خانه » همه » مذهبی » فصل الخطاب ، جدال ، عقائد حقه ، صبغه اسلامی و امور تعبدی

فصل الخطاب ، جدال ، عقائد حقه ، صبغه اسلامی و امور تعبدی


فصل الخطاب ، جدال ، عقائد حقه ، صبغه اسلامی و امور تعبدی

۱۳۹۶/۱۰/۱۴


۲۳۶۱ بازدید

سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه زحمت کشان مجموعه پرسمان
داشتم روش ها اصول مناظره به لینک http://www.maaref.porsemani.ir/node/۱۹۸۶ را مطالعه میکردم که چندین سوال برایم مطرح شد که اگر لطف کرده و جوا بدهید ممنونتان میشوم.
۱)در این جمله((بهتر آن است که در مناظره ی بین دو شخص یا دو گروه ، داور عادلی نیز باشد که فصل الخطاب با او باشد و او بین سخنان هر دو طرف داوری عادلانه نماید.)) منظور از فصل الخطاب چیست؟؟؟
۲)در جمله ((رعایت اصول جدال احسن با کسانی است که قصد ظلم و تخریب ندارند. امّا اگر کسی با علم به حقیقت ، با ابزار مناظره بخواهد عقائد حقّه را تخریب نماید اینجا دیگر جای تکیه بر اشتراکات نیست و باید او را مغلوب ساخت.)) منظور از جدال احسن و عقائد حقه چیست؟؟؟
۳)در جمله ((امّا اگر این راهها در مورد کسی مثمر ثمر واقع نشد و شروع به جدال کرد باید با او مناظره نمود ، لکن به روش نیکو و با صبغه ی اسلامی و برای هدایت او نه برای مغلوب ساختنش ؛ مگر در موردی که ببینیم آن شخص حقیقتاً دنبال حقیقت نبوده بلکه قصد تخریب دارد. )) منظور از صبغه اسلامی چیست؟؟؟
۴)منظور از جمله ((مناظره در جایی رواست که موضوع مناظره امر تعبّدی ، از جهت تعبّدی بودنش ، نباشد)) چیست لطفا کامل و واضح توضیح دهید؟؟؟
ممنون و اجرتون با امام زمان عج

الف ) فصل الخطاب هر کلام فصیح و روشن که حق رااز باطل جدا کند.«فصل» طبق تعریفی که راغب اصفهانی داده به معنای « جدا کردن چیزی از چیز دیگر آن چنان که بین آن دو فاصله بیفتد » می باشد. « خطاب » هم به معنای گفت وگو و رد و بدل شدن کلمات میان دو نفر می باشد. حالا جمع این دو روی هم می شود « فصل الخطاب » که معنایش کلامی می شود که جدا کننده باشد. خب جدا کننده ی چی باشد ؟ جدا کننده ی سره از ناسره ؛ درستی از نادرستی ؛ هنجار از ناهنجار ؛ قانون از غیر قانون ؛ شرع از غیر شرع ؛ عرف از غیر عرف و نهایتا در یک کلام حق از باطل ! وقتی یک کلام از جانب یک شخص فصل الخطاب دانسته می شود بدین معناست که او « حق » است و دیگرانی که به فحوای کلام او اعتقاد ندارند « باطل » ؛ و ما در جهان چیزی به نام « کمی حق » و « کمی باطل » نداریم که مثلا بگوییم فلانی یک مقداری دارد حق می گوید ! یا فلان جماعت یک مقداری باطل هستند ! خیر ، یک نفر ، یک گروه و یک جمعیت یا « حق » هستند یا « باطل » و چیزی میان این دو نیست. بگذریم …
از جنبه روایی که نگاه می کنیم، تنها معصومین فصل الخطاب هستند؛ پیامبران و ائمه به طور مطلق معصوم هستند. در زیارت شریف جامعه کبیره هم می خوانیم که : « و فصل
الخطاب عندکم » ؛ اما در جایی که دسترسی به معصوم نباشد کسی که جانشین اوست هم می تواند فصل الخطاب باشد .

ب ) جدال
1. جدال در لغت
راغب اصفهانى در معنای لغوى جدال مى گوید: جدال عبارت است از بحث و گفتگویى که به منظور کوبیدن طرف و غالب شدن بر او صورت مى گیرد و علت اینکه به این گونه مباحث مجادله مى گویند این است که دو نفر در برابر یکدیگر به بحث و مشاجره مى پردازند تا هر کدام فکر خود را بر دیگرى تحمیل کند. ریشه کلمه «جدال» از «جدلت الحبل» (طناب را محکم تابیدم) گرفته شده است.[1] چون کسى که چنین سخنی مى گوید مى خواهد دیگرى را با سخن و رأى خود بپیچاند تا در نتیجه طرف مقابل با زور از افکار و عقاید خود دست بردارد و علمای اخلاق در تعریف جدال چنین گفته­اند که شخصی در مقام اعتراض به سخن دیگری باشد و همتش بر این اساس پایه­ریزی گردد که عیب و ایراد آن را آشکار سازد با این قصد که او را خوار ساخته، خود را فردی زیرک و فهیم نشان دهد بدون اینکه انگیزه دینی یا فایده آخرتی در میان باشد.[2]2. جدال در اصطلاح
جدال در اصطلاح علم منطق عبارت است از آن که انسان از مسلّمات طرف مقابل، علیه او بهره­بردارى کند؛ در مقام استدلال از مقدماتى که طرف قبول دارد استفاده کند که این روش براى قانع کردن یا خاموش کردن طرف مقابل بسیار مؤثر است و چنانچه کیفیت برخورد در این گونه استدلال، متین و خوب باشد همان جدال احسن است که قرآن آن­را تحسین کرده است.[3]3. جدال از نگاه قرآن و سنت
این کلمه به سه معنای مجادله حق و مجادله باطل و دفاع در قرآن بکار رفته است و همه در اصل معنا یکی است و فرق آنها در مصادیق است: مثلا در آیاتی که می­فرماید: « از آنها که به خود خیانت کردند دفاع مکن » و «از آنها در پیش خدا، روز قیامت چه کسی دفاع می کند » [4] جدال به معنای دفاع به کار رفته است و در آیه « با آنها (یهودیان) به روشی که نیکوتر است مناظره کن» [5] به معنای مجادله حق استعمال شده است؛ در آیاتی همچون «آنها پس از روشن شدن حق باز با تو مجادله مـی کنند» [6] و « بوسیله باطل مجادله می کنند تا بدان وسیله حق را نابود سازند» [7] مجادله باطل مد نظر واقع شده است. البته ناگفته نماند اکثر استعمال این کلمه در قرآن در منازعه و مخاصمه و مجادله ناحق به کار رفته است که در موارد متعدد نهی از آنها شده است؛ از آن جمله در حج که عملی عبادی، سیاسی، اجتماعی و… است به صراحت از آن نهی شده است و با این دستور، تمرین عملی برای حاجیان و قدم گذاران در وادی عشق و عمل و خودسازی می دهد. در روایت هم وارد شده است که روزى پیامبر(ص) برگروهی که مشغول مجادله بودند وارد شدند و بعد از عتابشان فرمودند:
«پیشینیان شما را جدال و مراء هلاک کرد.»
آن گاه شروع به بیان آثار وخیم و نامبارک آن کرده، فرمودند:
«مجادله را ترک گویید چرا که مؤمن هرگز در بحث به ستیز نمى پردازد، مجادله را ترک گویید که مجادله­گر زیان دیده است و من در روز قیامت از آنکه مناقشه کند، شفاعت نمی­کنم و هرکه ترک مجادله کند در حالى­که حق با اوست من برای او سه خانه در باغهاى جنت و در میانه آن و بالاترین طبقه آن ضمانت می­کنم، مجادله را ترک کنید زیرا پروردگارم بعد از پرستش بتان اوّلین چیزى که مرا از آن نهى فرمود «مراء» بود [8].
حال باید نگریست که با این همه تذکر و هشدار آیا باز جایی برای آدم عاقل باقی می ماند تا دست به این صفت زشت و رذیله خانمانسوز بیالاید؟!
4. جدال أحسن و جدال مذموم
جدال اگر بحق باشد، یعنى برای اثبات یکى از عقاید حقّه باشد ، و قصد و غرض از آن ارشاد و هدایت باشد و طرف مجادله دشمنى و عناد نداشته باشد، این «جدال احسن» است و مذموم نیست، بلکه پسندیده است و از ثُبات در ایمان حکایت می کند و یکی از نتایج نیرومندى معرفت و بزرگى نفس شمرده مى شود و اگر جدال به حق نباشد مذموم است و از رذائل قوه غضب یا شهوت به حساب می­آید که همراه با عصبیّت یا غلبه جوئى یا طمع مالى می باشد[9].
علامت جدال احسن، آن است که اگر مطلب حق از جانب طرف مقابل بیان شود هیچ ناراحتی در خود احساس نکند؛ چرا که هر دو به دنبال حق و حقیقت بودند اما علامت مجادله باطل آن است که اگر سخن حق بر زبان شخص مقابل جارى شود جدال کننده ناراحت شود و بخواهد که آنچه او می گوید صحیح باشد و آن را به طریق جدال بر طرف مقابل تحمیل کند و در ضمن آن نقص و عیب و ایراد کلام او را ظاهر سازد.[10]نمونه جدال احسن در قرآن
گروهى از انصار وارد مدینه شدند و به پیامبر اسلام گفتند: تولد حضرت عیسى بدون پدر نشانه ى خدایى و الوهیت اوست! آیه نازل شد، اگر تولد بدون پدر دلیل خدا یا فرزند خدا بودن است، خلقت حضرت آدم مهم تر است؛ چون او نه پدر داشت و نه مادر؛ پس چرا آدم را خدا یا فرزند خدا نمى دانید؟ «انّ مثل عیسى عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون» (آل عمران، 59)
پاورقی:
[1] ـ راغب اصفهانی؛ المفردات فی غریب القرآن، المکتبه المرتضویه،تهران،«الجدال المفاوضة على سبیل المنازعة و المغالبة واصله من جدلت الحبل اى احکمت فتله»
[2] ـ نراقی،ملا احمد؛ معراج السعاده، انتشارات هجرت، تابستان1375، چاپ سوم، ص551؛ علامه نراقی،ملامهدی،جامع السعادات،ترجمه کریم فیضی،انتشارات قائم آل محمد(ع)،ج2 ص 135
[3] ـ علامه مظفر، محمدرضا؛ المنطق، نشر دار التفسیر (اسماعیلیان)، چاپ اول، 1379ش، ج3، ص257
[4] ـ نساء/ 107 و109
5- نحل/125
[6] ـ انفال/6
[7] ـ سوره غافر(المؤمن)/5
[8] ـ علامه مجلسی، محمد باقر؛ بحارالأنوار، المکتبه الإسلامیه، 1389ق، ج2، ص138
[9] ـ مجتبوی، سید جلال الدین؛ علم اخلاق اسلامی، انتشارات حکمت، چاپ چهارم، 1377ش، ج3، ص378
[10] ـ نراقی،ملا احمد؛ معراج السعاده، انتشارات هجرت، تابستان1375، چاپ سوم،ص551

ج ) عقائد حقّه
تعدد ادیان الاهی و مذاهب آسمانی که تاکنون بر بشریت نازل گردیده، تعدد طولی است نه عرضی، بدین معنا که دین جدید ناسخ و مکمل دین پیشین است و با آمدن دین جدید تاریخ مصرف دین قبلی منتفی و از رسمیت می افتد و جای خود را به دین جدید می دهد و بر همه لازم است که از آیین جدید پیروی نمایند و به آن ایمان بیاورند. برای همین در متون مقدس و نصوص دینی، از کسانی که به دین جدید ایمان نمی آورند، به عنوان “کافر” یاد می شود.
اسلام آخرین و کامل ترین دین است که برای بشر فرستاده شده و خداوند دینی جز اسلام را نخواهد پذیرفت. “ان الدین عندالله الاسلام”؛[1] بدون تردید دین در نزد خدا فقط اسلام است. “و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه”؛[2] هر کس آیینی جز اسلام را برگزیند از او پذیرفته نخواهد شد.
متأسفانه مسلمانان نیز همانند اقوام و صاحبان ادیان گذشته به مذاهب گوناگونی متفرق شدند و قطعاً همه آنان در آن واحد بر حق نخواهند بود، پیامبر گرامی اسلام فرمود: “ان امّتی ستفرق بعدی علی ثلاث و سبعین فرقة، فرقة منها ناجیة، و اثنتان و سبعون فی النار”؛ پیروان من بعد از من به هفتاد و سه فرقه متفرق خواهند شد، تنها یک گروه نجات پیدا می کنند و هفتاد و دو فرقه دیگر اهل آتش خواهند بود.[3] مذهب حقه و فرقه ناجیه در میان مذاهب اسلامی مذهب شیعه اثنی عشری است و تشیع، همان اسلام راستین و حقیقی است. پیامبر گرامی اسلام فرمود: “ایها الناس انی ترکت فیکم ما ان اخذتم به لن تضلوا، کتاب الله و عترتی اهل بیتی”؛ مردم! من در میان شما چیزی به ودیعت نهادم که اگر بدان اخذ کنید هرگز گمراه نخواهید شد، کتاب خدا و عترت خودم، یعنی اهل بیتم.[4]ابوذر غفاری صحابی ثقه و جلیل القدر پیامبر خدا (ص) نقل می کند: “سمعت النبی (ص) انه قال: الا ان مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح فی قومه، من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق”؛. بدانید: من از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: مثل اهل بیت من در میان شما مثل کشتی نوح برای قوم نوح است، هر که در این کشتی نشیند نجات یابد و هر که تخلف کند غرق گردد.[5]اساس و پایه عقائد حقّه مذهب تشیع، توحید و عدل و نبوت و امامت و معاد است، و شیعه قائل به امامت دوازده امام معصوم (ع) به عنوان جانشین پیامبر اسلام (ص) می باشد که اول آنان علی (ع) و آخر آنها مهدی (عج) است.
در روایات وارده از رسول گرامی اسلام به تعداد و حتی نام های دوازده امام معصوم (ع) تصریح شده است. روزی عبدالله بن مسعود در میان جمعی نشسته بود که عربی بیابانی پیدا شد و از آنان پرسید کدامیک شما عبدالله بن مسعود هستید؟ عبدالله جواب داد: من. عرب پرسید: هل حدثکم نبیکم کم یکون بعده من الخلفاء؟ قال: نعم، اثناعشر، عدد نقباء بنی اسرائیل. آیا پیامبر شما، تعداد جانشینان بعد از خودش را برای شما بیان کرد؟ – آری، دوازده نفر، به تعداد نقیبان بنی اسرائیل.[6]دلیل ما بر حقانیت تشیع قرآن و سنت است، خداوند در قرآن به ما دستور داده است تا از خدا و رسول و اولی الامر ـ که طبق تصریح رسول اکرم (ص) همان امامان شیعه اند ـ پیروی کنیم. در آیات فراوانی از قرآن به مسئله امامت و ولایت اشاره شده است. آیاتی چون: “و انذر عشیرتک الاقربین”؛ “انما ولیکم الله و رسوله و المؤمنون الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الذکوة و هم راکعون”، “یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته”، “الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً”ً، “انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت”، و … .
پیامبر (ص) نیز به تصریح تاریخ و روایات همواره از امیرالمؤمنین علی (ع) به عنوان وصی و جانشین خویش یاد می فرمود، چنان که طبری در تاریخ خویش نقل می کند که هنگامی که آیه “و انذر عشیرتک الاقربین” نازل شد پیامبر به اقوام خود فرمود: خدای متعال به من دستور داد تا شما را به سوی او دعوت کنم، پس هر کدام از شما که مرا در این امر یاری کند برادر و وصی و جانشین من خواهد بود، علی (ع) فرمود: من ای رسول خدا در این راه تو را یاری خواهم کرد، پیامبر دست در گردن علی (ع) انداخت و فرمود: همانا این (علی) برادر و وصی و جانشین من در میان شما است، از او بشنوید و مطیع او باشید. خویشان پیامبر (ص) در حالی که می خندیدند برخاستند و به ابوطالب ـ به تمسخر ـ گفتند: او به تو دستور داد تا مطیع پسرت باشی و فرمانبردار او باشی.[7]پیامبر در آخرین سال عمر خویش، در برگشت از حج که معروف به حجة الوداع گردید، در منطقه غدیر خم رسماً علی بن ابی طالب (ع) را به عنوان امام و زمامدار مسلمانان منصوب و معرفی فرمود و به همه حاضران دستور داد تا با علی به عنوان امیرالمؤمنین بیعت نمایند و این سخن معروف آن حضرت در آن روز است که فرمود: “من کنت مولاه فهذا علی مولاه”؛ هر کس که من زعیم و فرمانروای اویم علی (ع) نیز مولی و فرمانروای اوست. این حدیث از احادیث مشهور و متواتر اسلام است.
پی نوشتها :
[1]. آل عمران، 19.
.[2] آل عمران، 85.
[3]. الابانة الکبری، ابن بطة، ج 1، ص 3؛ خصال، ص 585.
[4]. کنزالعمال، ج 1، ص 44، باب الاعتصام بالکتاب و السنة.
[5]. المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 151.
[6]. خصال، ص 467.
[7]. تاریخ طبری، ج 2، ص 320، طبع مصر؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 41، طبع بیروت.

د ) صبغه اسلامی
منظور از صبغه اسلامی همان « صِبْغَةَ اللَّهِ » است ، خداوند متعال در آیه 138 سوره مبارکه ی بقره است می فرماید: تنها رنگ خدایى را بپذیرید (صِبْغَةَ اللَّهِ).سپس اضافه مى کند چه رنگى از رنگ خدایى بهتر است؟ و ما منحصرا او را پرستش مى کنیم (وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ)
1. رنگ خدا همان رنگ ایمان و توحید خالص است.
2 . رنگ خدای گرفتن یعنی آن طور که خدا خواسته فکر کردن، حرف زدن و عمل کردن. یعنی رنگ بندگی خدا را به خود زدن نه بندگی دنیا، شهوت و غضب؛ یعنی جاری کردن قرآن و سنت معصومین و حجتهای الهی در زندگی؛ یعنی دوری از شیاطین جنی و انسی و هوای نفس.
3 . در هر کار معقول و مشروعی رنگ خدای گرفتن به قصد قربت الهی کردن و دوری از ریاء، و انجام آن کار به نحو درست در جهت بر آوردن نیازهای خود و خانواده و خدمت به بندگان خدا و رسیدن به کمال و کسب خشنودی و رضای خداوند است.

ه ) امور تعبدی
1 . تعبد
تعبد از ریشه عبد و عبودیت به معنای بندگی و پرستش است، و در روایات نیز به همین معنا آمده است.[1]2 . اما در میان متشرعین و فقها، تعبد به معانی دیگری نیز آمده است که به گونه ای به معنای لغوی آن نیز مربوط می باشد.
یکی از اموری که در آن اصطلاح تعبدی به کار می رود جایی است که در آن نیاز به استدلال و دلیل نباشد.
وظایف بندگان و مکلّفین به دو بخش اعتقادی و عملی تقسیم می گردد که از اولی به اصول دین و از دومی به فروع دین تعبیر می شود.

3 . در اصول دین عقیده هر شخصی باید بر اساس دلیل باشد[2] اما در بیشتر موضوعات مرتبط با فروع دین همین قدر که با دلیل ثابت شود حکمی از جانب خدا است همین کفایت می کند و نیازی به تحقیق و استدلال و دانستن علت و فلسفه آن نیست معمولاً زمانی که سؤال می شود چرا مثلاً نماز صبح را باید دو رکعت بخوانیم در پاسخ گفته می شود این تعبدی است (باید بپذیریم و نیازی به استدلال ندارد).
از این رو گفته اند دستورهاى دینى که از جانب خداوند متعال معین شده تعبدى است.[3]
4 . چرا امور عبادی نیاز به استدلال ندارد؟
امور عبادی از فروع دین هستند، همان طور که از اسم آن پیدا است این امور متفرع بر اصول دین هستند؛ یعنی زمانی که ما خداوند را به صفاتی مانند عالم بودن، حکیم بودن، عادل بودن و … شناختیم پس اجمالاً می دانیم اگر خداوند ما را به اموری مکلّف نموده تحقیقاً مصلحت ما و منافع بندگان چنین چیزی را اقتضا داشته است.
علاوه بر این چه بسا دانستن علت و فلسفه احکام به نفع ما نباشد و از اخلاص و قصد قربت بکاهد؛ مثل این که روزه دار بداند که روزه برای مریضی او منفعت دارد در مقایسه با کسی که چنین اطلاعی ندارد، مکلف عمل تعبدی را از جهت فرمانبرى انجام می دهد و هر چه تعبد بیشتر شود اصل فرمانبرى از پروردگار در روح متعبد محکم تر می شود و اسلام همه نفس او را فرا می گیرد و به تعبیر دیگر قوا و انگیزه هاى نفسانى او تسلیم حق می گردند. از این جهت در انجام عبادت اگر اندکى توجه از تعبد خالص و فرمانبرى برگردد؛ مانند توجه به جلب نفعى یا دفع ضررى، چون حقیقت و روح عبادت تحقق نیافته، باطل است. شاید به همین جهت همه اسرار عبادت بر همه مجهول است و آنچه بر اندکى معلوم است نباید در نیت و تعبد مورد توجه باشد، تا تعبد، به کمال برسد.[4]بنابراین در امور تعبدی از آن جهت که از طرف خداوند متعال به آن امر شده نیاز به به بحث و مناظره و استدلال نیست و کار عبد فقط اطاعت است .

پی نوشتها :
[1] مصطفوى، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم ، ج 8، ص 12، ناشر: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1360 ش ؛ طبرسى، ابو منصور احمد بن على ، الاحتجاج، ج 2، ص 395، نشر مرتضى مشهد مقدس، 1403 هجرى قمرى.
[2] توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج 1، ص: 11مسأله 1.
[3] منسوب به امام صادق (ع)،مصباح الشریعة، مصطفوى، حسن، ص 236، ناشر: انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران با اندکی تصرف.
[4] طالقانى، سید محمود، پرتوى از قرآن، ج 1، ص 307، پرتوى از قرآن ، ناشر: شرکت سهامى انتشار، تهران، 1362 ش.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد