خانه » همه » مذهبی » بی کرانه و بی حد بودن (برای خداوند) چگونه اثبات شده و چطور امکانپذیر است؟!

بی کرانه و بی حد بودن (برای خداوند) چگونه اثبات شده و چطور امکانپذیر است؟!


مو جود عقلاً به دو قسم تقسیم می شود . موجود یا غنیّ بالذات است یا غنیّ بالذات نیست . به عبارت دیگر موجود یا عین وجود است یا عین وجود نیست . موجودی که عین وجود و غنیّ بالذات است واجب الوجود نامیده می شود ؛ وموجودی که عین وجود نیست ممکن الوجود گفته می شود . موجوداتی مثل انسان ، سنگ ، فرشته و جنّ ممکن الوجودند ؛ یعنی اینها عین وجود نیستند بلکه ماهیّتند ؛ و ماهیّت نسبتش به وجود وعدم یکسان است ؛ یعنی می تواند باشد ومی تواند نباشد . لذا نمی توان گفت انسان وجود است.؛ بلکه باید گفت انسان وجود دارد؛ چون ممکن است انسان وجود نداشته باشد؛ کما اینکه زمانی وجود نداشته است . اگر انسان عین وجود بود همواره باید می بود ؛ چون عدم ، نقیض وجود است ؛ ومحال است وجود، عدم گردد.ممکن الوجود از آن جهت که نسبتش به وجود وعدم یکسان است نیازمند علتی است که به او وجود دهد ؛ وغیر از خود وجود چیزی نیست که به آن وجود دهد. لذا زمانی به ماهیت انسان وجود داده نشده بود پس موجود نبود ؛ و حال به آن وجود داده شده پس موجود شده است . ماهیّاتی نیز هستند که به آنها وجود داده نشده است لذا موجود نشده اند مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و… پس ملاک احتیاج به علّت ممکن الوجود بودن است.
واجب الوجود موجودیست که عین وجود است و از سنخ ماهیّت نیست ؛ چون اگر ماهیت داشت باید کسی به او وجود می داد. بنابراین خدا عین وجود است؛ و حقیقت وجود یکی بیش نیست و الّا لازم می آمد که نقیض آن (عدم ) نیز زیاد باشد در حالی که عدم چیزی نیست که زیاد هم باشد. پس خدا وجود است ؛ و عین غنی و بی نیازی است ؛ ومعنی ندارد که گفته شود چه کسی به خدا (وجود مطلق ) وجود داده است ؛ چون وجود ، خودش وجود است و نیازی به وجود دهنده ندارد ؛ منظور از بی نیازی واجب الوجود نیز همین است که نیاز به علت ندارد . چون همه کمالات ناشی از وجود وظهورات و اوصاف وجودند. ماهیت نه عالم است نه جاهل ؛ نه قویست نه ضعیف ؛ نه زنده است نه مرده . وقتی به ماهیت ، وجود افاضه شد صفات کمال نیز به اندازه ی مرتبه ی وجودیش به آن افاضه می شود؛ به عبارت دیگر کمالات یک موجود ممکن، ظهورات وجودی است که به او داده شده است ؛ و در واقع هر کمالی که در ممکن الوجود است ظهور کمالات واجب الوجود است در رتبه وجودی ممکن الوجود .
خلاصه مطلب اینکه واجب الوجود بودن عین بی نیاز بودن و عین غنیّ بالذات بودن است . لذا ما نا محدود بودن را برای واجب الوجود فرض نکرده ایم بلکه اولاً نامحدود بودن در معنی خود واجب الوجود نهفته است کما اینکه بی نیازی او هم در معنی وجوب وجود نهفته است در واقع تصور واجب الوجود محدود یا واجب اوجود نیازمند مثل تصور مثلث چهار گوش است . آیا می توان گفت که این فرض ماست که مثلث را سه گوش تصور می کنیم ؟ آیا می توان گفت که ممکن است شکلی مثلث باشد ولی در عین حال سه گوش هم نباشد . لذا با اثبات واجب الوجود ، نا محدود بودن و بی نیازی آن نیز اثبات شده است . و مراد از اینکه خدا محدود نیست این نیست که خدا دارای طول وعرض و ارتفاع بی نهایت است ؛ بلکه مقصود این است که خدا حدّ منطقی یا فلسفی ندارد ؛ چون حدّ یک شی ماهیت آن است. وماهیت شئ همان تعریف شئ است که چیستی آن شئ را بیان می کند و خدا چیستی ندارد. وقتی می پرسیم فلان موجود چیست؟جوابی که داده می شود همان ماهیت شئ است و خاصیت این جواب این است که آن شئ را از اشیاء دیگر متمایز می کند ؛ و تمایز وقتی معنی دارد که موجود در عرض موجود دیگر باشد ؛ و خدا در عرض هیچ موجودی نیست . در استدلال بر نامحدود بودن خدا اگر از نیاز استفاده می شود در واقع از ماهیت استفاده می شود چون ملاک نیاز ، امکان است و امکان لازمه ی ماهیت است ؛ لذا از نیاز خدا ماهیت داشتن آن لازم می آید و ماهیت وجود نیست چه رسد که واجب الوجود باشد.
صورتهای صحیح این استدلال به اشکال مختلفی بیان شده است که به برخی از آنها اشاره می کنیم :
تقریر اول
هر موجود محدودی دارای ماهیت است؛ چون ماهیت، حدّ وجود است؛ و امکان لازمه ی ماهیّت است. پس هر موجود محدودی ممکن الوجود است و هیچ ممکن الوجودی واجب الوجود نیست پس هیچ موجود محدودی واجب الوجود نیست.
تقریر دوم
وجود یک حقیقت مشکک(دارای مراتب) است؛ و واجب الوجود بالاترین مرتبه وجود است. در سلسله مراتب وجود هر مرتبه از وجود نسبت به مرتبه بالاتر از خود محدود است(نسبت به مافوق خود صعف وجودی دارد). حال اگر واجب الوجود محدود باشد لازم می آید که بالاتر از واجب الوجود نیز وجودی باشد تا واجب الوجود نسبت به آن ضعیف و محدود باشد واین خلف است چون در تعریف واجب الوجود گفتیم که واجب الوجود بالاترین مرتبه وجود است.
تقریر سوم
واجب الوجود یعنی بالاترین حد وجود(اشدّ الوجود) و اگر واجب الوجود محدود باشد لازم می آید که فاقد برخی کمالات باشد؛ و هر کمالی امر وجودی است. پس اگر واجب الوجود محدود باشد، لازم می آید که فاقد مرتبه ای از وجود باشد و فاقد مرتبه ای از وجود نمی تواند بالاترین مرتبه وجود باشد . پس اگر واجب الوجود محدود باشد لازم می آید که واجب الوجود نباشد و این خلف است.
در این استدلالها مشاهده می فرمایید که از « نیاز » استفاده نمی شود .اگر معنی درست واجب الوجود ( وجود صرف ) به درستی تصور شود ، نامحدود بودن آن ( بدون ماهیت بودن آن ) امری بدیهی است ؛ لذا این براهین همگی تنبیهی هستند.
لازم به توجه است که کلمه «بی نهایت» و «نامحدود» به یک معنی نیستنداگر چه گاه مسامحةً به جای هم استعمال می شوند. مراد از حد شیء، ما به الامتیاز شیء از دیگر اشیاء است. به عبارت دیگر حد یک شیء عبارت از آن چیزی است که به واسطه آن چیز، این شیء از اشیاء دیگر بازشناخته می شود. این معنی از حد، اعم از حد اصطلاحی در منطق و فلسفه است که به معنی ماهیت شیء است. اما کلمه «نهایت و بی نهایت» در ماهیات بکار می روند؛ گاه به معنی حد ماهوی و گاه به معنی انتها و آخر. مثلا وقتی گفته می شود عدد بی نهایت است مقصود این است که عدد آخر ندارد ؛ نه اینکه عدد حد ندارد. چرا که عدد در عین اینکه بی نهایت است، محدود است چون عدد کمّ است و کمّ، ماهیت است و ماهیت، حد شیء است.
وقتی گفته می شود که خدا حد ندارد، معنی اعم آن لحاظ می شود یعنی خدا وجه تمایز با شئ دیگر ندارد چون خدا صرف الوجود است و مقابلی ندارد تا در مقایسه با آن، وجه تمایز داشته باشد. خداوند متعال وجودی است مطلق که حتی از همین مطلق بودن نیز رهاست. یعنی همین مطلق بودن و قید نداشتن نیز قید او نیست؛ وغیر خدا هر چه هست همه تعیّنات آن وجود صرف هستند؛ ظهور کمالات اویند نه وجودی در مقابل او. – اگر وجود را با صفاتش لحاظ کنیم می شود تعینات وجود، که از آن تعبیر می شود به اسم – اولین تعیّن آن حقیقت صرف‌، را صادر اول یا وحدت حقیقیّه گویند که او نیز وجود مطلق است لکن، این مطلق بودن قید اوست، صادراوّل، منزه از ماهیت و کثرت است و در واقع اولین اسم خداست،‌ که از آن تعبیر می شود به حقیقت محمدیه. این حقیقت دو چهره دارد،‌ یک چهره رو به بطون(رو به ذات خداوند که منزه از اسم و رسم است) و یک چهره رو به ظهور. از چهره بطون آن تعبیر می شود به مقام احدیت و از چهره ظهور آن تعبیر می شود به مقام واحدیت و مقام واحدیت، منشأ کثرت اسمائی است و اسماء خدا از آن منشعب می شوند و مادون مقام اسماء، مقام اعیان ثابته است که در آن حقایق موجودات به نحو علمی موجودند. این مرتبه همانا مرتبه علم خداست. تا اینجا هنوز خبری از مخلوق نیست. اولین تعین خلقی حضرت حق، که از مقام اعیان ثابته نازل می شود و ماهیت می گیرد عقل اوست که ازاو تعبیر می شود به مخلوق اول . عقل اول، جامع جمیع کمالات مخلوقات عالم است و سایر عقول از او صادر می شوند و آخرین عقل را عقل فعال گویند که مادون آن عالم مثال یا عالم برزخ است و عالم برزخ خود مراتبی کثیر دارد و مادون آن عالم طبیعت است که از عالم مثال صادر می شود. « و ان من شیء الا عند خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»(حجر/21)(وهیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن در نزد ماست وما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ی معلوم ومعین )
رابطه این عوالم، رابطه طولی و علّی و معلولی است؛ به عبارت دیگر هر عالمی تنزّل یافته ی عالم بالاتر از خود است. حضور عالم ماده در محضر عالم مثال نظیر حضور صور جسمانی (صور محسوسه ) درمحضر قوه خیال است و احاطه عالم عقل بر عالم مثال نظیر احاطه عقل بر قوه خیال است و احاطه عالم ربوبی بر عالم عقل و مثال و طبیعت نظیر احاطه روح بر عقل و خیال و حس است؛و احاطه خداوند متعال بر این عوالم، نظیر احاطه «من» بر روح و تمام قوای روحی است.
از نظر حکمای اسلام عالم ماده ازحیث امتداد بی نهایت است یعنی از حیث مکانی ابتدا وانتها برایش متصور نیست .

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد