خانه » همه » مذهبی » آیا آمدن و رفتن ما در این دنیا جبری است؟

آیا آمدن و رفتن ما در این دنیا جبری است؟


در این باره که « آیا ما خود به اختیار خویشتن پا به این جهان نهاده ایم یا نه » باید گفت که ؛‌ فیلسوفان و متکلمان و در واقع صاحب نظران چه در عالم اسلام و چه در دنیای غرب ، آنگاه که بحث از جبر و اختیار را مطرح می کنند ، این بحث را نسبت به افعال انسان می سنجند ؛ یعنی پس از آنکه انسان وجود یافت و پس از چندی که رشد کرد و آنگاه خود را در مقابل خداوندی یافت که هیچ چیزی از دایره علم و قدرت او خارج نیست ، و دید که هر چه دارد و هر چه می کند را واقعا باید به او نسبت دهد ، آنگاه این بحث پیش می آید که آیا او از خود اختیاری دارد یا نه.
در واقع اختیار و جبر از صفات فعل انسان است و فعل انسان نیز پس از آن است که انسانی وجود داشته باشد. به عبارت دیگر ، فعل انسان مبتنی بر وجود انسان است و تا زمانی که فردی وجود نیافته باشد چکونه می تواند فعلی داشته باشد تا بگوییم که آیا کار او ، کاری مختارانه است یا از سر اجبار صورت گرفته است.
خلاصه اینکه ، طرح این بحث در مورد انسانی که وجود نیافته است اشتباه می باشد و هیچ فردی نه در عالم اسلام و نه در دنیای غرب چنین چیزی را نگفته است. چنین سخنی ، سطحی ترین برداشت از مساله جبر و اختیار است ، برداشتی که از تصوری کوچه بازاری نشات گرفته است.
اما در مورد اینکه ممکن است گفته شود که ما نمیخواستیم آفریده شویم و خداوند ما را به خواست خود آفریده است ، باید به این نکته توجه کرد که کسی بیاد ندارد آن زمانی چه اتفاقی رخ داده است و آیا ما واقعا نمی خواستیم به این جهان پا بگذاریم یا می خواستیم و آیا اصلا چنین برداشتی درست است یا نه. شاید کسانی که چنین سخنانی را بر زبان می رانند از آن چنین می گویند که در این عالم با ناکامی هایی روبرو شده اند و بدین سبب لب به اعتراض گشوده و می گویند ما از اول هم نمی خواستیم اینجا بیاییم.
به هر حال ورود انسان به این دنیا در واقع همان ایجاد و خلقت خداوند است. او پیش از این از وجودی برخوردار نبود و در عدمستان سر می کرد. خداوند به او هستی داد و او را ایجاد نمود و موجودش ساخت. یقینا وجود از عدم بهتر و زیباتر است چرا که وجود نور است و عدم تاریکی و نور همواره از تاریکی بهتر است. خداوند به ما لطفی بزرگ کرد و وجود را به ما ارزانی داشت ، به آنهایی که نبودند هستی بخشید و بودشان کرد. شاید به تعبیری مسامحه ای و غیر دقیق بتوان گفت ما در خلقت خود مجبور بودیم چنانکه کودک در تولدش مجبور است و هرگز پدر و مادر از او نمی پرسند که آیا می خواهد به دین دنیای پر آشوب قدم بگذارد یا نه- البته اگر بخواهیم بطور دقیق سخن گویم باید گفت که او اصلا وجودی نداشت تا در مورد بودنش از او سوال کرد.
اما در مورد رفتن انسان باید گفت که ،انسان چون وارد این عالم شد از آنجا که موجودی مرکب از روح و جسم است و این دو پیوسته ارتباطی تنگاتنگ دارند و اصلا روح بدون بدن تحقق نمی یابد نه در این دنیا و نه در دنیای دیگر بلکه او در هر عالم با بدنی متناسب با آن عالم سر خواهد کرد. از این رو روح و بدن با یکدیگر در مسیر حیات این جهانی شروعبه حرکت می کنند و در این راه روح رفته رفته صفاتی را کسب می کند – خواه بد و خواه خوب – و این باعث رشد او می گردد و جسم نیز در این مسیر کم کم توانش را از دست می دهد تا اینکه خداوند که خالق همه چیز است و نظامش را بدین گونه طراحی نموده است روح را که دیگر این بدن توان حمل آن را ندارد می گیرد و از بدن مادی جدایش م کند و وارد جهان دیگر می کند ، تا در آن جهان اعمال و نیاتش را تجسم یافته ببیند و همان اعمال و نیاتش است که دنیار پس از مرگش را می سازد و ممکن است باغی سرسبز باشد یا چه بسا آتشی سوزان باشد. از آنجا که انسان خود موجودی مختار است چه بسا خود با دستان خویش این ارتباط میان روح و جسم را ویران سازد و باعث گردد تا روح که هنوز صفاتش کامل نشده و بدن نیز هنوز توانش به سرانجام نرسیده وارد عالم دیگر گردد که در آن عالم با بدنی متناسب با آن عالم قرین می گردد و حرکتش را در عالم برزخ به نحوی دیگر ادامه می دهد تا کامل گردد. به هر حال انسان در اینجا نیز به معنایی مختار است.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد