۱۳۹۶/۱۰/۱۱
–
۵۱۷ بازدید
سلام و عرض خسته نباشید؛
آیا امیرالمومنین در حکومت خود دارای محبوبیت و مقبولیت عام بود؟؟
اگر اینگونه بود پس چرا اطاعت نمیشد؟؟
اگر نبود پس چرا کنار نکشید؟؟در صورتی که میدانست مردم او را نمیخواهند؟؟
آیا مقبولیت برای امام دلیلی برای کنار کشیدن از امر حکومت نیست؟ درحالی که بنده شنیده ام در سخنی از حضرت که فرمود خدایا علی را از آن ها بگیر زیرا آنها از من خسته و من نیز از آنها خسته هستم.
قسمت اول:دوره سوم خلافت، پس از قریب به سیزده سال حکومت عثمان با کشته شدن وی به پایان رسید. در صورتی که بر اثر سیاستهای غلط، جامعه اسلامی دچار آشوب و هرج و مرج بود و در آن جوّ آشفته، گرچه عدّه ای مانند طلحه، زبیر و معاویه، به خلافت چشم دوخته بودند؛ ولی تنها نامزد خلافت که مورد قبول مهاجران و انصار و انقلابیان قرار داشت، علی علیه السلام بود.از همین رو، مردم از هر سو پیرامون علی علیه السلام جمع شدند و با پافشاری از او تقاضا کردند که خلافت مسلمانان را بپذیرد، هرچند که دیر به این نتیجه رسیدند و کجرویها و انحرافات، اثر سوء خود را گذارده بود، برخی سنّتها دگرگون شده و برخی احکام اسلامی اجرا نمی شد.
هواهای نفسانی و هوسهای شیطانی، مردم را شدیدا به دنیا وابسته کرده بود و با ظلم و تعدّی و مال اندوزی خو گرفته بودند و برگرداندن بسیاری از آنان به خوی انسانی و اسلامی زمان رسول خدا کاری بس دشوار، بلکه غیر ممکن بود. امّا شرایط موجود، قدرت انقلابیان و همراهی افکار عمومی، زمینه ای را به وجود آورد تا صحابیان رسول خدا و حتی تعدادی که خود در پی منصب خلافت بودند، به همراه مردم به درِ خانه علی علیه السلام بروند و از او تقاضا کنند که خلافت را بپذیرد. سیل خروشان امّت، از هر سو برای بیعت، آهنگ خانه علی علیه السلام را داشت.
امام، ورود جمعیت به سوی منزل خود را این گونه توصیف کرده است:
«ناگهان دیدم مردم از هر سو به من روی آوردند، زنجیروار به سوی من هجوم آوردند و بر سرم ریختند تا جایی که حسن و حسین، زیر دست و پا افتادند و دو طرف جامه من پاره شد». ( نهج البلاغه، خطبه 3)
آنچه مسلّم است اینکه امام علی علیه السلام در اندیشه سلطه بر مردم نبود؛ بلکه امام، به حکومت، چون ابزاری برای استواری حق و گسترش عدل و اقامه قسط می نگریست و می اندیشید که: آیا شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن دوران، برای دست یافتن به چنین اهدافی از حکومت، مناسب است؟
امام علی علیه السلام می دانست که آب رفته را به جوی بازگردان، همان و پیدایش فتنه ها، همان. گزاردن حق، همان و سربرکشیدن باطل مداران حق ستیز، همان. از این رو از پذیرش خلافت، خودداری می کرد تا مگر در آینده، حجّتی باشد در برابر سرکشیها. چنین است که حضرت می فرماید:
«مرا واگذارید و دیگری را بجویید که ما به استقبال کاری می رویم که چهره ها و رنگهای گوناگونی دارد و دلها در برابر آنها نایستد و خِردها در برابر آنها پایدار نماند. افقهای روشن را ابرها گرفته و راه، گم شده است، و این را بدانید که اگر من به دعوت شما پاسخ دهم [و خلافت را بپذیرم]، آنچه را خودم می دانم، انجام خواهم داد و به سخن گوینده شما و سرزنش کننده، گوش نخواهم داد [و هر چه را بر طبق علم و فهم خود تشخیص دادم، بدان عمل خواهم کرد]، و اگر مرا وا گذارید، همچون یکی از شما هستم و برای کسی که کار خود را به او می سپارید، بهتر از دیگران فرمانبردار و شنوایم. من اگر وزیر شما باشم، بهتر است تا امیر شما باشم».( همان، خطبه 92)
امام علی علیه السلام تأکید می کند که حاضر نیست به سیره شیخین عمل کند؛ بلکه به تبعیت از قرآن و سنّت رسول خدا و صلاحدید خود عمل خواهد کرد؛ چرا که اگر سیره شیخین را می پذیرفت، باید مهر تأییدی بر عملکرد آنها می گذاشت.
وقتی که علی علیه السلام بعد از مرگ عمر حاضر نیست به سیره شیخین – که انحرافات آنان خیلی کمتر از دوران عثمان بود – عمل کند، طبیعی است که بعد از عثمان، که اوضاع به کلی دگرگون شده و امتیازات طبقاتی سراسر جامعه را فراگرفته است، هرگز نمی تواند به آن روش بر مردم حکم براند.
علی علیه السلام ، همه نابرابریهای دوران عثمان را می دید و چاره ای جز تذکر دادن نداشت. آن بزرگوار می دید که وابستگان ناصالح خلیفه پیشین بر مسند فرمانروایی تکیه زده اند و اگر بیعت مردم را بپذیرد، آن مارهای خفته ای که دست پرورده عثمان هستند، در برابر عدالت او شورش خواهند کرد و نمی گذارند حقّ مردم پرداخته شود و به سنّت حسنه نبوی عمل شود. لذا می خواست بر مردمی که حاضر شده بودند تا بیعت کنند، اتمام حجّت نماید و آنها را برای یاری خود، بسیج کند تا فردا که عدالتش گسترده شد و مخالفان سر برآوردند، مردم ساکت ننشینند و علی علیه السلام را تنها نگذارند.
امام علی علیه السلام می دانست که اجرای عدالت علوی و آموزه های نبوی، مخالفانی چون ناکثین، قاسطین و مارقین به وجود خواهد آورد.
امام می خواست تا زمینه آماده شود و معیارها و ملاکهای تعامل را با مردم در میان بگذارد، خطوط اصلی حکومت را به آنها بگوید و راه آینده را روشن سازد، تا مردم آگاهانه انتخاب کنند و هوشمندانه موضعگیری کنند. امام تأکید می کند که آنچه به استقبال آن می رویم، دارای رویه های مختلفی است: امواجی که در پیش روست، توفانهایی که آغاز خواهد شد، عدالتی که علی علیه السلام بر آن پای می فشرد و… همچنین با بیان این خطبه به مسائلی اصرار دارد، از آن جمله:
1. تأکیدی است بر اینکه او شیدا و شیفته ریاست نیست. اگر از خود گفته است و اگر بر امامت و پیشوایی خود تأکید کرده، همه و همه برای آشکار ساختن حقایق و تأکید بر مصالح بوده است.
2. تأکید بر این است که تغییراتی در آموزه های دین، رخ نموده است. پس از پیامبر صلی الله علیه و آله آیین الهی دستخوش تحوّلاتی بوده است و اگر او زمام امور را به دست گیرد، با تحریفها مبارزه خواهد کرد و از همین رو، تنشهای سیاسی و اجتماعی بسیاری به همراه خواهد داشت.
3. بیعت با او، بیعت با آرمانهای علوی است. اکنون که اصرار دارند که او خلافت را بپذیرد، باید آماده همراهی برای زدودن تحریفها، بازسازی معنوی جامعه، حاکمیت واقعی دین و استقرار عدالت علوی و رفتار و سیره نبوی و… باشند.
با این حال، مردم از ظلم و بی عدالتی به تنگ آمده، خواهان بیعت با آن حضرت بودند. علی علیه السلام می فرماید:
«دستم را گشودند، بازش داشتم. آن را کشیدند، نگاهش داشتم. سپس بر من هجوم آوردند، همچون اشتران تشنه که روز آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند، چندان که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و ناتوان، [در اثر ازدحام [پایمال گردید و خشنودی مردم در بیعت من بدان جا رسید که خُردسال شادمان شد و پیر و سالخورده برای بیعت آمد».( همان، خطبه 229)
پس از پافشاری مردم و اکراه علی علیه السلام در پذیرش خلافت، حاضران گفتند: تو را رها نمی کنیم تا با تو بیعت کنیم. بنابراین، علی علیه السلام فرمود: «بیعت باید در مسجد صورت گیرد؛ زیرا که بیعت با من نباید پنهانی باشد و بدون رضایت توده مردم نیز نمی پذیرم».
بعد از آن، امام به سوی مسجد رفت و مردم در آنجا با وی بیعت کردند. نوشته اند اوّلین کسانی که با علی علیه السلام بیعت کردند، ابتدا طلحه و سپس زبیر بودند. مردی از حاضران به نام حبیب پسر ذؤیب، بیعت کردن طلحه را که دستش فلج بود، به فال بد گرفت و گفت: خدا عاقبت این بیعت را به خیر کند! نخستین دستی که با علی علیه السلام بیعت کرد، معیوب بود. این کار به پایان نخواهد رسید.
بدین ترتیب، اکثر قریب به اتّفاق جامعه، فعّالانه در انتخاب او شرکت کردند و پس از انتخاب، با او بیعت نمودند و فقط سه نفر از قریش با او بیعت نکردند که عبارت بودند از: مروان بن حکم، سعید بن عاص و ولید بن عقبه.( تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 187)
لذا با توجه به مطالب بالا می توان نتیجه گرفت که امام(ع) علاوه بر مشروعیت خلافت که از جانب خداوند داده شده بود، با مقبولیت عمومی روبرو شد و خلافت امام آغاز گردید.
قسمت دوم:
اینکه چرا اطاعت نمی شد را باید در شرایط مردم و مسلمین پیدا نمود. شما کدام پیامبر الهی را سراغ دارید که همه مردم در اطاعت از او بوده باشند. مسلما همیشه در برابر حق عده ای وجود دارد که سرباز بزنند و طغیان کنند. به عبارتی می توان گفت تا بدی و طغیان نباشد که حق و حقیقت جلوه ای پیدا نمی کند.
قسمت سوم:
(اگر نبود پس چرا کنار نکشید؟؟در صورتی که میدانست مردم او را نمیخواهند؟؟)
در قسمت اول که مقبولیت اثبات شد، اما آیا واقعا همه مردم امام را نمی خواستند؟؟ یا فقط عده ای بودند که به دنبال مطامع دنیوی خویش بودند؟؟
قسمت چهارم:
(آیا مقبولیت برای امام دلیلی برای کنار کشیدن از امر حکومت نیست؟ درحالی که بنده شنیده ام در سخنی از حضرت که فرمود خدایا علی را از آن ها بگیر زیرا آنها از من خسته و من نیز از آنها خسته هستم.)
احتمالا عدم مقبولیت مد نظرتان بوده، چرا ممکن بود اگر عدم مقبولیت عامه بر فرض اتفاق صورت می گرفت، امام حکومت را رها می کرد… در صورتی که چنین اتفاقی نیافتاد و مقبولیت عامه تا روز آخر همراه با امیر المومنین(ع) بوده است.
لذا نباید مخالفت عده ای را و یا جریانات سیاسی محدودی را که بعضا در نقاط بلاد اسلامی رخ می داد را به عنوان عدم مقبولیت عامه قلمداد نمود.
از طرفی هم به یک نکته توجه داشته باشید، اگر شخصی مانند امام علی(ع) که خلافت را از جانب خداوند داشته باشد، با مخالفت عده ای طغیانگر می تواند امر الهی را کنار بگذارد؟؟ یعنی با تحقق مقبولیت عامه و بر فرض بعد از مدتی مقبولیت از بین برود… آیا شایسته است که امر الهی (مشروعیت) کنار گذاشته شود؟؟؟
هواهای نفسانی و هوسهای شیطانی، مردم را شدیدا به دنیا وابسته کرده بود و با ظلم و تعدّی و مال اندوزی خو گرفته بودند و برگرداندن بسیاری از آنان به خوی انسانی و اسلامی زمان رسول خدا کاری بس دشوار، بلکه غیر ممکن بود. امّا شرایط موجود، قدرت انقلابیان و همراهی افکار عمومی، زمینه ای را به وجود آورد تا صحابیان رسول خدا و حتی تعدادی که خود در پی منصب خلافت بودند، به همراه مردم به درِ خانه علی علیه السلام بروند و از او تقاضا کنند که خلافت را بپذیرد. سیل خروشان امّت، از هر سو برای بیعت، آهنگ خانه علی علیه السلام را داشت.
امام، ورود جمعیت به سوی منزل خود را این گونه توصیف کرده است:
«ناگهان دیدم مردم از هر سو به من روی آوردند، زنجیروار به سوی من هجوم آوردند و بر سرم ریختند تا جایی که حسن و حسین، زیر دست و پا افتادند و دو طرف جامه من پاره شد». ( نهج البلاغه، خطبه 3)
آنچه مسلّم است اینکه امام علی علیه السلام در اندیشه سلطه بر مردم نبود؛ بلکه امام، به حکومت، چون ابزاری برای استواری حق و گسترش عدل و اقامه قسط می نگریست و می اندیشید که: آیا شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن دوران، برای دست یافتن به چنین اهدافی از حکومت، مناسب است؟
امام علی علیه السلام می دانست که آب رفته را به جوی بازگردان، همان و پیدایش فتنه ها، همان. گزاردن حق، همان و سربرکشیدن باطل مداران حق ستیز، همان. از این رو از پذیرش خلافت، خودداری می کرد تا مگر در آینده، حجّتی باشد در برابر سرکشیها. چنین است که حضرت می فرماید:
«مرا واگذارید و دیگری را بجویید که ما به استقبال کاری می رویم که چهره ها و رنگهای گوناگونی دارد و دلها در برابر آنها نایستد و خِردها در برابر آنها پایدار نماند. افقهای روشن را ابرها گرفته و راه، گم شده است، و این را بدانید که اگر من به دعوت شما پاسخ دهم [و خلافت را بپذیرم]، آنچه را خودم می دانم، انجام خواهم داد و به سخن گوینده شما و سرزنش کننده، گوش نخواهم داد [و هر چه را بر طبق علم و فهم خود تشخیص دادم، بدان عمل خواهم کرد]، و اگر مرا وا گذارید، همچون یکی از شما هستم و برای کسی که کار خود را به او می سپارید، بهتر از دیگران فرمانبردار و شنوایم. من اگر وزیر شما باشم، بهتر است تا امیر شما باشم».( همان، خطبه 92)
امام علی علیه السلام تأکید می کند که حاضر نیست به سیره شیخین عمل کند؛ بلکه به تبعیت از قرآن و سنّت رسول خدا و صلاحدید خود عمل خواهد کرد؛ چرا که اگر سیره شیخین را می پذیرفت، باید مهر تأییدی بر عملکرد آنها می گذاشت.
وقتی که علی علیه السلام بعد از مرگ عمر حاضر نیست به سیره شیخین – که انحرافات آنان خیلی کمتر از دوران عثمان بود – عمل کند، طبیعی است که بعد از عثمان، که اوضاع به کلی دگرگون شده و امتیازات طبقاتی سراسر جامعه را فراگرفته است، هرگز نمی تواند به آن روش بر مردم حکم براند.
علی علیه السلام ، همه نابرابریهای دوران عثمان را می دید و چاره ای جز تذکر دادن نداشت. آن بزرگوار می دید که وابستگان ناصالح خلیفه پیشین بر مسند فرمانروایی تکیه زده اند و اگر بیعت مردم را بپذیرد، آن مارهای خفته ای که دست پرورده عثمان هستند، در برابر عدالت او شورش خواهند کرد و نمی گذارند حقّ مردم پرداخته شود و به سنّت حسنه نبوی عمل شود. لذا می خواست بر مردمی که حاضر شده بودند تا بیعت کنند، اتمام حجّت نماید و آنها را برای یاری خود، بسیج کند تا فردا که عدالتش گسترده شد و مخالفان سر برآوردند، مردم ساکت ننشینند و علی علیه السلام را تنها نگذارند.
امام علی علیه السلام می دانست که اجرای عدالت علوی و آموزه های نبوی، مخالفانی چون ناکثین، قاسطین و مارقین به وجود خواهد آورد.
امام می خواست تا زمینه آماده شود و معیارها و ملاکهای تعامل را با مردم در میان بگذارد، خطوط اصلی حکومت را به آنها بگوید و راه آینده را روشن سازد، تا مردم آگاهانه انتخاب کنند و هوشمندانه موضعگیری کنند. امام تأکید می کند که آنچه به استقبال آن می رویم، دارای رویه های مختلفی است: امواجی که در پیش روست، توفانهایی که آغاز خواهد شد، عدالتی که علی علیه السلام بر آن پای می فشرد و… همچنین با بیان این خطبه به مسائلی اصرار دارد، از آن جمله:
1. تأکیدی است بر اینکه او شیدا و شیفته ریاست نیست. اگر از خود گفته است و اگر بر امامت و پیشوایی خود تأکید کرده، همه و همه برای آشکار ساختن حقایق و تأکید بر مصالح بوده است.
2. تأکید بر این است که تغییراتی در آموزه های دین، رخ نموده است. پس از پیامبر صلی الله علیه و آله آیین الهی دستخوش تحوّلاتی بوده است و اگر او زمام امور را به دست گیرد، با تحریفها مبارزه خواهد کرد و از همین رو، تنشهای سیاسی و اجتماعی بسیاری به همراه خواهد داشت.
3. بیعت با او، بیعت با آرمانهای علوی است. اکنون که اصرار دارند که او خلافت را بپذیرد، باید آماده همراهی برای زدودن تحریفها، بازسازی معنوی جامعه، حاکمیت واقعی دین و استقرار عدالت علوی و رفتار و سیره نبوی و… باشند.
با این حال، مردم از ظلم و بی عدالتی به تنگ آمده، خواهان بیعت با آن حضرت بودند. علی علیه السلام می فرماید:
«دستم را گشودند، بازش داشتم. آن را کشیدند، نگاهش داشتم. سپس بر من هجوم آوردند، همچون اشتران تشنه که روز آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند، چندان که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و ناتوان، [در اثر ازدحام [پایمال گردید و خشنودی مردم در بیعت من بدان جا رسید که خُردسال شادمان شد و پیر و سالخورده برای بیعت آمد».( همان، خطبه 229)
پس از پافشاری مردم و اکراه علی علیه السلام در پذیرش خلافت، حاضران گفتند: تو را رها نمی کنیم تا با تو بیعت کنیم. بنابراین، علی علیه السلام فرمود: «بیعت باید در مسجد صورت گیرد؛ زیرا که بیعت با من نباید پنهانی باشد و بدون رضایت توده مردم نیز نمی پذیرم».
بعد از آن، امام به سوی مسجد رفت و مردم در آنجا با وی بیعت کردند. نوشته اند اوّلین کسانی که با علی علیه السلام بیعت کردند، ابتدا طلحه و سپس زبیر بودند. مردی از حاضران به نام حبیب پسر ذؤیب، بیعت کردن طلحه را که دستش فلج بود، به فال بد گرفت و گفت: خدا عاقبت این بیعت را به خیر کند! نخستین دستی که با علی علیه السلام بیعت کرد، معیوب بود. این کار به پایان نخواهد رسید.
بدین ترتیب، اکثر قریب به اتّفاق جامعه، فعّالانه در انتخاب او شرکت کردند و پس از انتخاب، با او بیعت نمودند و فقط سه نفر از قریش با او بیعت نکردند که عبارت بودند از: مروان بن حکم، سعید بن عاص و ولید بن عقبه.( تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 187)
لذا با توجه به مطالب بالا می توان نتیجه گرفت که امام(ع) علاوه بر مشروعیت خلافت که از جانب خداوند داده شده بود، با مقبولیت عمومی روبرو شد و خلافت امام آغاز گردید.
قسمت دوم:
اینکه چرا اطاعت نمی شد را باید در شرایط مردم و مسلمین پیدا نمود. شما کدام پیامبر الهی را سراغ دارید که همه مردم در اطاعت از او بوده باشند. مسلما همیشه در برابر حق عده ای وجود دارد که سرباز بزنند و طغیان کنند. به عبارتی می توان گفت تا بدی و طغیان نباشد که حق و حقیقت جلوه ای پیدا نمی کند.
قسمت سوم:
(اگر نبود پس چرا کنار نکشید؟؟در صورتی که میدانست مردم او را نمیخواهند؟؟)
در قسمت اول که مقبولیت اثبات شد، اما آیا واقعا همه مردم امام را نمی خواستند؟؟ یا فقط عده ای بودند که به دنبال مطامع دنیوی خویش بودند؟؟
قسمت چهارم:
(آیا مقبولیت برای امام دلیلی برای کنار کشیدن از امر حکومت نیست؟ درحالی که بنده شنیده ام در سخنی از حضرت که فرمود خدایا علی را از آن ها بگیر زیرا آنها از من خسته و من نیز از آنها خسته هستم.)
احتمالا عدم مقبولیت مد نظرتان بوده، چرا ممکن بود اگر عدم مقبولیت عامه بر فرض اتفاق صورت می گرفت، امام حکومت را رها می کرد… در صورتی که چنین اتفاقی نیافتاد و مقبولیت عامه تا روز آخر همراه با امیر المومنین(ع) بوده است.
لذا نباید مخالفت عده ای را و یا جریانات سیاسی محدودی را که بعضا در نقاط بلاد اسلامی رخ می داد را به عنوان عدم مقبولیت عامه قلمداد نمود.
از طرفی هم به یک نکته توجه داشته باشید، اگر شخصی مانند امام علی(ع) که خلافت را از جانب خداوند داشته باشد، با مخالفت عده ای طغیانگر می تواند امر الهی را کنار بگذارد؟؟ یعنی با تحقق مقبولیت عامه و بر فرض بعد از مدتی مقبولیت از بین برود… آیا شایسته است که امر الهی (مشروعیت) کنار گذاشته شود؟؟؟