فبشر عبادى الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوالالباب
(اى پیامبر تو آن بندگان را به لطف و رحمت بشارت ده بندگانى که سخن را مى شنوند و از بهترین آنها پیروى مى کنند، آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان نموده است و آنها صاحبان خرد و درایتند.)(1)
همانطور که می دانید شیعه به کسانی می گویند که پیرو ولایت و خلافت حضرت امیر(علیه السلام) بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هستند و این عده که ولایت و رهبری امیر مومنان (علیه السلام) را برای خود برگزیدند به تبع از منش و رفتار ایشان در طول زندگانی خود الگو برداری نموده و به آن عمل می کنند.
لذا در این نوشته سعی می شود سیره عملی حضرت علی (علیه السلام) در عهد خلفاء را مورد بررسی قرار دهیم تا منش و روش شیعیان هم در این مورد آشکار شود.
اصول اعتقادى و ارزش هاى اساسى در اسلام ارزش هایى ثابت و واقعى است؛ هرگز تابع خواست و سلیقه افراد نمى باشد تا بتوان درباره آن ها سازش یا تساهل کرد. همان گونه که ضروریات علم هندسه و ریاضیات هرگز با خواست افراد گره نخورده و قابل مسامحه نیستند. در منطق اسلام، هدایت و ضلالت و حق و باطل یکسان نیست خداوند متعال مى فرماید:
(بگو: پلید و پاک یکسان نیست، هر چند فراوانى پلیدتو رابه شگفت آورد.) (2)
(بگو: آیا کسانى که مى دانند با کسانى که نمى دانند یکسانند؟) (3)
(آیا کسى که مؤمن است هم چون کسى است که از فرمان |خداى| بیرون رفته؟ هرگز برابر نیستند.) (4)
از افتخارات على(علیه السلام)، پاى بندى به اصول اساسى اسلام و عشق ورزیدن به آن هاست. مرورى اجمالى بر زندگى سراسر نورانى على (علیه السلام) این حقیقت را نشان مى دهد که اسلام از چنان عظمتى نزد آن حضرت برخوردار است که براى جان خویش و فرزندانش در برابر اسلام هیچ ارزشى قایل نمى باشد و هرگاه اسلام به خطر افتاده با جان خود از دشمنان استقبال کرده است.
در یک بیان کلّى، مى توان گفت: على (علیه السلام) در مسائل مربوط به حقوق شخصى خودش، بسیار متساهل بود و ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) هرگز به دلیل منافع شخصى خودش با کسى، دشمنى نکردند و از کسى بدین سبب، انتقام نگرفتند. ایشان درباره ماجراى غصب خلافتش مى فرمایند: « به خدا سوگند، ابن ابى قحافه (ابوبکر) رداى خلافت را بر تن کرد، در حالى که به خوبى مى دانست که من براى پیشوایى مسلمانان همچون محور آسیا هستم. و هم چنین مى دانست که من به منزله کوه بلندى هستم که سیل دانش و فضیلت از دامنه ام سرازیر است و هیچ مرغ بلندپروازى را یاراى اوج گرفتن بر افکار و اندیشه هاى بلندم نیست … با این حال، از خلافت صرف نظر کردم ولباس خلافت را رها ساختم و دامن خود را ازآن درپیچیدم.»(5)
اما در جایى که حقوق مردم و یا حدود الهى و اصول اسلامى مورد تعرّض قرار مى گرفت، بسیار نامتساهل بود. او مظهررحمت وغضب خدابود; در مواردى، مهربان و اهل گذشت و در مواردى، بسیار خشن و نابردبار؛ از سویى، اشک یتیمى دل او را مى لرزاند و از سوى دیگر، وقتى درمقابل دشمنان خدا و اسلام قرار مى گرفت، تا جان آن ها را نمى ستاند آرام نمى نشست. (8)
شناخت سیره ى آن حضرت (علیه السلام) به مسلمانانى که پاى بند به ایشان و رهنمودهاى آن حضرت هستند تاکید مى کند که باید در هر مسئله ای مصلحت اسلام، را در نظر گرفت و بر همین اساس ، آن حضرت (علیه السلام) طى سخنان قاطع خویش بر زبان آوردند. در برابر منافع مسلمانان، تسلیم مى شوم.
و بنا به گفتار اندیشمند شیعى دکتر سید محمد باقر حجتى، امیرالمومنین (علیه السلام) نام هاى خلفاى سه گانه را براى فرزاندنى از خود برگزید تا توده ى مردم احساس کنند میان آن حضرت و این خلفا که مجریان رهنمودهاى او هستند تفرقه افکنى وجود ندارد، و علاوه بر همکارى و همسویى با آنها در مسائل دینى و سیاسى و اجتماعى، در نماز جماعت آنها شرکت مى فرمود نه از روی تقیه بلکه به این دلیل که مردم خلا وجود آن حضرت را در اجتماع مسلمین احساس نکنند و تصور ننمایند که امیرالمومنین على (علیه السلام) در سوى دیگر ره مى سپرد و پیوند خود را از جامعه اى که خلفا، زمامدارى و قدرت اجرایى را در میان مردم این جامعه در دست دارند، گسسته است. (9) استاد مطهرى درباره ى گذشت والاى آن حضرت (علیه السلام) مى فرماید: «اما مگر باورکردنى است که جوانى سى و ساله، دورنگرى و اخلاص را تا آنجا رسانده باشد و تا آن حد بر نفس خویش مسلط و نسبت به اسلام وفادار و متفانى باشد که به خاطر راهى را انتخاب کند که پایانش محرومیت و خرد شدن خود او است؟! ».(10)
بدین سان مشاهده مى نماییم که حضرت على (علیه السلام) مدت 23 سال در حیات پیامبر(صل الله علیه و آله) و 25 سال بعد از وفات آن حضرت با خلفاء رفت و آمد و برخورد نزدیک داشت .
و می دانیم که از نظر اسلام، مدارا با پیروان سایر مکاتب به معناى احترام به عقیده باطل و خرافى آن ها نیست; زیرا از نظر اسلام، این کار نوعى اغراى به جهل است که عقلاً و شرعاً ممنوع مى باشد. اگر عده اى گرفتار خرافه هستند، عقل و شرع آگاهى دادن به آن ها را لازم مى داند، نه آن که کارى کنیم که آن ها بیش تر در جهل غوطه وسر شوند. برخورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) با بت هایى که مورد پرستش واحترام بت پرستان بود و هم چنین روش پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) درفتح مکّه با بت هایى که به کعبه آویزان بودند، قابل تأمل است. (11)
و همین معنا در مورد مدارا با عده ای از مسلمانان که به خطا رفته اند منطبق است. حال که این مطلب را دانستیم به نمونه هایی از رفتار حضرت (علیه السلام) و مدارای ایشان با خلفاء پرداخته و نمونه هایی از عدم پذیرش خلافت خلفاء توسط شیعیان ایشان و خود حضرت (علیه السلام) را هم – که در بالا به نمونه هایی از آن اشاره کردیم – بیان می داریم تا آشکار شود که روش حضرت علی (علیه السلام) و پیروان ایشان مکملی بودند جهت حفظ کیان اسلامی و حکومت اسلام از تفرقه و انهدام و نه مهر تاییدی بر روش و سلوک آنها.
موضع حضرت على (علیه السلام) در دوران خلافت ابوبکر
حقیقت این است که آن حضرت (علیه السلام)خود را به خلافت سزاوارتر مى دید، زیرا مى دانست که خود و خاندانش براى انجام مصالح مردم از دیگران تواناترند منتهى جنگ هاى ارتداد او را واداشت تا از برخورد با ابوبکر خوددارى و با وى بیعت کند، تا این که جبهه ى اسلامى در برابر مرتدان، در دفاع از خود ناتوان نشود. فرزند ابوطالب پارساتر و بزرگ تر از آن بود که در آن وضع خطیر که اساس اسلام در معرض خطر بود به خود اجازه ى ادامه ى مخالفت با ابوبکر را بدهد. (12)
لذا اگر چه در نامه 62 نهج البلاغه اشاره اى به امساک آن حضرت (علیه السلام) از بیعت با ابوبکر دارد، لکن اصل بیعت را پس از مدتى مورد تایید قرار مى دهد . آن حضرت (علیه السلام) مى فرماید:
«فامسکت یدى حتى رایت راجعه الناس…
«من اول دستم را پس کشیدم تا آنکه دیدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند (مرتد شدند. اهل رده) و مردم را به محو دین محمد (صل الله عله و آله و سلم) دعوت مى کنند، ترسیدم که اگر در این لحظات حساس اسلام و مسلمین را یارى نکنم خرابى یا شکافى در اساس اسلام خواهیم دید که مصیبت آن بر من از مصیبت از دست رفتن چند روزه ى خلافت بس بیش تر است. در آن هنگام با ابوبکر بیعت کردم و به همراه او در آن حوادث قیام کردم تا باطل از میان رفت، و گفتار خدا والاتر است هر چند برخلاف میل کافران باشد، پس با ابوبکر از راه خیرخواهى مصاحبت کردم و در آنچه خدا را فرمان مى برد با کوشش تمام، او را اطاعت نمودم. آن گاه چون او به حال احتضار درآمد، ولایت و حکومت را به عمر سپرد و ما بیعت کردیم و اطاعت نمودیم و خیرخواهى نشان دادیم…»(13)
بلاذرى روایت مى کند: چون مردم عرب مرتد شدند، عثمان نزد حضرت على (علیه السلام) رفت و گفت اى پسر عمو! تا وقتى تو بیعت نکنى کسى به مبارزه با این دشمن برنمى خیزد، پیوسته با او بود تا این که حضرت على (علیه السلام) پیش ابوبکر رفت، ابوبکر از جا بلند شد دست به گردن یکدیگر انداخته و هر کدام براى دیگر گریستند، و حضرت على با ابوبکر بیعت کرد و در نتیجه مسلمانان شادمان شدند و مردم به پیکار کمر بستند و لشکرها گسیل شد. (14)
ابن ابى الحدید در صفحه 18 جلد دوم شرح نهج البلاغه نوشته است که بیعت امیرالمومنین شش ماه بعد از انتخاب ابوبکر به خلافت انجام شد. (15)
به هر حال زمانى که آن حضرت(علیه السلام) با ابوبکر بیعت کرد نظر خود را نگاه داشت و در پنهان و آشکار با وى صمیمانه رفتار کرد و مکر و حیله و یا دسیسه اى بر علیه او به راه نینداخت، بلکه در جنگ با مرتدین خود را در موقعیتى قرار داد که دلیل بر کمال پاکى او دارد و از صفاى کامل او حکایت مى کند.
آن حضرت (علیه السلام) پس از وفات ابوبکر اسماء، بیوه ى ابوبکر ، را به زنى گرفت و محمد فرزند وی را در خانه ى خویش بزرگ نمود و یکى از فرزندان خویش را ابوبکر نام گذاشت که در واقعه ى کربلا همراه فرزندش حضرت امام حسین (علیه السلام) شهید مى گردد.
سیره عملى حضرت على(علیه السلام) در عهد خلیفه دوم
در دوران خلیفه ى دوم نیز حضرت على (علیه السلام) همواره به حل مشکلات عقیدتى و مسائل پیچیده ى فقهى و غیره که خلافت با آن مواجه مى شد مى پرداخت. در برخوردها و مسائل جنگ به شیوه اى سعى مى کرد جان خلیفه اى را که در آن هنگام جامعه را رهبرى مى کرد حفظ کند و به دور از هرگونه حساسیت فردى و احساسات منفى گرایانه، مشارکت مى فرمود، چنانکه در زمانى که عمر در مورد اقدام به جنگ با رومیان با آن حضرت (علیه السلام) به مشورت پرداخت، آن حضرت صادقانه مى فرماید:
« … خداوند ضمانت کرده است که مرز و بوم پیروان این آیین را از گزند نگه دارد و راه ها و گذرگاه ها را از تاخت و تاز گردن کشان ایمن بدارد. او همان است که آنها را با کمى تعدادشان یارى و پیروز کرد و نه تنها نگذاشت شکست بخورند بلکه دمار از روزگار دشمنانشان درآورد. همیشه زنده است و هرگز نمى میرد، اگر خودت به سوى این دشمن بروى و با او به زد و خورد بپردازى و مغلوب بشوى دیگر براى مسلمانان پناهى نمى ماند و پس از تو مرجعى نیست که در حال حاضر کسى او را پشتیبان خویشتن بداند. پس مردى کار آزموده و دلیر به پیکار آنها را روانه ساز و با وى جنگ آورانى بى باک و فرمانبردار همراه کن و آنها را با زبان خوش و وعده هاى شیوا بنواز. چنانچه به یارى خدا پیروز شدند که آرزویت برآمده است، و گر نه که در اینجا همچنان پشت و پناه مسلمانان خواهى بود و لشکرى دیگر براى نبرد با رومیان بسیج خواهى نمود.» (19)
عمر پیوسته در مشکلات و گرفتارى ها به حضرت على (علیه السلام) مراجعه مى کرد و با ایشان مشورت مى نمود که در ذیل به چند مورد اشاره مى نماییم.
1- مشورت عمر با حضرت على (علیه السلام)درباره فتح ایران (20)
2- مشورت عمر با حضرت على (علیه السلام)درباره تعیین حد شارب الخمر
امام مالک در کتاب الاشربه موطا از ثور بن زید دیلمى روایت مى کند که عمر بن خطاب در باب حد شراب خوارى مشورت نمود، حضرت على (علیه السلام) فرمود: باید هشتاد تازیانه بخورند، چون وقتى شراب خوردند مست مى شودند و چون مست شدند نامربوط مى گویند و چون نامربوط گو شدند افترا مى بندند، عمر قبول کرد و از آن به بعد شراب خواران را هشتاد تازیانه زد.(21)
3- مشورت عمر با حضرت على(علیه السلام) در مورد تعیین مبدا تاریخ اسلام (22)
4- مشورت عمر با حضرت على(علیه السلام) درباره سرزمینهاى عراق و تدوین دیوان (23)
5- ازدواج عمر با دختر حضرت على (علیه السلام) (27)
6- قضاوتهاى على (علیه السلام)در دوران امارت عمر
– در مناقب از حضرت رضا (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: عمر درباره ى پسر کوچکى که با زن شوهر دارى زنا کرده بود حکم داد که آن زن را رجم کنند. اما على (علیه السلام) فرمود: رجم واجب نیست بلکه باید حد اجرا کرد؛ زیرا آن کس که با زن زنا کرده مدرک نبوده است.
– در مناقب آمده است: عمر درباره ى مرد متأهلى که در مدینه مرتکب زنا شده بود حکم رجم صادر کرد. اما على (علیه السلام) فرمود: در این باره رجم صحیح نیست؛ زیرا او از خانواده اش دور بوده است، بلکه باید بر او حد زد. آن گاه عمر گفت: خدا مرا در برابر مشکلى قرار نداد مگر آنکه ابو الحسن در کنار آن باشد.(28)
و موارد دیگر چنانکه عمر چندین بار گفته است: « لو لا على لهلک عمر» «اگر على (علیه السلام) نبود عمر هلاک مى شد».(29) عمر ، از نیاز مبرمش به حضرت علم حضرت على (علیه السلام) در موارد بروز مشکلات، چنین پرده برداشته است: «شکلى برایم نماند که ابوالحسن على (علیه السلام) آن را نگشاید» یا «پناه مى برم به خدا از مشکلى که پیش آید و در آن ابوالحسن على رض نباشد.»(30)
از جمله اخبار قضیه اى است که در نهج البلاغه نیز ذکر شده. روایت کرده اند در محضر عمر بن خطاب درباره ى جواهرات کعبه و فراوانى آنها یاد کردند.
برخى گفتند: اگر زیور آلات خانه ى کعبه را بردارى و خرج سپاهیان کنى ثواب و پاداش بیشترى دارد و کعبه براى چه زیور مى خواهد؟ عمر نیز به انجام این کار تصمیم گرفت و درباره ى آن از امیر المؤمنین (علیه السلام) پرسش کرد. آن حضرت پاسخ داد: قرآن بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) : اموال مسلمانان که آنها را از روى حساب بین وارثان تقسیم کرد، غنیمت که آن را به مستحقان آن تقسیم کرد، خمس که موارد مصرف آن را تعیین کرد، صدقات که خداوند آن را بر جاى خود قرار داد و زیور کعبه در آن روز هم وجود داشت، اما خداوند آن را به حال خود واگذاشت و از روى فراموشى آن را رها نکرد و جاى آن را بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را همان طور که خدا و رسول او تثبیت کردند بر قرار دار. عمر گفت: اگر تو نبودى هر آینه، رسوا مى شدیم. و به زیور آلات کعبه دست نبرد.(31)
سیره عملى حضرت على (علیه السلام)در عهد خلیفه سوم عثمان
بعد از خلیفه ى دوم، عثمان در شوراى شش نفره به خلافت رسید با اینکه حضرت على (علیه السلام) خطاب به جمع فرمود: « خوب مى دانید که من از همه کس براى خلافت شایسته ترم و به خدا سوگندتا هنگامى که اوضاع مسلمانان رو به راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، مخالفتى نخواهم کرد.»(32) مع الوصف رفتارش تغییر نکرد وهمیشه ناصح خلیفه و امت اسلامى بود و حتى در اواخر دوران خلیفه ى سوم، که اغتشاش و آشوب جامعه را فراگرفته بود آن حضرت نزد عثمان رفت و او را مورد نصیحت و راهنمایی قرارا داد .(33)
واقع مطلب این است که حضرت على (علیه السلام) از همه ى مردم مدینه به قتل عثمان ناخشنودتر، بودند. لذا تصمیم گرفت با نیروى اسلحه از وى دفاع کند و دو فرزندش حسن و حسین (علیه السلام) را که نزد او عزیزتر از چشمانش بودند، در راه دفاع از وى در معرض خطر قرار داد و به آن دو دستور داد تا به همراه فرزندان صحابه، از ورود شورشیان به منزل عثمان مانع شوند. لکن شورشیان چون نمى توانستند از درب منزل وارد شوند از دیوار پشت وارد شدند و وی را کشتند، به گونه اى که افراد منزل متوجه نشدند و بدین سان چیزى که حضرت على (علیه السلام) براى جلوگیرى از آن نهایت کوشش را به کار برد، روى داد و همه ى تلاش وى در راه پیشگیرى از آن بى نتیجه ماند.(34)
با توجه به اقدامات به سزایى که حضرت على (علیه السلام) در جهت حفظ جان عثمان به عمل آوردند و نقش وساطتى که میان خلیفه و ناراضیان داشت، و با توجه به فعالیت هاى او از جمله منع محاصره کنندگان منزل خلیفه، آب رسانیدن به او، محافظت کردن از منزل وى به وسیله ى فرزندانش و توبیخ آنها در عدم موفقیت شان آن گونه که اشاره شد، براى هر انسان آگاهى روشن مى شود که حضرت على (علیه السلام) نه تنها از اتهامى که بعدها در مورد یارى در قتل عثمان به او بستند کاملا مبرى است، بلکه وى از هیچ اقدامى در حمایت و حفظ جان خلیفه کوتاهى ننموده است.(35)
و سخن عثمان در خطابش به على (علیه السلام) که گفت:
«…به خدا اگر بمیرى،دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم،زیرا جانشینى پس از تو نمى بینم .و اگر باقى بمانى هیچ سرکشى را نمى بینم که تو را به عنوان نردبان و وسیله یاورى انتخاب کرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد..نسبت من به تو مانند فرزندى است که از طرف پدرش عاق شده…». (36) بهترین مدرک بر این مدعی است.
همانطور که ماهده کردید رفتاری آن حضرت رفتاری توام با خیر خواهی جهت امت اسلامی و اسلام بود و به همینگونه بود روش یاران و شیعیان آن حضرت که در جایی که انحرافی در دین احساس می کردند به سخن آمده و اعتراض می نمودند مانند:
عمار یاسر(37)
وی از افرادی است که در تاریخ عرب، ارزش انسان و اخلاق شایسته را مجسّم ساخته است. محمّد (صلی الله علیه و آله) ارزش عمار و صفات شایسته و بزرگ او را می دانست و درباره عمار آنچه شایسته او بود می فرمود.
در میان مطالبی که درباره عمار فرمود این جمله است: «هرگاه مردم اختلاف کنند فرزند سمیّه (عمار) برحق است».
در صدر اسلام در بین ملّت اختلاف پیدا شد امّا عمار به همراه علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود. آنچه محمّد )صلی الله علیه و آله( درباره عمار می گفت، علی علیه السلام هم درباره او می گفت.
اوّلین کاری که عمار انجام داد و سبب ناراحتی عثمان شد این بود که می گفت بیت المال را در اختیار اغنیا قرار داده است. عمار بارها پیش عثمان می رفت و او را پند می داد – به مانند مولایش حضرت علی (علیه السلام) – که در میان مردم روش سالم و عادلانه ای را انتخاب کند؛ دست از تعصب طایفگی بردارد و خانواده و منسوبین خود را برگردن مردم سوار نسازد. عثمان عمار را همانند سایر اصلاح طلبان دیگر تحتِ شکنجه و ناراحتی و بی اعتنایی قرار داد.
نقل شده است که در بیت المال مدینه صندوقی بود که از جواهرات مختلفی انباشته بود. عثمان مقداری از آن جواهرات را برای زینت بستگان خود برداشت. مردم به اعتراض و حمله به او پرداختند و آنقدر سخنان مختلف گفتند که عثمان را خشمگین ساختند. عثمان به منبر رفت و گفت: ما احتیاجات خود را از بیت المال برمی داریم؛ هر چند عدّه ای ناراحت شوند و پوزه آنان به خاک مالیده شود!
علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود: در این صورت دست تو را از بیت المال کوتاه می کنند و میان تو و بیت المال فاصله می اندازند. عماربن یاسر فرمود: خدای را گواه می گیرم که اوّلین کسی هستم که باید با این روش مخالفت کنم.
عثمان متوجه عمار شد و گفت: ای پسر یاسر! آنقدر جرأت پیدا کرده ای که با من مخالفت می کنی؟ او را بگیرید!
بلافاصله مروان بن حکم میان عثمان و عمار قرار گرفت و رو به عثمان کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین! این غلام، مردم را علیه تو تحریک می کند؛ اگر تو او را به قتل برسانی پشتیبانان او را شکنجه داده ای!
طولی نکشید که عثمان هم عقیده مروان شد و عصای خود را برداشت و عمار را به صورت ناراحت کننده ای کتک زد. غلامان عثمان و افرادی که از خاندان بنی امیّه حضور داشتند، به کمک عثمان برخاستند و او را روی زمین کشیدند و کتک مفصلی به او زدند! عثمان هم برای افزایش ناراحتی عمار و بی اعتنایی به او، وی را زیر لگدهای خود گرفت! کسی دست از او برنداشت تا این که او را لگدکوب و شکمش را پاره کردند و او را در زیر باران، باد، سرما و تگرگ رها ساختند و در این حال، میانِ مرگ و زندگی و یا نزدیک به مرگ بود!
سلمان فارسی
پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) همه یاران و اصحاب خود را دوست مى داشت و نسبت به تمامى آنان محبت مى ورزید و در مواقع و شرایط مناسب این راز و این دوستى را بازگو مى کرد. در این میان علاقه و محبت حضرتش (صلى الله علیه و آله) نسبت به سلمان و اندکى دیگر از یاران و اصحاب از ویژگى خاصى برخوردار بود، ایشان با صراحت و یا کنایه این حقیقت را به دیگران مى فهماند و اکرام و احترام او را بر دیگران فرض و لازم مى شمرد. (38)
سلمان همان گونه که مورد محبت خدا و رسولش است، مورد علاقه خاص امیرالمؤمنین )علیه السلام( و دیگر امامان معصوم (علیهم السلام) قرار داشته که این حقیقت را در مواردى اعلام کرده اند. (39)
سلمان که خود از اولیاى خداوند متعال و از اصحاب بزرگ پیامبر اسلام )صلى الله علیه و آله( به شمار مى آمد و از سن بسیار بالایى برخوردار بود، در عین حال از اصحاب امیرالمؤمنین على (علیه السلام)است و یکى از ارکان اربعه است. (40) و نسبت به ولایت امیرالمؤمنین (على علیه السلام) پس از رحلت پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله) سر تسلیم فرود آورده و او را جانشین و خلیفه بلافصل رسول خدا (صلى الله علیه و آله)مى دانست و در اثبات این حقیقت تمام تلاش و همت خود را به کار گرفت و تا هنگام وفاتش بر این اعتقاد باقى بود. او از این رو با خلافت ابوبکر صریحاً مخالفت نمود و تا زمانى هم که حضرت على )علیه السلام( با اجبار و اکراه با ابوبکر دست بیعت نداد، او نیز چون تعدادى از شیعیان مخلص آن حضرت با ابوبکر بیعت ننمود، در این باره احادیثى است که حکایت از همین حقیقت دارد.
مقداد
مقداد فرزند اسود بن عمرو بن ثعلبه کندى بهرائى معروف به مقداد بن اسود و مقداد کندى است؛(41)
مقداد از نظر جسمى مردى بلند قامت و گندم گون و داراى محاسن بلند و از جذابیت خاصى برخوردار بود و در شجاعت و دلاورى از دلاوران و شجاعان اصحاب به شمار مى آمد. (42)
مقداد از پیش گامان در اسلام و از اصحاب جلیل القدر رسول خدا )صلى الله علیه و آله( بود. ابن مسعود نقل مى کند: نخستین مسلمانانى که اسلام خود را اظهار کردند، هفت نفر بودند که مقداد بن اسود، عمّار و بلال از جمله آنان هستند.(43)
مقداد از ارکان اربعه است که پس از رحلت پیامبر خدا )صلى الله علیه و آله( در صراط مستقیم باقى ماند و هرگز به انحراف نرفت و از اصحاب باوفا و یاران مخلص امیرالمؤمنین على )علیه السلام( گردید (44) و تا عصر عثمان که زنده بود در خلافت بلافصل آن حضرت تلاش بى وقفه مى نمود و در ماجراى خلافت ابوبکر در سقیفه و خلافت عمر و عثمان صریحاً به مخالفت برخاست و از ولایت حضرت على )علیه السلام( دفاع نمود.
مقداد پس از رحلت رسول اکرم )صلى الله علیه و آله( با خلافت ابى بکر صریحاً و علناً مخالفت نمود، حجت او سوابق درخشان و شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین علیه السلام و احادیثى مانند حدیث غدیر و امثال آن بود. با وجود این شرایط، وى فرد دیگر را براى این سمت، شایسته نمى دانست.
در یک کلام او در فراق پیامبر )صلى الله علیه و آله(، به على دل بسته بود. اگر گفته شود مقداد یگانه مرد این میدان بود، مبالغه نشده است؛ زیرا برخى اخبار به این نکته تصریح کرده اند که تنها افرادى که بعد از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله دچار هیچ وسوسه و تردید و تزلزلى نشدند، فقط سلمان، ابوذر و مقداد و بعد هم عمّار و… بودند.
بعد از غصب خلافت امیر مؤمنان علیه السلام توسط اصحاب سقیفه، مقداد جزو معدد افرادى بود که مورد وثوق خاندان پیامبر )صلى الله علیه و آله( و به ویژه حضرت زهرا )علیهاالسلام( بود و به منزل آن حضرت رفت و آمد داشت و هنگامى که حضرت زهرا )علیهاالسلام( و على )علیه السلام( براى گرفتن حق خود به مردم مدینه مراجعه مى کردند، تنها او و سه نفر دیگر ابوذر سلمان و زبیر بودند که با تراشیدن سر خود اعلام فداکارى مى کردند.
پس از مرگ عمر و تعیین شوراى شش نفره طبق وصیت او که عبارت بودند از: طلحه، زبیر، سعد بن ابى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، عثمان و امیرمؤمنان علیه السلام سه نفر اولى به نفع سه نفر بعدى کنار رفتند و چون عبدالرحمان مى دانست لیاقت رهبرى را ندارد لذا باید به نفع عثمان یا امیر مؤمنان کنار مى رفت. او براى تعیین خلیفه به مشورت با مردم پرداخت. در این موقع مقداد صریحاً اعلام کرد: اى مردم، آنچه مى گویم بشنوید، من مقدادبن عمرو هستم، اگر شما با على بیعت کنید مى شنویم و از او اطاعت مى کنیم، و اگر با عثمان بیعت کنید مى شنویم ولى سرپیچى و عصیان خواهیم کرد.
آن گاه عمّار هم در تأیید سخنان مقداد مردم را به خلیفه قرار دادن امیر مؤمنان تشویق نمود، اما طرف داران عثمان از او حمایت کردند و در نهایت عبدالرحمان هم به خاطر آن که امیر مؤمنان روش دو خلیفه پیشین را تأیید نکرد ولى عثمان پذیرفت! لذا به نفع عثمان کنار رفت و او خلیفه مسلمانان شد. از آن پس على (علیه السلام)در خانه خود باقى ماند و تنى چند از افراد خانواده اش پیش او بودند، و بعدها هیچ کس از بیم عثمان جرأت نمى کرد حتى نزد على علیه السلام رفت و آمد کند! (45)
ابوذر غفارى
فرزند غفار، یکی از پرچمداران آزادی و عدالت است. او دوست مستمندان و بیچارگان بود. انقلابی نیکوکار، یاور علی بن ابی طالب(علیه السلام) و رهبر شیعیان وی بود.
ابوذر به اندازه ای اخلاص و جرأت داشت که در کنار کعبه می ایستاد و در همان وقتی که قریش، دشمنان رسالت در مسجد بودند، خدایانشان را به باد استهزا می گرفت و آنان را بدون پروا به دین جدید دعوت می کرد؛ در صورتی که سایر مسلمانان آن عصر چنین جرأت بی سابقه ای را نداشتند که در مقابل قریش به تبلیغ از خدای محمّد (صلی الله علیه و آله) و دعوت به او بپردازند ولی ابوذر چنین کاری را می کرد.
علی (علیه السلام) به اندازه ای مقام ابوذر را بالا برد که درباره او فرمود: «ابوذر مردی است که بحدّی علم اندوخته است که مردم دیگر از آن عاجزند!».
ابوذر می گفت: فقر اساس رذالت و دشمن فضیلت است. او این کلمات را زیاد تکرار می کرد: «من از مردمی که خوراک خود را در منزل نمی یابند تعجّب می کنم که چگونه با شمشیر کشیده از منزل بیرون نمی آیند». و «وقتی فقر به شهری راه یافت کفر به او می گوید: مرا با خود همراه کن!»
ابوذر می کوشید تا حقوق پایمال شده طبقه محروم اجتماع را از طبقه حاکمه ستمگر بگیرد و فقرا را تحریک کند که با نیروی خود، حقوقشان را بازگیرند. مردم را تحریک می کرد که احتیاجات اجتماع را رفع کنند و فقر را ریشه کن سازند
آنگاه که زمامداری مسلمانان به عثمان رسید، این امر بر ابوذر گران آمد؛ زیرا می دید در میان مسلمانان، علی بن ابی طالب )علیه السلام( ، آن دانشمند عادل و زاهد وجود دارد، امّا چون آشوبگر نبوده و از حقّ خود دفاع نکرده، به ریاست نرسیده است. چندی نگذشت که ابوذر مشاهده کرد عموم مردم در فقر و فلاکت دست وپا می زنند، امّا بنی امیّه که کرسی ریاست ثروتمندانه را اشغال کرده اند در ناز ونعمت بسر می برند! و باز شاهد شد که عثمان حقوق ملّت را زیر پا می گذارد و مخصوصِ خود می کند چنانکه مکرر، نقل شد.
ابوذر بپاخاست و به بنی امیّه اعتراض کرد که چرا ثروت ها را روی هم انباشته می کنید و منافع را مخصوص خود ساخته اید؟! چرا در عصری که اکثر مردم با شکم گرسنه، روی خاک می خوابند شما غرق در خوش گذرانی و ولخرجی شده اید؟!
و به همین خاطر عثمان، ابوذر رضى الله عنه را به شام (محل امارت معاویه) تبعید کرد تا از اعتراض ها و انتقادهاى او در امان بماند، اما او در شام نیز ساکت نماند و به رفتار شاهانه معاویه اعتراض مى کرد. .(46)
ابو الهیثم بن تیهان
براء بن عازب، صحابى رسول خدا مى گوید: پس از مشاهده سقیفه به شدت نگران شدم، ولى اندوه درونى را فرو خوردم و به فکر چاره افتادم. شبانه به سراغ مقداد، سلمان، ابوذر، عبادة بن صامت، ابو الهیثم بن تیهان، حذیفه و عمار یاسر رفتم و با آنان براى بازگرداندن خلافت به خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله) صحبت کردم، آنان مى خواستند خلافت را به شورایى مرکب از مهاجران برگردانند که در رأس مهاجران، حضرت على علیه السلام بوده است.
از نقل این جریان روشن مى شود که ابو الهیثم چون سایر اصحاب بزرگ پیامبر (صلى الله علیه و آله) نگران جانشینى خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و در رأس آنان حضرت على علیه السلام بوده است و با خلافت ابوبکر موافق نبوده است.
و خالد بن سعید بن عاص ، بریده اسلمى (از مهاجرین)، خزیمة بن ثابت (ذو الشهادتین)، ابو ایوب انصارى
و تعدادى دیگری از انصار… . که به مخالفت با خلافت ابوبکر پرداختند. (47)
جهت مطالعه بیشتر :
بیست و پنج سال سکوت على علیه السلام/ فؤاد فاروقى
امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانیت / جرج جرداق
پاورقی:
1- سوره ى زمر: 18.
2- مائده: 100
3- زمر: 9
4- سجده: 18
5- نهج البلاغه،خطبه 3/خطبه 74/ نامه 23. به نقل از: سیره امام على و تساهل و تسامح،حسین عبدالمحمدى/بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
6- امام علی(ع)صدای عدالت انسانیت جلد اول / جرج جرداق/عطا محمد سردارنیا به نقل از سایت تبیان
7- نهج البلاغه،خطبه 3/خطبه 74/ نامه 23. به نقل از:وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى /بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
8- سیره امام على و تساهل و تسامح، حسین عبدالمحمدى به نقل از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
9- مجله تقریب ، ش 3، ض 41. وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب،محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
10- وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
11-سیره امام على و تساهل و تسامح،حسین عبدالمحمدى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
12-شرى، محمد جواد، امیرالمومنین اسوه وحدت، مشهد، آستان قدس، 1366، ص 233.
13- نهج البلاغه، نامه 62، ج 3، ص 179، و نهج البلاغه صبحى صالح، ص 451، و کنز العمال، ج 5، ص 724، و بحارالانوار ج 33، ص 568./به نقل از: وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى / بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
14- شرى، محمد جواد، امیرالمومنین اسوه وحدت، مشهد، آستان قدس، 1366، ص 236. / نساب الاشراف، ج بلاذرى ج 1، ص 587. به نقل از: وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
15- درباره بیعت امیرالمومنین نوشتند که مادام که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) حیات داشت هیچ یک از بنى هاشم با ابوبکر بیعت نکردند، برخى گفته اند ده روز پس از رحلت حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و به قولى سه ماه و به نوشته اى شش ماه پس از درگذشت حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بیعت انجام گرفت. مروج الذهب- مسعودى 657 و 659 در مورد بیعت حضرت على (علیه السلام) در صحیح بخارى و در صحیح مسلم حدیثى از عایشه نقل کردند که حضرت على تا حضرت فاطمه (سلام الله علیها) حیات داشت بیعت نکرد و بیعت 6 ماه بعد از جریان سقیفه انجام گرفت./ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
16-یعقوبى، احمد، تاریخ، ج 2، ص 132. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
17- ابن اثیر، على، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 23. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
18- ابویوسف، یعقوب امام، کتاب الخراج، ص 20. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
19- نهج البلاغه، ج 2، کلام 134، ص 102، واقدى، فتوح الشام، ج 1، ص 108، سیوطى، تاریخ الخلفا، ص 88، و کامل ابن اثیر، ج 2، ص 77. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
20- نهج البلاغه، خطبه ى 146، کامل ابن اثیر، ج 3، ص 7، تاریخ طبرى، ج 3، ص 212، بحارالانوار مجلسى، ج 40، ص 193، اخبار الطوال دینورى، ص 128، الفتوح ابن اعثم کوفى، ج 2، ص 37، ارشاد شیخ مفید، ج 1، ص 200، منهاج البهاعه ابن راوندى، ج 2، ص 67. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
21- على در کتب اهل سنت به نقل از سنن دار قطنى، کتاب حدود، ص 346، اعیان الشیعه، ج 1، ص 436، المثور سیودل، ج 1، ص 316، مستدرک حاکم، ج 4، ص 375، سنن بیهقى، ج 8، ص 320، شرح صافى اکاثار طحاوى، ج 2، ص 88، الارشاد شیخ مفید، ص 109، احکام السلطانیه قاضى ابن یعلى، ص 228./ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
22-مستدرک، ج 3، ص 14، تاریخ الطبرى، ج 2، ص 472، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 12، ص 74، بحارالانوار، ج 4، ص 218، تاریخ الخلفاء سیوطى، ص 162، طبقات ابن سعد، ج 2، ص 262، تاریخ عمر بن خطاب ابن جوزى، ص 56، و کامل ابن اثیر، ج 2، ص 526./ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
23- شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحدید، ج 12، ص 220، کتاب الخراج امام ابویوسف، ص 35، و تاریخ عمر بن خطاب ابن جوزى، ص 97. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
24- امام ابویوسف، کتاب الخراج، ص 30. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
25- ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 7، ص 31./ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
26- ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 7، ص 55، واقدى، فتوح الشام، ج 1، ص 149. / ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 450. وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
27- ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 6، ص 81، امیرالمومنین اسوه ى وحدت، ص 248، على بن ابیطالب و تقریب بین مذاهب، ص 212، بحارالانوار، ج 42، ص 97، مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 304، تاریخ طبرى، ج 2، ص 564، حیاه الصحابه، ج 2 ص 67، کنزالعمال، ج 13، ص 625، اسدالغابه، ج 5، ص 614، الاستیعاب فى معرفه الاصحاب، ج 8، ص 464./ عبدالجلیل قزوینى که از مولفین شیعه است در مورد ازدواج دختر حضرت علی با عمر مى گوید: نکاح، به رضایت على علیه السلام و عباس نیز واسطه بوده است و این افتخارى است بر عمر، همانند افتخارى که عثمان از گرفتن دختران پیامبر ص پیدا کرد.(قائدان، اصغر، سیره ى حضرت على در قبال خلفا، ص 19، به نقل از النقض قزوینى، ص 278.)/ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
28- به نقل از : على در زمان عمر،سید محسن امین / برگرفته از کتابخانه دیجیتالی تبیان.
29- استیعاب ابن عبدالبر، ج 2، ص 461، کنزالعمال على بن حسام الدین متقى، ج 3، ص 96، و مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 361. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
30- عادل، ادیب، دور الامه اهل البیت، ص 71، به نقل از الدرالمنثور سیوطى، ج 3، ص 144 سیره عمر ابن جوزى، ص 106، طبقات ابن سعد، ج 2، ص 339، انساب الاشراف بلاذرى، ج 2، ص 100. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
31- ترجمه ى على حجتى کرمانى،سیره ى معصومان: امام على علیه السلام، تهران: سروش، 1373، ج 3، ص 429 -417.
32- نهج البلاغه، ج 1، خطبه ى 74، ص 172. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
33- نهج البلاغه، ج 2، خطبه ى 146، ص 186، کامل ابن اثیر، ج 3، ص 151، دور الائمه اهل بیت ص 85. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
34- ترجمه ى نهج البلاغه، ج 1، ص 325، امیرالمومنین اسوه ى وحدت، ص 346، کامل ابن اثیر، ج 3، ص 174، تاریخ طبرى، ج 4، ص 385./ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
35- نهج البلاغه، خطبه ى 92، کامل ابن اثیر، ج 2، ص 304. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان..
36- «امام على بن ابى طالب علیه السلام» (روزگار عثمان) تألیف:عبد الفتاح عبد المقصود،ص .202 / امام على(ع) خورشید بى غروب ص 227. / به نقل از : فضائل على علیه السلام در کلام خلفا، محمد ابراهیم سراج / برگرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
37- امام علی(ع)صدای عدالت انسانیت جلد اول،جرج جرداق،عطا محمد سردارنیا/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
38- اسد الغابه، ج 2، ص 331؛ طبقات الکبرى، ج 4، ص 83؛ در رجال کشى، ص 15، ح 33 این حدیث را از زبان حضرت على علیها السلام نقل مى کند که فرمود: ان سلمان منّا أهل البیت. / الاختصاص، ص 341؛ بحارالانوار، ج 22، ص 349. به نقل از: اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
39- همان،
40- رجال طوسى، ص 42، ش 1.به نقل از:اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
41- مستدرک حاکم، ج 3، ص 392؛ طبقات الکبرى، ج 3، ص 161./ اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
42- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 241. / مستدرک حاکم، ج 3، ص 392. / اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
43- مستدرک حاکم، ج 3، ص 393. / اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
44- رجال طوسى، ص 57، ش 1./ اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
45- ر. ک: شرح ابن ابى الحدید، ج 9، ص 52-51 و 54. / اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
46- امام علی(ع)صدای عدالت انسانیت جلد اول،جرج جرداق،عطا محمد سردارنیا /کتابخانه تبیان
47- شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص 219. / اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
(اى پیامبر تو آن بندگان را به لطف و رحمت بشارت ده بندگانى که سخن را مى شنوند و از بهترین آنها پیروى مى کنند، آنان کسانى هستند که خداوند هدایتشان نموده است و آنها صاحبان خرد و درایتند.)(1)
همانطور که می دانید شیعه به کسانی می گویند که پیرو ولایت و خلافت حضرت امیر(علیه السلام) بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هستند و این عده که ولایت و رهبری امیر مومنان (علیه السلام) را برای خود برگزیدند به تبع از منش و رفتار ایشان در طول زندگانی خود الگو برداری نموده و به آن عمل می کنند.
لذا در این نوشته سعی می شود سیره عملی حضرت علی (علیه السلام) در عهد خلفاء را مورد بررسی قرار دهیم تا منش و روش شیعیان هم در این مورد آشکار شود.
اصول اعتقادى و ارزش هاى اساسى در اسلام ارزش هایى ثابت و واقعى است؛ هرگز تابع خواست و سلیقه افراد نمى باشد تا بتوان درباره آن ها سازش یا تساهل کرد. همان گونه که ضروریات علم هندسه و ریاضیات هرگز با خواست افراد گره نخورده و قابل مسامحه نیستند. در منطق اسلام، هدایت و ضلالت و حق و باطل یکسان نیست خداوند متعال مى فرماید:
(بگو: پلید و پاک یکسان نیست، هر چند فراوانى پلیدتو رابه شگفت آورد.) (2)
(بگو: آیا کسانى که مى دانند با کسانى که نمى دانند یکسانند؟) (3)
(آیا کسى که مؤمن است هم چون کسى است که از فرمان |خداى| بیرون رفته؟ هرگز برابر نیستند.) (4)
از افتخارات على(علیه السلام)، پاى بندى به اصول اساسى اسلام و عشق ورزیدن به آن هاست. مرورى اجمالى بر زندگى سراسر نورانى على (علیه السلام) این حقیقت را نشان مى دهد که اسلام از چنان عظمتى نزد آن حضرت برخوردار است که براى جان خویش و فرزندانش در برابر اسلام هیچ ارزشى قایل نمى باشد و هرگاه اسلام به خطر افتاده با جان خود از دشمنان استقبال کرده است.
در یک بیان کلّى، مى توان گفت: على (علیه السلام) در مسائل مربوط به حقوق شخصى خودش، بسیار متساهل بود و ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) هرگز به دلیل منافع شخصى خودش با کسى، دشمنى نکردند و از کسى بدین سبب، انتقام نگرفتند. ایشان درباره ماجراى غصب خلافتش مى فرمایند: « به خدا سوگند، ابن ابى قحافه (ابوبکر) رداى خلافت را بر تن کرد، در حالى که به خوبى مى دانست که من براى پیشوایى مسلمانان همچون محور آسیا هستم. و هم چنین مى دانست که من به منزله کوه بلندى هستم که سیل دانش و فضیلت از دامنه ام سرازیر است و هیچ مرغ بلندپروازى را یاراى اوج گرفتن بر افکار و اندیشه هاى بلندم نیست … با این حال، از خلافت صرف نظر کردم ولباس خلافت را رها ساختم و دامن خود را ازآن درپیچیدم.»(5)
اما در جایى که حقوق مردم و یا حدود الهى و اصول اسلامى مورد تعرّض قرار مى گرفت، بسیار نامتساهل بود. او مظهررحمت وغضب خدابود; در مواردى، مهربان و اهل گذشت و در مواردى، بسیار خشن و نابردبار؛ از سویى، اشک یتیمى دل او را مى لرزاند و از سوى دیگر، وقتى درمقابل دشمنان خدا و اسلام قرار مى گرفت، تا جان آن ها را نمى ستاند آرام نمى نشست. (8)
شناخت سیره ى آن حضرت (علیه السلام) به مسلمانانى که پاى بند به ایشان و رهنمودهاى آن حضرت هستند تاکید مى کند که باید در هر مسئله ای مصلحت اسلام، را در نظر گرفت و بر همین اساس ، آن حضرت (علیه السلام) طى سخنان قاطع خویش بر زبان آوردند. در برابر منافع مسلمانان، تسلیم مى شوم.
و بنا به گفتار اندیشمند شیعى دکتر سید محمد باقر حجتى، امیرالمومنین (علیه السلام) نام هاى خلفاى سه گانه را براى فرزاندنى از خود برگزید تا توده ى مردم احساس کنند میان آن حضرت و این خلفا که مجریان رهنمودهاى او هستند تفرقه افکنى وجود ندارد، و علاوه بر همکارى و همسویى با آنها در مسائل دینى و سیاسى و اجتماعى، در نماز جماعت آنها شرکت مى فرمود نه از روی تقیه بلکه به این دلیل که مردم خلا وجود آن حضرت را در اجتماع مسلمین احساس نکنند و تصور ننمایند که امیرالمومنین على (علیه السلام) در سوى دیگر ره مى سپرد و پیوند خود را از جامعه اى که خلفا، زمامدارى و قدرت اجرایى را در میان مردم این جامعه در دست دارند، گسسته است. (9) استاد مطهرى درباره ى گذشت والاى آن حضرت (علیه السلام) مى فرماید: «اما مگر باورکردنى است که جوانى سى و ساله، دورنگرى و اخلاص را تا آنجا رسانده باشد و تا آن حد بر نفس خویش مسلط و نسبت به اسلام وفادار و متفانى باشد که به خاطر راهى را انتخاب کند که پایانش محرومیت و خرد شدن خود او است؟! ».(10)
بدین سان مشاهده مى نماییم که حضرت على (علیه السلام) مدت 23 سال در حیات پیامبر(صل الله علیه و آله) و 25 سال بعد از وفات آن حضرت با خلفاء رفت و آمد و برخورد نزدیک داشت .
و می دانیم که از نظر اسلام، مدارا با پیروان سایر مکاتب به معناى احترام به عقیده باطل و خرافى آن ها نیست; زیرا از نظر اسلام، این کار نوعى اغراى به جهل است که عقلاً و شرعاً ممنوع مى باشد. اگر عده اى گرفتار خرافه هستند، عقل و شرع آگاهى دادن به آن ها را لازم مى داند، نه آن که کارى کنیم که آن ها بیش تر در جهل غوطه وسر شوند. برخورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) با بت هایى که مورد پرستش واحترام بت پرستان بود و هم چنین روش پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) درفتح مکّه با بت هایى که به کعبه آویزان بودند، قابل تأمل است. (11)
و همین معنا در مورد مدارا با عده ای از مسلمانان که به خطا رفته اند منطبق است. حال که این مطلب را دانستیم به نمونه هایی از رفتار حضرت (علیه السلام) و مدارای ایشان با خلفاء پرداخته و نمونه هایی از عدم پذیرش خلافت خلفاء توسط شیعیان ایشان و خود حضرت (علیه السلام) را هم – که در بالا به نمونه هایی از آن اشاره کردیم – بیان می داریم تا آشکار شود که روش حضرت علی (علیه السلام) و پیروان ایشان مکملی بودند جهت حفظ کیان اسلامی و حکومت اسلام از تفرقه و انهدام و نه مهر تاییدی بر روش و سلوک آنها.
موضع حضرت على (علیه السلام) در دوران خلافت ابوبکر
حقیقت این است که آن حضرت (علیه السلام)خود را به خلافت سزاوارتر مى دید، زیرا مى دانست که خود و خاندانش براى انجام مصالح مردم از دیگران تواناترند منتهى جنگ هاى ارتداد او را واداشت تا از برخورد با ابوبکر خوددارى و با وى بیعت کند، تا این که جبهه ى اسلامى در برابر مرتدان، در دفاع از خود ناتوان نشود. فرزند ابوطالب پارساتر و بزرگ تر از آن بود که در آن وضع خطیر که اساس اسلام در معرض خطر بود به خود اجازه ى ادامه ى مخالفت با ابوبکر را بدهد. (12)
لذا اگر چه در نامه 62 نهج البلاغه اشاره اى به امساک آن حضرت (علیه السلام) از بیعت با ابوبکر دارد، لکن اصل بیعت را پس از مدتى مورد تایید قرار مى دهد . آن حضرت (علیه السلام) مى فرماید:
«فامسکت یدى حتى رایت راجعه الناس…
«من اول دستم را پس کشیدم تا آنکه دیدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند (مرتد شدند. اهل رده) و مردم را به محو دین محمد (صل الله عله و آله و سلم) دعوت مى کنند، ترسیدم که اگر در این لحظات حساس اسلام و مسلمین را یارى نکنم خرابى یا شکافى در اساس اسلام خواهیم دید که مصیبت آن بر من از مصیبت از دست رفتن چند روزه ى خلافت بس بیش تر است. در آن هنگام با ابوبکر بیعت کردم و به همراه او در آن حوادث قیام کردم تا باطل از میان رفت، و گفتار خدا والاتر است هر چند برخلاف میل کافران باشد، پس با ابوبکر از راه خیرخواهى مصاحبت کردم و در آنچه خدا را فرمان مى برد با کوشش تمام، او را اطاعت نمودم. آن گاه چون او به حال احتضار درآمد، ولایت و حکومت را به عمر سپرد و ما بیعت کردیم و اطاعت نمودیم و خیرخواهى نشان دادیم…»(13)
بلاذرى روایت مى کند: چون مردم عرب مرتد شدند، عثمان نزد حضرت على (علیه السلام) رفت و گفت اى پسر عمو! تا وقتى تو بیعت نکنى کسى به مبارزه با این دشمن برنمى خیزد، پیوسته با او بود تا این که حضرت على (علیه السلام) پیش ابوبکر رفت، ابوبکر از جا بلند شد دست به گردن یکدیگر انداخته و هر کدام براى دیگر گریستند، و حضرت على با ابوبکر بیعت کرد و در نتیجه مسلمانان شادمان شدند و مردم به پیکار کمر بستند و لشکرها گسیل شد. (14)
ابن ابى الحدید در صفحه 18 جلد دوم شرح نهج البلاغه نوشته است که بیعت امیرالمومنین شش ماه بعد از انتخاب ابوبکر به خلافت انجام شد. (15)
به هر حال زمانى که آن حضرت(علیه السلام) با ابوبکر بیعت کرد نظر خود را نگاه داشت و در پنهان و آشکار با وى صمیمانه رفتار کرد و مکر و حیله و یا دسیسه اى بر علیه او به راه نینداخت، بلکه در جنگ با مرتدین خود را در موقعیتى قرار داد که دلیل بر کمال پاکى او دارد و از صفاى کامل او حکایت مى کند.
آن حضرت (علیه السلام) پس از وفات ابوبکر اسماء، بیوه ى ابوبکر ، را به زنى گرفت و محمد فرزند وی را در خانه ى خویش بزرگ نمود و یکى از فرزندان خویش را ابوبکر نام گذاشت که در واقعه ى کربلا همراه فرزندش حضرت امام حسین (علیه السلام) شهید مى گردد.
سیره عملى حضرت على(علیه السلام) در عهد خلیفه دوم
در دوران خلیفه ى دوم نیز حضرت على (علیه السلام) همواره به حل مشکلات عقیدتى و مسائل پیچیده ى فقهى و غیره که خلافت با آن مواجه مى شد مى پرداخت. در برخوردها و مسائل جنگ به شیوه اى سعى مى کرد جان خلیفه اى را که در آن هنگام جامعه را رهبرى مى کرد حفظ کند و به دور از هرگونه حساسیت فردى و احساسات منفى گرایانه، مشارکت مى فرمود، چنانکه در زمانى که عمر در مورد اقدام به جنگ با رومیان با آن حضرت (علیه السلام) به مشورت پرداخت، آن حضرت صادقانه مى فرماید:
« … خداوند ضمانت کرده است که مرز و بوم پیروان این آیین را از گزند نگه دارد و راه ها و گذرگاه ها را از تاخت و تاز گردن کشان ایمن بدارد. او همان است که آنها را با کمى تعدادشان یارى و پیروز کرد و نه تنها نگذاشت شکست بخورند بلکه دمار از روزگار دشمنانشان درآورد. همیشه زنده است و هرگز نمى میرد، اگر خودت به سوى این دشمن بروى و با او به زد و خورد بپردازى و مغلوب بشوى دیگر براى مسلمانان پناهى نمى ماند و پس از تو مرجعى نیست که در حال حاضر کسى او را پشتیبان خویشتن بداند. پس مردى کار آزموده و دلیر به پیکار آنها را روانه ساز و با وى جنگ آورانى بى باک و فرمانبردار همراه کن و آنها را با زبان خوش و وعده هاى شیوا بنواز. چنانچه به یارى خدا پیروز شدند که آرزویت برآمده است، و گر نه که در اینجا همچنان پشت و پناه مسلمانان خواهى بود و لشکرى دیگر براى نبرد با رومیان بسیج خواهى نمود.» (19)
عمر پیوسته در مشکلات و گرفتارى ها به حضرت على (علیه السلام) مراجعه مى کرد و با ایشان مشورت مى نمود که در ذیل به چند مورد اشاره مى نماییم.
1- مشورت عمر با حضرت على (علیه السلام)درباره فتح ایران (20)
2- مشورت عمر با حضرت على (علیه السلام)درباره تعیین حد شارب الخمر
امام مالک در کتاب الاشربه موطا از ثور بن زید دیلمى روایت مى کند که عمر بن خطاب در باب حد شراب خوارى مشورت نمود، حضرت على (علیه السلام) فرمود: باید هشتاد تازیانه بخورند، چون وقتى شراب خوردند مست مى شودند و چون مست شدند نامربوط مى گویند و چون نامربوط گو شدند افترا مى بندند، عمر قبول کرد و از آن به بعد شراب خواران را هشتاد تازیانه زد.(21)
3- مشورت عمر با حضرت على(علیه السلام) در مورد تعیین مبدا تاریخ اسلام (22)
4- مشورت عمر با حضرت على(علیه السلام) درباره سرزمینهاى عراق و تدوین دیوان (23)
5- ازدواج عمر با دختر حضرت على (علیه السلام) (27)
6- قضاوتهاى على (علیه السلام)در دوران امارت عمر
– در مناقب از حضرت رضا (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: عمر درباره ى پسر کوچکى که با زن شوهر دارى زنا کرده بود حکم داد که آن زن را رجم کنند. اما على (علیه السلام) فرمود: رجم واجب نیست بلکه باید حد اجرا کرد؛ زیرا آن کس که با زن زنا کرده مدرک نبوده است.
– در مناقب آمده است: عمر درباره ى مرد متأهلى که در مدینه مرتکب زنا شده بود حکم رجم صادر کرد. اما على (علیه السلام) فرمود: در این باره رجم صحیح نیست؛ زیرا او از خانواده اش دور بوده است، بلکه باید بر او حد زد. آن گاه عمر گفت: خدا مرا در برابر مشکلى قرار نداد مگر آنکه ابو الحسن در کنار آن باشد.(28)
و موارد دیگر چنانکه عمر چندین بار گفته است: « لو لا على لهلک عمر» «اگر على (علیه السلام) نبود عمر هلاک مى شد».(29) عمر ، از نیاز مبرمش به حضرت علم حضرت على (علیه السلام) در موارد بروز مشکلات، چنین پرده برداشته است: «شکلى برایم نماند که ابوالحسن على (علیه السلام) آن را نگشاید» یا «پناه مى برم به خدا از مشکلى که پیش آید و در آن ابوالحسن على رض نباشد.»(30)
از جمله اخبار قضیه اى است که در نهج البلاغه نیز ذکر شده. روایت کرده اند در محضر عمر بن خطاب درباره ى جواهرات کعبه و فراوانى آنها یاد کردند.
برخى گفتند: اگر زیور آلات خانه ى کعبه را بردارى و خرج سپاهیان کنى ثواب و پاداش بیشترى دارد و کعبه براى چه زیور مى خواهد؟ عمر نیز به انجام این کار تصمیم گرفت و درباره ى آن از امیر المؤمنین (علیه السلام) پرسش کرد. آن حضرت پاسخ داد: قرآن بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) : اموال مسلمانان که آنها را از روى حساب بین وارثان تقسیم کرد، غنیمت که آن را به مستحقان آن تقسیم کرد، خمس که موارد مصرف آن را تعیین کرد، صدقات که خداوند آن را بر جاى خود قرار داد و زیور کعبه در آن روز هم وجود داشت، اما خداوند آن را به حال خود واگذاشت و از روى فراموشى آن را رها نکرد و جاى آن را بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را همان طور که خدا و رسول او تثبیت کردند بر قرار دار. عمر گفت: اگر تو نبودى هر آینه، رسوا مى شدیم. و به زیور آلات کعبه دست نبرد.(31)
سیره عملى حضرت على (علیه السلام)در عهد خلیفه سوم عثمان
بعد از خلیفه ى دوم، عثمان در شوراى شش نفره به خلافت رسید با اینکه حضرت على (علیه السلام) خطاب به جمع فرمود: « خوب مى دانید که من از همه کس براى خلافت شایسته ترم و به خدا سوگندتا هنگامى که اوضاع مسلمانان رو به راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، مخالفتى نخواهم کرد.»(32) مع الوصف رفتارش تغییر نکرد وهمیشه ناصح خلیفه و امت اسلامى بود و حتى در اواخر دوران خلیفه ى سوم، که اغتشاش و آشوب جامعه را فراگرفته بود آن حضرت نزد عثمان رفت و او را مورد نصیحت و راهنمایی قرارا داد .(33)
واقع مطلب این است که حضرت على (علیه السلام) از همه ى مردم مدینه به قتل عثمان ناخشنودتر، بودند. لذا تصمیم گرفت با نیروى اسلحه از وى دفاع کند و دو فرزندش حسن و حسین (علیه السلام) را که نزد او عزیزتر از چشمانش بودند، در راه دفاع از وى در معرض خطر قرار داد و به آن دو دستور داد تا به همراه فرزندان صحابه، از ورود شورشیان به منزل عثمان مانع شوند. لکن شورشیان چون نمى توانستند از درب منزل وارد شوند از دیوار پشت وارد شدند و وی را کشتند، به گونه اى که افراد منزل متوجه نشدند و بدین سان چیزى که حضرت على (علیه السلام) براى جلوگیرى از آن نهایت کوشش را به کار برد، روى داد و همه ى تلاش وى در راه پیشگیرى از آن بى نتیجه ماند.(34)
با توجه به اقدامات به سزایى که حضرت على (علیه السلام) در جهت حفظ جان عثمان به عمل آوردند و نقش وساطتى که میان خلیفه و ناراضیان داشت، و با توجه به فعالیت هاى او از جمله منع محاصره کنندگان منزل خلیفه، آب رسانیدن به او، محافظت کردن از منزل وى به وسیله ى فرزندانش و توبیخ آنها در عدم موفقیت شان آن گونه که اشاره شد، براى هر انسان آگاهى روشن مى شود که حضرت على (علیه السلام) نه تنها از اتهامى که بعدها در مورد یارى در قتل عثمان به او بستند کاملا مبرى است، بلکه وى از هیچ اقدامى در حمایت و حفظ جان خلیفه کوتاهى ننموده است.(35)
و سخن عثمان در خطابش به على (علیه السلام) که گفت:
«…به خدا اگر بمیرى،دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم،زیرا جانشینى پس از تو نمى بینم .و اگر باقى بمانى هیچ سرکشى را نمى بینم که تو را به عنوان نردبان و وسیله یاورى انتخاب کرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد..نسبت من به تو مانند فرزندى است که از طرف پدرش عاق شده…». (36) بهترین مدرک بر این مدعی است.
همانطور که ماهده کردید رفتاری آن حضرت رفتاری توام با خیر خواهی جهت امت اسلامی و اسلام بود و به همینگونه بود روش یاران و شیعیان آن حضرت که در جایی که انحرافی در دین احساس می کردند به سخن آمده و اعتراض می نمودند مانند:
عمار یاسر(37)
وی از افرادی است که در تاریخ عرب، ارزش انسان و اخلاق شایسته را مجسّم ساخته است. محمّد (صلی الله علیه و آله) ارزش عمار و صفات شایسته و بزرگ او را می دانست و درباره عمار آنچه شایسته او بود می فرمود.
در میان مطالبی که درباره عمار فرمود این جمله است: «هرگاه مردم اختلاف کنند فرزند سمیّه (عمار) برحق است».
در صدر اسلام در بین ملّت اختلاف پیدا شد امّا عمار به همراه علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود. آنچه محمّد )صلی الله علیه و آله( درباره عمار می گفت، علی علیه السلام هم درباره او می گفت.
اوّلین کاری که عمار انجام داد و سبب ناراحتی عثمان شد این بود که می گفت بیت المال را در اختیار اغنیا قرار داده است. عمار بارها پیش عثمان می رفت و او را پند می داد – به مانند مولایش حضرت علی (علیه السلام) – که در میان مردم روش سالم و عادلانه ای را انتخاب کند؛ دست از تعصب طایفگی بردارد و خانواده و منسوبین خود را برگردن مردم سوار نسازد. عثمان عمار را همانند سایر اصلاح طلبان دیگر تحتِ شکنجه و ناراحتی و بی اعتنایی قرار داد.
نقل شده است که در بیت المال مدینه صندوقی بود که از جواهرات مختلفی انباشته بود. عثمان مقداری از آن جواهرات را برای زینت بستگان خود برداشت. مردم به اعتراض و حمله به او پرداختند و آنقدر سخنان مختلف گفتند که عثمان را خشمگین ساختند. عثمان به منبر رفت و گفت: ما احتیاجات خود را از بیت المال برمی داریم؛ هر چند عدّه ای ناراحت شوند و پوزه آنان به خاک مالیده شود!
علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود: در این صورت دست تو را از بیت المال کوتاه می کنند و میان تو و بیت المال فاصله می اندازند. عماربن یاسر فرمود: خدای را گواه می گیرم که اوّلین کسی هستم که باید با این روش مخالفت کنم.
عثمان متوجه عمار شد و گفت: ای پسر یاسر! آنقدر جرأت پیدا کرده ای که با من مخالفت می کنی؟ او را بگیرید!
بلافاصله مروان بن حکم میان عثمان و عمار قرار گرفت و رو به عثمان کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین! این غلام، مردم را علیه تو تحریک می کند؛ اگر تو او را به قتل برسانی پشتیبانان او را شکنجه داده ای!
طولی نکشید که عثمان هم عقیده مروان شد و عصای خود را برداشت و عمار را به صورت ناراحت کننده ای کتک زد. غلامان عثمان و افرادی که از خاندان بنی امیّه حضور داشتند، به کمک عثمان برخاستند و او را روی زمین کشیدند و کتک مفصلی به او زدند! عثمان هم برای افزایش ناراحتی عمار و بی اعتنایی به او، وی را زیر لگدهای خود گرفت! کسی دست از او برنداشت تا این که او را لگدکوب و شکمش را پاره کردند و او را در زیر باران، باد، سرما و تگرگ رها ساختند و در این حال، میانِ مرگ و زندگی و یا نزدیک به مرگ بود!
سلمان فارسی
پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) همه یاران و اصحاب خود را دوست مى داشت و نسبت به تمامى آنان محبت مى ورزید و در مواقع و شرایط مناسب این راز و این دوستى را بازگو مى کرد. در این میان علاقه و محبت حضرتش (صلى الله علیه و آله) نسبت به سلمان و اندکى دیگر از یاران و اصحاب از ویژگى خاصى برخوردار بود، ایشان با صراحت و یا کنایه این حقیقت را به دیگران مى فهماند و اکرام و احترام او را بر دیگران فرض و لازم مى شمرد. (38)
سلمان همان گونه که مورد محبت خدا و رسولش است، مورد علاقه خاص امیرالمؤمنین )علیه السلام( و دیگر امامان معصوم (علیهم السلام) قرار داشته که این حقیقت را در مواردى اعلام کرده اند. (39)
سلمان که خود از اولیاى خداوند متعال و از اصحاب بزرگ پیامبر اسلام )صلى الله علیه و آله( به شمار مى آمد و از سن بسیار بالایى برخوردار بود، در عین حال از اصحاب امیرالمؤمنین على (علیه السلام)است و یکى از ارکان اربعه است. (40) و نسبت به ولایت امیرالمؤمنین (على علیه السلام) پس از رحلت پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله) سر تسلیم فرود آورده و او را جانشین و خلیفه بلافصل رسول خدا (صلى الله علیه و آله)مى دانست و در اثبات این حقیقت تمام تلاش و همت خود را به کار گرفت و تا هنگام وفاتش بر این اعتقاد باقى بود. او از این رو با خلافت ابوبکر صریحاً مخالفت نمود و تا زمانى هم که حضرت على )علیه السلام( با اجبار و اکراه با ابوبکر دست بیعت نداد، او نیز چون تعدادى از شیعیان مخلص آن حضرت با ابوبکر بیعت ننمود، در این باره احادیثى است که حکایت از همین حقیقت دارد.
مقداد
مقداد فرزند اسود بن عمرو بن ثعلبه کندى بهرائى معروف به مقداد بن اسود و مقداد کندى است؛(41)
مقداد از نظر جسمى مردى بلند قامت و گندم گون و داراى محاسن بلند و از جذابیت خاصى برخوردار بود و در شجاعت و دلاورى از دلاوران و شجاعان اصحاب به شمار مى آمد. (42)
مقداد از پیش گامان در اسلام و از اصحاب جلیل القدر رسول خدا )صلى الله علیه و آله( بود. ابن مسعود نقل مى کند: نخستین مسلمانانى که اسلام خود را اظهار کردند، هفت نفر بودند که مقداد بن اسود، عمّار و بلال از جمله آنان هستند.(43)
مقداد از ارکان اربعه است که پس از رحلت پیامبر خدا )صلى الله علیه و آله( در صراط مستقیم باقى ماند و هرگز به انحراف نرفت و از اصحاب باوفا و یاران مخلص امیرالمؤمنین على )علیه السلام( گردید (44) و تا عصر عثمان که زنده بود در خلافت بلافصل آن حضرت تلاش بى وقفه مى نمود و در ماجراى خلافت ابوبکر در سقیفه و خلافت عمر و عثمان صریحاً به مخالفت برخاست و از ولایت حضرت على )علیه السلام( دفاع نمود.
مقداد پس از رحلت رسول اکرم )صلى الله علیه و آله( با خلافت ابى بکر صریحاً و علناً مخالفت نمود، حجت او سوابق درخشان و شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین علیه السلام و احادیثى مانند حدیث غدیر و امثال آن بود. با وجود این شرایط، وى فرد دیگر را براى این سمت، شایسته نمى دانست.
در یک کلام او در فراق پیامبر )صلى الله علیه و آله(، به على دل بسته بود. اگر گفته شود مقداد یگانه مرد این میدان بود، مبالغه نشده است؛ زیرا برخى اخبار به این نکته تصریح کرده اند که تنها افرادى که بعد از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله دچار هیچ وسوسه و تردید و تزلزلى نشدند، فقط سلمان، ابوذر و مقداد و بعد هم عمّار و… بودند.
بعد از غصب خلافت امیر مؤمنان علیه السلام توسط اصحاب سقیفه، مقداد جزو معدد افرادى بود که مورد وثوق خاندان پیامبر )صلى الله علیه و آله( و به ویژه حضرت زهرا )علیهاالسلام( بود و به منزل آن حضرت رفت و آمد داشت و هنگامى که حضرت زهرا )علیهاالسلام( و على )علیه السلام( براى گرفتن حق خود به مردم مدینه مراجعه مى کردند، تنها او و سه نفر دیگر ابوذر سلمان و زبیر بودند که با تراشیدن سر خود اعلام فداکارى مى کردند.
پس از مرگ عمر و تعیین شوراى شش نفره طبق وصیت او که عبارت بودند از: طلحه، زبیر، سعد بن ابى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، عثمان و امیرمؤمنان علیه السلام سه نفر اولى به نفع سه نفر بعدى کنار رفتند و چون عبدالرحمان مى دانست لیاقت رهبرى را ندارد لذا باید به نفع عثمان یا امیر مؤمنان کنار مى رفت. او براى تعیین خلیفه به مشورت با مردم پرداخت. در این موقع مقداد صریحاً اعلام کرد: اى مردم، آنچه مى گویم بشنوید، من مقدادبن عمرو هستم، اگر شما با على بیعت کنید مى شنویم و از او اطاعت مى کنیم، و اگر با عثمان بیعت کنید مى شنویم ولى سرپیچى و عصیان خواهیم کرد.
آن گاه عمّار هم در تأیید سخنان مقداد مردم را به خلیفه قرار دادن امیر مؤمنان تشویق نمود، اما طرف داران عثمان از او حمایت کردند و در نهایت عبدالرحمان هم به خاطر آن که امیر مؤمنان روش دو خلیفه پیشین را تأیید نکرد ولى عثمان پذیرفت! لذا به نفع عثمان کنار رفت و او خلیفه مسلمانان شد. از آن پس على (علیه السلام)در خانه خود باقى ماند و تنى چند از افراد خانواده اش پیش او بودند، و بعدها هیچ کس از بیم عثمان جرأت نمى کرد حتى نزد على علیه السلام رفت و آمد کند! (45)
ابوذر غفارى
فرزند غفار، یکی از پرچمداران آزادی و عدالت است. او دوست مستمندان و بیچارگان بود. انقلابی نیکوکار، یاور علی بن ابی طالب(علیه السلام) و رهبر شیعیان وی بود.
ابوذر به اندازه ای اخلاص و جرأت داشت که در کنار کعبه می ایستاد و در همان وقتی که قریش، دشمنان رسالت در مسجد بودند، خدایانشان را به باد استهزا می گرفت و آنان را بدون پروا به دین جدید دعوت می کرد؛ در صورتی که سایر مسلمانان آن عصر چنین جرأت بی سابقه ای را نداشتند که در مقابل قریش به تبلیغ از خدای محمّد (صلی الله علیه و آله) و دعوت به او بپردازند ولی ابوذر چنین کاری را می کرد.
علی (علیه السلام) به اندازه ای مقام ابوذر را بالا برد که درباره او فرمود: «ابوذر مردی است که بحدّی علم اندوخته است که مردم دیگر از آن عاجزند!».
ابوذر می گفت: فقر اساس رذالت و دشمن فضیلت است. او این کلمات را زیاد تکرار می کرد: «من از مردمی که خوراک خود را در منزل نمی یابند تعجّب می کنم که چگونه با شمشیر کشیده از منزل بیرون نمی آیند». و «وقتی فقر به شهری راه یافت کفر به او می گوید: مرا با خود همراه کن!»
ابوذر می کوشید تا حقوق پایمال شده طبقه محروم اجتماع را از طبقه حاکمه ستمگر بگیرد و فقرا را تحریک کند که با نیروی خود، حقوقشان را بازگیرند. مردم را تحریک می کرد که احتیاجات اجتماع را رفع کنند و فقر را ریشه کن سازند
آنگاه که زمامداری مسلمانان به عثمان رسید، این امر بر ابوذر گران آمد؛ زیرا می دید در میان مسلمانان، علی بن ابی طالب )علیه السلام( ، آن دانشمند عادل و زاهد وجود دارد، امّا چون آشوبگر نبوده و از حقّ خود دفاع نکرده، به ریاست نرسیده است. چندی نگذشت که ابوذر مشاهده کرد عموم مردم در فقر و فلاکت دست وپا می زنند، امّا بنی امیّه که کرسی ریاست ثروتمندانه را اشغال کرده اند در ناز ونعمت بسر می برند! و باز شاهد شد که عثمان حقوق ملّت را زیر پا می گذارد و مخصوصِ خود می کند چنانکه مکرر، نقل شد.
ابوذر بپاخاست و به بنی امیّه اعتراض کرد که چرا ثروت ها را روی هم انباشته می کنید و منافع را مخصوص خود ساخته اید؟! چرا در عصری که اکثر مردم با شکم گرسنه، روی خاک می خوابند شما غرق در خوش گذرانی و ولخرجی شده اید؟!
و به همین خاطر عثمان، ابوذر رضى الله عنه را به شام (محل امارت معاویه) تبعید کرد تا از اعتراض ها و انتقادهاى او در امان بماند، اما او در شام نیز ساکت نماند و به رفتار شاهانه معاویه اعتراض مى کرد. .(46)
ابو الهیثم بن تیهان
براء بن عازب، صحابى رسول خدا مى گوید: پس از مشاهده سقیفه به شدت نگران شدم، ولى اندوه درونى را فرو خوردم و به فکر چاره افتادم. شبانه به سراغ مقداد، سلمان، ابوذر، عبادة بن صامت، ابو الهیثم بن تیهان، حذیفه و عمار یاسر رفتم و با آنان براى بازگرداندن خلافت به خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله) صحبت کردم، آنان مى خواستند خلافت را به شورایى مرکب از مهاجران برگردانند که در رأس مهاجران، حضرت على علیه السلام بوده است.
از نقل این جریان روشن مى شود که ابو الهیثم چون سایر اصحاب بزرگ پیامبر (صلى الله علیه و آله) نگران جانشینى خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و در رأس آنان حضرت على علیه السلام بوده است و با خلافت ابوبکر موافق نبوده است.
و خالد بن سعید بن عاص ، بریده اسلمى (از مهاجرین)، خزیمة بن ثابت (ذو الشهادتین)، ابو ایوب انصارى
و تعدادى دیگری از انصار… . که به مخالفت با خلافت ابوبکر پرداختند. (47)
جهت مطالعه بیشتر :
بیست و پنج سال سکوت على علیه السلام/ فؤاد فاروقى
امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانیت / جرج جرداق
پاورقی:
1- سوره ى زمر: 18.
2- مائده: 100
3- زمر: 9
4- سجده: 18
5- نهج البلاغه،خطبه 3/خطبه 74/ نامه 23. به نقل از: سیره امام على و تساهل و تسامح،حسین عبدالمحمدى/بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
6- امام علی(ع)صدای عدالت انسانیت جلد اول / جرج جرداق/عطا محمد سردارنیا به نقل از سایت تبیان
7- نهج البلاغه،خطبه 3/خطبه 74/ نامه 23. به نقل از:وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى /بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
8- سیره امام على و تساهل و تسامح، حسین عبدالمحمدى به نقل از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
9- مجله تقریب ، ش 3، ض 41. وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب،محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
10- وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
11-سیره امام على و تساهل و تسامح،حسین عبدالمحمدى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
12-شرى، محمد جواد، امیرالمومنین اسوه وحدت، مشهد، آستان قدس، 1366، ص 233.
13- نهج البلاغه، نامه 62، ج 3، ص 179، و نهج البلاغه صبحى صالح، ص 451، و کنز العمال، ج 5، ص 724، و بحارالانوار ج 33، ص 568./به نقل از: وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى / بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
14- شرى، محمد جواد، امیرالمومنین اسوه وحدت، مشهد، آستان قدس، 1366، ص 236. / نساب الاشراف، ج بلاذرى ج 1، ص 587. به نقل از: وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
15- درباره بیعت امیرالمومنین نوشتند که مادام که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) حیات داشت هیچ یک از بنى هاشم با ابوبکر بیعت نکردند، برخى گفته اند ده روز پس از رحلت حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و به قولى سه ماه و به نوشته اى شش ماه پس از درگذشت حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بیعت انجام گرفت. مروج الذهب- مسعودى 657 و 659 در مورد بیعت حضرت على (علیه السلام) در صحیح بخارى و در صحیح مسلم حدیثى از عایشه نقل کردند که حضرت على تا حضرت فاطمه (سلام الله علیها) حیات داشت بیعت نکرد و بیعت 6 ماه بعد از جریان سقیفه انجام گرفت./ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
16-یعقوبى، احمد، تاریخ، ج 2، ص 132. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
17- ابن اثیر، على، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 23. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
18- ابویوسف، یعقوب امام، کتاب الخراج، ص 20. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
19- نهج البلاغه، ج 2، کلام 134، ص 102، واقدى، فتوح الشام، ج 1، ص 108، سیوطى، تاریخ الخلفا، ص 88، و کامل ابن اثیر، ج 2، ص 77. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
20- نهج البلاغه، خطبه ى 146، کامل ابن اثیر، ج 3، ص 7، تاریخ طبرى، ج 3، ص 212، بحارالانوار مجلسى، ج 40، ص 193، اخبار الطوال دینورى، ص 128، الفتوح ابن اعثم کوفى، ج 2، ص 37، ارشاد شیخ مفید، ج 1، ص 200، منهاج البهاعه ابن راوندى، ج 2، ص 67. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
21- على در کتب اهل سنت به نقل از سنن دار قطنى، کتاب حدود، ص 346، اعیان الشیعه، ج 1، ص 436، المثور سیودل، ج 1، ص 316، مستدرک حاکم، ج 4، ص 375، سنن بیهقى، ج 8، ص 320، شرح صافى اکاثار طحاوى، ج 2، ص 88، الارشاد شیخ مفید، ص 109، احکام السلطانیه قاضى ابن یعلى، ص 228./ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
22-مستدرک، ج 3، ص 14، تاریخ الطبرى، ج 2، ص 472، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 12، ص 74، بحارالانوار، ج 4، ص 218، تاریخ الخلفاء سیوطى، ص 162، طبقات ابن سعد، ج 2، ص 262، تاریخ عمر بن خطاب ابن جوزى، ص 56، و کامل ابن اثیر، ج 2، ص 526./ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
23- شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحدید، ج 12، ص 220، کتاب الخراج امام ابویوسف، ص 35، و تاریخ عمر بن خطاب ابن جوزى، ص 97. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
24- امام ابویوسف، کتاب الخراج، ص 30. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
25- ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 7، ص 31./ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
26- ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 7، ص 55، واقدى، فتوح الشام، ج 1، ص 149. / ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 450. وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
27- ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 6، ص 81، امیرالمومنین اسوه ى وحدت، ص 248، على بن ابیطالب و تقریب بین مذاهب، ص 212، بحارالانوار، ج 42، ص 97، مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 304، تاریخ طبرى، ج 2، ص 564، حیاه الصحابه، ج 2 ص 67، کنزالعمال، ج 13، ص 625، اسدالغابه، ج 5، ص 614، الاستیعاب فى معرفه الاصحاب، ج 8، ص 464./ عبدالجلیل قزوینى که از مولفین شیعه است در مورد ازدواج دختر حضرت علی با عمر مى گوید: نکاح، به رضایت على علیه السلام و عباس نیز واسطه بوده است و این افتخارى است بر عمر، همانند افتخارى که عثمان از گرفتن دختران پیامبر ص پیدا کرد.(قائدان، اصغر، سیره ى حضرت على در قبال خلفا، ص 19، به نقل از النقض قزوینى، ص 278.)/ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
28- به نقل از : على در زمان عمر،سید محسن امین / برگرفته از کتابخانه دیجیتالی تبیان.
29- استیعاب ابن عبدالبر، ج 2، ص 461، کنزالعمال على بن حسام الدین متقى، ج 3، ص 96، و مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 361. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
30- عادل، ادیب، دور الامه اهل البیت، ص 71، به نقل از الدرالمنثور سیوطى، ج 3، ص 144 سیره عمر ابن جوزى، ص 106، طبقات ابن سعد، ج 2، ص 339، انساب الاشراف بلاذرى، ج 2، ص 100. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
31- ترجمه ى على حجتى کرمانى،سیره ى معصومان: امام على علیه السلام، تهران: سروش، 1373، ج 3، ص 429 -417.
32- نهج البلاغه، ج 1، خطبه ى 74، ص 172. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
33- نهج البلاغه، ج 2، خطبه ى 146، ص 186، کامل ابن اثیر، ج 3، ص 151، دور الائمه اهل بیت ص 85. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
34- ترجمه ى نهج البلاغه، ج 1، ص 325، امیرالمومنین اسوه ى وحدت، ص 346، کامل ابن اثیر، ج 3، ص 174، تاریخ طبرى، ج 4، ص 385./ وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
35- نهج البلاغه، خطبه ى 92، کامل ابن اثیر، ج 2، ص 304. / وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب، محمد برفى/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان..
36- «امام على بن ابى طالب علیه السلام» (روزگار عثمان) تألیف:عبد الفتاح عبد المقصود،ص .202 / امام على(ع) خورشید بى غروب ص 227. / به نقل از : فضائل على علیه السلام در کلام خلفا، محمد ابراهیم سراج / برگرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
37- امام علی(ع)صدای عدالت انسانیت جلد اول،جرج جرداق،عطا محمد سردارنیا/ بر گرفته از کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان
38- اسد الغابه، ج 2، ص 331؛ طبقات الکبرى، ج 4، ص 83؛ در رجال کشى، ص 15، ح 33 این حدیث را از زبان حضرت على علیها السلام نقل مى کند که فرمود: ان سلمان منّا أهل البیت. / الاختصاص، ص 341؛ بحارالانوار، ج 22، ص 349. به نقل از: اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
39- همان،
40- رجال طوسى، ص 42، ش 1.به نقل از:اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
41- مستدرک حاکم، ج 3، ص 392؛ طبقات الکبرى، ج 3، ص 161./ اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
42- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 241. / مستدرک حاکم، ج 3، ص 392. / اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
43- مستدرک حاکم، ج 3، ص 393. / اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
44- رجال طوسى، ص 57، ش 1./ اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
45- ر. ک: شرح ابن ابى الحدید، ج 9، ص 52-51 و 54. / اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.
46- امام علی(ع)صدای عدالت انسانیت جلد اول،جرج جرداق،عطا محمد سردارنیا /کتابخانه تبیان
47- شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص 219. / اصحاب امام على جلد 1 ،سید اصغر ناظم زاده قمى/ کتابخانه دیجیتالی سایت تبیان.