۱۳۹۶/۰۲/۱۵
–
۱۰۷۴ بازدید
باسلام لطفا نظر حضرت امام خمینی در مورد نواب صفوی و جریان فداییان اسلام ؟ نظرمقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در مورد این جریان؟ مقایسه دیدگاه حضرت امام و رهبری در مورد این جریان؟
پرسشگر محترم، جمعیت فدائیان اسلام با هدف اقامه و اجرای احکام و دستورات اسلام و مبارزه با ظلم و قطع ریشه های بی دین و در یک کلمه «مبارزه با تمام اشکال بی دینی در جامعه» تشکیل شد این ویژگی به دلیل کلیت و گستردگی مفهومی خود می توانست خواه ناخواه همه مجامع و محافل دینی را با هر گرایش و سلیقه ای مخاطب قرار دهد و در عرصه اجتماعی توده مسلمانان را به پشتیبانی فرا بخواند(1) و شهید نواب صفوی در مسیر حرکت دینی اش همواره از رهنمودهای مراجع و فقهایی همچون آیت الله آقای حسین قمی، علامه امینی، سید هادی میلانی، سید محمد حجت، محمد تقی خوانساری، سید صدر الدین و آیت الله کاشانی و دیگران بهره می گرفت(2). در جریان ترور کسروی که به ساحت مقدس اسلام و پیامبر اکرم(ص) و امام صادق(ع) توهین نمود و مصائب حضرت فاطمه(س) را دروغ خواند و در ظهور ولی عصر(عج) شبهه ایجاد نموده و آن را مورد انکار قرار داد و اقدام به سوزاندن قرآن مجید و مفاتیح الجنان نمود، فتوای ارتداد از سوی حضرات آیات شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، آقا حسین قمی، علامه امینی، سید عبدالهادی شیرازی، سید محمد شاهرودی، سید ابوالحسن اصفهانی و دیگران صادر شد(3) و این اقدام جمعیت فدائیان اسلام با حمایت زیاد مردم غیور و مسلمان همراه شد.
در مورد ترور هژیر نخست وزیر وقت نیز، اقدامات وی در مقابله با منافع ملت، ارتباط نزدیک وی با انگلیس تخلف در انتخابات مجلس شانزدهم و مسیحی شدن هژیر از عوامل مخالفت فدائیان اسلام با وی و ترور او بود(4).
مرحوم آیت الله بروجردی در جریان مخالفت و مبارزه آیت الله کاشانی با هژیر با صدور اعلامیه ای حمایت قاطع خود را از مبارزات ایشان در برابر هژیر اعلام نمود در این اعلامیه چنین آمده است: «بر جامعه مسلمانان و ملت ایران اعلام می داریم در این اوان به زعیم بزرگ و روحانی عظیم الشأن آیت الله کاشانی برای سعادت کشور و صلاح جامعه و دفع ظلم و ستم نهضت دینی نموده اند و جدا در مقام مبارزه با استبداد و دیکتاتوری که در نتیجه نخست وزیری هژیر در این مملکت واقع می شود برآمده با عزمی راسخ برای حفظ حقوق حقه طبقات جامعه بالخصوص افراد رنجبر و ضعفا و بینوایان که اکثریت غالب ایران را تشکیل می دهند قیام و اقدام نموده اند لذا جامعه مسلمین، قاطبه ملت ایران بنا به وظیفه دینی تابع اراده و پیرو مجری قوانین دین حنیف اسلام بوده و با درود و صلوات از آیت الله کاشانی پشتیبانی می نماییم.»(5)
اقدامات رزم آراء در مخالفت با نهضت ملی نفت وارتباط نزدیک با انگلستان و مخالفت با منافع کشور و ملت موجب شد تا فتوای قتل وی صادر شود(6) و خلیل طهماسی از اعضای فدائیان اسلام وی را به قتل رساند. آیت الله کاشانی از قتل رزم آراء به عنون شدیدترین ضربه به پیکر استعمار یاد کرد و گفت این عمل به نفع ملت ایران بود و آن ضربه عالی ترین و مفید ترین ضربه ای بود که بر پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد(7) همچنین ایشان صریحا اعلام کرد که قاتل رزم آراء باید آزاد شود زیرا این اقدام او در راه خدمت به ملت ایران و برادران مسلمانش انجام شده است و در حقیقت حکم اعدام وی را ملت صادر کرده است و خلیل طهماسبی مجری اراده ملت ایران بوده است.(8)
مجلس شورای ملی نیز در 16 مرداد 1331 ماده واحده عفو خلیل طهماسی را به شرح زیر تصویب رساند: «چون خیانت علی رزم آراء و حمایت او از اجانب به ملت ایران ثابت است بر فرض این که قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت ایران بی گناه و تبرئه شده و شناخته می شود.»(9)
بنابراین جمعیت فدائیان اسلام در اقدامات خود و ترورهایی که انجام می دادند احکام اسلام و مصالح کشور را در نظر و در راستای وظیفه دینی، مذهبی و ملی خود این اقدامات را انجام می دادند و از رهنمودهای برخی علماء و فقهاء در این راه بهره می جستند.
اما در مورد اینکه نظر امام خمینی(ره) در این باره چیست؟
بر اساس مدارک تاریخی و خاطرات عنوان شده و اسناد و مدارکی که تاکنون در موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی (ره) بررسی شده اند، فتوا و اجازه ای خاص از جانب امام خمینی در ترور منصور و یا دیگر عناصر رژیم پهلوی وجود ندارد . یادآوری این نکته ضروری است که نهی امام در ترور عناصر رژیم حداکثر به عنوان اختلاف نظر در تاکتیک مبارزه با پیروانش تلقی می گردد و گرنه در مفسد دانستن رجال وابسته ای چون حسنعلی منـصور، اختلاف نظری میان امام و یارانش وجود نداشته است. اما در مورد رابطه حضرت امام با فدائیان وشخص نواب صفوی، آقای جعفریان در کتاب خود این جمع بندی و موارد مسلم تاریخ را بیان کردهاند:«آقای واعظ زاده درباره موضع امام خمینی نسسبت به فدائیان میگوید یک روز در جلسه خصوصی از ایشان شنیدم که فرمود اینان(فدائیان اسلامی) بدون هیچ الت و اسلحه ای، فقط با سخنرانی، با دستگاه درافتاده اند و دستگاه را به وحشت انداخته اند. حاج آقا مصطفی نیز با عبدالحسین واحدی دوست بوده و جایی از احساس مثبت خود نسبت به نواب و واحدی و از جریان کتک خوردن آنان در قم، در خاطرات خود گفته است. خانم زهرا مصطفوی هم از موضع حمایت آمیز امام خمینی با فدائیان اسلام و ناراحتی وی از عدم اعلام حمایت ایت الله بروجردی از آنان سخن گفته است. همسر امام هم تأیید کرده است که اقا رفتند پیش اقای بروجردی که در این کار دخالت کنند ولی ایشان گفتند من در کار آنها دخالت نمیکنم. بعدها یکی از شاگردان امام در وصف ایشان نوشت: روح او (امام خمینی) روح نوابی بود به اضافه مرجعیت. نیز گفته شده است که امام به خاطر آیت الله بروجردی از حمایت آشکار فدائیان اسلام خودداری کرد.»(10)
در هر صورت درباره رابطه مرحوم نواب صفوی و همکاران او با مراجع و علمای برجسته شیعه سخنان زیادی وجود دارد. مرحوم نواب در آغاز حرکت انقلابی خود، فتوای دو تن از مراجع نجف (حوزه ای که در آن روز نواب در آن تحصیل می کرد) را با خود همراه داشت و علاوه بر آن، او با آیت الله بروجردی از طریق مجتهدان صاحب نام آن زمان حوزه، نظیر حضرت امام خمینی (ره)، آیت الله مرعشی نجفی، آیت الله حجت، آیت الله صدر رابطه داشته است و این بیان کننده آن است که «شهید نواب صفوی» اگرچه خود روحانی صاحب کمالی بود، حرکت خود را بر مبنای پذیرش مذهبی استوانه های اسلامی تنظیم کرده بود.مرحوم حجت الاسلام سیداحمد خمینی- فرزند حضرت امام خمینی(ره)- نقل می کند :« در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فدائیان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و سایر مراجع دلخور شدند، که چرا موضع تندی علیه دستگاه شاه نگرفتند و آنها را نجات ندادند. امام در این قضیه، خیلی صدمه می خوردند. در آن اوضاع و احوال، شرایط به گونه ای بود که از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه، ننگ بود. بعضی استدلال می کردند، حالا که بناست یک روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او در بیاورید که به مقام روحانیت اهانت نشود.»(منبع : کیهان فرهنگی ، دی و بهمن 1384 – شماره 231و232)
آیت الله خامنه اى به گفته خویش « از شاگردان فقهى ، اصولى ، سیاسى و انقلابى امام خمینى ( ره ) هستند » امّا نخستین جرقّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید « سید مجتبى نوّاب صفوى » در ذهن ایشان زده است ، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 1331 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان ، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى ، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملّت ایران ، ایراد کردند . آیت الله خامنه اى آن روز از طّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند ، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند . ایشان مى گویند : « همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد » .
آیت الله خامنه اى درباره اولین دیدار خود با شهید نواب چنین مى گوید :
« نواب یک سفر آمد مشهد . براى اولین بار نواب را آنجا شناختیم و فکر مى کنم که سال 31 یا 32 بود . ما شنیدیم که نواب صفوى و فداییان اسلام آمده اند مشهد و در مهدیه عابدزاده از اینها دعوت کرده بودند .
یک جاذبه پنهانى مرا به طرف نواب مى کشاند و بسیار علاقمند شدم که نواب را ببینم . خواستم بروم مهدیه ولى نتوانستم بروم چون مهدیه را بلد نبودم . یک روز خبر دادند که نواب مى خواهد بیاید بازدید طلاب مدرسه سلیمان خان که ما هم جزو طلاب آن مدرسه بودیم . ما آن روز مدرسه را آب و جارو و مرتب کردیم . یادم نمى رود که آن روز جزو روزهاى فرا موش نشدنى زندگى من بود .
مرحوم نواب آمد . یک عده هم از فداییا ن اسلام با او بودند که با کلاهشان مشخص مى شدند . کلاههاى پوستى بلندى سرشان مى گذاشتند و با آن مشخص مى شدند . اینها هم دور و برش را گرفته بودند و همراه با جمعیتى وارد مدرسه سلیمان خان شدند . راهنماییشان کردیم و آمدند در مدرس مدرسه که جاى کوچکى بود نشستند . طلاب مدرسه هم جمع شدند . هوا هم گرم بود . تابستان بود ظاهرا یا پاییز ، درست یادم نیست . آفتاب گرمى بود . ایشان هم شروع به سخنرانى کردند .
سخنرانى نواب یک سخنرانى عادى نبود . بلند مى شد و مى ایستاد و با شعار کوبنده و با شعارى شروع به صحبت مى کرد . من محو نواب شده بودم . خودم را از لابلاى جمعیت به نزدیکش رسانده و جلوى نواب نشسته بودم . تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش مى دادم واو هم بنا کرد به شاه وبه دستگاههاى انگلیس و اینها بدگویى کردن . اساس سخنانش این بود که اسلام باید زنده شود . اسلام باید حکومت کند واین کسانى که در راس کار هستند اینها دروغ مى گویند . اینها مسلمان نیستند و من براى اولین بار این حرفها را از نوا ب صفوى شنیدم و آنچنان این حرفها درون من نفوذ کرد و جاى گرفت که احساس مى کردم دلم مى خواهد همیشه با نواب باشم . این احساس را واقعا داشتم که دوست دارم همیشه با او باشم .
چنان که گفتم آن روز هوا خیلى گرم بود . عده اى که با خود نواب بودند شربت آبلیمو درست کردند و یک ظرف بزرگ ، یک قدحى شربت آبلیمو درست کردند و آوردند که ایشان و هر کس نشسته هست بخورد . یکى از دوروبریهاى ایشان لیوان دستش گرفته بود وذره ذره از آن شربت به همه مى داد و هر کس دور و بر نواب بود ( شاید 100 نفر آدم آن دوروبرها بودند ) با یک شور و هیجانى به همه شربت مى داد . اواخرشربت کم شد ، با قاشق به دهان هر کسى مى گذاشتند . وقتى که به من مى داد ، گفت : بخور ان شاء ا . . . هر کس این شربت را بخورد شهید مى شود .
بعد گفتند که فردا هم نواب به مدرسه نواب مى رود . من هم رفتم مدرسه نواب براى اینکه بار دیگر نواب را ببینم . مدرسه نواب مدرسه بزرگى است . برعکس مدرسه سلیمان خان که کوچک است ، مدرسه نواب جا و فضاى وسیعى دارد . آن روز همه آن مدرسه را فرش کرده بودند و منتظر نواب بودند . گفتند که از مهدیه راه افتاده اند به این طرف . من راه افتادم و به استقبالش رفتم که هر چه زودتر او را ببینم . یک وقت دیدم از دور دارد مى آید . یک نیم دایره اى در پیاده رو درست شده بود که وسط آن نیم دایره نواب قرار گرفته بود و دو طرفش همینطور صف مردمى بود که از پشت سر فشار مى آوردند و مى خواستند او را ببینند و پشت سرش جمعیت زیادى حرکت مى کرد .
من هم وارد شدم . باز رفتم نزدیک نواب قرار گرفتم . جذب حرکات او شده بودم . نواب همین طورى که مى رفت شعار هم مى داد . نه این که خیال کنید همین طور عادى راه مى رفت ، یک منبر در راه شروع کرده بود : ما باید اسلام را حاکم کنیم . برادر مسلمان ! برادر غیرتمند ! اسلام باید حکومت کند .
از این گونه حرفها و مرتبا در راه با صداى بلند شعار مى داد . به افراد کراواتى که مى رسید مى گفت : این بند را اجانب به گردن ما انداخته اند ، برادر بازکن . به کسانى که کلاه شاپو سرشان بود مى گفت : این کلاه را اجانب سر ما گذاشته اند برادر بردار . و من دیدم کسانى را که به نواب مى رسیدند و در شعاع صداى او و اشاره دست او قرار مى گرفتند ، کلاه شاپو را بر مى داشتند و مچاله مى کردند در جیبشان مى گذاشتند . اینقدر سخنش و کلامش نافذ بود . من واقعا به نفوذ نواب در مدت عمرم کمتر کسى را دیده ام . خیلى مرد عجیبى بود یک پارچه حرارت بود ، یک تکه آتش بود .
با همین حالت رسیدیم به مدرسه نواب و وارد مدرسه شدیم . جمعیت زیادى هم پشت سرش آمدند . البته مدرسه پر نشد ، اما حدود مسجد مدرسه جمعیت زیادى جمع شده بودند . باز من رفتم همان جلو نشستم و چهار چشمى نواب را مى پاییدم . شروع به سخنرانى کرد . با همه وجودش حرف مى زد . یعنى این جور نبود که فقط زبان و سر و دست کار کند ، بلکه زبان و سر و دست و پا و بدن و همه وجودش همینطور حرکت مى کرد و حرف مى زد و شعار مى داد و مطلب مى گفت . بعد هم که سخنرانیش تمام شد ظهر شده بود و پیشنهاد کردند که نماز جماعت بخوانیم . قبول کرد و اذان گفتتند . ایستاد جلو و یک نماز جماعت حسابى هم ما پشت سر نواب خواندیم . بعد نواب رفت و دیگر ما بى خبر بودیم و اطلاعى از نواب نداشتیم تا خبر شهادتش به مشهد رسید ، بعد از حدود تقریبا دو سال که از سفر نواب به مشهد مى گذشت . » ( منبع : خبرگزارى فارس / 62 )
————————-
پی نوشت ها:
1. داوود امینی، جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی-اجتماعی ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 81، ص 92.
2. سید حسین خوش نیت، سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، تهران: منشور برادری، 1360، ص 218.
3. داود امینی، همان، ص 64.
4. داود امینی، همان، ص 165؛ و محمود طاهری احمدی و مجید تفرشی، گزارش های محرمانه شهربانی، ج 2، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، 1371، ص 141.
5. فصلنامه گنجینه اسناد سازمان ملی ایران، شماره 31 و 32، ص 98.
6. مهدی عراقی، ناگفته ها وخاطرات، به کوشش محمد مقدسی، مسعود دهشور، حمید رضا شیرازی، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، صص 72-77.
7. مجله 15 خرداد، شماره 19-20، سال چهارم، زمستان 1374.
8. سید جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم: انتشارات اسلامی، 1361، ص 354.
9. نصر الله شیفته، زندگی نامه و مبارزات دکتر مصدق، تهران: نشر کوش، 1370، ص 127.
10. جریانها و سازمان های مذهبی سیاسی ایران، رسول جعفریان، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ پنجم 1383
در مورد ترور هژیر نخست وزیر وقت نیز، اقدامات وی در مقابله با منافع ملت، ارتباط نزدیک وی با انگلیس تخلف در انتخابات مجلس شانزدهم و مسیحی شدن هژیر از عوامل مخالفت فدائیان اسلام با وی و ترور او بود(4).
مرحوم آیت الله بروجردی در جریان مخالفت و مبارزه آیت الله کاشانی با هژیر با صدور اعلامیه ای حمایت قاطع خود را از مبارزات ایشان در برابر هژیر اعلام نمود در این اعلامیه چنین آمده است: «بر جامعه مسلمانان و ملت ایران اعلام می داریم در این اوان به زعیم بزرگ و روحانی عظیم الشأن آیت الله کاشانی برای سعادت کشور و صلاح جامعه و دفع ظلم و ستم نهضت دینی نموده اند و جدا در مقام مبارزه با استبداد و دیکتاتوری که در نتیجه نخست وزیری هژیر در این مملکت واقع می شود برآمده با عزمی راسخ برای حفظ حقوق حقه طبقات جامعه بالخصوص افراد رنجبر و ضعفا و بینوایان که اکثریت غالب ایران را تشکیل می دهند قیام و اقدام نموده اند لذا جامعه مسلمین، قاطبه ملت ایران بنا به وظیفه دینی تابع اراده و پیرو مجری قوانین دین حنیف اسلام بوده و با درود و صلوات از آیت الله کاشانی پشتیبانی می نماییم.»(5)
اقدامات رزم آراء در مخالفت با نهضت ملی نفت وارتباط نزدیک با انگلستان و مخالفت با منافع کشور و ملت موجب شد تا فتوای قتل وی صادر شود(6) و خلیل طهماسی از اعضای فدائیان اسلام وی را به قتل رساند. آیت الله کاشانی از قتل رزم آراء به عنون شدیدترین ضربه به پیکر استعمار یاد کرد و گفت این عمل به نفع ملت ایران بود و آن ضربه عالی ترین و مفید ترین ضربه ای بود که بر پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد(7) همچنین ایشان صریحا اعلام کرد که قاتل رزم آراء باید آزاد شود زیرا این اقدام او در راه خدمت به ملت ایران و برادران مسلمانش انجام شده است و در حقیقت حکم اعدام وی را ملت صادر کرده است و خلیل طهماسبی مجری اراده ملت ایران بوده است.(8)
مجلس شورای ملی نیز در 16 مرداد 1331 ماده واحده عفو خلیل طهماسی را به شرح زیر تصویب رساند: «چون خیانت علی رزم آراء و حمایت او از اجانب به ملت ایران ثابت است بر فرض این که قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت ایران بی گناه و تبرئه شده و شناخته می شود.»(9)
بنابراین جمعیت فدائیان اسلام در اقدامات خود و ترورهایی که انجام می دادند احکام اسلام و مصالح کشور را در نظر و در راستای وظیفه دینی، مذهبی و ملی خود این اقدامات را انجام می دادند و از رهنمودهای برخی علماء و فقهاء در این راه بهره می جستند.
اما در مورد اینکه نظر امام خمینی(ره) در این باره چیست؟
بر اساس مدارک تاریخی و خاطرات عنوان شده و اسناد و مدارکی که تاکنون در موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی (ره) بررسی شده اند، فتوا و اجازه ای خاص از جانب امام خمینی در ترور منصور و یا دیگر عناصر رژیم پهلوی وجود ندارد . یادآوری این نکته ضروری است که نهی امام در ترور عناصر رژیم حداکثر به عنوان اختلاف نظر در تاکتیک مبارزه با پیروانش تلقی می گردد و گرنه در مفسد دانستن رجال وابسته ای چون حسنعلی منـصور، اختلاف نظری میان امام و یارانش وجود نداشته است. اما در مورد رابطه حضرت امام با فدائیان وشخص نواب صفوی، آقای جعفریان در کتاب خود این جمع بندی و موارد مسلم تاریخ را بیان کردهاند:«آقای واعظ زاده درباره موضع امام خمینی نسسبت به فدائیان میگوید یک روز در جلسه خصوصی از ایشان شنیدم که فرمود اینان(فدائیان اسلامی) بدون هیچ الت و اسلحه ای، فقط با سخنرانی، با دستگاه درافتاده اند و دستگاه را به وحشت انداخته اند. حاج آقا مصطفی نیز با عبدالحسین واحدی دوست بوده و جایی از احساس مثبت خود نسبت به نواب و واحدی و از جریان کتک خوردن آنان در قم، در خاطرات خود گفته است. خانم زهرا مصطفوی هم از موضع حمایت آمیز امام خمینی با فدائیان اسلام و ناراحتی وی از عدم اعلام حمایت ایت الله بروجردی از آنان سخن گفته است. همسر امام هم تأیید کرده است که اقا رفتند پیش اقای بروجردی که در این کار دخالت کنند ولی ایشان گفتند من در کار آنها دخالت نمیکنم. بعدها یکی از شاگردان امام در وصف ایشان نوشت: روح او (امام خمینی) روح نوابی بود به اضافه مرجعیت. نیز گفته شده است که امام به خاطر آیت الله بروجردی از حمایت آشکار فدائیان اسلام خودداری کرد.»(10)
در هر صورت درباره رابطه مرحوم نواب صفوی و همکاران او با مراجع و علمای برجسته شیعه سخنان زیادی وجود دارد. مرحوم نواب در آغاز حرکت انقلابی خود، فتوای دو تن از مراجع نجف (حوزه ای که در آن روز نواب در آن تحصیل می کرد) را با خود همراه داشت و علاوه بر آن، او با آیت الله بروجردی از طریق مجتهدان صاحب نام آن زمان حوزه، نظیر حضرت امام خمینی (ره)، آیت الله مرعشی نجفی، آیت الله حجت، آیت الله صدر رابطه داشته است و این بیان کننده آن است که «شهید نواب صفوی» اگرچه خود روحانی صاحب کمالی بود، حرکت خود را بر مبنای پذیرش مذهبی استوانه های اسلامی تنظیم کرده بود.مرحوم حجت الاسلام سیداحمد خمینی- فرزند حضرت امام خمینی(ره)- نقل می کند :« در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فدائیان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و سایر مراجع دلخور شدند، که چرا موضع تندی علیه دستگاه شاه نگرفتند و آنها را نجات ندادند. امام در این قضیه، خیلی صدمه می خوردند. در آن اوضاع و احوال، شرایط به گونه ای بود که از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه، ننگ بود. بعضی استدلال می کردند، حالا که بناست یک روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او در بیاورید که به مقام روحانیت اهانت نشود.»(منبع : کیهان فرهنگی ، دی و بهمن 1384 – شماره 231و232)
آیت الله خامنه اى به گفته خویش « از شاگردان فقهى ، اصولى ، سیاسى و انقلابى امام خمینى ( ره ) هستند » امّا نخستین جرقّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید « سید مجتبى نوّاب صفوى » در ذهن ایشان زده است ، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 1331 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان ، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى ، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملّت ایران ، ایراد کردند . آیت الله خامنه اى آن روز از طّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند ، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند . ایشان مى گویند : « همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد » .
آیت الله خامنه اى درباره اولین دیدار خود با شهید نواب چنین مى گوید :
« نواب یک سفر آمد مشهد . براى اولین بار نواب را آنجا شناختیم و فکر مى کنم که سال 31 یا 32 بود . ما شنیدیم که نواب صفوى و فداییان اسلام آمده اند مشهد و در مهدیه عابدزاده از اینها دعوت کرده بودند .
یک جاذبه پنهانى مرا به طرف نواب مى کشاند و بسیار علاقمند شدم که نواب را ببینم . خواستم بروم مهدیه ولى نتوانستم بروم چون مهدیه را بلد نبودم . یک روز خبر دادند که نواب مى خواهد بیاید بازدید طلاب مدرسه سلیمان خان که ما هم جزو طلاب آن مدرسه بودیم . ما آن روز مدرسه را آب و جارو و مرتب کردیم . یادم نمى رود که آن روز جزو روزهاى فرا موش نشدنى زندگى من بود .
مرحوم نواب آمد . یک عده هم از فداییا ن اسلام با او بودند که با کلاهشان مشخص مى شدند . کلاههاى پوستى بلندى سرشان مى گذاشتند و با آن مشخص مى شدند . اینها هم دور و برش را گرفته بودند و همراه با جمعیتى وارد مدرسه سلیمان خان شدند . راهنماییشان کردیم و آمدند در مدرس مدرسه که جاى کوچکى بود نشستند . طلاب مدرسه هم جمع شدند . هوا هم گرم بود . تابستان بود ظاهرا یا پاییز ، درست یادم نیست . آفتاب گرمى بود . ایشان هم شروع به سخنرانى کردند .
سخنرانى نواب یک سخنرانى عادى نبود . بلند مى شد و مى ایستاد و با شعار کوبنده و با شعارى شروع به صحبت مى کرد . من محو نواب شده بودم . خودم را از لابلاى جمعیت به نزدیکش رسانده و جلوى نواب نشسته بودم . تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش مى دادم واو هم بنا کرد به شاه وبه دستگاههاى انگلیس و اینها بدگویى کردن . اساس سخنانش این بود که اسلام باید زنده شود . اسلام باید حکومت کند واین کسانى که در راس کار هستند اینها دروغ مى گویند . اینها مسلمان نیستند و من براى اولین بار این حرفها را از نوا ب صفوى شنیدم و آنچنان این حرفها درون من نفوذ کرد و جاى گرفت که احساس مى کردم دلم مى خواهد همیشه با نواب باشم . این احساس را واقعا داشتم که دوست دارم همیشه با او باشم .
چنان که گفتم آن روز هوا خیلى گرم بود . عده اى که با خود نواب بودند شربت آبلیمو درست کردند و یک ظرف بزرگ ، یک قدحى شربت آبلیمو درست کردند و آوردند که ایشان و هر کس نشسته هست بخورد . یکى از دوروبریهاى ایشان لیوان دستش گرفته بود وذره ذره از آن شربت به همه مى داد و هر کس دور و بر نواب بود ( شاید 100 نفر آدم آن دوروبرها بودند ) با یک شور و هیجانى به همه شربت مى داد . اواخرشربت کم شد ، با قاشق به دهان هر کسى مى گذاشتند . وقتى که به من مى داد ، گفت : بخور ان شاء ا . . . هر کس این شربت را بخورد شهید مى شود .
بعد گفتند که فردا هم نواب به مدرسه نواب مى رود . من هم رفتم مدرسه نواب براى اینکه بار دیگر نواب را ببینم . مدرسه نواب مدرسه بزرگى است . برعکس مدرسه سلیمان خان که کوچک است ، مدرسه نواب جا و فضاى وسیعى دارد . آن روز همه آن مدرسه را فرش کرده بودند و منتظر نواب بودند . گفتند که از مهدیه راه افتاده اند به این طرف . من راه افتادم و به استقبالش رفتم که هر چه زودتر او را ببینم . یک وقت دیدم از دور دارد مى آید . یک نیم دایره اى در پیاده رو درست شده بود که وسط آن نیم دایره نواب قرار گرفته بود و دو طرفش همینطور صف مردمى بود که از پشت سر فشار مى آوردند و مى خواستند او را ببینند و پشت سرش جمعیت زیادى حرکت مى کرد .
من هم وارد شدم . باز رفتم نزدیک نواب قرار گرفتم . جذب حرکات او شده بودم . نواب همین طورى که مى رفت شعار هم مى داد . نه این که خیال کنید همین طور عادى راه مى رفت ، یک منبر در راه شروع کرده بود : ما باید اسلام را حاکم کنیم . برادر مسلمان ! برادر غیرتمند ! اسلام باید حکومت کند .
از این گونه حرفها و مرتبا در راه با صداى بلند شعار مى داد . به افراد کراواتى که مى رسید مى گفت : این بند را اجانب به گردن ما انداخته اند ، برادر بازکن . به کسانى که کلاه شاپو سرشان بود مى گفت : این کلاه را اجانب سر ما گذاشته اند برادر بردار . و من دیدم کسانى را که به نواب مى رسیدند و در شعاع صداى او و اشاره دست او قرار مى گرفتند ، کلاه شاپو را بر مى داشتند و مچاله مى کردند در جیبشان مى گذاشتند . اینقدر سخنش و کلامش نافذ بود . من واقعا به نفوذ نواب در مدت عمرم کمتر کسى را دیده ام . خیلى مرد عجیبى بود یک پارچه حرارت بود ، یک تکه آتش بود .
با همین حالت رسیدیم به مدرسه نواب و وارد مدرسه شدیم . جمعیت زیادى هم پشت سرش آمدند . البته مدرسه پر نشد ، اما حدود مسجد مدرسه جمعیت زیادى جمع شده بودند . باز من رفتم همان جلو نشستم و چهار چشمى نواب را مى پاییدم . شروع به سخنرانى کرد . با همه وجودش حرف مى زد . یعنى این جور نبود که فقط زبان و سر و دست کار کند ، بلکه زبان و سر و دست و پا و بدن و همه وجودش همینطور حرکت مى کرد و حرف مى زد و شعار مى داد و مطلب مى گفت . بعد هم که سخنرانیش تمام شد ظهر شده بود و پیشنهاد کردند که نماز جماعت بخوانیم . قبول کرد و اذان گفتتند . ایستاد جلو و یک نماز جماعت حسابى هم ما پشت سر نواب خواندیم . بعد نواب رفت و دیگر ما بى خبر بودیم و اطلاعى از نواب نداشتیم تا خبر شهادتش به مشهد رسید ، بعد از حدود تقریبا دو سال که از سفر نواب به مشهد مى گذشت . » ( منبع : خبرگزارى فارس / 62 )
————————-
پی نوشت ها:
1. داوود امینی، جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی-اجتماعی ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 81، ص 92.
2. سید حسین خوش نیت، سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، تهران: منشور برادری، 1360، ص 218.
3. داود امینی، همان، ص 64.
4. داود امینی، همان، ص 165؛ و محمود طاهری احمدی و مجید تفرشی، گزارش های محرمانه شهربانی، ج 2، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، 1371، ص 141.
5. فصلنامه گنجینه اسناد سازمان ملی ایران، شماره 31 و 32، ص 98.
6. مهدی عراقی، ناگفته ها وخاطرات، به کوشش محمد مقدسی، مسعود دهشور، حمید رضا شیرازی، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، صص 72-77.
7. مجله 15 خرداد، شماره 19-20، سال چهارم، زمستان 1374.
8. سید جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم: انتشارات اسلامی، 1361، ص 354.
9. نصر الله شیفته، زندگی نامه و مبارزات دکتر مصدق، تهران: نشر کوش، 1370، ص 127.
10. جریانها و سازمان های مذهبی سیاسی ایران، رسول جعفریان، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ پنجم 1383