طلسمات

خانه » همه » مذهبی » جبر در خلقت

جبر در خلقت


جبر در خلقت

۱۳۹۶/۰۶/۰۶


۱۵۱۵ بازدید

چرا جبرا ما را خلق کرده؟ ما که نقشی در به دنیا امدن خودمان نداشتیم حالا هم که آمدیم کلی تهدید و ارعاب که اگر چنان نباشی جهنم در انتظار شماست. اینها سوالات من است که اگر قانع نشوم از دینم خارج میشوم. و حجت بر من تمام است. چون سالهاست دنبال جوابم ولی واقعا دیگه نمیدانم از کی بپرسم. مرجع؟ عالم دینی؟

با عرض سلام.
1ـ شما هر وقت دلتان خواست از دین خارج شوید؛ نمی خواهد بر خدا و بر دیگران منّت بگذارید. کفر شما نه برای خدا زیانی دارد نه برای دیگران. جوری تهدید به خروج از دین می کنید که انگار دینداری شما نفعی برای خدا و اسلام دارد.
« وَ قالَ مُوسى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ ـــــ و موسى(به بنى اسرائیل) گفت: «اگر شما و همه ی مردم روى زمین کافر شوید، (به خدا زیانى نمى رسد؛ چرا که) خداوند، بى نیاز و ستوده است.»
« قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ ــــــ (ای پیامبر!) بگو: اى مردم! حقّ از طرف پروردگارتان به سراغ شما آمده؛ هر کس(در پرتو آن) هدایت یابد، براى خود هدایت شده؛ و هر کس گمراه گردد، به زیان خود گمراه مى گردد؛ و من وکیل شما نیستم.»
« وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرینَ ــــــ و اینکه قرآن را تلاوت کنم! هر کس هدایت شود به سود خود هدایت شده؛ و هر کس گمراه گردد(زیانش متوجّه خود اوست؛) بگو: «من فقط از انذارکنندگانم!»»
« وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ ــــــ ما به لقمان حکمت دادیم؛ (و به او گفتیم:) شکر خدا را به جاى آور! که هر کس شکرگزارى کند، تنها به سود خویش شکر کرده؛ و آن کس که کفران کند، (زیانى به خدا نمى رساند)؛ چرا که خداوند بى نیاز و ستوده است.»
این هم جواب خدا به شما.
2ـ جبر در به وجود آمدن، معنی ندارد. باید چیزی باشد که از او بپرسند. موجودی که هنوز نیست، چگونه از او می توان پرسید که آیا می خواهی خلق بشوی یا نه؟ لذا اصل این سوال، خلاف منطق است. البته خلقت از عدم هم خودش توهّمی بیش نیست. انسان همیشه بوده و همیشه هم خواهد بود.
3ـ موجودی که همیشه بوده، باز جبر در خلقت او، بی معنی است. حقیقت آن است که انسان، همواره بوده است. تا خدا بوده، انسان هم بوده. لکن قبل از به دنیا آمدن، در عوالمی دیگر بوده است. معنی ندارد که علّت تامّه باشد ولی معلولش نباشد. لذا تا خدا(علّت تامّه) بوده، مخلوقاتش هم بوده اند. عدم شدن مخلوقات هم محال است؛ چون محال است «معلول» عدم شود ولی علّت تامّه اش موجود باشد. کسی که خیال می کند با وجود علّت تامّه، معلول می تواند نباشد، در حقیقت درک درستی از اصل علیّت ندارد.
4ـ پس ما همواره بودیم ولی در دنیا نبودیم. پس به دنیا آمدن غیر از به وجود آمدن است.
آیا ما جبراً به دنیا آمدیم یا اختیاراً؟
ما قطعاً با اختیار خودمان به دنیا آمده ایم، اگر چه یادمان نیاد.
شما خودتان در عالم ذرّ خواسته اید که به دنیا بیایید. اگر خواهان به دنیا آمدن نبودید، به دنیا نمی آمدید. در عالم ذرّ از همگان سوال شده که آیا حاضرید به دنیا بروید و هر جور که می خواهید ساخته شوید؟ آنهایی که قبول کرده اند به دنیا می آیند و آنها که قبول نکرده اند، به دنیا نخواهند آمد. حتّی نوع امتحانات دنیایی را هم خود افراد، در عالم ذرّ انتخاب نموده اند.
از منظر قرآن و احادیث، انسان از ازل بوده است. لذا آغاز زمانی ندارد که بگوییم آغازش با اختیار نبوده است. هر اندازه هم در زندگی یک فرد به عقب بروید، آن فرد موجود بوده است. قبل از آنکه به دنیا بیاید، در عالم رحم بوده است؛ و قبل از آن در صلب پدر بوده است؛ و قبل از آن در اصلاب و ارحام اجداد و جدّات خود بوده است تا برسد به صلب آدم(ع). لذا فرمود: « وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلین ــــــ و آن گاه که پروردگار تو از بنی آدم، از پشت هایشان، ذرّیه ی آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه کرد که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا! گواهى دادیم. تا در روز رستاخیز نگویید ما از آن غافل بودیم. »
این آیه ی شریفه که به آیه ی میثاق یا آیه الست یا آیه ذرّ مشهور شده ، به این حقیقت اشاره دارد که بعد از خلقت یافتن حضرت آدم (ع) ، خداوند متعال از پشت او ، فرزندان او را برگرفته و از پشت فرزندان او فرزندانِ فرزندان او و از پشت فرزندانِ فرزندان او ، فرزندانِ فرزندانِ فرزندان او و … را تا روز قیامت برگرفت و از همگی پیمان توحید ربوبیّت گرفت.
پس معلوم می شود که تک تک فرزندان حضرت آدم (ع) تا روز قیامت ، از زمان خود آن حضرت وجود داشته اند، لکن در پشت حضرت آدم و پشت پدران خود بوده اند و به نوبت و به مرور زمان تبدیل به اسپرم شده به رحم مادران منتقل گشته و به صورت جنین در آمده و متولّد شده اند. ظاهراً آیه ی اوّل سوره مبارکه دهر(انسان) نیز به همین حقیقت اشاره دارد که انسان زمانی طولانی وجود داشته ولی به صورت ذرّاتی بوده و نسل به نسل می گشته تا در نهایت به صلب پدر خود رسیده ، وارد رحم مادر خویش شود و در آنجا صورت نطفه به خود گرفته رشد بشری خویش را آغاز نماید. فرمود: « هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً ؛ إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً ــــ آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود؟ ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم، و او را مى آزماییم؛ (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم.» (الإنسان:1،2)
طبق این آیه، انسان حتّی در زمان بودنش در اصلاب و ارحام، امتحان هم می شده است. در روایات اهل بیت (ع) نیز به این حقیقت شگفت اشاره شده است.
« سُئِلَ النَّبِیُّ ص أَیْنَ کُنْتَ وَ آدَمُ فِی الْجَنَّةِ قَالَ کُنْتُ فِی صُلْبِهِ وَ هُبِطَ بِی إِلَى الْأَرْضِ فِی صُلْبِهِ وَ رَکِبْتُ السَّفِینَةَ فِی صُلْبِ نُوحٍ وَ قُذِفَ بِی فِی النَّارِ فِی صُلْبِ أَبِی إِبْرَاهِیمَ لَمْ یَلْتَقِ لِی أَبَوَانِ عَلَى سِفَاحٍ قَطُّ وَ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَنْقُلُنِی فِی الْأَصْلَابِ الطَّیِّبَةِ إِلَى الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ هَادِیاً مَهْدِیّاً حَتَّى أَخَذَ اللَّهُ بِالنُّبُوَّةِ عَهْدِی وَ بِالْإِسْلَامِ مِیثَاقِی وَ بَیَّنَ کُلَّ شَیْ ءٍ مِنْ صِفَتِی وَ أَثْبَتَ فِی التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ ذِکْرِی وَ رَقَانِی إِلَى سَمَائِهِ وَ شَقَّ لِیَ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ الْحُسْنَى أُمَّتِی الْحَمَّادُونَ فَذُو الْعَرْشِ مَحْمُودٌ وَ أَنَا مُحَمَّد ـــــ از پیغمبر (ص) سؤال شد شما کجا بودید آنگاه که آدم در بهشت بود؟ فرمود در پشت او بودم و مرا به زمین فرود آورد و در پشت نوح بر کشتى سوار شدم و در پشت ابراهیم به آتش افکنده شدم و هیچ پدر و مادرى بر من هرگز به زنا ملاقات نکردند و همیشه خدا مرا از اصلاب پاک به ارحام پاک نقل کرد، در طریق هدایت ، تا به نبوّت از من تعهد گرفت و پیمان اسلام از من ستاند و همه ی صفات مرا بیان کرد و در تورات و انجیل مرا یاد کرد و به آسمانش بالا برد و اسمی برایم برگرفت از اسماء حسنای خویش ؛ امّتم حمّادند (بسیار حمد کننده اند) و پروردگار عرش ، محمود است و من محمّدم.» ( أمالی الصدوق ،ص624 )
در زیارت اربعین نیز مشابه همین تعابیر در مورد امام حسین (ع) وارد شده است.« بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِیَابِهَا » (تهذیب الأحکام ،ج6 ،ص113 )
همچنین امام حسین (ع) در دعایی فرمودند: « ابْتَدَأْتَنِی بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ أَنْ أَکُونَ شَیْئاً مَذْکُوراً وَ خَلَقْتَنِی مِنَ التُّرَابِ ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی الْأَصْلَابَ أَمْناً لِرَیْبِ الْمَنُونِ وَ اخْتِلَافِ الدُّهُورِ فَلَمْ أَزَلْ ظَاعِناً مِنْ صُلْبٍ إِلَى رَحِمٍ فِی تَقَادُمِ الْأَیَّامِ الْمَاضِیَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِیَةِ لَمْ تُخْرِجْنِی لِرَأْفَتِکَ بِی وَ لُطْفِکَ لِی وَ إِحْسَانِکَ إِلَیَّ فِی دَوْلَةِ أَیَّامِ الْکَفَرَةِ الَّذِینَ نَقَضُوا عَهْدَکَ وَ کَذَّبُوا رُسُلَکَ لَکِنَّکَ أَخْرَجْتَنِی رَأْفَةً مِنْکَ وَ تَحَنُّناً عَلَیَّ لِلَّذِی سَبَقَ لِی مِنَ الْهُدَى الَّذِی یَسَّرْتَنِی وَ فِیهِ أَنْشَأْتَنِی وَ مِنْ قَبْلِ ذَلِکَ رَؤُفْتَ بِی بِجَمِیلِ صُنْعِکَ وَ سَوَابِغِ نِعْمَتِکَ فَابْتَدَعْتَ خَلْقِی مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ بَیْنَ لَحْمٍ وَ جِلْدٍ وَ دَمٍ لَمْ تُشَهِّرْنِی بِخَلْقِی وَ لَمْ تَجْعَلْ إِلَیَّ شَیْئاً مِنْ أَمْرِی ثُمَّ أَخْرَجْتَنِی إِلَى الدُّنْیَا تَامّاً سَوِیّاً وَ حَفِظْتَنِی فِی الْمَهْدِ طِفْلًا صَبِیّاً وَ رَزَقْتَنِی مِنَ الْغِذَاءِ لَبَناً مَرِیئاً و … ــــــــ آغاز آفرینشم کردى به نعمت خود پیش از آنکه شیء قابل ذکری باشم ، مرا از خاک آفریدى و در پشت پدرها جا دادى آسوده از مرگ و میر و پیوسته از صلبى به رحمى کوچیدم در روزگاران گذشته، از مهر و لطف و احسانت به من در دولت کافرانم بیرون نیاوردى که عهد تو را شکستند و رسولانت را دروغ شمردند، و از مهربانى و توجّه خودت مرا در دوران هدایتى که آماده کردى به دنیا آوردى، و از آن پیش با من خوبی کردى و نعمت دادى و از منىّ ریخته شده [از صلب پدر ] خلقت مرا شروع کردى و مرا در سه ظلمت ، میان گوشت و پوست و خون نهادى ، و مرا به آفرینشم انگشت نما نکردى و کارم را به خودم وانگذاردى و مرا با خلقت کامل به دنیا آوردى و در گهواره که کودکى خرد بودم نگه داشتى، شیر گوارا به من روزى دادى، و … .» (بحار الأنوار ، ج 57 ،ص372)
در این دعا، منظور از آغاز آفرینش، آفرینش ذرّی است از خاک؛ نه آفرینش روحی و نوری. چون قبل از این آفرینش هم انسان وجود داشته است، لکن وجود غیر مادّی داشته است. وجود مادّی انسان، از زمان آدم(ع) شروع می شود، ولی وجود ملکوتی و جبروتی و لاهوتی، از بی نهایت سال قبل بوده است. ما در اصل، در علم خدا بوده ایم، و علم خدا هم ازلی است. لذا ما از ازل بوده ایم؛ و از ازل هم ذاتمان، ذات مختار بوده است. چون ذات مجبور، ذاتاً محال است؛ چرا که خدا اسمی با عنوان «المجبور» ندارد، تا به صورت مخلوقی ظهور کند. خدا مختار است، و مخلوقات هم ظهور اسماء او هستند. لذا تمام موجودات، ذات مختار هستند. دقّت شود! نگفتم اختیار دارند، بلکه عرض کردم، ذات مختار هستند. مثل این است که بگوییم، « هر مثلثی، دارای دو زاویه ی حادّه (کوچکتر از نود درجه) است.» یا «دایره، منحنی است.» این گونه نیست که دو زاویه ی حادّه را به مثلث داده باشند یا منحنی بودن را به دایره داده باشند؛ بلکه لازمه ی ذاتی مثلث بودن، داشتن حدّ اقلّ دو زاویه ی حادّه است؛ و لازمه ی ذاتی دایره بودن، منحنی بودن است. لذا همان گونه که تصوّر مثلثی بدون دو زاویه ی حادّه و تصوّر دایره ای غیر منحنی، محال است، تصوّر انسان بدون اختیار هم محال است. اکراه و اضطرار را هم با مجبور بودن خلط نکنیم.
خلاصه آنکه، انسان در علم ازلی خدا بوده، از ازل هم ذات مختار بوده است. لذا با اختیار خویش، از مقام علم، به مقام عین جبروتی تنزّل یافته است. از جبروت نیز با اختیار خویش، به ملکوت تنزّل یافته و از ملکوت نیز با اختیار خویش، وجود ذرّی پذیرفته و با اختیار خویش در صلب پدران جریان یافته و با اختیار خویش به مرحله ی اسپرمی و نطفگی و جنینی رسیده و با اختیار خویش زاده شده و با اختیار خویش مراحل زندگی دنیایی را سپری می کند. در تمام این مراحل هم از انسان امتحان گرفته شده است. آخرین امتحان هم در همین دنیاست. برخی ها در تمام مراحل، در امتحانات سر بلند بوده اند، امّا برخی ها در برخی مراحل، لغزشهایی داشته اند. حرف آخر را هم همین امتحان دنیایی می زند. امّا توجّه شود که امتحان، هدف نیست؛ بلکه امتحان خدا این است که از شخص می پرسد: آیا می خواهی به فلان مرتبه از کمال برسی؟ اگر قبول کرد، زمینه ی رسیدن به آن کمال را برایش فراهم می کند.
ـ شاید بگویید:« اگر من در عوالم قبلی بوده ام و با اختیار خودم به دنیا آمده ام، پس چرا الآن یادم نیست؟»
عرض می شود:
مگر میلیاردها کار اختیاری را که از روز تولّد تا اکنون کرده اید، یک به یک به خاطر دارید؟!!!! اغلب کارهای اختیاری که کرده اید را فراموش کرده اید. پس به خاطر نیاوردن، دلیل بر انجام ندادن نیست.
اوّلین خاطره ی شما، از چند سالگی است؟ فرض کنیم از سه سالگی است. پس شما، سه سال کارهایی اختیاری کرده اید که هیچ خاطره ای از آنها در ذهنتان نیست. آیا به صرف اینکه کارهای قبل از سه سالگی را به خاطر ندارید می توانید منکر آن کارها یا منکر اختیاری بودنشان شوید؟!
ما حتّی تمام کارهایی که در یک روز انجام داده ایم را هم به خاطر نمی آوریم کجا رسد کارهای یک عمر را؛ و کجا رسد کارهای قبل از تولّدمان را. مثلاً آیا یادتان می آید که از یک ساعت قبل تا الآن، چند بار دستتان را حرکت داده اید؟ یا تمام جملاتی را که در طول یک روز گفته اید، یک به یک به خاطر دارید؟ اگر یک صفحه از یک کتاب را با اختیار بخوانید، سپس آن کتاب را ببندید، آیا تمام آن جملاتی که با اختیار بر زبانتان جاری کرده اید را دوباره می توانید عیناً تکرار کنید؟!
آیا افراد مبتلا به آلزایمر را دیده اید؟ اینها حتّی اسم خودشان را هم فراموش می کنند. حتّی فرزندانشان و آدرس منزلشان را هم فراموش می کنند. آیا اینها به صرف اینکه گذشته را به یاد نمی آورند می توانند بگویند که در گذشته هیچ کاری را با اختیارشان نکرده اند؟
آیا افرادی که در اثر ضربه ی مغزی و امثال آن دچار فراموشی شده اند را دیده اید؟
فرض کنید کسی جنایتی کرده و از مجازات فرار کرده و بعد از مدّتی دچار ضربه ی مغزی یا آلزایمر شده، و در همین موقع دستگیر شده. آیا قاضی به صرف اینکه این شخص، آن جنایت را به یاد نمی آورد، او را از مجازات معاف می کند؟ قطعاً معاف نمی کند. چه او یادش بیاید و چه یادش نیاید، آن جنایت را او مرتکب شده است.
5ـ هر کسی خالق وجود ابدی خویش است.
از نظر جهان بینی اسلام، ما انسان نیستیم بلکه بشر هستیم؛ ما بالفعل بشریم و بالقوّه هر موجودی که خود بخواهیم هستیم و از جمله می توانیم انسان باشیم. بشر جنس است و انسان نوعی از بشر است. بشر انواع بسیاری دارد، بلکه بی نهایت نوع دارد. لذا هر فرد بشری آزاد است هر نوعی را که می خواهد اختیار کند و به صورت آن نوع در آید. می تواند «کَالْأَنْعام» بشود، می تواند « بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً » بشود؛ می تواند «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً » بشود، می تواند « کَمَثَلِ الْکَلْب » بشود، می تواند «کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة» بشود، می تواند شیطان بشود، می تواند مثل تک تک فرشته ها بشود، و … ؛ و از جمله می تواند انسان شود که کف آن در مرتبه ی بالاتر از جبرئیل(ع) است. در منطق الهی، پایین تر از جبرئیل(ع) را انسان نمی گویند مگر از باب مجاز. پایینتر از جبرئیل(ع) فرشتگان و جنّها و حیوانات و گیاهان و جمادات هستند. لذا تا بشری به فراتر از جبرئیل(ع) گام نگذاشته هنوز حقیقتاً انسان نیست.
خدا موجودی پایه به نام بشر خلق کرده، آنگاه بی نهایت مسیر که بسوی بی نهایت مقصد متفاوت می روند در مقابل او گذارده و او را مخیّر کرده که هر مسیر و مقصدی را می خواهد انتخاب نموده و خودش را عین آن مقصد بسازد. یعنی هر فرد بشری آزاد است که سوسک شود، میمون شود، خرس شود، روباه شود، خر شود، اسب شود، گاو شود، ویروس ایدز شود، باسیل سلّ شود، سنگ مرمر شود، آهن شود، آب شود، ابلیس شود، عزرائیل شود، هاروت شود، ماروت شود، اسرافیل شود، میکائیل شود، دردائیل شود، عیسی شود، موسی شود، یوسف شود، ابراهیم شود، محمّد مصطفی شود، علیّ مرتضی شود؛ همچون سلمان که در حقّش فرمودند: « سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت ». خلاصه آنکه هر فرد بشری، آزاد است هر چه می خواهد بشود. و وقتی اختیار نمود، خدای متعال، شرائط تبدیل شدن را برایش فراهم می کند که این شرائط را امتحانات الهی گویند. البته جهّال، اسمش را می گذارند شرائط زندگی، در حالی که دنیا اساساً جای زندگی نیست، بلکه جای خلق شدن با دست اختیار خویش است.
از نظر جهان بینی اسلامی، ما بشریم و بشر یعنی بالقوّه همه چیز. لذا این بشر، مختار است خودش را هر گونه که می خواهد بسازد. خدای متعال، خلقت ما را به دست خودمان سپرده است تا خودمان را هر چه می خواهیم بسازیم. دنیا هم فقط و فقط محلّ خودسازی است نه جای زندگی. جای زندگی بعد از مرگ است؛ بعد از مرگ هم هر کسی به صورت همان موجودی محشور خواهد شد که خودش خودش را به آن صورت ساخته است. ما خود ابدی خود را خودمان خلق می کنیم البته با قدرت الهی. و متأسفانه اکثر مردم خود را انسان نمی سازند؛ لذا اکثر افراد بشر، در منظر اهل بصیرت، صور غیر انسانی دارند. در برزخ و آخرت نیز به صورت انسان نخواهند بود. هر کسی همان است که خود خواسته و خود ساخته است. البته غیر انسانها هم خودشان دو گونه اند؛ برخی بدند و برخی خوب. سگ خوب داریم و سگ بد، خوک خوب داریم و خوک بد، خر خوب داریم و خر بد. خر بلعم باعورا خر خوب بود. سگ اصحاب کهف، سگ خوب بود. هدهد سلیمان(ع) هدهد خوب بود. ذوالجناح، اسب خوب بود. در روز عاشورا خواستند بر بدن مبارک امام حسین(ع) اسب بتازانند، ولی هر اسبی می آورند حاضر به این کار نمی شد تا آنجا که گفته شده هفت بار اسبها را عوض کردند تا اینکه برخی اسبها حاضر به این کار شدند.
اکثر صفات خوبی هم که افراد بشر دارند، در واقع صفات حیوانی خوبی هستند نه صفات انسانی. انسان یعنی مظهر بالفعل جمیع اسماء الله. لذا اموری چون همنوع دوستی و راستگویی و وفاداری و … صفات حیوانات خوبی مثل سگ اصحاب کهف و هدهد سلیمان و ذوالجناح و خر بلعم باعورا و … است. انسان در منظر اسلام آن کسی است که زبان حالش این باشد: « گر بشکافند سراپای من ــ جز تو نیابند در اعضای من.» یعنی انسان جز خدا نمی بیند و جز خدا نمی جوید، و به کمتر از خدا راضی نمی شود. لذا برای بهشت هم بهایی قائل نیست؛ چنین کسی می گوید: « پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت ــ ناخلف باشم اگر من جویی نفروشم.» یعنی از نظر من (انسان حقیقی) بهشت یک جو هم ارزش ندارد. این است آزادی حقیقی، یعنی از بند هر چیز رهیدن و فقط در بند خدا بودن. لذا بندگی خدا (بند بودن به خدا) اوج آزادی است. آنهایی که بنده ی خدا نیستند، بنده ی هزاران چیز دیگرند. بنده ی نفسند، بنده ی نان و آبند، بنده ی شکم و شهوتند، بنده ی علمند، بنده ی آزادی اند، بنده ی حقوق بشرند، بنده ی جامعه اند، بنده ی … اند. یعنی نفس پرست و شک پرست و شهوت پرست و علم پرست و آزادی پرست و بشر پرست و جامعه پرست و … پرست هستند.
خلاصه آنکه:
ما در خلقت خویش مختاریم به این معنی که اصلاً هنوز وضع بعدی ما خلق نشده و خلقت وضع بعدی ما را به خود ما سپرده اند. لذا اگر کسی جهنّمی می شود، یعنی خودش با دست خودش، وجود برزخی و اخروی خود را جهنّمی می سازد. یعنی خودش برای خودش، بدن آتشین می سازد. حسد، آتش است، کینه آتش است. لذا اگر کسی در این دنیا خودش را حسود و کینه ای ساخته، یعنی وجود برزخی و اخروی اش پیکری شعله ور است. اهل بصیرت در همین دنیا نیز می بینند که او شعله ور است و خانمان دیگران را هم می سوزاند. البته عوام توهّم می کنند که هر کس بد کند، خدا او را در جهنّم می اندازد. اینها بیچاره هایی هستند که گرفتار توهّمات خویشند؛ و با همین توهّماتشان هم آیات و روایات را تفسیر می کنند.
خدای متعال فرمود: « إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً ـــــ کسانى که اموال یتیمان را از سر ظلم و ستم مى خورند، جز این نیست که در شکم هاى خود آتش مى خورند.» (نساء:7) ؛ نفرمود: آنان را به آتش می اندازیم ، بلکه فرمود: حقیقت همین مال یتیم خوردن آتش است. همان گونه که موادّ ظاهر این مال حرام، تبدیل به سلولهای بدن دنیایی شخص می شوند، ملکوت همین حرامخواری هم تبدیل به سلولهای بدن برزخی و اخروی شخص می شود؛ و ملکوت حرامخواری، آتش است. پس وقتی وجود ابدی فردی از این آتش درست شد دیگر نمی توان کاری برای او کرد ؛ چون برداشتن این آتش، مساوی است با برداشتن بخشی از وجود خود آن شخص.
باز خدای متعال فرمود: « وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبیلا ــــ و هر کس که در این جهان(از دیدن چهره ی حق) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است.» (الإسراء:72) ؛ وقتی کسی در این دنیا نخواست تا خیر و حقیقت را ببیند، وجود آخرتی او نیز به صورت کور شکل می گیرد؛ در نتیجه او قادر نخواهد شد تا اموری مثل بهشت را مشاهده نماید؛ چون بهشت خیر و حقّ است. در این آیه نیز خدا نفرمود ما او را کور می کنیم ، بلکه فرمود او خودش در دنیا، خود را کور کرده است. چنین کسی را حتّی اگر وسط بهشت هم بگذارند باز فایده ای برایش ندارد؛ چون کور است و توان دیدن نعمات بهشت را ندارد. کما اینکه تمام حواسّ او همین گونه اند و قادر به ادراک امور خیر نیستند.
باز فرمود: « وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى ـــــ و هر کس از یاد من روى گردان شود، زندگى تنگى خواهد داشت؛ و روز قیامت، او را نابینا محشور مى کنیم.» (طه:124) نفرمود: هر که از یاد من روی گردان شود زندگی او را تنگ می کنم ، بلکه فرمود: زندگی او به طور قهری تنگ می شود ؛ چرا که خدا « نور السماوات و الارض» است؛ و دل بی خدا ، سراسر ظلمت است؛ لذا چنین کسی در متن بهترین نعمتهای دنیایی نیز احساس تنگی وجود خواهد داشت. اینگونه افراد برای اینکه از این تنگی خلاص شوند به مسکرات و مخدّرات و لهو و لعب روی می آورند تا احساس خوشی و گشادگی قلبی کسب نمایند ولی نه تنها به آن دست نمی یابند بلکه زندگی بر آنها تنگتر نیز می شود ؛ در حالی که خداباوران حقیقی حتّی در متن فقر و سختی و مشکلات نیز درونی آرام و مطمئن دارند. در آخرت نیز هر کسی با همان باطنی که خودش برای خودش ساخته محشور می شود.
ـ آیا ما مختار بودیم که به دنیا بیاییم ولی مکلّف نباشیم؟
بلی. لذا برخی افراد بشر، در همان عوالم قبلی قبول کردند که به دنیا بیایند ولی قبول نکردند که مکلّف باشند؛ لذا به صورت افراد دیوانه یا عقب مانده ی ذهنی یا مستضعف فکری به دنیا آمدند. چون خودشان خواستند که عاقل نباشند. چرا که اگر عاقل می بودند، مکلّف می شدند.
خداوند متعال فرمود: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا. ــــ ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ همانا او بسیار ظالم و جاهل بود.» (الأحزاب:72)
یعنی در عوالم قبلی، خدای متعال، تمام موجودات را مخیّر نموده که اگر خواستند، امانت الهی را حمل کنند. دیگر موجودات، از قبول این امانت امتناع کردند ولی انسانها خودشان خواهان حمل آن شدند. از بین انسانها هم آنهایی که خواهان حمل آن امانت نشده اند، از تکلیف معاف شده اند.
حتّی برخی افراد در عوالم قبلی قبول کرده اند که به دنیا بیایند، باهوش هم باشند ولی مکلّف نباشند. اینها افرادی باهوش هستند که عقل ندارند؛ لذا مکلّف هم نیستند. عقل را با هوش خلط نکنیم. افراد دیوانه ای دیده شده اند که نابغه بوده اند. اینها هست و نیستها را خوب درک می کنند ولی بایدها و نبایدها را به درستی درک نمی کنند.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد