه شایسته نیست که هر دستى خط آن را لمس کند، بلکه از ظاهر پوست بساونده محفوظ است مگر وقتى که با طهارت باشد، همچنین هر زبانى شایستگى خواندن کلمات آن را ندارد، و نه هر دلى مى تواند معانى آن را دریابد، بلکه حقیقت و باطن آن بواسطه بلندى مرتبه و جلالت قدر از باطن دلها پوشیده و محجوب است مگر آنکه از همه پلیدیها پاک شود، و به نور بزرگ داشتن آن روشن گردد.
و بالجمله: هنگام تلاوت نباید از تعظیم متکلّم غافل باشد، تا تعظیم کلام تحقّق یابد، زیرا بزرگداشت کلام به بزرگداشت متکلّم بسته است، و اگر به سبب غفلت دل عظمت متکلّم را متذکّر نیست درباره صفات و افعال متکلّم بیندیشد، و به خاطر آورد که صاحب کلام کسى است که به مجرّد اراده هر آنچه را که مى بیند و مى شنود، از عرش و کرسى و آسمان ها و زمینها و آنچه در آنها وزیر و زبر آنهاست، بوجود آورده و پدیدار ساخته، و او آفریدگار و روزى رسان همگان است، و جمیع موجودات در قبضه قدرت او مسخّر و اسیرند، بعضى از فضل و رحمت او برخوردار، و بعضى به عقوبت و مهابت او گرفتارند، و این همه را نسبتى به عوالم مجرّدات نیست. بدین سان تفکر در امثال این ها موجب توجّه دل به عظمت متکلّم و کلام مى گردد. یکى از بزرگان هنگامى که قرآن را براى تلاوت مى گشود مى گفت: این کلام پروردگار من است، این کلام پروردگار من است! و بیهوش مى گشت.
3- فروتنى و نرم دلى: امام صادق علیه السّلام فرمود: «هر که قرآن بخواند، و خاضع نشود و دلش نرم نگردد، و اندوه و ترسى در دل او پدید نیاید، شأن عظیم خداى تعالى را حقیر شمرده، و آشکارا زیانکار است.
قارى قرآن محتاج سه چیز است:
دل خاشع، و بدن فارغ از مشغله، و جاى خلوت. چون دل او براى خدا خاشع باشد شیطان از او مى گریزد، خداى تعالى مى فرماید: فَإذا قَرَأتَ القُرآنَ فَاستَعِذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ (نحل، 98) «و چون قرآن خوانى از شیطان رانده شده به خدا پناه بر».
و چون بدن از مشاغل و اسباب تشویش فارغ باشد، دل او متوجّه قرائت مى شود، و عارضه اى پدید نمى آید که او را از برکت نور قرآن و فوائد آن محروم سازد. و اگر جاى خلوتى بدست آورد و از خلق کناره گیرد بعد از آنکه دو خصلت خضوع دل و فراغ بدن را حاصل کرد روح و دل او به خداى عز و جل انس مى گیرد، و شیرینى خطابهاى الهى به بندگان شایسته خود را مى یابد، و لطف او را به آنان و اختصاص ایشان را به کرامتهاى او مى داند و به اشارت هاى نو و بدیع مى رسد. پس هر گاه از این باده جامى نوشید، هیچ حالى را بر این حال اختیار نخواهد کرد، و هیچ وقتى را بر این وقت ترجیح نخواهد داد، بلکه آن را بر هر طاعت و عبادتى بر مى گزیند، زیرا در آن وقت بیواسطه با پروردگار در مناجات است. پس بنگر که چگونه کتاب پروردگار و منشور ولایت خود را مى خوانى، و چگونه اوامر و نواهى او را بجا مى آورى، و حدود او را مراعات مى کنى: وَ انَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ، لا یَأتیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ وَ لا مِن خَلفِهِ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ (فصلت، 41- 42) «و این [قرآن ] کتابى است ارجمند [و با شکوه ] که باطل [و خلاف حق ] نه از پیش آن و نه از پس آن به آن راه ندارد، از جانب خداى حکیم (استوارکار) و ستوده (شایسته ستایش) نازل شده است».
پس قرآن را شمرده و با تأنّى بخوان، و هر گاه به آیات وعد وعید رسیدى لحظه اى درنگ کن، و در امثال و مواعظ آن بیندیش، و بپرهیز از اینکه حروف آن را چنانکه باید ادا نکنى و حدود آن را ضایع گذارى»
4- حضور قلب، و ترک سخن گفتن با خود (حدیث نفس) و وسوسه ها و خاطره هاى نفسانى: و این نتیجه بزرگداشت است، زیرا کسى که چیزى را بزرگ مى داند، کلام باشد یا غیر آن، خوشدلى و انس او به همان است و از آن غفلت نمى کند. و شکّى نیست در اینکه قرآن مشتمل بر چیزى است که دل به آن انس مى گیرد و نفس به آن شاد مى شود، بشرط آنکه تلاوت کننده اهل آن باشد.
5- تدبّر [در معانى قرآن ]: و آن علاوه بر حضور قلب است، زیرا خواننده قرآن بسا که در غیر قرآن تفکر نمى کند و لیکن تنها گوش او تلاوت را مى شنود بدون تدبّر در معانى آن، و حال آنکه مقصود از تلاوت قرآن تدبّر در آن در باطن است، خداى سبحان مى فرماید:ا فَلا یَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ ام عَلى قُلُوبٍ اقفالُها (محمّد (ص)، 24) «آیا در این قرآن نمى اندیشند یا بر دلها قفلهاست»؟
امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «لا خیر فی عبادة لا فقه فیها، و لا فی قراءة لا تدبّر فیها» «در عبادتى که از روى فهم و دانش نباشد چیزى نیست، و نه در قرائتى که تأمّل و تدبّرى در آن نیست». و اگر نتواند تدبّر و تفکّر کند مگر اینکه آیه را تکرار کند، تکرار کند. و از این رو بزرگان آیات را بسیار تکرار مى کرده اند تا در آن تدبّر کنند، و بسا بوده که در یک آیه مدتى دراز درنگ مى کرده اند. و یکى از ایشان گفته است: «من در هر جمعه اى قرائت قرآن را به پایان مى برم، و در هر ماهى و در هر سالى نیز ختم مى کنم، و سى سال است که تلاوتى را آغاز کرده ام که تاکنون فارغ نشده ام!»، و این بر حسب درجات تدبّر و بررسى آن است.
6- تفهّم (در یافتن معنى به درنگ و تأمّل): و آن این است که از هر آیه اى معنى فراخور آن بر او روشن شود، زیرا قرآن مشتمل است بر ذکر صفات و افعال خداى تعالى، و ذکر بهشت و دوزخ و احوال عالم دیگر، و ذکر احوال پیغمبران، و احوال تکذیب کنان و اینکه چگونه هلاک شدند، و ذکر احکام و اوامر و نواهى الهى و غیر این ها، مانند این آیه:لَیسَ کَمِثلِهِ شَی ءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ البَصیرُ (شورى، 11) «هیچ چیز همانند او نیست و او شنوا و بیناست».و مانند این قول خداى تعالى: المَلِکُ القُدّوسُ السَّلامُ … تا آخر آیه (حشر، 23) و غیر این ها.پس باید در معانى این اسماء و صفات تأمّل کند، تا اسرار نهفته در آنها براى او کشف و آشکار شود، و این اسرار منکشف نمى گردد مگر براى کسانى که در فهم کتاب خدا تأیید شوند. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم هیچ رازى به من نگفته است که از مردم پوشیده داشته باشد مگر اینکه خداى عزّ و جلّ بنده اى را در کتاب خود فهمى دهد» « این روایت از «احیاء العلوم» از طریق عامّه نقل شده است. ».
و اگر آیاتى را تلاوت کند که در آنها افعال ذکر شده باشد، یعنى آیاتى که از آفرینش آسمان ها و زمین و فرشتگان و ستاره ها و کوهها و حیوان و نبات و ابر و باران و بادها و غیر این ها حکایت شده است، باید از آنها عظمت و جلال خداوند را بفهمد، زیرا هر فعلى بر فاعل دلالت مى کند، و عظمت خلقت دلیل بر عظمت خالق است. و سزاوار است که در فعل فاعل را ببیند نه فعل را، زیرا هر که حق تعالى را شناخت او را در هر چیزى دید، از آن رو که هر چیزى از او وقائم به او و به سوى او و براى اوست. پس او در عین وحدت کلّ هستى است، و هر که او را در هر آنچه مى بیند نبیند چنانست که گوئى او را نشناخته، و هر که او را شناخت مى داند که هر چیزى غیر از او باطل و بى حقیقت است، و هر چیزى بجز ذات او فانى است، زیرا قطع نظر از واجب تعالى و ایجاد او، ذات و وجودى موجود نیست، بلکه عدم محض است. پس ذات هر چیزى و وجود و ثبات و بقاى او بواسطه خداى والا و بزرگ است. و هر گاه تلاوت کننده آیه اى بخواند که بر چیزى از عجایب صنع و شگفتیهاى فعل او دلالت داشته باشد باید در آنها تأمّل کند و از آنها به شگفت ترین عجایب، یعنى صفتى که این شگفتیها از آن صادر مى شود، بالا رود. و چون وصف بهشت و جهنّم و دیگر احوال آخرت را شنید، متذکّر گردد که آنچه در این عالم است از نعمتها و بلاها نسبتى به آنچه در عالم آخرت است ندارد، و از آن به عظمت خداى تعالى پى ببرد و در باطن به سوى او منقطع شود، تا او را از عقوبتهاى آن عالم نجات بخشد و به نعمتها و لذتهاى آن برساند. و چون احوال پیغمبران علیهم السّلام از تکذیب و ضرب و قتل ایشان را شنید، از آن صفت بى نیازى خداى تعالى از رسولان و مردمان را دریابد، که اگر جمیع ایشان هلاک مى شدند اثرى در ملک او نداشت. و چون به آیات نصرت و یارى ایشان در امر رسالت رسید، قدرت خدا و اراده او براى نصرت حق را بفهمد. و امّا از احوال تکذیب کنان و عقوبتها و انواع عذاب آنان، ترس و بیم از مهابت و عقوبت او را در دل آورد، و بداند که غفلت و بى ادبى کرده، و از مهلتى که یافته مغرور شده، و چه بسا عذاب او را دریابد، و همچنین هر گاه آیات وعد و وعید و امر و تهدید را شنید. و فهم کامل قرآن و احاطه به معانى آن ممکن نیست، زیرا آن را نهایتى نیست،: ولا رَطبٍ وَ لا یابِسٍ الاَّ فِى کِتابٍ مُبینٍ «هیچ تر و خشکى نیست مگر آنکه در کتابى روشن است».قُل لَو کانَ البَحرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ البَحرُ قَبلَ أَن تَنفَدَ کَلِماتُ رَبّى (کهف، 109) «بگو اگر دریا مرکّب براى کلمات پروردگار من باشد دریا تمام شود پیش از آنکه سخنان پروردگارم تمام گردد».و هر بنده اى را بقدر استعداد و به اندازه فهم و صفاى دل و باطن او بهره اى از آن است.
7- خالى و فارغ شدن از موانع فهم قرآن: و این ها عبارتند از:
تقلید و تعصّب براى مذهبى خاص، زیرا این بمنزله پرده اى است براى آئینه نفس که از تابیدن آنچه غیر معتقد اوست در آن جلوگیرى مى کند،و جمود به تفسیر ظاهر قرآن، به این گمان که غیر از آن تفسیر به رأى است که ارتکاب آن جایز نیست، و صرف همّت و فکر و فهم به تحقیق حروف و دیگر امورى که میان قاریان متداول است، زیرا همه تأمّل را مقصور بر این کردن مانع از کشف و آشکار شدن معانى قرآن است، و اصرار بر گناهان ظاهرى و باطنى، و پیروى شهوات که باعث تاریکى دل و موجب محرومیّت از کشف اسرار و حقایق آن و تابیدن انوار معارف حقّه است.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «هر گاه امّت من دینار و درهم را بزرگ شمرند، شکوه و مهابت اسلام از دل آنها مى رود، و چون امر به معروف را ترک کنند، از برکت وحى محروم شوند». و خداى تعالى انابت (بازگشت به سوى خدا) را شرط فهم و تذکّر قرار داده و فرموده است:تَبصِرَةً وَ ذِکرى لِکُلِّ عَبدٍ مُنیبٍ (ق، 8) «بینشى و پندى براى هر بنده توبه گر است».و مى فرماید: وَ ما یَتَذَکَّرُ الاّ مَن یُنیبُ (مؤمن، 13) «و پند نمى گیرد مگر کسى که [به سوى خدا] باز گردد».و مى فرماید: انَّما یَتَذَکَّرُ اولُوا الأَلبابِ (رعد، 21، زمر، 9) «فقط خردمندان پند مى گیرند».
8- تخصیص: و آن این است که چنان بیندیشد که او مقصود هر خطابى است که در قرآن است، از امر و نهى و وعد و وعید، حتّى اگر قصّه هاى پیشینیان را بخواند و بشنود یقین کند که مقصود از آن عبرت گرفتن است نه محض حکایت و قصّه خوانى. و هیچ قصّه اى در قرآن نیست مگر اینکه ترتیب و روش آن فایده اى براى پیغمبر و امّت او دارد، و از این رو خداى سبحان مى فرماید: ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ (هود، 120) «تا دلت را بدان بر جاى و استوار بداریم». زیرا همه قرآن هدایت و شفا و رحمت و نور و موعظه و راهنماى بصیرت براى عالمیان است. پس هر که آن را بخواند خواندن او باید مانند قرائت بنده نامه و فرمان مولاى خود باشد که به او نوشته که آن را بفهمد و به مقتضاى آن عمل کند. یکى از بزرگان گفته است: «این قرآن نامه هائى است که از جانب پروردگار عزّ و جلّ ما با عهد و پیمان او به ما رسیده است، تا در نمازها آنها را تدبّر کنیم، و در خلوتها در آنها تأمّل کنیم، و در طاعات آنها را بوسیله سنّتهاى پیروى شده اجرا کنیم».
9- تأثّر: و آن این است که دل او به آثار آیات گوناگون متأثّر شود، و به حسب فهم هر آیه حالى پیدا کند، از خوف و حزن و بیم و شادى و بهجت و امید و دلتنگى و گشادگى. و اگر آیه رحمت و وعده آمرزش شنید، شاد و خوشحال گردد که گوئى از شدّت شکفتگى و بهجت پرواز مى کند، و چون وصف بهشت را شنید، شوق به آن در دلش بر انگیخته شود، و چون به وصف دوزخ رسد از شدت ترس بدنش به لرزه آید، و چون صفات و اسماء خدا و نعوت جلال او را شنید فروتنى و خضوع نماید و متذکّر عظمت و کبریاى او شود، و هر گاه به سخن کافران رسید که بر خدا محال است از فرزند گرفتن و امثال آن، آواز خود فرو آرد و در دل از زشتى گفتار آنان شرمسار گردد … و بر همین قیاس درباره سایر آیات. و هر گاه معرفت تمام و کامل شد، خشیت بر دل غالب مى شود، و در غالب آیات قرآن تنگ شدن و تضیّق مصداق هست، زیرا ذکر مغفرت و رحمت را نمى بینى مگر همراه شرطهائى که دست بیشتر مردم از رسیدن به آن کوتاه است، و از این رو در میان خائفان کسانى بودند که هنگام شنیدن آیات وعید از ترس صیحه مى زدند، و گاهى قالب تهى مى کردند. و بالجمله: مقصود اصلى از تلاوت قرآن حصول این حالتها در دل و عمل به آن است، و گر نه جنباندن زبان کار آسانى است. و حقّ تلاوت قرآن این است که زبان و عقل و دل انباز باشند. سهم زبان ادا کردن صحیح حروف و شمرده خواندن است، و بهره عقل ادراک معانى است، و بهره دل پند گرفتن و تأثّر به حالات مذکور است. پس زبان واعظ دل و عقل مترجم و دل پند گیرنده است.
10- ترقّى: و آن این است که حال او در ترقّى باشد تا کلام را از خداى تعالى بشنود، نه از نفس خویش. و قرائت را سه درجه است:
اول- و آن درجه پائین تر است، این است که بنده خود را چنان تصور کند که در حضور خداى تعالى ایستاده و قرآن مى خواند، و خداوند به او نظر مى کند و از او مى شنود، و بر این تقدیر حال او تملّق و سؤال و تضرّع و زارى است.
دوم- آنکه در دل چنان ببیند که گوئى پروردگار به لطف و کرم خود به او خطاب مى کند و به احسان و انعام خود با او سخن مى گوید، و مقام او هیبت و حیا و تعظیم و گوش فرا دادن است.
سوم- آنکه در کلام متکلّم را و در کلمات صفات را ببیند، و به خود و تلاوت خود التفات نکند، و نه حتّى به نعمتى که به او تعلّق گرفته است، بلکه همه همّت و فکر او مقصور و منحصر بر صاحب کلام باشد، که گوئى چنان مستغرق مشاهده اوست که پرواى غیر ندارد. و این درجه مقرّبان و صدّیقان است، و دو درجه پیشین مرتبه اصحاب یمین است، و آنچه غیر از این هاست مرتبه غافلان است.و حضرت سید الشهداء- ارواحنا فداه- از بالاترین درجه (درجه سوم) خبر داده و فرموده است: «آن که براى بندگان خود در کتاب خود، بلکه در هر چیزى، تجلّى کرد و خود را در خطاب خویش، بلکه در هر نورى، به ایشان نمود».
و امام صادق علیه السّلام به همین درجه اشاره دارد آنجا که فرموده است: «به خدا قسم که خداى عز و جل در کلام خود براى خلق خود تجلّى کرده است! و لیکن او را نمى بینند». و روایت است که: «آن حضرت را در نماز حالتى روى داد که بیهوش افتاد، چون به هوش آمد در باره آن پرسیدند، فرمود: پیوسته آیه را بر قلب خود تکرار کردم تا آن را از صاحب کلام شنیدم، و جسم را طاقت مشاهده قدرت او نماند».
و اگر کسى به این درجه رسید شکفتگى و بهجت او شدّت مى یابد، و شیرینى و لذت تلاوت او عظیم خواهد شد. یکى از حکیمان گفته است: «من قرآن مى خواندم و حلاوتى نمى یافتم، تا آنکه آن را به گونه اى تلاوت کردم که گویا از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى شنوم که بر یاران خود مى خواند، سپس به مقامى بالاتر ترقّى کردم، و آن را به نحوى خواندم که گویا از جبرئیل مى شنیدم که بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم القاء مى کرد، در این هنگام چنان لذت و نعمتى یافتم که از آن صبر نتوانم کرد».
و حذیفه گفت: «اگر دلها پاک گردد، از خواندن قرآن سیر نمى شود». و این بدان جهت است که دلهاى پاک از کلام به مشاهده صاحب کلام، بلکه به توحید خالص، ترقى مى کند، بدین سان که در هر چیزى جز خدا نبیند، زیرا اگر غیر او را ببیند، نه از این حیث که از او و براى او و بواسطه او و به سوى اوست، مشرک به شرک خفى است.
11- تبرّى: و آن این است که از قدرت و قوّت خود برى و بیزار شود و خود را به دیده رضا و پاکى ننگرد. پس چون آیاتى بخواند که در آنها از نیکان ستایش شده و به آنان وعده نیک داده شده، خود را در آن مقام نبیند و در زمره ایشان نینگارد، بلکه اهل صدق و یقین را از آنان شمارد و شوق نماید که خدا او را بدیشان پیوندد.
و هر گاه آیات وعید و مذمّت گناهکاران را بخواند، خود را به نظر آورد، و از ترس و بیم بینگارد که مخاطب اوست. مولاى ما امیر مؤمنان علیه السّلام به این معنى اشاره دارد که در وصف متّقین مى فرماید: «و چون به آیه اى برخوردند که در آن بیم دادن و تهدید است، گوشهاى دل خود را بر آن مى گشایند، و چنان پندارند که بانگ فریاد و غرّش دوزخ به گوشهاى ایشان مى رسد».
و چون قارى خود را در قرائت مقصّر دید، همین سبب تقرّب او خواهد شد.زیرا هر که در عین قرب بعد دید، به او لطف شده که بواسطه خوف او را به درجه بالاترى از درجات قرب رسانند، و هر که در عین بعد قرب دید، گرفتار مکر ایمنى شده که او را به درجه اى فروتر از درجات بعد مى کشانند. و هر گاه خود را به چشم رضا دید، به نفس خود محجوب و در پرده است. و اگر از حدّ التفات و توجّه به خود فراتر رفت و در قرائت بجز خداى تعالى مشاهده نکرد، راز ملکوت به حسب احوال او برایش کشف مى شود، پس چون آیات رحمت و امید را بخواند و حالت شکفتگى و انبساط در او پدید آید و صورت بهشت براى او هویدا گردد، آن را چنان مشاهده مى کند که گویى به چشم مى بیند، و اگر خوف بر او غلبه کرد، جهنّم برایش پدیدار مى شود، تا جائى که انواع عذاب آن را مى بیند، و این براى آنست که کلام خداى عزّ و جلّ مشتمل است بر آسان گیرى و لطف، و شدّت و سختگیرى، و مایه امید و ترس است، و این به حسب اوصاف او یعنى رحمت و لطف یا قهر و سخت گرفتن و انتقام است.
پس به اعتبار مشاهده کلمات و صفات، دل در حالات مختلف تغییر مى کند، و به حسب هر حالتى مستعدّ کشف چیزى مى شود که مناسب آن حالت باشد، چون محال است که حال شنونده یکسان و شنیده مختلف باشد، زیرا در آن، سخن خشنودى و خشم و سخن انعام و انتقام اوست، و سخن جبّارى متکبّر است که از هیچ چیز باک ندارد، و گفتار نعمت دهنده مشفق و مهربان است که هیچ کس را مهمل نگذارد.
و امّا آداب و اعمال باطنى عبارتند از:
1- فهمیدن عظمت کلام و بلندى قدر آن، و یاد آوردن فضل خداى تعالى و لطف او به خلق خود، که آن را از عرش جلال خود به درجه فهم انسانى نازل فرموده پس انسان باید نظر کند که چگونه خداوند معانى کلام خود را که صفت قائم به ذات اوست به مرتبه افهام خلق خود رسانیده، و چگونه آن صفت در ضمن حروف و اصوات که از صفات بشرى است براى مردم ظاهر شده، زیرا آدمى از وصول به فهم صفات خدا جز بوسیله صفات نفس خود ناتوان و عاجز است. و اگر جمال کلام خود را به لباس حروف نپوشانیده بود، نه عرشیان را توان شنیدن کلام او از عظمت سلطنت و جلالت انوار او بود نه خاکیان را و نه آنچه میان آنهاست. و اگر خداوند موسى علیه السّلام را بر جاى نمى داشت تاب شنیدن کلام او نمى آورد، چنانکه کوه طاقت تحمّل نخستین پرتو تجلّى او نداشت و در هم کوفته و هموار شد. و فهماندن عظمت کلام خدا ممکن نیست مگر با مثالهائى در حدّ فهم مردم، و از این رو یکى از اهل معرفت چنین تعبیر کرده است: «هر حرفى از کلام خدا در لوحى است بزرگتر از کوه قاف، و اگر جمله فرشتگان بخواهند یک حرف از آن را بردارند و نقل کنند نتوانند تا آنکه اسرافیل که فرشته لوح است بیاید و آن را بردارد و به اذن خدا و رحمت او نه به قوّت و طاقت خود آن را به جائى ببرد».
و رساندن خدا معانى کلام خود را با وجود بلندى درجه به مرتبه فهم قاصر انسانى شبیه است به صدا کردن انسان چهار پایان و مرغان را. زیرا وقتى انسان بخواهد چارپائى یا مرغى را بفهماند که بیاید یا برود، چون فهم آنها از درک کلام انسانى که از روى عقل و با زیبائى و نظم و ترتیب صادر مى شود کوتاه است، آدمى از درجه خود نزول مى کند و براى رسیدن به مقصود به آنچه درخور آنهاست از بانگ و سوت و آوازهاى نزدیک به آواهاى آنها صدا مى کند. همچنین آدمیان، چون از حمل کنه کلام خدا و صفات کامل او عاجزند، از این رو کلام او از عرش عظمت و جلال به درجه فهم آنان نزول کرد، و در مظاهر اصوات و حروف تجلّى نمود، و صوت و حرف آن براى حکمتى که در آن است صاحب شرف گردید. و همچنانکه تن آدمى به سبب آنکه جایگاه روح است داراى کرامت و عزّت است، همچنین اصوات و حروف کلام الهى بواسطه حکمتى که در آن است شریف و عزیز است. و منزلت این کلام عالى و درجه آن رفیع و برهان آن قوى و حکم آن در حق و باطل نافذ است، و قاضى عادلى است که امر و نهى مى کند و باطل را تاب آن نیست که در پیشگاه کلام حکمت آمیز آن بایستد، چنانکه سایه را توان آن نیست که در پیش پرتو آفتاب بپاید، و مردم را یارائى آن نیست که به عمق آن برسند، چنانکه نمى تواند با چشم خود به نور خورشید خیره شوند، و لیکن مى توانند به اندازه دید خود به آن نائل گردند و به حسب نیازهاى خود بدان راه یابند. پس این کلام همچون پادشاهى است در پس پرده که رویش غایب و امرش حاضر است، و کلید گنجینه هاى نفیس، و آب حیاتى است که هر که از آن بنوشد نمیرد، و داروى دردهاست که هر که از آن بخورد بیمار نشود.
2- بزرگداشت صاحب کلام: کسى که قرآن مى خواند در ابتداى تلاوت باید عظمت متکلّم را به یاد آورد، و بداند که آن از گفتار بشر نیست، بلکه کلام آفریدگار خورشید و ماه است، و در خواندن کلام او نهایت خطر هست، زیرا همان گونه که سزاوار نیست که دست بى طهارت بر جلد و ورق و حروف آن مالند همچنین زبانهاى ناپاک را که کلمات زشت و ناشایسته مى گویند سزاوار نیست که آن را بخوانند، و دلهاى آلوده به اخلاق و صفات رذیله را نشاید که گرد معانى آن بگردند.
و همچنانکه شایسته نیست که هر دستى خط آن را لمس کند، بلکه از ظاهر پوست بساونده محفوظ است مگر وقتى که با طهارت باشد، همچنین هر زبانى شایستگى خواندن کلمات آن را ندارد، و نه هر دلى مى تواند معانى آن را دریابد، بلکه حقیقت و باطن آن بواسطه بلندى مرتبه و جلالت قدر از باطن دلها پوشیده و محجوب است مگر آنکه از همه پلیدیها پاک شود، و به نور بزرگ داشتن آن روشن گردد.
و بالجمله: هنگام تلاوت نباید از تعظیم متکلّم غافل باشد، تا تعظیم کلام تحقّق یابد، زیرا بزرگداشت کلام به بزرگداشت متکلّم بسته است، و اگر به سبب غفلت دل عظمت متکلّم را متذکّر نیست درباره صفات و افعال متکلّم بیندیشد، و به خاطر آورد که صاحب کلام کسى است که به مجرّد اراده هر آنچه را که مى بیند و مى شنود، از عرش و کرسى و آسمان ها و زمینها و آنچه در آنها وزیر و زبر آنهاست، بوجود آورده و پدیدار ساخته، و او آفریدگار و روزى رسان همگان است، و جمیع موجودات در قبضه قدرت او مسخّر و اسیرند، بعضى از فضل و رحمت او برخوردار، و بعضى به عقوبت و مهابت او گرفتارند، و این همه را نسبتى به عوالم مجرّدات نیست. بدین سان تفکر در امثال این ها موجب توجّه دل به عظمت متکلّم و کلام مى گردد. یکى از بزرگان هنگامى که قرآن را براى تلاوت مى گشود مى گفت: این کلام پروردگار من است، این کلام پروردگار من است! و بیهوش مى گشت.
3- فروتنى و نرم دلى: امام صادق علیه السّلام فرمود: «هر که قرآن بخواند، و خاضع نشود و دلش نرم نگردد، و اندوه و ترسى در دل او پدید نیاید، شأن عظیم خداى تعالى را حقیر شمرده، و آشکارا زیانکار است.
قارى قرآن محتاج سه چیز است:
دل خاشع، و بدن فارغ از مشغله، و جاى خلوت. چون دل او براى خدا خاشع باشد شیطان از او مى گریزد، خداى تعالى مى فرماید: فَإذا قَرَأتَ القُرآنَ فَاستَعِذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ (نحل، 98) «و چون قرآن خوانى از شیطان رانده شده به خدا پناه بر».
و چون بدن از مشاغل و اسباب تشویش فارغ باشد، دل او متوجّه قرائت مى شود، و عارضه اى پدید نمى آید که او را از برکت نور قرآن و فوائد آن محروم سازد. و اگر جاى خلوتى بدست آورد و از خلق کناره گیرد بعد از آنکه دو خصلت خضوع دل و فراغ بدن را حاصل کرد روح و دل او به خداى عز و جل انس مى گیرد، و شیرینى خطابهاى الهى به بندگان شایسته خود را مى یابد، و لطف او را به آنان و اختصاص ایشان را به کرامتهاى او مى داند و به اشارت هاى نو و بدیع مى رسد. پس هر گاه از این باده جامى نوشید، هیچ حالى را بر این حال اختیار نخواهد کرد، و هیچ وقتى را بر این وقت ترجیح نخواهد داد، بلکه آن را بر هر طاعت و عبادتى بر مى گزیند، زیرا در آن وقت بیواسطه با پروردگار در مناجات است. پس بنگر که چگونه کتاب پروردگار و منشور ولایت خود را مى خوانى، و چگونه اوامر و نواهى او را بجا مى آورى، و حدود او را مراعات مى کنى: وَ انَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ، لا یَأتیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ وَ لا مِن خَلفِهِ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ (فصلت، 41- 42) «و این [قرآن ] کتابى است ارجمند [و با شکوه ] که باطل [و خلاف حق ] نه از پیش آن و نه از پس آن به آن راه ندارد، از جانب خداى حکیم (استوارکار) و ستوده (شایسته ستایش) نازل شده است».
پس قرآن را شمرده و با تأنّى بخوان، و هر گاه به آیات وعد وعید رسیدى لحظه اى درنگ کن، و در امثال و مواعظ آن بیندیش، و بپرهیز از اینکه حروف آن را چنانکه باید ادا نکنى و حدود آن را ضایع گذارى»
4- حضور قلب، و ترک سخن گفتن با خود (حدیث نفس) و وسوسه ها و خاطره هاى نفسانى: و این نتیجه بزرگداشت است، زیرا کسى که چیزى را بزرگ مى داند، کلام باشد یا غیر آن، خوشدلى و انس او به همان است و از آن غفلت نمى کند. و شکّى نیست در اینکه قرآن مشتمل بر چیزى است که دل به آن انس مى گیرد و نفس به آن شاد مى شود، بشرط آنکه تلاوت کننده اهل آن باشد.
5- تدبّر [در معانى قرآن ]: و آن علاوه بر حضور قلب است، زیرا خواننده قرآن بسا که در غیر قرآن تفکر نمى کند و لیکن تنها گوش او تلاوت را مى شنود بدون تدبّر در معانى آن، و حال آنکه مقصود از تلاوت قرآن تدبّر در آن در باطن است، خداى سبحان مى فرماید:ا فَلا یَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ ام عَلى قُلُوبٍ اقفالُها (محمّد (ص)، 24) «آیا در این قرآن نمى اندیشند یا بر دلها قفلهاست»؟
امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «لا خیر فی عبادة لا فقه فیها، و لا فی قراءة لا تدبّر فیها» «در عبادتى که از روى فهم و دانش نباشد چیزى نیست، و نه در قرائتى که تأمّل و تدبّرى در آن نیست». و اگر نتواند تدبّر و تفکّر کند مگر اینکه آیه را تکرار کند، تکرار کند. و از این رو بزرگان آیات را بسیار تکرار مى کرده اند تا در آن تدبّر کنند، و بسا بوده که در یک آیه مدتى دراز درنگ مى کرده اند. و یکى از ایشان گفته است: «من در هر جمعه اى قرائت قرآن را به پایان مى برم، و در هر ماهى و در هر سالى نیز ختم مى کنم، و سى سال است که تلاوتى را آغاز کرده ام که تاکنون فارغ نشده ام!»، و این بر حسب درجات تدبّر و بررسى آن است.
6- تفهّم (در یافتن معنى به درنگ و تأمّل): و آن این است که از هر آیه اى معنى فراخور آن بر او روشن شود، زیرا قرآن مشتمل است بر ذکر صفات و افعال خداى تعالى، و ذکر بهشت و دوزخ و احوال عالم دیگر، و ذکر احوال پیغمبران، و احوال تکذیب کنان و اینکه چگونه هلاک شدند، و ذکر احکام و اوامر و نواهى الهى و غیر این ها، مانند این آیه:لَیسَ کَمِثلِهِ شَی ءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ البَصیرُ (شورى، 11) «هیچ چیز همانند او نیست و او شنوا و بیناست».و مانند این قول خداى تعالى: المَلِکُ القُدّوسُ السَّلامُ … تا آخر آیه (حشر، 23) و غیر این ها.پس باید در معانى این اسماء و صفات تأمّل کند، تا اسرار نهفته در آنها براى او کشف و آشکار شود، و این اسرار منکشف نمى گردد مگر براى کسانى که در فهم کتاب خدا تأیید شوند. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: «رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم هیچ رازى به من نگفته است که از مردم پوشیده داشته باشد مگر اینکه خداى عزّ و جلّ بنده اى را در کتاب خود فهمى دهد» « این روایت از «احیاء العلوم» از طریق عامّه نقل شده است. ».
و اگر آیاتى را تلاوت کند که در آنها افعال ذکر شده باشد، یعنى آیاتى که از آفرینش آسمان ها و زمین و فرشتگان و ستاره ها و کوهها و حیوان و نبات و ابر و باران و بادها و غیر این ها حکایت شده است، باید از آنها عظمت و جلال خداوند را بفهمد، زیرا هر فعلى بر فاعل دلالت مى کند، و عظمت خلقت دلیل بر عظمت خالق است. و سزاوار است که در فعل فاعل را ببیند نه فعل را، زیرا هر که حق تعالى را شناخت او را در هر چیزى دید، از آن رو که هر چیزى از او وقائم به او و به سوى او و براى اوست. پس او در عین وحدت کلّ هستى است، و هر که او را در هر آنچه مى بیند نبیند چنانست که گوئى او را نشناخته، و هر که او را شناخت مى داند که هر چیزى غیر از او باطل و بى حقیقت است، و هر چیزى بجز ذات او فانى است، زیرا قطع نظر از واجب تعالى و ایجاد او، ذات و وجودى موجود نیست، بلکه عدم محض است. پس ذات هر چیزى و وجود و ثبات و بقاى او بواسطه خداى والا و بزرگ است. و هر گاه تلاوت کننده آیه اى بخواند که بر چیزى از عجایب صنع و شگفتیهاى فعل او دلالت داشته باشد باید در آنها تأمّل کند و از آنها به شگفت ترین عجایب، یعنى صفتى که این شگفتیها از آن صادر مى شود، بالا رود. و چون وصف بهشت و جهنّم و دیگر احوال آخرت را شنید، متذکّر گردد که آنچه در این عالم است از نعمتها و بلاها نسبتى به آنچه در عالم آخرت است ندارد، و از آن به عظمت خداى تعالى پى ببرد و در باطن به سوى او منقطع شود، تا او را از عقوبتهاى آن عالم نجات بخشد و به نعمتها و لذتهاى آن برساند. و چون احوال پیغمبران علیهم السّلام از تکذیب و ضرب و قتل ایشان را شنید، از آن صفت بى نیازى خداى تعالى از رسولان و مردمان را دریابد، که اگر جمیع ایشان هلاک مى شدند اثرى در ملک او نداشت. و چون به آیات نصرت و یارى ایشان در امر رسالت رسید، قدرت خدا و اراده او براى نصرت حق را بفهمد. و امّا از احوال تکذیب کنان و عقوبتها و انواع عذاب آنان، ترس و بیم از مهابت و عقوبت او را در دل آورد، و بداند که غفلت و بى ادبى کرده، و از مهلتى که یافته مغرور شده، و چه بسا عذاب او را دریابد، و همچنین هر گاه آیات وعد و وعید و امر و تهدید را شنید. و فهم کامل قرآن و احاطه به معانى آن ممکن نیست، زیرا آن را نهایتى نیست،: ولا رَطبٍ وَ لا یابِسٍ الاَّ فِى کِتابٍ مُبینٍ «هیچ تر و خشکى نیست مگر آنکه در کتابى روشن است».قُل لَو کانَ البَحرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ البَحرُ قَبلَ أَن تَنفَدَ کَلِماتُ رَبّى (کهف، 109) «بگو اگر دریا مرکّب براى کلمات پروردگار من باشد دریا تمام شود پیش از آنکه سخنان پروردگارم تمام گردد».و هر بنده اى را بقدر استعداد و به اندازه فهم و صفاى دل و باطن او بهره اى از آن است.
7- خالى و فارغ شدن از موانع فهم قرآن: و این ها عبارتند از:
تقلید و تعصّب براى مذهبى خاص، زیرا این بمنزله پرده اى است براى آئینه نفس که از تابیدن آنچه غیر معتقد اوست در آن جلوگیرى مى کند،و جمود به تفسیر ظاهر قرآن، به این گمان که غیر از آن تفسیر به رأى است که ارتکاب آن جایز نیست، و صرف همّت و فکر و فهم به تحقیق حروف و دیگر امورى که میان قاریان متداول است، زیرا همه تأمّل را مقصور بر این کردن مانع از کشف و آشکار شدن معانى قرآن است، و اصرار بر گناهان ظاهرى و باطنى، و پیروى شهوات که باعث تاریکى دل و موجب محرومیّت از کشف اسرار و حقایق آن و تابیدن انوار معارف حقّه است.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «هر گاه امّت من دینار و درهم را بزرگ شمرند، شکوه و مهابت اسلام از دل آنها مى رود، و چون امر به معروف را ترک کنند، از برکت وحى محروم شوند». و خداى تعالى انابت (بازگشت به سوى خدا) را شرط فهم و تذکّر قرار داده و فرموده است:تَبصِرَةً وَ ذِکرى لِکُلِّ عَبدٍ مُنیبٍ (ق، 8) «بینشى و پندى براى هر بنده توبه گر است».و مى فرماید: وَ ما یَتَذَکَّرُ الاّ مَن یُنیبُ (مؤمن، 13) «و پند نمى گیرد مگر کسى که [به سوى خدا] باز گردد».و مى فرماید: انَّما یَتَذَکَّرُ اولُوا الأَلبابِ (رعد، 21، زمر، 9) «فقط خردمندان پند مى گیرند».
8- تخصیص: و آن این است که چنان بیندیشد که او مقصود هر خطابى است که در قرآن است، از امر و نهى و وعد و وعید، حتّى اگر قصّه هاى پیشینیان را بخواند و بشنود یقین کند که مقصود از آن عبرت گرفتن است نه محض حکایت و قصّه خوانى. و هیچ قصّه اى در قرآن نیست مگر اینکه ترتیب و روش آن فایده اى براى پیغمبر و امّت او دارد، و از این رو خداى سبحان مى فرماید: ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ (هود، 120) «تا دلت را بدان بر جاى و استوار بداریم». زیرا همه قرآن هدایت و شفا و رحمت و نور و موعظه و راهنماى بصیرت براى عالمیان است. پس هر که آن را بخواند خواندن او باید مانند قرائت بنده نامه و فرمان مولاى خود باشد که به او نوشته که آن را بفهمد و به مقتضاى آن عمل کند. یکى از بزرگان گفته است: «این قرآن نامه هائى است که از جانب پروردگار عزّ و جلّ ما با عهد و پیمان او به ما رسیده است، تا در نمازها آنها را تدبّر کنیم، و در خلوتها در آنها تأمّل کنیم، و در طاعات آنها را بوسیله سنّتهاى پیروى شده اجرا کنیم».
9- تأثّر: و آن این است که دل او به آثار آیات گوناگون متأثّر شود، و به حسب فهم هر آیه حالى پیدا کند، از خوف و حزن و بیم و شادى و بهجت و امید و دلتنگى و گشادگى. و اگر آیه رحمت و وعده آمرزش شنید، شاد و خوشحال گردد که گوئى از شدّت شکفتگى و بهجت پرواز مى کند، و چون وصف بهشت را شنید، شوق به آن در دلش بر انگیخته شود، و چون به وصف دوزخ رسد از شدت ترس بدنش به لرزه آید، و چون صفات و اسماء خدا و نعوت جلال او را شنید فروتنى و خضوع نماید و متذکّر عظمت و کبریاى او شود، و هر گاه به سخن کافران رسید که بر خدا محال است از فرزند گرفتن و امثال آن، آواز خود فرو آرد و در دل از زشتى گفتار آنان شرمسار گردد … و بر همین قیاس درباره سایر آیات. و هر گاه معرفت تمام و کامل شد، خشیت بر دل غالب مى شود، و در غالب آیات قرآن تنگ شدن و تضیّق مصداق هست، زیرا ذکر مغفرت و رحمت را نمى بینى مگر همراه شرطهائى که دست بیشتر مردم از رسیدن به آن کوتاه است، و از این رو در میان خائفان کسانى بودند که هنگام شنیدن آیات وعید از ترس صیحه مى زدند، و گاهى قالب تهى مى کردند. و بالجمله: مقصود اصلى از تلاوت قرآن حصول این حالتها در دل و عمل به آن است، و گر نه جنباندن زبان کار آسانى است. و حقّ تلاوت قرآن این است که زبان و عقل و دل انباز باشند. سهم زبان ادا کردن صحیح حروف و شمرده خواندن است، و بهره عقل ادراک معانى است، و بهره دل پند گرفتن و تأثّر به حالات مذکور است. پس زبان واعظ دل و عقل مترجم و دل پند گیرنده است.
10- ترقّى: و آن این است که حال او در ترقّى باشد تا کلام را از خداى تعالى بشنود، نه از نفس خویش. و قرائت را سه درجه است:
اول- و آن درجه پائین تر است، این است که بنده خود را چنان تصور کند که در حضور خداى تعالى ایستاده و قرآن مى خواند، و خداوند به او نظر مى کند و از او مى شنود، و بر این تقدیر حال او تملّق و سؤال و تضرّع و زارى است.
دوم- آنکه در دل چنان ببیند که گوئى پروردگار به لطف و کرم خود به او خطاب مى کند و به احسان و انعام خود با او سخن مى گوید، و مقام او هیبت و حیا و تعظیم و گوش فرا دادن است.
سوم- آنکه در کلام متکلّم را و در کلمات صفات را ببیند، و به خود و تلاوت خود التفات نکند، و نه حتّى به نعمتى که به او تعلّق گرفته است، بلکه همه همّت و فکر او مقصور و منحصر بر صاحب کلام باشد، که گوئى چنان مستغرق مشاهده اوست که پرواى غیر ندارد. و این درجه مقرّبان و صدّیقان است، و دو درجه پیشین مرتبه اصحاب یمین است، و آنچه غیر از این هاست مرتبه غافلان است.و حضرت سید الشهداء- ارواحنا فداه- از بالاترین درجه (درجه سوم) خبر داده و فرموده است: «آن که براى بندگان خود در کتاب خود، بلکه در هر چیزى، تجلّى کرد و خود را در خطاب خویش، بلکه در هر نورى، به ایشان نمود».
و امام صادق علیه السّلام به همین درجه اشاره دارد آنجا که فرموده است: «به خدا قسم که خداى عز و جل در کلام خود براى خلق خود تجلّى کرده است! و لیکن او را نمى بینند». و روایت است که: «آن حضرت را در نماز حالتى روى داد که بیهوش افتاد، چون به هوش آمد در باره آن پرسیدند، فرمود: پیوسته آیه را بر قلب خود تکرار کردم تا آن را از صاحب کلام شنیدم، و جسم را طاقت مشاهده قدرت او نماند».
و اگر کسى به این درجه رسید شکفتگى و بهجت او شدّت مى یابد، و شیرینى و لذت تلاوت او عظیم خواهد شد. یکى از حکیمان گفته است: «من قرآن مى خواندم و حلاوتى نمى یافتم، تا آنکه آن را به گونه اى تلاوت کردم که گویا از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى شنوم که بر یاران خود مى خواند، سپس به مقامى بالاتر ترقّى کردم، و آن را به نحوى خواندم که گویا از جبرئیل مى شنیدم که بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم القاء مى کرد، در این هنگام چنان لذت و نعمتى یافتم که از آن صبر نتوانم کرد».
و حذیفه گفت: «اگر دلها پاک گردد، از خواندن قرآن سیر نمى شود». و این بدان جهت است که دلهاى پاک از کلام به مشاهده صاحب کلام، بلکه به توحید خالص، ترقى مى کند، بدین سان که در هر چیزى جز خدا نبیند، زیرا اگر غیر او را ببیند، نه از این حیث که از او و براى او و بواسطه او و به سوى اوست، مشرک به شرک خفى است.
11- تبرّى: و آن این است که از قدرت و قوّت خود برى و بیزار شود و خود را به دیده رضا و پاکى ننگرد. پس چون آیاتى بخواند که در آنها از نیکان ستایش شده و به آنان وعده نیک داده شده، خود را در آن مقام نبیند و در زمره ایشان نینگارد، بلکه اهل صدق و یقین را از آنان شمارد و شوق نماید که خدا او را بدیشان پیوندد.
و هر گاه آیات وعید و مذمّت گناهکاران را بخواند، خود را به نظر آورد، و از ترس و بیم بینگارد که مخاطب اوست. مولاى ما امیر مؤمنان علیه السّلام به این معنى اشاره دارد که در وصف متّقین مى فرماید: «و چون به آیه اى برخوردند که در آن بیم دادن و تهدید است، گوشهاى دل خود را بر آن مى گشایند، و چنان پندارند که بانگ فریاد و غرّش دوزخ به گوشهاى ایشان مى رسد».
و چون قارى خود را در قرائت مقصّر دید، همین سبب تقرّب او خواهد شد.زیرا هر که در عین قرب بعد دید، به او لطف شده که بواسطه خوف او را به درجه بالاترى از درجات قرب رسانند، و هر که در عین بعد قرب دید، گرفتار مکر ایمنى شده که او را به درجه اى فروتر از درجات بعد مى کشانند. و هر گاه خود را به چشم رضا دید، به نفس خود محجوب و در پرده است. و اگر از حدّ التفات و توجّه به خود فراتر رفت و در قرائت بجز خداى تعالى مشاهده نکرد، راز ملکوت به حسب احوال او برایش کشف مى شود، پس چون آیات رحمت و امید را بخواند و حالت شکفتگى و انبساط در او پدید آید و صورت بهشت براى او هویدا گردد، آن را چنان مشاهده مى کند که گویى به چشم مى بیند، و اگر خوف بر او غلبه کرد، جهنّم برایش پدیدار مى شود، تا جائى که انواع عذاب آن را مى بیند، و این براى آنست که کلام خداى عزّ و جلّ مشتمل است بر آسان گیرى و لطف، و شدّت و سختگیرى، و مایه امید و ترس است، و این به حسب اوصاف او یعنى رحمت و لطف یا قهر و سخت گرفتن و انتقام است.
پس به اعتبار مشاهده کلمات و صفات، دل در حالات مختلف تغییر مى کند، و به حسب هر حالتى مستعدّ کشف چیزى مى شود که مناسب آن حالت باشد، چون محال است که حال شنونده یکسان و شنیده مختلف باشد، زیرا در آن، سخن خشنودى و خشم و سخن انعام و انتقام اوست، و سخن جبّارى متکبّر است که از هیچ چیز باک ندارد، و گفتار نعمت دهنده مشفق و مهربان است که هیچ کس را مهمل نگذارد.